فرآیند انتخاب طبیعی که در فرگشت مطرح است تاثیر بسزایی بر محتوای قضاوتهای اخلاقی ما انسانها گذاشته است. برخی قضاوتهای اخلاقی شانس بقا و تولید مثل ما را افزایش و برخی آن را کاهش میدهند. مثلا این قضاوت اخلاقی که زندگی ما انسانها با ارزش است به بقای ما کمک میکند و این قضاوت که باید به کودکان خود حمله کنیم بقا را به خطر میاندازد. برخی از قضاوتهای اخلاقی تقریبا بین همه انسانها وجود دارند. مثلا اگر شخصی با ما خوشرفتاری کند، دلیلی برای خوشرفتاری کردن با آن شخص است یعنی ما دلیلی پیدا میکنیم با او خوشرفتاری کنیم. اگر کسی به ما آسیب برساند این برای ما دلیلی میشود که او را مجازات کنیم یا این عمل او را تقبیح کنیم. یا مثلا کمک کردن به کودکان خودمان نسبت به کسانی که نسبت به ما کاملا غریبه هستند برای ما الویت دارد. این قضاوتها که بقا را تضمین میکنند تقریبا بین همه انسانها که قضاوتهای اخلاقی آنها به واسطه فرگشت به وجود آمده مشترک است.
شرن استریت دو نوع نقد به این استدلال که ممکن است مطرح شود، مطرح میکند و بعد به آنها پاسخ میدهد. اول اینکه کسی بگوید توانایی قضاوت کردن به طور کلی و قضاوت اخلاقی به طور خاص، ظرفیتی است که خودش طی فرگشت شکل گرفته است. تمایلات رفتاری و انگیزشی پیش از اینکه توانایی قضاوت اخلاقی داشته باشیم در ما وجود داشته. مثلا شامپانزهها که خویشاوندان انسانها محسوب میشوند و قضاوت اخلاقی ندارند از فرزندان خودشان حمایت میکنند. بنابراین احتمالا قضاوتهای اخلاقی که در مراحل بعدی فرگشت در انسانها شکل گرفته در واقع شکل پیچیدهتری از تمایلات رفتاری و انگیزشی ما بوده است.
نقد دوم این است که فرگشتِ خصوصیات انسانها توسط انتخاب طبیعی نیازمند این است که آن خصوصیت به لحاظ ژنتیکی قابلیت انتقال به نسلهای بعدی را داشته باشد. ولی تمایل به انجام برخی از قضاوتهای اخلاقی ظاهرا اینگونه نیست. مثلا وقتی میگویم «اگر کسی با تو خوشرفتاری کرد با او خوشرفتاری کن»، این قضاوت اخلاقی به لحاظ ژنتیکی موروثی نیست. پاسخ شرن استریت به این نقدها این است که انسانها در فرآیند تکامل پیش از آنکه توانایی حرف زدن پیدا کنند یا پیش از اینکه زبان به وجود بیاید، توانایی قضاوتهای اخلاقی بدوی داشتند. این قضاوتها امیال ارزشگذارانه غیر زبانی بودند و انسانها امکان فکر کردن یا بازبینی آنها را نداشتند. مثلا زمانی که با خطر مواجه میشدند، فرار میکردند. این خصوصیات به لحاظ ژنتیک موروثی بودند. طی فرآیند فرگشت انسان توانایی بیان این ارزشگذایها و پرورش قضاوتهای اخلاقی پیچیدهتر را پیدا کرد و امکان بررسی یا فکر کردن به آنها را نیز پیدا کرد. بنابراین تاثیر فرآیند فرگشت بر قضاوتهای ما غیر مستقیم بوده است. یعنی فرآیند انتخاب طبیعی تاثیر مستقیمی بر تمایلات ارزشگذاری بدوی ما گذاشته و این تواناییهای بدوی خودشان بر قضاوتهای اخلاقی که مورد تایید ما است تاثیر گذاشته است. بنابراین فرگشت در شکل گیری قضاوتهای اخلاقی ما نقش داشته است.
پرسشی که واقعگرا در مورد ارزشهای اخلاقی باید پاسخ دهد این است که باورهای اخلاقی ما از کجا آمدهاند و چرا ما این باورهای اخلاقی بخصوصی را داریم. طبق استدلال شرن استریت محتوای باورهای اخلاقی ما به فرگشت وابسته است و بنابراین واقعگرا در مورد ارزشهای اخلاقی باید به ما بگوید که چگونه ممکن است این باورها بازنمایی واقعیتهای اخلاقی مستقل از بشر باشند و همچنین باید بگوید روش شکلگیری باورهای اخلاقی ما چگونه باید باشد که درست بودن دست کم بخش عمدهای از آنها را تضمین کند. در اینجا شرن استریت یک «دو راهی» برای واقعگرا تعریف میکند.
یک حالت این است:
1) میتوانیم بگویم که رابطهای بین انتخاب طبیعی که باورهای ما را تعیین میکند و واقعیتهای اخلاقی مستقل از انسانها وجود ندارد. در این صورت شکگرایی حاصل میشود. علت اینکه به شکگرایی منجر میشود این است که صرفا برخی از این قضاوتها ممکن است منطبق با واقعیتهای اخلاقی باشند. آن هم بر حسب شانس، ولی احتمالا بخش عمدهای از آنها غلط خواهند بود یعنی منطبق با واقعیتهای اخلاقی مستقل از انسانها نخواهند بود.
یکی از نقدهایی که ممکن است در این مرحله به شرن استریت وارد شود این است که بگوید حتی اگر باورهای اخلاقی ما به واسطه فرگشت ارتباطش را با باورهای اخلاقی از دست دادهاند از آنجایی که ما عقل داریم میتوانیم فکر کنیم و تلاش کنیم قضاوتهایمان را با واقعیتهای اخلاقی همخوان کنیم . پاسخ استریت این است که اگر قضاوتهای اخلاقی که تفکر انسان به واسطه آنها آغاز شده خود تحت تاثیر فرگشت بوده که بوده، آنگاه ابزار عقلانی تفکر نیز به همان شکل و اندازه تحت تاثیر فرگشت بوده است. به عبارتی دیگر اگر عقلورزی شامل قضاوتهای اخلاقی اولیهای که داشتیم بودهاست و تلاش برای منسجم کردن آنهاست. در این شکل عقلورزی نمیتواند قضاوتهای غلط اخلاقی را تبدیل به قضاوتهای صحیح اخلاقی کند. منسجم کردن و همخوان کرد باورها و قضاوتهای غلط باعث نمیشود که آنها صحیح شوند به این معنی که آنها این قضاوتهای اخلاقی را بازنمایی میدهند.
راه دومِ دوراهی که برای واقعگرا مطرح میکند این است:
2) واقعگرا باید نشان دهد که رابطه بین فرگشت که قضاوتهای اخلاقی ما را شکل میدهد و واقعیتهای اخلاقی مستقل از انسان وجود دارد. پاسخ واقعگرا در بهترین حالت این است که بگوید از منظر فرگشتی به نفع ما بوده که واقعیتهای اخلاقی مستقل از انسان را شناسایی کنیم. یعنی از منظر فرگشتی به نفع ما بوده است که باورهای صحیحی در مورد واقعیتهای اخلاقی داشته باشیم. این پاسخ واقعگرا در واقع یک فرضیه علمی است که مدعی است که رابطه بین فرگشت و واقعیتهای اخلاقی مستقل از انسان، قوی و مستقیم است. این فرضیه علمی خیلی محتمل نیست. قضاوتهای اخلاقی ما از منظر فرگشتی مفید بودهاند چرا که بقای ما را تضمین کردهاند، نه چون واقعیتهای اخلاقی مستقل را شناسایی کردهاند. مثلا قضاوت اخلاقی مبنی بر اینکه «نباید فرزندان خودمان را بکشیم» را در نظر بگیرید. فرضیه علمی واقعگرا میگوید از نظر فرگشت تشخیص این واقعیت اخلاقی مستقل از انسان برای ما مفید بوده است. در صورتی که استریت میگوید که این قضاوت که نباید بچههای خود را بکشیم در ما شکل گرفته چرا که باعث شکلگیری رفتاری میشده است که برای بقای ما مفید بودهاست. استریت میگوید تبیین او نسبت به تبیین واقعگرا برتری دارد چرا که میتوانیم بفهمیم چرا ما برخی از قضاوتهای اخلاقی را داریم که اغلب پس از فکر کردن آنها را کنار میگذاریم.
مثلا این قضاوت اخلاقی که اگر شخصی از قومیت ما نبود یا با ما همزبان نبود، رنگ پوستش با ما تفاوت داشت، باید با او بد رفتاری کنیم یا او را به جمع خود راه ندهیم یا به شکل برابر با او رفتار نکنیم. از نظر فرگشتی میتوانیم بفهمیم چرا چنین قضاوتهای اخلاقی در انسانها در گذشته شکل گرفته است. یا مثلا چرا ما چنین باورهایی داریم، یا حتی باورهایی دیگر مانند این که جان انسانها از جان گیاهان با ارزشتر است. اگر باوری عکس اینها میداشتیم احتمالا بقا پیدا نمیکردیم.
استریت در نهایت عنوان میکند که قضاوتهای اخلاقی که ما داریم نتیجه فرگشت است و تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که با فکر کردن به آنها به پالایش و بهبودشان بپردازیم. این باورهای اخلاقی پالایش شده، تنها چیزی است که به آن دسترسی داریم، باورهایی که واقعیتهای اخلاقی را بازنمایی نمیکنند. در واقع ما به واسطه فرگشت یک سری خصوصیاتی پیدا کردیم که بعضی هاشان ممکن است الان دیگر مطلوب نباشند مثلا همین باور که افرادی که مثل ما نیستند را در گروه خودمان وارد نکنیم. این گونه باورها را میتوانیم با فکر کردن تغییر دهیم ولی این به این معنی نیست که اینها با یک واقعیت اخلاقی مستقل انظباق پیدا میکنند. دیدگاه فرگشتی استریت، تمام دیدگاهای واقعگرا در مورد واقعگرا اخلاقی، چه گونههای طبیعت گرایانه مثل فایدهگرایی چه گونههای دیگری مثل مدل جی. ای. مور را مردود میداند و مدل جایگزین در فلسفه اخلاق ارائه میکند.
واقعگرای اخلاقی بر این باور است که دست کم برخی از واقعیتها یا حقایق اخلاقی، مستقل از رویکرد اخلاقی انسانها هستند. واقعیتهای اخلاقی شامل موارد اینچنینی میشوند: مثلا وقتی بگوییم که «فلان عمل خوب است» یا «فلان کار را باید انجام داد» یا «فلان عمل ارزشمند است»، اینها واقعیتهای اخلاقی هستند. رویکرد اخلاقی شامل مواردی مثل قضاوتهای ما در مورد اعمال متفاوت، خواستههامان، تایید یا عدم تایید برخی از اعمال، حرفها و رفتارهاست. واقعگرا میگوید که واقعیتهای اخلاقی مستقل از رویکردهای اخلاقی ما وجود دارد. استریت میخواهد بگوید که اینگونه نیست. اولا سعی دارد نشان دهد که واقعگرا به تناقض میرسد. با کمک فرگشت این را توضیح میدهد و بعد میخواهد بگوید که بر مبنای فرگشت آنچه برای ما ارزشمند محسوب میشود انطباق با وجود ارزشهای مستقل نسیت، بلکه صرفا به این خاطر است که ما آنها را ارزشمند شمردهایم و در طی فرآیند انتخاب طبیعی برای ما مفید بودهاند.
.
.
اگر مجموعه مشابه فلسفه اخلاق را در مورد اخلاق هنجاری مخصوصا فایده گرایی و کانت گرایی بگذارید خوبی را تمام کرده اید
قلم آقای نوعپرست واقعا دل نشین است منسجم و تحلیلی وقابل فهم ممنونم من را با ایشان آشنا کردید