شاید بتوان به مسأله ی «میل به دیده شدن» پرداخت. مسأله ای که کمتر انسانی می تواند ادعا کند که تابحال، درگیر آن نبوده یا نخواهد بود. شاید بتوان ادعا کرد، میل به دیده شدن، یکی از اساسی ترین مسائل انسانها در دوران مختلف است. منتهی در هر عصری، به شکل متفاوتی، گریبانگیر انسانها می شود. اما امروزه و در عصر مدرن و در کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه، همانند ایران، شاهد خواست دیده شدن به هر نوعی هستیم. شاید همین مسأله، دلیل اقبال ما ایرانیان به شبکه های اجتماعی نظیر اینستاگرام و …. است. بطور مثال در آتش سوزی روز گذشته هم شاهد همین مسأله از سوی عده ی زیادی از مردم حاضر در محل حادثه بودیم. مردمی که عده ای از آنها برای دیده شدن، چه توسط دوربین های خبری و چه دوربین های گوشی های موبایل خود، میل به دیده شدن و گرفتن بعضا عکس های سلفی با آتش سوزی و حتی آتش نشانان داشتند. عده ای دیگر، صفحات مجازی خود را با قراردادن عکسهایی از حادثه و بعضا اعلام همدردی با آتش نشانان ، پر نموده و یا عکس پروفایل شخصی خود را به عکس آتش نشانان، تغییر دادند. شاید «میل به دیده شدن» در اکثر انسانهای عالَم باشد، اما اینکه ما انسانها چگونه این میل را ارضا می کنیم، بسیار مهمتر است… گاهی با فعالیتی و موفقیتی بزرگ برای خود و بعضا عده ای از مردم، گاهی با نجات جان مردم با گزینش یک حرفه همچون آتش نشانی و گاهی هم با گرفتن سلفی با حوادث روز و یا تغییر چهره های عجیب و …
شاید خود من هم با نوشتن همین پُست کوتاه، چنین قصدی را منتهی به نوع دیگری داشتم!!!
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
اولا عکاسی سلفی گرایانه همانند دفترچه خاطرات و سفرنامه ها ارزشمند بوده و حتی میتواند جنبه هنری و خبری و بالطبع تاریخی هم داشته باشد. و گاها بهتر از رسانه های رسمی، زوایای پدیده ای را روشنگری میکنند. مثلا در گذشتهها، سفرنامه ها مینوشتند اما در زمان معاصر به لطف تکنولوژی، به ثانیه ای میتوان از حوادث و اخبار مطلع گشت. حتی بیشتر از آثار اجتماعی، گاها فواید تخصصی بیشتری هم دارد. مثلا در شناخت حالات روانشناختی که حکم تاریخچه فردی دا رد و کم نبوده آثار جذاب ادبی و رمانی و سینمایی … که پرونده ای قضایی و جنایی بلاخره به کمک دفترچه خاطرات کودکی حل و فصل گشته. یا همانند دوربین های امنیتی مداربسته در موارد تصادفات و جرایم رانندگی و زورگیری خیابانی و سرقت و تجاوز و …. به کمک امنیت عمومی درآمده. پس در کل، بودن سلفی بهتر از نبودنش ست.
دوما شاید اصلا خود آن جوانان سلفی بگیر هم بفکرشان نمیرسید که دقایقی دیگر کل ساختمان فرو بریزد، لذا بازیگوشانه و فارغ از رکود و یکنواختی روزانه صرفا بدنبال حوادث عجیب و غیرمنتظره هستند تا در این فضای سنگین امنیتی و شهر گرانی ها، لحظاتی از افسردگی درونی دور شوند که بقول آندره ژید: افسردگی چیزی نیست جز شور و شوقی مرده. میل به دیده شدن هم فی نفسه از رشد طبیعی حکایت میکند. مشکل از عقده هایی ست که بزور رسانه ای، میکروفن در حلقوم چپانده سخنرانی میکنند.
سوما مگر تیراندازی ضدهوایی ها در روز روشن آنهم وسط شهر و یا فروریختن برجی معروف، چیز کمی ست که بتوان بیخیالش شد؟! مخصوصا که در اخبارهای بعدی متوجه میشویم که تعمدی سیستماتیک نیز در پشت پرده بوده. در سایر کشورها به کودکان یاد میدهند تا در جشن هالووین به توحش بخندند تا ترسشان فرو بریزد. شاید کودکان نسل آتی ما هم بایستی خودشان را آماده حوادث دشوارتری بکنند. بقول راسل شاید عمده وظیفه فلسفه آنست که نگذارد مردم از ترس و وحشت، فلج شوند مخصوصا در جهانی که حکامش سلامت روحی روانی ندارند.
گوشم براه تا که خبر میدهد زدوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
از پای تا بسر سمع و بصر شدم
من با اقای پاشا موافق هستم. البته در خانواده ای بزرگ شدم که فضای حاکم بهش اینبود: اگه کاری از دستت بر نمیاد گریه زاری و استرس و اینچیزا بیخوده. بخند (حواس خودتو پرت کن)… البته وقتی مردم با سلفی ها سد معبر ایجاد کردن بحث دیگه ایه
خیلی ممنون.
نوشته ی “من” هیچ، “من” نگاه/ انسان در اسارت “نگاه” از آقای زمانیان هم نوشتهی جامع و کاملی بود که ارزش وقت گذاشتن رو داره:
http://www.khabaronline.ir/detail/238527/weblog/zamanian