طرح مسأله:
شاید یکی از بیشترین پاسخهایی که در مقابل عبارتهای نسبیگرایانه (و به تبع آن پلورالیستیک و تکثرگرایانه) مطرح میشود را بتوان چنین صورتبندی کرد:
“عبارات مزبور اگرچه امور دیگر را از مقام مطلق بودن خارج میکنند اما خود در همین جایگاه مینشینند و علیرغم سلب اصالت از سایرین، ردای اصیل بودن را بر تن میکنند. این مسأله موجب میشود تا نتیجهی کار نسبیگرایان خلاف ادعای اولیهیشان باشد و ایشان را به ورطهی تناقض بکشاند.”
این نوع نقد اگرچه در طول تاریخ از شایعترین معارضهها علیه جریان مزبور بوده است، اما آمیخته با مغالطهای میباشد که آگاهانه یا ناآگاهانه مورد استفادهی منتقدین (بالاخص منتقدین جریان سنتی) قرار میگیرد. لذا نیازمند ارائهی پاسخی است که در همان دستگاه فکری مطرح گردد.
در باب تناقض:
قدما در مقام تعریف آوردهاند که اگر دو امر مغایر در یک شیئ واحد و در زمان یکسان، هم مانعة المنع و هم مانعة الجمع باشند، اموری متناقضاند. برای مثال از آنجا که در نظر ایشان صفات روشنی و تاریکی همزمان قابل حمل در یک شیئ واحد نبودند و همچنین هر شیئ در یک زمان یا باید روشن و یا باید تاریک میبود، پس از آنها به عنوان اموری متناقض هم یاد میکردند.
آنچه که در این تعریف حائز اهمیت به نظر میرسد وجود دو شرط “شیئ واحد” و “زمان واحد” است. حال آنکه در بسیاری از موارد این قیود توسط منتقدین مغفول واقع میشوند.
بهطوریکه در بحث مورد نظر ما نیز اختلاط دو شیئ در یک شیئ واحد، راهزن شده است.
ساحات مختلف آگاهی:
اگرچه در فضای عرفی، ما با یک مفهوم کلی به نام “آگاهی” مواجهیم اما به طور دقیقتر میبایست آگاهی بشر را به درجات و ساحات متفاوتی تقسیم کرد.
به عبارت دیگر آگاهی ما از وجود یک شیئ خارجی در محیط، یک آگاهی درجه ۱ است. اما آگاهی ما نسبت به آگاهی از وجود یک شیئ خارجی در محیط، یک آگاهی درجه ۲ (یا به عبارت دیگر خودآگاهی) به حساب میآید. همچنین تعمق و تدقیق ما نسبت به آگاهیای که از آگاهیهایمان داریم، به عنوان یک آگاهی درجه ۳ (آگاهی از خودآگاهی) قرار میگیرد.
برای مثال اینکه من بدانم بیماریای دارم، با اینکه بدانم که میدانستم بیماریای داشتهام و با اینکه بدانم که دانستههایی از دانستنم نسبت به بیماریام داشتهام متفاوت است.
مغالطه کجاست؟
ادعای اینکه آگاهیهای درجهی اول ما نسبی است، در ساحت آگاهی درجهی دوم ما قرار میگیرد. یعنی زمانی ممکن میشود که آگاهیهای خود را مورد مطالعه و تعمق قرار دهیم.
همچنین اینکه خودآگاهیهای ما نیز نسبی هستند در ساحت آگاهی درجه سوم ما قرار میگیرد. یعنی زمانی تحقق میپذید که خودآگاهیهای خود را مورد بررسی قرار دهیم.
لذا اینکه آگاهیهای ما نسبی است، خودِ نسبیگرایی ما را متزلزل نمیسازد چرا که ادعای نسبیت همواره به ساحت آگاهی پایینتر خود وارد میشود.
به عبارت دیگر همانطور که در ابتدا ذکر شد تناقض باید در یک شیئ واحد به وقوع پیوندد. حال آنکه ادعای نسبیت برای ساحت آگاهی پایینتر (شیئ x-1) بود و خود نسبیت برای ساحت آگاهی بالاتر (شیئ x) و ادعای تناقض در اینجا بیشتر به یک بازی زبانی میماند تا یک نقد منطقی.
جهت تقریب به ذهن ذکر یک مثال خالی از لطف نخواهد بود: زمانی که من از فردی میپرسم که “چه چیزی میل دارید؟”، ممکن است او بگوید “یک نوشیدنی”. در مرحلهی بعد من میتوانم سوال کنم “در لیوان یا پارچ؟” و او پاسخ دهد “در لیوان”.
در اینجا پرسش دوم بر مبنای مطلق گرفتن این فرض بنا شده است که فرد میهمان نوشیدنی میخواهد. اما اگر از ساحت سوال دوم به عقبتر نفوذ کنیم خود این خواستهی نوشیدنی دیگر مطلق نخواهد بود و در ذیل مطلق انگاشتن “وجود یک خواسته در مهمان” میتواند مورد اصلاح قرار گیرد و به خوردنی بدل شود. به عبارت دیگر امر مطلق به مثابهی یک نقطهی صفر متحرک میباشد و این تعبیر اگرچه ممکن است در ابتدا متناقض به نظر برسد اما چون نسبت به ساحتهای مختلف بیان میگردد دچار این عارضه نیست. به طوریکه میتوان گفت نقطهی صفر است نسبت به آنچه در ساحت زیرین، خود را با او میسنجد و همچنین متحرک است نسبت به آنچه در ساحت زبرین در ذیل او میجنبد.
نکتهی پایانی:
شایان ذکر است که پاسخ فوق بیشتر در مقام پاسخ به منتقدین سنتی و در دستگاه فکری ایشان ارائه شده و همچنین ادعای آن صرفا عدم خودمتناقض بودن نسبیگرایی است نه به حق بودن آن.
.
.
آیا نسبیگرایی امری است خودمتناقض؟
نویسنده: صدرا معصومزاده
.
.
با سلام
به نظرم منتقدین سنتی نسبی گرایی این نکته را توجه دارند و تناقض را از باب دیگری روا می دانند و آن اینکه :
ملاک نسبی گرایان برای وجود نسبت در اگاهی سطح اول چیست ؟
خطای ذهن ، دخالت شرایط بیرونی ، احتلاف نظر یا …
همه این ها در همه سطوح اگاهی هم هست
پس با توجه به اینکه با واسطه می توان تناقضی را علیه نسبی گرایی تقریر کرد .
مگر اینکه در جواب ملاکی دهیم که واقعا تمایز مربوطی را بین این دو سطح از اگاهی روشن کند .
مثلا بگوییم یک سطح علم حضوری و سطح دیگر حصولی است و مثلا در حضوری خطا نیست .
که باز فکر نمی کنم کارا باشد .
حال به نظر شما چه ملاکی را می توان وارد دانست که از چنین اشکالی مصون شود ؟
نسبی گرایی نمیگوید که هیچ قانون مطلقی وجود ندارد بلکه میگوید که هیچ مکتب فکری تمام گزارههایش حق مطلق نیستند وما حق مطلق وباطل مطلق نداریموهر کدام از مکاتب بنا به طرفیت وجودیشان درصدی از حق را دارا هستندوقتیکه میگوییم درصدی از حق را دارا هستند یعنی بعضی از گزاههایشان حق و درست است نه اینکه نسبتا در ست است بلکه کاملا درست است مثلا وقتیکه میگوییم احسان به والدین عمل نیکوییست این گزاره کاملا درست است ونسبی نیست وقتیکه میگوییم دزدی بداست گزاره کاملا بحقی را گزارش کرده ایم واینها هیچکدام نسبی نیستند بلکه مقصود از نسبی گرایی نه یک گزاره که مجموعه ای از گزارههاست مجموعه ای از اعمال واحکام و بایدها ونبایدهاست مجموعه ای از اعتقادات است که در یک مکتب جمع شده ونسبی گرایی میگوید که کمپلکس نمیتواند حق مطلق ویا باطل مطلق باشد وهر مکتب یا نحله فکری به اندازه ظرفیت خود در صدی از حق را داراست واین گفته هیچ تناقضی با خود نسبی گرایی ندارد وبه هیچ عنوان نسبی گرایی از درون متناقض نیست چون مشمول یک قانون نیست مشمول یک کمپلکس از اعتقادات واحکام وافعال است واگر معتقد نباشد که بعضی از قوانین یک مکتب حق هستند نمیتواند ان مکتب را دارای در صدی از حق بداند لذا طرح چنین اشکالی از اصل اشتباه است
بدون شرح:
” ما حق مطلق وباطل مطلق نداریم وهر کدام از مکاتب بنا به طرفیت وجودیشان درصدی از حق را دارا هستندوقتیکه میگوییم درصدی از حق را دارا هستند یعنی بعضی از گزاههایشان حق و درست است نه اینکه نسبتا در ست است بلکه کاملا درست است ”
مطلق نداریم
مطلق داریم!!!
توضیح داده شد که وقتی میگوییم حق مطلق نداریم به یک کمپلکس به یک مجموعه اشاره داریم نه یک گزاره واحد واقعا فهمیدنش سخت است ؟ اگر ما گزاره واحد حق نداشته باشیم ویک گزاره را هم حق وهم باطل بدانیم دچار تناقض خواهیم شد
تک گزاره میتواند کاملا حق ویا کاملا باطل باشد ولی یک مجموعه که حاوی اعتقادات و اعمال وبایدها ونباید هاست نمیتواند همه اش حق مطلق ویا باطل مطلق باشد ایا فهمیدنش خیلی سخت است ؟!
این رافع اشکال نیست کپی پیست را بجای از سروش از منابع دقیق انجام دهید به تناقض نمی رسید. من را ببخشید قصد روشن شدن مطالبی برای شما را دارم. امید دارم که همانطور که هیوم کانت را از خواب بیدار کرد ما هم از خواب اظهار فضل با تقلید از افراد متظاهر بیدار شویم.
امروزه از حقوق صحبت می کنند. حقوق بشر، حقوق حیوانات. مقید در پرتو مطلق معنی پیدا می کند. اگر مطلق نداشته باشیم، مقید معنی ندارد. اگر حق مطلق نداشته باشیم، حق مقید معنی ندارد. حق حیوان مقید است. حق همسایه بر همسایه مقید است. همه چیز در این عالم مقید است. اگر مطلق نباشد، مقید معنی ندارد. حق مطلق تبارک تعالی. در هستی جز حق تعالی نیست. حتی جبرئیل، میکائیل، بهشت، جهنم مقید است. مطلق خداوند است. اگر کسی حق مطلق را نشناسد، چگونه از مقید سخن بگوید؟
حق انسان در پرتو حقیقت معنی پیدا می کند. مشکل بشر امروز این است که حق مقید را به جای حق مطلق نشانده است. خطر اینجاست که شما مقید را به جای مطلق بنشانید. این انحراف است. وقتی مقید را به جای مطلق بنشانید، انگار قطره را جای دریا گذاشته اید. آب مطلق است. دریا مقید است. دریا و اقیانوس نسبت به آب مقید است. شما اگر دریا را به جای آب گذاشتید، ظلم کردید. چگونه حق مقید را بشناسیم؟ طبیعت انسان خیلی پیچیده است. سقراط گفت: «انسان خودت را بشناس». خودشناسی یعنی وجود شناسی. انسان همیشه می خواهد به حقیقت برسد. آنچه واقعی است، معقول است و آنچه معقول است واقعی است. انسان از عالم حس می رود به عالم عقل. از عالم عقل به عالم حس می آید. اگر بروی در عالم عقل بمانی و دوباره به عالم حس برنگردی، ناقص هستی.
هگل از عقل ناخرسند صحبت می کند. تفسیرهای مختلفی از عقل ناخرسند شده است. عقل ناخرسند این است که شما به عالم عقل بروید و دیگر برنگردید. برو هرچه می توانی برو بالا ولی به آنچه رسیدی برگرد. پس نباید در حس بمانی. عده ای فقط در حس می مانند و به عالم عقل نمی رسند. محدود هستند. عده ای هم می روند. می روند به عقل، به حس برنمی گردند. حقیقت مطلق حق تعالی است و هر آنچه غیر حق است، قیود است. حق معرفت خیلی سخت است. یعنی رسیدن به مطلق. آدم زور می زند به مطلق برسد ولی نمی تواند. خلاص شدن از قید بسیار سخت است. از قیدی رها می شویم و به قید دیگری می رویم. از آن قید هم رها می شویم باز درگیر قید دیگری می شویم. همه اینها مقیدند. این قیود و رنج های لایتناهی از مطلق است. جایی نیست که خدا حضور نداشته باشد اما ما حق را نمی بینیم، قید را می بینیم.
دوست گرامی شما متوجه قضیه نیستید بحث روی مکاتب است روی دیدگاهها واعتقادات واعمال است نه اینکه ندانیم مطلق چیست مفهوم مطلق کاملا واضح وروشن است ولی اینکه شما خدا را مصداق مطلق معرفی میکنید خدا بعنوان مصداق مطلق قابل اثبات نیست
با همه اینها بحث حتی روی خدا هم نیست نقطه ثقل بحث روی مکاتب است که ایا هیچ مکتبی میتواند ادعا کند که همه ی حقیقت نزد اوست ؟ ایا هیچ نحله ی فکری میتواند ادعا کند که حق مطلق است ؟نسبی گرایی میگوید خیر هر مکتبی بنا به ظرفیت وجودی خویش به درصدی از حق نایل میشود بعضی کمتر بعضی بیشتر ولی هیچکدام حق مطلق نیستند مکاتب چه ادعای الهی بودن داشته باشند وچه حتی الحادی باشند نه حق مطلق هستند ونه باطل مطلق هر کدام درصدی از حق را دارا هستند
اینجا بحث روی خدا نیست چون خدا ظهور ندارد اینجا بحث روی مکاتبی است که ادعا میکنند از طرف خدا امده اند وبالعکس مکاتبی که الحادی هستند هیچکدام همه ی حقیقت نزد انها نیست
آقا حجت شما ظاهرا اصلا متوجه نیستی نسبی گرایی یعنی چه. هیچ کدام از مخالفان نسبی گرایی، اگر بدانند نسبی گرایی یعنی چی، نمیگویند همه حقیقت در یک مکتب نهفته…بحث نسبی گرایی و مطلق گرایی چه در اخلاق چه در معرفت شناسی هیچ ربطی به این چیزی که شما میگویید ندارد.
اگر ربطی به انچه من میگویم ندارد پس ربط به چه دارد ؟شمابگویید نسبی گرایی چه میگوید؟
نسبیگرا، کسی است که از گفتن «من اشتباه میکنم، حق با توست» یا «حق با من است، تو اشتباه می کنی» پرهیز می کند و بر این باور است که هر شخصی نقطه نظر خود را دارد و هر نقطه نظری از منظر همان نقطه نظر صحیح است ولی از نظر دیگر دیدگاهها صحیح نیست و چیزی فراتر از این دیدگاه نمی تواند درست و غلط بودن نظرهای ما را مشخص کند.
نسبی گرا نافی وجود هر گونه حقیقت مطلق است. تغییر دادن دیدگاه برخی از اشخاص بسیار دشوار و گاهی غیرممکن است ولی این دلیل نمی شود که آنها در اشتباه نیستند. به طور کلی وقتی شخصی نمی خواهد دیدگاه اشتباه خودش را تغییر دهد مشکل خودش است ولی در صورتی که این افراد بخواهند بر اساس باورهای اشتباه خود عمل کنند و برای دیگران دردسر درست کنند، دیدگاه آنها به مشکلی برای همه تبدیل خواهد شد.
در برخی از زمینه ها نسبی گرایی به شکلی همه گیر پذیرفته شده است، از جمله می توان به دیدگاه افراد در مورد آثار ادبی، هنری و سینما اشاره کرد. به عنوان مثال قضاوت هایی از این دست که دلیلی ندارد بگوییم شکسپیر بهتر از دیگر نویسنده ها است، برای اکثر ما آشنا هستند. یکی از دلایل رواج نسبی گرایی در زمینه هایی مانند ادبیات این است که معرفی معیار یا سنجش علمی برای اینکه کدام یک از دو نویسنده یا اثر بهتر هستند بسیار دشوار است. ولی دست نیافتن به معیار سنجشی علمی به این معنا نیست که حقیقتی در این مورد وجود ندارد.
دیوید هیوم چیزی شبیه به یک سنجش تجربی-علمی برای آثار ادبی معرفی کرد. از نظر او آثار ادبی که در گذر زمان مورد احترام باقی می مانند و ارزش آنها صرفاً به دوره ای کوتاه محدود نمی شود، آثاری ارزشمند هستند. ولی برخی نویسنده ها از یاد می روند، نادیده گرفته می شوند یا آثار آنها خوانده نمی شود و کسی نمی تواند از ارزشمند بودن یا نبودن این آثار آگاه شود.
در جوامع امروزی از نسبی گرایی بسیار استقبال شده است. درست است که این استقبال ناشی از سردرگمی است ولی همین سردرگمی ها می توانند تأثیرگذار باشند. به عنوان مثال این روزها افراد بسیاری می گویند هر کسی دیدگاه خودش را دارد و همه دیدگاهها ارزش یکسانی دارند.
این افراد فراموش می کنند که این خود یک دیدگاه است و باید با این دیدگاه که «برخی دیدگاهها از دیگر دیدگاهها برتر هستند» ارزش یکسانی داشته باشد! سردرگمی هایی که نسبی گرایی به بار می آورد می تواند در مسئولیت پذیری و عمل اخلاقی افراد تأثیرگذار باشد. نسبی گرایی چیزی جز قانع شدن به شعاری بی مایه به این بهانه که به وسیله آن می توانیم با یکدیگر در صلح زندگی کنیم نیست. اختلاف نظر یکی از بنیادی ترین مسائل بشر است و برای بررسی آن به رویکردی عمیق تر نیاز است.
در جوامع امروزی از نسبی گرایی بسیار استقبال شده است. درست است که این استقبال ناشی از سردرگمی است ولی همین سردرگمی ها می توانند تأثیرگذار باشند. به عنوان مثال این روزها افراد بسیاری می گویند هر کسی دیدگاه خودش را دارد و همه دیدگاهها ارزش یکسانی دارند.نسبیگرا، کسی است که از گفتن «من اشتباه میکنم، حق با توست» یا «حق با من است، تو اشتباه می کنی» پرهیز می کند و بر این باور است که هر شخصی نقطه نظر خود را دارد و هر نقطه نظری از منظر همان نقطه نظر صحیح است ولی از نظر دیگر دیدگاهها صحیح نیست و چیزی فراتر از این دیدگاه نمی تواند درست و غلط بودن نظرهای ما را مشخص کند.
اینکه شما میگویید تعریف جزم گراییست نه نسبی گرایی اگر ما بپذیریم که هر نظر از منظر صاحب ان بحق ودرست است همه حق مطلق میشوند وبه جای یک حق مطلق بسیار بسیار حق مطلق خواهیم داشت که نزاع را اجتناب ناپذیر میکند در حالیکه نسبی گرایی اصلا هیچ حق مطلقی را برسمیت نمیشناسد واز منظر یک ناظر خارجی به ان نگاه میکند وبا توجه به شرایط محیطی حکم صادر میکند نه اینکه قاتل ومقتول را هردو را بحق بداند طبق این گفته شما داعش هم از منظر خودش کارش درست است پس نباید به ان اشکال گرفت خیر اینطور نیست نسبی گرایی میگوید همه ی حقیقت نزد یک فرد یا گروه یا نحله فکری نیست همه بقدر ظرفیت وجودی خویش از حقیقت بهره برده اند نسبی گرایی هیچ حق مطلقی را برسمیت نمیشناسد واز منظر یک ناظر بیرونی به قضیه مینگرد
جنابعالی
به تفاوت نسبیگرایی و نسبتگرایی توجه نمیکنید.
انسان نسبتگراست ولی نسبیگرایی اشتباه است، انسان به نسبتها مینگرد و نمیشود به نسبت اشیاء به یکدیگر ننگریست و نمیتوان به چیزی نگاه کرد که نسبت به سایر موجودات نداشته باشد. اما اصل بحث در این است که نگاه شما نسبی است یا نگاه شما نسبتها را میشناسد.
اشخاص نسبیگرا نوع نظر را نسبی میدانند و این خطاست و نمیدانند که نوع نظر نسبتها را میفهمد و بین این دو مرحله فاصله بسیاری وجود دارد. نظر نسبتها را میفهمد و مینگرد اما خود نظر که نسبی نیست.
دوست عزیز با کلمات بازی کردن چیزی را عوض نمیکند ایا شما قبول دارید که هیچ فرد یا گروه یا نحله فکری یا دین ومکتب حق مطلق نیست؟اگرقبول دارید که تفاهم برقرار است واگر قبول ندارید باید برای ان دلیل اقامه کنید
مسئله اینست که همه ی حقیقت نزد یک دین یا فرد نیست حالا شما اسم انرا میخواهید نسبی گرایی یا نسبت گرایی یا هرچیز دیگر بگذارید مهم نیست ایا اصل قضیه که تمامیت خواه بودن یک نحله فکری یا فردی رارد میکند میپذیرید ؟
فرد دین گروه فرق! چقدر دقیق!
شما loaded question می پرسید. هزار ابهام در سوال شما هست.
فرض کنیم طبق ادعای افراد islam haterملحد (البته نه شما!!!!!!!!!!(همه کامنت های ملحدانه دیگران! نه شما را خوانده اند. همه کامنت های تنفر از اسلام شما را خوانده اند.) خدایی وجود نداشته باشد.
وقتی شما از فرد سخن می گویید توان معرفتی انسان را مفروض می گیرید. وقتی دین را (حتی با مفروضات مبهم مغالطه آمیز شما) کنار فرد ی گذارید شما خدا را دارید انکار می کنید( چه این موضع شما درست و چه نادرست باشد)طرح مسٔله شما حاوی احکامی است که بایست ابتدا مطالعه شود و صدق و کذبشان مشخص شود. شما با طرح سوال دارید مفروض خود را صادق فرض می کنید. حال من چه ملحد باشم و چه نه . وقتی شما در طرح مسٔله ادیان ابراهیمی را کاذب بدانید دیگر بکار بردن واژه دین برای دیندارانی هدف شما هستند بی معنی می شود. حال چه موضع شما صادق باشد و چه نباشد. بدی ترتیب متن شما ارزش آکادمیک نخواهد داشت و تبدیل به خطابه می شود.
د)
فلسفه بخشی از غرب نهایتا به این موضع ضعیف که علت شکست تمامی نظریه هایشان این است که هیچ کدام موفق نبوده پذیرفت. این شکست پروژه های فکری بوده.
2. شما نام از دین می برید اما دین کارینال را سانسور می کنید!!!کدام دین؟ دین ساختگی pseudoمحصول توهمات و سرهم بندی شده فلاسفه ملحد و یا منکر ادیان شناخته شده جهان با 6000000000follower؟]i kjd[i lujfvd! با سانسور کردن مواضع اصلی و رقیب نتیجه ای که از ابهامات و توهمات اولیه تان گرفتید بیرون نمی آید.
نظر فرد بله ولی موضع خدا نه. شما دین رادر معنای هایدگری بکار می برید.
با اینکه علاقه ای ندارم که به بازی کلمات روی بیاورم چون نتیجه کار جای دیگری حاصل میشود همانطور که قبلا اشاره کردم با این حال برایتان مینویسم که بلی خود نظر هم نسبی است چون فهم ما نسبی است ما اشراف کامل به پدیدهها و نسبت انها ودلیل انها نداریم بنا براین فهم ما هم نسبی است نظر ماهم نسبی است اما جمع عقلا بعنوان ناظر بیرونی پس بررسی ادله با توجه به عقلانیتی که هیچ پیش زمینه ای نداشته باشد بجز استدلال وکنش عقلانی با توجه به شرایط محیطی میتواند حکم صادر کند
کجا؟ با سخنرانی کردن و مفروض گرفتن احکام مطلوب شما تانها کاری که با نوشتن کامنت می کنید ابراز باورهای خودتان است.
چرا سخن را به حاشیه می کشانید؟ نسبی گرایی منجر به انسداد فکری می شود.
به نظرم توضیحات جناب احمدرضا توضیحات صحیح و مفیدی بودند . بنده نیز چیزکی بر آن اضافه میکنم .
۱- حرف نسبیگرایی چیست ؟ نسبیگرایی روایتهای مختلف ( در زمینه های مختلف ) دارد ، که بعضی درست و بعضی غلط هستند ( البته به زعم بنده ) ، و نمیتوان همه روایتها را یکجا تایید یا تخطئه کرد . حرف نسبیگرایی اینست که ارزش باورهای متفاوت به اندازه هم است و معیار قاطع و دقیقی برای تفکیک صحیح و سقیم وجود ندارد . شاید بتوان مدعیات نسبیگرایی را در بعضی حوزه ها درست دانست ، مثلا در حوزه زیبایی شناسی و امور ذوقی. اما در سایر حوزه ها دعاوی نسبیگرایی غلط است ( مثلا امور تجربی ) . لب دعوا و اصل دعوا و محل اصلی منازعه – در بحث نسبیگرایی – دعوای معیار ( مقام داوری ) است ، که نسبیگرایی منکر وجود آنست ( حتا در علوم تجربی ) .
۲- درست بودن نسبیگرایی معرفتشناختی در مقام توصیف ( مقام اثبات ) : اظهر من الشمس است که فهم انسانها متفاوت و بل متضاد است . واقعیت ( مقام ثبوت ) یکی است ولی “فهم از واقعیت ” ( مقام اثبات ) متقاوت است . زمانی کره زمین را مسطح میدانستند و الان مدور . و یا کتاب قران یکی است ولی تفاسیر قران متفاوت است . آقای مصباح یزدی بر مبنای قرآن ولایت فقیه را ولایت خدا ( !!! ) میداند ، وآقای محسن کدیور – باز هم بر مبنای قرآن – آن را دیکتاتوری فرعونی میداند . کتاب قرآن یکی است ولی عده ای آنرا معجزه ادبی ( ؟؟؟) میدانند ولی عده ای چنین ادعایی را نمیپذیرند . و یا مثلا یک شخص خاص (…) با صدها اسم کامنت میگذارد ، حال آنکه یک نفر بیشتر نیست . لب کلام ، واقعیت یکی است ولی فهم از واقعیت متفاوت ( نسبی ) است . فهم این حقیقت بدیهی – نسبیت فهم – و پذیرفتن آن همان نکته ساده ای است که دکتر عبدالکریم سروش به جهت اظهار آن تبعید ( و حتا تکفیر ) شد .
۳- لب کلام : نسبیگرایی در مقام فهم ( اثبات ) – در همه زمینه ها – درست است ، اما نسبیگرایی در باب عدم امکان وجود معیار (مقام داوری و تقرب به مقام ثبوت ) غلط است – مگر در امور ذوقی – . نسبیگرایی اخلاقی نیز داستان مفصلی دارد که جایش اینجا نیست ، اما بنده شخصا در فلسفه اخلاق دلایل له مطلق گرایی و واقعگرایی اخلاقی را قویتر از دلایل مخالفان ان مییابم .
منوچهر،
قوی تری دلیل لهِ مطلق گرایی و واقعگرایی اخلاقی را دقیقاچه می دانید؟
دوست عزیز اتفاقا خود من بسیار مشتاقم که حول این مسئله تبادل فکر کنم ولی اینجا حیف است . اجازه دهید حول یک مقاله مرتبط تبادل افکار کنیم . اما علی ای حال خلاصه داستان به روایت حقیر اینست :
– مدعای ناواقعگرا ( ناشناختگرا ) : ارزشهای اخلاقی مابازای واقعی و عینی ندارند . ارزشهای اخلاقی چیزی نیستند مگر احساسات ما . امیال و احساسات ، از جنس باور ( معرفت ) نیستند ، بنابراین ما نمیتوانیم از ” صدق و کذب ” ارزشهای اخلاقی – معرفت اخلاقی- دم بزنیم ( = ناشناختگرایی ) .
– مدعای بنده در رد ناواقعگرایی :
– پله اول : اولا که عواطف اخلاقی چیزی کاملا تجربی و عینی اند . یعنی اینکه ما آنها را در خودمان تجربه میکنیم ( تجربه درونی ) . و ضمنا تبلور عواطف اخلاقی نیز تجربی است ( یعنی خیلی رفتارگرایانه هم که به قضیه نگاه کنیم ، در جهان بیرون قابل مشاهده است ) . خب ! تا اینجا کماکان عاطفه ( از جنس میل ) بودن عواطف سر جایش است و ما چیزی را تغییر نداده ایم .
– پله دوم : عواطف اخلاقی ، با صرفنظر کردن از تفاوتهای عملی آن ، واجد جوهره های مشترکی هستند و آن جوهره ها غمخواری ، محبت ، جمعگرایی ( خودخواه نبودن ) ، و امثال ذلک است . مثلا یک پدر مسلمان نسبت به فرزندانش – در امور جنسی – سختگیر است ( و این از محبت اوست ) ، و در همانحال یک فرد غربی نه تنها سختگیری نمیکند ، بلکه حتا سعی میکند مشکلات فرزندش در ارضاء غریزه جنسی را رفع کند ( این هم از محبت است ) ، چرا که آنرا یک چیز کاملا طبیعی و عادی میداند .
پله سوم : اگر شهودات عقلی ما برای معتبر است ، چرا نباید شهودات اخلاقی را معتبر دانست ؟ ما هیچگاه نمیتوانیم خارج از ” انسان بودن ” خودمان بایستیم و باورهایمان را مورد مطالعه قرار دهیم . این یک آرزوی محال است ، چه در مورد شهودات عقلی و چه در مورد شهودات اخلاقی .
– تذکر : لطفا این بحث را در اینجا تفصیل ندهید . حیف است . بنده خودم هزار درصد مشتاقم که این بحث در بگیرد، و در آنجا حوصله و دقت لازم را در کار خواهم کرد . اما اگر نکته ای دارید خوشحال میشوم بشنوم .
شما نسبی گرایی رااین میدانید که ارزش باورها به اندازه هم هستند ومعیار دقیقی برای تفکیک وجود ندارد وانرا منحصر به امور ذوقی میدانید بعد در مرتبه دیگر انرا در امور معرفت شناختی مسلم میدانید بعد میایید گفته دکتر سروش را به استناد میگیرید که فهم نسبی است حال شما گمان میکنید دکتر سروش همین معنی را از نسبی گرایی مراد میکند که ارزش همه تفسیرها وروایتها یکسان است ؟ومعیار دقیقی برای داوری نیست ؟پس چرا دکتر سروش اینهمه سخنرانی میکند که دیگران را اقناع نماید که گفته و روایت خودش صحیح است ؟اینهمه کلاس درس ونوشته ها ومقالات وسخنرانیها همه بیهوده است چون ارزش دیدگاهها وروایتها برابر است وانهاییکه علیه دکتر سروش میاندیشند با دکتر سروش فرقی ندارند وارزش روایت وتفسیرهای همه یکسان است !!!!
گفته های شما متناقض است اینکه میگویند نسبی گرایی از من درست میگویم وتو اشتباه میکنی پرهیز میکند به معنای مطلق ان پرهیز میکند یعنی من خود را حق مطلق بدانم وشما باطل مطلق در همه ی زمینه ها بدانم پرهیز میکند نه اینکه معیاری برای داوری نباشد که دران صورت قاتل ومقتول هردو بحق میشوند
حجت جانان عزیز ، بنده به قول معروف شما را قبول دارم و از شما آموخته ام ، ولی گاهی توجه کافی مبذول نمیکنید . و البته شاید هم بیان بنده نقصانی داشته .
1- توجه داشته باشید که پذیرش نسبیت فهم ، غیر از پذیرش نسبیت واقع است . نه دکتر سروش مدعی چنین چیزی است و نه بنده . اصلا پذیرش نسبیت فهم یکجورهایی جزو بدیهیات است . نظریه قبض و بسط هم در پی اثبات همین مدعاست که دین ” ثابت و واحد ” است و معرفت دینی ” متغیر و متکثر ” . ولی دکتر سروش ابدا معتقد نیست ارزش معرفت ها در عرض هم است ( مساوی هستند ) . شما بهتر میدانید که دکتر سروش نافی الهی بودن قرآن است و از کتاب ” بسط تجربه نبوی ” اثبات بشری بودن قرآن را استارت زد ( که البته بعدترها شکل بیانی صریحتری پیدا کرد ) . لب کلام اینکه دکتر سروش به “صدق و کذب ” ( یا تقرب و تبعد به حقیقت ) معتقد است و اصلا و ابدا نسبیگرا نیست .
من ز جان جان شکایت میکنم / من نیم شاکی روایت میکنم
2- مدعیات شما در جای خودش کاملا درست است . یعنی معمولا باطل مطلق یا حق مطلق نداریم . یعنی شما به هر فیلسوفی مراجعه کنید بعضی مدعیاتش درست ( = معقول ) است و بعضی غلط (= نامعقول ) . کتب مثلا وحیانی هم همینگونه اند . مثلا جایی که قرآن میگوید “الابذکرالله تطمئن القلوب ” درست میگوید . باور به اینکه این دنیا حساب و کتاب دارد و کشکی و اتفاقی نیست ، یکجور سکینه قلبی میاورد . ولی در جایی که میگوید زنان شوهرداری ( باکره که اصلا الردی حله ) که در جنگ اسیر کرده اید ، میتوانند محل تمتع واقع شوند ، غلط است ( نه غلط ! بلکه جنایت ) . ( آیه 24 سوره نساء ) .
جناب منوچهر گرامی شما چطور میگویید که دکتر سروش نسبی گرا نیست در حالیکه نظریه پلورالیسم را در ایران اول بار دکتر سروش طرح کرد ؟
دکتر سروش پلورالیسم ونسبی گرایی را در نزد روشنفکران ایرانی تبیین نمود ومثالی که ایشان برای روشن شدن مسئله بیان کرد این بود که گفت شما قله کوهی را درنظر بگیرید که حقیقت است وکوهنوردانی را در نظر داشته باشید که برای رسیدن به قله تلاش میکنند یکی در دامنه کوه است یکی در کمر کش کوه دیگری به نزدیکی قله رسیده یکی از جاده اصلی میرود یکی از جاده فرعی رفته دیگری راهی میان بر برگزیده است هر کسی بقدر توان وظرفیت خود راهی برگزیده ومسافتی را پیموده است این چنین پلورالیسم را برای فهم بهتر تبیین کردند نگفتند انکه در دامنه کوه است ارزشش با دیگری که به نزدیکی کوه رسیده برابر است
دوست گرامی دکتر سروش از قبض وبسط عبور کردند دین ثابتی وجود ندارد قبض وبسط مقدمه قران کلام محمد بود ومرتبه بعد هم رویای رسولانه را طرح کردند دین ذات ثابت ندارد متغیر بودن فهمها مسلم است ولی این ادعا که ان فهمها از ارزش برابر برخوردار است غلط است
نسبی گرایی طیف بسیار وسیعی دارد در غرب رادیکالترین ان موجود است در بحث هرمنوتیک حتی از مولف نیز عبور میکنند وصحبت از دیالکتیک بین متن ومفسر میکنند اینها در نزد روشنفکران و نواندیشان دینی ایران مورد پذیرش نیست نسبی گرایی در نزد روشنفکران ایران همانست که توضیح دادم اینکه بدانید همه ی حقیقت در دستان ما نیست ودیگران هم حظی از حقیقت برده اند وهیچ مکتب ونحله فکری حق مطلق نیست همین را دوستان مذهبی ما بر نمیتابند چون دینشان ادعای حق مطلق بودن دارد بعدبرای اینکه نسبی گرایی را بکوبند رادیکالترین انرا طرح میکنند ولنگ وبازترین انرا طرح میکنند تا راحتتر انرا رد نمایند من خودم مدافع نسبی گرایی هستم ولی با شجاعت همینجا اعلام میکنم نسبی گرایی با تعریفی که هرکسی فهم خود را دارد وفهمها ارزش برابر دارند را هرگز قبول ندارم ولی ایادوستان مذهبی ما این شجاعت را دارند که نسبی گرایی را با تعریفی که من ارائه میدهم یعنی همان تعریف حداقلی که همه ی حقیقت نزد یک نفر یا یک دین نیست میپذیرند ؟هرگز نمیتوانند چون دینشان تمامیت خواه است چون ادعای عصمت قران وپیامبر وامامان رادارند که همه اینها حق مطلق هستند واین با نسبی گرایی حداقلی هم سازگاری ندارد
دوست عزیز دین برای فرد فرد اجتماع امده حتماتوان معرفتی انسان مفروض ومسلم است وگرنه فلسفه وجودی دین زیر سوال میرود اسلام وسایر ادیان امده اند که انسانها را هدایت کنند ومدعی هستند که توان ارتباط با فرد را دارند واینکار را بخوبی انجام داده اند دین ابتدا به عقل یک فرد انسان عرضه میشود وان فرد با استنتاج عقلی میزان صحت گفتار را تایید میکند
مطلب بعدی اینکه مسئله خدا وصدق وکذب احکام هم درجای خود قابل بررسی است مسئله نسبی گرایی اینست که حق مطلقی را نمیپذیرد حال طرف مقابل گفتگو یا میتواند این گفته را بپذیرد ویا اینکه انرا رد نماید ودر ازای رد کردن ان نمونه ای از حق مطلق را که ظهور داشته باشد ارائه نماید همانطور که قبلا هم اشاره کردم مسئله نسبی گرایی خدا نیست بلکه فرد یا گروه یا دینی یا مکتبی است که ادعای تمامیت خواهی داشته باشد که نسبی گرایی میگوید حقیقت در نزد یک حق مطلق نیست وهر کسی یا دینی بنا به ظرفیت وجودی خویش از حقیقت بهره برده است حالا شما اگر فردی یا گروهی یا دینی را مصداق حق مطلق میدانید میتوانید معرفی نمایید تا انرا بررسی نماییم
من چیزی را مفروض نمیگیرم من مواضع خودم را روشن بیان میکنم شما هم میتوانید مواضع خودتان را روشن بیان نمایید
فردانسان تک گزاره ای نیست یک فرد انسان یک مجموعه از گزارههاست یک فرد انسان مجموعه ای از اعتقادات واعمال وبایدها ونبایدهاست پس خود یک فرد هم یک مجموعه است
اینکه بپنداریم ارزش باورهای متفاوت اندازه هم است این موجب انارشی میشود دیگر حضور شما هم در این سایت معنی نخواهد داشت شما حضور دارید که از مواضع بعقیده خودتان بحق دفاع نمایید وانرا رواج دهید در حالیکه ارزش ان دیگری که برضد شماست هم اندازه تفکر شماست !
اینکه میگویندروایتها متفاوت است ودیدگاهها مختلف است وکسی حق ندارد دیگری را تخطئه کند به معنی هم اندازه بودن ارزش انها نیست بلکه به معنای متفاوت بودن پیش فرضها دانسته ها ودیدگاهها وشرایط محیطی است واینکه هر موضوع را باید از دیدگاه وشرایط فردی که درانست بررسی کرد در مجموع به این معنی است که کسی خود را حق مطلق نداند وگمان نکند که همه حقیقت نزد اوست ودیگران باطل مطلق هستند نسبی گرایی میگوید از چنین دیدگاهی باید پرهیز کرد
نمیشود نسبی گرایی را یک اندازه بودن ارزش همه ی دیدگاهها دانست بعد بیاییم بگوییم که نسبی گرایی در حوزه امکان وجود معیار وداوری غلط است !وقتیکه یک موضوعی رابه عنوان یک قانون طرح میکنیم ان موضوع باید در همه ی حوزههای اصلی صدق کند به محض انکه گفتیم همه ی روایتها وتفسیرها یک اندازه ارزش دارند راه داوری را همینجا بسته ایم در حالیکه میزان ومعیار داوری عقلانیت بدون پیش فرض است که جمع عقلا با توسل به ان میتوانند حق وباطل را تفکیک نمایند ممکن است گروهی در مسئله ای حق باشد ودر مسئله دیگر باطل تشخیص ان توسط جمع عقلا انجام میشود
اینکه مصباح یزدی بر اساس قران ولایت فقیه راولایت خدا میداند باید برای جمع عقلایی که با عقلانیت بدون پیش فرض انرا بررسی میکنند ادله بیاورد
محسن کدیور هم که ولایت فقیه را بر اساس قران ولایت فرعونی میداند هم باید برای جمع عقلایی که با عقلانیت بدون پیش فرض انرا بررسی میکنند ادله بیاورد
نمیتوان گفت ارزش گفته مصباح یزدی وکدیور یکسان است در حالیکه ایندو متضاد هم هستند باید جمع عقلا داوری کنند نسبی گرایی میگوید نه مصباح یزدی حق مطلق است ونه کدیور حق مطلق است در عین حال نه مصباح یزدی باطل مطلق است ونه کدیور باطل مطلق است هر کدام از انها به نسبت ظرفیت وجودیشان به در صدی از حق نایل گشته اند واین جمع عقلا هستند که باید گزارههای حق انان را تشخیص داده برگیرند وگزارههای باطل انان را فرو نهند
ببخشید جناب منوچهر، یعنی چی که حیف است اینجا؟! من حقیقتآ پیگیر مباحث شما و دیگر دوستان هستم و به قدر دانش خود استفاده میبرم. تنها دلخوشی ما در این فرهنگ معرفت ستیز، خواندن مطالب شما و دوستان دیگر و تبادل نظرتان با یکدیگر است. کاش تجدید نظری کنید و همین جا به ادامه بحث بپردازید.
سپاس
دوست عزیز منوچهر،
من هم به این معنایی که شما می گویید یک
شناختگرا هستم و باور دارم که مابه ازای عینی ارزشداوری های اخلاقی ما برخی حالات ذهنی ما انسان ها هستند. امامسئله این است که نمی توان میان شهودات اخلاقی متنافر به گونه ای که مصادره به مطلوب نباشد داوری کرد.
اما باور ندارم که «شهودات» اخلاقیِ جهان شمولی وجود دارند هم سنگ شهودات عقلی. ما عاجزیم از عدم تصدیق شهودی مانند «هر آنچه هست با خود اینهمان است.» و یا «هر آنچه رنگ دارد، لاجرم شکل هم خواهد داشت.»؛ اما به راحتی می توان تصور کرد که کسی این «شهود» را که « چنان رفتار کن که اصل اخلاقی منتزع از عمل ات را بخواهی به عنوان قانونی جهان شمول اراده کنی.» را تصدیق نکندو طبق شهود مثلا «هر آنچه دوست داری بکن» زندگی کند.
من هم اقرار می کنم که متاسفانه یسیاری از بحث هایی که در این فضای انسانیت زدوده ی اینترنت در می گیرند به هیچ سرانجامی نمی رسندو در نهایت دو طرف بحث (به تجربه من) تلخکام ترو سرخورده تر از گذشته بحث را وا می نهند. خلاصه جانا سخن از دل ما می گویی.
چنین بحث هایی یک فضای واقعی و رو-در-رو می طلبد .
ویتگنشتاین عزیز ، نخست چرایی اهمیت ” واقعگرایی و ناواقعگرایی اخلاقی ( ارزشی ) ” را – از زاویه دید خودم – برای شما بیان خواهم کرد ، و بعد مختصرا وارد اصل بحث خواهم شد . بیان اهمیت مسئله ، به طور ضمنی بیانگر این نیز خواهد بود که چرا مایلم در ذیل یک مقاله کاملا مرتبط ، مفصلا به این بحث بپردازیم .
1- اهمیت مسئله ” واقعگرایی و ناواقعگرایی ” : راستش به گمان زعم من مسائل فرا اخلاق در دو حوزه اهمیت جدی ندارد . یکی برای میانمایگان و یکی برای جامعه . نیازی به شرح و بسط نیست که مسائل حوزه فراخلاق برای میانمایگان اهمیتی ندارد – مگر از سر کنجکاوی و امثال ذلک – . در مورد مسائل اجتماعی نیز گمان نمیکنم اهمیتی داشته باشد . چرا که آنچه در اجتماع حلال مشکلات است قانون و توافق است . به بیان دیگر نهایت عملیاتی شدن اخلاق – در جامعه – دمکراسی است . ” دمکراسی ” چه اخلاق باشد چه یک راه حل – و چه هر چیز دیگر – راه حل رفع تنازعات است .
– پس اهمیت مسئله واقعگرایی و ناواقعگرایی (که از این به بعد آنرا به صورت ” وانا ” بکار میبرم ) کجاست ؟ مسئله وانا برای من یک مسئله عمیقا اگزیستانسیال است . ببینید ! این سوال تا عمیق ترین نقاط روح ( = ذهن ) نفوذ میکند . مثلا من از خودم میپرسم : آیا ایده هایی مثل فداکاری ، اخلاق ، انسانیت ، کاستن رنج دیگران ، و غیره .. صرفا نوعی واکنش احساسی است ، یا آنکه این ارزشها اصالت و واقعیت هم دارند ؟ آیا افرادی مثل من کلاه سرشان رفته که صرفا در پی خودخواهیهای دنیوی نیستند ؟ آیا دگرگراها صرفا بدشانس بوده اند که چیزهایی بنام ” خوبی ها ” را پیشه خود کرده اند ؟ آیا اخلاقیات قابل فروکاست هستند به روانشناسی تکاملی و احساسات نهادینه شده در اثر پروسه دگرگشت ؟ امیدوارم توانسته باشم بیان کنم که مسئله ” وانا ” جدی تر ، و عمیق تر از آنست که صرفا به صورت یک مسئله فلسفی محض ، برای من مطرح باشد . مسئله ” کیفیت بودن ” است ، مسئله ” هویت وجودی ” است ، مسئله ” معنای وجودی ” است .
2- خب ! حالا بنده علی الحساب یک رد نقضی علیه ناواقعگرایی اخلاقی اقامه کرده و در بند بعد نیز پاسخی به اشکالات شما خواهم داد : لب ادعای ناواقعگرایی در صور مختلفش ( احساس گرایی ، توصیه گرایی و غیره و غیره ) چیزی نیست مگر ” نفی اصالت و واقعیت ” از ارزشها . ناواقعگرایی اصیل نتیجه و ماحصلی ندارد مگر نیهیلیسم مطلق ، مگر هیچی محض ، مگر انفعال و سکون محض ، مگر مرگ . توضیح داستان اینست : با قبول ناواقعگرایی اخلاقی ، هیچ ارجح و مرجوحی وجود ندارد . هیچ نقطه اتکایی وجود ندارد . شما بر سر هر جا بایستید بلادلیل و نااصیل است ، و صرفا الکی و میلی و احساسی ، انجا ایستاده اید . ناواقعگرا حتا اگر بر سر ” لذت ” بایستد ، او را واخواست خواهیم کرد و خواهیم پرسید : چرا بر سر ” لذت ” ایستادی ؟ اگر او اصالت و واقعیتی برای لذت قائل شود ، ناواقعگرایی را نقض کرده . امیدوارم توانسته باشم توضیح دهم که ” ناواقعگرایی ” عملا محال است . ناواقعگرایی در شکل کاملا اصیل و رادیکال آن یعنی انکار امکان هر گونه تحرک ، یعنی سکون محض ، یعنی مرگ .
3- و اما مسئله شهود : شما گفته بودید شهودات اخلاقی متنافر هستند . خب ، بنده برای ادعای شما مستند میطلبم . بر چه اساسی و با استناد به چه سندی ، چنین ادعایی میکنید ؟ . رجوع به عینیت ( تاریخ ، ادبیات ، هنر ، ادیان ، اساطیر ، مردمشناسی و غیره ) به زعم من گواه است بر وحدانیت جوهره های اخلاقی . مسامحتا میگویم اختلافات عرضی/صوری غیر از اختلافات ذاتی است . دکتر سروش یک جمله جالبی دارند . ایشان میگویند : ” تنها اصل ( شما بخوانید شهود ) استثناء نابردار اخلاقی اینست که باید اخلاقی بود . از آنجا که پایین بیاییم ، هیچ فعل اخلاقی ای نیست که استثناء نداشته باشد . دزدی همه جا بد نیست ، و هکذا قتل و امثال ذلک ” ( نقل به مضمون بود البته . امیدوارم تحریف نکرده باشم ) . خلاصه بنده معتقدم حس اخلاقی ( یا بگو شهود اخلاقی یا بگو معرفت اخلاقی ) یک گوهر اصیل و یگانه ( و قطعا مشکک ) است .
تذکر : اولا بخشهایی از این نوشته رنگ و بوی خودستایانه داشت . پوزش میخواهم ، ولی صرفا برای تفهیم مطلب بود ، وگرنه بنده هیچ عددی نیستم و بنا به فرمایش استاد ملکیان ” ادعای فضیلت ” حماقت محض است . دوم آنکه امیدوارم یک مقاله در باب ناواقعگرایی اخلاقی منتشر شود تا آنجا دقت و حوصله کافی را در کار کنیم ، و نظرات مختلف را بشنویم .