هر زمانیکه به تامل مینشینم، تاملِ من نسبت به رنجی که میکشم تنها مرا بر آن میدارد که به سرزنش آنکسی بپردازم که مرا بوجود آورد. و من آرامش را به فرزندانم عطاء کردم، زیرا آنها در سعادتِ عدمند که از هر لذتی در این جهان بالاتر است. اگر آنها پا به حیات گذاشته بودند، بدبختی یی را متحمل میشدند که آنها را در صحراهای بی نشان به تباهی میکشاند.
ابوالعلاء معری، شاعر، نویسنده و فیلسوف نابینای عرب
قمار تولیدمثل[1]
تاملی در باب اخلاقِ زاد و ولد
نویسنده: بهنام خداپناه
“فلسفه باید فرض های پایه زمانه خود را به پرسش گیرد. ملاحظه کامل، نقّادانه و دقیقِ آنچه بیشتر مردم صحت آنرا پیش فرض گرفته و بدان عمل می کنند، به باور من، وظیفه اساسی فلسفه است، و همین وظیفه است که فلسفه را به فعّالیّتی ارزشمند تبدیل می کند. مایه تاسف است که فلسفه همواره این نقش تاریخی خود را ایفا نمی کند. فیلسوفان نیز انسان هستند، و آنها نیز همچون دیگران موضوعِ همه پیش فهم های جامعه ای قرار می گیرند که بدان تعلّق دارند. گاهی مواقع آنها در رها کردن خود از ایدئولوژی غالب بر اجتماع شان کامیاب می شوند؛ و در اغلب موارد نیز به مدافعانِ پیچیده چنین ایدئولوژی یی تبدیل می شوند . . . . از نوشته های آندسته از فیلسوفانی که به مسائل گوناگون می پردازند این مطلب آشکار می گردد که آنها نیز همچون اغلب مردم با همان پیش فرضهای بررسی نشده آغاز می کنند . . .”[2]
یکی از مواردی که تقریبا اکثریت قاطع ما انسانها، خواه بر اساس پیروی از رسوم جامعه یا پیروی از غریزه یا بنا به هر دلیل دیگری، بی-چون و چرا بدان عمل کرده و هیچگاه به شکلی قاطع و اصولی آنرا به پرسش نمی کشیم «تولیدمثل» است. اگر وظیفه اساسی فلسفه، بنا به گفته پیتر سینگر، به پرسش کشیدن پیش فرضهای جامعه است، قطعا «ادامه نسل» و «زاد و ولد» یکی از پیش فرضهایی خواهد بود که باید درباره جواز اخلاقی آن به بحث نشست. اکثر ما با تولیدمثل به مثابه امری رفتار می کنیم که همینکه به بلوغ رسیدیم به سان یک وظیفه عادی باید انجامش دهیم، بدون آنکه با خود این پرسش را مطرح کنیم که «من چه اندازه در بوجود آوردن موجودی دیگر به لحاظ اخلاقی موجه هستم؟» آیا پیرویِ صرف، مثلا از رسوم جامعه یا غریزه، می تواند دلیل موجهی را برای این کار نزد من مهیا سازد؟ این مسئله به همان اندازه که درباره عادات غذایی متعارف ما، و رنجی که میلیاردها حیوان از طریق آن متحملش می شوند، آنگونه که عبارت مطروحه بالا از سینگر ناظر بدان است، صادق است درباره تولیدمثل هم صدق می کند. به همان اندازه که پیروی ما از عاداتِ غذایی مرسوم دلیلِ موجهی برای «نوع عاداتِ غذاییِ» ما نیست، پیروی ما از رسوم جامعه یا غریزه هم نمی تواند مبنای موجهی برای «زاد و ولد» باشد. به صرف اینکه دیگران اینکار را انجام می دهند، یا فشار ناشی از غریزه ما را به زادو ولد وادار می سازد، ما انسانها، تا جاییکه عقلانی رفتار کردن دغدغه مان باشد، در انجام این کارها موجه نخواهیم شد. باید با موشکافی بیشتری انجام این افعال از ناحیه خودمان را بررسی کرده، به پیش فرضهای ناموجه شان پی ببریم و در صدد اصلاح یا رفعشان برآییم.
معمولا نخستین واکنش نسبت به مشی یی انتقادی نسبت به پیش داوری های مرسوم، اگر اصلا در حدی باشد که واکنشی را برانگیزد، نپذیرفتنِ و سرباز زدن است. این نشان از آن دارد که شناکردن خلاف جریانِ مرسوم کار دشواری است. جمع، افکار عمومی یا «آنهای مجهول»[3] به تعبیر هایدگری کلمه، همواره درصدد همرنگ کردنِ فرد با خود بر می آید. و طبیعتا، انتقاد از این پیش فرضها توسط «جمع» معمولا تاب آورده نمی شود. می دانم مطالبی که در ادامه خواهد آمد شاید در نگاه اول چندان پذیرفتنی ننماید، زیرا یکی از مرسوم ترین و پذیرفته شده ترین پیش داوری های ما را به چالش می کشد. اما برای کسی که دغدغه عقلانیت و اخلاق داشته باشد بعید می دانم مطالب آن چندان عجیب و غریب و غیرقابل قبول باشد، مگر اینکه دلیل مستحکم تری برای آن در دست داشته باشد.
در این مقاله خواهم کوشید با محوریت «زمان»، به «اخلاقی و عقلانی بودن تولیدمثل» بپردازم. تمرکز اصلی من بر مفهومِ «عدم قطعیتِ» آینده و «فرایندْبودن» زندگی است. اینکه باتوجه به عدم قطعیتِ آینده و باتوجه به اینکه زندگی در مقام فرایند، با آینده همبستگی داشته و غیرقطعی و پیش بینی ناپذیر است، تولیدمثل در چنین شرایطی نه انتخابی عقلانی و اخلاقی، که بیشتر به «قمارکردن» و «تاس انداختن» می ماند. و نهایتا اینکه، قمار کردن روی زندگی کسی اخلاقا مجاز نیست.
1
عدم قطعیتِ آینده
تاکنون تعاریف و تعابیر گوناگونی از «عدم قعطیت»، چه در فلسفه، فیزیک و یا هر علم دیگری، به دست داده شده است. «عدم قطعیتی» که من اکنون قصد دارم درباره آن بحث کنم، «عدمِ قطعیت مربوط به آینده» است. این مفهوم چندان مفهوم نو و ناآشنایی نیست. آینده همواره در خصوصیتِ «تعین ناپذیری» و «ابهامش» شناخته شده است. اگر گذشته سپری شده و قطعی است، و حال نیز به عنوان حد واسط میان گذشته و آینده اکنونِ در حال سپری شدن است، آینده نیز مبهم و نامشخص است. هرچند ما انسانها با انتخابهایی که صورت می دهیم، طرح هایی که بر می گزینیم، به نوعی آینده خود را متعیّن می کنیم، یعنی به نوعی مسیر زندگی خود را مشخص می سازیم، اما انتخاب مسیر زندگی در جهتِ آینده یک چیز است و رویدادهایی هم که برای ما روی می دهند چیز دیگری. ما واقعا نمی دانیم، که در آینده قرار است چه رویدادهایی بر ما رخ دهند. مثالی می زنم. «مرگ» را در نظر بگیرید. همه ما نسبت به عدمِ قطعیتِ مرگ واقفیم. می دانیم که درباره وقوع آن هیچ نمی دانیم. هرچند مرگ قطعا روی خواهد داد اما اینکه کی، چگونه، و به چه شکلی اصلا مشخص نیست. شاید یک دقیقه بعد، یک ساعت بعد، یک روز بعد، ماه بعد، سال بعد و . . . . مگر اینکه تصمیم به خودکشی بگیریم در غیر اینصورت هیچ مشخص نیست که مرگ کِی و چه وقت بر ما روی خواهد داد.[4] مرگ یک «رویداد» است. و ویژگیِ رویداد نیز در «پیش بینی ناپذیری»اش نهفته است. یعنی مشخص نیست کِی و به چه شکلی فلان رویداد (و در اینجا «مرگ») بر ما روی می دهد.
در کاربرد متعارف از این واژه، ما معمولا اموری را که به شکلی غیرمنتظره بر ما روی می دهند «رویداد» می نامیم، اما نسبت به مواردی که این ویژگیِ «پیش بینی ناپذیری» را ندارند چنین نیستیم. اینکه من برای تهیه سالاد خیار می خرم، در کاربرد متعارف از این واژه، یک رویداد تلقی نمی گردد. اما اینکه من توسط خیارهایی که برای سالاد خریده ام مسموم می شوم، یک رویداد دانسته می شود. یا اینکه من مسیر خانه تا محل کار را هر روز با ماشین طی می کنم، یک رویداد تلقی نمی شود، در حالیکه تصادف من در این مسیر یک رویداد دانسته می شود. در همه این موارد آنچه باعث رویداد تلقی شدن مورد دوم، و نه اول، می شود «پیش بینی ناپذیریِ» آن است.
ویژگیِ مشترک همه مواردی که در آینده رخ خواهند داد همین است. به تعبیر دیگر، معلوم نیست که در آینده چه چیزی بر ما اتفاق خواهد افتاد. معلوم نیست که چگونه خواهیم مرد: در اثر سیل، زلزله، طوفان، جنگ، بیماری لاعلاج، و شاید حتی خودکشی. آینده اینگونه است. شاید جنگ جهانی سومی رخ داد و آشویتس دیگری به راه افتاد و ما نیز قربانیان آن! شاید هم در آینده اکسیر جوانی کشف شد و مرگ به یک فسون و فسانه تبدیل شد![5] اینکه جنگی از این دست رخ خواهد داد یا نه چندان مشخص نیست و نمی توانیم چیزی درباره اش بگوییم. شاید مسیر رویدادهای آینده بدان سو متمایل شد که چنین جنگی روی دهد! شاید هم در بستری گرم و نرم جان دادیم! مشخص نیست. شاید در خلال همین جنگ بر اثر انفجاری اتمی، همچون انفجاری که در هیروشیما یا ناگازاکی روی داد، ذوب شدیم. مگر آنهایی که در اثر این دست رویدادها جان دادند می دانستند که اینگونه خواهند مرد؟ و چنین نیست که اگر فلان کار را کردیم قطعا از وقوعِ جنگی جهانی پیشگیری خواهیم کرد. خصلتِ جنگها (به عنوان نمونه ای از یک رویداد) دقیقا در همین پیش-بینی ناپذیری شان و انفعالِ ما در قبال آنهاست. خیلی وقتها حادثه ای بزرگ منتهی به جنگی نشده و در بسیاری مواقع بهانه ای کوچک به جنگی بزرگ انجامیده است. حتی تعریف ساز و کارهای سیاسیِ مدرن هم صددرصد تضمین نمی کنند که از وقوع جنگی جلوگیری خواهند کرد. در بهترین حالت، تنها امکان و احتمال آنرا کاهش خواهند داد.
2
زندگی به عنوان فرایند
هر زندگی از نقطه ای آغاز شده و در نقطه ای هم پایان می یابد. فاصله نقطه شروع تا پایانِ زندگی را می توان یک «فرایند» نامید. فرایندی که منحصر به نقطه ای خاص نیست و مدت زمان آن هم از فردی تا فرد دیگر متغیر است؛ یکی یک دقیقه، دیگری یک ساعت، یکی یک سال، ده، پنجاه، هفتاد، صد یا شاید هم صدو پنجاه سال! مدت زمان حیات یک نفر به موارد بسیاری بستگی دارد؛ موارد زیست شناختی، جامعه شناختی، روانی و . . .. یکی در اثر بیماری می میرد، دیگری در اثر جنگ، یکی هم در اثر معضلی روانی جان می دهد. این موارد به قدری متعددند که ذکرشان در این مجال نمی گنجد.
شروع زندگی به عنوان یک فرایند آبستنِ امکانات و رویدادهای بسیاری است. اینگونه نیست که کسی که توانگر زاده می شود ضرورتا تا پایان حیاتش توانگر باقی بماند. یا کسی که سالم زاده می شود برای همیشه و تا پایان عمر سالم و تندرست باقی بماند. احتمال آن می-رود که در اثر رویدادهایی، اموال شخص توانگر، به نحوی، از کف بروند و او به شخصی فقیر تبدیل شود. و همیشه هم قرار نیست که شخص سالمی که از بنیه قوی و نیرومندی برخوردار است تا آخر عمر اینگونه باقی بماند. اتفاقی کوچک می تواند مسیر زندگیِ او را تغییر داده و او را به فردی ازکارافتاده و ذلیل تبدیل کند (آنگونه که نهایتا اینگونه هم خواهد شد). «فرایندبودنِ» زندگی نشان از پُرمخاطره بودن آن دارد. و از آنجاییکه رو در روی فرد آینده ای قرار دارد، و آینده آبستنِ رویدادهای غیرقابل پیش بینیِ بسیاری است، زندگی در مقام فرایند، رو در روی خود با اتفاقات بسیاری مواجه هست. شاید با خود بگویید که از آنجاییکه این رویدادها آمیخته ای از اتفاقاتِ تلخ و شیرین با هم هستند، رویدادهای خوب با رویدادهای بد موازنه برقرار می کنند. اما گاهی این رویدادهای بد آنچنان عظیم و بزرگ هستند که هیچ رویدادِ خوبی در زندگی نخواهد توانست با رویدادهایی از این دست ایجاد موازنه کند. کافیست رویدادی همچون جنگ جهانی دوم که حدود پنجاه میلیون کشته برجای گذاشت، یا حتی جنگی داخلی را در نظر بگیرید. نگویید احتمال رویدادهایی اینچنین پایین است. به داعش بیاندیشید. مگر کسی فکرش را می کرد که در قرن بیست ویکم گروه هایی به وجود بیایند که در وحشیانه ترین شکل دست به قتل و غارت انسانها بزنند. و از روشهایی برای کشتار و شکنجه استفاده کنند که در نوعِ خود بی نظیر هستند. تجربه برخورد با چنین گروه هایی، ولو اندک هم باشد، آنچنان زخمی بر روان فرد برجای خواهد گذاشت که شاید تنها راهِ درمانش مرگ باشد. شاید قبل از پیدایش گروه هایی از این دست، اگر با کسی درباره چنین گروه هایی سخن گفته می شد، آنرا بیشتر به خیالپردازی و فیلمهای ترسناک تشبیه می کرد که واقعیت ندارند. اما دیدیم که چگونه گروه هایی از این دست بوجود آمدند و چگونه مثل ویروسی به جان بشریت افتادند و میلیونها انسان را از خانه و کاشانه خود آواره کرده و صدها هزاران نفر را به وحشیانه ترین شکل شکنجه کرده و کشتند. کم نبودند انسانهایی که پیش از شکل گیریِ این گروه ها، در آرامش به سر می بردند و به قول خودشان از «خوشبختیِ» نسبی برخوردار بودند. اما همین انسانهای نسبتا خوشبخت، به یکباره مورد تاخت و تاز چنین جانورانی قرار گرفته و به بدترین شکل کشته شدند. آیا فکرش را هم می کردند؟ من و شما چطور؟ از کجا می دانیم که در فرایند زندگی مان در آینده قرار است چه رویدادهایی به سرمان بیاید؟ شاید تا پنجاه سالگی، اگر خوشبخت باشیم، زندگی بر وفق مرادمان باشد، ولی هر آن ممکن است در سن پنجاه و یک سالگی به بیماریِ اِبولا گرفتار شویم!
فرایندبودنِ زندگی همراهی آنرا با آینده ای نامعلوم نشان می دهد. آینده ای که، همانگونه که دیدیم، خصلت حقیقی اش در پیش بینی-ناپذیری اش است. و هرچه فرایند پیش رو طولانی تر، پیش بینی ناپذیری اش بیشتر، و مخاطراتش هم به مراتب گسترده تر خواهد بود. در جایی می خواندم که پیرمردی کهن سال، از تجربه خود از دیدنِ چندین جنگ گفته بود: جنگ جهانیِ اول، جنگ جهانِ دوم، جنگِ ایران و عراق، و ده ها جنگ خارجی و داخلیِ دیگر. این دقیقا خصلت «فرایندی» و «رویه ای» زندگی را نشان می دهد. اینکه زندگی یک آنِ موقت نیست. مجموعه ای از آناتِ گوناگونی است که یک «پروسه» را شکل می دهد. اگر در دسته ای از این آنات اتفاقی نیافتاد و مرا متاثر خود نساخت، ایمنیِ آناتِ بعدی برای من تضمین نمی شود.
3
تولیدمثل قمار کردن است
دیدیم که آینده آبستن رویدادها و مخاطرات بسیاری است و زندگی هم در مقام یک فرایند همبسته با این آینده. از اینرو، زندگی در مقام یک فرایند آبستن رویدادهای بسیاری است، رویدادهایی که بسیاری از آنها مخاطره آمیز هستند. حال به عنوان و موضوع اصلی این بحث خواهم پرداخت؛ تولید مثل.
زمانیکه زن و مردی عزم آن می کنند که کودکی را به دنیا آورند در واقع این تصمیم از ناحیه آنها عبارتست از بوجود آوردنِ یک زندگی، یعنی زندگی در مقام یک فرایند که آبستن رویدادهای بیشماری است، و به طور کلی غیرقطعی و نامتعین است. آنها موجودی را بوجود می آورند که اصلی ترین ویژگی اش رو-بسوی-آینده-داشتن است. این تصمیم آنهاست که مشخص می کند این موجود بوجود بیاید یا نه. آنها نقش تعیین کننده ای دارند.[6] به تعبیر دیگر، اگر زن و مرد نخواهند، نوزاد متولد نمی شود. حال پرسش در این است که این زن و مرد در بوجود آوردن این نوزاد تا چه اندازه به لحاظ اخلاقی موجه هستند؟ یعنی، آیا آنها باید، با در نظر گرفتن تمام جوانب امر، اقدام به انجام این عمل بگیرند یا خیر؟
همانگونه که گفتیم آنها قصد دارند موجودی را بوجود بیاورند که قرار است برای سالیان بعدی زندگی کند. در واقع، این موجود قرار است در آینده حیات داشته باشد. اما پرسش در این است که اگر آینده غیرقطعی و نامشخص است و فرایند بودنِ زندگی هم مزید بر مخاطره آمیزتر بودنِ آن، چگونه زن و مرد می توانند در تولیدمثل خود به لحاظ اخلاقی مجاز باشند؟ آنها قرار است فردی را بوجود بیاورند که هیچ درباره آینده اش نمی دانند. حتی نمی دانند که آیا از لحاظ جسمی سالم خواهد بود یا نه، چه برسد به اینکه بتوانند به رویدادهایی که قرار است در آینده بر این موجود وارد شود علم داشته باشند. وقتی عدمِ قطعیتی از این دست، همبسته با چنین موجودی است چگونه تولیدمثل می تواند اخلاقا مجاز باشد؟ آیا اگر زن و مرد برای لحظه ای فکر کنند که کودکشان روزی گرفتار آشویتسی[7] دیگر خواهد شد هم حاضر خواهند بود آنرا به دنیا بیاورند؟ اگر پاسخشان مثبت باشد، آیا این انتخاب جز خودخواهیِ غیرمسئولانه چیزِ دیگری هم می تواند باشد؟[8] هراندازه هم امکان رویدادی از این دست کم و ناچیز باشد، هیچوقت احتمال آن به صفر نمی رسد. همانقدر که ممکن است کودک تا پایان عمر زندگیِ آرام و بی مشغله ای داشته باشد، عکسِ آن هم ممکن است. مسئله اصلی در «نامشخص» بودن آینده است، و اینکه چون نمی توان بر این نامشخصی و «عدم قطعیت» غلبه کرد، چگونه می توان دست به تولیدمثل زد؟ آیا این کار بیش از آنکه انتخابی مسئولانه آنهم با در نظر گرفتنِ تمام جوانب امر باشد، بیشتر به «تاس انداختن» و «قمار» شبیه نیست؟ تاس را می اندازیم «هرچه بادا باد.» و واقعیت ماجرا همین است. وقتی هیچ تضمینی جز «امید و آرزو» برای این نداریم که کودکمان دچار رویدادهایی از این دست نشود، آیا چنین عملی می تواند اخلاقا مجاز باشد؟ آیا اخلاقا مجاز خواهد بود که روی زندگیِ شخص ثالثی قمار کنیم، بدون آنکه روحش هم خبردار باشد؟ ما هروقت درصدد خرید کالای گرانقیمتی بر می آییم، همواره سعی می کنیم کالایی را خریداری کنیم که دارای ضمانت نامه تضمین کیفیت محصول باشد. شاید کالای موردنظر در آینده ای نه چندان دور مشکلی پیدا کرد! برای همین معقول این خواهد بود بی گدار به آب نزنیم و محصولی را خریداری کنیم که سلامت آن برای چند سال بعدی تضمین شده باشد. ضمانت ما برای به وجود آوردن یک شخص ثالث چیست؟ چه کسی تضمین خواهد کرد که این کودک خوشبخت خواهد شد، و رویدادهایی ناگوار بر او روی نخواهند داد؟ شاید بگوییم نهایت تلاشمان را خواهیم کرد که کودک از آینده ای هرچه سالمتر برخوردار باشد. ولی آیا توان آنرا خواهیم داشت که مثلا، از آشویتس دیگری جلوگیری کرده، یا از احتمال رویدادِ یک بیماری لاعلاج بر آن کودک ممانعت به عمل آوریم؟ شاید با خود فکر کنیم که خوب، کشور من کشور امن و پیشرفته ای است و احتمال وقوع رویدادهایی از این دست ناممکن؛ گویی یازده سپتامبر را فراموش کرده ایم. شاید بگویید آمریکا مثال خوبی برای یک کشور امن نیست. نروژ چطور؟ آیا کشتار 69 انسان توسط «آندرس بریویک» را از یاد برده اید؟ آیا والدینِ افرادی که در وقایعی از این دست جان سپردند، اگر می دانستند که فرزندشان ممکن است روزی اینچنین از میان برود، حاضر بودند آنها را به دنیا بیاورند. آیا بهتر نبود آنها به دنیا نمی آمدند تا اتفاقاتی از این دست اصلا بر آنها روی نمی داد؟
یک نکته دیگر: برای زن و مرد در اینباره دو گزینه بیشتر وجود ندارد: تولیدمثل، و عدم تولیدمثل. تولیدمثل قمار است اما عدم تولیدمثل چنین نیست. اگر زن و مرد اقدام به تولیدمثل کنند، فرزند بوجود آمده یا خوشبخت خواهد شد و یا بدبخت. یعنی خوشی یا ناخوشی آن پیش بینی ناپذیر است. اما اگر زن و مرد چنین نکنند، دیگر اصولا موجودی نخواهد بود که به شکلی پیش بینی ناپذیر معروض خوشی یا ناخوشی گردد. نه خوشی و نه ناخوشی هیچکدام موضوعیتی نخواهند داشت. به عبارت دیگر، انتخاب تولیدمثل قمار کردن است و نه عدم انتخاب آن.
نهایتا، می خواهم برای درک بهتر موضوع از آزمایشی فکری استفاده کنم. تصور کنید این امکان وجود داشت که والدین، سرنوشتِ کودکی را که قرار است عامل وجود آن گردند، پیش از آنکه زن حتی آبستن بدان گردد، در قالب فیلمی مشاهده کرده یا نسبت بدان از طریق روایتِ ماجرای زندگی کودک آگاه گردند. دو زن و مرد را تصور کنید که با این امکان قصد دارند عمل تولید مثل را انجام دهند. فرزند یکی از آنها قرار است دانشمندی نام آشنا و تاثیرگذار، مثلا اینشتین، گردد و فرزندِ دیگری یک قاتلِ تمام عیار، مثلا «جانِ جهادی»[9]. به والدین اینشتینِ آینده سرنوشت فرزندشان نشان داده می شود. اینکه او روزی «اصل نسبیت عام و خاص» را کشف خواهد کرد و انقلابی در فیزیک به پا می کند. آنها مسلما از اینکه فرزندشان چنین سرنوشتی را خواهد داشت خوشحال خواهند شد و از تولیدمثل خود راضی. از سوی دیگر، برای والدینِ «جانِ آینده» هم ماجرای زندگی او نقل می شود. اینکه او روزی تبدیل به قاتلی تمام-عیار می شود و انسانها را زنده زنده سر می برد. اگر والدین او، همچون خودش، انسانهایی افراطی نباشند، مسلما از سرنوشت فرزندشان ناراحت خواهند شد و از تولیدمثل خود ناراضی. مسئله اصلی دقیقا در همین جاست. اینکه زندگی نسبت به امکانات و همچنین رویدادهای بسیاری گشوده است.[10] X ممکن است دانشمندی یا قاتلی تمام عیار شود. ممکن است در بستری آرام و نرم جان بدهد یا در کوره های آدم سوزیِ آشویتس ذوب شود.[11] زندگیِ آینده نسبت به همه این رویدادها گشوده است. به تعبیری، هیچ تضمینی برای ناخوش نشدنِ فرزندِ آینده مان وجود ندارد. تا زمانیکه امکانات و رویدادهای بد وجود دارند، جز «قمارکردن»، عنوان دیگری را نمی توان بر تولیدمثل نهاد. همچنانکه همواره از مرگ با «توهم جاودانگی» می گریزیم،[12] از مواجه شدن با واقعیتهایی از این دست در فرایند تولیدمثل نیز با «توهم قطعیتِ آینده» طفره می رویم. در این شرایط جوری وانمود می کنیم که انگار احتمالِ رویدادهای نامطلوب و ناخوشایند برای فرزندِ آینده مان صفر یا نزدیک به صفر است. در صورتیکه اگر آنقدر با خود صادق باشیم که در این شرایط از واژه «احتمال» استفاده کنیم. اما واقعیت این است که در هرجای دنیا باشیم، احتمال وقوعِ بدترین رویدادها هیچگاه به صفر نخواهد رسید.[13]
4
قمار روی زندگی مجاز نیست
هر «رویدادی» که در زندگی بر سر کودک بیاید، و هر «امکانی» را که کودک به عنوان مسیر زندگیِ آینده خود انتخاب کند، والدین به عنوان آغازکنندگان فرایندِ زندگیِ کودک به نوعی در آن دخیل هستند.[14] مگرنه اینکه اگر کودک زاده نمی شد فرایندی از این دست هم آغاز نشده و رویدادهای رفته بر او هم هیچگاه اتفاق نمی افتادند؟ آنچه زندگیِ آینده را با چالشی جدی مواجه ساخته و ضمانت آنرا از میان می برد ناخوشیِ احتمالیِ همبسته با این زندگی است. در واقع مسئله اصلی «ناخوشی» است. اما با این ناخوشیِ احتمالی چه باید کرد؟ آیا راهی برای از میان بردن قطعیِ آن و رسیدن به قطعیتِ عدمِ وجودِ ناخوشی وجود دارد؟
نکته اصلی در این است که ما در حالیکه با انتخاب تولیدمثل، موجودی را بوجود می آوریم که خوش یا ناخوش خواهد شد، با انتخاب عدم تولیدمثل مسئله خوشی و ناخوشی بالکل فاقد موضوعیت گردیده چون دیگر موجودی نیست که خوش یا ناخوش گردد. در حالیکه با تولیدمثل هیچگونه قطعیتی درباره خوش یا ناخوش شدن موجودِ آینده وجود ندارد (او یا خوش خواهد شد یا ناخوش)، با انتخاب عدم تولیدمثل قطعا می دانیم که دیگر موجودی نخواهد بود که ناخوش گردد، و در اینصورت بر عدم قطعیتِ ناخوشی که با زندگی همبستگی دارد چیره خواهیم گشت. می توان گفت که با این انتخاب بر عدم قطعیتِ ناخوشی، که با انتخابِ تولیدمثل ما را دچار خود خواهد ساخت، چیره خواهیم گشت. در واقع، آنچه عامل خوشی یا ناخوشی است «بودن» است که تولیدمثل عامل آن است. و در صورتیکه تولیدمثل صورت نگیرد «بودن» به عنوان عامل خوشی یا ناخوشی محقق نگردیده و خوشی و ناخوشی سالبه به انتفای موضوع خواهد بود. طبیعتا معقول این خواهد بود که از دو راهی که در یکی قطعا ناخوشی نیست، در حالیکه در دیگری احتمال ناخوشی وجود دارد، ولو به احتمال بسیار پایینِ حتی 1 درصد، راهی را برگزینیم که قطعا فاقد ناخوشی است. به عبارت دیگر، در صورتیکه مبنای حداقلی برای یک عمل اخلاقی را کاهش یا حذف مطلق آسیب و ضرر به دیگری بدانیم، وقتی می دانیم که با انجام X احتمال ضرر وجود دارد در حالیکه با عدم انجام آن میزان ضرر قطعا به صفر خواهد رسید، اخلاقا بر ماست که گزینه دوم را انتخاب کنیم. و دوباره همانگونه که پیشتر هم گفتیم، در حالیکه تولیدمثل قمارکردن است، عدم تولیدمثل قمارکردن نیست، زیرا با انتخاب عدم تولیدمثل خوشی و ناخوشی سالبه به انتفای موضوع است. ما با انتخابِ عدم تولیدمثل به قطعیت می رسیم.
با توصیفات رفته نمی توان آغازِ فرایندِ زندگیِ آبستنِ به آینده ای مبهم و پیش بینی ناپذیر از ناحیه والدین را امری عقلانی و اخلاقی به نفع کودکی دانست که قرار است متولد شود. در حالیکه با انتخاب عدم تولیدمثل می توان بر عدم قطعیتِ آینده و ناخوشیِ احتمالیِ آن چیره گشت، انتخاب تولیدمثل، و به تبعِ آن ناخوشیِ احتمالیِ آینده و قمار کردن روی زندگی موجودی که قرار است بوجود آید، اخلاقا مجاز نیست.
اگر بخواهم بحث بالا را در قالب چند گزاره به صورت مختصر و مفید صورتبندی کنم چنین خواهد شد:
- ویژگی اصلی آینده عدمِ قطعیتِ آن است. (X ممکن است خوش یا ناخوش گردد.)
- زندگی یک فرایند است، یعنی به یک آنِ واحد خلاصه نمی شود، که به علت همبستگی با آینده، غیرقطعی بوده و آبستن رویدادهای بسیاری است.
- تولیدمثل عبارتست از بوجود آوردن زندگی در مقام فرایند، که بر این اساس هیچ ضمانتی برای ناخوش نشدن وجود ندارد. (تولیدمثل «قمارکردن» یا «تاس انداختن» است.)
- تولیدمثل به لحاظ اخلاقی مجاز نیست، زیرا در حالیکه با انجام تولیدمثل فرایندی آغاز می شود که احتمال ضرر (ناخوشی) در آن وجود دارد، با عدم انجام آن میزان این ضرر قطعا به صفر خواهد رسید. (قمار کردن روی زندگی کسی اخلاقا غیرمجاز است.)
صورت مختصرتر گزاره های بالا اینگونه است:
- آینده غیرقطعی است.
- زندگی فرایندی است آبستنِ آینده.
- تولیدمثل در مقام بوجود آوردنِ زندگی، «قمارکردن» یا «تاس انداختن» است.
- قمارکردن روی زندگی کسی اخلاقا مجاز نیست.
[1] اخیرا مقاله ای را در همین زمینه با عنوان “پدیدارشناسیِ قمار فرزندآوری” از آقای حسین دباغ مشاهده کردم که در اینجا لازم می بینم هرگونه رابطه علی و معلولی در هر شکل آنرا بین این مقاله و مقاله ایشان رد کنم. چه در زمان نگارشِ این مقاله اصلا از مقاله ایشان اطلاع نداشتم، و مشابهت ها کاملا تصادفی است.
[2] “همه حیوانات برابرند“، پیتر سینگر، ترجمه: بهنام خداپناه، مجله اطلاعات حکمت و معرفت، آبان ماه 1390.
[3] اصطلاح مورد کاربرد هایدگر “das Man” است، که به «آدم»، «آنها» و «هرکس» ترجمه می شود. مراد هایدگر از این اصطلاح در اشاره به گروهی خاص است که فردانیّت فرد را از او می گیرد و درصدد بر می آید تا از او جزئی مطیع و فرمانبردار برای گروه بسازد. «جزئی» که بدون وجودِ گروه هیچ وجودِ مستقلی ندارد. برای تفسیری ساده و روان در این خصوص بنگرید به:
Young, Julian, “The Death of God and The Meaning of Life“, Routledge, 2014, pp. 139-41.
[4] هرچند برخی مواقع، خودکشی هم نمی تواند «غیرمنتظره بودنِ» رویدادِ مرگ را از میان ببرد. اولین خودکشیِ ناکام «صادق هدایت» و نجات او توسط سرنشینان یک قایق در رودخانه مارن، نمونه ای از این دست است. در اینباره بنگرید به:
https://en.wikipedia.org/wiki/Sadegh_Hedayat
[5] آنگونه که «آبری دی گِرِی» ادعا می کند. بنگرید به لینک زیر که ترجمه مقاله ای است از پیتر سینگر با عنوان «آیا باید هزار سال زیستن؟»:
“آیا باید هزار سال زیستن؟”، پیتر سینگر، ترجمه: بهنام خداپناه، روزنامه اعتماد، 2 بهمنماه 1391.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2664316
[6] در اینجا از تولید مثل به عنوان عملی انتخابی و ارادی سخن می گویم. تولدهای ناخواسته موضوع بحث من نیست.
[7] بازداشتگاههای زندانیانِ سیاسی در لهستان در زمان جنگ جهانیِ دوم.
[8] هرچند نمونه های بسیاری از این خودخواهی های غیرمسئولانه در انسانها وجود دارد. به عنوان مثال، از کودکانی که در کمپهای پناهندگانِ جنگ زده متولد می شوند تا کودکانی که از والدینی زاده می شوند که آلوده به بیماریِ خاصی هستند که ضریب ابتلاء کودک در حال تولد به آن بیماریِ خاص را به شدت افزایش می دهد، همه واقعیتهایی از این دست هستند. قبول دارم که نگاهِ این مقاله به وقایع زیاده خوش-بینانه است.
[9] محمد اموازی ملقب به «جانِ جهادی» جلادِ داعش بود که خبرنگاران و عکاسانِ بسیاری را به شیوه ای دهشتناک سر می برید.
[10] به تفاوت میان «امکانات» و «رویدادها» توجه داشته باشید. من با امکاناتِ بسیاری مواجه هستم که می توانم یکی، یا چندین امکان، را برگزیده و زندگیِ خود را وقف وصول به این امکانات کنم. من در عین اینکه می توانم فیلسوف شوم، تشخیص می دهم که استعدادی هم برای موسیقی و خوانندگی دارم. پس با برگزیدنِ این امکانات زندگی خود را وقف آنها می کنم. اما من چه فیلسوف شدن را انتخاب کنم و چه پزشک شدن را، این باعث نمی شود که بتوانم از «جنگی»، «بیماریِ» ناگواری، تصادفی، بلای طبیعی یی و . . . جلوگیری به عمل آورم. «رویدادهایی» از این دست هر آن ممکن است گریبان مرا گرفته و غافلگیرم کنند.
[11] شاید ادعا شود که با کمک علم ژنتیک می توان بر عدم قطعیتِ «امکاناتِ» مربوط به یک موجود چیره شد. کافیست والدین کودک سفارش دهند که دوست دارند کودکِ آینده شان در چه زمینه ای پیشرفت کند، یا از لحاظ ظاهری یا خلقیاتِ درونی به چه صورتی باشد. حتی به فرض وقوع این امر ما با دو مسئله مواجه ایم؛ نخست اینکه، از میان بردنِ عدم قطعیتِ امکانات آینده باعث از میان رفتنِ عدم قطعیتِ رویدادهایی که در آینده اتفاق خواهند افتاد نمی شود. دوم اینکه، به فرض صحت این ادعا، موجودی که اینگونه بوجود می آید، دیگر انسان در معنای واقعیِ کلمه نیست. چنین موجودی از اصلی ترین مشخصه انسان بودن، که «خودمختاری» است، محروم است. بیشتر به رباتی برنامه ریزی شده شباهت دارد که از همان آغاز، بدون آنکه بتواند انتخابی صورت دهد، مسیر زندگی اش مشخص است.
[12] به باور هایدگر، یکی از ترفندهایی که ما همواره برای گریز از مرگ بکار می بندیم «توهم جاودانگی» است. آنچه مرگ را برای من به امری بعید و دوردست تبدیل می کند، چیزی که، ولو آنکه صدساله هم باشم، مرگ را به خویشتنِ آینده ام، مثلا خویشتن صدوپنجاه ساله ام، فرامی فکند.
Young, Julian, “The Death of God and The Meaning of Life“, Routledge, 2014, pp. 142-43.
[13] به این مطلب توجه داشته باشید که من در اینجا احتمالِ رویدادهای خوب و بد را، به نگاهی که بسیار خوشبینانه می نماید، یکسان انگاشته ام. اما اگر بخواهیم کمی نسبت به این مسئله واقع بین تر، و احتمالا بدبین تر، باشیم، احتمالِ رویدادهای بد بر انسانها گاهی از «احتمال» فراتر رفته و تبدیل به یک «واقعیتِ قاطع» می شود. مگرنه اینکه قریب به اتفاق انسانها نهایتا در اثر ابتلاء به یک بیماری جان می دهند؟ و مگرنه اینکه همه انسانها نهایتا «می میرند» و شبکه های ارتباطی، و به تعبیری جهانهایی که شکل داده بودند، همه از میان رفته و زایل می شوند؟ «واقعیتهای قاطعِ» تلخی از این دست به نظر جزو ساختارهای زندگی اند. پر بیراه نبود که مارتین هایدگر، در نوشته های واپسین خود، به منظور تاکید بر این ویژگی از اصطلاح «میرنده» در اشاره به انسان استفاده می کرد. (در اینباره بنگرید به: “هایدگرِ واپسین“، جولیان یانگ، ترجمه: بهنام خداپناه، بهار 94، انتشارات حکمت. صص. 157، 93-191) و اگر به تفسیر آزادِ گفته پاسکال مجاز باشم، «انسان حدواسط میان دو عدم است»، از عدمِ و نهایتا به سوی عدم. (گفتهی پاسکال این است: پس ماهیت انسان چیست؟ یک عدم در نسبت با نامتناهی، یک کل در نسبت با عدم، واسطه ای میان عدم و کل؛ که فهم هر دو طرف به شکلی نامتناهی ناممکن است. . . . (The Thoughts of Blaise Pascal, translated from the text of M. Auguste Molinier by C.Kegan Paul (London: George Bell and Sons, 1901.) p. 21.)).
[14] و حتی پیش از این، «خدا» در مقام شروع کننده چنین فرایندی.
شما که قبل از قیامت، درخواست میکنید کاش خاک می بودید، با اقل کافران در قیامت این حرف را بر زبان می آورند(ر.ک آیه آخر سوره نبأ)
چرا از خود نمی پرسید که به فرض اجرای این طرحی که گمان میکنید موجب خوشبختی است، دارید نسل بشر را نابود می کنید و فکر میکنید نابود کردن نسل بشر، اخلاقی است، درحالیکه که بدتر از اقدام هیتلر هست، (و زمانی که به آنان گفته میشود فساد نکنید، می گویند: ما مصلحانیم، آگاه باشید که اینان همان مفسدانند ولکن احساس نمی کنند) اوایل سوره بقره
قصد توهین ندارم اما ببینید خداوند در قرآن کسانی که به دنبال نابودی نسل بشر هستند را چگونه توصیف کرده است:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ
و از مردم، کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مایه اعجاب تو میشود؛ (در ظاهر، اظهار محبّت شدید میکنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه میگیرند. (این در حالی است که) آنان، سرسختترین دشمنانند.
وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ
(نشانه آن، این است که) هنگامی که روی برمیگردانند (و از نزد تو خارج میشوند)، در راه فساد در زمین، کوشش میکنند، و زراعتها و چهارپایان را نابود میسازند؛ (با اینکه میدانند) خدا فساد را دوست نمیدارد.
و یهلک الحرث والنسل: ترجمه اش ناقص فرستاده شده، حرث یعنی کشتزار و نسل نیز عام است شامل نسل انسانها و حیوانات میشود.
1.با توجه به اینکه هر نوع مرگی نهایتا به عدم میانجامد تفاوتی نمیکند که به چه صورت رخ دهد دردناک یا کم درد نهایتا نتیجه یکیست. پس لفظ قمار اینجا مناسب نمیباشد چون هر موجودی نهایتا میمیردپس اگر با این استدلال که مردن را یک فرجام بد میدانیم جلو برویم تولید مثل به کل عملی غیر اخلاقی است!
2.اینکه عمل اخلاقی قبل از اینکه موجودی پا به عرصه ی وجود بگذارد محلی از اعراب دارد؟تولید مثل چنین حالتی است.
3.شما میفرمایید عدم قطعیت فرجام تولید مثل ان را غیراخلاقی میکند و اکرهم قطعیتی بوجود اید باز هم غیر اخلاقیست چون جبر است! پس به هر صورت این عمل غیر اخلاقیست و عدم قطعیت دلیل درستی برای ان نیست چون قعطیت هم تغییری در ان نمیدهد.
4.عدم تولید مثل برای همه ی انسانها کل وجود را متوقف میکند
5.شخصا موافق قبول روند تولید مثل بدون چون و چرا نیستم اما به نظرمن دلایل محکمتری باید جستجو شود
استفاده از لفظ قمار در این مقاله بنظرمن اشکال دارد و آنچه مناسب و مراد این مقاله بنظر می آید، لفظ ریسک است. ریسک در همه امور زندگی وجود داره؛ اما به بهانه ریسک نمی توان امور انسانی را غیر اخلاقی نامیده و به این بهانه زندگی بشر را مختل کرد، و الا نه تنها تولید مثل، بلکه همه امور انسانی از داد و ستد و تجارت گرفته تا رانندگی کردن، تا زندگی کردن در خانه و… همه ریسک است، ریسکِ ضرر در تجارت، ریسکِ تصادف، ریسک زلزله و… مسایل یاد شده را غیر اخلاقی قرار میدهد؟
اصلا تمام منافع مشروع معقول در قبال پذیرفتن مسوولیت و ریسک قرار دارند(الخراج بالضمان).
عزیزم، تجارت و این دست از امور در نهایت به خود شخص آسیب میزنه، اما موضوع بحث در اینجا این است که با تولیدمثل ما شخصی را به وجود میآوریم که نمیتوانیم خوشبخت یا بدبخت شدن او را تضمین کنیم، به عبارت دیگر نمیتوانیم تضمین کنیم که آیا او از زندگی راضی است یا نه؟؟ اگر شما میتوانید این قضیه را تضمین کنید 50 تا بچه بیاورید که به وظیفه اساسی خود هم که تولیدمثل است عمل کرده باشید. جای بحث با شما نیست.
سلام و درود
قدردانم از نگارش و سهیم شدن این مطلب. نگاهتان نقادانه و قالب شکن است و از این نظر جالب توجه و تامل است.
اینکه احتمال رویداد خوب یا بد چقدر است را شاید بتوان به کمک آمار، دقیقتر ارزیابی کرد. مثلا اگر بشود بررسی کرد که در طول تاریخ نسبت آدمیانی که به مرگ طبیعی مرده اند نسبت به کسانی که از امراض غریبه، جنگ، زلزله، خشکسالی و … مرده اند را مقایسه کرد، آنگاه شاید (و البته این شایدِ بزرگیست) بتوان دید بهتری نسبت به نسبت این دو داشت. دیگر اینکه ممکن است بتوان روند (تایم سری) بهبودی اوضاع یا وخامت یافتن آنها را هم بررسی کرد.
تعریف ما از خوب یا بد چیست؟ خواسته یا ناخواسته بودن؟ اثر وضعی حوادث؟ آیا این امکان هست که مثلا میزان رضایتمندی یا تاثیر گذاری را در نظر بگیریم؟ فرض کنیم فردی در زندگی خود به تجربه ای با ارزش دست پیدا کند، مثلا عشق را تجربه میکند و بعد سرطان دردناکی میگیرد و میمیرد. این فرد خود را (تا چه حد) خوش بخت یا نگون بخت میپندارد؟
گاهی اخلاق جمعی با اخلاق فردی در تعارض است. برای مثال در تئوری آقای داگلاس نورث (کتاب در سایه خشونت) شما باید برای اصحاب قدرت نوعی امتیاز خاص (رانت اقتصادی) قائل شوی تا کشور بتواند بدون هرج و مرج یا عقبگرد، مسیر خود را به سمت اقتصاد با دسترسی آزاد طی کند. این کار از دید اخلاق فردی نه تنها ناموجه بلکه نادرست است. اما از نگاه جمعی و برآیند جامعه ممکن است توجیه شود. به همین ترتیب شاید آوردن کسی به این دنیا در یک تصمیم شخصی (دو نفره) کار ناموجهی باشد اما از دید فراهم کردن بقای نسل بشر و به وجود آمدن فضاهای امکان، امری پسندیده باشد.
در نهایت اگر به خاطر وجود احتمال تقلب در انتخابات (تقلب کم یا زیاد)، کل نظام رای گیری و انتخابات را برای همیشه تعطیل کنیم مسئله تقلب به طور قطع حل میشود اما ممکن است مسائل بزرگتری به وجود آید.
با تشکر از نویسنده ی محترم.
فکرمیکنم در این مقاله شاهد مغالطه ی طبیعت گرایانه (naturalistic fallacy) هستیم. به این معنی که از یک حکمِ ناظر به واقع (عدم قطعیت آینده) به حکمی اخلاقی (نباید تولید مثل کرد) گذر کرده ایم. برای رفع این مغالطه کافی است حکمِ ناظر به واقعِ خود را با حکمی اخلاقی در آمیزیم تا بتوان علاوه بر رفع مغالطه، حکمی اخلاقی استخراج کرد. اما نکته این جاست که ظاهراً نویسنده چنین حکم اخلاقی ای را – بی آنکه به آن تصریح کند – در ذهن خود دارد به این مضمون که: انجام اعمالی که عدم قطعیت دارند پسندیده نیست (یا چیزی با همین مضمون). در این صورت میتوان از اعتبار این حکم اخیر پرسش کرد و دید آیا چنین حکمی قابل دفاع است یا خیر.
سپاس
جالب است که بارها من به این مطالب اندیشیده ام
تولیدمثل یعنی خودخواهی
من اگر به گذشته برگردم هرگز دوفرزندم را به دنیا نخواهم آورد.
افرین
چیزی که بسیار ناراحت کننده است این موضوع است انسان های که روی این کره خاکی زندگی می کنند و حی حاضر هستند به فراموشی سپرده شدند.اما درباره نوزادی که قرار است در اینده بدنیا بیاید و شاید نیاید می نویسند و بحث میکنند خود نویسنده می گوییدآینده غیرقطعی است.
پس چرا در مورد اینده بحث میکنید.چرا در مورد کودکان کار -کودکان بیمار و بی سرپرست و بدسرپرست حال نمی نویسید؟ایا ارزش کودکانی که امروز هستند کمتر از کودکانی است که در اینده شاید بدنیا بیایند و یا نه؟همین قشر نویسندگان کسانی هستند که در مقابل عقیم سازی حیوانات کمپین راه می اندازند و مبارزه می کنند.اما در اینجا زاد و ولد انسان را قمار می خوانند. واقعا برای بشریت باید گریست. برای انهایی که به خاطر یک نوشته ای که معروف و مشهورشان کند چه ها که نمی کنند و نمی نویسند. خیلی جالب است این نویسنده درکانال تلگرامیش پیشنهاد داده است که کارت اهدا عضو بگیرند.خوب چرا کارت اهدا می خواهی بگیری…چرا در زندگی یک دیگر که اصلا ربطی به تو ندارد می خواهی قمار کنی…؟؟؟
پیشنهاد یک کتاب:
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد (به ایتالیایی: Lettera a un bambino mai nato )
رمانی به زبان ایتالیایی از اوریانا فالاچی
بسیار عالی منطقی و اخلاقی بود امیدوارم روزی رسد که ادمیان بتوانند اخلاق و منطق را بر خودخواهی و تعصبات خود برتری دهند و از فرزند اوری اجتناب کنند،به پایان رسیدن اگاهانه نسل بشر از،از میان رفتن این نسل توسط جبر طبیعت اخلاقی تر است.امیدوارم درک ادمیان اونقدر بالا رود که چنین نوشته هایی را بفهمند
این که باید ادمیان درباره تولید مثل دقت زیادی داشته باشند شک نیست. ولی ایا واقعا نویسنده محترم به تمام امور اخلاقانه می نگرد ایا اخلاقی است نویسنده بابت نوشتن مقاله چشمان خود را خسته میکرد تازه درباره مقاله ای که سرنوشت ان معلوم نیست که ایا مورد نظر محققان قرار خواهد گرفت یانه درجامعه تاثیر خواهد کرد یانه درهمین جا نویسنده باوقت خود قمار کرده وقت خود را تلف کرده بدون اینکه از اینده مقاله اش با خبر باشد
دو مسئله ی جدّی که از یک اصل نشأت میگیرند من بر هر استدلال ِضدّفرزندآوری در هر قالبی که باشند وارد میدونم:پنهان کردنِ یا افتخار کردن به خودمحوری در ِنوعی زیست ِفردی. خب به کسانی که افتخار میکنند زندگیشان برای خودشان و سعادت سعادت ِشخصی ِخودشان است که خرده ای نمیتوان گرفت (چون احتمالن هیییچ از تاریخ سرشان نمیشود و آینده ی شوم ِمحتومی که ممکن است در همین سی سال ِآینده بر سر ِتمامی ِبشر از جمله خودشان بیاید را ندید میگیرند…) 2- ولی برای کسانی که پنهان(دانسته یا نادانسته) ریسک ِتولید ِنوع(اصطلاحی صحیح تر از تولید ِمثل) را تهدید کننده ی نوعی اصل ِاخلاقی میدانند، باید 2نکته را برجسته کرد:الف)خشونت ِحیات در همه ی اشکال ِآن:ما با راه رفتن ِخود مورچه ها را میکشیم،هوای عده ای موجودات ِدیگر را احتمالن “حرام” میکنیم، در ژن ِگیاهان تغییر میدهیم و در طبیعت دست میبریم تا انرژی ِبقا(تک-تک ِافرادمان)کسب کنیم ازهمینجا به نکته ی 2ی ِجدلی ِمورد ِنظرم میرسم که:
اگر درجستجوی راهی به خروج از بنبست هایی که همه ی مردم ِزمین در آن گرفتاریم هستیم باید ریسکهای خیرخواهانه ی اندیشیده را با آغوش ِباز بپذیریم، به بیان ِدیگر خطر ِروبروی ما فاجعه ی آموزش(چه سیستمیک و چه در روابط ِفردی با کودک) است، چه بسا فرزندان بتوانند جبران کننده ی خطای پدران(و مادران)شان باشند.
وسخنی رو به بهنام ِعزیز:بدیهی گرفتن ِاهمالهای بشری و نظرپردازی برای حذف ِجمع ها(مثلا توجیه ِاقلیتی قومی-نا امید کردن ِآنها-و عملا نابودی ِآنها) بر پایه ی آن کار ِدرستی نیست آقای خداپناه.
نویسنده قمار روی زندگی شخص دیگر را اخلاقی نمیداند، وگرنه پرواضح است که تمام زندگی ما قمار است و در هر لحظه آن کاری که میکنیم نمیدانیم عاقبتش آنچه میخواهیم خواهد شد یا نه. دوست عزیز حرف مقاله کاملا روشنه، شما دارید مغلطه میکنید.