فروغ، زوال و امید: زیست‌جهانی فلسفی یا یک بیماری‌ دو قطبی ؟!

فروغ، زوال و امید: زیست‌جهانی فلسفی یا یک بیماری‌ دو قطبی ؟!

اخیرا در فضای نشر و فضای مجازی مطالبی با مضمون نسبت دادن بیماری دو قطبی به فروغ فرخزاد منتشر شده است. می‌خواهم در این نوشته ابتدا به نقد یکی از مقالات تقریر شده در این زمینه بپردازم و سپس با ذکر دلایلی نشان ‌دهم که حداقل با توسل به اشعار فروغ، نمی‌توانیم ثابت کنیم که حمل یک بیماری دوقطبی بر اوو صحیح است. در پایان، به ارائۀ دیدگاه خود در مورد توأم شدن مؤلفه‌های زوال و امید در زیست جهان فروغ می‌پردازم و توضیح می‌دهم که می‌توانیم به جای طرح یکک بیماری روانی، با در نظر گرفتن زیست جهان فروغ، به خوانشی فلسفی و عمیق‌تر از او بپردازیم.

فروغ، زوال و امید:

زیست‌جهانی فلسفی یا یک بیماری‌ دو قطبی ؟!**

محمدرضا واعظ شهرستانی
پژوهشگر فلسفه در دانشگاه بن آلمان
[email protected]

اخیرا در فضای نشر و فضای مجازی مطالبی با مضمون نسبت دادن بیماری دو قطبی به فروغ فرخزاد منتشر شده است.[1] می‌خواهم در این نوشته ابتدا به نقد یکی از مقالات تقریر شده در این زمینه بپردازم و سپس با ذکر دلایلی نشان ‌دهم که حداقل با توسل به اشعار فروغ، نمی‌توانیم ثابت کنیم که حمل یک بیماری دوقطبی بر او صحیح است. در پایان، به ارائۀ دیدگاه خود در مورد توأم شدن مؤلفه‌های زوال و امید در زیست جهان فروغ می‌پردازم و توضیح می‌دهم که می‌توانیم به جای طرح یک بیماری روانی، با در نظر گرفتن زیست جهان فروغ، به خوانشی فلسفی و عمیق‌تر از او بپردازیم.

ابتدا، به هنگام مواجه با این دست مطالب که ادعای ذکر شده را در بر دارند، پرسش اساسی این است که با فرض صادق انگاشتن چنین ادعایی، اصولا حمل چنین بیماری روانی‌ای بر فروغ فرخزاد، آن هم در این فضای مسموم واکنش افراد نسبت به بیماری‌های روانی، چه کمکی به شعر و ادبیات ما خواهد کرد؟

از این پرسش مهم که بگذریم، در مقاله‌ای با عنوان ” کاوشی در روانشناسی شعر و شخصیت فروغ فرخزاد”، نویسنده کوشیده است ابتدا بر اساس دفتر چهارم فروغ یعنی دفتر «تولدی دیگر» و سپس بر مبنای ارجاعاتی به زندگی و احوالات شخصی و روانی او، خواننده را مجاب نماید که فروغ از بیماری دوقطبی رنج می‌برده است. با توجه به این نکته که اصولاً به این نظریه قائل هستم که نقد و نظر باید بر اساس آثار انجام گیرد و نه بر مبنای زندگی شخصی و خصوصیات روحی و روانی فرد مورد نقد (چه قرار باشد به نقد و بررسی اشعار فردی همچون فروغ فرخزاد پرداخته شود که اشعار او خودسرایی و سرایش زندگی شخصی خود اوست و چه فردی دیگر که زندگی شخصی او هیچ نسبتی  با آثار و اشعار او ندارد[2])، در این مجال تنها به نقد رویکرد اول نویسنده که بر اساس دفتر «تولدی دیگر» ارائه شده است، می‌پردازم.

بر اساس رویکرد اول، فحوای کلام نویسنده این است که در اشعار  دفتر «تولدی دیگر» دو درونمایۀ‌ غالب چشمگیر است: یکی زوال و مرگ، و دیگری شور زندگی و شادی عشق. ایشان چنین توضیح می‌دهند:

 “این که شاعر دو درونمایۀ متباین را به خوبی در هر دو دسته اشعار نشانده و با موفقیت آنها را در بافت شعر اجرا کرده است، به جز مهارت زبانی و شناخت شعر، از روحیه‌ی‌ سرشار از تضادهای گوناگون و احوال نامتلاطم شاعر خبر می‌دهد. اشعاری که در فاصلۀ‌ زمانی نه چندان درازی از یکدیگر سروده شده و به همین دلیل در یک مجموعه جای گرفته‌اند، آشکارا به دو دسته‌ی‌ سیاه و سپید تقسیم می‌شوند.”[3]

سپس با شرح جزئیات و استناد به برخی از اشعار سفید و سیاه این دفتر و یا اشعاری که هم شامل پاره‌‌های سفید هستند و هم پاره‌های سیاه چنین نتیجه گرفته‌اند که چنین رویکردی به زندگی، جز از فردی که دارای شخصیتی دو قطبی باشد، ساخته نیست.

آن‌چه به نظرم بسیار اهمیت دارد این است که بر فرض آن‌ که ما با استدلال‌های ایشان در این زمینه موافق باشیم، نهایتا می‌توان گفت که فروغ تنها در آن دوره از زندگی خود که به سرایش اشعار دفتر «تولدی دیگر» مشغول بوده به چنین عارضه‌ای دچار بوده است و در مورد دیگر مراحل  زندگی فروغ پیش و بعد از این دوره حرفی نمی‌توان زد. البته ایشان تنها به دفتر «تولدی دیگر» اشاره کرده‌اند؛ چرا که دفاتر دیگر فروغ، چه دفاتر دورۀ اول زندگی او یعنی اسیر، دیوار و عصیان و چه دفتر آخر او، از چنین ویژگی‌ای برخوردار نیستند و به همین خاطر استناد به این دفاتر چیزی بر قدرت استدلال ایشان نمی‌افزود.[4]

از طرف دیگر، از نظر برخی از روان‌پزشکان اغلب هنرمندان در مظان ابتلا به بیماری دوقطبی هستند؛ به عقیدۀ آنان وجود این بیماری عامل و باعث خلق بسیاری از آثار هنری ماندگار شده است. با در نظر گرفتن این نکته، اگر بخواهیم بر اساس علم روان‌پزشکی به صورت دقیق و موشکافانه به بررسی اشعار فروغ بپردازیم، به این نتیجه خواهیم رسید که استناداتی که در آن‌ها  نویسنده احوال شاعر را حتی در یک شعر متفاوت و متضاد نشان می‌دهد، ملاک کافی و علمی‌ای برای الصاق ویژگی دو قطبی به فرد مورد نظر نیست! چرا که چه از نظر تعداد و چه از نظر بازه‌های زمانی، حالات شیدایی و افسردگی یک فرد دو قطبی  میزان و حداقل‌های مشخصی دارد و چنین نیست که یک بیمار دو قطبی در پاره‌ و یا سطری از یک شعر در وضعیت شیدایی قرار داشته باشد و بلافاصله در پاره و یا سطری دیگر در وضعیت افسردگی!

به علاوه، چون شاعر در لحظۀ سرایش در حالتی از تخیل و بیخودی و دریافت‌هایی از ناخود آگاه خود (که گروهی آن را به الهام تعبیر می‌کنند)، قرار می‌گیرد، شعر او می‌تواند گزارشی از شیدایی، افسردگی و یا شادمانی توأم و هم زمان باشد؛ چرا که شاعر در لحظۀ سرایش فارغ از زمان و مکان و در سفری غیر قابل مقایسه با حالات عادی دریافت های خود را می‌سراید، بنابراین نوشتۀ او نمی‌تواند ملاک درستی برای توصیف حالات روحی او در لحظۀ سرایش باشد. در واقع، در لحظۀ سرایش  تجربه‌های سالیان انباشته شده در ضمیر شاعر به قلیان یا فوران در می‌آید.

از موارد فوق نیز که بگذریم، نگارنده در کل با چنین دیدگاهی دربارۀ شخصیت روانی فروغ مخالف است و ضمن احترام به دیدگاه پژوهشگرانی که چنین تفسیری را از شعر و زندگی فروغ دارند به تفسیری فلسفی و عمیق‌تر، عموماً از شعر فروغ  و خصوصا در برخورد با مفاهیم زوال و امید که فروغ از آن در  دفتر «تولدی دیگر» صحبت می‌کند،  جلب می‌کند.

دوران کوتاه زندگی فروغ را می‌توان به سه بخش اصلی تقسیم بندی کرد: الف. دوران سرگردانی و شک‌ ، ب. دوران آگاهی و امید و ج. دوران نا‌امیدی و رهایی.[5] به طور کلی می‌توان گفت که فروغ فرخزاد در طی دوران زندگی خویش هرگز موجودی منفعل و تسلیم نبود. روند دوران زندگی و سیر محتوایی اشعار فروغ، نشانگر خودسازی او بر اساس اختیار و آزادی اراده است. سیر تکاملی احوال اگزیستانسیل فروغ به خوبی به ما نشان می‌دهد که او به هیچ وجه به ماهیتی از پیش تعیین شده بر مبنای عادت‌ها و غرایز خود، بسنده نکرد و با تلاش فراوان و تحمل سختی‌ها و مشقات بسیار سعی‌کرد، تغییر‌کند و در جهت رشد و شکوفایی گام بردارد. به عبارت دیگر، زیست‌جهانِ فروغ مطابق با اصل اول اگزیستانسیالیسم‌ است. یعنی وجود برای او مقدمِ بر ماهیتش[6] است.[7] در حقیقت، او ابتدا به شدت درگیر عادت‌ها و غرایز خود است (در طی سرایش دفاتر اسیر و دیوار)، سپس با گذر از عادت‌ها و غرایز از طریق مواجه با قلمرو واقعیت، شکاکیتی فلسفی برای او شکل می‌گیرد و این شکاکیت، او را با پرسش‌هایی بی‌انتها مواجه‌ می‌سازد. (دفتر عصیان) پس از آن، با شناخت دنیای درون و برون، زوال را به عنوان حقیقت غالبِ زندگی خود کشف می‌کند و خود را در برهوت آگاهی می‌یابد. (دفتر تولدی دیگر)[8]

به عبارت دقیق‌تر، از دفتر عصیان که بگذریم، دفتر «تولدی دیگر»، اوج حضور آگاهانۀ فروغ در جهان است. این دفتر حاکی از خودیافتگی و آگاهی فروغ است که او خود آن را «تولدی دیگر» می‌نامد.  در حقیقت فروغ در این دوره، پس از پشت سرنهادن سرگردانی دورۀ نخست، با شناخت دنیای درون و برون خویش، زوال و ناپایداری زندگی‌اش را باور می‌کند و شعرش را عرصۀ بیان این آگاهی می‌سازد.[9] در شعرهای آغازین این دفتر  نخستین نمودهای «زوال» و «ناپایداری» به روشنی دیده می‌شود:

آن چنان آلوده‌ست/ عشق غمناکم با بیم زوال/ که همه زندگی‌ام می لرزد/  چون تو را می‌نگرم/ مثل این است که از پنجره‌ای/ تک درختم را، سرشار از برگ/ در تب زرد خزان می نگرم/ مثل این است که تصویری را روی جریان های مغشوشِ آب روان می نگرم/ . . . . تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا/ می‌گشاید در/ برهوت آگاهی؟…..[10]

و در شعر «در آب های سبز ِ تابستان» می خوانیم:

  تنهاتر از یک برگ/ با بار شادی‌های مهجورم/ در آب‌های سبز تابستان/ آرام می‌رانم/ تا سرزمین مرگ/ تا ساحل غم‌های پاییزی/ ……./ در سایه‌ای خود را رها کردم/ در سایۀ بی‌اعتبار عشق/ در سایۀ فرّار خوشبختی/ در سایۀ ناپایداری‌ها/ ……./ ما بر زمینی هرزه روییدیم/ ما بر زمینی هرزه میباریم/ ما هیچ را در راه‌ها دیدیم……[11]

همچنین در شعر «باد ما را با خود خواهد برد»:

در شب کوچک من/ باد با برگ درختان میعادی دارد/ در شب کوچک من دلهرۀ ویرانیست/ گوش کن/ وزش ظلمت را می‌شنوی؟/ من غریبانه به این خوشبختی می‌نگرم/ من به نومیدی خود معتادم/ گوش کن/ وزش ظلمت را می‌شنوی/ ……/  لحظه‌ای/ و پس از آن، هیچ./ پشت این پنجره شب دارد می‌لرزد/ و زمین دارد باز می‌ماند از چرخش…..[12]

اما در این دوره و دقیقاً در همین مقطع زمانی از زندگی فروغ، پرتوهای روشنی از امید نیز در اندیشۀ فروغ پدیدار می‌شود، همان‌جا که در شعر «تولدی دیگر» می‌گوید:

دست‌هایم را در باغچه می‌کارم/ سبز خواهم شد/ می‌دانم/ می‌دانم/ می‌دانم/ و پرستوها در گودی انگشتان جوهری‌ام/ تخم خواهند گذاشت . . . [13]

همچنین در شعر “باد ما را با خود خواهد برد”، بعد از آن که فروغ از نگاه غریبانه‌اش به خوشبختی، نا‌امیدی و وزش ظلمت حرف می‌زند، در ادامه و در بخش پایانی شعر می‌توان سوسوی امید را در افکار و تخیلات او جستجو کرد:

پشت این پنجره یک نامعلوم/ نگران من و توست/ ای سراپایت سبز/ دست هایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار/ و لبانت را چون حسی گرم از هستی/ به نوازش‌های لب های عاشق من بسپار/ باد ما را با خود خواهد برد/ باد ما را با خود خواهد برد.[14]

در مجموع می‌توان گفت در بخش‌هایی از برخی از اشعارِ دفتر «تولدی دیگر» سوسوی امیدی برای فروغ قابل ردیابی است، اما گویی این امید تنها هنگامی به سراغ فروغ می‌آید که او در عالم خیال در حال آرزو کردن است. به عبارت دیگر، در حالی که در نظام معرفتی فروغ همه چیز بوی زوال می‌دهد و تاریکی و سیاهی غالب است، گهگاه ذهن او به سمت و سوی روشنی و امید متبادر می‌شود و این پرسش برای او تکرار می‌شود که آیا این سیاهی و زوال نقبی به نور خواهد زد و راه به جایی خواهد برد؟!

از منظری دیگر، شاید برای فروغ این سوسوی امید حکایت از دغدغه‌های معنوی و یا ایمانی‌ دارد که روزی در افق اندیشۀ فروغ رنگ و بویی دیگر داشت. گویی ایمانی که چندی پیش برای او آرامش و طمأنینه به همراه داشت، دیگر در این مرحله و در چنین شرایطی از آن خبری نیست و فروغ صرفاً با حسرت، آرزوی چنان ایمان و احساس آرامش و طمأنینه‌ای را دارد.[15]

….. شاید هنوز هم در پشت چشم‌های له‌شده در عمق انجماد/ یک چیز نیم‌زندۀ مغشوش/ برجای مانده بود/ که در تلاش بی‌رمقش می‌خواست/ ایمان بیاورد به پاکی آواز آب‌ها/ شاید ولی چه خالی بی‌پایانی/ خورشید مرده بود/ و هیچ‌کس نمی‌دانست/ که نام آن کبوتر غمگین/ کز قلب‌ها گریخته ایمان است!/ آه ای صدای زندانی/ آیا شکوه یاس تو هرگز/ از هیچ سوی این شب منفور/ نقبی به سوی نور نخواهد زد؟ ….[16]

در پایان نگارنده مجدداً تأکید می‌کند که دوران آگاهی و امید یعنی آن دوره از زندگی فروغ که در آن به سرایش اشعار دفتر «تولدی دیگر» مشغول بوده است، مقطعی از زندگی فروغ است که او ضمن دستیابی به دیدگاهی عمیق و فلسفی دربارۀ ماهیت و خاستگاه زندگی خود، همچنان به نقبی از نور در میان سیاهی و زوال امیدوار بوده است.[17]

 

.


.

پی‌نوشت:

[1]  اگرچه پیش‌تر پژوهش‌گران و روان‌پزشکان بسیاری خود را موفق به کشف چنین جنبه‌ای از شخصیت فروغ دانسته‌اند، اما از جمله آثاری که اخیرا در آن‌ها به طرح چنین ادعایی پرداخته شده است می‌توان اشاره کرد به:

سایه اقتصادی‌نیا، “کاوشی در روانشناسی شعر و شخصیت فروغ فرخزاد”، هم شاعر هم شعر، تاملاتی در باب شعر و شاعران معاصر، نشر مرکز،

و فرزانه میلانی، زندگی‌نامۀ ادبی همراه با نامه‌های چاپ نشده.

[2]  البته به شرط اینکه شاعر نیمایی و جزیی نگر نباشد؛ چرا که یک شاعر نیمایی، برخلاف شاعران فارسی زبان کلاسیک، باید شعر او ناظر بر عینیت جهان بیرون باشد.

[3] سایه اقتصادی‌نیا، “کاوشی در روانشناسی شعر و شخصیت فروغ فرخزاد”، هم شاعر هم شعر، تاملاتی در باب شعر و شاعران معاصر، نشر مرکز، 1394، تهران. بازنشر در سایت خواب‌گرد.

[4] در این زمینه نگاه کنید به: محمدرضا واعظ شهرستانی، مقالۀ “خوانشی اگزیستانسیالیستی از فروغ فرخزاد”، ماهنامۀ اطلاعات حکمت و معرفت، شمارۀ ۱۱۹، اسفند ۱۳۹۴.

[5]  این تقسیم‌بندی از کتاب از گمشدگی تا رهایی محمود نیکبخت همراه با کمی تغییرات وام گرفته شده است. محمود نیکبخت در آن‌جا دوران زندگی فروغ را به سه بخش ِ الف. دوران گمشدگی و ناآگاهی، ب. دوران خودیافتگی و آگاهی و ج. دوران از خودگذشتگی و رهایی تقسیم کرده‌است.  نویسنده نیز در مجموع با این تقسیم بندی هم دل است و به منظور همسو کردن هرچه بیشتر این تقسیم‌بندی با هدف اصلی این کتاب با اعمال تغییراتی در آن، به شرح احوال وجودی فروغ و تطور آن در طی این سه دوره خواهد پرداخت.

[6] باید توجه شود که مفهوم «تقدم وجود بر ماهیت» در متن مکتب فکری اگزیستانسیالیسم کاملا متفاوت ازکاربرد چنین مفهومی در فلسفۀ اسلامی است و نباید استفاده از چنین اصطلاحی باعث سردرگمی و یا اشتباه در فهم شود. در فلسفۀ اگزیستانسیالیسم «وجود داشتن» یعنی از هستی خاص انسانی برخوردار شدن، و مفهوم «ماهیت» چیزی نیست جز تحقق بخشیدن به خود از طریق انتخاب آزادانۀ امکانات پیش رو.

[7] برای توضیحات بیشتر در این زمینه و استنادات به اشعار فروغ نگاه کنید به: محمدرضا واعظ شهرستانی، مقالۀ “خوانشی اگزیستانسیالیستی از فروغ فرخزاد”، ماهنامۀ اطلاعات حکمت و معرفت، شمارۀ ۱۱۹، اسفند ۱۳۹۴.

[8] توضیح مرحلۀ سوم زندگی فروغ یعنی مرحلۀ ناامیدی و رهایی که ناظر بر دفتر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» اوست، در این مجال نمی‌گنجد. علاقه‌مندان می‌توانند نگاه کنند به: محمدرضا واعظ شهرستانی، مقالۀ “خوانشی اگزیستانسیالیستی از فروغ فرخزاد”، ماهنامۀ اطلاعات حکمت و معرفت، شمارۀ ۱۱۹، اسفند ۱۳۹۴.

[9]  نگاه کنید به: محمود نیکبخت، از گمشدگی تا رهایی، ص. 37، مؤسسه انتشارات مشعل، چاپ اول 1372، اصفهان.

[10]  شعر گذران، دفتر تولدی دیگر، فروغ فرخزاد، مجموعۀ سروده‌ها، نشر شادان، چاپ اول 1383، تهران.

[11]  شعر در آب‌های سبز تابستان، دفتر تولدی دیگر، همان.

[12]  شعر باد ما را با خود خواهد برد، دفتر تولدی دیگر، همان.

[13]  شعر تولدی دیگر، دفتر تولدی دیگر، همان.

[14]  شعر باد ما را با خود خواهد برد، دفتر تولدی دیگر، همان.

[15]  برای دسته‌بندی انواع ایمان و توضیح ایمان آرزومندانه نگاه کنید به: سروش دباغ، “پاکی آوازِ آب‌ها: تأملی در اصناف ایمان‌ورزی”، مجلۀ آسمان، دورۀ جدید، شمارۀ 31.

[16]  شعر آیه‌های زمینی از دفتر تولدی دیگر، فروغ فرخزاد، مجموعۀ سروده‌ها، نشر شادان، چاپ اول 1383، تهران.

[17] برای توضیحات بیشتر در مورد مؤلفۀ امید در شعر فروغ نگاه کنید به: گفت‌وگوی محمدرضا واعظ شهرستانی و دکتر سروش دباغ دربارۀ فروغ فرخزاد، ماهنامۀ اطلاعات حکمت و معرفت، در دست انتشار.

.


.

2 نظر برای “فروغ، زوال و امید: زیست‌جهانی فلسفی یا یک بیماری‌ دو قطبی ؟!

  1. ۱_ همه جانداران، احوالات متنوع و مختلف دارند، حتی دانشمندان تجربی ( فیزیک و شیمی … ) نیز پدیده های طبیعی را متنوع توصیف می‌کنند اما اشکال کار از جایی شروع میشه که یک پدیده ثابت را چندین نوع توصیف کنند؛ مثلا اگر کسی تابستان را به سردی زمستان گزارش کند. در آنصورت افسردگی کمترین نگرانی اش خواهد بود. زیرا قطاری از امراض صف کشیده اند از بدبینی پارانویایی گرفته تا سلولهای بنیادی پزشکی.
    اما عکس قضیه چطور؟! اگر کسی، چیزی مضر و خطیر را عمدا و یکسره، سودمند بحال خودش میبیند احتمالا جراحی مغزی در انتظارش ست؛ اما اگر پدیده های زشت و زننده را ( ضمن ادراک تفاوت شان ) خوشایند و زیبا و مفید بیابد احتمالا در سطحی عالی نخبگی خلاقانه آرمیده، شبیه کشف طلا و الماس از دل خاک و سنگ. اختراعات و اکتشافات کمابیش چنین حالتی دارند. احیانا مرزهای ظریف و باریک میان جنون و نبوغ هم اینجا بارزتر میشود.
    اما اگر در همه موارد فوق الذکر، دیگران را نیز عملا مجبور به زیبابینی و تمجید نماید، دو حالت متصورست: در بهترین حالت جناب روانپریش آرمانگرایمان، محتاج دوا و درمان و بستری می‌باشد. مثل فانتزی دن کیشوتی، ( حالات مانیک در دو قطبی ها هم درین طبقه جای می‌گیرند ).
    و یا اینکه حبس و زندان با اعمال شاقه، مناسبترین سرگرمی و وقت گذرانی برای عوامفریبی و شیادی خواهد بود تا راه و رسم کسب حلال را بیاموزند.
    ۲_ گویند پیکاسو هم گوشش را بریده و نقاشی کرده، شاید بقول ویل دورانت، جهان هستی، نوابغ را مستثنا و اغماض کرده باشه از خطاهایشان، بخاطر خلاقیت و ابداعات آتی شان و این بهایی ست که باید پرداخته شود وگرنه همه طبقات متوسط بسمت پایین، لیز خواهند خورد.
    گر نبودی در جهان نقدی روان
    قلبها را خرج کردن کی توان‌
    تا نباشد راست کی باشد دروغ
    آن دروغ از راست می‌گیرد فروغ‌
    بر امید راست کژ را می‌خرند
    زهر در قندی رود آن گه خورند
    گر نباشد گندم محبوب نوش
    چه برد گندم‌نمای جو فروش‌
    پس مگو کاین جمله دمها باطلند
    باطلان بر بوی حق دام دلند
    پس مگو جمله خیال است و ضلال
    بی‌حقیقت نیست در عالم خیال‌

  2. سلام و سپاس ،،،اطلاع دقیقی از دو قطبی بودن ندارم در حد عامیانه افراد دوقطبی باید بلحاظ روحی و روانی و اخلاقی و فکری در دو جهت متفاوت باشند با توجه باینکه بشدت با خواهرم فروغ همذات پنداری دارم ، پس منهم باید دو قطبی باشم اما تاکنون کسی چنین برداشتی از بنده نداشته،بنظرم علم روانشناسی در واکاوی شخصیت آدمهای زنده هم دچار نقصان است و اشتباه در تحلیل رفتار افراد بارها مشاهده شده چه رسد باینکه بخواهیم فرد غایب از نظر را تحلیل کنیم و با خواندن اشعار و نامه ها و زندگی خصوصی او چیزی کشف کنیم ، با اینکه شاعر نیستم و فقط روح شاعرانه دارم و گاهی چیزی مینویسم ، و با توجه باینکه زیست بوم ایرانیان در چند قرن اخیر بشدت در بیان افکار ما موثر بوده و هست و عوامل مختلف محدودگر نظیر سنت و حکومت و تربیت خانوادگی تا اموزش های سیاسی اجتماعی در چگونه زیستن ما بیش از حد مجاز موثر هستند ، و در باره شعرا این محدودیت ها بیشتر هستند چون حساس تر هستند پس واکاوای شخصیت روانی یک شاعر تقریبا غیرممکن میشود، شاعر بهنوان یک انسان گاهی افسرده و غمگین است و گاهی شاد ، هر اتفاقی کوچکی برای شاعر بهانه میشود و بسته به شرایط آن لحظه و موضوع شعر مینویسد که علاوه بر الهام ، بخش ناخوداگاه او و یا گذشته او در کودکی و محیط زیست و انواع عوامل مختلف در بیان شعر موثر میشوند و مباحث فنی ادبی و همچنین سلیقه و یا زیبایی شناسی شاعر در تنظیم شعر ،،،،بطور مثال بنده دوست واژه ها حتی از نظر تعداد حروف در مصرع اول با مصرع دوم یکسان باشند ،،،حتی الامکان ،،،و یا تعداد واژه در هر مصرع …چند وقت پیش در یک نامه خواهرم فروغ به برادرش فریدون دقیقا به همین موضوع اشاره کرد و از اصطلاح بخط کردن کلمات استفاده کرده بود ،،،بنظرم این گونه تحلیل ها درست نیست اما نشان میدهد جایگاه فروغ آنقدر رفیع است که فردی تلاش کند چیزی در باره او بنویسد و به کشف و شهودی برسد که حتی با واقعیت فاصله دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *