در مقایسه میان افراد، و برترداشت یکی بر دیگری، استناد به علم و دانش آنها همواره متکای متینی بوده است. حُکَما از قدیم علم را از اهم نمادهای کمال میدانستهاند، و نزد آنان برتری عالم بر جاهل یا اعلم بر عالم بدیهی بوده است. تعابیر “کمال” و “بدیهی” نکتهای در خود دارد حاکی از اینکه برای باور به ارزش سواد ضرورت نیست به چیزی از سنخ دستاورد، نتیجه، فایده، و نظایر اینها برای آن اتکا کرد. درست همانطور که دماوند از بابت بلندیاش خواستنی است و لازم هم نیست که ارتفاع آن بهدردی بخورد، علم هم کمال است و بهخودیخود (یعنی فارغ از هر کارکردی) مایه و مبنای ارجمندی.
به هرکس که صاحب سواد باشد به نحو عام احترام میکنیم، بیتوجه به اینکه دانش او، از باب مثال، ریاضیات باشد یا روانشناسی، محض باشد یا محض کاربرد. بسا که از زیر و بم علمی خاص، از اصل، اطلاعیمان نباشد، ولی باز هم به مجرد اطلاع از سیطرهٔ کسی بر آن، در برابر او حسی از حرمت و حشمت داریم. غالباً هرچه کسب علمی دشوارتر و ارتفاع تخصص در آن فراتر، اقرار ما به بلندی جایگاه صاحب آن هم بیشتر.
با تمامی این تفاصیل، این هم هست که گاه از فایده علم هم سراغ میگیریم. علم چه در معنای مطلق آن، و چه در معنای رشتههای شناختهشده قدیم و جدید، میزان ارجمندی و بلکه اصل ارزش آن از این حیث محل چون و چرا بوده است. همه میدانیم که کسانی از اجلّۀ اهل معنا، علم دنیاوی، از فقه و فلسفه تا طب و هندسه، را تمسخر کردهاند، بر این مبنا که این علومِ ابزاری، برای نیازهای راستین چیزی در آستین ندارند؛ بلکه بدتر، بسا که مایهٔ غرور و تباهی شوند.
متقابلاً، قاضیان و پزشکان و اخترشناسان و جغرافیدانان هم طعنی وارونه در حق اهل معرفت داشتهاند، مبنی بر اینکه آن علم که آنان دعوی میکنند راهی به دیهی نمیبرد و از کار خلق خدا گرهی گشودن نداند و نیارد؛ یعنی سنجهٔ علم را نه کمال که فایدهمندی آن دانستهاند. گاهی هم نه اصل یک علم، که میزان آن یا میزان به بارنشستگی آن نزد یک عالم بوده که موجب بحث و موضع نزاع میشده است.
پس سهگونه پرسش قابل تفکیک است: اینکه آیا این اساساً علم است؛ اینکه با فرض علم بودن آن، بهرۀ فلان از آن چه قدر است؛ و دیگر اینکه، با فرض هم علم بودن آن و هم عالِم بودن این، آن علم در این عالِم، یا از طریق این عالِم در این عالَم، به چه شکلی و به چه قدری به بار نشسته است.
بر این قرار، چندان بر خطا نیستیم حتی اگر دعوا کنیم که عنصر فایده در مفهوم علم لحاظ شده است. چنانکه اگر کسی گوید من تعداد برگهای هر درختی، و وزن شنهای ته هر رودباری، و تواتر زاد و رود فلان، و تحول دار و ندار بهمان، و نحو زبانهای از یاد رفته و صرف ثروتهای بربادرفته، و از این دست، میدانم، بسا که شنوندۀ عاقل گوید این اصلاً علم نیست؛ و مقصودش این باشد که علم نه به وصف کاشفیت که به صفت فایدهمندی است که شکوه میگیرد و سرنهش به بار میآورد؛ ورنه از این دست علم، چه کسی قرار است چه طرفی بربندد؟ بالاتر از این، بسا که علمی نه به وصف بیفایدگی که به وصف زیانبارگی موصوف شود؛ چه بهخودیخود، چه در دست کسی؛ و نیز البته از پس همۀ اینها، برای علم نافع هم ماجرای مانندگی دارنده آن به زنبور بیعسل دغدغهآور است. پس خاکی و پاکی را به علم هم برسنجیم ریزهکاریها دارد، و اینسان آسان راست نشود.
وقتی اطوار نامیمون از کسی صادر شد میتوان پرسید که این به یمن دانش او بوده است یا به رغم آن. اگر اولی است که پس از آن علم هر چه در چنته کمتر بهتر؛ و اگر دومی است دیگر هر چه باشد، باری، نشان فخر نیست. نیز جهان علم و عمل را شکافی شگرف است. کمیاب که عالمی باریکبین مدیری کارساز شود، یا به عکس. آنکه به هر دو نامبردار شد، بسا که لااقل در یکی نابهکار شود. از این رو سنجش مرد عمل در ترازوی علم چندان که مینماید روا نیست؛ مگر از علم، مراد اطلاعات و تجارب و فهم ذووجوه و زیر و زبر امور باشد. مدرک هم در این میانه نشان درک البته نیست.
شقاق میان علم و عمل گاه چندان است که برخی اهل درک باور ندارند که برای تمشیت یک نهاد، داشتن دانش نظری در موضوع آن لازم آید. بالاتر، برخی بر آنند که لازم است نباشد. وزیر کشت و زرع لازم نیست دکترای کشاورزی داشته باشد، یا وزیر بهداری دکترای پزشکی. توان او بایست برمدارِ مدیریت و بهرهگیری از تخصصها بگردد، و با مبانی و کلیات اقتصاد، روابط بینالملل، قانون، تاریخ و جغرافیا، و معلوماتی از این دست، آشنا باشد. حال هرآینه حکم دانش دانشگاهی این بود، تکلیف اصول و عرفان و الباقی روشن است. این نه بودنش تاجی بر سر سلطان و عاجی بر سریر او است و نه نبودش عاری و عیاری برای سنجش او. نصاب فرمانروایان به عمل صالح است و علمی که از برای آن گارگشایی کند؛ و نصیب از عمل صالح، صلح است، که مهربانی آرد و کامکاری.
ناروا نیست که من کسی را دوستتر داشته باشم که با آنچه دانش محبوب من است آشنا باشد، ولی این شبیهتر به آن است که کسی را دوست بدارم که به سلیقۀ خاص من زیباست؛ لابأس! باری بهتر آنکه گمان نبرم که این معیاری برای عرضه به عام باشد؛ و نه لحن بیان چنان که گویی اَبدَهِ بدیهیات است. نیست؛ و نه نیز سواد اعظم را بر سواد اعاظم دلالتی است. گیرم که چندان پُر که تاریخ مانند آن یاد نیاورد. عارفی گفته است اینان به کیشی آیند و به پیشی روند، و بالجمله بر آیند و روندشان تکیه نشاید.
بزرگی آورده است که هنرِ عقل اینکه برای میل راهیابی میکند: صدراعظمی در خدمت سلطانی. اصل در انسان خرد نیست، میل است. اگر مخالفاید لختی فقط در اندرون خود بنگرید؛ به راستی و انصاف البته. آری، وجه مخصص آدمی اندیشه است، ولی این اندیشه هم اگر به کارِ بهکاری میل نیاید بسا که عزایم و طلسمات شود. ارج علم هم همچون عقل، در کمک به کردار است؛ تا حظ بیشتری نصیب خود و دیگران شود. پس، از علم محض که بسا محض تفرج است اگر بگذریم، هم علم خاص و هم علم عام، تا آنجا جای تحسین و بالیدن دارد، که هنرِ بردن و دادن لذت آموزد. اخلاق هم همین وجه دوم است. پس، در ارجمندی، آن دانشی فراتر است که عقبههای عملی آن از این جهات بلند باشد: تولید و توزیع و مصرفِ لذت (یا خرسندی).
دانایی از بهر توانایی است. بهتنهایی تفننی بیش نیست؛ و توانایی وقتی خوب است که معطوف به زیستن و زندهکردن باشد، نه آواز کشتگان را برکشیدن و نغمه زندگی را میراندن. این هم گذرا گفتنی است که استبداد اگر با زندگی و شادی رفاقت کند آنقدر بد نیست که میگویند؛ بدی در ذات استبداد چندان نیست، که در رهاورد آن. هستۀ مشکل ما، نه پوسته آن، شاید، استبداد نبود و نیست؛ دشمنی با پیشرفت و شادی است، که نبود و هست. امنیت و توسعه و سربلندی و کامکاری؛ کارنامۀ سیاست، از خلفا تا امپراطوران، و از شاهان تا وزیران، با این نمره است که ردی و قبولی میگیرد. درک و دانش هم گویی به قدری که به این مدد کند مایۀ مباهات است.
.
.
علم و سواد، میل و عمل
نویسنده: مرتضی مردیها
منبع: کانال تلکرام مرتضی مردیها
.
.
باآنکه بسیار دشوار نوشته شده و به گمانم این به عمد بوده است ولی بسیار بجا و درخور است . آنچه را که عموم مردم با گوشت و پوست حس می کنند بیان نموده اند .
به نظرم شاهکاری است این.
تحریریه ای است بر تقریریه ی دکتر سروش در این باب، به گمانم.
به دقیق بیانی، عقل اگر عاقل بُدی، راکب و نه مرکب میل بُدی. میل سَری است بر بدن علم و نه عقل. شاهان و شهیدانش، گذشته و اکنون، ماهیان ناپاک بحر امیال بوده و هستند که به نور علم راهیابی میکرده و میکنند نه به چشم عقل.
غریب بیانی است البته، استبداد را چه به شادی و رفاقت، که اگر چنین بودی، چنان نبودی. کدامین دیکتاتور رفیق و شاد، کس به یاد آورد که ما بجوییم؟ گر این نرّه گاو زاییدنی بود تا بحال جیغی از مادری برآمده بود. دیکتاتور نه با پیش و پس رفت، که با غیر مشکل دارد، غیر خود. هر آنچه غیر از من است…
همدلی با مرقومه فوق، در فراز سهلتر آمد بر من، تا فرود.
سپاس
یک بار دیگر بفرمایید شمرده شمرده. والله چیزی دستگیرم نشد.
من با دکتر سروش موافقم.ایشان همچنان شهامت در موضع گیری دارند
استاد به دلیل ملاحظات سیاسی ظاهرا نحوهی نگارش پیچیدهای را انتخاب کرده. ولی مقالهایست تحلیلی با محتوایی عالی، که بهخوبی و باقدرت سخنانِ مُتوهمانه و خودشیفتهگونهی دکترسروش را پاسخی دَرخور داده است…
به نظرم بیان دکترسروش به لحاظ تاریخی مدنظر قرار نگرفته و زیر آوار نگاه تنگ سیاسی مورد هجوم قرار گرفته است. در صوت دکترسروش صحبت از رابطه علم و عمل نبود بلکه مقایسه ای تاریخی بود هر جند برای عده ای خوش نیامد اما مساله ای قابل بحث بود.
از بهترین پاسخ ها به مقایسه اخیر آقای سروش در باب دو سیاستمدار.
« اصل در انسان خرد نیست، میل است » ؛ پس آقای مردیها این سخنان را برای ارضای کدام میل نوشته است ؟ و آیا ما خوانندگان روشنی و درستی نوشته ایشان را با میل ایشان بسنجیم یا با ارجاع به محسوسات مشترک ، هماهنگی درونی ، قابلیت استخراج از مقدمات و مبانی و …. ؟ به هر رو ، به گمانم اولاً نوشته ای مبهم است مثلاً معلوم نیست علم را به چه معنا به کار برده اند : آیا منطق ریاضی یا پرداختن به یا آن امر انتزاعی مصداق علم است ؟ و اگر هست ، منوط به فایده و سنجش سود و زیان است ؟ … ؛ ثانیاً در ردیف ادبیات اندیشه ستیز و مروج بی شعوری است ؛ مثل شعر سهراب سپهری که می گفت « نام را بر گیریم از اشیاء / پشت دانایی اردو بزنیم » ، یا امر به « دیوانه شو » ، یا « عاقلان در دایره وجود سرگردانند » یا …
پیر ما گفت خطا بر قلم “یار” نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
اولا که بنده هم معتقدم سخنان دکتر سروش صددرصد خطا ، غلط ، و بی منطق است .
امــــا : از کسی که هزاران ساعت درسگفتار و سخنرانی، صدها کتاب و مقاله و نامه و غیره دارد ، نباید انتظار داشت که حالا یک سهو اللسان جزئی نداشته باشند . حالا ( بنا به هر دلیلی )ایشان یک چیزی گفته اند و شاید هم بعدا پشیمان گشته اند، ولی چون سخنرانی بوده نتوانسته اند ویرایش کنند .
مضاف به آنکه تکست را باید در کانتکست فهمید . این تکه از سخنرانی دکتر سروش در تضاد کامل و صریح با مابقی همین سخنرانی ایشان است .
و نیز باز هم مضاف به آنکه : اصلا این تکه از سخنرانی سروش ، ناسازگار با کل سیستم فکری ایشان است . سروش مدافع لیبرالیسم ، پلورالیسم ، سکولاریسم ، بشری بودن قرآن ، دین حداقلی ، بیفایدگی متافیزیک ( فلسفه اولی ) و انبوهی از نظریات مختلف فلسفی و اجتماعی است که به لحاظ زیربنایی ، در تضادی صد و هشتاد درجه با سنت گرایی ( و سنت گراها ) قرار دارد .
– بنده معتقدم در میان روشنفکران پس از انقلاب هیچکس موثرتر از دکتر سروش عزیز ( در جهت نیل به دمکراسی ،آزادی ،رهایی از خرافات ، و گسترش معارف مدرن و غیره و غیره ) نبوده است . عمرشان دراز باد و ما کماکان مخلص دربست ایشان هستیم .