هایدگر روان درمانگر !

هایدگر روان درمانگر !

زوایا و وجوه فلاسفه ی بزرگ را حدودی میسر نیست، چرا که هر متفکر و پژوهشگر به نسبت تاملات و دغدغه های خود میتوانند فهمی و برداشتی از ایشان داشته باشند. هایدگر قطعا یکی از این جنس فیلسوفان بود. فیلسوفی به غایت فیلسوف. اما باید این نکته را گوشزد کرد که تاثیر گرفتن از فلاسفه و امکان گشایش مفاهیم در ساحات مختلف دال بر فهم مسیر و هدف و شناخت فلسفه ی ایشان نیست! فلسفه ی هایدگر تنها در فهم دو ساحت پدیدارشناسی و وجود شناسی میسر است، و باید همیشه مدنظر داشت که قصد تمام تلاشهای فلسفی او در ذیل ظهور و گشایش مفهوم وجود است. او برای رسیدن به این هدف راه ها و روش های مختلفی را پیمود؛ و بسیاری از فلاسفه ی پس از او از این روش ها و طرق استفاده کردند بی آنکه ناظر به هدف و رویکرد هایدگر باشند. بحث در باب تحلیل دازاین و امکاناتی که پیش رو دارد نیز مسیری بود که هایدگر در اولین گامهای هستی شناسانه ی خود برای رسیدن به مفهوم وجود برداشت والا کتاب هستی و زمان – چنانچه ادموند هوسرل استاد و همکار هایدگر میپنداشت – اثری در باب انسان شناسی فلسفی نبود. با توجه به این نکته، بنابراین باید گفت که شرحی که ما میاوریم اگرچه به فهم بخشهایی از هستی و زمان کمک میکند و کاملا بر اساس تحلیل هایدگر از دازاین تبیین میشود، اما ناظر به هدف خود هایدگر و فلسفه ی او نیست! همانطور که اگرچه بسیاری از فلاسفه ی اگزيستانسیالیسم مستقیم و غیر مستقیم متاثر از اندیشه های هایدگر بودند و از آن بهره ها گرفتند اما الزاما حتی به فهم فلسفه ی وی نائل نیامدند که معروف ترین ایشان ژان پل سارتر ادیب و فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که بسیاری از بنیادهای روانشناسی اگزیستانسیال مبتنی بر آرای او است.
نکته ی دیگری که نگارنده ادعای آنرا دارد که در این سطور نشان دهد این است که با تفکر بر مفهوم نیستی و مرگ میتوان راه درمانی برای انواع اضطراب و افسردگی یافت.
در ابتدا لازم میاید ایجازاً برای ساده فهم تر شدن مطلب مفاهیم مرتبط در این خصوص را جداگانه به شرحی که خواهد آمد میاورم.
کلید واژه ها: دازاین، در-جهان- هستن ، ترس آگاهی، اضطراب، مرگ ‌

دازاین

دازاین در لغت به معنی (آنجا- هستن) است، تنها هستنده ای است که اگزیستانس دارد و این وجه ممیز او با دیگر موجود است، (اگز) به معنای بیرون، و (سیستانس) به معنی ایستاندن است. یعنی دازاین موجودی برون ایستا است. این برون ایستایی به این معناست که دازاین قادر است در بیرون از خود ایستاده و خود را به ظهور خود برساند. هایدگر در خصوص انتخاب دازاین به جای انسان توضیحاتی دارد که مقدمتاً برای ورود به کشف معنای نیستی لازم میاید. وی مینویسد: ما نام دازاین را به عنوان آن ساحت بنیادین که عرصه ی قیام انسان بماهو انسان است برگزیدیم تا با تک واژه ای هم نسبت هستی با ذات انسان و هم نسبت ذاتی انسان با گشودگی یا (انجا)ی هستی بماهو هستی را بیان کنیم.
واژه ی دازاین نه جعل اصطلاحی دیگر به جای واژه ی آگاهی است و نه جعل نام آن چیزی است که به هنگام سخن گفتن از آگاهی آهنگ بازنمودش را داریم، بلکه (دازاین) نامی است برای آنچه ابتدائا همچون مقام یا، به عبارتی، همچون جایگاه حقیقت هستی تجربه میشود و آنگاه باید بر حسب این تجربه اندیشیده گردد. ذات دازاین در آن است که در گشودگی او، خود هستی است که اعلام حضور میکند، که روی از ما نهان میکند، که خود را عطا میکند و آنگاه روی بر می‌گرداند،بی آنکه این حقیقت هستی در دازاین کارش به سر رسد.”1 “دازاین هستنده ای است که همیشه خود من آنم، هستی آن همیشه از آن من است. این تعین تقویمی اونتولوژیکی را نشان میدهد نه چیزی بیش از آن را…. این هستنده همواره یک من است نه دیگری”2

در- جهان- هستن

دازاین هستنده ایست که در جهان یا عالم زندگی میکند- هستنده ایست که خود را در جهان پیش روی دارد. پس دازاین به واسطه ی در-جهان- هستنش، هستنده ای مکانمند و زمانمند است. دازاین زمانمندی است که هم در گذشته است و هم در حال و هم در آینده. دازاین به واسطه ی فرهنگ و سنتی که در آن پرتاب شده است گذشته خویش و قوم خویش و به دلیل آنکه همیشه امکاناتی فراروی خویش دارد (اختیار دارد) همیشه در آنجا و در آینده است. شناخت عالم حالتی مبتنی بر رابطه ی وجودی دیگری میان آدمی با جهان است که از سنخ رابطه ی ادراکی میان فاعل شناسا و متعلق شناسایی نیست. هایدگر این رابطه ی بنیادین و غیر ادراکی میان دازاین با جهان را “در جهان هستن” می نامد.

ترس آگاهی

دازاین از آنجا که هستنده ایست که در جهان میزید و هستی اش زمانمند است، که این زمانمندی خود نشان از آن دارد که دازاین هستی ای متناهی دارد و مرگ به عنوان قطعی ترین امکان همیشه پیش روی اوست سبب میشود که این هستنده ترس آگاه باشد. “ ترسیدن به مثابه امکان خفته ی در-جهان- هستن یافت حال مندانه، یعنی (ترسمندی)، پیشاپیش جهان را از این حیث گشوده است که بر پایه ی آن چیزی همچون امر ترسناک ‌میتواند نزدیک شود…. چیزی که ترس به خاطر آن میترسد خود همان هستنده ی ترسنده، یعنی دازاین است. فقط هستنده ای که در هستی اش هم همین هستی را دارد، میتواند بترسد… ترس همیشه دازاین را، به درجات مختلفی از آشکارگی، به مثابه هستنده ای که در آنجای خویش است برملا میکند….” 3 موضوع ترس نیستی است و نه درد و رنج و شکنجه و آزار دیدن.  ترس رها از درگیری با چیزهاست، حالتی است که چیزها و جهان را بی معنا میکند. ترس علت نگرانی یا دلشوره است.

اضطراب

گفتیم که دازاین  به معنایی (در جهان هستن) است، اما باید افزود که دازاین همیشه در وضعیت4 و حالتی5 در جهان است و با جهان روبرو میشود. دازاین از طرح ها و کنش های مشترکش با دیگران شکل گرفته است. چرا که در جهان بودن او همیشه با چیزها و دیگران است و در هر آن بودنش را تحت عنوان (با هم هستن) درک میکند. بنابراین وضعیت من به معنای دقیقتر وضعیت ما است.
هایدگر در هستی و زمان از اصطلاحی استفاده میکند تحت عنوان  ( Befindlichkeit ) که در ترجمه ی انگلیسی هستی و زمان مک کواری و رابینسون ( state of mind ) و هیوبرت درایفوس در کتاب بودن در جهان6 به (Affectedness) برگردانده است که به تاثی از درایفوس من به تاثر یا تاثیر پذیری برمیگردانم که مراد از آن این است که دازاین در حالت تاثیر پذیری از جهان و دیگرانی که با او در جهان هستند قرار دارد و حالتی که در آن قرار میگیرد جنبه ی فاعلی ندارد. این دازاین نیست که حالت است که به او قالب میشوند. من غمگین بودن را انتخاب نمیکنم بلکه این غم است که به سراغ من میاید. فهم دازاین از بودن در جهانی که در آن چیزها و دیگرانی هست که مسبب وضعیت ها، تاثرات، حالات – که از جمله ی آنها ترسمندی است- میشود. دازاین را دچار اضطراب میکند. هایدگر این توجه را (Betroffenheit) یا اضطراب میخواند. اما به نظر او این حالت اگزیستانسیال وجود نیست. من، دغدغه مند و مضطرب هستم و چون دغدغه مند یا دلنگرانم مراقب آن نیز هستم. برای همین ست که هایدگر میگوید آن امری که داراین را به دقت کردن در وضعیت خودش میکشاند (Sorge) یا دغدغه مندی همیشگی خودش از خویشتن و جهان است. با دغدغه مندی دازاین به توانمندی هستی اش پی میبرد.7

مرگ

بحث در باب مرگ را هایدگر در آغاز بندهای 46 تا 53 مطرح میکند. هایدگر مرگ را تجربه ای نازیسته میداند که برای دازاین هنوز به دست نیامده، و جنبه ی یقینی رخداد آن فقط بر اساس مشاهده ی مرگ دیگران حاصل شده است.اما اینکه ما شاهد مرگ دیگری هستیم، فهمی اصیل را به ما از مرگ نمیدهد، بلکه همانطور که ذکرش رفت تنها این اطمینان را بر ما میدهد که ما نیزمیمیریم اما حتی در همین نیز ما همیشه تفکر به مرگ را منحصر به دیگری و یا چیزی مربوط به آینده میدانیم، آینده ای که هنوز به ما نزدیک نیست.
اما دازاین تا هست، ناتمام است و همینکه تمام میشود و میمیرد، زندگی اش همچون یک تمامیت فرض میشود، اما خود او دیگر در میان نیست8 دازاین همیشه (نه هنوز شدن) است.9 دازاین هستنده ایست که به سوی پایان هستن گام بر میدارد. مرگ زمان دازاین را تمام میکند، و پایان طرح اندازی ها و نقشه هاست. مرگ همه چیز را برای دازاین تمام میکند. مرگ زندگی را چنان که به راستی زیسته میشود به زندگی روایت شده ی دازاین مرده تبدیل میکند 10 اما این تمام شدن به معنای کامل شدن نیست، مرگ نه کمال دازاین که بیان ناتمامی و ناکاملی اوست. او وقتی میمیرد هنوز بسیاری از توانایی هایش به ظهور نرسیده است. مرگ امکان نهایی است که امکانهای دیگر دازاین را از بین میبرد. امکان عدم امکانهای دازاین است. مرگ  (از این پس نبودن آنجا هستن) است.11 اما مرگ هر کس فقط مال خود اوست. من تنها میمیرم. هیچکس نمیتواند به جای من بمیرد. و از همین جهت است که مرگ دیگری نمیتواند تجربه ای از مرگ را به من بدهد، من تا هستم مرگ نیست، مرگ که آمد دیگر من نیستم، بنابراین همیشه تجربه ی مرگ و فهم آن برای دازاین غیر ممکن است.

در جهان بودگی دازاین همراه با اضطراب، ترسمندی و مواجهه با مرگ است.

دازاین به محض اینکه به این جهان پرتاب میشود، که در پرتاب شدگی اش هیچ اختیار و خواستی وجود ندارد، در ابتدای امر خود را موجودی کم توان و نیازمند درمیابد. عدم توانایی در حفظ و مراقبت، رفع نیازات سبب آن میشود که کودک انسانی وابستگی ویژه ای به والدین خود، خصوصاً مادر داشته باشد؛ شاید بتوان گفت که کودک انسانی در همان آغاز به دلیل ترس از مرگی که در اثر نبود و یا عدم توجه کافی والدین میتواند رخ بدهد با پدیده ی مرگ آشنا میشود، به همین جهت حس نبود والدین و خود را تنها دیدن در این جهان برای او سبب پیدایش اضطرابی میشود که روانشناسان از آن تحت عنوان اضطراب جدایی یا Separation Anxiety یاد میکنند که شکل به هنجار آن بین نه تا هجده ماهگی به اوج میرسد و حدود دو و نیم سالگی کاهش میابد. کودک انسانی که هنوز فرقی ما بین نبودن و نیستی قائل نیست، در صورت نبود فردی که به او وابسته شده است، نبود فرد را فرض بر نیستی و نابودی او و تنها شدگی خود میگذارد و از همین جهت دچار این اضطراب میشود. گونه های دیگر و ضعیف تر این نوع اضطراب را میتوان در روز اولی که کودکان وارد پیش دبستانی ها میشوند مشاهده کرد. نگرانی ممکن است به صورت امتناع از رفتن به مدرسه، ترس و ناراحتی به هنگام جدایی، شکایات مکرر از علائم جنسی نظیر سردرد و دل درد به هنگام پیش بینی جدایی و کابوسهای مرتبط با موضوعات جدایی ظاهر شوند.12
شکل دیگر اضطراب را ما تحت عنوان فوبیای اجتماعی یا Social phobia میشناسیم که این نوع اضطراب از اواخر دوران کودکی شروع میشود. این افراد در مواجهه با دیگران احساس شرمندگی میکنند، نگران هستند که دستها و صدایشان نلرزد و سرخ نشود. معمولاً از صحبت کردن و غذا خوردن در حضور جمع، ابراز وجود کردن، انتقاد کردن و بالاخره اظهار نظر کردن میترسند. فردی که دچار اضطراب اجتماعی است هیچ گونه تمایلی به آغاز ارتباط با دیگران ندارد و با احساسی از ترس از هر موقعیتی که ممکن است در معرض داوری دیگران قرار گیرد، اجتناب می‌ورزد. برداشت یا تصور شخص از موقعیت‌های اجتماعی که احتمال دارد شخصیت، ظاهر یا توانایی‌های او مورد سنجش و ارزشیابی ضعیف دیگران قرار گیرد، می‌تواند واقعی یا خیالی باشد. مبتلایان به اضطراب اجتماعی از اینکه چگونه در نظر دیگران به نظر می‌رسند احساس نگرانی می‌کنند. آنها معمولاً در جمع متوجه به ظاهر و رفتار خود هستند و معیارهای بالایی برای رفتار و عملکرد خود در نظر دارند. شخص مبتلا تلاش می‌کند تا تأثیر مثبتی بر دیگران بگذارد و جلوه عادی از خود ارائه دهد اما در عین حال معتقد است که قادر به این کار نیست. 13 این نوع اضطراب ناشی از ترس از قضاوت دیگری است که بنیاد در نبود عزت نفس و اعتماد به نفس دارد، یعنی فرد چون خود را خالی و پوچ میبیند و میشناسد دچار این عارضه میشود.
نوع دیگر اضطراب همان است که ما از آن تحت عنوان هراس ساده یا Phobia simple یاد میکنید که نوعی هراس غیر منطقی است که طی آن فرد از مواجهه با بعضی اشیاء، حیوانات، طوفان، بلندی، عمل جراحی، خون و امثالهم میترسد. این نوع اضطراب نیز در بنیاد خود ریشه در ترس از مرگ و نابودی دارد.
نوع دیگر اضطراب را ما تحت عنوان هراس از مکانهای باز یا Agro phobia میشناسیم، افراد مبتلا به این اختلال وارد شدن از وارد شدن به فضاهای ناآشنا هراس دارند، بنابراین از مسافرت و مکانهایی که ازدحام جمعیت در آن وجود دارد در هراس هستند. ریشه ی این اختلال نیز به نظر میرسد که ناشی از همان ترس از مرگ میباشد، چرا که بنا به مطالعات افرادی که دچار این عارضه میشوند در کودکی دچار اضطراب جدایی نیز بوده اند. این نوع ترس معمولاً با افکار مضطرب کننده نظیر گم شدن، از دست دادن کنترل، غش کردن همراه است در DSM5 این نوع اختلال را در زیر مجموعه ی اختلال وحشت زدکی تعریف میکنند.
شکل دیگر اضطراب را میتوان Panic Disorder یا اختلال هراس دانست. افرادی که دچار این اختلال هستند قالباً در مدت چند ثانیه تا چند ساعت حمله ای به ایشان دست میدهد که دچار طپش قلب شدید، همراه با ترس از دیوانه شدن یا ترس از مرگ است.

فرم دیگر اضطراب که تحت عنوان GAD یا  Generalized Anxiety Disorder یا اختلال اضطراب فراگیر است ترکیبی از علائم زیر را با خود دارد طپش قلب، تنگى نفس، اسهال، بی‌اشتهایى، سستى، سرگیجه، تعریق، بی‌خوابى، تکرر ادرار، لرزش، فقدان آرامش، مرطوب بودن کف دست، احساس گرفتگى گلو، نگرانى نسبت به آینده، گوش به زنگ بودن نسبت به محیط. در اضطراب فراگیر خطر واقعى وجود ندارد.

در نهایت ما دو شکل از وسواس نیز داریم که در زیر مجموعه ی اضطراب نیز میتوان ایشان را آورد- البته به شکل دقیقتر میتوان از اضطرابات دیگر نام برد که به عقیده ی نگارنده میتوان همه ی آنها را در ذیل همین ها که آوردیم قرار داد-  که یکی از آنها اختلال وسواسی مجبور یا Obsessive-compulsive Disorder است که عبارت است از افکار یا اعمال غیر ارادى، تکرارى و غیرمنطقى که فرد برخلاف میل خود آن را تکرار می‌کند. این بیمارى می‌تواند به‌صورت وسواس فکرى، وسواس عملى و یا وسواس فکرى و عملى توأم با هم باشد و دیگری اختلل استرس پس از سانحه یا PTSD یا به شکل دقیقتر Post-Traumatic stress Disorder است که معمولاً با یک استرس شدید هیجانى که شدت آن می‌تواند براى هرکس آسیب‌رسان باشد همراه است از قبیل جنگ، بلا یا سوانح طبیعى مثل زلزله، مورد حمله یا تجاوز به عنف واقع شدن و تصادفات شدید.

اگر بخواهیم به زبان هایدگری، تمام اشکال اضطراب را توضیح دهیم باید چنین بگوئیم: دازاین که هستنده ای است که در جهانی که با دیگری ای که در آن سهیم و شریک است دارای هستومندی است، فهمی از هستی خود به عنوان موجودی زمانمند و متناهی که هستی اش پیش به سوی مرگ است دارد. دازاین هستنده ایست که با فهم میرایی و فناپذیری خود امکاناتی را پیش روی خود فراهم میبیند. وجه زمانمند بودن او دو وجه را برای او نمایان میکند. یکی هراس از مرگ و نابودی که سبب یاس و ناامیدی و اضطراب میشود (بنابراین سرچشمه ی اصلی اضطراب ترس از مرگ است) که فاقد اصالت است چرا که متوجه غنای نهفته در این مفهوم نیست. زیرا فرد در اینجا متوجه نیست که مرگ موقعیتی است که امکان زندگی اصیل و موثق را فراهم میکند. چون در اینجا فرد با طرد تفکر مرگ اولا امکان فهم وجود را از خود میگیرد و خود را درگیر موجودات و روزمرگی میکند و به قول هایدگر در مرتبه ی فراموشی وجود به سر میبرد. و دوما محدودیت در امکان بهره مندی از توانش ها و امکانات خود را به عنوان هستنده از دست میدهد. این در حالی است که وجه دیگر فهم مرگ که ناشی از تفکر اصیلی است که مرگ را به عنوان قطعی ترین امکان پیش رو پذیرفته است اولا امکان اندیشیدن به وجود را پیدا میکند بلکه حتی متوجه این مسئله میشود که در فناپذیری است که میتوان به زندگی به مثابه موقعیتی که هم اکنون در دست است و بنابراین ارزشمند، نگریست. و چه خوب فروید نوشت که وقتی مرگ را طرد میکنیم، وقتی توجهمان را به مخاطرات مرگبار از دست میدهیم، زندگی فقرزده و بی مایه میشود. در واقع این مرگ است که به زندگی ما معنای اصیلی میبخشد. و تولستوی آن نویسنده ی کم نظیر، در رمان جنگ و صلح در هنگامی که زندگی پییر را به تصویر میکشد و یا در داستان مرگ ایوان ایلیچ، نشان میدهد که چگونه در روزهای بیماری ای که به زودی او را به کام مرگ میکشد تغییر در نگاه به زندگی را درک میکند‌، به زیبایی جایگاه مرگ را در فهم بهتر زندگی تصویر میکشد.مونتنی چه خوش میگفت:” چرا از آخرین روز زندگی ات می هراسی؟ بیش از روزهای دیگر در مرگت سهیم نیست. آخرین گام خستگی نمی آورد، تنها خستگی را آشکار میکند.” 13   بنابراین اگر ما مرگ را بخش جدایی ناپذیری از زندگی فرض کنیم و به آن دائماً بیاندیشیم – چنانچه امام سجاد انگشتری ای داشت که بر نگین آن نوشته بود (الموت) که در هنگام نماز در زمان قنوت هربار آن را ببیند و به خاطر داشته باشد که مرگ همچون قطعی ترین امکان پیش روست- این اندیشیدن به مرگ است که به زندگی نیز معنا میدهد.
اما میتوان این ارتباط خاص مرگ و زندگی را در بررسی و تحقیق در مورد رانش (درایو) نیز پی گرفت. منشاء هر گونه رانشی وجود یک سلسله تنش و تحریک در ارگانیسم است. رانش فعالیت است برای کاهش یا از بین بردن تنش. بنابراین غایت یک فعالیت رانشی حذف تنش است، این در حالی است که عالم تکرار سبب افزایش آن میشود. اگر غایت کلی رانش را حفظ حیات بدانیم از آن طرف عامل تکرار نقیض و در برابر آن است. مثلاً رانشی چون خاراندن بخشی از بدن اگر حد و مرزی در مورد عامل تکرار وجود نداشته باشد ناحیه ی لذت زا صدمه میبیند.” تناقض موجود در رانش، یعنی تناقض میان رانش به عنوان فرایند حفظ حیات و رانش به عنوان نیرویی که به فرسودگی می انجامد، امری اساسی و نشان دهنده ی تلفیق نیروی زندگی و نیروی مرگ نزد انسان است… طبق نظریه ی فروید جست و جوی لذت خود با اصل اساسی آن یعنی حفظ حیات و فعالیت دائم در تناقض است. از میان بردن منشاء تنش و نزول آن به حالت آرامش محض چیزی جز مرگ آن نخواهد بود.” بنابراین مرگ و زندگی در تضاد با یکدیگر نبوده در توافق و همبستگی کامل هستند. تلفیق قوه ی محرکه ی مرگ و زندگی حاوی این نکته است که ذات انسان در واقع ماهیتی است تراژیک.
باید به دو پرسش نیز پاسخ دهیم، اول اینکه میل به جاودانگی ما – چرا که معلوم افتاد، که همه ی اضطراب ریشه در ترس از مرگ دارد– چند وجه دارد و دوم آنکه در ترس از مرگ دقیقاً از چه میترسیم؟
آدمی که میداند که میمیرد، به سه شکل بقا و جاودانگی را برای خود در نظر میگیرد. اولی بقای در نسل است که منظور از آن بقا از طریق خونی است که زنجیره ی بی پایان پیوند های زیست شناختی است. دوم بقای در خاطرات و یا بقای در اثر است، که منظور از آن در خاطره ی عزیزان و دوستان ماندن و یا از طریق زنده ماندن در آثار و تاثیرات خلاقه ایست که برای دیگران گذاشته است. و سوم بقای به نفس است که منظور از آن همان شکلی است که ادیان تحت عنوان بقای روح، متاثر از فایدون افلاطون و درباره ی نفس ارسطو ترسیم میکنند که به آن جاودانگی به طریقه ی یزدان شناسانه هم میگویند. لازم به ذکر است همین سه شکل خواست جاودانگی نیز به خودی خود سبب پیدایش اضطراب در بعضی افراد میشود. شکل اول آن برای افرادی که توانای فرزند آوری را ندارند -که البته سویه ی مثبت این خواست همانا این است که انسان تولید مثل میکند و نسل خود را حافظ است- شکل دوم آن برای افرادی که تمام هم و غم خود را بر آن میگذارند که کاری کند که در خاطرات بماند این فشار و استرس از کار و یا آنکه همه را از خود راضی نگهدارد تا در خاطراتشان به خوبی بماند، سبب اضطراب در فرد میشود – که وجه دیگر این خواست سبب تولید و پیشرفت و به کار گیری قوه ی خلاقه میشود- و همینطور تصور بقای نفس هر دو وجه را داراست، اول اینکه فرد دچار ترس از مرگ، به علت عقوبتی که رایج در ادیان سامی است میشود که این خود نیز موجب اضطراب مرگ میشود، و وجه مثبت آن که بنا به جاودانگی روح پس از مرگ است آدمی را از این باور شاد میکند که مرگ پایان و اضمحلال او نیست که در واقع تست MMPI  یا Minnesota Multiple Personality Inventory که یک نوع از آزمونهای شخصیتی برای تشخیص افسردگی و اضطراب است نشان میدهد که افراد متدین که باورمند به بقای نفس هستند، کمتر از دیگران اضطراب ناشی از مرگ را دارند.
اما ترس از مرگ خود را به انواع مختلف نشان میدهد. آروین یالوم در کتاب روان درمانی اگزیستانسیالیسم برای آن هفت قسم مختلف قائل است: 1- مرگ من سبب حزن و اندون بستگان و دوستان من میشود. 2- همه ی نقشه ها و برنامه هایم به پایان میرسد 3- شاید روند مرگ دردناک باشد. 4- دیگر نمیتوانم چیزی را تجربه کنم. 5- دیگر نمیتوانم از افراد تحت تکلفم مراقبت کنم. 6- از این میترسم که اگر دنیای بعد از مرگ واقعیت داشته باشد، چه بلایی بر سرم میاید. 7- از این میترسم که بعد از مردن چه بر سر جسمم میاید15
بنابراین اگر ما درک جدی تری نسبت به نوع بودگی خود در جهان که همانا زندگی است داشته باشیم و مرگ را نیز نه به معنای یک اتمام بلکه یک امکان درک کنیم. به نظر میرسد که دیگر از آن هراسی هم نخواهیم داشت و بر مسئله ی اضطراب و افسردگی ناشی از آن فائق آمده ایم. ترس از مرگ البته فقط نتیجه ی منفی هم ندارد، فروید میگوید که اولین جوامع انسانی به دلیل ترس از مرگ شکل گرفته است. انسان های نخستین از ترس جدایی و آنچه در تاریکی در کمین ایشان بود گرد هم آمدند و به هم نزدیک شدند، که این نیز خود با دیگری در جهان هستن را به شکل عمیقتری به ظهور میرساند، دیگری ای که اگرچه نبودش سبب وحشت است همانطور که فروید، اما بودنش نیز خود سبب اضطرابی است، اضطرابی که میتواند ناشی از مسئولیتی باشد که ما در برابر او داریم – و به همین دلیل هم بود که سارتر میگفت دیگران جهنم من هستند – و بسیاری موارد دیگر که تنها چندی از آن را در این نوشته آوردیم.
در اتنها خوب میاید که تصویری که مونتی در گفتگویی اسطوره ای که بین شیرون و ساتورن که خدای زمان و درنگ است رابطه ی بین مرگ و زندگی را به نصویر کشیده است را بیاوریم که نشان دهیم فهم درست از مرگ خود سبب معنا بخشی به زندگی میشود. ” تصور کن چقدر تحمل زندگی جاویدان برای آدمی سخت تر و دردناک تر از زندگی است که من برایش تدارک دیده ام. اگر مرگ را نداشتی، مدام نفرینم میکردی که چرا از تو دریغش کرده ام. عمداً کمی تلخی به آن افزوده ام تا با دیدن آسایشی که برایت فراهم میکند، پر ولع و حریصانه در آغوشش نکشی هم مرگ و هم زندگی را با شیرینی و تلخی درآمیخته ام تا تو را در مرتبه ی میانه سکنی دهم که برایت میخواهم: نه گریز از زندگی و نه گریز از مرگ به زندگی.” 15

.


.

 1- متافیزیک چیست، درآمد صفحه ی ۱۴۳، نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی سیاوش جمادی

2- هستی و زمان، بند ۱۱۴،نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان

3- هستی و زمان، بند ۱۴۱، نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان

Situation4-

stimmung, mood, tuning5-
Being –in-the-world,H.L.Dreyfus,P1686-

۶- هستی و زمان بند ۴۰۱- ۴۰۲ 7-

پ.ن: در انگلیسی برابر ایستای کلمه ی sorge از کلمه ی care استفاده شده است. اما واژه ی انگلیسی تنها وجهی از معنای کلمه ی آلمانی را داراست که معنای مراقبت میدهد. اما وجه دیگر آن دغدغه مندی است. ما چون دغدغه چیزی را داریم به مراقبت از آن می پردازیم. حالت اصیل انسانی ما همین دغدغه و دل نگرانی است تا زنده ایم و تا آدمی نفس می کشد این مشخصه با اوست. در باب این مفهوم ایرج قانونی در ترجمه ی جلد یک نیچه پاورقی صفحه ی 228 توضیح دقیق داده است.
8- هستی و زمان 281
9- هستی و زمان 286 -289
10- هایدگر و پرسش بنیادین، بابک احمدی صفحه ی 490
11- همان صفحه ی 493
12- خلاصه ی روانپزشکی کاپلان، ویرایش دهم، صفحه ی 503
13- از معرفت شناسی تا عملکرد مغز، توماس فورمارک

14- Montaigne, Complete Essays, About Death, p67

15- آروین یالوم،روان درمانی اگزیستانسیالیسم، ترجمه ی سپیده حبیب صفحه ی 73

16- Montaigne, Complete Essays, About Death, p67

.


.

هایدگر روان درمانگر!

نویسنده: ایمان مطلق

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *