فلسفه ؛ هنرِ زیستن

فلسفه ؛ هنرِ زیستن

یکی از تأثیرگذارترین اتفاقات در تاریخ فلسفه تغییر دادن کانون توجه تحقیقات فلسفی توسط سقراط بود.زمان ظهور سقراط هنگامی است که پیشینه ی فلسفه در یونان تنها اندکی بیش از یک قرن بود،جهان فلسفی آن روزگار به دنبال کشف ماده المواد(عنصر اولی و نهایی که همه از آن پدیذ آمده اند)بود.یکی این عنصر را آب،دیگری آتش یا هوا می دانست و برای اثباتش استدلال می کردند.سقراط به زودی دریافت که فرضیاتی از این دست درباره ی طبیعتِ جهان ربط چندانی به زندگی مردم ندارد و متضمن هیچ نفعی برای بشریت نیست.از این رو با نادیده گرفتن همه ی این فرضیاتِ جهان شناسانه عمر خود را صرف تحقیق و تفحص در باب جان انسان کرد.1با تمرکز سقراط بر اوضاع و احوال انسانی وضع شروع به تغییر کرد،اندیشیدن بر محور انسان قرار گرفت و وظیفه فلسفه، کشف روح و جان آدمی شد.بدین طریق فلسفه از جهان شناسی بدل به جان شناسی شد و تئوری فلسفه «اندیشه نجات»شکل گرفت.توجه انسان گرایانه سقراط به فلسفه از یک سو موجب شد عشق به اندیشیدن را با فعالیت های هرروزه اش تلفیق کند و زندگی و مرگی شگفت داشته باشد و از سوی دیگر راهی نو را در فلسفه باز کند.این دو دستاورد سقراط موجب شد انفجاری از دلبستگی و عنایت به فلسفه رخ دهد و یونان تبدیل شود به مهد فلسفه جهان،شاگردانی چون افلاطون و ارسطو پدید آمدند و مدرسه های آموزش فلسفه به شیوه و سبک های گوناگون تأسیس و اداره شوند.افلاطون و بعد هم شاگردش ارسطو تمام آنچه فلسفه به لحاظ نظری نیاز داشت را تأمین کردند و گامی بزرگ و رو به جلو برداشتند،اما از راهی که سقراط آغاز کرده بود دور شدند و نتوانستند میراث سقراطی که نمونه ای از فلسفه ورزی چه در اندیشه و چه در کردار بود را بسط دهند،فلسفه رونق گرفت اما به لحاظ نظری و تمرکزش بر اوضاع و احوال انسانی که بخش عملی فلسفه بود را از دست داد.بعد از مرگ ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد دوباره فیلسوفان به سقراط باز می گردند و با به کارگیری شیوه ی سقراطی مردمی ترین و موفق ترین مکاتب فلسفی را پدید می آورند.فلسفه تا قرن چهارم میلادی در یک دوره هشت صد ساله که به دوران«هلنیزم»معروف است بسط تأملاتی است که آدمیان را در داشتن زندگی بهتر یاری می رسانند و از فلسفه برای تجربه این نوع زندگی بهره می برند.در این نوشتار نگارنده می کوشد با معرفی مکاتب سه گانه(کلبی،اپیکوری،رواقی)به عنوان سه مکتب برجسته دوره ی هلنی چگونگی پرداختن فلسفه به روح و جان آدمی برای بهره بردن از زندگی بهتر را تبیین کند.

.

فلسفه ؛ هنرِ زیستن

حد فاصل مرگ سقراط در 399 پیش از میلاد تا مرگ ارسطو در 322پیش از میلاد زمان نه چتدان طولانی بود تا جامعه آتن شاهد اتفاقات بیشماری در سیاست و اجتماع و در نهایت،خط سیر فلسفه باشد.جهان یونان از یک سو به واسطه بر آمدن قدرت سیاسی و نظامی مقدونیه که با فتوحات اسکندر در شرق و استقرار سلطه روم تا آسیای صغیر و مصر همراه بود مرزهای تجارت و سیاستش را از میدان شهر آتن به سرتاسر جهان گسترش داده بود و به لحاظ تاریخی فرصتی کم نظیر و پر سود را به ارمغان آورده بود و از سوی دیگر شاهد یکی از پر ثمرترین دوره های فلسفی در تاریخ جهان باستان بود.این دوره در برگیرنده ی فعالیت های افلاطون و ارسطو بود،مکاتبی که حامل میراث آن ها بودند توسعه یافتند و به بلوغ رسیدند.2اما روح جامعه آتن با همه این شکوه و شکوفایی اش آزرده بود،آتنیان که شاهد اعدام بزرگ مرد فلسفه و اخلاق سقراط بودند نمی خواستند ننگِ ستیز با معنویت را بیش از این تحمل کنند،انتقادهای ارسطو از فلسفه مثالی افلاطون و انتقادهای شاگردان ارسطو از اندیشه های او هم موجب به حاشیه رفتن مدارس اینان شده بود.در چنین احوالی کلبی ها و اپیکوریان و رواقیان بر سر آن شدند که برای روان رنج دیده ی یونان در همین جهان خاکی درمانی بجویند و آن را از چنگ هراس و اندوه و تعصب برهانند.از این رو همگی این مکاتب به جای باز پرداختن به مفاهیم محض انتزاعی فلسفه به روی دو اصل،آرامش مطلق روان(یا استواء) و بهره بردن از اندیشه برای بهتر زیستن تکیه کردند.3 این مکاتب دوران هلنی با عدول از افلاطون و ارسطو به تعلیمات سقراط بازگشتند،آنچه از نظر سقراط اهمیت داشت این بود که روح آدمی از چه چیزهایی آسیب و آفت می بیند،شادیها و غم های آدمیان معلول چه اموری هستند،چرا ما گاهی نومید می شویم چه باید کرد که وضع بهتری را تجربه کنیم،سقراط معتقد بود:اینها اموری اند که به “من” مربوط هستند و باید در مورد آنها اندیشید؛جهان هر وضعی می خواهد داشته باشد،افلاک،کواکب،کره ی زمین،مواد آن و نوع ساخت آنها،ما باید چیزهایی یاد بگیریم که به ما نحوه ی بهتر زیستن را یاد می دهند4از این رو وظیفه ی فلسفه و هدف فیلسوف را پرداختن به ماهیت این امور می دانست،تا موجب شناختی شود که آدمیان بتوانند بر ترس هایشان از چیزهای مهم فایق آیند.

پرداختن به رویه ی عملی فلسفه توسط مکاتب دوره ی هلنی موجب پیدایش فیلسوفان زندگی شد،کسانی که با طرح پرسش بنیادینِ از زندگی چه می خواهید؟فلسفه را به خدمت گرفتند تا آرمان زندگی را کشف و از آن بهره ببرند.این بهره مندی که مهم ترین دغدغه ی فیلسوفان زندگی بود با یک پرسش آغاز می شد چرا داشتن چنین فلسفه ای مهم است؟زیرا بدون آن،این خطر هست که آنطور که شایسته است زندگی نکنیم و علی رغم همه ی فعالیت ها و همه ی سرگرمی ها ی لذت بخشی که در طول حیاتمان از آن بهره می بریم زندگی خوبی را به سرانجام نرسانیم،به دیگر سخن،این خطر هست که هنگامی که در بستر مرگ می افتیم،به قفا بنگریم و ببینیم که یگانه فرصت زندگی را تلف کرده ایم و به جای اینکه زندگی مان را صرف پیگیری چیزی کرده باشیم که براستی ارزشمند است،آن را تباه کرده ایم.5چنین شد که فیلسوفان دوره ی هلنی نه فقط فلسفه ی زندگی را چیزی ارزشمند برای اندیشه و تأمل می یافتند بلکه علت وجودی و هدف غایی فلسفه را بسط چنین تأملاتی می دانستند.اپیکور معتقد بود:«سخن فیلسوفی که هیچ دردی از آدمی درمان نکند پوچ است،چه،درست همان طور که طب را سودی نخواهد بود مگر این که دردی را از تن آدمی بزداید.فلسفه نیز تا ذهن را نرهاند،بی فایده خواهد بود.»6فیلسوفان دوران هلنی با دنبال کردن افکار و آمالی در باب شناختِ انسان فرصت کافی به دست آوردند تا با تأسیس مدارس مختلف برای حصول زندگی نیکو پندهای عملی ارائه کنند.

کلبیان

آنتیستنس یکی از شاگردان سقراط،شیوه ی زندگانی استاد را پیشنهاد خود ساخت و مکتب فلسفی کلبی را بنا نهاد فیلسوفانی که مدعی بودند علاقه خاص شان به اخلاق،در تربیت کمالات شخصی به عنوان راه رسیدن به کمال انسانی الهام گرفته از سقراط است.آنها نقد اجتماعی رادیکال را با هواداری ریاضت کشانه از ساده زیستی طبیعی و صراحت لهجه به هم آمیخته بودند و با گفتار و الگوی که از خود ارائه می دادند قراردادهای زندگی یونانی را که از نظرشان تهی و مزورانه بود زیر سؤال می بردند.7آنتیستنس غایت وجود را فضیلت و فضیلت را ترک همه تمتعات جسمانی و روانی دانست،به بازگشت به طبیعت اعتقاد داشت.پرهیزکار تمام عیار نبود اما از تجملات و لذات تصنعی جسمانی بیزار بود،می گفت:«ترجیح می دهم مجنون باشم و عیاش نباشم»8اما در این راه به مبالغه رفت تا جایی که پیروانش از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگانی متمدن دست برداشته حالت دام و دد اختیار نمودند با لباس کهنه و پاره سرو پای برهنه و موی ژولیده میان مردم می رفتند و در گفتگو هر چه بر زبان می گذشت بی ملاحظه می گفتند و در زخم زبان اصرار داشتند و چون مانند سگ هیچگونه مبالاتی نداشتند آنان را کلبی گفتند.9این زندگی زاهدانه و همراه با ریاضت کلبی ها،پیش درامدی بود برای تجربه ی زندگی فلسفی،زندگی که اگرچه سخت و طاقت فرساست و بسیار کم اند کسانی که جرأت تجربه آن را داشته باشند،اما ساده است و این ساده بودن شرایطی را برای روشنگری فرد به همراه دارد.به قول دیوگنس سینوپی(دیوژن خُم نشین،شاگرد آنتیستنس،دومین شخصیت تأثیر کلبی)این نوع زیستن زندگی ساده است و در دفاع از آن می گفت:«ایزدان روش ساده زیستن را در اختیار ما گذاشته اند اما ما آن را نادیده گرفته ایم،دیوانگی آدمیان این است که در جایی که می توانند از خرسندی بهره مند شوند شوربختی را برمی گزینند.آدمیان بد،از شهوات خویش چنان اطاعت می کنند که خدمتکاران از اربابان خود و از آنجا که نمی توانند امیال خود را کنترل کنند هرگز رضایت و خرسندی را درنمی یابند.»10کلبیان اصل رضایت مندی در زندگی را مهم ترین مؤلفه آرامش روح و روان آدمی می دانستند و این رضایت را هم به واسطه کنترل امیال و خواسته ها محقق می دانستند به این خاطر به سمت زندگی زاهدانه می رفتند.دیوگنس فضیلت را در وارستگی از تمایلات نفسانی می دانست.و می گفت:«به لذت هایی که از مال بر می خیزد دل مبند تا از قید ترس برهی.»11 اینان به عنوان اولین فیلسوفان دوره ی هلنی بودند که به واسطه ی پشت سر گذاشتن اعمالی به دنبال درک بهتر از زندگی بودند.خلاصه تعالیم کلبیان را می توان چنین بیان کرد:«دنیا بد است،باید خود را از آن بی نیاز کنیم،لذت های مادی ناپایدارند،زیرا به تأیید بخت و اقبال حاصل می شوند نه به واسطه ی سعی و کاردانی،فقط لذت های معنوی-فضیلت یا بی نیازی حاصل از تسلیم و رضا-محل اعتنا و اعتبارند،و فقط این لذت ها در نظر مرد خردمندِ فرزانه ارزش دارند.چه آسان است دل کندن از مادیات،چه خوش است غذاهای ساده،چه گرم است لباسهای ارزان بها،چه احمقانه است وطن پرستی یا گریستن در مرگ عزیزان.»12نتایج کلبی ها بیش تر در آموزه های رواقیون اثر گذار بود،به طور مشخص شیوه ی زندگی کلبیون«خود بسندگی»برای فرد به همراه داشت که به قول دیوگنس کلبی:«آمادگی برای هر پیشامدی بود»و این دستاوردی بود که بعدها یکی از مضامین مهم مکتب رواقی شد در ضمن نتیجه ی دیگر کلبیون این بود که آنان در دوران بعد از مرگ ارسطو اولین مکتبی بودند که توانستند شیوه ی تعلیم سقراطی را آغاز کنند و به استاد خود بازگردند.کلبی مسلکان همانند سقراط در خیابان های آتن فعالیت می کردند و باز هم مانند سقراط نه فقط در جستجوی راهنمایی به کسانی بودند که خود زانوی تلمذ بر زمین می نهادند بلکه همه را،حتی آنان را که تمایلی به آموزش نداشتند،اندرز می دادند.گفته اند زمانی که دیوگنس را در بازار برده فروشان در معرض فروش گذاشته بودند در پاسخ سؤال از این که وی چه می داند می گفت:«دستور دادن به مردمان.»13کراتسِ کلبی سرزده به خانه های مردم می رفت و آنان را پند و اندرز می داد به همین سبب به«گشاینده ی در»شهرت داشت14اینان واعظانی سیار و با شهامت و شجاع بودند که هدف خود را ارشاد توده های مردم می دانستند.15بر این اساس باید دانست که هرچند کلبیان بر اصلاح درون و تهذیب نفس تأکید فراوان داشتند،اما چنین نبود که همّ خود را مصروف اصلاح شخصی خود کنند و از دیگران غفلت نمایند.آنان اگر به اصلاح خود نیز می پرداختند به قصد این بود که راهبر دیگران باشند و خود را به صورت نمونه ای از آنچه می توان بود عرضه دارند؛در پی آن بودند که نه بر خویشتن بلکه بر دیگران نظارت و مراقبت کنند و اگر حاجت افتد بر پادشاهان نیز در مواردی که شهوتشان تمامی نپذیرد نکوهش روا دارند.16 تعالیم کلبیان،به ویژه دیوگنس از یک سو موجب پیدایش فیلسوفان زندگی در دوران هلنی شد و از سوی دیگر موجب تأثیر گذاری بر اندیشمندان و گروه های اجتماعی بعد از خود شد.که نمونه های آن را می توان در شیوه رفتار برخی از قلندران و ملامتیان در عالم اسلام و ایران و همچنین در هیپی های امروز مغرب زمین مشاهده کرد.17به عنوان مثال تأثیر پذیری مولانا جلال الدین بلخی از دیوگنس که در بابش گفته اند:«روزی او را دیدند که در میانه روز با فانوسی روشن در کوچه می گردد.سبب را پرسیدند گفت:به دنبال یافتن انسان هستم.18مشابه این داستان را مولوی در مثنوی و دیوان شمس بی آنکه نامی از دیوگنس ببرد به نظم کشیده.

آن یکی با شمع بر می گشت روز        گِرد بازاری دلش پر عشق و سوز

بوالفُضولی گفت او را کای فلان       هین چه می جویی بسوی هر دکان

هین چه می گردی تو جویان با چراغ    در میان روز روشن چیست لاغ

گفت می جویم بهر سو آدمی              که بود حَی از حیات آن دمی19

یا در دیوان شمس در آن غزل مشهور«بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست.»به این داستان دیوگنس اشاره می کند.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر          کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما               گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست20

سقراط،بیزاری از زبان بازی های فلسفی،فساد اخلاقی امپراطوری روم،به حاشه رفتن اندیشه های نظری افلاطون و ارسطو،در کنار رشد ناهنجاری های زندگی اجتماعی و مصیبت های زیادی که در اثر جنگ های مستمر بر روح و روان مردم آن زمان یونان مستولی گشته بود کلبیان گریاشی بودند برای معرفی« فلسفه به عنوان هنر زیستن»فلسفه ای که می آموزاند تا زمانی که انسان تعلق به دنیای بیرون از خودش دارد،هرگز آرامش پیدا نخواهد کرد زیرا جهان خارج توأم با شرور و ناراحتی ها است.و انسان به هر چیزی که دل ببندد با تغییر و از بین رفتنش ناراحت می شود و آرامش خاطرش از میان می رود.بنابراین،انسان باید به طور کلی از ماورای خودش دل بکند و تنها به اصلاح و تهذیب درونی روی آورد و اراده خود را تقویت کند تا بتواند در هر شرایطی آزادگی خود را حفظ نماید.21

اپیکوریان

پرداختن به مکتب اپیکوری با جذابیتی اغوا کننده همراه است،چرا که در میان مکاتب دوران هلنی ما با شخصیتی طرف می شویم که از فیزک اتمی آغاز می کند،معرفت شناسی اکیداَ تجربه گرا را پیش می کشد،مدعی روان شناسی ماده گراست ودر اخلاق از خوش باشی حمایت می کند.22فارغ از فلسفه طبیعی اپیکور که تلاشی برای بازگشت به فلسفه طبیعی پیشا سقراطی است.و همچنین نظراتی که در باب ادراک و شناخت و آگاهی اش از پیامدهای حفظ باورهای نادرست معرفتی داشت،اندیشه اپیکور در باب لذت و داشتن زندگی خوب ما را برای معرفی یکی از فیلسوفان زندگی در دوران هلنی بسیار یاری گر است.لذت و درد یکی از مبانی اندیشه ی اپیکور برای حقیقت است.«ما می گوییم،لذت مبدأ و غایت حیات سعادتمندانه است.»23اگر چیزی برای کسی لذت بخش به نظر آید آن گاه مطبوع است و اگر دردناک به نظر آید حقیقتاَ هم نامطبوع است اپیکور با صراحت می گفت:«ما در پی یافتن آن چیزی هستیم که غایت و خیر نهایی باشد،چیزی که همه ی فیلسوفان آن را نوعی می دانند غایی که هر چیز دیگری وسیله ی رسیدن به آن باشد ولی خود آن چیز ابزاری برای حصول چیز دیگری نباشد.اپیکور این خیر را در لذت قرار می دهد،و لذت را به عنوان بزرگترین خیر و درد را به عنوان بزرگترین بدی می شمارد.»24این مساوی دانستن لذت با خیر و خوبی توسط اپیکور موجب شد که بعدها او و هم فکرانش را صاحب مکتب«لذت گرایی»و فرار از رنج بدانند و علی رغم ماهیت اصلی که او از این نظر داشت در میان مردم گرایش به عیاشی و دم غنیمت شماری تلقی متفاوتی شد که از آن پدید آوردند.وقتی به خود اپیکور رجوع می کنیم متوجه می شویم چنین تصویری از اندیشه اش غیر واقع بینانه است حتی خود در همان زمان از چنین برداشت ناصوابی از اندیشه و افعالِ خود و پیروانش ناراحت بود و در این باره به صراحت اعلام کرد…«ما وقتی می گوییم لذت غایت است،منظورمان لذت های پراکنده و خوش گذرانی نیست،چنان که برخی نادان ها و مخالفان ما و کسانی که از فهمیدن ر باز می زنند به ما نسبت می دهند،بلکه آزادی از درد جسمانی و اغتشاش فکری است،زیرا چیزی که زندگی لذتبخش را می سازد نوشیدن،ضیافت گرفتن مدام و لواط و زن بارگی یا خوردن ماهی و باقی غذاهای گران قیمت نیست،بلکه استدلال عاقلانه ای است که دلیل هر گزینش یا پس زدنی را دنبال می کند.استدلال عاقلانه ای که موجب زایل شدن باورهای گمراه کننده ای است که روح را با بیشترین سردرگمی احاطه کرده است.»25

از نظر اپیکور زندگی لذتبخش لازمه اش داشتن استدلال عاقلانه است چرا که از این طریق فرد می تواند در زندگی بهترین انتخاب ها را انجام دهد.انتخاب هایی که او را مشوش نکند.در حقیقت اپیکور رسیدن به آرامش در زندگی را منوط به انتخاب های آگاهانه فرد به واسطه ی استدلال های عاقلانه می دانست.روشن است رسیدن به چنین مرتبه ای مستلزم دانستنی هایی است که فرد در زمان انتخاب بتواند از آنها بهره ببرد به همین خاطر اولاَ لذت بخشی برای اپیکور پایه ی تلقی اش از زندگی خوب را فراهم می کرد و ثانیاَ با تقسیم بندی لذت به گذرا و ایستا توصیه می کرد افراد لذت نخست را با غایت یکی ندانند و در پی استیفای آنها نباشند و سعی کنند به دنبال لذت نوع دوم بروند که آزادی از رنج روحی را به دنبال دارد.اپیکور هیچ لذتی را به خودی خود بد نمی دانست بلکه بر این باور بود که برخی از چیزهایی که لذت می آفرینند آشفتگی هایی بس بزرگتر از آن لذت هم به وجود می آورند.26از این رو فرد باید در مجاورت آموزه هایی قرار بگیرد تا بتواند توانایی تشخیص و تمییز لذت های گذرا از ایستا را بیابد.اپیکور رسیدن به این توانایی فضیلت مدارانه را از طریق فلسفه ممکن می دانست.وی به عنوان یکی از فیلسوفان بازگشته به سقراط در دوران هلنی وظیفه فلسفه را خدمت رسانی به زندگی و روح و روان مردم می دانست.به قول لوکرتیوس،شاعر اپیکوری،اغلب ما آدمیان مثل«بیماری»هستیم که«از علت بیماری خود آگاه نیست»علت مراجعه ی ما به به پزشکان این است که آنها بهتر از ما بیماری های جسمانی را می شناسند.بنا به دلیل مشابهی،وقتی روحمان ناخوش است،باید به فیلسوفان روی آوریم و آن ها را مطابق معیار مشابهی ارزیابی کنیم.به نظر اپیکور،وظیفه ی فلسفه عبارت است از کمک به ما در تعبیر و تفسیر سائقه های تألم و خواسته ها و امیال نامشخص و مبهم خودمان،و بنابراین،رهانیدن ما از طرح های نادرست برای خوشبختی.بیش ازیک صد سال قبل،سقراط از ما خواسته بود به محض ظهور اولین سائقه از عمل بازایستیم و در عوض عقلانیت خواسته های خود را مطابق روش پرس و جویی شبیه  روش سقراطی بررسی کنیم.ممکن است چیزی که فلسفه ارائه می کند گاهی شبیه تشخیص های ضد شهودی بیماری های ما باشد و-بنا به وعده ی اپیکور- ما را به درمان های بهتر و خوشبختی حقیقی رهنمون گردد.27بررسی احوالات این فیلسوف زندگی برای آنان که شایعاتی از زیستنش شنیده بودند شگفت آوراست.اپیکور هیچ خانه ی بزرگی نداشت،غذا ساده می خورد،آب می نوشید نه شراب،و شامش نان،سبزی و به اندازه ی یک کف دست زیتون بود. چنین بود علایق مردی که لذت را هدف حیات می دانست.او نمی خواست کسی را بفریبد.دلبستگی او به لذت بسیار بیش تر از چیزی بود که حتی متهم کنندگان او به عیاشی قادر به تصور بوده اند.اپیکور پس از تحلیل عقلانی به پاره ای نتایج شگفت آور درباره ی این امر رسید که چه چیزی زندگی را واقعاَ لذت بخش می کند.خوشبختی از نظر اپیکور بر فهرستی سه گانه استوار است که عبارتند از 1:دوستی 2:آزادی 3:تفکر این عوامل از نظر اپیکور دارایی ها ی لازمی است که برای تحقق خوشبختی فرد بسیار تأثیر گذار است28.حاصل آنکه اپیکور سعی می کرد نحوه زیستنی را آموزش دهد که در آن فرد آگاهانه به اصل بودن لذت در زندگی و تأثیر آن بر انتخابهایش پی ببرد،و سعی کند با تحلیل عقلانی لذت های معنوی را بشناسد و آنها را بر لذایذ و تمتعات مادی ترجیح دهد.وی معتقد بود این ترجح عاقلانه موجب دوری ما از«باورهای باطل»می شود باورهایی که سلسله مراتب طبیعی ما را منعکس نمی کنند و بر تجمل و ثروت،و تنها به ندرت بر دوستی،آزادی و تفکر تأکید می کنند.

رواقیان

هم چنان که اریستیپوس واسطه میان سقراط و اپیکور بود کلبیها هم واسطه ی میان آن مرد بزرگ و رواقیان بوده اند.29هر چند رواقیان از مکاتب پیش از خود همچون هدوئیزم و اپیکوریان تأثیر پذیرفتد اما نقش تأثیرگذار کلبیون بر رواقیان چشم گیر تر بود.به گواه تاریخ زنون پایه گذار رواقی گری زمانی که در اوایل دهه ی سوم عمرش بود از کتیوم در قبرس به آتن آمد،پیش از این که به آتن بیاید اشتیاق او به فلسفه با خواندن«کتاب های سقراطی»که پدرش از سفر تجاری خود به آتن برایش آورده بود برانگیخته شده بود و زمانی که به صحنه ی فلسفی آتن پا گذاشت تصمیم گرفت نهایت استفاده را از منابع فلسفیِ شهر ببرد،30از این رو به کتاب فروشی رفت و پرسید«کجا می توان مردانی چون سقراط یافت؟»درست در همان موقع یکی از فیلسوفان کلبی(کراتس تبسی)از آن جا می گذشت.کتابفروش به او اشاره کرد و گفت:«آن مرد را دنبال کن»زنون چنین کرد و پس از آن،سال های بسیاری را به همراهی با کراتس گذراند.31کراتس البته خود یکی از پیروان دیوژن سینوپی بود.دیوژن هم به نوبه ی خود چنان که گفته اند از همراهان آنتیستنس یکی از پیروان نزدیک سقراط بود که بنا به نقل همان کسی است که مسلک کلبی را بنیاد نهاد.از این رو از همان ابتدا تأثیر دوگانه ی سقراطی و کلبی شالوده ی اصلی مکتب رواقی شد.زنون بعد از مطالعاتی که با کراتس داشت با اشتیاق نشان دادن به نظریه از وی زاویه گرفت.از رو نه تنها به ارائه ایده هایی درباره ی شیوه ی زندگیِ فلسفی یا نظریه های فلسفی پرداخت بلکه همانند سقراط به تلفیق شیوه ی زندگی با نظریه همت گماشت.مکتب زنون به سرعت با اعقبال عمومی مواجه شد،پیروان او در ابتدا زنونیان می نامیدند ولی از آن جا که زنون عادت داشت سخنان خود را در رواق پویکیله ایراد کند،به رواقیان شهرت یافتند.32زنون آشکارا از غنای فلسفی که آتن برایش فراهم کرده بود مکتبی را پایه گذاری کرد که نزدیک نیم هزاره دوام آورد و در بیشتر این دوره مکتب پیشرو زمان به شمار می آمد.هرچند نظام فلسفی زنون از مؤلفه های اخلاقی،فیزیکی و منطقی برخوردار بود اما آنچه که موجب اقبال عمومی این مکتب شد اهمیتی بود که رواقیان به اخلاق می دادند آنان اخلاق را بخشی از فلسفه می دانستند و مدعی بودند که این«هنر زیستن»است. یعنی پیشه ای که دغدغه ی آن چگونه زیستن است.33سنکا که به حوزه ی رواقی متأخر متعلق است و بهترین نویسنده ی رواقیان رومی به حساب می آید فلسفه را به عنوان علم رفتار معرفی می کرد«فلسفه چیز دیگری نیست غیر از طریقه ای برای درست زیستن،یا علمی برای شرافتمندانه زندگی کردن یا هنری برای به سر آوردن زندگانی درست.اشتباه نمی کنیم اگر بگوییم که فلسفه عبارت است از قانونی برای برگزار کردن یک زندگی خوب و شرافتمندانه و هر کس که خود را در زندگانی به این قائده مقید سازد فراخور آن نام است.34

“زندگی خوب”از نظر رواقیان قابل حصول است به شرط آنکه انسان بداند در زندگی باید به دنبال تحقق چه هدف یا اهدافی باشد.پاسخ انسان متعارف به این پرسش بنیادین خلاصه می شود در سه چیز…
1:لذت جسمانی 2:ثروت 3:حیثیت اجتماعی. یعنی اگر از علل انجام کارها و رفتارهای آدمیان سؤال کنیم پاسخ آنه یکی از این سه خواهد بود،و این دقیقاَ همان چیزی است که رواقیان به مخالفت با آن پرداختند و وظیفه فلسفه را تبیین عقلانی و رسیدن به پاسخ درست این پرسش می دانستند آنان معتقد بودند که فرد ممکن است علی رغم داشتن خیلی چیزها باز زندگی بدی داشته باشد35 از این رو به اخلاق روی آوردند.اخلاق به عنوان مهم ترین بخش از مکتب رواقی کارکردی عملی و تأثیر گذار است،اخلاق در مفهوم رواقی با درست و نادرست اخلاقی کار ندارد بلکه به«روح و روان نیک»مربوط می شود یعنی به نیکی و شادمانه زیستن،به آن چیزی که گاه«فرزانگیِ اخلاقی»می گویند دانشی که می آموزد چه باید بکنیم و چگونه باید باشی تا به نیکی زندگی کنیم و شکوفا شویم.36چه باید کرد رواقیان یکی از کارکردهای اصولی اخلاق،به عنوان بخشی از فلسفه بود که در به دست آوردن احکام عقل خلاصه می شد.مرجع اصولی چنین کارکردی سنت سقراطی در اخلاق بود،برای سقراط و نیز رواقیان«نفع»در مشخص کردن تفاوت میان چیزی که خوب است،چیزی که بد است و چیزی که بی طرف است(یعنی چیزی که نه خوب است و نه بد است)تعیین کننده بود.خیر آشکار(آنگونه که ارسطو تعبیر می کرد)همیشه کنشگر عقلانی را بر می انگیزد،اما روشن است که اگر شخص در مورد آن چه به حالش نافع است دچار اشتباه باشد،عمل نادرست هم خواهد داشت،بر اساس اصول سقراطی و رواقی خیر اصیل آن است که به نحو تغییر ناپذیر به کنشگر نفع حقیقی و پایدار برساند،با این همه اندکی از خیرهای که به طور عرفی خیر دانسته می شوند چنین شرطی را بر می آورند؛ثروت،موقعیت اجتماعی و لذات جسمانی همه ممکن است در شرایطی به نتایج نامطلوبی بینجامد،از این رو رواقیان استدلال می کردند که جز فضیلت(و البته چیزهایی که در فضیلت دخیل هستند)هیچ چیز دیگری نیست که بتوان برای به دست آوردن خیر در هر شرایطی به آن تکیه کرد،باقی چیزها همگی در قیاسِ با رسیدن به خوشبختی،هدف حیات،بی اهمیت هستند.37پس فرد باید چه کند تا به تعبیر رواقیان زندگی نیکی داشته باشد؟پاسخ در کسب فضیلت است فضیلت در اندیشه رواقی تا حد زیادی به دانستن ارزش اشیا وابسته است آگاهی از امور«مرجح و غیر مرجح»برخی چیزها آشکارا سهم مثبتی در زندگی دارند که طبیعت برای ما انسان ها طراحی کرده است،در حالی که دیگر چیزها واقعاَ مانعی برای چنین زندگی هستند.به این ترتیب گروه نخست مرجح هستند و گروه دوم غیر مرجح.سلامتی،رفاه و خوش نامی مرجح اند،زیرا در زندگی معمول انسانی سهمی حقیقی دارند،در حالی که بیماری و فقر و طرد شدن از سوی جامعه در نقطه مقابل قرار دارند.استدلال رواقی که در قلب اخلاق رواقی قرار دارد تأکید می کند که این چیزها به خودی خود نمی توانند فرد را خوشحال کنند،چیزی که اهمیت دارد این است که شخص چگونه از آنها استفاده کند.شخص فضیلت مند می تواند حتا سلامتی و بیماری را به نحوی به کار گیرد که از آن خیر حاصل شود.آن چه اساسی است،فضیلت است.با فضیلت خوشبختی تضمین شده است و بدون آن دست یافتن به خوشبختی امری محتوم است.38حال که فضیلت و اهمیتش در رسیدن به زندگی خوب از منظر رواقیان تبیین شد باید بپرسیم بهترین شیوه برای ترغیب افراد به جستجوی فضیلت چیست؟از نظر رواقیان بهترین شیوه توانا کردنِ افراد در تشخیص چیزهای خوب است،اگر فرد تشخیص دهد که چه چیزهایی به راستی خوب اند،در صورتی که عاقل باشد،حتماَ آن ها را تعقیب می کند و بدین وسیله از فضیلت بهره مند می شود.39مارکوس اورلیوس(مشهورترین رواقی که مدتی امپراطوری رُم را بر عهده داشت)در بندی از تأملاتتش(که تقطیری جوهری از فکر و عمل رواقیان است) چنین می گوید:آیا عقل داری؟«بله»پس چرا از آن استفاده نمی کنی؟مگر تنها خواسته ات این نیست که عقل وظیفه اش را انجام دهد؟40

این که فرد باید به دنبال تحقق چه هدف یا اهدافی باشد از نظر رواقیان لازمه اش این است که بفهمد برای چه کارهایی ساخته شده است؟رواقیان گمان می کردند که برای پاسخ دادن به این سؤال کافی است به سنجش و ارزیابی خودمان بپردازیم.با این کار در خواهیم یافت که ما از غرایز بخصوصی برخورداریم چنان که همه ی جانوران چنین اند.گرسنگی را تجربه می کنیم،راهی که طبیعت با آن ما را به تغذیه کردن خودمان وا می دارد.همچنین شهوت را تجربه می کنیم،راهی که طبیعت توسط آن ما را به تولید مثل وا می دارد.اما از جنبه ای مهم با دیگر جانوران متفاوتیم،ما از توانایی عقل برخورداریم.زنون تأکید داشت که از این امر می توان نتیجه گرفت که ما برای عاقل بودن طراحی شده ایم و اگر از قوه ی تعقلمان استفاده کنیم.به این نتیجه می رسیم که ما برای انجام دادن امور بخصوصی طراحی شده ایم و وظایف معینی بر عهده داریم.مهم تر از همه،از آنجا که طبیعت از ما موجوداتی اجتماعی ساخته است،نسبت به دیگر همنوعان خود وظایفی داریم.مثلاَ تکریم پدر و مادر،مهربانی با دوستان و حساس بودن به مصالح هموطنان.41با اینکه چیزهای بسیاری طی تاریخِ مکتب رواقی تغییر کردند،اما دو عنصر اصلی طبیعت و عقل دست نخورده باقی ماند به این ترتیب رواقیان فکر می کردند که ما نه صرفاَ به عنوان اشیایی فیزیکی،بلکه به عنوان جانورانی عقلانی با طبیعت تطابق داریم.توصیه ی رواقیان این بود که نخواهید جهان طبق میل شما شود میلتان را طبق حرکت جهان کنید درون ما مشروط به هیچ شرط خارجی نیست،در عالم خارج هر چه رخ بدهد بر خلاف میل ما نیست،آدمی ممکن است حتی به مرگ محکوم شود اما می تواند مانند سقراط بزرگوار بمیرد دلیل این امر این است که فضیلت را کسب کرده ایم فضیلتی که به ما می آموزد میل به شیئ را در درون خود از بین ببریم42

نتییجتاَ باید گفت:در نظر رواقیان رسیدن به زندگی خوب یعنی داشتن روح و روان نیک،که با فضیلت ارتباط وثیقی دارد به نیکی و شادمانه زیستن نیازمند فرزانگی است،رواقیان تلاش کردند با بهره گیری از سقراط در باب فهم فضیلت که آن را مساوی معرفت و دانایی می دانست الگویی عملی را طراحی کنند که اولاَ انسان را به الزامات انسانی اش آگاه کنند تا هر چه بیشتر بر وفق طبیعت بزید و وظایف معینی که بر عهده دارد را بشناسد و ثانیاَ با عمل به آنها بتواند آرامش روح و روان را تجربه کند و زندگی خوب داشته باشد.رواقیان با برجسته کردن موضوع«تجربه زندگی خوب»در فلسفه خود نه تنها آن را برای مردمان زمان باستان جذاب تر کردند بلکه برای افراد امروزی هم چنین کردند.عادی ترین مردم هم می توانند با مواجه با اندیشه رواقی فلسفیدن را تجربه کنند و با عمل به آموزه های رواقی خود را وارد دیالکتیک سقراطی کنند،آرام آرام دریابند که می توان پیش از عمل اندیشید لوازم آن را بررسی کرد،حقیقت امور و اتفاقات را بهتر مشاهده کنند.و برایشان روشن شود که پشت غصه و غم ها و ناکامیها و محرومیت ها چه چیزهایی است که باید دانست.به قول مارکوس اورلیوس:«اگر می خواهی زندگی سالم و امنی داشته باشی،هر چیزی را عمیقاَ بکاو و ماهیت،ماده و علت آن را کشف کن؛از صمیم قلب در پی انجام دادن کار عادلانه و بر زبان راندن سخن حق باش؛و اگر می خواهی لذت زندگی را درک کنی،همواره به انجام دادن کارهای خوب مشغول باش و آنی از این امر غافل مشو.»43

.


.

پی نوشت ها:

1:آشنایی با سقراط،پل استراترن،علی جواد زاده،نشر مرکز،1379ص20-19

2:تاریخ فلسفه راتلج،از ارسطو تا آگوستین،ویراستار:دیوید فورلی،علی معظمی،ج2،نشر چشمه 1391ص429

3:بنیاد فلسفه سیاسی در غرب،حمید عنایت،نشر زمستان،1379،ص122

4:رک:مصطفی ملکیان؛درس گفتارهایی در تاریخ فلسفه غرب،بی جا،بی نا

5:فلسفه ای برای زندگی،ویلیام بی.اروین،محمد یوسفی،نشر ققنوس،1393ص22

6:همان،ص24

7:تاریخ فلسفه راتلج،از ارسطو تا آگوستین،ویراستار:دیوید فورلی،علی معظمی،ج2،نشر چشمه 1391ص341

8:تاریخ فلسفه غرب،برتراند راسل،نجف دریابندری،ج1،ص337

9:سیر حکمت در اروپا،محمد علی فروغی،نشر هرمس،1383ص64

10:فلسفه ای برای زندگی،ویلیام بی.اروین،محمد یوسفی،نشر ققنوس،1393ص53

11:تاریخ فلسفه غرب،برتراند راسل،نجف دریابندری،ج1ص338

12:همان،ص339

13:تاریخ فلسفه در دوره انتشار فرهنگ یو نانی و دوره رومی،امیل بریه،علیمراد داودی،ج2ص18

14:فلسه ای برای زندگی،ویلیام بی.اروین،محمد یوسفی،نشر ققنوس 1393ص54

15:تاریخ فلسفه یونان و روم،فردریک کاپلستون،ج1،جلال الدین مجتبوی،ص503

16:تاریخ فلسفه در دوره انتشار فرهنگ یونانی و دوره رومی،امیل بریه،علیمراد داودی،ج2ص12

17:سه فیلسوف بزرگ،علی اصغر حلبی،نشر زوار،1353ص3

18:سیر حکمت در اروپا،محمد علی فروغی،نشر هرمس،ص55

19:مثنوی معنوی،جلال الدین محمد بن محمد مولوی،دفتر پنجم ابیات،2890-2887،به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش،انتشارات علمی و فرهنگی،1375،ج2ص842

20:کلیات شمس تبریزی،غزل441،به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر،نشر صدای معاصر،1381ص290

21:تاریخ فلسفه غرب،برتراند راسل،نجف دریابندری،ج1،ص339-338

22:تاریخ فلسفه راتلج،از ارسطو تا آگوستین،ویراستار:دیوید فورلی،علی معظمی، ج2،نشر چشمه،1390ص341

23:فلسفه ی اپیکور،ژان برن،سید ابوالقاسم پورحسینی،نشر امیر کبیر،1381،ص104

24:تاریخ فلسفه راتلج،از ارسطو تا آگوستین،ویراستار:دیوید فورلی،علی معظمی،ج2،نشر چشمه،1390ص369

25:همان،ص408-407

26:همان،ص410

27:تسلی بخشی های فلسفه،آلن دوباتن،عرفان ثابتی،نشر ققنوس،1395ص66-65

28:همان،ص67

29:سیر حکمت در اروپا،محمد علی فروغی،نشر هرمس،1383ص66

30:تاریخ فلسفه راتلج،از ارسطو تا آگوستین،ویراستار:دیوید فورلی،علی معظمی،ج2،نشر چشمه،1390ص430

31:فلسفه ای برای زندگی،ویلیام بی.اروین،محمد یوسفی،نشر ققنوس،1393ص51

32:همان،ص55

33:تاریخ فلسفه راتلج،از ارسطو تا آگوستین،ویراستار:دیوید فورلی،علی معظمی،ج2،نشر چشمه،1390ص464

34:تاریخ فلسفه،فردریک کاپلستون،جلال الدین مجتبوی،نشر علمی و فرهنگی،1383ص453

35:رک:مصطفی ملکیان؛درس گفتارهایی در تاریخ فلسفه غرب،بی جا بی نا

36:فلسفه ای برای زندگی،ویلیام بی.اروین،محمد یوسفی،نشر ققنوس،1394ص57

37:تاریخ فلسفه راتلج،از ارسطو تا آگوستین،ویراستار:دیوید فورلی،علی معظمی،ج2،نشر چشمه،1390ص470-469

38:همان،ص470-469

39:فلسفه ای برای زندگی،ویلیام بی.اروین،محمد یوسفی،نشر ققنوس،1394ص63

40:تأملات،مارکوس اورلیوس،عرفان ثابتی،نشر ققنوس،1384ص39

41:فلسفه ای برای زندگی،ویلیام بی.اروین،محمد یوسفی،نشر ققنوس،1394ص59-58

42:رک:مصطفی ملکیان،درس گفتارهایی در تاریخ فلسفه غرب،بی جا بی نا

43:تأملات مارکوس اورلیوس،عرفان ثابتی،نشر ققنوس،1384ص156

.


.

فلسفه ؛ هنرِ زیستن

نویسنده: سعید هوشیار

.


.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *