آنچه مرا به عنوان یکی از شاگردان استاد دکتر ابراهیمی دینانی بر آن داشت تا نظر خود را درباره نقد اخیر آقای دکتر سروش دباغ بنویسم، عدم شناخت لازم آقای دباغ از استاد دینانی و آشنا نبودن به روش تدریس فلسفه است.
محور انتقادات آقای دباغ بر اسلوب فی البداهه بودن روش تدریس استاد دینانی، نداشتن ایده نو در فلسفه و آشنا نبودن با فلسفه غرب و نهایتا “فلسفهپژوه” خواندن دکتر دینانی است که نکاتی را در این باب ذکر میکنم.
بطور کلی ما دو نوع سبک تدریس فلسفه داریم: نوع اول که در آن به آموزش اصطلاحات و اندیشه فلاسفه پرداخته میشود و نوع دوم که ضمن آموزش اصطلاحات و عقاید فلاسفه، اندیشیدن درباره این عقاید هم مورد توجه قرار میگیرد. حال باید دید آنچه که مورد اهمیت در فلسفه است با کدام یک از این دو روش حاصل میشود. تعاریف متعددی از فلسفهورزی شده است که میتوان محور این تعاریف را بر “اندیشیدن عمیق در باب مسائل مهم هستی” برشمارد. اندیشیدن عمیق درباره مسائل جدی جز با اندیشیدن درباره اندیشههای خود یا فلاسفه حاصل نخواهد شد. در واقع کسی که اندیشهها را می اندیشد، دائم از خود میپرسد و به گفتگو با خویشتن میپردازد و نوعی دغدغه مندی در او شکوفا میگردد. ار این رو فلسفهورزی، با پرسش آغاز میشود و از طریق گفتگو به راه خویش ادامه میدهد. چنین شخصی که دغدغه دانستن دارد را میتوان فیلسوف نامید و اگر بخواهد به تدریس فلسفه بپردازد مسلما نوع دوم تدریس که در آن دیالوگ و پرسش نقش اساسی دارد را انتخاب میکند. در این حالت او اندیشیدن را به دانشجو یاد خواهد داد نه صرفا آموزش اصطلاحات و عقاید مطرح شده در فلسفه و از طریق طرح سوال، دانشجو را وادار به تفکر میکند تا پاسخ را از درون او بزایاند. گویی مثل سقراط که خود را ماما خواند ازین جهت که موجب رویش اندیشه در افراد میگشت. پس بدون تردید میتوان این شیوه سقراط گونه را بهترین نوع آموزش فلسفه دانست. در غیر این صورت فلسفه، منبری و به صورت لِکچِر درخواهد آمد.
چنین روش تدریسی که با محوریت گفتگو همراه است، مستلزم روش و آمادگی قبلی نخواهد بود زیرا در حقیقت آنچه که روش تدریس فلسفه را میسازد، پرسش و پاسخ و مطابقت کلام با مقتضای حال است. اصولاً گفتار بليغ آن است که به مقتضاي حال باشد و مناسب مقام. ” البلاغة في الكلام: مطابقته لما يقتضيه حال الخطاب” که منظور آن است بدانيم مقتضاي حال، به زمان و مکان و حالت روحي متلکم و مخاطب، بستگي دارد و گوينده بايد مناسبات خود را با شنونده رعايت کند. البته نبايد پنداشت که سخن به مقتضاي حال و مقام براي همه کس شدنی است و همه ميتوانند چنین سخن بگويند بلکه بايد گفت در واقع سهل و ممتنع است زيرا ممکن است سخني مقتضاي حالي باشد ولي همان سخن براي حال و موقعيت ديگر نامناسب باشد. دانستن این نکته، گویای تبحر و تسلط و آشنا بودن به لوازم سخن گوینده در هنگام گفتگوی فلسفی است.
جنابعالی از گفتگوی خود با اساتید مسن سخن گفتید که همیشه در این گفتگوها برخورد آرامی داشتند. لازم به ذکر است که مطابقت کلام با مقتضای حال مخاطب، چه بسا “درشت گویی” را نیز بطلبد. گویا خاصیتی در درشت گویی هست که ممکن است موجب بیدار شدن و گوش دادن در افراد متعصب و مدعی شود؛ به قول سعدی شیرین سخن: “گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی”. صریح و شفاف گویی در فلسفه غیرقابل انکار است و از تعارفات بیجا به دور است. شایان ذکر است که ظاهر آرام داشتن مخاطب در گفتگو خوب است اما به هیچ وجه دلیل بر حقانیت یک گفتوشنود نیست. آنچه که به قول استاد دینانی مهم است صداقت در اندیشه است زیرا بعضی اشخاص هر چند در جامعه انسانهای صادقی هستند اما ممکن است با خود صادق نباشند و خود را گول بزند! این بدان معناست که این فرد با دانستههای خود صادق نیست یعنی در اندیشیدن، خود را پشت یکسری مفاهیم و اصطلاحات که معنای آن را نمیداند مخفی میکند و ژست دانستن میگیرد و دیگر حاضر به گوش دادن نیست. چنین شخصی که نمیتواند ذهنیات خود را معلق و در پرانتز قرار دهد، هرگز در ساحت اندیشه و فلسفه جایگاهی ندارد. بهنظر اینجانب دلیل اینکه استاد دینانی گاهی در بحثهای فلسفی عصبانی میشوند در مواجهه با چنین اشخاصی است که گوش شنیدن ندارند و از موضوع بحث در گفتگو به نوعی فرار میکنند و به حاشیه پردازی روی میآورند و مربوط به بیحوصلگی یا پایین دانستن سطح سواد مخاطب نیست. گفتگوهای فلسفی ایشان با هر قشری، چه کمسواد و چه صاحبنظر و خصلت مردمی بودن استاد دینانی گویای این ادعاست.
آنچه که هنر فیلسوف است و سخن او شیرین و قابل فهم میکند، همین رعایت مقتضای حال مخاطب است که از جوشش درونی و صدق در اندیشیدن گوینده نشأت میگیرد و سخن او را پرتاثیر برای شنونده خواهد کرد. بیشک یکی از دلایل ماندگاری و تاثیر مطالب فلسفی استاد دینانی بر دل مردم ایران با حضور در برنامه معرفت اسلوب بداهه گویی ایشان است که از هر قشری چه متخصص و چه غیرمتخصص در فلسفه، علاقه مند به درس هفتگی ایشان در این برنامه شدهاند. شاید جالب باشد بدانید که حتی دکتر دینانی موضوع مورد گفتگو در این برنامه را هم تا قبل از اینکه مجری بیان کند نمیدانند. در این حالت کلام ایشان تازه و زنده جلوه میکند و از دل برمیآید و بر جانهای مردم مینشیند نه براساس سخنی از پیش تعیین شده که با خودشان حمل کنند. آیا هر کس که فلسفه میداند چنین هنر و تبحری دارد؟ دانستن مطالب پیچیده و سطح بالای فلسفی بسیار باارزش است اما هنر بالاتر آن است که بتوان این مطالب سنگین را به زبان ساده و قابل فهم بیان کرد. آشنایی نسل نو با حکمت و فلسفه اسلامی مدیون استاد دینانی است زیرا ایشان با شیوایی، پیچیده ترین موضوعات فلسفی را با زبان شیرین و قابل فهم به بدنه جامعه منتقل کردهاند.
بالبداهه بودن روش تدریس استاد دینانی از آنجایی که بر محور گفتگو و آموزش اندیشیدن استوار است نیز به این سبک و مقتضای حال برمیگردد زیرا دکتر دینانی، فلسفیدن را روش ازپیش تعیین شده ای نمیدانند بلکه فلسفه را روشساز معرفی میکنند. تعیین روش برای فلسفیدن در واقع محصور کردن اندیشیدن است در نتیجه این اندیشه راه به تعالی نخواهد داشت. آیا ممکن است کسی متفکر نباشد و بتواند اندیشیدن را تدریس کند؟ اگر مدرس فلسفه، اندیشیدن را به شاگرد یاد ندهد آیا او جز پُر کردن ذهن دانشجو با اصطلاحات فلسفی، هنر دیگری هم دارد؟ دکتر دینانی از آنجایی که خود یک متفکر هستند، کلاس ها و آثار ایشان نیز براساس این دغدغههای فکریشان شکل میگیرد.
درباره کتاب “شعاع شمس” بیان کردید که این کتاب در چهارچوب یک پروژه تحقیقاتی و علمی نیست. لازم به ذکر است بسیاری از آنچه را که در نقد و ارزیابی کلام مکتوب گفته میشود، نمیتوان بر کلام شفاهی اطلاق کرد. همچنین برای کسی که خود متفکر و صاحب نظر است، نیاز به منبع و مأخذ آوردن برای آثاری که حاصل از تاملات اوست کمتر دیده می شود. با این حال مشخص نیست چرا جنابعالی همچنان بر موضع خود درباره این کتاب اصرار دارید و با دیگر آثار استاد دینانی که تالیف شده خود ایشان است مقایسه میکنید. معذلک این کتاب مورد استقبال خوانندگان بوده و چندین دوره تجدید چاپ شده است تا آنجا که سال گذشته دکتر محمود سریع القلم استاد علوم سیاسی و نویسنده و نظریه پرداز توسعه دانشگاه شهید بهشتی در یک یادداشت کوتاه که در فضای مجازی انتشار دادند با خود عهد کردند، پنج کار مشخص را برای سال جدید با دقت انجام دهند که یکی از آن پنج مورد این بود که کتاب “شعاع شمس” دکتر غلامحسین دینانی را دوبار بخوانند.
اسلوب استاد دینانی در نوشتن آثار خود بدین صورت بوده است که ایشان هیچ وقت کتاب نمی نویسند برای اینکه کتاب بنویسند! از آنجایی که ایشان با افکار فلاسفه مآنوس هستند، مسالهای در ایشان دغدغه درونی میشود و به سراغ آن دغدغه میروند که آیا میتوانند این دغدغه را حل کنند یا خیر؟ نوشتن این دغدغههای فکری موجب پیدایش آثار استاد دینانی میگردد. به عبارت دیگر کتابهای استاد دینانی تبلور همان دغدغه ای فکری ایشان هستند که به معرض نمایش گذاشته شده اند نه اینکه پژوهشی فلسفی انجام دهند که جنابعالی ایشان را ” فلسفهپژوه” خطاب کردید. به گفته آقای دکتر عبدالله نصری، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی: “استاد ابراهیمی دینانی میخواهد که کار متفکرانه انجام دهد، نه یک کار محققانه. دکتر دینانی همواره روی تفکر و پرسش تاکید بسیار دارد. او در خلوت تفکر خود با پرسشهایی که در ذهنش ایجاد میشوند، مباحث را فصل به فصل مطرح میکند. استاد دینانی در کارهایش یک ذهن تداعیکننده دارند و اینطور نیست که بخواهد از یک نقطه شروع کند و به یک نقطه پایانی برسد. ایشان به خاطر تسلطی که روی تاریخ فلسفه دارد، وقتی نکتهای به نظرش برسد، بلافاصله به آن اشاره میکند. این تداعیها برای کسی که اهل اندیشه است، خیلی مهماند، به این ترتیب ارتباط اندیشه متفکران را درمییابد و لابهلای این نکتهها برای خواننده دقیق یک تلنگر فکری است” (سخنرانی دکتر نصری به مناسبت رونمایی از کتاب “سخن ابن سینا و بیان بهمنیار” تالیف دکتر دینانی-1392 )
نداشتن ایده نو در آثار استاد دینانی را علت نقد نشدن ایشان ذکر کردید و نام برخی از اساتید را بردید که به علت نقد شدن اندیشههایشان بخت یار آنان بوده و هر اندیشمندی که آرا و ایده هایش نقد بشود بزرگترین خدمت به او شده است. هرچند در امر نقد، محاسن نیز بیان میشود اما معمولا آنچه که در نقد غلبه دارد، ظاهر ساختن عیوب یک کلام است که در این صورت میتوان گفت بخت یار این اندیشمند بوده که با نقد افکار و آثارش، اشتباهات او ظاهر شده است؛ همانطور که شما در نقد اخیر و پیشین خود از استاد دینانی بیشتر درصدد نشان دادن معایب بودید تا محاسن. لکن میتوان از این منظر هم نگریست که ممکن است اندیشمندی دارای ثبات فکری و استحکام عقلی در آرا و نظرات خود باشد، در این صورت محلی برای نقد برای نشان دادن عیوب کلام او نخواهد داشت.
لازم است این نکته بیان شود که فرق است بین آنچه نوآوری در اندیشه خوانده میشود و آنچه تفسیر جدید از معانی که از گذشته تا اکنون مطرح بوده است. اصولا نوآوری در فلسفه کاری بس دشوار و ناشدنی است زیرا بنیادهای اندیشه را حکمای پیشین در این حوزه مطرح نمودند. فلسفه مثل پیشرفت علوم نیست که تحت تاثیر زمان پیش برود و دچار دگرگونی های بنیادی شود؛ از این رو آنچه که ما با آن مواجهه هستیم، تفسیر جدید از معانی است که توسط حکمای پیشین هم مطرح بوده است. لذا کهنگی در فکر و اندیشه راه ندارد. ایده نو در واقع تفسیر نو است و اکثر کسانی که مدعی داشتن ایده نو یا نوآوری بنیادی در فلسفهاند، با تاریخ و سیر اندیشه آشنا نیستند.
مقایسه نظرات متفکران مسلمان با آراء اندیشمندان جدید مغرب زمین یکی از ویژگیهای آثار دکتر دینانی است که میتوان از آنها به عنوان برخی مسائل برجسته در «فلسفه تطبیقی» یاد کرد. از جمله این مسائل میتوان به حیث التفاتی از منظر ابن سینا و هوسرل، همبستگی زمان و وجود از منظر ابوالبرکات بغدادی و مارتین هایدگر، موضع زکریای رازی و دکارت در باب جهانی بودن عقل، مساله تضاد از منظر سهروردی و هگل، نگرش ابن رشد و کانت در باب عقل، تصور و تصدیق در منظر حکمای مسلمان و فیلسوفان تحلیل معاصر، رأی حکمای مسلمان در باب مساوقت آگاهی با هستی و رأی فلاسفه پدیده شناس درباره شهود مستقیم ماهیات، اشاره کرد که دکتر دینانی به آنها پرداخته است.
به طور مثال: “میرسید شریف جرجانی، نظریه ای دارد و میگوید: ذات در مشتق مآخوذ نیست؛ یعنی وقتی ما میگوییم ضارب، زننده است، منظور این نیست که شخص میزند بلکه خود ضرب است که میزند یا وقتی که میگوییم کسی عالم است، آن شخص یا تن عالم نیست بلکه علم، عالم است. این یک دقت فلسفی است. اگر خواسته باشم این حرف را مقایسه کنم با آخرین نحلههای فلسفی امروز، مارتین هایدگر میگوید: عدم، میعدمد. وجود میوجودت…” تو گویی میرسید شریف خوانده اما یقین دارم حتی نام میرسید شریف جرجانی هم نشنیده بوده است. در واقع مارتین هایدگر میخواهد بگوید که ذات در عمل بکار نیاید بلکه عمل، عمل میکند و میفعلد. این یک تبادر فکری است”(سخنرانی دکتر دینانی، همایش بزرگداشت حافظ، پاریس 1394)
استاد دینانی در کتاب “فیلسوفان یهودی و یک مساله بزرگ” نشان دادند که اکثر فیلسوفان یهودی بزرگی که پس از اسلام ظهور کرده اند، متأثر از فیلسوفان اسلامی به خصوص فارابی، ابن سینا و ابن رشد هستند. البته حرف های تازهای هم دارند اما اصول بنیادین افکارشان تحت تأثیر فیلسوفان اسلامی است.
درباره کتاب “فلسفه و ساحت سخن” استاد دینانی مطرح میکنند: “با اینکه سخن، بسیار اهمیت دارد ولی فیلسوفان تحلیل زبانی همهچیز را به سخن تقلیل میدهند و سخن را در مصداق جستجو میکنند. من در کتاب «فلسفه و ساحت سخن» این اندیشه را پی میگیرم که بسیار جدیتر از سخنان فیلسوفان تحلیلی در اندیشه فیلسوفان ما بوده است ولی گذشتگان ما این سخنان را استخراج نکردهاند. به نظر من ویتگنشتاین باید نزد فارابی تلمذ کند؛ زیرا فارابی بسیار پیشتر از او این سخنان را گفته است. مهمترین کتاب فارابی در این حوزه کتاب “الحروف” است و به نظر من هزار سال است که این کتاب به طور جدی خوانده نشده است. مهمترین سخنان درباره زبان و نقش زبان در اندیشه را ابتدا فارابی و سپس ابن سینا گفتهاند اما ویتگنشتاین بحثهای زبانی را به مصداق تنزل داده است و میپرسد ما باید معنی را از مصداق استخراج کنیم یا مصداق را از معنی؟ فلسفه تحلیل زبانی بر این نظر است تا مصداق نداشته باشیم، معنی و مفهوم بیهوده است. درحالی که فیلسوفان اسلامی میخواهند از مفهوم و معنی به سراغ مصداق بروند. من در این کتاب نشان داده ام که ساحت سخن برای فیلسوفان اسلامی چه بوده و چه جایگاه پر اهمیتی داشته است.”
بنابراین بسیاری از اندیشههای فلاسفه جدید که امروزه تحت عنوان نوآوری مطرح میشود برای کسی که با سیر حکمت و ماجرای فکر آشناست، یک تفسیر جدید است نه یک ایده نو و بنیادی در ساحت اندیشه. مساله مهم این است که میتوان کاری کرد و یک “ایسم” ساخت اما آیا کفایت نمیکند وقتی در میان بزرگان فلاسفه اسلامی عمق و و تازگی و مطلب بسیار نهفته است، همین نکات را برای مردم بازگو و شرح داد؟ به عقیده ایشان بعضی از فیلسوفان اسلامی ما از جمله ابن سینا متروک واقع شدهاند، که اگر جدی گرفته میشدند هزاران ابن سینا بعد از او ظهور میکرد و اگر چنین میشد، وضع فلسفهورزی ما غیر از این بود.
به نظر میرسد آقای دکتر سروش دباغ در دورهای که کتب استاد دینانی را مطالعه داشتند، بطور جدی این کتابها را مورد بررسی قرار ندادهاند. خوب است ضمن مطالعه مجدد آنها، آثار اخیر دکتر دینانی که بیشتر حاصل نظرات فلسفی ایشان است از جمله کتابهای “از محسوس تا معقول”، “معمای زمان و حدوث جهان”، “من و جزمن”، “پرسش از هستی یا هستیِ پرسش” و “فراز و فرود فکر فلسفی” و همچنین کتاب “روش تدریس فلسفه براساس کلاسهای دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی” که در روزهای آینده منتشر خواهد شد، نیز بخوانند و اگر نقدی دارند بر آنها بنویسند.
امیدوارم با ارج نهادن به حکمای معاصر خود در جهت اعتلای فرهنگ و ترویج عقلانیت در کشور عزیزمان کوشا باشیم.
.
.
نقدی بر مصاحبه اخیر سروش دباغ پیرامون غلامحسین ابراهیمی دینانی
امیر اسماعیلی _ فروردینماه96
.
.
احسنت بسیار عالی
مملو از مغلطه و جا زدن مفاهیم به جای همدیگر. این نوشته بهترین نشانه برای فهمیدن تأثیر امثال آقای دینانی است.
به نظرم این متن حاوی هیچ دفاع جدی نبود. و طوری از اقای دینانی سخن می گوید که گویی هیچ گردی بر ساحت مقدس او نمی نشیند. خودِ این نوشته، نشان از مریدبودگیِ نویسنده دارد. و مرید هرگز نمی تواند اندیشه های مراد خود را به نقد بکشد. ببینید:
اینکه فلان فرد گفته که می خواهد کتاب آقای دینانی را دوباره بخواند آیا می تواند گواهِ اتقان و استحکام اثرِ وی باشد؟ (مغالطۀ توسل به مرجعیت)
رک و راستی آقای دینانی به مزاج خیلی از عزیزان خوش نیومده و باعث شده نسبت به آثار و حتی شخصیت ایشون نقدهای بی اساسی بشه بهتره اگه کسی خیلی تحمل شنیدن حرفای استاد را نداره نسبت به اندیشه های ایشون نظر نده چون خودش رو گمراه میکنه.
آفتاب آمد دلیل آفتاب!!
چنین نقد آشفته ای بر اظهارات دباغ، خود بهترین مصداق تایید دیدگاه دباغ نسبت به دینانی است.
نقد بجایی بود
أقای دباغ متاسفانه کلی گویی می کنند و کاملا مشخص است غرض شخصی دارند
وقتی استادی تبحر داشته باشد آمادگی قبلی نمی خواد
خیلی خوب به فلسفه ورزی استاد دینانی اشاره شده بود که همیشه ایشان در کلاس هایشان سعی بر اندیشیدن اندیشه ها دارند
من مقاله دباغ و این نوشته را خواندم، و دیدم که دباغ ظاهراً به درستی به تدریس بی برنامه و عدم درک از متن مکتوب و نگارش، و کلی گویی غیر دقیق در کار دینانی انتقاد کرده است. من هم این “دفاعیه” را به نوعی سندی در تأیید همان انتقادها دیدم.
سلام من نقد اول و دوم آقای دباغ را خواندم فکر میکنم آقای دباغ صراحتا معلوم نکردن کدام بخش از آثار دکتر دینانی خطا بوده صرفا به اینکه چرا عثمان را نگفتن دقیق چه کسی بوده و چرا فی البداهه روش دارند یا اینکه بطور کلی گفتن دکتر دینانی با فلسفه غرب آشنا نیست و حرف تازه ندارند،
اگر آقای دباغ ادعا دارند دکتر دینانی کلی گویی می کنند خودشون هم دچار کلی گویی هستند
من هم در کلاس اقای دینانی شرکت داشته ام. شکی نیست ذهن تیزی دارد اما به سخن مخاطب گوش نمی کند مگر انکه بداند موئد او و در راستای مطالب اوست. به شدت دگم و البته بد زبان است. در کلاس های او بسیاری مواقع مریدان اجازه پیش رفتن سخن و پاسخگویی را نمی دهند و الزام به رعایت او می کنند. در حوزه فلسفه غرب بسیار پر مدعا است. در حوزه فلسفه کلاسیک در حدی نیستم که بتوانم به صراحت نقد کنم اما در محدوده فلسفه معاصر بی سواد است. نقدهایی که انجام می دهد از سر نا اشنایی و بی دانشی است و البته برعکس انچه نشان می دهد چندان اهل تحقیق نیست.
بد دفاع کردن از تخریب هم بدتر است
کاری که سروش دباغ نتوانست اما این نقد توانست
دفاع جانانه ای بود در ابتدای نقد مبانی رو عالی باز کردید درود بر شما
به نظرم جناب اسماعیلی به عنوان شخصی که مدت مدیدی را در جوار دکتر دینانی حضور داشته است دفاع درستی است.
خب به طور کلی مقاصد زیادی دخیل در نقد یک شخصیت دخیل است. قصد موشکافی و داوری در باره منتقد ایشان ندارم ولی نکاتی را عرض می کنم:
اولا مخاطب در کلاسهای جناب دینانی بیشتر مقطع دکتری هستند که قله محفوظات و اصطلاحات را پیش از این مقطع در نورویده اند و برای نظریه پردازی آماده می شوند. پس برای استاد اندیشمندی که تالیفات و تحقیقات بیشماری دارد نیاز به آمادگی پیش از کلاس نیست( مگر دبیرستان است؟) ثانیا برای به چالش کشیدن اذهان نیاز به گفتگوست و طرح پرسشهای متعدد و …
ثالثا در دوره نهایی تحصیل وقت کم است و غنیمت پس دانشجو باید بتواند بیشترین بهره را از استادش ببرد وقت اظهار فضل نیست. باید این پتانسیل را در مقالات و آثار خود نمایش دهد و به فعلیت برساند.
اگر یاد می گرفتیم بجای حرف زدن بیشتر گوش می دادیم بیشتر رشد می کردیم.
رابعا مگر ایشان دائرة المعارف است تا همه چیز را بداند؟ مگر لبن سیناها و سهرودی ها میدانستند؟ همه چیز را همگان دانند!!
ایشان به عنوان یک متفکر اندیشه ها را می اندیشد و تبیین می کند و هیچ دلیل منطقی نیز وجود ندارد که حتما باید مثل من و شما یا فلانی بیاندیشد
هنر بزرگ جناب دینانی جوششی عمل کردن است نه کوششی!
بداهه گویی صرف نیست بلکه بنیادی عمیق از فهم درست در نهان دارد ولی به نظر اهل کوشش بداهه گویی به نظر می آید.
بهتر است انسانها را در حد خودشان تحلیل کنیم نه در حد خودمان!!
اگرجه اندیشمتد بزرگی است ولی خب اقتضای بشریت را هم همراه دارد. با این حال جزو نوادر است.
خداوند متفکران این مرز و بوم را در پناه خود حفظ کند.
آمین
با سلام
احسنت
خیلی عالی دکتر سروش را نقد کردید.
استاد دینانی متفکر با ارزش و ذی قیمت است
ایشان عمق اندیش به تمام معنا هستند که با کلام درگونه خودشان روح هر انسانی را به آسمان معرفت پرواز می دهند.
با سلام ، و تشكر از مطالب و مقالات قابل استفاده در سايت وزين صدانت ؛
از ديدگاه اين حقير _ استاد ديناني از حكماي محبوب معاصرند ، كه دغدغه اصلي ايشان رنج هاي بنيادي مردم و بي هويتي جوانان است. كه حاصل خمود فكري ، سطحي بودن علم ، مدرك گرايي ، نا آشنايي با بزرگان علم و ادب اسلامي-ايراني و تصور سطحي مردم از دين و….. در عصر حاضر است.
البته بيش از هرچيز شناخت ايشان لازم است ، ايشان با زبان سليس فارسي و تسلط بر فلسفه و عرفان اسلامي و درك محضر علامه طباطبايي ، همچنين قائل بودن به مكتب صدرايي ، بدون شك كمال فكري و انساني در همه جوانب را( دين، اخلاق …. ) حركت از كثرت و رسيدن به مقام وحدت مي بينند(از محسوس به معقول) . بنابراين ايشان با عينك وحدت و رسيدن به آن ، كه هدف و آمال همه حكما و عارفان و فيلسوفان الهي عالم است به موضوعات و دغدغه هاي روز مي نگرند .
در اين نگاه نياز به تاسيس فلسفه و مكتب جديدي نيست . مانند اساتيد دانشگاهي كه هنوز در كتابها و مكاتب بدنبال حقيقت اند نيازي ندارند با مطالعه قبلي سر كلاس حاضر شوند. سير افكارشان در عالم وحدت است و بغير وحدت هيچ نمي بينند. لذا با روشن نمودن و بيرون آوردن معاني باطني از ظاهر ايسم ها ، و مكتب هاي فلسفي ، موضوعات و دغدغه هاي زمانه را كه تا حدودي ناشي از كثرت نگري اين مكاتب است حل و فصل مي نمايند.(با اینکه سخن، بسیار اهمیت دارد ولی فیلسوفان تحلیل زبانی همهچیز را به سخن تقلیل میدهند و سخن را در مصداق جستجو میکنند. من در کتاب «فلسفه و ساحت سخن» این اندیشه را پی میگیرم که بسیار جدیتر از سخنان فیلسوفان تحلیلی در اندیشه فیلسوفان ما بوده است ولی گذشتگان ما این سخنان را استخراج نکردهاند. به نظر من ویتگنشتاین باید نزد فارابی تلمذ کند؛ زیرا فارابی بسیار پیشتر از او این سخنان را گفته است. ویتگنشتاین بحثهای زبانی را به مصداق تنزل داده است و میپرسد ما باید معنی را از مصداق استخراج کنیم یا مصداق را از معنی؟ فلسفه تحلیل زبانی بر این نظر است تا مصداق نداشته باشیم، معنی و مفهوم بیهوده است. درحالی که فیلسوفان اسلامی میخواهند از مفهوم و معنی به سراغ مصداق بروند.)
سخنها چون به وفق منزل افتاد / در افهام خلایق مشکل افتاد.
شیوه ی گفتگو، یکی از شیوه های بسیار متداول و جذاب، در نگاشتن کتب هست و کتب زیادی در جهان، به همین شیوه نوشته می شوند. اینکه برخی کتب دکتر دینانی هم که بیشتر به شرح عرفا می باشد به اینصورت است بسیار پسندیده است، زیرا منجر به هرچه بیشتر باز شدن مطالب و همچنین سوالات موثر توسط مصاحبه کننده و پاسخ دوباره استاد دینانی می شود که به فهم جامع تر اثر در حال شرح، کمک زیادی می کند.
البته مشخص است که آقای دباغ، اصلا کتب چند ساله ی اخیر استاد دینانی که خودشان، مشخصا نوشته اند و بسیار عمیق، می باشد همانند کتاب «من» و جز من را ندیده اند.
آقای سروش دباغ، مانند هر اندیشمند دیگری حق دارند از برداشت های علمی و تجارب معرفتی خود سخن بگویند. برداشت ایشان از روش تدرسی استاد دینانی مبتنی بر تجربه ی ایشان است و نباید ایشان را به خاطر توضیح تجربه ی شخصی خودشان تخطئه نمود. شاهد بر اینکه آقای ابراهیمی دینانی علی رغم تسلط عالی بر مباحث حکمت اسلامی، بدون آمادگی قبلی و بدون رعایت حال مخاطب به ایراد سخن می پردازند، سخنرانی اخیر ایشان در همایش ملی مکتب فلسفی اصفهان است. استاد دینانی در جمعی که همه از اساتید و دانشجویان تحصیلات تکمیلی فلسفه هستند، به بیان مطالبی از این دست پرداختند که واژه ی فلسفه واژه ای یونانی است، این واژه از فیلوسوفیا گرفته شده، فیلو به معنای چه و سوفیا به معنای چه است و در عالم اسلام به آن حکمت می گویند و حکمت به معنای چه است و… مستحضرید که این دست مطالب، در کلاس سوم دبیرستان به دانش آموزان علوم انسانی تعلیم داده می شود و بیان آن در جمعی که همه دستی بر آتش دارند، محلی از اعراب ندارد. حال اگر مابقی سخنرانی که به بیان مطالب متفرقه ای مانند داستان مرگ برتراند راسل و… گذشت را ضمیمه کنیم، به نظر می رسد سخنان آقای دباغ چندان هم نادرست نیست.
علی ای حال برای هر دو استاد گرامی آرزوی توفیق دارم.
با سلام. به نظر بنده دیدگاه مجید، قابل قبول است. سخنرانی مکتب اصفهان ایشان را بنده هم دنبال کردم، همین طور بدون آمادگی و بدون پرداختن به مسایل مهم بود. این کار از یک حکیم بعید است.
سلام دکتر دینانی الان خودشون منبع هستن و کسی که صاحب نظر هست می تواند نظرات خود را بنویسد مگر در فلسفیدن با تقلید کرد که به منبع همیشه وصل بود؟
تبلور ايمان و اقتدار اسماني سخنان اين بزرگ چنان مرجعيت و صحت از پيش قاطعي به هرچه بخواهند بگويند مي دهد كه به گوش فيلسوفاني كه تنها خرد و تعقل رابضاعت شناخت قرار مي دهند و شك اوردن اساس كارشان است ، سنگين و سخت مي ايد.
نقل قولی که از آقای دینانی اوردند حاکی از نااگاهی دکتر دینانی است! عدم می عدمد جمله معروف هایدگر است که ایشان از زبان ژان پل سارتر اورده اند.
اگر با یک نقل قول فرضا اشتباه، حکمت و قدرت تفلسف یک شخص از نظر شما زیر سوال می رود، بحث دیگری است. مثل اینست که بخواهیم فارابی را به دلیل اشتباه انتساب یک کتاب از فلوطین به ارسطو، نادیده بگیریم. اما این جمله ی معروف، در متن به اسم هایدگر آمده و همچنین ابتدا بر اثر یک نقل قول اشتباه به ایشان نسبت داده شده …. البته درست است که اصل این عبارت از مارتین هایدگر است اما رجوع به کتاب هستی و نیستی ژان پل سارتر هم می تواند به شما در یافتن این عبارت کمک کند.
حکیم هم به زبان مردم و ساده صحبت می کند و هم عمیق مثل انبیا
عالی بود. به نحو احسن درباره روش تدریس سقراط گونه توضیح داده شده. و همچنین در تمایز تفسیر نو و ایده نو ، مطالب جالب توجهی ارایه گشته است … امید دارم به لطف خداوند ، فلسفه اسلامی و ایرانی ، به یمن داشتن اندیشمند های جدید که عموما از محضر بزرگانی چون دکتر دینانی استفاده برده اند به تدریج در مسیر پیشرفت و ترقی قرار بگیرد.
دست کم بداهه گویی ایشان عیب نیست بلکه در زمره ی محاسن یک دانشمند و حکیم است که باب گفت و گو را همیشه باز نگاه می دارد، برخلاف پدر آقای دباغ که همیشه متن سخنرانی آماده دارند و اهل گفت و گو و پرسش و پاسخ فلسفی نیستند. گرچه استاد دینانی هم یقینا همه چیزدان نیستند اما متفکر بزرگی هستند. به ویژه با توجه به گستره ی وسیع و ساحت ژرف فلسفه، ایشان را باید از معدود افرادی دانست که به فلسفه ی شرق و غرب آشنایی دارند، طبیعتا با فلسفه ی ایرانی-اسلامی بیش تر.