مقاله «زمین خشونت» از اکبر جباری

مقاله «زمین خشونت» از اکبر جباری

در تاریخ فلسفه‌ورزی، بسیاری از پژوهش‌گران به نسبت قدرت و اندیشه پرداخته‌اند و کوشیده‌اند میان فلسفه‌ورزی و سیاست‌ورزیِ خشونت‌زا نسبتی علّی بیابند و نشان دهند که چگونه می‌توان از دل یک فلسفه، به خشونت رسید و کدامین فلسفه‌ها اسباب و علل خشونت بوده‌اند. در عصر حاضر “«پوپر» سرآمد این پژوهش‌گران است که کوشیده ردپای نظام‌های توتالیتر و فاشیستی را در اندیشه‌های افلاطون و مارکس نشان دهد.

حال باید بدانیم آیا پرسش از شرایط امکان ظهور داعش، چیز شبیه این قبیل پژوهش‌هاست؟ آیا می‌خواهیم نسبت میان این جریان خشونت‌گرا و تکفیری را با فلسفه‌ورزی یک فیلسوف یا یک فلسفه خاص دریابیم؟ البته پیش از طرح چنین پرسشی می‌بایست تعریف سرراستی از فلسفه و اندیشه‌ورزی داشته باشیم و ببینیم آیا در این تعریف مقبول، می‌توان به تبارشناسی خشونت و جریان‌های تکفیر دست یافت؟ پرواضح است، آن‌که فلسفه را عین آزادی و تفکر را عین رهایی می‌داند، هرگز نمی‌تواند میان یک جریان و یا یک نظام فاشیستی و خشونت‌گرا، و فلسفه نسبتی بیابد. در چنین ساحتی، فلسفه حتی آن‌جا که درصدد تبیین ایده‌ای‌ست که در آن «شاعران را کلاه افتخار بر سر می‌نهد و از مدینه بیرون می‌راند»، نمی‌تواند «علت» یک نظام سیاسی و توجیه‌گر فاشیست باشد. به دو دلیل ساده. نخست این‌که فلسفه با «ایده ها» و «امر کلی» سر و کار دارد. این اشتغال به امرکلی و سیر در «کلیات» هم «علت» آزادی‌ست و هم «معلول» آن. تنها کسی می‌تواند به امرکلی بپردازد که از امر جزیی عبور کرده باشد و در قید جزییات نماند. این عبور از امر جزیی و رها شدن در کلیات، امکان اندیشه‌ورزی را فراهم می‌سازد. امکانی که عین آزادی‌ست و آزادی را به ارمغان می‌آورد.

دودیگر این‌که ساحت خشونت و فاشیسم، ساحت انشقاق میان نظر و عمل است. ساحتِ عملِ بی‌بنیاد است. ساحتی است که معطوف به خودش است. از همین رو همه نظام‌های فاشیستی «خود بنیادند». این خودبنیادی هیچ فلسفه و اندیشه‌ای را برنمی‌تابد. از همین‌روست که نظام‌های فاشیستی به «ضد اندیشه» رو می‌آورند. به ترویج سخنی (Discourse)رو می‌آورند که ضد اندیشه است. سخنی که دیگر فلسفه نیست؛ چراکه آزاد نیست و در خدمت یک «عمل» است. این سخن شبه‌فلسفی، بیش‌تر یک ایدئولوژی است تا فلسفه.

این‌که یک پژوهش‌گر، ریشه‌های خشونت و فاشیست را در فلسفه یا فلسفه‌ورزی یک فیلسوف می‌جوید، دلالت روشنی دارد که او فلسفه را به مثابه ایدئولوژی گرفته است. برا او فلسفه نه ساحت کلیات است و نه ساحت حیرت. او فیلسوف را نسخه‌نویس مرد سیاسی می‌داند و می‌پندارد که مرد سیاسی چشم و گوشش به نسخه فیلسوف است و عمل سیاسی متوقف بر این نظر فلسفی است! چنین تصویری از نسبت عمل سیاسی و فلسفه‌ورزی، یک تصویر انتزاعی است که نه تاریخ فلسفه گواهی برای آن دارد و نه تاریخ سیاست و نظام‌های سیاسی.

با این همه نمی‌توان نسبت میان خشونت و تاریخ اندیشه را نادیده گرفت. اگر اندیشه‌ورزی، به‌طور کلی، امری‌ست تاریخی، پس در این زمین نسبتی میان این دو وجود دارد. باید این نسبت را به دید آورد. نمی‌توان به صرف این ادعا که فلسفه هیچ نسبتی با خشونت ندارد، از طرح این پرسش خلاص شد.

اگر اندیشه‌ورزی را محدود به «سخن فلسفه» نسازیم، آن‌گاه طرح پرسش از نسبت میان خشونت و اندیشه محلی می‌یابد. پس باید اندیشه را به‌طور کلی به‌مثابه «سخن» (Discourse) بدانیم که درون آن این مناسبات شکل می‌گیرد. لذا می‌بایست نخست سخن‌های موجود را به دید آوریم و دریابیم که این سخن‌ها درون چه مکانیزمی می‌توانسته‌اند به خشونت دامن بزنند؛ چراکه این‌جا هر سخن، به‌مثابه زمینی است که درخت خشونت و نظام‌های خشونت‌گرا، ریشه در آن دوانده و بالیده است.

بی‌شک جریان‌های تکفیری و نظام‌های سیاسی برآمده از آن مانند داعش، هیچ نسبتی با سخن فلسفه ندارد. گرچه می‌توان ظهور این پدیده در عصر جدید را به‌مثابه پدیده‌ای مدرن در نسبت با جهان مدرن دید و از همان رهگذر، راهی به کشف نسبت این پدیده مدرن با فلسفه‌های مدرن یافت، ولی آن‌گاه باید بدین نکته التفات داشته باشیم که دیگر آن‌چه به‌عنوان فلسفه‌های مدرن خوانده می‌شود، اولا به سختی می‌توانند ذیل مفهوم دقیق فلسفه به‌مثابه دانشی که به امر کلی اشتغال دارد، گرد آیند؛ ثانیاً این ارتباط بین فلسفه‌های مدرن و جریان‌های تکفیری به طریقی بسیار غیرمستقیم و بعید می‌توانند به‌مثابه امر سیاسی وجود داشته باشد. به هرحال می‌توان با فیلسوفانی مانند فوکو یا آگامبن هم‌سخن شد که قدرت در عصر جدید را هم‌زاد خشونت می‌دانند و ماهیت آن را در نوع نگاهی هستی‌شناختی به انسان و حیات او دانست؛ چندان‌که در عصر جدید، حیات طبیعی آدمی (zoe) در مکانیسم‌ها و محاسبات قدرت دولتی ادغام می‌گردد و سیاست به «زیست ـ سیاست» (biopolitics) بدل می‌شود. از همین‌جا می‌توان با فوکو هم‌سخن شد که می‌گفت: «برای هزاره‌ها انسان همان چیزی باقی ماند که نزد ارسطو بود: جانوری زنده که هم‌چنین دارای قابلیت اضافی تجربه‌‌ی هستی سیاسی است؛ (اما) انسان مدرن، جانوری است که سیاستش، هستی او در مقام موجودی زنده را زیر سؤال می‌برد”

از چنین منظری نیز می‌توان هم داعش و هم همه نظام‌های فاشیستی و توتالیتر را به دید آورد؛ اما باید توجه داشته باشیم که چنین منظری به‌رغم دقتی که در نزدیکی به یک تحلیل انضمامی دارد، همان اندازه ما را از بستر تاریخی و زمینه‌های دیسکورسیک این نظام‌ها دور می‌سازد. باید از علل قابلی تاریخی و فرهنگی این نظام‌ها نیز پرسش به میان آید. باید بدانیم که این نظام سیاسی خاص از کدام زمین ارتزاق می‌کند و سیراب می‌شود…

.


.

مقاله «زمین خشونت» قسمت اول

مقاله «زمین خشونت» قسمت دوم

مقاله «زمین خشونت» قسمت سوم

مقاله «زمین خشونت» قسمت چهارم

.


.

مقاله “زمین خشونت” نوشته‌ی دکتر اکبر جباری

منتشر شده در هفته نامه “سنجه” کشور افغانستان

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *