غم و شادی ، اصالت با کدام است؟

غم و شادی ، اصالت با کدام است؟

به نظر می‌رسد، وضعیت وجود و زندگی، به گونه‌ای است که فرد واجد عاطفه‌ی سالم و ضمیر روشن و حسّاس، هم موقعیت‌های اندوه را تجربه می‌کند و هم وضعیت شادی را. در یک حال و وضع ماندن، یا نشانه‌ی تزویر و سالوس و خودسانسوری و کژنُمایی است(به هر قصد و منظوری)، و یا حاکی از انسداد دریچه‌های روح و ناکوکی احساس است، که چنان ابعاد شادی‌آفرین یا غم‌باری به چشم و دل ما راه نمی‌یابند.

غم و شادی ، اصالت با کدام است؟

بهتر است به جای لج‌بازی با خویش و دیگران، نه چشم‌های خود را با آویختن پرده‌ای‌‌، از تماشای لبخند آفتاب محروم کنیم و نه سیاحت در «وسعت اندوه زندگی‌ها‌» را از پشت شیشه‌های باران‌خورده و بخارگرفته، ‌از دست بدهیم.(۱)

اجازه دهیم چشم‌های ما با هستی، آنچنان که هست و هر بار به شکلی و رنگی است، تماس پیدا کند. گاهی پس پنجره‌ی شادی و گاه از پشت دریچه‌ی اندوه، به تماشای زندگی برویم. شادی را از یاد نبریم، هر چند حضور قاطع مرگ، اندام زندگی را می‌لرزاند. از درختان بیاموزیم.(۲)

از نشانه‌ها‌ی سلامت نفس و پاکی نهاد آن است که آدم، هماره در یک حال، قرار ندارد. نه همیشه مقیم شادی است و نه همیشه ساکن غم.

آنکه همیشه شاد است، از تجربه‌ی برخی ساحات اصیل و کران‌های پر‌اهمیت هستی، محروم است. چرا که رُشد عاطفی و فکری ما، بسیاری مواقع، در گرو تجربه‌‌ی اندوه است.(۳)

ضمن اینکه، شادی مُدام، نشان از آن دارد که در رابطه با ابعاد سوگناک و دل‌آزار هستی و زندگی، دچار خواب‌آلودگی، کرختی احساسی و غفلت شده‌ایم.

از طرفی، اندوه مدام هم نشانه بیماری و یا تزویر است(۴). یا چنان شیشه‌های روح‌مان خاک‌گرفته، که هیچ نقطه‌ی درخشان و روشنی به چشم نمی‌آید که سبب خوش‌دلی شود؛ و یا یا میل به متفاوت دیده شدن و حبّ ظهور، چنان شدّتی دارد که در سنگر غم، اقامت دائم کرده‌ایم(و امان از خودفریبی‌ها). گویی شأن و رتبه‌ی وجودی ما، برتر از آن است که با اینهمه سویه‌های تیره و اندوه‌زا، به شادی‌های خُرد و کم‌عُمق عامه‌ی مردم، دلخوش کنیم. متمایز و متمیز از دیگرانیم، چرا که در هیچ‌ سنخی از شادی‌های زندگی‌شان، مشارکتی نداریم. غم‌پرستی می‌کنیم و غافل از آنیم که به تعبیر شمس تبریز: «شادی همچو آبِ لطیفِ صاف به هر جا می‌رسد در حال شکوفه‌ی عجبی می‌روید.»(۵)

به نظر می‌رسد، وضعیت وجود و زندگی، به گونه‌ای است که فرد واجد عاطفه‌ی سالم و ضمیر روشن و حسّاس، هم موقعیت‌های اندوه را تجربه می‌کند و هم وضعیت شادی را. در یک حال و وضع ماندن، یا نشانه‌ی تزویر و سالوس و خودسانسوری و کژنُمایی است(به هر قصد و منظوری)، و یا حاکی از انسداد دریچه‌های روح و ناکوکی احساس است، که چنان ابعاد شادی‌آفرین یا غم‌باری به چشم و دل ما راه نمی‌یابند.

شاید با این توضیحات بشود فهمید که چرا عارف به‌نام، جنید بغدادی گفته است:

«صادق اندر روزی چهل بار بگردد و مرائی[ریاکار] چهل سال بر یک حال بماند.»(۶)

مولانا در ترسیم وضعیت وجودی خود گفته است:

 «هست احوالم خلاف یکدگر

 هر یکی با هم مخالف در اثر

موج لشگر‌های احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین»

(مثنوی، دفتر ششم)

یک دمی خوش چو گلستان کُنَدم

یک دمی همچو زمستان کُنَدم

یک دمم فاضل و استاد کند

یک دمی طفل دبستان کُنَدم

یک دمی سنگ زند بشکندم

یک دمی شاه دُرُستان کُنَدم

یک دمم چشمه‌ی خورشید کند

یک دمی جمله شبستان کُنَدم

(غزلیات شمس)

فرزانگان به ما می‌گویند غم و شادی، هر دو، مایه‌ی پالایش روح و تعالی وجود ما است. غم، مانند دَخل است و شادی خرج آن است. شادی از غم تغذیه می‌کند. شادی عمیق پس از پشت سر نهادن غمی عمیق، به دست می‌آید. اگر مُدام خرج کنید، دخل‌تان خالی می‌شود. ما در جهان اضداد زندگی می‌کنیم و هستی شادی، رهین هستی غم است. مولانا می‌گفت گر چه غم، راه‌زن شادی است، اما کارساز او هم هست. تعبیر تمثیلی مولانا این است که غم مانند زمستانی است که برگ‌های زرد درخت را می‌ریزاند، تا دوباره در بهار، برگ‌های تازه و سبز بروید و «قند شادی میوه‌ی باغ غم است»(۷)

با نظر به فایده‌مندی و ارتقا‌بخشی توأمان غم و شادی، فرزانگان می‌کوشیدند حظ خود را از هر یک ببرند و هر دو موقعیت را فرصتی مغتنم برای راه‌یابی به عرصه‌های نامکشوف زندگی بینگارند. جبران خلیل جبران می‌گوید:

«شادی شما همان اندوه بی‌نقاب شماست.

چاهی که خنده‌های شما از آن بر می‌آید چه بسیار که با اشک‌های شما پر می‌شود…

هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود جای شادی در وجود شما بیشتر می‌شود.

مگر کاسه‌ای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوره‌ی کوزه‌گر سوخته است؟

مگر آن نی که روح شما را تسکین می‌دهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده‌اند؟

هر گاه شادی می‌کنید به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه‌ی شادی به جز سرچشمه‌ی اندوه نیست.

و نیز هر گاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه‌ی شما از برای آن چیزی است که مایه‌ی شادی شما بوده است.

پاره‌ای از شما می‌گویید شادی برتر از اندوه است و پاره‌ای می‌گویید: نه اندوه برتر است. اما من به شما می‌گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند.

این دو با هم می‌آیند و هر گاه که شما با یکی از آن‌ها بر سر سفره می‌نشینید به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است.»(۸)

کریستین بوبن می‌نویسد:

«در زندگی‌هایمان باید زندگی دوگانه‌ای داشته باشیم و در قلب‌هایمان خونی دوگانه، شادی همراه با رنج، خنده همراه با اندوه، مثل دو اسبی که به یک ارابه بسته شده‌اند و هر یک، دیوانه‌وار، ارابه را به سوی خود می‌کشند.»(۹)

«زندگی ترکیب شادی با غم است

دوست می‌دارم من این پیوند را

گرچه می‌گویند: شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را»

(قیصر امین پور)

گشودگی در برابر زندگی و صداقت با خویش، ما را به ملتقای اشک و لبخند می‌رساند. به آشتی با هر دو و تجربه‌ی متناوب و گاه‌گاه اشک و لبخند. جبران خلیل جبران گفته است:

«آرزویم این بوده تا زندگیم در اشکی و لبخندی خلاصه شود: اشکی که قلبم را تطهیر کند و راه‌های تو در توی حیات را به من نشان دهد. و لبخندی که مرا به اسرار درونم آگاه کند و نماد ستایش خدایانم باشد. اشکی برای همقدمی‌ام با دلشکستگان و لبخندی که لحظه‌ای زیستنم را شادی می‌بخشد.»(۱۰)

پانوشت‌ها:

۱- «برای شاعر، حُزن، پنجره‌ای بخارگرفته مابینِ خویشتن و جهان است. نمایی که او از زندگیِ حُزن‌آلود می‌سازد، جذّاب‌تر از خودِ زندگی‌ست.»(اورحان پاموک؛ استانبول: خاطرات و شهر؛ ترجمه‌ی شهلا طهماسبی؛ انتشارات نیلوفر)

۲- «شادی را از یاد مبر!-

این است زمزمه‌ی درختانِ دانا

در آستانه‌ی درهم شکستن و

فروغلتیدن بر زمین، زیر ضربه‌های تبر.

شادی را از یاد مبر!

تا وقتی روی خاک ایستاده‌ای.

تا وقتی نسیم چهره‌ات را می‌نوازد،

تا وقتی نفس تازه می‌کنی زیرِ آسمان بی‌کران

تا وقتی تبرها خفته‌اند.»

(خانم بلاگا دیمیتروا- شاعر ملی بلغارستان)

۳- «انسان به دو روش می‌تواند خرد کسب کند، بی‌رنج و از طریق آموزگار یا توأم با رنج و از طریق زندگی.

قرائن حاکی از آن است که اگر غمگین باشیم بهتر است تا شاد، خوشی برای بدن ما لازم است اما اندوه است که قدرت ذهن را تقویت میکند. چه بسا طبیعی است که وقتی همه چیز بر وفق مراد است خِرِفت بمانیم. وقتی که اتومبیل ما بدون نقص است چه انگیزه‌ای وجود دارد که عملکرد پیچیده درون آن را یاد بگیریم؟ عشق به زنی که به او نیازمندیم اما در عین حال رنج‌مان می‌دهد و احساسات گوناگونی را در ما متجلی می‌کند بسیار عمیق‌تر و حیاتی‌تر از مرد نابغه‌ای است که توجه‌مان را جلب میکند، رابطه عاشقانه دردناکی را دنبال کردن به مراتب بهتر از خواندن آثار افلاطون و اسپینوز است.

حس کردن چیزها در سطوحی معادل دانش‌اندوزی است، یک مچ پای در رفته به سرعت به ما حفظ تعادل بدن را می‌آموزد، سکسکه مجبورمان می‌کند که به جنبه‌های تاکنون ناشناخته‌ی شبکه‌ی تنفسی‌مان توجه کنیم و در فراق معشوق بودن معرفی کاملی است از ساز و کار وابستگی عاطفی.

افکاری که بدون رنج حاصل شده‌اند فاقد منبع مهم انگیزه‌اند…

تحمل رنج به تنهایی کافی نیست، مهمترین صفت رنج بردن این است که امکاناتی برای هوشمندی و کنجکاوی خلّاق فراهم آورد.

کل هنر زندگی در این است که از افرادی که باعث رنجش خاطر ما می‌شوند استفاده کنیم.

اندوه‌ها زمانی که به اندیشه و نظر بدل شوند، مقداری از قدرت مجروح کردن قلب ما را از دست می‌دهند. با این وجود، اغلب، رنج کشیدن در ما تبدیل به اندیشه و نظر نمی‌شود و به عوض آنکه درک بهتری از واقعیت به ما بدهد ما را در مسیر کُشنده‌ی نیاموختن سوق می‌دهد، که نه تنها در معرض توهم‌های بیشتری قرار می‌گیریم بلکه از زمان پیش از رنج بردن هم کمتر به تفکر می‌پردازیم … این یعنی یک رنجبرِ بد شده‌ایم.»

(پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دوباتن،‌ ترجمه گلی امامی،‌نشر نیلوفر)

۴- «ادبیات ما، و بخصوص ادبیات رمانتیک، اندوه را ستوده، پرورده و گسترش داده است. اما نه آن اندوه فعّال و پابرجایی که آدمی را به افتخارآمیزترین کارها بر می‌انگیزد، بلکه به نوعی رخوت روحی که مالیخولیایش می‌نامیدند. رخوتی که به نحوی مطلوب، پیشانی شاعر را پریده رنگ جلوه می‌داد و نگاهش را از حسرت گذشته سرشار می‌کرد. تمایل به باب روز بودن و پسند دیگران واقع شدن نیز در این میان بی‌تأثیر نبود. شادی امری پیش پا افتاده می‌نمود که نشان از سلامتی ابلهانه داشت. و چهره‌ها به دیدن خنده‌ی دیگران در هم کشیده می‌شد. اندوه معنویّت را به انحصار خود در آورده بود و بنابراین از عمق و ژرف‌اندیشی حکایت داشت.

از دیرباز، شادی به چشمم نایاب‌تر، دشوارتر و زیباتر از اندوه جلوه کرده است. و هنگامی که بدین کشف نائل شدم، که شاید مهم‌ترین کشفی باشد که بتوان در طول زندگی بدان نائل شد، شادی برایم نه تنها (چنان که بود) نیازی طبیعی به شمار آمد- بلکه به تعهّدی اخلاقی بدل گردید. چنین پنداشتم که بهترین و مطمئن‌ترین راه برای پراکندن خوشبختی در پیرامون خویش، این است که خود تصویری زنده از آن ارائه دهیم، و بر آن شدم که خوشبخت باشم.

اینکه آدمی برای خوشبختی زاده شده است، بی شک نکته‌ای است که از سراسر طبیعت می‌آموزیم.

به راستی احساس شادی‌ام از زیستن چنان نیرومند است که گاه به تردید می‌افتم و از خود می‌پرسم آیا هوس بودن، حتی اگر نبودم، در من وجود نمی‌داشت؟

بیزارم از هر کس و هر چیزی که شأن آدمی را تنزل دهد، و بیزارم از هر کس و هر چیزی که بخواهد از خرد او، از اعتماد به نفس او، و از چالاکی‌اش بکاهد. چون نمی‌پذیرم که خرد همواره ملازم کُندی و بی اعتمادی باشد. از همین روست که می‌پندارم کودکان اغلب از خرد و فرزانگی بیشتری برخوردارند تا پیران.»

(مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه، آندره ژید، ترجمه مهستی بحرینی،‌ نشر نیلوفر)

۵- «شادی را رها کرده غم را می‌پرستند… شادی همچو آبِ لطیفِ صاف به هر جا می‌رسد در حال شکوفه‌ی عجبی می‌روید. غم همچو سیلابِ سیاه به هر جا که می‌رسد، شکوفه را پژمرده می‌کند و آن شکوفه که قصدِ پیدا شدن دارد، نهلد که پیدا شود.»(مقالات شمس تبریزی، به تصحیح محمدعلی موحد)

۶- رساله‌ی قشیریه، ابوالقاسم قشیری، نشر علمی فرهنگی.

۷- رنج و غم را حق پی آن آفرید

تا بدین ضد خوش‌دلی آید پدید

(مثنوی: دفتر اول)

چونک قبضی آیدت ای راه‌رو

آن صلاح تست آتش دل مشو

زآنک در خرجی در آن بسط و گشاد

خرج را دخلی بباید ز اعتداد

گر هماره فصل تابستان بدی

سوزش خورشید در بستان شدی

منبتش را سوختی از بیخ و بن

که دگر تازه نگشتی آن کهن

گر ترش‌رویست آن دی مُشفق است

صیف خندانست اما مُحرقست

چونک قبض آید تو در وی بسط بین

تازه باش و چین میفکن در جبین

قند شادی میوه‌ی باغ غمست

این فرح زخمست وآن غم مرهمست

غم چو بینی در کنارش کش به عشق

از سر رَبوه نظر کن در دمشق

 (مثنوی: دفتر سوم)

فکر غم گر راه شادی می‌زند

کارسازی‌های شادی می‌کند

خانه می‌روبد به تندی او ز غیر

تا در آید شادی نو ز اصل خیر

می‌فشاند برگ زرد از شاخ دل

تا بروید برگ سبز متصل

غم ز دل هر چه بریزد یا بَرد

در عوض حقّا که بهتر آورد

گر ترش‌رویی نیارد ابر و برق

رز بسوزد از تبسمهای شرق

 (مثنوی: دفتر پنجم)

۸- پیامبر، جبران خلیل جبران، ترجمه نجف دریابندری،‌ نشر کارنامه.

۹- دیوانه‌وار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی، نشر آشیان.

۱۰- اشک و لبخند، جبران خلیل جبران، ترجمه دکتر سیدرضا افتخاری، نشر سنبله.

.


.

غم و شادی ، اصالت با کدام است؟

نویسنده: صدیق قطبی

کانال تلگرامی عقل آبی

.


.

2 نظر برای “غم و شادی ، اصالت با کدام است؟

  1. عقل و غم توامان همدرد اند ،. هر که را عقل هست شادی نیست ایا شاد شدن به معنی غافل شدن نیست در کنار شاهان همیشه دلقکهایی بود که آنها را بخنداند و غافل کند تا متوجه تهدیدهای دشمنان نشوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *