با عرض ادب و احترام خدمت حضار و عرض سپاس از همه متصدیان و مسئولان مؤسسه فرهنگی هنری خانه دوستان آشنا.
بحث را با یک مثال شروع میکنم و گمان میکنم که این مثال بتواند کلیت بحث پیش رو را از ابتدا تا انتها روشن نماید. فرض کنید که ضرورت دارد تا ما مسیری را طی کنیم تا خود را از نقطه A به نقطه B برسانیم و گریزی از این حرکت و طی مسیر نیست؛ اما جادهای که این دو نقطه را به هم وصل میکند بسیار نامناسب و ناهموار است و سرشار از سنگلاخها و چالهها است و جادهای غیر مهندسیشده است. در این موقعیت که ما باید خود را بهضرورت از نقطه A به نقطه B برسانیم و وضعیت جاده بدینگونه است، بدیهی است کاری که باید کرد این است که همه کسانی که از این جاده استفاده میکنند در جهت تعمیر آن بکوشند و کژیها، سنگلاخها، چالهها و ناهمواریهای این مسیر را برای مسافران اصلاح کنند و موانع را برطرف کنند؛ اما اگر در وضع و موقعیتی قرار گرفتیم که علیرغم ضرورت استفاده از جاده، قدرت اصلاح جاده را دارا نیستیم و یا اینکه قدرت اصلاح جاده را داریم اما اصلاح آن امری زمانبر است و سالها و ماهها باید طی شود تا بتوانیم جاده را تعمیر و مرمت کنیم تا قابلاستفاده شود و قدرت ما مرهون گذر زمان است، در این دو صورت چه باید کرد؟ در این دو صورت ظاهراً به نظر میرسد باید اتومبیلهایی تهیه کرد که ضربهگیر داشته باشند که بتوانند ضربات ناشی از سنگلاخها و چالهها را کنترل کنند و از شدت ضربات وارده به بدن سرنشین بکاهند و با توجه به این وضعیت، ضربهگیر داشتن اتومبیلی که با آن مسیر را طی میکنیم دارای اهمیت است و اتومبیلی که ضربهگیر دارد بهتر از اتومبیلی است که ضربهگیر ندارد و ضربهگیرهای قوی، اتومبیل را بهتر میکنند و ضربهگیرهای ضعیف، اتومبیل را بدتر میکنند و در باب داوری میان اتومبیلها باید ضربهگیر را لحاظ کرد.
باید توجه داشت که علیرغم اهمیت ضربهگیر در اتومبیل، ضربهگیر جاده را اصلاح نمیکند؛ بلکه خسارات جاده اصلاح نشده را برای سرنشینان اتومبیل کمتر میکند. درواقع در زندگی انسانی آنچه بسیار مهم و حائز اهمیت است و بر آن تأکید دارم این است که الزامی است که جاده تعمیر و اصلاح شود و باید کژیها، سنگلاخها و چالهها در جاده مرتفع شوند؛ اما اگر ما قدرت تعمیر و مرمت جاده را نداریم یا قدرت اصلاح داریم اما برای این اصلاح به زمان نیاز داریم در این صورت تا زمانی که جاده اصلاح نشده است بهموازات فعالیت برای اصلاح جاده باید اتومبیل ضربهگیردار تهیه کنیم و به ضربهگیری اتومبیل نهایت توجه و دقت را داشته باشیم. در این صورت هیچ انسان عاقلی نخواهد گفت در صورت اصلاح نشدن جاده، من سفر نمیکنم و از ضربهگیر نیز استفاده نمیکنم؛ زیرا بسیاری از جادهها اصلاح نشدهاند و ما گریزی از عبور از آن را نداریم. آنچه در باب جاده و ضرورت اصلاح آن و استفاده از ضربهگیر بیان شد درباره زندگی اجتماعی نیز صدق میکند؛ زیرا ما گریزی از زندگی در اجتماع نداریم و در زندگی اجتماعی نیز ما دو وظیفه را بر دوش میکشیم؛ یک وظیفه اینکه جامعهای را که در آن زندگی میکنیم و شهروند آن هستیم اصلاح کنیم و وظیفه دوم اینکه به موازات فعالیتهای اصلاحطلبانه، برای خود ضربهگیرهایی داشته باشیم که از شدت و صولت ضربات اجتماعی بکاهند و هنگام وارد شدن این ضربات به درون و روان ما، تخفیف خورده باشند و درجاتی از تسکین و لطافت را داشته باشند. مشخص است که ضربهگیرهای روانی، وضع ما را در جامعه بهتر نمیکنند و جامعه نیز همانگونه باقی میماند اما تا زمانی که نتوانستهایم جامعه را اصلاح کنیم، استفاده از ضربهگیرهای روانی ضرورت دارد و نمیتوان از ضربهگیرها عدول کرد. عاقلانه نیست که ضربات و لطمات جامعه ناسالم را در درونمان بپذیریم و منتظر اصلاح جامعه بمانیم؛ زیرا ضمانتی برای اصلاح جامعه تا پایان عمر ما وجود ندارد؛ بنابراین استفاده از ضربهگیر ضرورت عقلی است. میتوان گفت تمام فلسفهها و مسالک و مشارب روشنفکری و اصلاحگری در جهان به دو دسته قابل تقسیماند: یک دسته فلسفههایی هستند که تمایل دارند جامعه را اصلاح کنند و دسته دیگر مسالک و مشاربی که میخواهند برای درون ما ضربهگیر فراهم کنند تا وقتیکه جامعه اصلاح نشده است، ما کمتر لطمه و صدمه بخوریم. تأکید میکنم و بسیار تأکید میکنم که اصلاح جامعه وظیفه اخلاقی ماست و اصلاً نمیتوان از آن صرفنظر کرد؛ اما مسئله این است که بهصرف اراده ما برای اصلاح جامعه، جامعه اصلاح نمیشود و بنابراین برهههایی از عمر ما و جامعه ما صرف اصلاح جامعه میشود درحالیکه جامعه اصلاح نشده است؛ بنابراین ما به ضربهگیر روانی نیاز داریم. برای فهم بیشتر، از مثال دیگری استفاده میکنم. اقیانوسی را در نظر بگیرید که سرشار از خیزاب و امواج متلاطم و سرکش است.
اگر در ساحل این اقیانوس موجگیر درست کنیم، این موجگیرها خیزاب و امواج اقیانوس را از بین نمیبرند؛ اما هنگام برخورد امواج با موجگیرها از شدت آنها کاسته میشود و آنچه از خیزاب از موج-گیرها عبور میکند دیگر موج یا خیزاب نیست؛ بلکه به جویبار تبدیل شده است. در ساحت جامعه نیز همینگونه است؛ یعنی در جامعه ناسالم خیزابهای اجتماعی، کژیها و نابسامانیها وجود دارد؛ اما وقتی خیزابها به ساحت ذهن و روان و احساسات ما وارد میشوند به جویبار روانی تبدیل میشوند. در یک جامعه ناسالم، درون کسی کاملاً سالم و صادق نیست؛ اما میزان سلامت روان افراد بسته به اینکه ضربهگیرهای درونیشان چقدر قوی است، با یکدیگر متفاوت است. به نظر میرسد گویا کسانی در برابر ضربات و خیزابهای اجتماعی لخت و عریان ظاهر میشوند و این ضربات با همان شدت که در بیرون وجود دارد، به درونشان راه مییابد و برخی دیگر که در همان جامعه زندگی میکنند به دلیل داشتن ضربهگیر روانی شدت کمتری از ضربات اجتماعی را دریافت میکنند؛ بنابراین تبدیل خیزابهای اجتماعی به جویبارهای روانی یک هنر است؛ زیرا انسان نمیتواند از حق حیات خود صرفنظر کند و گریزی از زندگی در جامعه ناسالم نیست؛ درعینحال که وظیفه اخلاقی ما تبدیل جامعه ناسالم به جامعه سالم است. اکنون سخن بر سر این است که این ضربهگیرهای روانی چه اموری هستند؟ آنچه بیان میکنم بنابر عقلانیت من مصطفی ملکیان است و ممکن است برخلاف نظر برخی سروران باشد. اولین ضربهگیر به گمان من این است که هر فرد باید برای وجود خودش قانون اساسی وضع کند و قانون اساسی داشتن هر یک از ما برای خود ما بزرگترین ضربهگیر روانی است و انسان را کمتر در معرض آفات قرار میدهد و ذهن و روان و احساسات انسان را کمتر نابود میکند. برای تفهیم قانون اساسی ابتدائاً باید به تعریف گزارههای شهودی بپردازم که برای بیان آن از یک مثال استفاده میکنم. تصور کنید در حال شنیدن سخنرانی هستید و فرد سخنران در حدود دو هزار جمله بیان میکند. این دو هزار جمله را می-توان به انحاء مختلف تقسیم کرد؛ اما به دلیل اینکه به موضوع بحث ما مربوط نیست از آن گذر میکنیم. در میان جملات این سخنران، جمله یا جملاتی بشدت شما را تحت تأثیر قرار میدهد و گویی آنچه بیان میشود بر جان و روان وجود شما مینشیند و به تعبیری در درون خود خطاب به سخنران میگویید: آی گل گفتی. این جملات درواقع به دو دسته قابل تقسیماند. یک دسته جملاتی که شما سالهاست با مفهوم آن آشنایی دارید و موردپذیرش شما است؛ اما قادر به بیان و تعبیر آن نبودهاید و اکنون از بیان و صورتبندی زبانی و بیانی آن توسط سخنران لذت میبرید و دسته دیگر سخنانی که شما در گذشته به مفاد آن دست نیافته و آن را فهم نکردهاید؛ اما وقتی بر زبان سخنگو جاری میشود گویی آن جمله یا جملات شاهکلید رفع مسائل و مشکلات شما است و در دل اعتراف میکنید اگر تاکنون از آن آگاه بودید بسیاری از چالشها و مشکلات برای شما مطرح نمیشد.
روانشناسان به حال روانی فرد هنگام مواجه با این جملات و تجربه آی گل گفتی، Ah experience میگویند و معرفتشناسان به آن جملات، گزارههای شهودی میگویند و بیان میکنند این فرد با گزارههای شهودی خودش مواجه شده است. گزاره شهودی گزارهای است غیراستدلالی که ذهن ما عاجز از انکار و عدم تصدیق آن است و به صدق آن باور داریم و نمیتوانیم آن گزاره را نپذیریم؛ گویی تمام وجود فرد شاهد صدق آن است و به درستی آن گواهی میدهد. وقتی ذهن ما عاجز است از عدم تصدیق گزارهای، آن گزاره شهودی است. گزارههای شهودی برای همه یکسان نیستند و گزارههای منحصر به هر فرد هستند.
اکنون به مفهوم قانون اساسی بپردازیم. قانون اساسی هر کشور مبنای آن کشور است و تمامی قوانین پیرو و دنبالهرو آن هستند و همه قوانین باید با آن موافقت و همراهی داشته باشند و خود را با قانون اساسی وفق بدهند؛ مانند روبنای یک ساختمان که باید خود را با زیربنا مطابقت دهد و نه اینکه زیربنا خود را با روبنا وفق دهد. تمامی قوانینی که در یک جامعه در حوزههای مختلف سیاست، فرهنگ، خانواده، حقوق، اقتصاد و سایر حوزهها وضع میشود باید با قانون اساسی مطابقت داشته باشند و اگر قانونی وضع شده در مجلس قانونگذاری با قانون اساسی در تعارض و ناسازگاری بود، آن قانون منفسخ است. همانگونه که کشورها دارای قانون اساسی هستند افراد نیز باید برای خود قانون اساسی داشته باشند. قانون اساسی وجود هر کس، معیار خطمشی و عملکردها و اندیشهها و شیوه زندگی فرد است. انتخابهای هر فرد در حوزههای مختلف وجودی-اش باید با بر مبنای قانون اساسی وجودش باشد. قانون اساسی جنبه اخلاقی و مصلحتاندیشی را در درون خود دارد و اخلاقی بودن و مصلحت-اندیشانه بودن رفتار فرد به این است که با قانون اساسی او ناسازگار نباشد. از بزرگترین علل بیماریهای روانی و عصبی، ناسازگاری عملکردهای ما با قانون اساسی وجود ما است؛ بنابراین به لحاظ فلسفی و روانشناختی ضرورت دارد هر فرد نسبت به قانون اساسی وجود خودش آگاهی داشته باشد. اگر انتخاب و عملکرد و اندیشه من با یک فقره یا فقراتی از قانون اساسی وجود من ناسازگار باشد در این صورت انتخابها و عملکردهای من برای من خوبی و خوشی به همراه نخواهند داشت و زندگی من پر کارکرد نخواهد بود. ما باید درعین آگاهی از قانون اساسی وجود خود، بر مبنای آن عمل کنیم و از متعارض رفتار کردن با آن بپرهیزیم. قانون اساسی وجود ما در واقع ضامن یک زیست آرمانی است به شرط آنکه اولاً قانون اساسی وجود خود را درست کشف کرده باشیم و ثانیاً به قانون اساسی کشف شده التزام کامل نظری و عملی داشته باشیم؛ بنابراین زندگی آرمانی زندگی مطابق با قانون اساسی وجود هر فرد است. هنگامی که قانون اساسی وجود هر فرد مشخص و معلوم شده باشد دیگران نیز نسبت به آن آگاهی پیدا میکنند و در عملکردها و قضاوتها و مواجهه خود با آن فرد، به قانون اساسی وجود او توجه دارند؛ مثلاً موقعیتی را در نظر بگیرید که شما با یکی از دوستان خود درباره دوست مشترک دیگری که غایب است گفتگو میکنید. شما در قضاوتهای خود نسبت به دوست غایب خود، بیان میکنید که او از انجام برخی رفتارها مانند دروغ و دزدی پرهیز ندارد اما هیچگاه و هیچگاه مرتکب خیانت در دوستی نخواهد شد و به تعبیری این کار از او برنمیآید. این قضاوت ناشی از آگاه بودن شما از یکی از فقرات قانون اساسی وجود دوستتان (ممنوعیت خیانت در دوستی) است. معلوم است که همانطور که الزاماً کشورهای مختلف، قانون اساسی یکسان ندارند، افراد نیز نه تنها موظف نیستند؛ بلکه مجاز نیستند که قانون اساسی وجود خود را از یکدیگر نسخهبرداری کنند؛ زیرا هر فرد، موجودی بینظیر و بیهمتا است و اقتضای این بیهمتایی، داشتن قانون اساسی منحصر به هر فرد است و البته ممکن است به دلیل تشابه منش فردی و شخصیت اجتماعی افراد با هم فقراتی از قانون اساسی وجودی آنها با هم تشابه داشته باشد و به میزان تفاوت شخصیتها، قانون اساسی آنها از هم متمایز میشود و با هم متفاوت است.
تاکنون به چند نکته پرداختیم: تعریف گزارههای شهودی، ضرورت داشتن قانون اساسی و نکته دیگر اینکه زندگی آرمانی یعنی زندگی مطابق با قانون اساسی هر فرد. در ادامه، نکته مهم این است که چگونه قانون اساسی خود را کشف کنیم؟ پاسخ به این سؤال این است که مجموعه گزارههای شهودی هر فرد، قانون اساسی وجودی او است؛ بنابراین هر چه بیشتر نسبت به گزارههای شهودی خود، آگاهی داشته باشیم و نسبت به آنها التزام نظری و عملیِ جدی و کافی داشته باشیم زندگی ما آرمانی است. مسئله بعدی پرداختن به نحوه کشف گزارههای شهودی است، چگونه گزارههای شهودی خود را کشف کنیم؟ بنده قبلاً در این باب اشاره کردهام که چهار راه برای کشف گزارههای شهودی وجود دارد که دقیقترین و آسانترین راه، مطالعه کتابها و مقالات متفکرین بزرگ بشریت است. بر مبنای یک دستهبندی متفکرین و بزرگان عالم به پنج دسته تقسیم می-شوند: فیلسوفان، عارفان، فرزانگان، الهیدانان و عالمان علوم تجربی (علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی). هر متفکر حداقل در یکی از این پنج دسته میگنجد و این دستهبندی مانعه الجمع نیسن. اما در میان این افراد برخی به انسانشناسی پرداختهاند و برخی دیگر به جهانشناسی، برخی در شناخت دنیای درون انسان و جان و روح او موفقتر هستند و برخی در شناخت دنیای بیرون؛ مثلاً سقراط قائل بود که باید از شناخت جهان دست کشید و به شناخت درون روی آورد؛ البته به نظر من، هم شناخت عالم بیرون ضرورت دارد و هم شناخت دنیای درون انسان، اما در هر صورت در میان این متفکرین برخی استاد جانشناسی و روحشناسی لحاظ میشوند و برخی در این زمینه قوت کمتری دارند و بیشتر دنیای بیرون از جمله سیاست و اقتصاد و جامعه را میشناسند. اگر ما موفق شویم کتابهای شاخصترین این متفکرین را (great books) مطالعه کنیم، میتوانیم با گزارههای شهودی خود مواجه شویم؛ گویی این کتابها در حکم آیینهای هستند که ما را با خود مواجه میکنند و هر فرد می-تواند در گوشهای از این دسته کتابها، خود را بیابد و گزارههای شهودی خود را کشف کند و مجموعه گزارههای شهودی کشف شده، قانون اساسی وجود هر فرد است.
قانون اساسی وجود ما میتواند ما را از بسیاری از نابسامانیهای روانی و ذهنی رهایی بخشد و به سبب تأثیرگذاری در تطهیر و پاکسازی درونی، مناسبات بیرونی ما را نیز تغییر داده و آنرا سالمتر و بهتر میکند. کسانی که بر طبق قانون اساسی وجودشان زندگی میکنند، حوادث ناگوار بیرونی در آنها کمتر تأثیرگذار است. التزام نظری و عملی به قانون اساسی وجودی، اولین ضربهگیر روانی وجود ما است که خیزابهای اجتماعی را به جویبارهای روانی تبدیل میکند.
در باب قانون اساسی نکات دیگری را میتوان مطرح کرد که بهصورت کلی به چند مورد اشاره میکنم و از تفسیر آن عبور میکنم. از جمله اینکه من معتقد هستم که قانون اساسی وجودی، اخلاق و مصلحتاندیشی را در درون خود به همراه دارد و نیاز به طرح نظام اخلاقی و نظام مصلحت-اندیشی بهصورت مجزا نیست و اینکه قانون اساسی میتواند نابسامانیهای عصبی انسان را که جنبه فیزیولوژیک دارد به اندازه نابسامانیهای روانی و ذهنی که کمتر جنبه فیزیولوژیک دارد، نیز برطرف کند. نکته سوم اینکه صرف داشتن ضربهگیرهای روانی، جامعه را کاملاً سالم نمیکند، اما آن را در جهت سالمتر شدن سوق میدهد و نکته بعدی اینکه در هنگام مواجهه با موقعیتهایی که به تعبیر فیلسوفان اگزیستانسیالیستی موقعیتهای مرزی هستند و در زندگی اتفاق میافتد، کسانی که دارای قانون اساسی هستند و به قانون اساسی خود التزام دارند، تصمیمهای وجودی بهتری اتخاذ میکنند.
نکته مهم و حائز اهمیت که بدان پرداخته شد؛ ضرورت داشتن قانون اساسی و التزام نظری و عملی بدان است که در سایه التزام فرد به آنها، موارد زیر در درون او اتفاق میافتد.
1. کسانی که به قانون اساسی وجود خود التزام دارند در آنها نوعی طمأنینه، آرامش درونی و قوت قلب حاصل میشود؛ گویی تلاطمهای بیرونی تا مرز پوست جسم آنها نفوذ دارد و کمتر به درون آنها راه مییابد.
2. کسانی که به قانون اساسی خود پشت نمیکنند و از آن تبعیت میکنند، در درون آنها قوت قلب و به تعبیری شجاعت شکل میگیرد. به میزان التزام
هر فرد به قانون اساسی خود، گفتارها و کردارهای او استوارتر میشود و تزلزل کمتری در او نمود پیدا میکند.
3. افرادی که بهرهمند از قانون اساسی هستند، نوعی ملاطفت از هستی دریافت میکنند که آنها را در برابر مصیبتها و فقدانهای روحی محافظت میکند و اندوه درونی آنها را در قیاس با افراد دیگری که قانون اساسی ندارند، بسیار کاهش میدهد و حوادث در مواجه با این افراد شدت و حدت خود را از دست میدهند. بدینجهت است که به تعبیر سقراط برای قوی شدن نیاز نیست که مخالف خود را تضعیف کرد؛ بلکه باید ضعفهای خود را برطرف کرد و قانون اساسی این ضعف را برطرف میکند.
در روانشناسی نیز یونگ بیان میکند که نباید به رویاهای خود پشت کنیم؛ حتی اگر پشت کردن به رویاها ما را به مطلوبهای هفتگانه اجتماعی برساند باز هم زندگی ما را از خوشی و خوبی و کارکرد آن تهی میکند. افرادی که بر مبنای قانون اساسی وجود خود زندگی میکنند، زندگی پر کارکردی دارند؛ اما کسانی که به رویاهای خود پشت میکنند و از قانون اساسی خود غفلت میکنند نیروهای درونی خود را به هدر میدهند و این امر باعث میشود زندگی آنها در قیاس با کسانی که بر مبنای قانون اساسی و رویاهای خود پیش میروند، بدون کارکرد باشد.
به بیان ضرورت داشتن قانون اساسی برای تبدیل خیزابهای اجتماعی به جویبارهای روانی و کشف آن از طریق گزارههای شهودی پرداختیم.
نکته دوم که بدان اشاره میکنم تحت عنوان کلی تمرکززایی قرار میگیرد. تمرکززایی به ما کمک میکند تا حساسیت کمتری نسبت به دادههای محیط بیرونی خود داشته باشیم، یعنی درد و رنج کمتری را متحمل شویم. افزایش گرایش به تمرکززایی از طریق روشهای مختلف مانند مدیتیشن و یوگا و انواع دیگر آن، دلیل بر توجه به دینهای تاریخی و نهادینهشده مانند آیین هندو یا بودا نیست، بلکه به این معنا است که مجموعه دانش روانشناختی بشر در این جهت همگرایی یافته است که انسان به میزان تمرکزی که بر خود دارد، خویشتن را در برابر نابسامانیها و کژیها و درد و رنجها محافظت میکند. تمرکززایی چه از طریق مدیتیشن، یوگا یا انواع دیگر آن، توجه ما را به درون خود افزایش میدهد. افزایش توجه به درون از جانب افراد در جهت گریز از جامعه و محیط بیرون نیست؛ بلکه در این جهت است که از طریق تمرکززایی بتوان خود را در برابر محیط بیرون و مناسبات اجتماعی مجهز کرد تا محیط بیرون و جامعه، آسیب کمتری برای ما به همراه داشته باشند. جریان اصلی تمرکززایی در طول تاریخ در جهت افزایش آمادگی و تجهیز درونی در برابر جریان جامعه است، در این جهت که افراد عریان و بدون پوشش درونی مناسب در برابر چالشها و نابسامانیهای اجتماعی قرار نگیرند و نه در جهت گریز از جامعه که البته برخی نیز با این رویکرد به تمرکززایی روی آوردهاند. به تعبیر ویلیام جیمز، عارفان دریافته بودند که برهنه ایستادن بر بلندای قله کوه که در معرض طوفانهای شدید است، کار عاقلانهای نیست و اکنون که گریزی از ایستادن بر روی قله نیست، پوششی درونی برای خود فراهم نمایند. عارفان قصد داشتند ضعفهای خود را برطرف نمایند تا بهواسطه این ضعفها در جامعه آسیب نبینند. تمرکززایی بر درون، به معنای کشف ضعفهای درونی و یافتن راهحلهایی برای رفع این ضعفها است؛ چارهاندیشیها، مداواگریها و علاجهایی برای ضعف درون که آنها را فقط با تمرکز متوجه میشویم. درواقع از طریق تمرکززایی است که ما به شناخت خویش دست مییابیم. ما از طریق دیگران نمیتوانیم خود را کشف کنیم و تا هنگامی که در دادوستد با دیگران هستیم و در دوستیها و دشمنیها غوطهوریم، خود را نمیفهمیم و به نقاط ضعف خود پی نمیبریم. به تعبیر یکی از عارفان قرن نوزدهمِ آیین هندو، با تمرکز میتوان ستون پنجم دشمن را در درون خود کشف کنیم. اگر ما از دیگران ضربه و آسیب دریافت میکنیم به جهت رخنهها و خللهای درونی ما است و با تمرکززایی میتوان این خللها را شناسایی و برطرف کرد و از شدت لطماتی که دیگران به ما وارد میکنند، کاست. مدیتیشن و یوگا و انواع دیگر تمرکززایی قابلیت شناساندن ما را به خود دارند؛ بنابراین روی آوردن به تمرکززایی در قالب مدیتیشن در جهت دینداری افراد نیست بلکه در جهت قویتر کردن خود در مناسبات با خود، دیگران و عالم طبیعت است.
آنچه بر آن تأکید دارم توجه به این امر است که تمرکززایی در جهت گریز از جامعه نیست، بلکه تمرکززایی منعطف شدن به دنیای درون برای شناخت و کشف خود است.
نکته سوم که بدان میپردازم ضرورت داشتن دوستیهای گزیده عمیق است. یکی از ویژگیهای متمایزکننده سنت از مدرنیته این است که در دوران سنت، خویشاوندی امر بسیار مهمی بوده است و بسیار بدان بها داده میشد؛ درحالیکه دوستی در قیاس با آن از ارزش کمتری برخوردار بود. در روزگار مدرنیته برخلاف این امر رایج است و دوستی، ارزشمندتر از خویشاوندی است و ما دوستانی داریم که به اندازه خویشاوندان نزدیک برای ما دارای ارزش هستند. درواقع یک تفاوت اساسی دنیای مدرن و سنتی این است که در دوران سنت، علقه طبیعی و ژنتیک بر علقه فراهم آمده بعدی اجتماعی غلبه داشت؛ یعنی مناسبات افراد با خویشاوندان بسیار گستردهتر از مناسبات دوستی بود. مسئلهای که جامعهشناسان بدان پرداختهاند این امر است که چه عامل روانشناختی و اجتماعی پیشآمده است که دوستی مهمتر از خویشاوندی شده است؟ به نظر میرسد با شکلگیری مناسبات دوستی، خویشاوندان از دایره مناسبات خارج شدهاند و در ادامه، حجم این دوستیها گسترده شده است بهگونهای که به دلیل حجم وسیع دوستیها، حق دوستیها به درستی ادا نمیشود. دوستی رابطهای متعهدانه است و هنگامیکه با کسی دوست میشویم وظایفی در قبال دوست خود داریم که پیش از شکلگیری رابطه نسبت به او نداشتهایم؛ بنابراین در رابطه دوستی، حق دوستی باید ادا شود. یکی از عوامل خیلی مهم که انسان را در برابر حوادث بیرونی تا حد فراوان مصون و محفوظ نگاه میدارد دوستیهای گزیده عمیق است. هنگامی که تعداد دوستان ما به گونهای باشد که قادر باشیم حق دوستی را ادا کنیم؛ دوستیهای ما عمیقتر و صمیمانهتر میشود. ارسطو برای دوستی ارزش بسیار قائل بود و دوستی را یکی از سه ارکان سعادت بشر میدانست و مشخص است که منظور ارسطو دوستیهای گزیده عمیق است. دوستانی که در حلقه دوستیهای گزیده عمیق قرار میگیرند در برابر حوادث با انسان همدلی و همدردی میکنند و انسان به لحاظ روانی احساس میکند که در زندگی تکیهگاهی دارد و در برابر خطرات عریان نیست. از اینجهت است که برخی کسانی که در مشاوره روان شناختی یا فلسفی فعال هستند به مشاوره جویان خود توصیه می کنند که بر مبنای قانون اساسی وجود خود، حلقه دوستان خود را محدود کنند و وظایف خود را نسبت به دوستان واقعی خود ادا کنند تا رابطه صمیمانه دوستی محفوظ بماند. در مقالهای اشاره شده بود که فیلسوفی اهل مشاوره فلسفی به دلیل اهمیت و ارزش-مندی رابطه دوستی، به دوستان خود توصیه میکرد که دوز دوستیها را بالا ببرند و نه دوز داروهای خود را؛ بنابراین دوستی های عمیق گسترده ما را در برابر حوادث بیرونی و آثارشان محافظت میکنند.
یکی دیگر از نکاتی که می توان مطرح کرد ضرورت توجه به کتاب ها، رسائل و مقالات روانشناسی است. روانشناسی از جمله علومی است که بسیار برای انسان مفید است و به انسان کمک بسیار میکند. در نظر بگیرید شما یک دستگاه تلویزیون که بهترین کیفیت را دارا است تهیه کرده-اید؛ اما برای استفاده از این دستگاه به دفترچه راهنمای آن رجوع نمیکنید و آداب استفاده از تلویزیون را نمیدانید. بی توجهی به راهنماییهای دفترچه راهنمای تلویزیون سبب میشود تا کیفیت و عمر دستگاه تلویزیون شما بسیار کاهش یابد. وجود آدمی نیز مانند دستگاه تلویزیون دارای دفترچه راهنما است، در عین حال که ساختار وجود آدمی بسیار پیچیدهتر و پیشرفتهتر از دستگاه تلویزیون است. دفترچه راهنمای وجود آدمی، علم روانشناسی است. علم روانشناسی به ما کمک میکند تا با شناخت بهتر انسان، به خود و اطرافیان خود کمتر ضربه بزنیم. ما به دلیل این که از دانش روانشناسی بهرهای نبردهایم در مناسبات خود به یکدیگر درد و رنج وارد میکنیم. روانشناسی باعث میشود تا زوایای وجود آدمی از جمله ذهن، روان، احساس، باور، میل و.. شناخته شود و با این شناخت میتوانیم با خود و با دیگران بهتر رفتار کنیم و همچنین در برابر بدرفتاری های دیگران و حوادث اجتماعی یک سلسله مکانیزمهای دفاعی داشته باشیم که شدت ضربات دیگران و حوادث اجتماعی را برای ما کاهش دهد. متأسفانه دانش روانشناسی در جامعه ما بسیار مهجور است؛ درحالی که یک نظام آموزش و پرورش خوب از ابتدای دوران آموزشی در مهدهای کودک تا بزرگسالی در دانشگاهها، کودک را با واقعیتهای روانشناختی آشنا میکند؛ اما در جامعه ما به این دانش ارزشمند بسیار بیتوجهی شده است. البته مراد از علم روانشناسی، روانشناسی به معنای وسیع خود است و نه روانشناسیهای کاذب یا حتی روانشناسیهای ضد روانشناسی مانند آموزش مدیریت در پنج دقیقه یا آموزش ثروتمند شدن در یک روز و مشابه این رویکردهای کاذب. ادبیات روانشناسی مخصوصاً سه حوزه روانشناسی رشد (روانشناسی تحول) و روانشناسی شخصیت و روانشناسی انگیزش، انسان را در برابر محیط بیرونی واکسینه میکنند و از شدت ضربات آنها میکاهند؛ بنابراین توجه به علم روانشناسی بسیار دارای اهمیت و ضروت است.
آخرین مسئلهای که بیان میکنم در باب سیر مطالعاتی جامعه ایران است. چنانکه آگاه هستید آمار سرانه مطالعه در جامعه ما بسیار و بسیار اندک است و از این جهت دارای مشکل هستیم؛ اما به نظر من مشکل بزرگتر برای ما این است که همان آمار اندک مطالعه کتابها نیز محدود به مطالعه کتابهایی است که به تعبیر ویتگنشتاین حال ما را بهتر نمیکنند و به تعبیر سهراب سپهری کتابهایی هستند که در آنها باد نمیوزد. ویتگنشتاین بیان میکرد که در ابتدای کتابهای من قید شود که ای خواننده گرامی، امیدوارم خواندن کتاب من تو را آدم بهتری کند و نه متفکرتر، عالمتر یا فیلسوفتر. ما باید به مطالعه کتابهایی بپردازیم که جدا از یادگیری مهارتهای لازم برای کسب شغل، حال وجودی ما را بهبود ببخشد و مناسبات بیرونی ما را در جهت خوبیها تغییر دهد و کتابهایی مطالعه کنیم که به تعبیر نیکوس کازانتزاکیس در آنها روح رفت و آمد داشته باشد و نه مادهها. خواندن بسیاری از کتابها صرفاً علم ما را زیاد میکند و ما را در زمره روشنفکران قرار میدهد اما حال درون ما را خوب نمیکند و ما را در آشفتهحالی رها میکند. در این باب مثالی در گلستان سعدی است که سعدی بیان میکند فرد منجَمی وارد خانه خویشتن شد و همسر خود را در آغوش مرد دیگری یافت، مرد به فریاد افتاد که بر وی خیانت و ظلم شده است. صاحب دلی از آنجا عبور میکرد به منجَم گفت: تو که نسبت به وضع خانه خود علم نداری، علم تو در باب آسمان و ستارگان چه سود دارد؟ این حکایت، زبان حال جامعه ما است.
بنابراین ما باید با روی آوردن به کتاب به مطالعه آثاری بپردازیم که حال درونی ما را بهتر میکنند و البته که ما باید با حفظ روحیه حقیقتطلبی خود به بهبود حال خود بپردازیم و بپرهیزیم از این امر که با فریب و خرافه و خدعه حال خود را خوب کنیم.
آنچه بیان شد روشهایی هستند که به ما کمک میکنند درعینحال که جامعه را از کژیها و نابسامانیها اصلاح میکنیم، بتوانیم از خود در برابر آسیبها و ضربات محیط بیرونی محافظت کنیم و از شدت آثار آنها بر درون خود بکاهیم.
.
.
صوت سخنرانی مصطفی ملکیان
صوت پرسش و پاسخ
.
.
سخنران: مصطفی ملکیان
عنوان: خیزاب به جویباران
موضوع: آمادگی روانی در مقابل حوادث
به همت: مؤسسه فرهنگی هنری خانه دوستان آشنا
تایپ و ویرایستاری: خانم سمیرا رحیمی
یکشنبه 26 اسفند
.
.
سلام
مثل همیشه کاربردی و عالمانه