«نکو گوی ؛ اگر دیر گویی چه غم»، پاسخی بر نقد دکتر سروش دباغ

«نکو گوی ؛ اگر دیر گویی چه غم»، پاسخی بر نقد دکتر سروش دباغ

آنچه که مرا ، در این مقال ، واداشت تا پاسخی برای نقد اخیر دکتر سروش دباغ بر کتاب شعاع شمس دکتر ابراهیمی دینانی ، بنویسم ، دِینی است که به عنوان یک دانشجو ، به ’ایشان در مقام یک استاد‘ دارم.

نقد دکتر دباغ ، اجمالا در این یک بند خلاصه می شود که دکتر دینانی ، در کتاب ’شعاع شمس‘ ، دچار خطا های فاحشی گشته است و همچون سایر آثارش در صحنه نشر کتبی و کلامی ، اسلوبی بالبداهه دارد و در چارچوب یک پروژه تحقیقاتی و علمی ، اثر ارزشمندی شناخته نمی شود و عاید معرفتی قابل توجهی ندارد و برای فضای علمی کشور مایه شرمساری و تاسف است که از این چنین آثاری استقبال می کند و مولفان ، همچنان جرات دارند چنین نگارش های بی کیفیتی ، عرضه کنند.
پاسخ این حقیر به عنوان یک دانشجو که شعاع شمس را مطالعه نموده است به اشکالات ایشان ، در قالب چند نکته ، به شرح ذیل ارائه می شود.

۱) ’شعاع شمس‘ ، هرگز داعیه پژوهش علمی و فنی نداشته است که چنین انتظاری از او برود. بلکه این اثر ، در فضا و محیط گفتگو ، پدید آمده است و تمامی لوازم و قیود محیطی حاکم بر این فضا را بر خود گرفته است.
این کتاب دو جلدی ، همچون قدحی است که در محضر یک فیلسوف اشراقی و عارف مشربی ، پر شده و برای عموم ، عرضه گشته است. نه اینکه پژوهش و تحقیقی در کتابکده ای با انبوهی از منابع علمی ، نگاشته شده باشد تا اگر کاستی هایی در نصیب بردن از منابع علمی ، مشاهده شود شایستگی چنین نقد نامهربانی را بیابد.

مولوی ، موضوع دیرینه ای برای پژوهشگران و محققان بوده و مایه های متن شناختی در سایر تفاسیر موجود در بازار ، بسیار آمده است و برای جامعه ، تازگی ندارد. ولی این بار ، این کتاب در شیوه ای نوین ، و رها از چارچوب های مرسوم ، برای فهم غزلیات شورانگیز مولوی ، از بینش و نظر یک فیلسوفِ عمیق ، نصیب برده است. تازه ایشان خود برای نگارش این اثر اهتمام نورزیده اند بلکه با تلاش و درخواست جناب کریم فیضی ، این گفتگو تشکیل شده و نهایتا کتاب ’شعاع شمس‘ روانه عرصه علم و فرهنگ گشته است.
چه اشکالی دارد بر خلاف رسم رایج اغلب کتاب های موجود که سطوری خاموش و کلماتی منجمد دارند و روح را از آنان ، شوری و عشقی ، حاصل نمی شود کتابی متفاوت روانه بازار شود که از جنس خود اشعار مولوی است و خاصیتی طرب انگیز دارد و از قید و بند های مرسوم نوشتاری ، رهاست و در اوقات فراغت برای عموم مردم که غالبا فرصتی برای ورود تخصصی در این فضا را ندارند ، فهمی نو و عمیق از مولوی به دست می دهد.

راز دلربایی ایشان از عموم مردم کشورمان ، این است که ایشان یک فیلسوف مردمی است.
استاد دینانی همچون سایر فلاسفه و حکمای گذشته و امروز ، خود را از معرض عموم پنهان ننموده است و از ادبیات ساده مردم ، فاصله نگرفته است. بلکه با استادی تمام ، تنها جهت این که در راه تقریر ساده و همه فهم فلسفه و عرفان اسلامی ، گامی بلند و موثر بردارد ، با ترتیب برنامه ای در تلویزیون داخلی ، تحت عنوان برنامه معرفت ، سال هاست که میهمان خانه های عقل و دل مردم است. و با زبان ساده از باده های آسمانی فلسفه و عرفان ، قطره های سرشاری بر روان تشنگان حکمت ، می افشانند.

اگر بخواهید ، بر شعاع شمس از این حیث که در چارچوب پروژه های تحقیقاتی ، ناموزون به نظر می رسد نقادی کنید و از آن خرده بگیرید نخست باید سراغ خود مولوی بروید که در سرودن مثنوی و دیوان شمس ، چه آشفتگی های بی پروایی در کاشانه اشعارش ، افکنده است و مثلا در میانه تبیین یک افسانه حِکمی ، ناگاه احوالاتش دگرگون گشته و داستان را نیمه کاره رها می کند و از درد هجران و شوق وصال ، شعر می سراید. یا اینکه در تنظیم اغلب ابیات ، سازمان وزین شعر پارسی را رعایت نمی کند.
استاد دینانی هم در جریان یک گفتگوی عرفانی ، از آنچه با جان و دل چشیده است و روحش را با معارف عالی ، غلیان و خروش بخشیده است ، خودْ مولوی دیگری است. و در شرح و تبیین غزلیات او ، گاهی همچون عارفی شوریده حال از سیلاب روح ، سخن می گوید و گاهی همچون یک فیلسوف دقیق ، دقایق و حقایق موجود در غزلیات را تبیین می نماید.

همچنان که برای مولوی و سرودن های بی پروا و ناموزونش ، خرده ای نمی گیرید در سخنان شارح فیلسوف و عارف مشربش نیز ، نشاید که چنین اشکالات فنی ببینید که چرا همچون سایر محققان و پژوهشگران ، عاری از گرمای کلام و شوریدگی های روح انگیز نیستی و همچون سایرین ، با دقت در منابع و در اسلوب رایج سخن نگفته ای ؟

استاد دینانی در این گفتگوی شفاهی که بعدا تبدیل به کتاب شده است به عنوان یک استاد فلسفه که از او خواسته شده درباره مولوی سخن بگوید ظهور کرده است و نه به عنوان یک پژوهشگر جوان تازه بر طریق دانش ، قدم نهاده. و اصولا ، در این وادی ، آدمی هر چه استاد تر شود ، بی نیاز از کتاب های اندیشمندان گذشته می گردد زیرا سخن تازه دارد و طرحی نو در اندیشه هایش موج می زند. و البته با این بلوغ ، ممکن است در برخی مواضع ، کاستی هایی در نقل قول که ناشی از یاری نکردن حافظه می باشد دیده شود ولی این کاستی ها ، در شعاع سخنان تازه و ناب ، از دیده های خطاپوش پنهان است. و آنکه از این نقص های بی اهمیت ، چشم بپوشد ، سزاوار تحسین و تقدیر حافظ شیرازی می گردد که فرمود «آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد».

به راستی ، چنین نقادی هایی که غافل از محیط پیدایش متن و احوالات ذوقی مولف است ، در ترازوی دانش و اخلاق ، وزنی ندارد.

۲) یکی دیگر از اشکالاتی که دکتر دباغ برای این کتاب ذکر کرده اند و همچنان ، ناشی از همان نگاه علمی و تحقیقاتی است ، مسئله ورود استاد در فلسفه هگل است و ارتباطی که بین مولوی و هگل برقرار نموده اند
جالب است که اکثر نقد های دکتر سروش دباغ ، دقیقا همان اشکالاتی است که در جریان گفتگوی با استاد دینانی ، خود جناب فیضی هم آن ها را مطرح کرده و استاد را به چالش کشیده است. و همه این پرسش و پاسخ ها صادقانه در متن کتاب ، آمده است.
دکتر ابراهیمی دینانی ، در شش مقطع از گفتگو ، از هگل سخن گفته و او را تحت تاثیر مولوی انگاشته اند. و در اغلب این مقاطع ، مورد پرسش و اشکال مصاحبه کننده ، قرار گرفته و توضیحات بیشتر برای مدعای خود آورده اند. در چهار مورد از این شش مقطع ، یا گفته اند که روح و مضمون فلسفه هگل ، مأخوذ از اشعار مولوی است و یا اینکه سخن از برخی حرف های مهم هگل آورده اند که از مولوی است. {جلد اول ؛ صفحه ۱۰۶ ، جلد اول ؛ صفحه ۴۱۸ ، جلد دوم ؛ صفحه ۳۹ ، جلد دوم صفحه ۴۰۱}.
و در یک مورد هم هر چند همه فلسفه هگل را از غزلیات مولوی دانسته اند ولی بلافاصله در سخن خود تردید نموده و تنها لب اللباب و روح حاکم بر فلسفه هگل را برگرفته از جهانبینی مولوی شمرده اند. {جلد اول ؛ صفحه ۴۱۷} و تنها در یک مورد در این باب ، به نحو اطلاق سخن گفته اند. {جلد اول ؛ صفحه ۴۱۸}

وقتی همه این سخنان را در کنار همدیگر ، ملاحظه می کنیم و سپس به داوری می نشینیم ، اولا رای دکتر دینانی برای ما آشکار می شود که هگل ، چنانکه خود اذعان نموده است مولوی را مطالعه نموده و فلسفه اش را از او آموخته است و روح حاکم بر جهانبینی هگل ، از مولوی نشات گرفته است و ثانیا ، در می یابیم که همه این گفتار و حکم ها ، در یک فضای کلامی و پیچ و تاب خورده با ادبیات غیر تخصصی و گاها در تقابل با هم ، شکل گرفته و تغذیه شده است.
هرکسی حق دارد که این رای فلسفی استاد دینانی را نقد نماید و به نحوی مستدل ، ایشان را به چالش و پرسش بکشد و اتفاقا از حسنات یک جامعه علمی همین پرسش و چالش و باز اندیشی های علمی است. ولیکن ، در یک نقد ، اظهار تاسف برای فرهنگ و فضای علمی کشور ، و آلودن فضای مستدل کلام به چنین ادبیات تهاجمی و خشونت بار و کنایه آمیز و عاری از آداب مقبول ، از یک فیلسوف اخلاق و آنکه عمری با مقوله اخلاق ، همنشین بوده است و آثار خوبی هم ارائه داده است بسیار بعید و موجب شگفتی است.
در بازار اندیشه ها ، هر کسی حق دارد چنانکه خود در تفکرش ، به نتیجه رسیده است سخن بگوید و اندیشه هایش را در معرض بهره عموم و نقد و پرسش علمی قرار دهد و کسی را چنین حقی نیست که به اندیشه های دیگران ، حمله کرده و آنان را با چنین تعابیر تندی ، بی اعتبار جلوه دهد و تحقیر کند.

۳) یکی از اصول جدید مقبول برای فلاسفه عصر ، این امر است که «یک متن ، برای هر کس ، به گونه ای متفاوت ، جلوه می نماید و همه فهم ها از یک‌ متن الزاما یکسان نیست و هیچ یک از فهم ها نیز به عنوان آخرین قرائت ، شناخته نمی شود و همچنان راه برای فهم های نو گشوده است.»
مبتنی بر همین اصل کلی ، مانعی نیست که اثری در شرح مولوی به عنوان یک ’کار علمی و شایسته انتشار عمومی‘ شناخته شود و در عین حال ، با فهم بقیه و از جمله دکتر سروش دباغ ، یکسان نباشد.
اینکه دکتر دباغ ، نوشته اند استاد دینانی در فهم برخی ابیات دچار خطا های فاحشی شده است ، البته که اخلاقا ، شایسته بود دلایل خود را نیز بعد از مدعا می آوردند و فهم خود را نیز از اشعار مولوی ، برای استفاده مخاطبان عرضه می کردند، ولی همین نوع نگرشِ مطلق اندیش و جزم گرا که هر گونه مغایرت فهم دیگری با فهم خود را به عنوان دستاویزی برای تحقیر و کوچک شمردن آن قرار می دهند و آن را شایسته انتشار عمومی نمی دانند و انتشار آن را نوعی بی احترامی به درخت های کاغذ شده می پندارند ، خود در تضاد با اصلی است که سال هاست فلاسفه عصر و روشنفکران همسو با ایشان بر آن صحه نهاده اند.

۴) فلسفه اسلامی ، به عنوان یک حکمت بالغه و مستقل ، که در زمینه ای دینی و جامعه ای آمیخته با آموزه های اسلامی و بهره مند از افق های نوگشوده توسط دین ، تغذیه شده است اجازه آن را دارد با بینش خاصی که در شناخت جهان و انسان ، کسب نموده است وارد وادی ادبیات عرفانی شود و آن را از این پنجره نیز ، به نظاره بنشیند و فتح های فاخری نصیبش شود.
و استاد دینانی نیز ، به عنوان یک فیلسوف اسلامی و مسلط بر گنجینه فلسفی شرق و غرب ، از این حق ، بی بهره نیست.

۵) نکته پایانی اینکه ، به هوش باشیم مسئولیتی که بر عهده اهل قلم نهاده شده است و آنان را هر دم ، وا می دارد تا از اندیشه های خود ، جرعه ای بر زمین خشک علم و فرهنگ بشر امروز ، بیفشانند و باغ و بوستان های آباد از خود به یادگار بگذارند ؛ همین مسئولیت است که ما را وا می دارد تا هیچ گاه در نقادی ها و سایر نوشته هایمان ، از ادبیات تهاجمی مرسوم ، به هیچ وجه به کار نبریم و عبارات را به گونه ای کنار همدیگر نچینیم که معنایی جز تحقیر ، از آن برداشت نشود. بالاخص در این عصر که نوشته های علمی از این زهراب تلخ خشونت ، بسیار آلوده است و خاطر حکیمان و اهل قلم از همدیگر ، رنج آلود و زخمی است.

و کیست آنکه بتواند بین گفتگوی علمی و اخلاق انسانی و مهربانی های ستودنی لبریز از عشق ، تفکیک قائل نشود ‌و در هر خطاب و کلام علمی ، با چنین آرایه های دلربایی ، دل دوستان را برباید و در دل ها ، نقش های پر گل و ریحان ، بیافریند ؟

با درود.

.


.

معراج جمشیدی | پاسخی بر نقد دکتر سروش دباغ | ۲۹ اردیبهشت ۹۵

.


.

40 نظر برای “«نکو گوی ؛ اگر دیر گویی چه غم»، پاسخی بر نقد دکتر سروش دباغ

  1. دفاعی بسیار احساسی… و غیرعلمی. دین شما به عنوان دانشجو به استاد موجب این شده که ایشان را در لفاف تقدس بپیچید. متاسفانه تأثیر آموزه‌های ایشان بر استدلال‌های سطحی شما نمایان است. حوزه عمل و فلسفه محل گل و ریحان کاری نیست.

    1. با شما موافقم که فلسفه محل گل و ریحان کاری نیست اما در شگفتم که شما را با فلسفه چه کار؟ شما که زنبور عسل هستید باید دنبال گل و ریحان باشید … اما بعد، همه ی سخن اینجاست که نوشتار آقای دباغ از نوع نظرورزی نبوده و بیش از آن که از سنخ تأمل باشد از نوع تعریض است. وقتی یک نفر از سر عقده گشایی دست به قلم می برد کاملا طبیعی است که شخص دیگری و به سائق پاسداری استاد، درصدد اندرز برآید و زهی سعادت که در دفاع (بخوانید ادای دین) خود راه آقای دباغ را نمی پوید و قلم را به شوکران هتک نمی آلاید. اساسا نکته ی علمی توسط آقای دباغ بیان نشده که دفاع علمی طلب کند. هر دو نوشته از احساس مایه ور شده است اما یکی احساس نفرت و دیگر مهر به استاد … شما را نمی دانم اما بنده نوشتار آقای جمشیدی را از قضا به سبب پاکی احساس، می ستایم.

  2. بسیار عالی. دینانی حکیم والایی است و نگاه دکتر دباغ به کتاب دینانی ، کاملا معیوب و به قول همین مقاله «غافل از محیط پیدایش متن و احوالات ذوقی مولف» است.

  3. من جسارتا میخواهم به شیوه خودم به استاد دینانی نمره بدهم ، به قرار زیر :
    ۱- تالیف کتب فلسفی و از جمله قواعد فلسفه اسلامی ، که کتاب وزین و مهمی است . ایشان در این بخش تمام نمره را میگیرد .
    ۲- تربیت فلسفی : مراد آنست که فیلسوف با کردار عملی اش درس فلسفه و اخلاق بدهد .فلسفه فروشی نکند و در برابر قدرت ، نرمش بیحاصل نداشته باشد . ایشان در این بخش نمره نمیگیرد . چرا که همه میدانند که سرقفلی یک برنامه خاص از آن ایشان است . برنامه ای که به زعم من به قدر ارزنی ، نه بار علمی جامعه را بالا میبرد و نه بار اخلاقی جامعه را .
    نتیجه اینست که ایشان از بیست نمره ، ده نمره دریافت میکنند . علی ای حالن درود این حقیر بر ایشان باد .

  4. با زبان ساده از باده های آسمانی فلسفه و عرفان ، قطره های سرشاری بر روان تشنگان حکمت ، می افشانند…

    این واژه های جناب نکوگوی است. گویا ایشان باید خود را شاگرد آقای دینانی بدانند، نه آقای دباغ. این چه طرز نقد است؟ آیا برفراز ابرها نشسته اید؟
    من با پاسخ جناب دباغ شدیدا موافق هستم. دکتر دینانی اسم و رسمی پیدا کرده اند و مورد تایید حکومت هستند، اما دریغ از نام حکیم بر ایشان نهادن. کدام حکیم؟ ایشان با خوشبینی، یک استاد متوسط الحال هستند. باور کنید استادانی را می شناسم که در دانشگاه های شهرستان های دور دست تعلیم می دهند، اما در عین ناشناختگی به مراتب از امثال آقای دینانی فراتر و بهتر هستند و واژه را رنگ و لعاب نمی دهند و از آنها هیچ حمایتی نیز نمی شود…

  5. خیلی عالی نوشته شده.
    نرمش دکتر دینانی در برابر قدرت حاکم ، مثل نرمش خواجه نصیر در دستگاه مغول ‌ یا ورود شیخ بهایی در دستگاه شاه عباس صفوی است. که از شرایط موجود استفاده میکنه تا خدمتشو انجام بده.
    من از برنامه معرفت واقعا استفاده می کنم

    1. اقای سین صاد ، شما واقعا فرقی بین شرکت کسانی مثل عبدالکریمی ، زیباکلام و غیره … با استاد دینانی نمیبینی ؟ از حکیم شیراز ( سعدی ) بشنو :
      علم چندان که بیشتر خوانی / چون عمل در تو نیست نادانی

      علم از بهرِ دین پروردن است، نه از بهرِ دنیا خوردن.

      – کسی که مدعی عرفان است باید عامل باشد وگرنه:

      نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند
      نه هر که آینه سازد، سکندری داند
      نه هر که طرف کله کج‌نهاد و تند نشست
      کلاه‌داری و آیین سروری داند
      تو بندگی، چو گدایان، به شرطِ مزد مکن
      ………

    2. الحق که شما جماعت بی بنیه همیشه تیغتان به کار و سفره نیشتان برپاست!
      عجب نامردمان بی مهری هستید! این حکومت کدام کتابخانه به آتش کشید یا کدامین شهر ویران نمود یا کدامین مکتب و مدرسه و محل علم را معطل نمود؟!
      آیا جز این است که در طول سالیان همواره دعوت و ترغیب بوده به سوی کتاب و قلم و علم!
      ای کاش نبینیم آن روزی را که این سرزمین دوباره به دست مغول بیافتدو درد و دوایمان یکی شود!

      1. یا این حکومت کدام کتاب را ممنوع کرد یا سانسور و توقیف کرد یا نویسنده اش را به زندان انداخت و متواری کرد؟ یا کنسرت مفاخرض را لغو کرد و نویسنده و کارگردان و استادش را معلق و معطل نمود؟ (آیا همچنان فکر می کنیم که مصادیق فقط به آتش کشیدن از عهد بربریت هستند؟)

        1. چرا در هوا سخن گوییم! ما که پرنده نیستیم!
          نسبت کتابهای منتشره به کتب ممنوعه چه میزان است؟
          نسبت نویسندگان در بند به آزادگان آزاد چه رقمی است؟
          میزان کنسرت های برگزاری در مقابل معطل چقدر است؟(بحث کنسرت تخصصی خارج است )
          کدام حکومت است که با سیر قانونی منع کتب نمی کند؟
          کدام دولت در جهان است که نویسنده قانون گریز یا قانون ستیز را در بند نمی کند؟
          بی انصافی است قیاس این حکومت با مغول؟سخن بی دلیل گفتن عقوبت بی دلیل دارد؟ ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی …..

          1. اساساً کاممنت اوّل شما مثل کامنتِ بعضِ دوستانِ کامنتگذار در اینجا بیربط به موضوعِ محلِ گفت و گو بود. اما کامنت دوّمتان نکته ای داشت که نمیشود از آن گذشت. و اما بعد…
            وقتی کار به چرتکه انداختن برسد و حساب و کتاب “عُمر، عزّت، جان، شرف، زندگی” انسان های پوست و گوشت و خوندار واقعی و ملمومس، نهیبِ هولناکترین اتفاقات به گوش میرسد! آقا یا خانم جان عزیز، جان یکنفر و زندگی و عمرش چیزی نیست که بخواهید با حساب و کتاب و چرتکه انداختن یک نسبت ساده بگیرید و خودتان را در دنیای اوهام دُن کیشوت وار غرق کنید تا هر بلایی خواستند بر سر آدمی بیاورند و بعد هم بگوییم خُب اینها چند نفر بیشتر نبودند. “چند حشره موذی”، ” چند خوک کثیف”، چند موجود بی مصرف، چند فلان و بهمان. پول پوت و هیتلر و موسلینی و عیدی امین و دیگران همه و همه همین را گفتند! در ضمن اگر خیلی هم غم قرآن و اسلام را میخورید این آیه قرآن شریف را به یاد آورید: قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا(مائده:۳۲) «هر کس کسى را در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است»

          2. آقا حسین اگر دانشگاه و رسانه متجدد را بار کنیم سرنوشتمان مانند فلسطین و بومیان آمریکا خواهد شد. اگر لیبرالیسم اهل آزادی بود بیشتر از همه در تاریخ نمی کشت و جنگ راه نمی انداخت.

        2. آزادی با تفسیر فاشیستی مد روز روشنفکران و فلاسفه که احدی اجازه نطق کشیدن در براب آن ها را نمی یابد. اهل روشنفکری و فلسفه را در فتارشان و در تخریبی که در تاریخ بر جای گذاشتن مطالعه کنیم.

  6. در یک جمله میشه به جناب دباغ اینطور گفت که :
    رطب خورده منع رطب چووون کند؟

    خیلی ازین اشکالات رو در کارهای جناب دباغ هم میشه سراغ گرفت
    باشد تا اندکی جانب انصاف را دریابیم

  7. با سلام
    هر چند نقد آقای سروش دباغ وارد است ولی شایسته است از ادبیاتی زیباتری استفاده شود سال هاست آقای دینانی سخنانی گرته ای و بدون پشتوانه های فلسفی بیان میکنند که مشی ایشان را بیشتر به منبری ها مشتبه میکند تا یک فیلسوف

    1. منبری ها ممکن است بسیار بد، خوب، متوسط الحال و یا بسیار بدتر از آن چه به نظر می رسد فکر میکنید باشند. به کار بردن pejorative term آرگیومنت و استدلال نیست. void استدلال است. فیلسوف ها می شناسید؟ یا در اتوریته موجود در کشور ایران واله و شیدای رؤیای ایجاد شده در خفقان اکادمیای غیر منصف کشور و impression غیرصادق ایجاد شده بواسطه فضای انتشارات ، حق انحصاری، کلاسهای درس اجازه مطالعه آزاد آن ها را به کسی نمی دهید؟

  8. با آقای معراج جمشیدی کاملا موافقم …هیچ ردی رو بر کتاب استاد قابل قبول نمیبینم

  9. جالب است که دکتر سریع القلم در پیام نوروزی امسالش توصیه کرده اند که کتاب شعاع شمس دکتر دینانی را دوبار بخوانید.

    1. نکته اینجاست که احتمالا آقای دباغ به توصیه قلم سریع، عمل نکرده و احتمالا یک بار شعاع شمس را خوانده … اگر یک بار دیگر بخواند حتما متنبه شده و توبه می کند.

  10. بند چهارم پاسخ شما سست و بی پایه است. به فرض که فلسفه اسلامی صفاتی که نوشته ای کاملا دارا باشد چطور می شود نتیجه گرفت که همان صفات را آقای دینانی هم به همان نحو داراست.
    قایل شدن حق و اجازه برای مفهومی مانند فلسفه اسلامی چه معنایی دارد؟

  11. با سلام
    من چندین ماه است که به این کانال پیوسته ام واز محضر اساتید لذت میبرم و زحمات شما را در راه اعتلای اندیشه جز خداوند پاسخ نخواهد داد و امیدوارم اینجا محلی جهت مجادله بر سر حقیقت نگردد و هر کس انچه را حقیقت میانگارد به تصویر کشد تا بتوان از میانه انها از جزم اندیشی رهایی یافت .

  12. ۱٫به نظرم حتی اگر زهر کلام دکتر سروش دباغ را بگیریم تا مایه رنجش ارادتمندان به دکتر دینانی نشود، باز هم نقدهای دکتر دباغ همچنان وارد است.
    ۲٫نکته بعد اینکه شاگرد دکتر دینانی که جوابیه نوشته اند مدعی شده اند که “هگل ، چنانکه خود اذعان نموده است مولوی را مطالعه نموده و فلسفه اش را از او آموخته است و روح حاکم بر جهانبینی هگل ، از مولوی نشات گرفته است ”
    بخش اول این سخن درست است که هگل مولوی را مطالعه کرد اما بقیه مطلب مدعیاتی بلا دلیل است که ناشی از عدم آشنایی نویشنده محترم و استاد ایشان یعنی آقای دکتر دینانی است.
    ۳٫ آقای کریم فیضی از دوستان صمیمی بنده است. ایشان هم میگفت قصد داشته بدون اطلاع قبلی از استاد دینانی پرسش هارا مطرح کند تا دریافت آنی ایشان را که به تعبیر او “ناب” هستند دریابد.
    تا اینجا کاملا منطقی است، امااشکال اینجاست که دریافت ناب دکتر دینانی در بسیاری موارد اشتباه است، مانند نمونه ای که از نسبت هگل و مولوی ذکر شد.

  13. هندو با بودایی = بدون مشکل
    هندو با مسیحی = بدون مشکل
    مسیحی با شینتو = بدون مشکل
    بهائی با یهودی = بدون مشکل
    یهودی با بیخدا = بدون مشکل
    بیخدا با بودایی = بدون مشکل
    بودایی با سیک = بدون مشکل
    سیک با هندو = بدون مشکل
    هندو با بهائی = بدون مشکل
    بهائی با مسیحی = بدون مشکل
    مسیحی با یهودی = بدون مشکل
    یهودی با بودایی = بدون مشکل
    بودایی با شینتو = بدون مشکل
    شینتو با بیخدا = بدون مشکل
    مسلمان با هندو = مشکل!
    مسلمان با بودایی = مشکل!
    مسلمان با مسیحی = مشکل!
    مسلمان با یهودی = مشکل!
    مسلمان با سیک = مشکل!
    مسلمان با بهائی = مشکل!
    مسلمان با شینتو = مشکل!
    مسلمان با بیخدا = مشکل!
    مسلمان با مسلمان = مشکل بزرگ!!!

    1. چقدر بدون سند و ژورنالیستی ادعا کرده اید. پاتون رو بیرون کشور بگذارید ببینید بین چه مسائلی هست. در انگلیس که هر دسته اش سر کار امد دیگران را سلاخی کرد مانند ملکه انگلیس ، یا ساخته های لیبرالیسم انگلیسی در هند که بعث کشت و کشتار شد. کافرانی که که همین چند وقت پیش خود خود را زنده زنده در آتش سوزاندند با با خودشون هم مشکل دارند . اون دسته ایالات متحده داعش که با پول protectorate آمریکا و سلاح آمریکایی و طراحی اوباما و هیلاری کلینتون شکل گرفت رو شما درست مثل وزارت امور خارجه ایالات متحده به قربانی نسبت می دهید!مسیحی با مسیحی بزرگترین مشلات بلکه قتل عام کرده اند.
      Get your facts right buddy!درست فضای perjudiced کوکلوس کلان ها را ذهن یادآوری می کنید. یهودی که در صدرا و شتیلا شکم زنان باردار را درید با کسی مشکل ندارد؟ یهودی و evangelist که ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۴ ۳ سی صد چهل هزار نفر را با بمب اتم دود کرد و خاکستر کرد با شینتوئیسم مشکل ندارد؟ لیبرالیسم که ۸۵۰۰۰۰۰۰ هشتاد و پنج میلیون نفر را در جنگ جهانی دوم به قتل رساند با دیگران مشکل ندارد؟ پروتستانی که کل ملت native Americans را قتل عام کرد با دین مایا مشکل دارد؟

    2. این که می فرمایید مسلمان با همه از جمله با خودشان مشکل بزرگ تر دارند ناشی از تعصب و عدم نقد سنت های دینی و فرهنگ خودشان و بازسازی و اصلاح آن و جهان بینی برآمده از آن مباشد . در تفکر و جهان بینی که تکفیر و ارتداد وجود دارد و متاسفانه هنوز تعداد زیادی مسلمان از این جهان بینی دفاع می کنند توقع دارید مسلمانان با دیگران که سهل است با خودشان مشکل نداشته باشند . استاد محمد مجتهد شبستری در جایی گفت ریشه های داعش را باید در فقه سنتی جست و جو کرد . این امر بر عده ای گران آمد . اما صرف نظر از غلو ایشان و این که داعش و امثال داعش در بین مسلمانان خشونت را به اوج رساندند اما ایشان تا حدی درست گفتند . مگر نه این که از دل این فقه سنتی و جهان بینی برآمده از آن کشتن مرتدین و توهین کننده به پیامبر و مجوز ترور آنان بیرون می آید . آن جوان مسلمان چچنی هرچه قدر هم افراطی بود اما کاری خلاف اسلام انجام نداد چون در فقه اسلامی شیعه با اجماع و در اهل سنت با اکثریت باید توهین کننده به پیامبر اسلام را کشت و آن جوان چچنی هم مطابق فقه دینی اش عمل کرد . به همین دلیل می گویم مسلمانان نیاز به نقد و اصلاح و بازسازی سنت ها و فرهنگ خود دارند .

      1. مبنای نقد شما که بیش از مسلمانان در آن چه نیو کان ها، هاووک های ایلات متحده، در میان مسلمان ها نقد می کنند پیش رفته و تمام سنن فکری را سرکوب کرده. کارکوزه و آدورنو می گویند که لیبرالیسم با سخنان جذاب شروع کرد و بعد از مسلط شدن تمامی رقباری فکری دیگر را با بیرحمی تمام له کرد. اگر کشت و کشتار کوین مری و کوین الیزابت از طرف مقابل را مطالعه کنید ، اگر حذف ویت کنک گها را بدست ایالات متحده آمریکا به منظور ایجاد دموکراسی!!!در ویتنام برسی کنید اگر میلیتاریسم و expansionism دول لیبرال را مطالعه کنید متوجه می شوید که بزرگترین تعصب تاریخ و کورترین خرافه موجود توهمی است بنام ساینس (ساینتیسم) که مبانی محیط زیستش جهان را نابود کرده، وinstitution دانشگاهش تخریب طبیعت ، و انسانیت را بهمراه آورده.

      2. بیاییم این باور محمد آزادی طلب را مطالعه کنیم. ببینیم چه میگوید، تطابق با جهان پیرامونی ما دارد؟، خودش به چه چیز معتقد است، لیبرالیسم چه می گوید و چه کرده است، تقابل محمد آزادی طلب با چیست و آن او
        آزادی،
        عدم مشکل،
        نگاه درست، باور مورد احترام
        می داند چیست.
        پاسخ ۱:
        در کامنت های محمد آزادی طلب یک عدم انسجام وجود دارد که ایشان یا آگاهانه(مانند تمام جوانانی که متاثر از تربیت دانشگاهی، اینترنتی، موزیک راک، فضای individualist ، و high-maitenance character و شخصیت یاغی پروتگونیست جذاب محله بورلی هیلز در سینماتوگرافی برای ایفای وظیفه دیو کشی و داعش ستیزی (تعریف شده بوسیله جامعه غرب در طرح proxy war( با جدیت و صداقت تمام نسبت به American Dream دموده دهه ۶۰ که با تزریق تقویت کننده اینترنت و سکس و فیلم های هالیود کمی سر حال آمده .
        و یا
        یا باز هم با صداقت و جدیت تمام ملهم از educationواسطه مدرنیته غرب در دانشگاه بوسیله اتوریته اساتید محترم که وظیفه خود آگاه سازی جامعه بدبخت و فقیر و “””جهان سومی”””(to borrow from their pathetic language( را در ظاهر برعهده دارند و لی در واقعprofesionalism صنفی و منفعت طلبی خودخواهانه و غیر اخاقی دو روستایی فقیر که به طریقی راه به دانشگاهی در جه هشتم کشوری فلک زده در غرب پیدا کرده و با تحقیر روستاییان سر کلاس خود و تصویری آرمانی و ایده آلیستی رومانتیسایز شده از داستان سازی ها و بخشی هم راست و واقعیت های پیشرفت غرب تلاش برای کسب social recognitionمی کند تا به پول و احترام و از همه مهمتر شهرت برسد.
        از طرفی الحاد اساتید و فلاسفه به شکل مخفی در آن میابی
        و
        یا باوری غیر اورتودوکس و شلایر ماخری و هرمنوتیکی به توهمی بی جان و غیر معقول انهم اگر صادق باشد.
        در شق ۱ که دو فکت می توان در موردش گفت. ۱ نگاه سایتیستی باید موجه امپیریکال منسجم و معقول باشد که د خود غرب pejorative termاست و بعنوان فحش در دانشگاه ها بکار می رود. دوم تمامی تلاشها برای صورتبندی ان شکست خورده ود ر صورت وجود academic integrity باید کنارش گذاشت. همان که در خارج کشور شما به آن تظاهر می شود اما باز از نو راه دیگری برای پروژه های شکست خورده از سر می گیرند که غیر معقول و جزم ی است.
        در شق ۲ وضع هم که این نگاه کافی شاپی و مناسب campus bluffs جوانهای دانشگاهی چیزی نیست که نیاز به نقد داشته باشد.
        آقای محمد آزادی طلب که وظیفه دین زدایی و صداقت خدا ستیزی را با جدیت و دین زدایی پروتستنیست شکست خورده را دنبال میکنید شما که باوری ندارید و با تمام وجود این را اثبات کردید ولی as a point in argument این تناقض که ما در متافیلاسفی کفر و الحاد در فلسفه ای که اصولا بر پایه طبیعت گرایی بنا شده برای فریب مخاطب دو تا تظاهر به باور به صداقت و خدا و دین پیغمبر ملاها های کشورتون که بدرتون می خورن بکنیم دیگه برای کودکان هم شناخته شده. مدرنیته، لیبرالیسم، طبیعت گرایی هزاران بار debunkشده اند. فایده ای ندارد you’re betting on the wrong horse. ملت caucasian هم به ترامپ میوه از مخفیگاه بیرن امده لیبرالیسم و مدرنیته نه گفتند.

  14. سلام
    بیانات یک مرید متعصب. خالی از استدلال متقن. دباغ هیچ توهینی نکرده بلکه از حرف بی سند زدن در فضای ادبیات شکایت کرده. این مطالب اینجا هم جوابی به این ایراد ندارد. به نظرم بنیاد مشکلات ما در همین ناتوانی مان در نقادی باشد

  15. اشکالات آقای دباغ را وارد نمیدانم. زیرا ماهیت نوشتار این کتاب دکتر دینانی حکم میکند بر عدم ذکر منابع .چون این کتاب که در فضای تالیف یا مقاله یا پژوهش نیست که مستلزم ذکر منابع باشد.
    درضمن اگر گاه تفسیر ایشان با مثلا تفسیر بدیع الزمان و دیگر اسامی ذکر شده هم خوانی ندارد باید این را پذیرفت که بعد از سالها خدمت علمی وتکامل علمی ایشان حداقل حقی برای نظر شخصی ایشان هم قائل شویم.
    و مضاف بر اینکه از نقد آقای دباغ استنباط میشود که شاید ایشان قبلن در موسسه حکمت وفلسفه از ایشان دلخوری علمی دارند وحال به تقاص جویی روی آورده اند.

  16. با سلام خدمت دوستان….آقای جمشیدی فرمایش کردن که حضرت مولانا پراکنده گویی کردن و گاهی هجر و گاهی وصل به سراغ مولانا میرفته و باعث پراکنده گویی اوشده است…خدمت شما عارضم که مولانا از نوشتن دو کتاب آسمانی خودش قصه سرایی نکرده که از یه قصه به قصه ی دیگری برود و شما اگر اهل معنویت باشید که ان شاء الله هستیتد در هر بیت مولانا نکات دقیق معنوی بیان کرده…دوستان فکر میکنن مولانا مثلا داستان قاضی و درویش …به نام خدا آغاز کرده و منتظرن این قصه بالاخره چی میشه..اینجوری نیست شما نباید به قصه های مثنوی توجه کنید شما اگه اهل معرفت باشید نکات معنوی هر بیت رو میگیرید و ببینید اون بیت چطور روی شما تاثیر میتونه داشته باشه هر بیتی از آثار مولانا به خاطر این هست که اون میخواد مثل خودش که در عالم حضور بوده میگه اگه میخوای تو هم بیایی و روحت پرواز کنه و به عالم مجردات بیاد این بیت هارو روی خودت پیاده کنی و از شر نفس اماره ات راحت بشی..اینجوری داستان سرایی مثل کلیله و دمنه که نکرده تو بری کتاب بخونی و داستان رو تمومش کنی و کتاب رو ببندی بری پی زندگیت…مولانا با تو کار داره میگه جای تو آسمانهاست باید بری اونجا و اگه نری و خودتو اصلاح نکنی و در عالم حسیات باقی بمونی با حیوان هیچ فرقی نداری و در بابت هجران و فراق مولانا باید بگم زمانی که ایشان وصل شده دیگه هیچ هجرانی نبوده که حالتش مشوش بشه و شما نوشتی دگرگونی حالات درونی..ایشون در وصال بودن و کسی که وصل بشه حتی اگه بخواد هم نمیتونه جدا بشه…..لطفا در لیاناتمون ببینیم که تمام این حرفایی که من الان دترم میزنم به چه خاطر هستش میخوام ببینم میخوام منم رو نشون بدم و به خاطر حس بودن و ابرتز وجود این حرف رو میزنم یا به خاطر چیزی دیگه…خیلی متاسفم خودمون در حالت نقاد مولانای بزرگ میخواهیم جا بزنیم آخه ما کی هستیم که حضرت مولانا رو متهم به این اراجیف کنیم اگه کسی صورتش کثیفه بره جلد آینه نباید به خاطر کثیفی صورتش آینه رو بشکنه باید بره صورتشو پاک کنه

  17. خود استاد عزیز ،دکتر عبدالکریم سروش مولوی را “پدر جد هگل ” می خواند و نام می برد یا وقتی به بعضی از اشعار مولانا می رسد دقیقا می گوید مولانا خیلی جلوتر از ویتگتستاین و هایدگر بوده است .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *