سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان جامعه ناسالم

سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان جامعه ناسالم

*همه شما شنیده اید که در تواریخ آمده که حسین بن علی (ع) در طیِ روزهای حرکتشان از مدینه تا کربلا به وفور جملاتی از این قبیل می گفتند: «هدفِ من آن است تا آنجا که می توانم جامعه را اصلاح کنم»؛ «می خواهم در میانِ امتِ جدم کارها را سامان بدهم»؛ «من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم».
*من در جلسه امشب کاری به تدقیق مفهوم امر به معروف و نهی از منکر و اینکه به لحاظِ اخلاقی چه حکم و داوری درباره اش می شود کرد و اینکه امر به معروف و نهی از منکر دارای چه شرایطی است و چه کسانی حقِ این کار را دارند یا نه اصلاً ندارم. تنها بحث ام درباره این است که اگر کسی قصدِ اصلاحِ اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر داشته باشد به چه چیزهائی باید بیش از همه توجه کند و چه منکراتی را باید مهم تر از همه مدِ نظر قرار دهد.

سال هاست که بعد از سقوطِ سلطنت در کشورِ ما در دهه اولِ محرم به مناسبتِ همان سخنانی که از امام حسین در آغاز سخنانم عرض کردم، این دهه را دهه امر به معروف و نهی از منکر می نامند. با فرهیختگان مصاحبه می کنند و اموری را به عنوانِ منکر معرفی می کنند که یا به زعمِ من منکر نیستند یا در درجه کم اهمیت تری نسبت به مابقیِ منکرات هستند. من امشب قصد دارم فهرستی از منکراتی را عرض کنم و در واقع پیشنهاد کنم که اگر کسی واقعاً قصدِ اصلاحِ جامعه خود را دارد باید به این نکات توجه کند.
*گروهی از مسیحیان هستند که می گویند ما به هیچ راهنما و رهبری نیاز نداریم و همچنین به هیچ کتابی. تنها یک سوال است که راهنمایِ عملِ ماست و آن است که اگر عیسی مسیح الآن در میانِ ما بود چه می کرد؟ این است که راهنمایِ عملِ ماست. من می خواهم این جمله را به این نحو بگویم که اگر حسین بن علی در جامعه ما بود چگونه عمل می کرد. منکرات و اصلاحاتِ مدنظرِ ایشان چه بود؟ بدیهی است که هر کس می تواند به خود رجوع کند و پاسخی برای آن بیابد و طبیعتاً من نیز امشب پاسخِ خود را به این سوال می دهم.
*به گمانِ من بزرگ ترین منکر اجتماعی در جامعه ما این است که یک انسان نتواند با هشت ساعت کارِ کاملاً شریف زندگیِ خود و خانواده اش را تمشیت و مدیریت کند. یعنی زندگی ای که نتواند همه نیازهایِ خود و خانواده اش را برآورده کند. به نظرِ من، منشأ همه مشکلاتِ اجتماعی به این منکر بر می گردد. البته منظورِ من از زندگی، یک زندگیِ تجمل گونه نیست بلکه زندگیِ توأم با قناعت مرادِ من است. حال، اگر من نتوانم با هشت ساعت کار، نیازهایم را برآورده کنم آن گاه دو راه برایم می ماند: نخست آنکه کیفیتِ کارم را حفظ کنم، هیچ گونه نادرستی در کارم انجام ندهم و از آن طرف کمیتِ کارم را افزایش دهم یعنی دو شیفته یا حتی سه شیفته کار کنم. این کار هم به لحاظِ اخلاقی و هم به لحاظِ روانی انسان را نابود می کند. اگر من این گونه کار کنم نمی توانم خدماتِ رایگان به جامعه ام ارائه دهم، نیازِ همسر و فرزندان و اطرافیانم را برآورده کنم، دستِ مستمندی را بگیرم و… . آن وقت نه می توانم به نیازهایِ روحی و معنویِ خود اعم از عبادت، نیایش، شعر، عرفان و… بپردازم و نه این فرصت را خواهم داشت که کارِ رایگان در جامعه ام انجام دهم. این یک راه است اما اکثرِ مردم این کار را انجام نمی دهند و می آیند کمیتِ هشت ساعت را حفظ می کنند ولی کیفیتِ آن را کاهش می دهند: دست به تقلب می زنند، روی به گران فروشی و کم فروشی می آورند، اختلاس و کلاهبرداری می کنند.
*یک جامعه سالم نباید شهروندانِ خود را بینِ این دوراهی بگذارد و این در حالی است که اگر از نگاه درون دینی به قضیه نگاه کنیم احادیثِ فراوانی نقل شده که افراط در پرداختن به معیشت موجب می شود آدمی رویِ فلاح و رستگاری را نبیند. چون کسبِ درآمد مقدمه زندگی است و نه هدفِ آن. به نظرِ بنده اگر امام حسین الآن در میانِ ما بودند می گفتند شهروندانِ ما نمی توانند با هشت ساعت کار ، زندگی شرافتمندانه داشته باشند و این بزرگترین منکر نزدِ ایشان می بود.
*اما علتِ اینکه ما نمی توانیم زندگیِ شرافتمندانه داشته باشیم چیست؟ آیا ما در کشورمان با کمبودِ منابع و نیروی انسانی روبرو هستیم؟ خیر- از اینجا به عاملِ دوم رهنمون می شویم. در جامعه ما کار به کاردان سپرده نشده است. شما گمان نکنید جوامعی که با هشت ساعت کار به سطحِ زندگیِ قابلِ قبولی دست یافته اند به لحاظِ منابعِ طبیعی و نیرویِ انسانی یا بهره هوشی با ما متفاوت اند. این جوامع به شخص پیشنهاد کاری را نمی کنند مگر آنکه احراز کنند صلاحیتِ انجام آن کار را دارند و از آن طرف شخصِ پیشنهاد شونده نیز مادامی که نتواند در آن فعالیت مثمرِ ثمر باشد آن را نمی پذیرد. اگر می بینید اینگونه ایم آن است که هر یک از ما در مشاغلِ خود از عهده کارِ خود بر نیامده ایم و تخصصِ آن را ندارند. لذا مشکلِ ما این است که افراد در جایگاهِ خود نیستند.
*سوالِ بعدی که مطرح می شود آن است که چرا ما کار را به کاردان نمی سپاریم. اینجاست که ما به سومین منکر رهنمون می شویم. در جامعه کاردانان باید مدیریتِ جامعه را بر عهده بگیرند نه کسانی که به فلان مقام و فلان وزیر و فلان وکیل وفاداری نشان می دهند. بزرگترین مشکلِ جوامعِ کمونیستی که الآن تنها تعداد معدودی از آنها وجود دارند آن بود که کاری به کاردانی و تخصص نداشتند و تنها وفاداری به حزب برایشان مهم بود. اینکه ما بپذیریم کاردانی بله و وفاداری خیر، اینگونه است که جامعه سالم خواهد شد.
*اما چرا در جامعه کاردانی بر وفاداری مقدم نمی شود؟ علت آن است که ما در جامعه مان، به جایِ آنکه استدلال نشان بدهد کاردان کیست قدرت جایگزینِ آن شده است. ما باید نگاه کنیم ببینیم که سخنِ چه کسی از قدرتِ استدلال برخوردار است. هر گاه استدلال و عقلانیت از میان رفت آن گاه دو چیز جایگزینِ آن می شود یکی خشونت و دیگری فریبکاری. فریبکاری برایِ اکثریتِ مردم جامعه به کار می آید چرا که می توان با سخنانِ ظاهر فریب و ایجادِ تعصبات، پیش داوری ها و جزم ها و جمودها مردم را فریفت اما اقلیتی نیز هستند که عمقِ درک شان، تجارب شان و علم شان بیشتر از آن است که فریب بخورند آن وقت است که خشونت به کار گرفته می شود. قرآن هنگامی که می خواهد یهودیان را در جائی تخطئه کند می گوید: «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین». بنابراین اگر بخواهیم کاردانی جایِ وفاداری را بگیرد باید برایِ استدلال و عقلانیت ارزش قائل شویم. تحقیرِ عقل در برابرِ عشق یا ایمان از جمله کژفهمی هاست که آگاهانه یا ناآگاهانه برخی ایجاد کرده اند. ایمان در ارتباطِ شخص با خود است اما در عرصه اجتماع تنها یک عیار وجود دارد و آن هم عقل است. عقل دو حسن دارد: نخست آنکه ترازوئی است که همه به آن رضایت می دهند و مرضی الطرفین است و دوم آنکه در عقل کسی نمی تواند بگوید که من بر تو برترم. عقل برابر طلبی ایجاد می کند. عقل فقیر و غنی، زن و مرد، روستائی و شهری، پیر و جوان نمی شناسد. دو چیز است که آدمیان را در طول زندگی برابر می کند: 1- عقل 2- مرگ. اولی برای زندگی برابرمان می کند و دومی برای بعد از حیات.
*وقتی عقل حاکم شد چون عقل مساوی کننده است آن وقت شهروندِ درجه یک و دو وجود نخواهد داشت و این هم دیگر منکرِ جامعه ماست. گمان نکنید تنها اقلیت هایِ مذهبی شهروندِ درجه دو به حساب می آیند. بین زن و مرد هم ما شهروند درجه یک و دو داریم، بین روحانی و غیر روحانی هم همینطور. علی ابن ابی طالب می فرمایند: فلاح پیدا نمی کند قومی که در آن کسی از ترس در مقابلِ دیگری لکنت پیدا کند.
*هنگامی که همه این امور دست در دستِ هم داد آن وقت است که مصلحتِ مردم فدایِ مصلحتِ گروهی خاص می شود که از آن به مصلحتِ نظام تعبیر می کنند.
*این منکرات از بدحجابی بسیار بسیار بسیار مهم تر هستند.
*همه ما باید از خود این سوال را بپرسیم که چرا برخی از شهروندان به اعتیاد، موادِ مخدر، فحشاء، قاچاق، دزدی و… کشیده می شوند؟
*قیامِ امام حسین(ع) که تنها به خاطرِ این نبود که یزید میمون باز و شراب خوار بود. قیام امام حسین عللِ مهم تری داشت. عزل و نصب هایِ رابطه ای، حیف و میل کردنِ بیت المالِ مسلمین بود که حسین بن علی را به قیام در برابرِ یزید واداشت.

.


.

صوت سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان جامعه ناسالم

.


.

سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان جامعه ناسالم

دهمین ویژه برنامه تعزیت آفتاب – شب سوم – کاشان – 25 آبان 95

.


.

4 نظر برای “سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان جامعه ناسالم

  1. 1 ـ « … ما کار را به کاردان نمی سپاریم. اینجاست که ما به سومین منکر رهنمون می شویم. در جامعه کاردانان باید مدیریتِ جامعه را بر عهده بگیرند نه کسانی که به فلان مقام و فلان وزیر و فلان وکیل وفاداری نشان می دهند. بزرگترین مشکلِ جوامعِ کمونیستی که الآن تنها تعداد معدودی از آنها وجود دارند آن بود که کاری به کاردانی و تخصص نداشتند و تنها وفاداری به حزب برایشان مهم بود. اینکه ما بپذیریم کاردانی بله و وفاداری خیر، اینگونه است که جامعه سالم خواهد شد.
    *اما چرا در جامعه کاردانی بر وفاداری مقدم نمی شود؟ … »
    آیا « کاری به کاردانی و تخصص نداشتند و تنها وفاداری » برایشان مهم بود ( ؟! ) یا « کاردانی بر وفاداری مقدم » نبود ؟
    گذشته از این ، اساساً کاردانی مقدم بر وفاداری است ؟ یا وفاداری به فرد مشخص فرادست ( وزیر و … ) یا وفاداری به حزب باید به وفاداری به جامعه تبدیل شود ؟ به گمانم در تخصص محورترین جوامع هم وفاداری به قانون ، کشور و نظام اقتصادی ـ اجتماعی مستقر اولویت دارد اما نه در همه زمینه ها و در همه سطوح و به صورت ثابت ، مثلاً در امور نظامی وزن وفاداری در برابر تخصص بیشتر و در زمینه فرهنگی کمتر است ، یا در دوران جنگ وزن وفاداری افزایش می یابد .
    2 ـ « چرا در جامعه کاردانی بر وفاداری مقدم نمی شود؟ علت آن است که ما در جامعه مان، به جایِ آن که استدلال نشان بدهد کاردان کیست قدرت جایگزینِ آن شده است » و لابد چاره کار این است که « استدلال » و نه « قدرت » کاردان را مشخص کند . می توان پرسید که در گزینش بر پایه وفاداری ـ حتا وفاداری به شخص حقیقی ـ استدلال جایی ندارد ؟! استدلال کردن خود نوعی توان و قدرت نیست ؟ و آیا « قدرت » فاقد استدلال است ؟ … اما بهتر است بپرسیم که « چگونه می توان کار را به کاردان سپرد ؟ یعنی بهترین راه سپردن کار به کاردان کدام است ؟ » پرسشی که متضمن پرسش های دیگر است : کاردانی چیست و کاردان کیست ؟ کار کاردان چگونه ( با چه معیاری و از سوی چه کسانی ) بررسی و ارزیابی شود ؟ …
    3 ـ امروز با همکارم بحثم شد . او گفت « اکثر مردم ایران تنبل و از زیر کار در رو هستند » ؛ پرسیدم چرا ؟ گفت « همیشه این جور بدند ، ذاتاً این جورند » … ؛ در ادامه به این جا رسیدیک که کار با پاداش تناسب ندارد ، همین « آدم های تنبل » در محیط اداری ، آن جا که منافع آشکاری در یک کار ببینند یا به کشوری بروند که کار مجرای توزیع ثروت و منزلت است ، رفتارشان تغییر می کند . مادامی که کار را یکی انجام می دهد و بهره اش را کس دیگر می برد که کاری بلد نیست جز بله قربان گویی و بدگویی از دیگران نزد فرادست و انجام کارهای شخصی او ؛ انتظار نداشته باشیم کار و کارکن گرامی و عزیز باشد . از این دیدگاه فرآیند اجتماعی و سازمانی گزینش و برکناری افراد در کانون توجه قرار می گیرد ، نه صرفاً « چابکی و تنبلی » یا ارتقای توان استدلال و …

    1. دو نکته ی اول را که ظاهرا از سخنرانی تکرار کردید اما درباره ی نکته ی سوم مایل بودم مطلبی را اضافه کنم.

      مدیران جزئی و کلی شرکت های دولتی معمولا به این شیوه عمل می کنند که کار کردن یا نکردن کارمندان بسیار اندک برایشان اهمیت دارد و واقعا به قول شما کار اهمیتی ندارد. اما مساله اینجاست اگر واقعاً در چنین شرکت هایی روال این چنین باشد آیا باید اصلا ورود به چنین شرکت هایی کرد یا نه؟

      دو راه حلی که ملکیان درباره ی انتخاب کار بیان کردند کاملاً درست است اما باز هم راه حل اول یعنی انجام کار با تعداد ساعات زیاد بهتر از حضور در شرکت های دولتی است که فقط به گمان من سهم خواهی افراد از دولت است.

      بیایید اگر دولت، کار ایجاد نمی کند، به مراکز و شرکت هایی که کار و کارمند و یا کارگر اهمیتی ندارد ورود پیدا نکنیم.

      من و شمای نوعی هستیم که با عضویت غلطمان در چنین مراکزی، این مراکز و سازمان ها را با رکود نیروی انسانی مواجه نمی کنیم.
      اگر ما به قصد سهم خواهی خودمان از دولت به این مراکز نرویم مسلما آنها کم کم با رکود نیروی انسانی مواجه می شوند و روز به روز خصوصی سازی بیشتر و بیشتر می شود.

      1. دو نکته اول تکرار سخنان آقای ملکیان نیست ، نقد آن است : آقای ملکیان اول گفته است « کاری به تخصص نداشتند » بعد می گوید « کاردانی مقدم بر وفاداری » نبوده است . افزون بر تفاوت این دو ، وفاداری همه جا مقدم بر تخصص است . در یک کارخانه فقط به تخصص مهندس و تکنیسین و حسابدار توجه نمی کنند ف تعهد و وفاداری شخص را مقدم می دارند و تا به شخص اعتماد نکنند ، اطلاعات و وسایل شرکت را در اختیارش نمی گذارند . آقای ملکیان قدرت و نه استدلال را نشان دهنده مصداق کاردانی می داند ، در حالی که از دید من مهم چگونگی سپردن کار به کاردان است ، امری که هم شامل استدلال است هم متضمن قدرت .

        در مورد « افزوده » شما بر نکته سوم گفتنی است که از حوزه سخن درباره مطلبی که زیر آن پیام می گذاریم خارج می شود و قاعده درست این است که مرتبط با موضوع و مضمون گفتار اصلی پیام بگذاریم ، فقط همین را بگویم و بگذرم که : سال ها در بخش غیردولتی ( بازار و کارخانه و بخش خدمات ) کار کرده ام و از بسیاری جهات تفاوتی بین دولتی و غیردولتی نمی بینم . بازاری سنتی در ازای 15 ساعت کار 20 درصد حقوق قانونی را هم به نیروی کار پرداخت نمی کند ، در آزمایشگاه خصوصی پزشکان دانشگاه دیده و شیفته کشورهای پیشرفته ، نه حقوق قانونی کارکنان را می دهند و نه برای مشتری ارزشی قائل اند ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *