محسن آزموده: تصور عمومی ناآشنایان با فلسفه تحلیلی آن است كه اندیشمندان این سنت فكری یك كلیت منسجم و یكنواخت را تشكیل میدهند. اما نگاه جزئینگر و دقیق به آرا و اندیشههای ایشان واقعیت دیگری را آشكار میكند و از اختلافنظرها و دیدگاههای متفاوت و بلكه متضاد پرده برمیدارد. در میان فیلسوفان نحله تحلیلی در سده بیستم، برای مخاطبان عمومی فلسفه و كتابخوانها، لودویگ ویتگنشتاین در كنار برتراند راسل، گوتلوب فرگه و وایتهد نامی آشنا و شناخته شده است و معمولا علاقهمندان غیرحرفهای فلسفه نام او را شنیدهاند و احیانا با امهات دیدگاههای او آشنا هستند. ویلارد ون اورمن كواین، فیلسوف برجسته امریكایی اما به این شهرت نیست و با وجود اهمیت و اصالت اندیشهاش در فلسفه تحلیلی معاصر، تنها متخصصان و پژوهشگران جدی فلسفه تحلیلی با او آشنا هستند. با این همه كواین یكی از اثرگذارترین و مهمترین فیلسوفان این سنت فكری است كه همچنان اندیشههایش در دپارتمانها و گروههای فلسفه مورد نقد و ارزیابی قرار میگیرد. كتاب «ویتگنشتاین و كواین» نوشته جمعی از متخصصان فلسفه تحلیلی با ویراستاری رابرت ال. آرینگتون و هانس. یوهان گلاك به تازگی توسط حسین شقاقی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات امید صبا منتشر شده است. این كتاب، شامل مقالات و جستارهایی در مقایسه تفاوتها و شباهتهای اندیشههای این دو فیلسوف، با رویكرد انتقادی و تخصصی است. بر این اساس تصمیم گرفتیم، با مترجم كتاب كه خود پژوهشگر حوزه فلسفه تحلیلی است و در این زمینه مقالات متعددی نوشته است، درباره كواین و نسبتی كه با ویتگنشتاین دارد، گفتوگویی صورت دهیم كه از نظر میگذرد.
معمولا گفته میشود كه فلسفه تحلیلی، به لحاظ محتوایی بیشتر گرفتار بحثهای منطقی و تحلیلی و انتزاعی زبانی است و كمتر به مسائل انضمامی مثل جامعه و سیاست و هنر و… میپردازد؛ البته در مورد ویتگنشتاین، بسیاری به مقایسههای موثری میان او و متفكران قارهای چون ماركس، هایدگر، فوكو و… پرداختهاند و نظرات او را به حوزههای مذكور تسری دادهاند. آیا در مورد كواین نیز میتوان چنین كرد؟
بله این تلقی شایع در باب تفاوت فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای وجود دارد. اما باید به این نكته توجه داشت كه در بعضی از حوزههایی كه ذكر كردید، مثلا در زیباشناسی، در فلسفه تحلیلی مباحث مهمی مطرح میشود، اما به طور خاص درباره كواین، از انضمامیترین مباحثی كه مورد توجه او است، علم و زبان است. علم یك فعالیت انضمامی است و اتفاقا كواین سعی دارد فلسفه را از این جهت، به فعالیتی انضمامی مبدل كند و به تعبیری فیلسوف را از برجعاجنشینی به جایگاهی متعارف و طبیعی بازگرداند. او فلسفه اولی را رد میكند و فلسفه را فعالیتی در طول علم میداند. اساسا یكی از ابعاد طبیعیگرایی (naturalism) كواین همین است، یعنی تقید به اینكه فیلسوف و فلسفه در مقام و جایگاهی طبیعی بنشینند. به تبع چنین نگرشی، بسیاری از مسائل فلسفه كه میتوان آنها را از مهمترین مباحث انتزاعی تاریخ فلسفه دانست، در فلسفه كواین منتفی میشوند، مانند مساله شك دكارتی، چراكه از نگاه كواین پاسخ گفتن به چنین مسالهای مستلزم مفروض گرفتن یك جایگاه غیرطبیعی و غیرانضمامی برای فیلسوف است؛ فرضی كه با مقبولترین معارف و علوم روزگار ما در تعارض است. یكی دیگر از ابعاد انضمامی تفكر كواین، نگرش او به ماهیت زبان علم و نسبت آن با زبان روزمره است. او زبان علم را در امتداد زبان روزمره میبیند. پروژه اصطلاحا تكوینی یا تطوری (genetic project) كواین فرآیند یادگیری زبان را از ابتداییترین مراحل ورود كودك به قلمرو زبان، تا یادگیری زبان علم مورد توجه قرار میدهد و استلزامهای فلسفی این فرآیند را به مثابه پاسخ به مسائل فلسفی مهمی چون معنا، ارجاع، صدق و… مطرح میكند.
معمولا كواین را در سنت فلسفه تحلیلی و ذیل اسامی بنیانگذاران این نحله فلسفی یعنی فرگه و راسل و وایتهد و مور و ویتگنشتاین و در تداوم مسیری كه آنها گشودهاند، دستهبندی میكنند. حال آنكه در كتابی كه شما ترجمه كردهاید، به نظر میآید از اختلافات و تفاوتهای اساسی كواین با یكی از مشهورترین این سرسلسله داران یعنی ویتگنشتاین بحث شده است. این رویكرد آن تصور عامی كه در میان ناآشنایان هست و سنت فلسفه تحلیلی را یك كل منسجم در نظر میگیرد، زیر سوال میبرد و به خصوص شكافی را میان علاقهمندان این سنت در بریتانیا و امریكا آشكار میكند. در مورد این شكاف و تفاوتهای میان این دو پایگاه فلسفه آنگلوآمریكن (كه بسیاری به همین عنوان میشناسند) توضیح دهید.
اگر ریشهایتر بخواهیم به این خط سیر نگاه كنیم، این اسامی را در تداوم فلسفه تجربهگرایی كلاسیك میبینیم. ماجرا این است كه در مقطعی از تاریخ تجربهگرایی، هویتهای زبانی به دلایلی به مسالهای فلسفی نزد معرفتشناسان تجربهگرا مبدل شدند. خود كواین این مطلب را به زبانی ساده در مقاله «پنج نقطه عطف تجربهگرایی» بیان كرده است. با دقت و تامل در این مقاله و همچنین مقاله «دو جزم تجربهگرایی» و آثاری دیگر از كواین، به این نتیجه میرسیم كه مساله محوری فیلسوفان تحلیلی، همان مساله محوری تجربه گرایان كلاسیك است، یعنی یافتن راهی تجربی برای پاسخ دادن به معضلات معرفتشناختی حاصل از شكاكیت دكارتی. در تجربهگرایی كلاسیك در تبیین معرفت، یك رابطه مفروض است؛ رابطهای بین تجربه و آنچه در «ذهن» شكل میگیرد، بنابراین یك سر این رابطه، هویتهای ذهنیاند. اما خود این هویتهای ذهنی و اساسا هویتی به مثابه «ذهن» یك مساله غامض برای یك فیلسوف تجربهگراست، چراكه هیوم به ما نشان میدهد كه دلیلی برای مفروض گرفتن و پذیرش وجود چیزی به نام ذهن یا جوهر ذهنی نداریم. فیلسوفان تحلیلی، به جای این هویتهای ذهنی، بر هویتهای زبانی متمركز میشوند و در اینجا رابطه مذكور، به رابطه بین تجربه از یك سو، و معنا، گزاره، معناداری، ارجاع، صدق و… از سوی دیگر، تبدیل میشود. از این حیث، نامهایی كه شما مطرح كردید، همگی در این چارچوب و در یك جریان فلسفی قرار میگیرند. اما درون خود این جریان، دستهبندیها و جبههگیریهای متفاوتی صورت میگیرد كه یكی از مهمترین آنها، تمایز و شكافی است كه بین كواین و ویتگنشتاین وجود دارد.
سخن شما را این طور میفهمم كه در فلسفه تحلیلی هویتهای زبانی همان نقشی را عهدهدار میشوند كه هویتهای ذهنی در تجربهگرایی كلاسیك عهدهدار بودند. درست است؟
بله، بر اساس روایت كواین از تاریخ فلسفه تجربهگرا و تحلیلی، همین طور است.
تاكید كواین بر موقعیتهای مختلف كاربرد زبان؛ مثلا ترجمه ریشهای، ناظر به همین موضوع است؟
دقیقا. موقعیت ترجمه ریشهای بسیار قابل تامل است. بگذارید درباره اهمیت آن یك مقدمه عرض كنم. به نظر شما عجیبترین و پیچیدهترین پدیده در طول تاریخ بشر چیست؟ اگر این پرسش را از افراد مختلف بپرسید، عمدتا به مصادیقی از تكنولوژی، پیشرفتهای علوم طبیعی، فرستادن سفینه به فضا و… اشاره میكنند و آن را عجیبترین و پیچیدهترین پدیده میدانند. اما ریچاردز (منتقد ادبی انگلیسی) در اواسط قرن بیستم میگوید احتمالا پیچیدهترین پدیده در تاریخ، «ترجمه» است. اما چرا؟ پاسخ این پرسش را میتوانیم از كواین بگیریم. وقتی به آزمایش ذهنی ترجمه ریشهای دقت كنید تایید خواهید كرد كه ترجمه واقعا پدیده عجیبی است. چرا كه این آزمایش، به این نتیجه ختم میشود كه ترجمه (و اساسا معنا) نامتعین است.
اصطلاح عدم تعین ترجمه را كه از تزهای معروف كواین است بارها شنیدهایم. میتوانید به اختصار و به زبان ساده بگویید ادعای این تز چیست؟
تز عدم تعین ترجمه میگوید شواهد تجربی-كه از نگاه تجربهگرایانه، تنها شواهدی است كه در فهم دیگری و ترجمه در اختیار داریم- هر قدر هم زیاد باشند نمیتوانند معنا را متعین كنند؛ به عبارت دیگر، براساس شواهد یكسان، میتوان ترجمههای متعددی از یك گفتار ارایه كرد كه در عین حال كه با هم در تعارضند، همگی با شواهد موجود سازگارند؛ به تعبیر دیگر، اگر 5 زبانشناس انگلیسی زبان به طور مستقل كار تهیه و نگارش لغتنامه بین زبان انگلیسی و زبان یك قبیله كاملا بیگانه را آغاز كنند و شواهد تجربی و میدانی همه آنها یكسان باشد، دستآخر با 5 لغتنامه مغایر و ناسازگار با هم مواجه خواهیم شد كه همه آنها با شواهد تجربی و میدانی سازگاری دارند.
ادعای بزرگی است؛ فارغ از اینكه شیوه استدلال برای رسیدن به این ادعا چیست، آیا نفس این ادعا به ناممكن شدن فهم دیگری و ترجمه نمیانجامد؟
خیر. كواین یك شكاك حداكثری نیست. ادعای او این است كه اساسا فهمِ دیگری، چنین چیزی است. فهم وجود دارد، مفاهمه و ارتباطات بین انسانها وجود دارد، ولی همواره در شرایطی نامتعین است.
حتما مقصودش از نامتعین بودن مفاهمه، آن مفاهمه و ارتباطاتی است كه بین دو گویشور از دو زبان متفاوت صورت میگیرد، درست است؟
خیر، صرفا این نیست، هرگونه فهم و ارتباطی چنین است؛ به تعبیر كواین «عدم تعین، از خانه آغاز میشود» و مقصود از خانه در اینجا، زبان مادری است. استدلال كواین موسوم به استدلال یادگیری زبان كودك، به همین انگیزه ارایه میشود. در پس هر مفاهمهای یك سوء فهم مستتر است. همواره امكان فهمهای جایگزین وجود دارد. شواهد تجربی، هر قدر هم زیاد باشند، نمیتوانند یك فهم خاص؛ یك ترجمه خاص را از سخن یك گویشور، متعین كنند.
در مقدمه كتاب، آزمایش ذهنی ترجمه ریشهای و استدلال یادگیری زبان كودك را از جمله شباهتهای كواین و ویتگنشتاین دانستید. آیا ویتگنشتاین هم با همین ملاحظات به ترجمه و یادگیری زبان كودك توجه میكند؟
به نظرم با توجه به این ملاحظات میتوانیم هر دو آنها را فیلسوف گفتوگو بدانیم. گفتوگو و مفاهمه با دیگری برای هر دو آنها مساله مهمی است. مواضعی كه آنها با توجه به تاملات خود در باب ترجمه و یادگیری زبان اتخاذ میكنند، از جهاتی بسیار شبیه یكدیگر است، یكی از نویسندگان مقالات این كتاب هم این نكته را متذكر شده است كه در برخی از مجامع علمی غربی، ویتگنشتاین و كواین را دو روی یك سكه میدانند. اما وجوه افتراق نیز جدی است، به نحوی كه برخی از نویسندگان، شباهتهای آن دو را صرفا ظاهری میدانند.
مهمترین شباهتها چیست؟
به نظرم یكی از مهمترین شباهتها اتخاذ موضعی رفتارگرایانه یا شبه رفتارگرایانه به مساله معنا است. هر دو آنها، هم با تلقیهای ذهنگرایانه و هم با تلقیهای شبه افلاطونی به مساله معنا مخالفند. معنا اگر چیزی باشد، باید در قلمرو رفتار جمعی در جستوجوی آن باشیم، به تعبیری، معنا، همان «كاربرد» است، هر دو آنها به این مساله تاكید دارند كه معنای یك كلمه یا عبارت، كاربردی است كه برای گویشوران، در بافتها و زمینههای متفاوت دارد. همین وجه شباهت، وجوه دیگری را در پی دارد، مثل پذیرش ایده بازیهای زبانی. كواین ایده بازیهای زبانی ویتگنشتاین را صراحتا پذیرفته است و در عین حال اعتراف میكند كه خودش بیشتر روی بازی زبانی علم متمركز است. اما باید دقت كنیم كه این وجوه شباهت ما را به نتیجهگیری عجولانه منجر نكند. از نكات قوت كتاب «ویتگنشتاین و كواین» این است كه برخی از مقالات آن با نگاه بسیار واگرایانه در باب نسبت ویتگنشتاین و كواین نگاشته شده است و همین موضع، تفاوتهای دقیق و در عین حال مهم بین اندیشههای این دو را بیشتر برجسته میكند. مثلا یكی از نویسندگان این مقالات، كواین را تلویحا به سوء فهم از ایده بازیهای زبانی ویتگنشتاین متهم میكند، چراكه لوازم پذیرش ایده بازیهای زبانی ویتگنشتاین در اندیشه كواین مفقود است. شاید مهمترین مساله در این میان، تمركز بر مساله معرفت باشد. حیث معرفتی زبان نزد كواین بسیار مهم است و به نوعی كاركرد محوری زبان، كاركرد معرفتی و توصیفگرانه آن است و حال آنكه نزد ویتگنشتاین، زبان كاركردهای متعددی دارد و كاركرد معرفتی و توصیفگرانه زبان هیچ تقدمی بر سایر كاركردها ندارد. از این حیث كواین هنوز به پوزیتیویستهای منطقی نزدیك است و ویتگنشتاین هر چه بیشتر از آنها فاصله میگیرد.
آیا تفاوت نگاه ویتگنشتاین و كواین به فلسفه نیز از همینجا ناشی میشود؟
همین طور است. مساله اصلی در اینجا جایگاه و اهمیت علم، یا همان كاركرد معرفتی زبان است. هر دو آنها فیلسوف زبان و به تعبیری كه عرض كردم، فیلسوف گفتوگواند. بنابراین ماهیت و چیستی فلسفه نیز در پرتو نگاه آنها به ماهیت و چیستی زبان معلوم میشود. كاركرد اصلی زبان از نگاه كواین، معرفتبخشی است و از این رو، با وجود اینكه كواین ایده بازیهای زبانی را تایید میكند، خودش معترف است كه بازی زبانی علم نزد او محوریت دارد و فلسفه نیز در طول علم قرار دارد و با روش علمی و تجربی، در باب دستاوردها و دعاوی علمی و معرفتی به تامل میپردازد. اما نزد ویتگنشتاین خود معنا و زبان و نه صرفا زبان علم، در فلسفه محوریت دارند. نزد كواین علم و روش آن، كه همانا روش تجربی است محوریت دارد و از این رو روش فلسفه نیز تجربی است. گزاره و جمله فلسفی غیرتجربی نزد او هیچ جایگاهی ندارد. این به نوعی نقد فلسفههای تجربی پیش از او است، چراكه بسیاری از تجربهگرایان تقسیم قضایا به «پسین» و «پیشین» را پذیرفته بودند، اما كواین این تقسیم را بدعهدی به مبانی تجربهگرایی میداند. نزد ویتگنشتاین با مساله گرامر زبان و گزارههای گرامری، به مثابه مسالهای محوری مواجهیم. او نیز همچون كواین منتقد فلسفههای پیش از خود است، ولی این كار را به روشی دیگر انجام میدهد، یعنی با تمركز بر مساله زبان و گرامر زبان. فلسفه باید از طریق وضوح بخشیدن به گرامر زبان، به آشفتگیها و خطاهای مفهومی پایان دهد. در اینجا راه كواین و ویتگنشتاین از یكدیگر جدا و شكافی مهم بین این دو اندیشه ایجاد میشود. به نظر ویراستاران كتاب «ویتگنشتاین و كواین»؛ یعنی آرینگتون و گلاك، این شكاف مسیری تعیینكننده را برای آینده فلسفه ترسیم میكند، چراكه برای فلسفیورزی آینده، چارهای نیست جز اینكه یكی از این دو تلقی به فلسفه را بپذیریم.
شما در توضیحی اجمالی، به شباهتهایی میان اندیشه كواین و ویتگنشتاین اشاره كردهاید و مواردی چون مواضع آنها در نقد پوزیتیویسم، حمایت از كلگرایی، اتخاذ مواضع نزدیك به رفتارگرایان، استفاده از آزمایشهای ذهنی چون یادگیری زبان كودك و… برشمردهاید. درباره نسبت آنها با پوزیتیویسم منطقی توضیح دهید. چرا چنان كه نوشتهاید، برخی این دو چهره را نماینده یك تفكر كه با زبانهای متفاوت بیان میشود، خواندهاند؟
یكی از مهمترین شباهتها، همان زاویه داشتن هر دو آنها با پوزیتیویستهای منطقی است. در اینجا یادآوری میكنم كه وقتی در كتاب «ویتگنشتاین و كواین» از ویتگنشتاین بحث میشود، مقصود عمدتا دوره متاخر اندیشه ویتگنشتاین است. میدانیم كه پوزیتیویستهای منطقی بسیار متاثر از ویتگنشتاین متقدمند. معروف است كه اعضای حلقه وین (پوزیتیوستهای منطقی) رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین را در جلساتشان خط به خط به بحث میگذاشتند اما ویتگنشتاین متاخر از این تفكر عبور میكند. همچنین به این نكته توجه كنید كه اوج جریان پوزیتیویسم منطقی، در كارنپ محقق میشود و كارنپ استاد بسیار تاثیرگذار بر كواین است و عمده دیدگاههای بدیع كواین، جبههگیری در برابر مواضع استاد است. بنابراین، در اندیشه پوزیتیویستی بنبستهایی وجود دارد كه ویتگنشتاین آن را در نقد دیدگاههای خودش در رساله منطقی فلسفی، بیان میكند و كواین آنها را در نقد دیدگاههای استادش مورد اشاره قرار میدهد. هم ویتگنشتاین و هم كواین با نگرشهای اتمیستی، تقلیلگرایانه و مبناگرایانه پوزیتیویستهای منطقی مخالفند. ویتگنشتاین نشان میدهد كه تصویر پوزیتیویستی از زبان در آنچه عملا به عنوان زبان تحقق دارد، سازگار نیست و كواین نشان میدهد كه تصویر پوزیتیویستی دچار تعارضات داخلی است و هدف و غایت آن با مبانی آن سازگار نیست.
.
.
دریافت فایل pdf – روزنامه اعتماد
.
.
دیدار دو فیلسوف تحلیلی در گفتوگو با حسین شقاقی
عدم تعین از خانه آغاز میشود
ویتگنشتاین و كواین دو راه برای آینده فلسفه
منتشر شده در: صفحه 15 اندیشه روزنامه اعتماد مورخ دوشنبه 17 دیماه 1397
.
.
ویتگنشتاین نگفت معنا همان کاربرد است گفت در اکثر مواقع معنی را کاربرد تعیین میکند. و این خوانش کلیشهای از ویتگنشتاین که رفتارگرا نامیده میشود (در حوزه معنا) را زیر سوال میبرد. بقیه موارد هم یک فهم عرفی و غیرتخصصی لز ویتگنشتاین بود بخصوص مقایسه بیربط زبانآموزی نزد ویتگنشتاین و کواین. در ضمن تا به حال ژورنالیست به این پررویی ندیده بودم، نباید افاضه کند باید سوال بپرسد. نظرات را بدون سانسور منتشر کنید.
«در اکثر مواقع معنی را کاربرد تعیین میکند»؟!!
تعیین می کند؟
اساسا بحث بر سر نامتعین بودن معنا است.
معنا چیزی نیست که بخواهد متعین شود. از متن ویتگنشتاین:
the mistake is to say there is anything that meaning something consist in
Zettel
در پژوهش ها هم می گوید در اکثر موارد معنا همان کاربرد است، نه این که کاربرد معنا را «تعیین» کند! رجوع کنید به بند چهل و سه پژوهش ها (اگر کسی با توجه، و نه غفلت، از تعیین معنا در ویتگنشتاین دوم سخن بگه، بعیده فهم درستی از او داشته باشه)
یکی بودن معنا و کاربرد تعبیر دیگری است از عدمی بودن معنا، چرا که اساسا خود کاربرد یک عبارت نامتعین است. یکی بودن معنا و کاربرد نزد ویتگنشتاین یک سخن پیش پاافتاده در باب اندیشه او است، و از اطلاعات دایرت المعارفی در باب اندیشه متاخر او محسوب می شود. نگاه کنید به:
https://en.wikipedia.org/wiki/Philosophical_Investigations#Meaning_is_use
در ضمن برای مسئولین سایت و بقیه مراجعین بیاطلاع از فلسفهی سایت صدانت، عرض کنم کواین در پنل فوگلین (در یوتیوب میتوانید ببینیدشان) کتاب تراکتاتوس را کتاب آشفته و ضعیفی برمیشمرد و پرینکیپیای راسل و وایتهد را ایدهآل فلسفه تحلیلی میدانست و الگوی خود.
گزاره و جمله فلسفی غیرتجربی نزد او هیچ جایگاهی ندارد.
این هم عبارت غلط دیگری از آقای فیلسوف است. چه کسی مجبورتان کررده بیایید متخصص چیزی بشوید که نمیدانید؟ اگر اینطور بود چرا کواین هر دو مکتب فلسفه تحلیلی آن زمان در آکسفورد و کمبریج را تایید میکرد؟ دوم اینکه کواین در هستهی فلسفهاش برای گزارههای ریاضی و منطق جا گذاشته بود، درسته که باور داشت اینها هم در اصل میتوانند revise بشوند ولی هیچگاه دلیلی ارائه نکرد چرا. و اگر نقد ویلیامسون یا بوغوسیان به کواین را بخوانید (درباره گژارههای تحلیلی) متوجه میشوید که تعصب بیجایی داشته.
به نظر می رسد خود کواین را نخوانده اید و از نوشته های ناقدان چیزهایی آشفته برداشت کردید
گزاره غیرتجربی نزد اوجایگاهی ندارد، این متن خود او است نه تفسیر. برای اطلاع احتمالا متن خود کواین برایتان سنگین باشد ولی می توانید به صفحات هفتاد و چهار تا هشتاد شرح
Hylton
بر کواین مراجعه کنید توضیح مفصل و استدلال کواین را گفته با ارجاع به آثار او.
و در نهایت:
خیر. کواین یک شکاک حداکثری نیست. ادعای او این است که اساسا فهمِ دیگری، چنین چیزی است. فهم وجود دارد، مفاهمه و ارتباطات بین انسانها وجود دارد، ولی همواره در شرایطی نامتعین است.
—
هر کس با فلسفه تحلیلی آشنا باشد میداند که کواین دقیقا به شکاک حداکثری متهم شد (درباره معنا و ترجمه) و هیچگاه درسدد رفع این اتهتم برنیامد. نه در این رابطه نه در رابطه با رویکردش به گژارههای تحلیلی. حتی وقتی مقاله خودش دو دگما in retrospect را نوشت، ۲۵ سال پس از دو دگمای معروف.
رویکرد گلوک به ویتگنشتاین غیراستاندارد است و مورد توافق تحلیلیها نیست. اگر کسی میخواهد با ویتگنشتاین تخصصی آشنا شود و از این توریستبازیها در امان باشد آثار اگزجتیکال پیتر هکر را بخوند. خیلی دقیق و مو به مو همه چیو مستند تحلیل و بررسی کرده.
فلسفه هم در ایران شهرنویی شده متاسفانه.
در جهان فلسفه امروزی خارج از غرب که در آن مغز وجود دارد بقیه در فرگشت به سطح هوشمندی انسان اوبرمانش غرب نرسیده اند برخی غرب زده اند شاپور اعتماد. برخی عقل زده اند سروش. بعضی به دانشگاه خارجی تکیه دارند و حرف خود را در همان چارچب جبری غرب می زنند وحید (که مورد احترام است). اندکی قائل به اندیشه اند اما باز بجز غرب مرجعی نیافته اند زیبا کلام. برخی حرف های متفاوت و عاقلانه فلسفی می زنند ملکیان. برخی خیلی با هوشند و فقط حرف دقیق به روز می زنند … . اندکی هم به کرسی تدریس خود در فرنگ می نازند … . عده ای هم هر چه مد روز بود تکرار می کنند. بقیه هم که بیسوادن فرانسه نمی دانند جلال، یال ادبیات خوانده اند شریعتی. یا سنت گرا و در اشتباهند اقبال.
پرفشنالیسم گسترده است و برخی هم که تلاش فکری می کنند از جبر فلسفه غرب رها نشده اند.حال که فلسفه غیر غربی ناتوان و فلسفه غربی شکست خورده است ادعا ی فلسفه نکنیم و به عقلانیت ساده پر اشکال اما نتیجه اندیشه رو بیاوریم.