تأمّلی دربارهٔ رابطهٔ «مرگ» و «زندگی» و نسبت آنها با «عشق»
(بخشی از مجموعهٔ «کلماتِ باطل»)
تقدیم به صدیق قطبی
مسعود زنجانی
در آغاز «مرگ» بود.
«زندگی» پارهای از مرگ است.
در حقیقت،
مرگ مادرِ زندگی است
و
زندگی، پسر مرگ، فرزندِ نخست و میرای او، است.
مرگ زندگی را میزاید و همو است که آن را میمیراند تا دگرباره آن را در هیأتی نو متولّد کند.
میتوان گفت
هر تولّدی پایان یک مرگِ کهنه و آغازِ یک مرگِ تازه است؛
چنانکه
هر مرگی پایانِ یک تولّدِ کهنه و آغازِ یک تولّدِ تازه است.
باری،
زندگی از مرگ برمیخیزد٬ با مرگ میآمیزد، و نهایتاً به مرگ میآویزد تا دگرباره برخیزد.
بنابراین،
زندگی در مرگ میزید.
زندگی بارها و بارها میمیرد،
و
تنها مرگ است که هرگز نمیمیرد.
به دیگر سخن،
جاودانگی تنها از آنِ مرگ است.
و از این رو،
اگر کسی میل به جاودانگی دارد، تنها باید با مرگ وصلت کند.
بنابراین،
تنها همآغوشی با مرگ است که جاودانگی را ممکن میکند.
البته
همآغوشی با مرگ باید در «زمانِ بایسته» و با «زبانِ شایستهٔ» او باشد.
در واقع،
وصلت با مرگ میبایست پیش از آن زمان باشد که مرگ، خود، به استقبال فرد بیاید که او را بمیراند و دوباره به چرخهٔ زندگی برگرداند.
چنانکه
مرگ تنها آغوشش را برای کسانی خواهد گشود که او را نه به نامِ پسرِ میرایش، یعنی زندگی، بلکه به نامِ دخترِ نامیرای او بخوانَند.
نامِ فرزندِ دوم و نامیرایِ مرگ «عشق» است.
عشق، همان، «مؤنّثِ ابدی» است.
عشق، جلوهٔ زیبا و مانای مرگ است.
در حقیقت،
عشق، در اَزَل، از پرتو حُسنِ مرگ زاده شده، و از همان زمان، شرارههایش برادرِ میرای او، یعنی زندگی، را نیز شَرَربار کرده است.
و اینچنین
عشق به میرایان هم امکانِ جاودانگی بخشیده است.
میتوان گفت
عاشقان، یعنی آن میرایان که مرگ را مادرِ زندگی میدانند، و آن را به نامِ عشق میخوانند، و راه زندگی تا مرگ را عاشقانه میپیمایند، به هنگامِ مرگ، از صف مردگان میجهند و نامیرا و جاویدان میشوند.
باری،
عاشقان هرگز نمیمیرند.
به عبارت دیگر٬
عاشقان وقتی میمیرند، حقیقتاً نمیمیرند، بلکه همان دم، به سانِ مرگ، و در سایهٔ مرگ، جاودانه میشوند.
عاشقان وقتی میمیرند «خدا» میشوند.
.
.
یادداشتهای مرتبط از همین نویسنده را در کانال و سایت «صدانت» در نشانیهای زیر ببینید و بخوانید:
نامهای پس از مرگ ـ تأمّلی دربارهٔ «مرگ» و «زندگی» (در سوگ مهندس محمد رضوی)
تأمّلی دربارهٔ «عشق» و «جاودانگی» و «هنر درحال زیستن» (در سوگ عباس کیارستمی)
.
.
بسیارزیبابود.