آقای ملکیان حرف های شما اعتقادات دینی و نتیجتا آرامش را از جوانان می‌گیرد

آقای ملکیان حرف های شما اعتقادات دینی و نتیجتا آرامش را از جوانان می‌گیرد

در باب اعتقادات دینی باید این نکته را در نظر بگیریم که به دنیا آمدن در یک محدوده جغرافیایی معین لزوما دلیل مقبولی بر آن باور دینی نمی تواند و نباید به حساب بیاید. شرط اصلی اعتقاد به یک دین خاص وجود دلیل و برهان و استدلال باید باشد. به عبارت بهتر التزام به یک دین خاص باید به دلایل معرفتی باشد نه اقتضای تولد در محل خاص. متاسفانه این قضیه در اکثر ما وجود ندارد. اکثر ما که به  شیعه اثنی عشری اعتقاد داریم مهمترین دلیلش این است که در یک شهر یا خانواده شیعه به دنیا آمده ایم و نه به دلیل معرفتی و تحقیق. برای همین اگر من در شهر سنندج در یک خانواده سنی مذهب به دنیا آمده بودم در حال حاضر سنی مسلک بودم. آیا شما باور می کنید که یک سنی مسلک بعد از تحقیق و مقایسه دین خود با مابقی ادیان و مذاهب به این نتیجه رسیده است که اسلام سنی شافعی حق است و سپس آن را انتخاب نموده؟

حال اگر ما این را بپذیریم که علت اینکه شما به این دین خاص باور دارید این است که مثلا در یک خانواده سنی مسلک بدنیا آمده اید و اینکه من به اسلام شیعه اثنی اشعری اعتقاد دارم،  این است که در این خانواده خاص بدنیا آمده ام و نه اینکه تحقیق جدی در باب این دین و مسلک نموده ام، شیوه رفتارم را با شما متفاوت خواهد کرد، و باعث خواهد شد که من با مدارای بیشتری با شما رفتار کنم. اما اگر گفتم نه آقا شما یا باید به چیزی که من باور دارم اعتقاد پیدا کنی یا سرکوب خواهی شد در این صورت واضح است که دیگر من شخص فیلسوف مشربی نیستم چرا که اقتضای مسلک فیلسوف درخواست استدالال و ارایه استدلال است و بدون دلیل قانع نخواهد شد و بدون دلیل سعی در قانع نمودن نخواهد کرد.

سوال: کاربرد فلسفه اسلامی در میان دینداران چیست؟ با توجه به اینکه یکی از کارکردهای فلسفه اسلامی حداقل برای آن دسته از افرادی که دیندار هستند و به دین اسلام اعتقاد دارند ایجاد آرامش است، در صورتی که فلسفه اسلامی را از دست فیلسوفان اسلامی بگیریم و بگوییم این فلسفه نیست،  آیا فکر نمی کنید که گرفتن این باور از اشخاص و یا ایجاد شک در اعتقادات دینی آنها باعث سلب آرامش از آنها خواهد شد؟ و از طرف دیگر در صورت گرفتن این باور از آنها چه جایگزینی می توان به آنها پیشنهاد داد که آن آرامشی که شما خواستار آن هستید رافراهم کند؟ و اگر چنین چیزی نداریم فکر نمی کنید که خراب کردن آنچه را هم که داریم و در حال حاضر جواب هم می دهد خلاف عقلانیت باشد؟

 

اولین نکته ای که می خواهم خدمتتان عرض کنم این است که تمامی مواردی که شما فرمودید مباحث مهم و حیاتی است اما باید در این باب بحث فلسفه را از بحث الهیات جدا کرد. من در مورد الهیات صحبت نکردم؛ بحث من فلسفه بود. شما فرمودید که اعتقادات دینی باعث ایجاد آرامش در فرد معتقد خواهد شد و در صورت گرفتن این اعتقادات آرامش وی نیز طبعتا از بین خواهد رفت. من این را قبول دارم که الا به ذکر الله تطمئن القلوب و یاد خدا دلها را آرام می کند ولی قبول ندارم که الا به اثبات وجود الله تطمئن القلوب. من اعتقاد دارم زمانی که پای عقل به میان می آید، (و در فلسفه این امر انکار ناپذیر است. فیلسوف حق دارد که به همه چیز شک کند) با توجه به اینکه عقل یک نوع شکاکیت و یه نوع سیر دیالیکتیکی به هر امری ایراد می کند، این مسئله باعث می شود که در مقابل هر تزی یک آنتی تزی قرار دهد و زمانی که شما می خواهید که تعرض این تز با آن آنتی تز را با یک سنتز جدید بر طرف کنید در مقابل آن سنتز  نیز یک تز جدیدی پدید می آورد. من قبول می کنم که اعتقادات دینی آرامش بخش است و اعتقادات دینی را بی جهت نباید از مردم گرفت. اما اعتقادات دینی کجا و فلسفه ای که می گوید من دارم از دین دفاع می کنم کجا، این دو باید از یکدیگر تفکیک شوند. و بنده سودی در برقراری ارتباط بین این دو نمی بینم. کسانی که واقعا مشی فلسفی جدی دارند اتفاقا آرامش اولیه خود را از دست می دهند. چون این دین است که آرامش می آورد نه فلسفه ای که ادعا می کند من از دین دفاع می کنم.

نکته دومی که می خواهم خدمتتان عرض کنم این است که اگر دین شما یا فلسفه شما فقط به شما آرامش می داد من از آن استقبال می کردم اما وقتی که فلسفه شما یا دین شما آرامش را از دیگران می گیرد مورد بحث بنده است. وقتی دین شما علاوه بر اینکه آرامش به شما می دهد، آرامش در کشتن دیگری را نیز به شما می دهد اینجاست که محل ارعاب است. اگر ادیان و مذاهب می گفتند که خوب ما آرامش خودمان را داریم و کاری هم به کار کسانی که به دین ما اعتقاد ندارند نداریم، در اینجا من بحثی نداشتم. اما وقتی که می بینم که کسانی به علت باور به دینشان به دیگران تعرض می کنند ، آنوقت من هم در صدد این امر بر می آیم که نشان دهم که موضع آنها از دیگران یا رقبایشان برتر نیست. اگر مورد تعرض وجود نداشت و هر کس آزادانه می توانست  زندگی خودش را بکند، که مشکلی نبود. بنابراین من آرامش زایی را در اینجا در باب اعتقادات دینی (نه فلسفه) قبول دارم اما همین جا هم می گویم که آرامش زایی در اینجا مصادف شده است با آرامش زدایی از دیگران.

نکته دیگری که البته در مقاله تقریر حقیقت و تقلیل مرارت عرض نموده ام این است که آرامش، صلح تمانینه زمانی مطلوب است که آرامش حاصل از حقیقت باشد نه آرامش حاصل از توهم. این بحث البته بحث مهمی است و شما اگر روزی دیدید که تقریر حقیقت باعث ایجاد مرارت شد در آن صورت چه باید کرد؟ اگر تقلیل مرارت رجحان اخلاقی دارد باید این حقیقت را کتمان کرد، اما اگر تقریر حقیقت رجحان اخلاقی دارد باید این حقیقت را تقریر کرد هرچند که باعث ایجاد مرارت شود. بین فیلسوفان اخلاق و حتی بین روانشناسان اخلاق این بحث بسیار پیچیده ای است که انصافا باید در چنین مواردی چکار کرد. به عنوان مثال تصور کنید که مادری وجود دارد که فکر می کند فرزندش زنده است و از طرفی ما می دانیم که این مادر تا یکسال دیگر از دنیا می رود و پسرش در مسافرت خارج از کشور کشته شده اما ما به مادر  به دروغ می گوییم که پسرت زنده است و زندگی خوبی دارد و می دانیم که مادر تا زنده است از این مسئله خبر دارد نمی شود و به وی می گوییم که پسرش نمی تواند از خارج از کشور تا دو سال دیگر  بیاید. حالا اگر مسئله ای پیش آمد و تاکیید می کنم اگر موردی پیش آمد، آیا ما باید حقیقت را به مادر بگوییم و مرارتش را زیاد کنیم یا اینکه حقیقت را کتمان کنیم تا مرارتش زیاد نشود! از اینگونه بحثها در این موارد زیاد است و مواضع متعددی از طرف افراد مختلف به گونه های متفاوت گرفته شده است. اما چیزی که بنده میخواهم خدمتتان عرض کنم این است که شما هر موضعی که اتخاذ کنید باید در نهایت این را قبول کنید که اگر توهم آرامش زا بود ما نباید بگوییم خوب حالا که این توهم آرامش زا است پس حفظش کنیم. این یک توهم[1] است، هذیان است و بالاخره چیزی است که درست نیست و ما نمی توانیم حتی به این دلیل که آن برایشان آرامش می آورد آنرا تشویق و ترغیب و ترویج کنیم. مثلا مردم اعتقاد داشته باشند که اگر یک اشک برای امام حسین در روز عاشورا بریزند همه گناهان امسالشان پاک می شود، خوب بنده که می دانم این توهم است و نمی توانم در این باب سکوت اختیار کنم. البته این ریزش اشک به ایشان آرامش خواهد داد چون می گویند خوب 365 روز هر کاری که کردیم متاسفانه کردیم اما الان نصف روز خوشبختانه استخوانهایمان را تکاندیدم و مبری شدیم. خوب به نظر من این توهم است اما به ایشان آرامش داده است. من این آرامش را قبول ندارم من آرامشی را می خواهم که از طریق حقیقت به دست آید نه از طریق توهم.

یک بحث دیگرکه باید من قبلتر عرض می کردم اما حالا خدمتتان بیان می کنم این است که شما فرمودید دفاع چیز خوبی است! من هم قبول دارم که دفاع چیزی خوبی است اما دفاع در بعضی موارد به صورتی انجام می گیرد که آدمی می بیند که شخصی که به حال انسانها دلسوز است این دفاع روی هم رفته برای آن سودی نداشته است. اجازه دهید مثالی در این رابطه بزنم: فرض کنید که من گلخانه ای دارم و شما هم گلخانه ای در آن طرف. من ادعا میکنم که عطر گلهای من بسیار بهتر از عطر گلهای گلخانه شماست؛ شما هم ادعا میکنید که نه عطر گلهای گلخانه شما بهتر از مال من است. بعد سر این مسئله نزاع می کنیم و دست به گریبان می شویم و دعوا و … تا در نهایت عاش و لاش هر کس به گلخانه خودش بر میگردد. مسئله این است که در این دست و پنجه نرم کردن من آنقدر عرق کرده ام که دیگر جز بوی عرق خودم در گلخانه نمی شنوم. ما در واقع داشتیم بر سر عطر گلهای گلخانه مان جدل می کردیم اما حالا جز بوی تعفن خودمان چیز دیگری را حس نمیکنیم. این مثال به نحوی نشان می دهد که زمانی که ما می خواهیم دفاع بیرونی از دین بکنیم آنقدر در این دفاع بیرونی مرتکب رقابتها، تغلبها و تقلبها می شویم که حالا بعد هم که اثبات کردیم خدا وجود دارد و فردی را که ادعا می کرد خدا وجود ندارد را منکوب کردیم، برمی گردیم می بینیم که حالا تازه از خودمان متنفریم و این صفایی که از وجود خدا باید می بردیم را نمی بریم. این را من بر اساس تجربه خودم جدی عرض می کنم. من زمانی در قم در مدرسه شهید محلاتی که متعلق به سپاه بود در سالهای 66 یا 67 تدریس می کردم، یک دانشجویی در آن جا بود و می گفت که دلیلی بر اثبات وجود خدا وجود ندارد و من در مقام اثبات این قضیه بر آمدم، ایشان هم آدمی بسیار لجوج بود و ما هم مجبور شدیم جلسات عدیده ای که دقیقا خاطرم نیست چند جلسه بود برگزار کنیم تا در نهایت در آخرین جلسه ایشان ابراز فرمودند که این برهانی که ملکیان آورد مرا قانع کرد که خدا وجود دارد. خوب من هم در آنوقت خیلی خوشحال بودم که ایشان را قانع کرده ام اما وقتی راننده آمد تا من را برگرداند وقتی در ماشین سوار بودم دیدم که من واقعا از خودم متنفرم، چرا؟ چون من در این مباحثات چندیدن مغالطه مرتکب شده بودم و خودم متوجه بودم که این استدلالی که در اینجا کرده ام ایراداتی بر آن وارده بوده اما طرف مقابل که نمی دانست و متوجه هم نمی شد. از طرف دیگر از اینکه من در حضور دیگر شاگردان بر این شاگرد غلبه کرده بودم یک فخر و تفاخری نیز در من پدید آمده بود. حال من می خواهم عرض کنم انسانی که در مورد سلامت روانشناختی یا کمال اخلاقی خود یا هر دو حساس است در چنین مواقعی مصداق آن مورد گلخانه می شود که در نهایت من اثبات کردم که عطر گلهای گلخانه من بهتر از توست اما حالا آنقدر بوی تعفن بدن خودم به مشامم می رسد که دیگر از بوی گلخانه ام چیزی را نمی شنوم. به همین علت من قبول ندارم که هر که در دفاع بیرونی ید طولایی دارد حظ درونی می برد. به نظر من در این مباحثات خیلی حسادتها، خیلی رقابتها و مسایلی از این قبیل پیش می آید که باعث می شود آدم از خودش بدش بیاید و یک نوع کدورت درونی آدم پیدا کند. به همبن علت ما نباید خیلی دغدغه دفاع بیرونی داشته باشیم چون اگر این دفاع بیرونی باعث شود که درون من خراب شود، این ارزش ندارد. ما یک دوست روحانی داشتیم که ایشان سالهای پیش شاگرد پدر من بود و بنده هم پیش ایشان درس می خواندم، وی  یکبار به من گفت  که فلانی من وقتی از منبر می روم بالا وقتی از پله ها بالا می روم احساس میکنم که واقعا دارم به معراج می روم، آنقدر نورانی ام، آنقدر درونم پاک است و یک رقت قلبی دارم و کلا حالم خیلی خوب است اما بعد از یک ساعت که حرف می زنم و می آیم پایین احساس می کنم که دارم به درکات جهنم سقوط میکنم چون به خودم می گویم اینجا حرف غلط زدم، آیه نادرست تفسیر کردم، دروغ گفتم، مغلطه کردم و …

به نظر من این امر مهمی است و برای کسی که سکولار این جهانی است و به سلامتی روانشناسی اش اهمیت می دهد و یا کسی که هم به سلامت روانشناسی اش و هم به کمال اخلاقی اش اهمیت می دهد، این گونه افراد انصافا از خیلی از این دفاعیات بیرونی گریزانند چون همیشه نوعی تکدر و نوعی عدم سلامت درونی بعد از آن دفاعیات بیرونی در آنها رخنه می کند.

در باب اینکه شما فرمودید که در صورتی که باورهای یک شخص را از وی گرفتید چه چیزی به او میدهید و چه بدلیلی بر آن فراهم میکنید؟ من در مقاله ای که در دفاع از فخر رازی نوشته بودم مطرح کرده ام که اصلاح یک چیز است و کاشتن حقیقت چیزی دیگری است. همانطور که می دانید فخر رازی به امام متشککین معروف است و اینکه در همه چیز شک می کرد و هیچ چیز باقی نمیگذاشت و حتی به این متهم شد که چیزی هم به جای آن ارایه نداد. ادعای بنده این است که اگر در جهت استکمال معنوی ما باید دو گام بر داریم: یکی اینکه جنگل اندیشه هایمان را از خطا هرس کنیم و یکی اینکه چند تا درخت حقیقت در آن بکاریم، حالا اگر شخصی کار اول را برای شما کرد ولی کار دوم را نکرد نباید بگویید که کار اول هم نباید می کرد. نفس اینکه شما را از یک سری خطا نجات بدهند، خدمتی به شماست ولو اینکه نتوانند چیزی جای آن قرار دهند. اگر توانایی کاشت درخت حقیقت بود که چه بهتر اما اگر این توانایی وجود نداشت نشان دادن خطاها نباید اقدامی غلط تصور شود.

در باب مقاله ای که از حضرتعالی در روزنامه ایران هم چاپ شد، شما فرموده بودید که عقیده پرستی نوعی بت پرستی است. در باب عقیده پرستی، اگر عقیده من خدا باشد و من همین عقیده را بپرستم در آن صورت چه ایرادی به این مسئله وجود دارد؟ چون در آخر من خدا را پرستیده ام.

همانطور که شما هم قبول دارید خدا واحد است و هر چیزی غیر از خدا نباید پرستیده شود. از طرفی به نظر من عقیده ای که در ذهن من وجود دارد ولو عقیده به وجود خدا، خود خدا نیست. عقیده به وجود خدا غیر از خداست.  بنابراین اگر قرار باشد که خدا را بپرستم حتی عقیده به وجود خدا را هم نباید بپرستم چون عقیده به وجود خدا، خدا نیست غیر از خدا است، چه برسد به سایر عقاید. بنابراین کلمه الله هم نباید رقیب الله شود. به نظر من این مسله خیلی واضح است که عقیده ما عقیده ماست و عقیده ما غیر از خداست. عقیده ما کما اینکه خودمان خدا نیستیم عقیده مان نیز خدا نیست و بهمین دلیل نباید پرستیده شود. اما یک نکته ای در این جا وجود دارد و آن اینکه زمانی که می گوییم عقیده به وجود خدا را نباید پرستید به این معنا نیست که باید دست از پرستش خدا هم برداشت این به این معناست که چون عقاید ما غیر از خداست نباید در مورد عقایدمان تعصب بورزیم و اگر کسی در مقام انتقاد از عقاید ما برآمد باید اجازه دهیم که نظرش را بیان کند. من در آخرین مقاله ام عرض کرده بودم که اینکه بفهمیم من در حال پرستیدن فلان عقیده هستم یا نه به این نیست که فورا دست از عقیده ام بردارم، چون مهمترین هویت فرهنگی انسان عقیده اش است، اما بحث بر سر این است که نپرستیدن یک عقیده به این است که اگر آن عقیده در معرض نقد گذاشته شد به نقد گوش دهید و اگر توانایی غلبه داشتید بپذیرید و اگر نتوانستید از عقیده تان دست بردارید.

.


.

[1] Illusion

delusion

.


.

این فوتوکلیپ قسمتی از جلسات میزگرد نقد فلسفه‌ اسلامی می باشد.

پرسشی در مورد آرامش و اعتقادات دینی . . .

دانلود فایل صوتی

دانلود فوتو کلیپ

مشاهده فوتوکلیپ در آپارات

مشاهده فوتوکلیپ در یوتوب

لینک کامل مناظره

.


.

با تشکر از جناب آقای حسین جلیلی برای پیاده‌سازی متن این گفتار

.


.

1 نظر برای “آقای ملکیان حرف های شما اعتقادات دینی و نتیجتا آرامش را از جوانان می‌گیرد

  1. انساني كه در يك محيط ايزوله و بدون خط قرمز بدونِ پيش زمينه فكري راجع به اديان تحقيق مينمايدنتيجتا جه دين را انتخاب ميكند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *