
چهبسا در حین مطالعهی کتب تاریخ و سیره و طبقات، به اخبار و روایاتی برمیخوریم که پذیرفتن آنها، در تضاد با محکمات قرآنی یا عقلی است و ایضاً چه بسا روایات و اخباری که فارغ از سنجهی محکمات قرآن و عقل، با روایات دیگری از همان جنس دلالت و ثبوت، قابل جمع نیستند.
مثلا در معتبرترین و مشهورترین کتب تاریخ و حدیث و سیره و طبقات مانند تاریخ طبری و طبقات ابن سعد، چنین نقل شده است که پیامبر علیهالسلام آیات القا شدهی شیطان را بر زبان راند که این ماجرا، به «غَرانیق» مشهور است.[1] اما آیا میتوان چنین روایتی را پذیرفت؟ متأسفانه چیرگی ذهنیت روایی باعث شده است تا موارد فراوانی از این دست، در طول تاریخ، مقبول بسیاری از عوام و خواصِ مسلمانان قرار گیرند تا جاییکه محدث بزرگی مانند ابن حجر عَسقَلانی (852هـ) ـ که به امیر المؤمنین حدیث نیز مشهور است ـ دربارهی همین خبرواحدِ[2] غرانیق میگوید: «كَثْرَه الطُّرُقِ تَدُلُّ عَلَى أَنَّ لِلْقِصَّه أَصْلًا: فراوانی طُرُق روایی [داستان غرانيق] نشان میدهد كه این ماجرا قطعاً مبنایی دارد»[3] و یا مثلا متکلم و فقیه بزرگِ شافعی، عبدالقاهر بغدادی (429هـ) بر اساس همین ذهنیت روایی ادعا میکند: «وقال اهل السنه ان تلك الكلمه كانت من تلاوه الشيطان القاها فى خلال تلاوه النبى: اهل سنت گفتهاند كه اين كلمه [غرانیق] از تلاوت شيطان بوده كه آن را در خلال تلاوت نبی القا كرده است.»[4]
همچنین در اخبار آحادِ تألیفشده در عصر عباسی چنین آمده است که ساحری یهودی پیامبر را جادو کرد و ایشان تا چند روز بر همین حالت مسحور (جادوشده) باقی ماند![5] این در حالی است که قرآن کریم صریحاً میگوید: «نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَىٰ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا * انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا» (الإسراء47)[6]
و مثلاً فقیه و اصولی بزرگ حنفی ابوبکر الرازی مشهور به جَصّاص (370هـ) در پاسخ به این قبیل اخبار میگوید: «وقد أجازوا من فعل الساحر ما هو أطم من هذا وأفظع، وذلك أنهم زعموا أن النبي عليه السلام سُحر…ومثل هذه الأخبار من وضع الملحدين تلعبا بالحشو الطغام:
در مورد فعل ساحر، موردی را مجاز دانستهاند كه بسيار گزندهتر و زشتتر [از بقيهی موارد است] و آن اينكه گمان كردهاند نبی عليه السلام جادو شده است… و نظیر اين اخبار، از جعليات ملحدين است كه به این وسیله، اراذلِ فرومایه را به بازی میگیرند.»[7]
در پارهای از اخبار نیز چنین آمده است که پیامبر علیهالسلام دستور ترور برخی شاعران و یا قتلعام اسیران و افراد دربند را صادر کردهاند! اما آیا به مجرد اینکه فلان مورّخ یا بهمان محدّث، خبری را در کتاب خود آورده و چهبسا ادعای صحت آن را داشته است، میتوان آن را پذیرفت؟؟
قرآن کریم خود بر این نکته تصریح دارد که فرآیند جعل روایت، و دروغ و افترا بستن بر خاتم النبیین علیهالسلام از زمان خود ایشان آغاز شد: «وَيَقُولُونَ طَاعَه فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَائِفَه مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ» (النساء81)[8] طبری در تفسیر این آیه از ابن عباس نقل میکند: «این افراد آنچه را که نبی صلی اللّه علیه وسلم گفته است، تغییر میدهند.»[9]
همچنین در آیات دیگری بر فرایند افترا و دروغ بستن به پیامبر علیهالسلام به دست شیاطین جن و انس اشاره شده است که ما آن را «دسیسههای شیطان» مینامیم: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ» (الانعام112)[10]
تراثشناس بزرگ معاصر حسن حنفی در کتاب اعاده علم السیره ـ جلد سوم از مجموعهی من النقل إلی العقل ـ به موضوع مهمی اشاره کرده است که خالی از لطف نیست در اینجا بدان اشاره نماییم و سپس مستقیماً وارد بررسی اخبار آحاد مربوط به اکذوبهی قتلعام بنیقریظه شویم:
«سیره، تاریخی است که بر روایات اتکا میکند: روایات ابن اسحاق و ابن هشام. سیره، تاریخی از خِلال روایت است و نه از خلال مشاهدهی عینی یا از خلال تحلیل روایات و استنباط مضمون آنها. سیره، تاریخ رؤیت راویان است بدون نقد این رؤیت به منظور رسیدن به رخدادهای تاریخی عینی [Objective]. سیره، تاریخی است که ابن خلدون درصدد خروج از آن و آشکارکردن اشتباهات مورخینی بود که در منابع خود، بر روایات بررسینشده اعتماد میکنند…[11] همه جای سیره انباشته از قال ابن اسحاق یا قال ابن هشام است. هیچ تاریخی ورای نقل قول وجود ندارد؛ بنابراین سیره، تاریخی ذهنی [Subjective] است و نه تاریخی عینی [Objective]»[12]
ما در ابتدا خلاصهای از ماجرای بنیقریظه را ـ بر اساس کهنترین روایت ـ بیان، و سپس از چند جهت، سستی و تهافت آن را اثبات مینماییم:
پیامبر علیهالسلام به محض ورود به مدینه، با یهودیان پیمان صلح بست. لکن در جریان جنگ خندق و دوران سخت محاصرهی مدینه به دست قبایل ستیزهجو، یهودیانبنیقریظه این پیمان را شکستند و زعیم آنان کعب بن اسد آمادگی خویش برای جنگ با اهالی مدینه را به گوش ستیزهجویان قریش رساند. وقتی خبر این عهدشکنی به پیامبر علیهالسلام رسید چند نفر از صحابه را برای بررسی صحت موضوع به سمت قلعههای بنیقریظه گسیل داشت. وقتی این فرستادگان پیامبر نزد بنیقریظه آمدند اوضاع را بسیار بدتر از شنیدهها یافتند به طوریکه سران بنیقریظه اعلان کردند: «پیامبر خدا دیگر کیست؟ هیچ عهد و پیمان دوستی میان ما و محمد وجود ندارد.»[13] پس از پایان محاصرهی مدینه ـ که به نام جنگ احزاب یا خندق معروف است ـ پیامبر علیهالسلام دستور داد به سرعت به سمت قلعههای یهودیان بنیقریظه حرکت کنند. محاصرهی این قلعهها تا تسلیم شدن کامل آنان، 25روز به طول انجامید.[14]
ابن هشام و دیگران نقل میکنند که در واپسین شب محاصره؛ کعب بن اسد قوم خود را جمع کرد و به آنان گفت: «من سه گزینه به شما ارائه میدهم. گفتند: چه گزینههایی؟ کعب پاسخ داد: [نخستین گزینه این است که] از این مرد [=محمد] پیروی کنیم و وی را تصدیق نماییم، واللّه که برای شما آشکار شده که او قطعاً پیامبر خداست… با اینکار، شما نسبت به جان و اموال و فرزندان و زنانتان در امان خواهید بود. یهودیان گفتند: خیر! ما هرگز حکم تورات را رها نمیکنیم… کعب گفت: حال که این گزینهی [نخستِ] مرا نپذیرفتید پس بیایید فرزندان و زنانمان را بکُشیم و سپس با شمشیرهای آخته به محمد و اصحابش یورش بریم… قومش گفتند: آیا این زنان و کودکان ضعیف را بکُشیم؟ و زندگی خوش پس از آنان چه معنایی دارد؟ کعب گفت: اگر این گزینه را نیز نمیپذیرید، پس بیایید امشب که شنبه شب است و احتمالاً محمد و اصحابش از عدم حملهی ما آسودهخاطر هستند، بر آنان حمله بریم… یهودیان بنیقریظه گفتند: چگونه شنبهمان را با اینکار خراب کنیم»[15]
پس از اینکه یهودیان بنیقریظه هیچیک از پیشنهادهای سهگانهی رهبر خود را نپذیرفتند، کسی را نزد پیامبر علیهالسلام فرستادند و از او خواستند که ابولُبابَه ـ از همپیمانان قبیلهی أوْس ـ را برای مشورت نزدشان بفرستد. پیامبر علیهالسلام نیز این درخواست آنان را قبول کرد و ابولبابه را نزد بنیقریظه فرستاد. بنیقریظه از وی چارهجویی کردند و او پیشنهاد کرد که تسلیم شوند و به آنان فهماند که در صورت تسلیمشدن کشته میشوند. ابولبابه پس از خروج از نزد یهودیان به علت اینکه سرانجام کارشان را به آنها گفته بود خود را خائن به پیامبر و مسلمانان دانست و مستقیماً به مسجد رفت و خود را به ستون مسجد بست تا اینکه پس از شش روز، پیامبر علیهالسلام اطلاع داد که خداوند توبهی ابولبابه را پذیرفته است و خود ایشان نیز دستهای وی را باز کرد. باری، یهودیان بنیقریظه با اینکه میدانستند کُشته میشوند نظر ابولبابه را پذیرفتند و بدون هرگونه درگیری یا مقاومتی، خود را تسلیم کردند. در این هنگام قبیلهی اوس که همپیمان پیشین بنیقریظه بودند، نزد پیامبر علیهالسلام آمدند و از او خواستند که در حق یهودیان بنیقریظه ارفاق نماید. پیامبر علیهالسلام به آنان گفت: «آیا اگر مردی از خودتان در مورد آنها حکم کند راضی میشوید؟»[16] آنان نیز این پیشنهاد را قبول کردند و پیامبر علیهالسلام صدور حکم در مورد بنیقریظه را به سعد بن مُعاذ واگذار کرد. سعد نیز اینچنین حکم کرد: «من در مورد بنیقریظه حکم میکنم که مردانشان کشته شوند، اموالشان تقسیم شود و زنان و فرزندانشان نیز به اسارت گرفته شوند»[17] پیامبر علیهالسلام نیز از این حکم سعد راضی شد و آن را حکم الهی نامید که از ورای هفت آسمان مهر تأیید خورده است.[18] و خود یهودیان بنیقریظه نیز گفتند: «ای محمد! ما حکم سعد بن مُعاذ را میپذیریم»[19] ابن هشام در ادامهی این قصه مینویسد: «پیامبر خدا صلی اللّه علیه وسلم آنان را در مدینه در خانهی زنی از بنیالنجّار به نام بنت الحارث، زندانی کرد. سپس به بازار مدینه ـ که امروز هم هست ـ آمد و دستور داد در آنجا گودالهایی حفر کردند، سپس یهودیان بنیقریظه را آوردند و گروه گروه در آن گودالها گردن زدند… تعداد کُشتگان ششصد یا هفتصد نفر بود. کسانیکه میگویند تعداد کشتگان بنیقریظه بیشتر بوده است به عدد هشتصد و نهصد نفر اشاره کردهاند.»[20]
این خلاصهای از داستان قتلعام بنیقریظه بود که به نقل از یکی از قدیمیترین و معتبرترین منابع یعنی سیرهی ابن هشام نقل شد. خوانندهی دقیق قطعاً در همان نگاه نخست به تناقضات عظیم این قصه پی برده است لکن ما از سه منظر، بطلان این داستان را نشان میدهیم:
الف) سستی در منطق روایی داستان
ایراد یکم: در این داستان چنین آمده است که یهودیان پیشنهاد جنگیدن با پیامبر علیهالسلام را که رهبرشان کعب بن اسد مطرح کرد، نپذیرفتند. پس چهطور میشود که باوجود علم به مرگ خود و سیهروز شدن زنان و فرزندانشان، تن به پیشنهاد ابولبابه دادند؟ و پیشنهاد ابولبابه چه برتری و مزیتی بر پیشنهاد کعب بن اسد داشت؟
ایراد دوم: در این داستان چنین آمده است که یهودیان بنیقریظه داوطلبانه و مشتاقانه از ابولبابهی انصاری دعوت کردند تا با وی مشورت کنند و نهایتاً نظر وی را نیز پذیرفتند. آنها میدانستند که ابولبابه از زمرهی مسلمانان و صحابهی پیامبر علیهالسلام است و بنابراین دشمن آنها به شمار میآید و نه دوستشان. حال با این اوصاف و در شرایط دشوار محاصرهی قلعهشان به دست مسلمانان، چرا به جای اطاعت از رهبر و بزرگ قوم خویش یعنی کعب بن اسد، باید پذیرای سخن دشمن خود باشند؟
ایراد سوم: ابولبابه که خود از بزرگان مسلمانان و انصار بود و با اذن و اجازهی پیامبر علیهالسلام نیز وارد قلعهی بنیقریظه شد چرا یهودیان را به مسلمان شدن و تصدیق نبوت خاتمالنبیین علیهالسلام دعوت نکرد؟؟ و چرا پیامبر علیهالسلام به ابولبابه نگفت تا بنیقریظه را به اسلام دعوت کند؟؟ این پرسش به خصوص از آنجا بسیار مهم و حیاتی است که یهودیان بنیقریظه پذیرای رأی و نظر ابولبابه بودند و از همین رو وی را به قلعهی خویش دعوت کردند. پس با این شرایط، چرا او به جای پیشنهاد مسلمان شدن، آنها را به مرگ دستهجمعی فراخواند؟؟
ایراد چهارم: در همان منابع آمده است که شبِ پیش از تسلیم شدن بنیقریظه، یکی از آنها به نام عمرو بن سعدی از قلعهشان خارج شد و خود را تسلیم پیامبر علیهالسلام و یارانش نمود و گفت: «من عمرو بن سعدی هستم… و هرگز به محمد خیانت نمیکنم»[21] او به مسجد رفت و تا صبح همانجا ماند و به این ترتیب از مجازات مرگ رهایی یافت. مورخان و محدثان بزرگی چون ابن اثیر جَزَری (630هـ)،[22] ابن حجر عسقلانی (852هـ)[23] و… این حرکت وی را به مسلمان شدن تفسیر کردهاند و عمرو بن سعدی را جزء صحابهی پیامبر دانستهاند.[24] در برخی روایات آمده است که وی از عهدشکنی قوم خود اعلان برائت کرد و از میان آنها خارج شد.[25] با این تفاصیل، آشکارتر میشود که مسلمان شدن یا دستکم اعلان برائت هرکدام از یهودیان بنیقریظه از خیانت به مسلمانان، باعث نجات آنها و خانوادهشان میشده است. پس به چه دلیل آنها زیر بار این موضوع نرفتند؟؟
ایراد پنجم: ایضاً در همین داستان آمده است که سه نفر دیگر از حاضران در قلعه ـ به نامهای ثعلبه بن سَعیّه، اُسَید بن سَعیّه و عمویشان اَسد بن عُبَید ـ که از قبیلهی بنیهُدَل بودند،[26] در شب پیش از تسلیمشدن بنیقریظه به مرگِ خودخواسته، از قلعه بیرون آمدند و مسلمان شدند. واقدی مینویسد: «این سه نفر مسلمان شدند و خود و خانواده و اموالشان را در امان قرار دادند.»[27] این موضوع نیز ثابت میکند که مسلمان شدن بنیقریظه ـ یعنی همان اقرار زبانی به شهادتین ـ باعث نجات جان آنها و حفظ اموال و خانوادههایشان میشده است. پس چرا آنها این مسیر ساده را انتخاب نکردند و چرا ابولبابه یا پیامبر علیهالسلام این پیشنهاد را به آنان ارائه ندادند؟؟
ایراد ششم: در مورد تعداد کشتهشدگان این داستان نیز به قدری اختلاف وجود دارد که بر گسستهای منطقی آن بیش از پیش میافزاید. پیشتر دیدیم که خود ابن هشام چندین عدد: ششصد، هفتصد، هشتصد و نهصد نفر را ذکر میکند.[28] عجیب اینکه ابن هشام در جای دیگری این تعداد را به نقل از ابوعمرو مَدَنی حدود چهارصد نفر میداند![29] واقدی عدد هفتصد و پنجاه نفر را نیز به این مجموعه اعداد اضافه کرده است.[30] بعضی از مورخین سلف، حتی از ارائهی تعداد نفرات هم اجتناب کردهاند و مثلا قاسم بن سَلّام (224هـ) فقط میگوید عدهای از مردان بنی قریظه کشته شدند[31] و در بعضی نسخههای همین کتاب وی، عدد چهل نفر نیز آمده است.[32]
ایراد هفتم: در روایات آمده است که دو تن از مردان بنیقریظه به نامهای رِفاعه بن سَمَوأل و زبیر بن باطا با شفاعت دو تن از مسلمانان مورد بخشش قرار گرفتند. رفاعه از اُمالمُنذِر خواست که وی را نزد پیامبر علیهالسلام شفاعت کند. پیامبر علیهالسلام نیز درخواست امالمنذر را پذیرفت و از قتل رفاعه صرفنظر کرد.[33] گفتهاند که رفاعه بعدها مسلمان شد.[34] همچنین یکی دیگر از مردان بنیقریظه زبیر بن باطا است که ثابت بن قَیس را واسطه کرد تا پیامبر علیهالسلام از جان و مال وی و اسارت زنان و فرزندانش بگذرد. پیامبر علیهالسلام نیز درخواست ثابت بن قیس را پذیرفت و زبیر بن باطا را بخشید. لکن خود زبیر وقتی دید که تمام بزرگان بنیقریظه کشته شدهاند گفت: «ای ثابت! من از تو تقاضا میکنم که مرا نیز به قومم ملحق کنی، چراکه واللّه پس از آنان، روی خوش زندگی را نمیبینم… ثابت نیز درخواست وی را پذیرفت و گردنش را زد»[35]
حال با توجه به این ماجرا چند پرسش مهم دیگر پیش میآید: اگر حکم قتلعام مردان بالغ بنیقریظه حکمی الهی بوده است پس چگونه این حکم با وساطت دو نفر از صحابه در مورد رفاعه و زبیر بن باطا، ملغیٰ میشود؟؟ و آیا وساطت خویشان و آشنایان میتواند مانعی برای اجرای حکم خداوند گردد؟؟ اگر این واسطهکردن تا این حد مفید بوده است پس چرا مابقی آن چندصدنفر چنین کاری نکردند تا خود و اموال و زنان و فرزندانشان را نجات دهند؟؟
ایراد هشتم: بر اساس تمامی اَشکال روایات اکذوبهی بنیقریظه، پیامبر علیهالسلام در صدور حکم هیچ نقشی نداشته است!! او در مرتبهی نخست پیشنهاد قبیلهی اوس را میپذیرد و حکمیت را به فردی از آنان ـ یعنی سعد بن معاذ ـ میسپارد و در مرتبهی دوم نیز بیچونوچرا پذیرای حکم سعد میگردد و آن را حکم خداوند توصیف میکند. حال پرسش این است که اگر سعد به چیز دیگری جز قتل بنیقریظه حکم میکرد، مثلا به کوچ یهودیان یا بخشش آنها یا محاکمهی فقط سران خائن ـ و نه تمام مردان ـ حکم مینمود پیامبر علیهالسلام چه میکرد؟ چراکه در این صورت، سعد خلاف حکم خداوند، قضاوت کرده بود و پیامبر علیهالسلام نیز به دلیل وعدهی مطلقی که به اوس داده بود میبایستی پذیرای هرگونه حکمی از جانب سعد باشد. پس با این تفاصیل، هرچه سعد میگفت حکم خدا به شمار میآمد؟ و چگونه ممکن است که هر حکمی، حکم خدا باشد؟
ایراد نهم: چرا باید در چنین موضوع مهمی، پیامبر علیهالسلام قضاوت نهایی را ـ به خاطر وابستگیهای قبیلهای ـ به دست یکی از اصحابش دهد؟ با اینکه اشتباه کردن و به خطارفتن آنها نیز بسیار محتمل است؟؟
ایراد دهم: یهودیان بنیقریظه که از ترس جانشان، بیش از بیست روز را در قلعهها مخفی شدند چرا به این آسانی و بدون هیچ مقاومتی، به مرگ خود و اسارت زنان و فرزندانشان رضایت دادند و هیچ اعتراض یا کوششی برای نجات خود یا تغییر این حکم نکردند؟ و چرا حتی حاضر نشدند با گفتن صوریِ دو جملهی اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه، از این عاقبت تلخ رهایی یابند؟
ایراد یازدهم: اگر تعداد مردان کشته شده را حدود ششصد نفر فرض کنیم، و ایضاً فرض کنیم که دو سوم این مردان، صاحب همسر و فرزند بودهاند، نهایتا تعداد اسیران این ماجرا دستکم حدود هشتصد زن و کودک خواهد بود. حال پرسش این است که سرانجامِ این صدها نفر زن و کودک چه شد؟ و تأمین نیازهای معیشتی آنان چگونه میسر شده است؟ و چرا در تاریخ هیچ نشانی از این افراد وجود ندارد؟ گفتنی است این رقم هشتصد زن و کودک، با در نظرگرفتن حداقل نفرات است وگرنه براساس منطق این قصه، میتوان این تعداد را تا رقم هزاران نفر نیز تخمین زد.
ما یازده معضل بزرگ این داستان را برشمردیم ولو اینکه حتی وجود دو یا سه مورد از این تناقضات و گسستهای منطقیِ عمیق نیز میتواند بنای کل این ماجرا را فرو بریزد.
ب) سستی منطق داستان از دیدگاه قرآن
ایراد دوازدهم: قرآن کریم سرنوشت اسیران را در آزادی با فدیه و یا بدون فدیه، حصر نموده است. (محمد4) البته میتوان حساب اندک اشخاصی که پیش از آغاز جنگ، مرتکب جنایات دیگری شدهاند را جدا کرد. این افراد پس از اسارت، باید به خاطر جنایات دیگر، محاکمه شوند. روشن است که حساب اکثریت قریب به اتفاق سربازان عادی که به اسارت درمیآیند از اندک جنایتکاران و سرکردگان تجاوزگر جداست.
این موضوع حتی در مسائل حقوق نوین نیز مطرح شده است و اصطلاح نوین «war crime» یا «جنایت جنگی»[36] که در مباحث حقوق بینالملل وجود دارد به همین معناست:
«عملی که در اثنای جنگ، رخ میدهد و قوانین بینالمللی و پذیرفته شده در مورد جنگ را نقض میکند.»[37]
«جنایتی مثل نسلکشی یا سوء رفتار با زندانیان که در اثنای جنگ رخ میدهد یا مربوط به جنگ است»[38]
البته واضح است که این مفاهیم حقوقی مدرن را نمیتوان دقیقاً معادل با مفاهیم دوران کهن دانست لکن میتوان ردپای همین مفاهیم را به شکل ساده و بسیط در چهارچوبهای حقوقی آن دوران نیزیافت.
اسیر جنگی کسی است که در جریان رویارویی نظامی به اسارت در میآید. بنابراین بسیار محتمل است که اسیر، در اثنای جنگ و قبل از اسارتش، فرد یا افرادی از طرف مقابل را کشته یا مجروح کرده باشد. اما با وجود چنین احتمالی، بازهم حکم قرآن در مورد اسیران جنگی، حکمی به غایت انسانی است که نهایتاً به آزادی آنان ختم میشود. روشن است که تسلیمشدگان بنیقریظه حتی از اسیران نیز قابل ترحّمتر هستند زیرا آنان امکان جنگیدن و آسیبزدن به مسلمانان را نداشتند و عملاً نیز با مسلمانان نجنگیدند که اسیر شوند. نتیجتاً میبایستی شیوهی برخورد با آنها بسیار رئوفانهتر از شیوهی برخورد با اسیران جنگیای باشد که در اثنای نبرد به اسارت درآمدهاند. پس چگونه است که بر اساس این اکذوبه، تمامی مردان بنیقریظه ـ که خودشان بدون مقاومت تسلیم شدهاند ـ به قتل میرسند؟
ایراد سیزدهم: به فرض که مجازات خیانت و پیمانشکنی بزرگان و رهبران بنیقریظه مرگ باشد که چنین نیست. اما آیا عادلانه است که مجازات مختص به سران و رهبران خائن آنان را به همهی مردان بالغشان تسرّی داد؟ این در حالی است که بارها در قرآن کریم آمده است: «لَا تَزِرُ وَازِرَه وِزْرَ أُخْرَىٰ» (الإسراء15، الانعام164 و…)[39]
ایراد چهاردهم: قرآن کریم یکی از صفات اَبرار (نیکوکاران) را چنین برمیشمارد: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا» (الانسان8)[40] به راستی کُشتن صدها نفر که بدون هیچ مقاومتی خود را تسلیم کردهاند با مُفاد این آیه و تصویری که قرآن کریم از پیامبر گرامی علیه الصلاه والسلام ارائه میدهد همخوانی دارد؟[41]
ایراد پانزدهم: بیشتر مفسرین ادعا کردهاند که این آیات دربارهی یهودیان بنیقریظه نازل شده است: «وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا» (الاحزاب26)[42]
اگر این ادعا درست باشد خود این آیه بزرگترین ردیه بر این داستان است؛ زیرا این آیه به کسانی اشاره میکند که در جنگ احزاب، به یاری ستیزهجویان برخاستهاند و سپس عدهای از آنها در درگیری با مسلمانان، کشته شدهاند و عدهای نیز به اسارت درآمدهاند. در این آیه هیچ اشارهای به اسارت زنان و کودکان نشده است بلکه میگوید گروهی از این خیانتکاران، اسیر و گروهی نیز کُشته شدهاند. و واضح است که بین «اسیر» و «تسلیمشده» تفاوت وجود دارد. اسیران اغلب در میدان جنگ، به سبب مجروحیت به اسارت درمیآیند و یا با دیدن کمبود یا فقدان توان جنگی، خود را تسلیم دشمن میکنند. لکن در این اکذوبهی عباسی، مردان تسلیم شدهی بنیقریظه هیچ شباهتی به اسیران ندارند؛ زیرا اساساً وارد درگیری نظامی نشدند که اسیر به شمار بیایند. بلکه آنان بدون هرگونه مقاومت و به شکل خودخواسته تسلیم فرمان مرگ دستهجمعی میشوند!
ما در انتهای این نوشتار نشان میدهیم که اگر تنها دلیل ماجرای بنیقریظه همین آیه باشد، کل ماجرا به گونهی دیگری رخ داده است که حتی برخی روایات نیز آن را تأیید میکنند و ما به آنها اشاره میکنیم.
ایراد شانزدهم: قرآن کریم در وصف عاصیان یهود میگوید: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاه وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَه وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» (البقره96)[43]
طبری در تفسیر خود مینویسد: «این آیه میگوید: ای محمد! قطعاً آزمندترين مردم نسبت به زندگی دنیا را یهودیان مییابی و آنان بیش از سایر مردم، از مرگ کراهت دارند.» و سپس همین تفسیر را از ابن عباس و مجاهد و… نقل میکند.[44] شکی نیست که بنیان اکذوبهی بنیقریظه با معنای صریح این آیه در تضاد است. در تمام اَشکال روایات بنیقریظه چنین به خواننده القا میشود که صدها یهودی حتی به بهای مرگ و اسارت زنان و فرزندانشان، حاضر نیستند از آرمانهای خویش دست بردارند و جاعلان عصر عباسی چهرهای قهرمانگونه از آنان ساختهاند! این در حالی است که بر اساس همان روایات اگر هرکدام از آنان از خیانتش تبرّی میجُست و یا کسی را به وساطت و شفاعت میگرفت و یا حاضر میشد ـ ولو به شکل صوری ـ مسلمان شود و شهادتین بر زبان بیاورد قطعاً از این مهلکه جان سالم به در میبُرد. حال چگونه است که صدها و یا دهها یهودیِ عاصی و خائن که به تعبیر قرآن آزمندترین و حریصترین مردمان نسبت به حفظ جان و تداوم زندگی هستند و آرزوی زندگی هزارساله در سر میپرورانند، حاضر میشوند به این راحتی تسلیم مرگی خودخواسته و فرجامی این چنین تلخ گردند؟؟
پ) سستی إسناد داستان از دیدگاه دانش رجال
ایراد هفدهم: روايات مربوط به سيره مدتها به شکل شفاهی رد و بدل میشد تا اينكه منصور خليفهی عباسی (158هـ) ابن اسحاق را موظف کرد تا کتابی تاریخی از زمان آدم تا دوران خودش، برای پسرش مهدی تدوین نماید. پس از تدوین کتاب ابن اسحاق، منصور آن را خلاصه کرد و کتاب اصلی را در خزانه قرار داد.[45] ابن اسحاق در سال 151 هجری قمری درگذشت.[46] سپس ابن هشام (218هـ) سیرهی مشهور خود را بر مبنای تاریخ ابن اسحاق تدوین کرد. علاوه بر تغییرات ایجاد شده به دست منصور و ابن هشام و… در کتاب ابن اسحاق، کاملا بدیهی است كه اختلافات راويان، هوا و هوسهای آنها، ضعف حافظه، فراموشی، فقدان امکانات نوشتاری و… بر اين روايات تأثير گذاشته باشد. همچنين طبيعی است كه اين روايات از زمانهی تدوين، فرهنگ رايج آن دوران و از شخصيت مؤلف يا مؤلفين متأثر شده باشند. در ادامه نگاهی کوتاه به آنچه پارهای از بزرگان علمای رجال دربارهی محمد بن اسحاق بن یَسار ـ معروف به ابن اسحاق ـ گفتهاند خواهيم انداخت و اعتبار روایات وی را از دیدگاه علمای رجال بررسی میکنیم.
ابن اسحاق در سال 80هـ در مدینه متولد شد.[47] جدّ او يَسار، از اسرای جنگ عين التمر و نخستین اسیری بود که از عراق وارد مدينه شد.[48] بنابراين جدّ ابن اسحاق از مَوالي[49] بود و طبعاً خود او نیز در مدينه با صفت موالی شناخته میشد. نکتهی جالب در مورد جنگ عین التمر این است که داستان فتح این قلعه به دست خالد بن ولید به مانند داستان بنیقریظه است؛ یعنی در ماجرای عین التمر نیز خالد، تمام اسیران مرد ـ یعنی اجداد ابن اسحاق ـ را به قتل میرساند. طبری ذیل حوادث سال 12هجری قمری مینویسد: «خالد متوجه مردمان داخل قلعه شد و در آنجا اردو زد. عقه و عمرو بن الصعق نیز همراه وی بودند و این دو امید داشتند که خالد به مانند سایر اعرابِ جنگاور باشد، و وقتی دیدند خالد قصد کشتنشان را دارد از وی امان خواستند ولی خالد نپذیرفت… وقتی قلعه را فتح کردند خالد آنها را به سپاهیان داد و آنها اسیر شدند و خالد دستور داد تا گردن بعقه ـ که حامی قوم خود بود ـ را زدند تا سایر اسیران نیز از زندهماندن ناامید شوند… خالد سپس عمرو بن الصعق را خواست و گردن زد و تمامی اهالی قلعه را نیز گردن زد.»[50]
بعید نیست که رگههایی از وضع و جعل در این روایت نیز موجود باشد و ابن اسحاق تحت تأثیر چنین روایاتی، ماجرای بنیقریظه را ساخته باشد. حال ببینیم نظر محدثان و علمای رجال در مورد ابن اسحاق چیست؟
ابن سعد میگوید: «و من الناس من تكلم فيه»[51] يعنی كسانی او را به كذب متهم كردهاند.
رجالشناس بزرگ ابوجعفر عُقَیلی (322هـ) وی را در زمرهی راویان ضعیف طبقهبندی کرده است و از محدثان بزرگ سلف: مالك بن أنَس (پیشوای مذهب مالکیه)، هِشام بن عُروَه و يحيی بن سعيد القَطّان نقل کرده است که همگیشان ابن اسحاق را كذاب خواندهاند.[52] سلیمان تَیمی نیز دقیقاً وی را کذاب خوانده است.[53] از یحیی بن مَعین نظرهای متفاوتی دربارهی ابن اسحاق نقل شده که در یکی از روایات، وی ابن اسحاق را ضعیف خوانده است.[54] احمد حنبل نیز وی را به تدلیس متهم کرده و دربارهاش گفته است: «روایت او حجت نیست»[55] نسائی ـ از صاحبان کتب ششگانهی حدیثی اهل سنت (الصحاح السته) ـ در مورد ابن اسحاق گفته است: «قوی نیست» و دارقطنی نیز روایت وی را فاقد قدرت احتجاج میدانست.[56]
علاوه بر اینان، ابن جوزی حنبلی (597هـ) و رجالی برجسته ابن عَدي جُرجانی (365هـ) نیز نام ابن اسحاق را در زمرهی راویان ضعیف و سست آوردهاند.[57]
هرچند اکثریت محدثان و رجالیان، ابن اسحاق را به ضعف و کذب متهم کردهاند، عدهای نیز وی را توثیق کردهاند. لکن ما در اینجا فقط به ذکر بخشی از انتقادات و جرحهای وارد بر وی بسنده کردیم تا این قاعدهی مهم رجالی را یادآوری کنیم که جرح يک راوی بر تعديل آن مقدّم است يعنی وجود طعن در راوی باعث سستی وثاقت او میشود ولو اينکه همزمان مورد مدح هم قرار گرفته باشد. ابن حجر عسقلانی مینویسد: «خطيب بغدادی گفته است: علما اتفاق دارند که هرگاه يک يا دو نفر، راویای را مورد جرح، و به همين تعداد هم مورد مدح و تعديل قرار دهند، نهايتا جرحِ راوی اولويت دارد… پس به همين خاطر جرح بر تعديل مقدّم است. خطيب [بغدادی] میگويد: اگر گروهی يک راوی را عادل بدانند و تعداد به نسبت کمتری، همان راوی را جرح کنند در اين حالت، نظر جمهور علما اين است که مبنا قرار دادنِ جرح راوی و عمل به مقتضيات آن اولويت دارد»[58]
ابن خلدون نیز در مقدمهی تاریخ میگوید: «نزد اهل حدیث چنین معروف است که جرح، مقدّم بر تعدیل است. پس هرگاه به واسطهی غفلت یا خلل در تواناییِ حفظِ روایت یا سوءنظر، عیبی در راوی یافتیم این عیبها به صحت حدیث، وارد میشود و آن را سست میکند.»[59]
فلذا بر اساس مبانی کلاسیک رجالیان، وجود کوچکترین قرینه یا دلیلی علیه هریک از روایات ابن اسحاق، منجر به اسقاط آن روایت از درجهی اعتبار خواهد شد حال چه رسد در مورد روایت پرتناقض و عجیبی مثل کشتار بنیقریظه.
سخن پایانی
روایات مخدوشی نظیر داستان بنیقریظه، از همان ابتدای جعل و وضع، مورد نقد و مخالفت جدی بودهاند و چنین نیست که این نقدها، زاییدهی دوران معاصر باشند. برای مثال ابن حبّان بُستی (354هـ) یکی از دلایل مخالفت شدید امام مالک بن انس (179هـ) با ابن اسحاق و تکذیب وی را چنین برمیشمارد:
«همانا مالك، ابن اسحاق را به خاطر پیروی از منقولات نوادگانِ يهوديانِ مسلمانشده دربارهی جنگهای نبی صلی اللّه علیه وسلم سرزنش میكرد؛ تازهمسلمانانی كه قصههای خيبر، قريظه و نضير و شبيه به این داستانها را از گذشتگان خود حفظ كرده بودند و ابن اسحاق، از این منقولات آنها پیروی میکرد.»[60]
لکن متأسفانه اکثریت معاصرین به بهانههای واهی، به تقدیس منقولات مورخان و محدثان قرون تدوین تراث مسلمانان روی آوردهاند و بدون کوچکترین نقدی به توجیه همان منقولات مشغولند. حسن حنفی میگوید: «نقد، از بیشتر سیره [نویسی] های معاصر، غایب است. زیرا نقدِ قدیم همچنان توأم با مخاطره است.»[61]
چه بسیار کتابهایی که با به یدک کشیدن عناوین پر طمطراقی چون «رویکردی نو…»، «پژوهشی در…»، «پژوهشی نو در…» و… در واقع به تَکرار و تقلید از همان محصولات عصر عباسی مشغولند و هیچ گرهی از معضلات و ناسازههای آن نمیگشایند.[62] البته در این میان اندک محققان و پژوهشگران نیز یافت میشوند که محققانه پا در این وادی نهادهاند. در مورد ماجرای بنیقریظه، علاوه بر پیشینیانی چون امام مالک، پارهای از تراثشناسان معاصر نیز، زیر بار این ماجرا ـ به شکلی که شایع است ـ نرفتهاند. استاد جعفر شهیدی مینویسد:
«داستان کشتار یهودیان بنیقریظه از آغاز بر اساس همچشمیهای اوس و خَزرَج بنیاد شده است. اوس به پیامبر گفتند: با همپیمانهای ما نیز مانند همپیمانهای خزرج رفتار کن و اسیران را به ما ببخش! پیغمبر نپذیرفت و داوری را به عهدهی سعد بن معاذ انداخت. در این نقل، گویندهی داستان که محتملا از طایفهی خزرج است و یا داستان را به سود آنان بازگو میکند میخواهد حشمت قومِ خود را در دیدهی پیغمبر بیش از رقیبان خود بنمایاند. اختلافی که بین چگونگی کشته شدن اسیران دیده میشود نیز درخور توجه است… از اینها گذشته ما سیرت پیغمبر را در جنگهای پیش از بنیقریظه و پس از آن دیدهایم. او همیشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و کشتار مقدم میداشته است… ولی در هر صورت یک حقیقت روشن میگردد و آن اینکه در پذیرش اسناد قرن اول و دوم (دورهی قبل از اسناد مکتوب) تنها به نقل راویان نباید بسنده کرد… در مورد یهودیان بنیقریظه قرینههای خارجی عموماً وقوع چنین کشتار دستهجمعی را رد میکند. به نظر میرسد داستان بنیقریظه سالها پس از تاریخ واقعه و هنگامیکه نسل حاضر در آن محاصره براُفتاد به وسیلهی داستانگویی که از تیرهی خزرج بوده است دستکاری شده و به تحریر درآمده باشد تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفهی اوس نزد پیغمبر (ص) به اندازهی طایفهی خزرج نبود و برای همین است که پیغمبر همپیمانهای خزرج را نکشت، اما همپیمانان اوس را گردن زد. و نیز خواسته است نشان دهد که رییس قبیلهی اوس، جانب همپیمانهای خود را رعایت نکرده است»[63]
دکتر ولید عرفات نیز در مقالهی مفصلی مستندات روایی این اکذوبه را به چالش کشیده است،[64] همچنین دکتر برکات احمد در کتاب خود به طور مفصل به بررسی تناقضات این ماجرا پرداخته است[65] و دکتر حسن حنفی نیز آن را متناقض با رحمت اسلام، بخشش پیامبر و مجازات فردی میداند.[66]
در خاتمه باید گفت که اگر این روایات، بهرهای از حقیقت داشته باشند باید به گونهای بازسازی شوند که با مسلّمات قرآنی و سایر قرائن عقلی و نقلی متضاد نباشد. در بعضی روایات، میتوان شواهدی یافت که نشان میدهد داستان بنیقریظه به گونهی متفاوتی از روایت مشهور و مرسوم، رخ داده است که ما معتقدیم این روایت متفاوت، بیشتر به واقعیت شباهت دارد. مثلا واقدی مینویسد:
«ثَوری از عبدالکریم جَزَری از عکرمه برایم نقل کرد که در جنگ بنیقریظه مردی از یهودیان گفت: چه کسی با من مبارزه میکند؟ زبیر به سوی او برخاست و با وی جنگید.»[67]
این روایت نشان میدهد که بنیقریظه عملاً وارد کارزار شدهاند و هرچند واقدی در انتساب این روایت به ماجرای بنیقریظه تشکیک میکند،[68] باید گفت اگر ماجرای بنیقریظه به شکلی که در قرآن روایت شده است، بازسازی شود، از حالت کشتار اسیران به رویایی نظامی تغییر خواهد کرد و داستان از این قرار خواهد شد که بعضی یهودیان بنیقریظه عملاً به رویارویی نظامی با پیامبر علیهالسلام پرداختند و نهایتاً عدهایشان در جنگ کشته شدند و آنان که زنده ماندند نیز به اسارت مسلمانان درآمدند:
«وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا» (الاحزاب26)[69]
.
.
منابع
ـ ابن الاثیر، علی بن محمد. أسد الغابه فی معرفه الصحابه. بیروت: دار الفکر، 1989
ـ ابن حجر، احمد بن علی العسقلانی. الإصابه في تمييز الصحابه. بیروت: دار الكتب العلميه، 1415، طـ1
ـ ابن حجر، احمد بن علی العسقلانی. تهذیب التهذیب. الهند: مطبعه دائره المعارف النظاميه، 1326، طـ1
ـ ابن حجر، احمد بن علی العسقلانی. فتح الباری شرح صحیح البخاری. بیروت: دار المعرفه، 1379
ـ ابن حجر، احمد بن علی العسقلانی. لسان المیزان. بیروت: مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1971، طـ2
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد. دیوان المبتدا و الخبر. بیروت: دار الفکر، 1988، طـ2
ـ ابن سعد، محمد. الطبقات الکبری. بیروت: دار صادر
ـ ابن هشام، عبدالملک.السیره النبویه. مصر: شركه مكتبه ومطبعه مصطفى البابي الحلبي وأولاده، 1955، طـ2
ـ ابوعبید، القاسم بن سلّام. الأموال. القاهره: دار الشروق، 1989، طـ1
ـ احمد، برکات. محمد والیهود. ترجمه: محمود علی مراد. القاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1996
ـ اداک، صابر. رحمت نبوی خشونت جاهلی. تهران: نشر کویر، 1389شـ، چـ1
ـ امین، احمد. ضحی الإسلام. القاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب
ـ امین، احمد. فجر الإسلام. بیروت: دار الکتاب العربی، طـ10
ـ البخاری، محمد بن اسماعیل. صحیح البخاری. دار طوق النجاه، 1422، طـ1
ـ البُستی، محمد بن حبان. الثقات. الهند: دائره المعارف العثمانيه بحيدر آباد، 1973، طـ1
ـ البغدادی، عبد القاهر بن طاهر. الفرق بین الفِرَق. بیروت: دار الآفاق الجدیده، 1977، طـ2
ـ الجَصّاص، احمد بن علی. أحکام القرآن. بیروت: دار الكتب العلميه، 1994، طـ1
ـ الجوزی، عبد الرحمن بن علی. الضعفاء والمتروکون. بیروت: دار الكتب العلميه، 1406، طـ1
ـ حنفی، حسن. من النقل الی العقل. القاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب، 2013
ـ الذهبی، محمد بن احمد. سیر أعلام النُبَلاء. بیروت: مؤسسه الرساله
ـ الذهبی، محمد بن احمد. میزان الاعتدال فی نقد الرجال. بیروت: دار المعرفه للطباعه والنشر، 1963، طـ1
ـ شهیدی، سید جعفر. تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1385شـ، طـ38
ـ صادقی، مصطفی. پیامبر و یهود حجاز. قم: بوستان کتاب، 1385شـ
ـ الطبری، محمد بن جریر. تاریخ الطبری (تاريخ الأمم والملوك). بیروت: دار الكتب العلميه، 1407، طـ1
ـ الطبری، محمد بن جریر. تفسیر الطبری (جامع البيان فی تأويل القرآن). بیروت: مؤسسه الرساله، 2000، طـ1
ـ العُقَیلی، محمد بن عمرو. الضعفاء الکبیر. بیروت: دار الکتب العلميه بيروت، 1998، طـ2
ـ النووی، یحیی بن شرف. التقریب والتیسیر فی اصول الحدیث. ترجمه و تعلیق: سید عدنان فلاحی. تهران: نشر احسان، 1394شـ، چـ1
ـ الواقدی، محمد بن عمر. المغازی. بیروت: دار الأعلمي، 1989، طـ3
.
.
[1]. نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، 1/205 و الطبری، تاریخ الطبری، 1/551
[2]. خبرواحد، به روایت یا حدیثی اطلاق میگردد که به درجهی «تواتر» نرسیده است. این قبیل اخبار از دیدگاه اکثریت علمای مذاهب مسلمانان، مفید ظن هستند و نمیتوانند یقینآور باشند. برای مطالعهی تفصیلی در این مورد، به مقدمهی صاحب این قلم بر این کتاب مراجعه نمایید: النّوَوي، التقریب و التیسیر فی اصول الحدیث، ترجمهی سید عدنان فلاحی، صص9 ـ22.
[3]. ابن حجر، فتح الباري، 8/439
[4]. البغدادی، الفَرق بین الفِرَق، ص210
[5]. مثلا نک: ابن هشام، السیرة النبویة، 1/515 و: البخاری، صحیح البخاری، شش3268،5763 و…
[6]. ما داناتريم به شيوهاى كه با آن به تو گوش فرا مىدهند [و] هنگامى كه آنان به راز مىنشينند، وقتى كه [اين] ستمكاران مىگويند: جز از مردى جادوزده پيروى نمىكنيد * بنگر چگونه برايت مثلها زدند، پس گمراه شدند. در نتيجه نمىتوانند، راهى [به سوى حق] بجويند/ترجمهی مسعود انصاری
[7]. الجصاص، احکام القرآن، 1/58،59
[8]. مى گويند: اطاعت مى كنيم ولى وقتى از پيش تو مى روند عده اى از آن ها شبانه چيزى غير از آنچه تو گفتى مى گويند. خدا آنچه را كه مى گويند مى نويسد/ترجمهی بختیاری نژاد
[9]. الطبری، تفسیر الطبری، 8/565
[10]. و همچنين براى هر پيامبرى دشمنانى از شياطين انس و جن قرار داديم. براى فريب يكديگر، سخنان آراسته القا مىكنند. اگر پروردگارت مىخواست، چنين نمىكردند. پس با افترايى كه مىزنند رهايشان ساز/ترجمهی آیتی
[11]. البته اینکه ابن خلدون در اینکار چه میزان موفق بود، موضوع کاملا مجزّایی است.
[12]. حنفی، من النقل الی العقل، 3/19
[13]. ابن هشام، السیرة النبویة، 2/222
[14]. همان، 2/235
[15]. همان، 2/235،236
[16]. همان، 2/239
[17]. همان، 2/240
[18]. همان، 2/240
[19]. همان، 2/240
[20]. همان، 2/240،241
[21]. همان، 2/238
[22]. نک: ابن الاثیر، اُسد الغابة فی معرفة الصحابة، 3/726
[23]. نک: ابن حجر، الإصابة فی تمییز الصحابة، 4/525
[24]. ابن حجر دربارهی عمرو بن سعدی مینویسد: «طبری، بَغَوی و ابن شاهین و دیگران وی را در زمرهی صحابه ذکر کردهاند… او از قلعهی بنیقریظة خارج شد تا اینکه به مسجد پیامبر صلی اللّه علیه وسلم آمد و در همانجا شب را گذراند و مسلمان شد.» (ابن حجر، الاصابة فی تمییز الصحابة، 4/525)
[25]. نک: الواقدی، المغازی، 2/504
[26]. نک: ابن هشام، السیرة النبویة، 2/238
[27]. الواقدی، المغازی، 2/503
[28]. نک: ابن هشام، السیرة النبویة، 2/241
[29]. همان، 2/503
[30]. نک: الواقدی، المغازی، 2/518
[31]. نک: ابو عبید، الاموال، ص216
[32]. نک: صادقی، پیامبر و یهود حجاز، ص185
[33]. نک: ابن هشام، السیرة النبویة، 2/244
[34]. نک: الواقدی، المغازی، 2/515
[35]. ابن هشام، السیرة النبویة، 2/243
[36]. معادل عربی آن «جریمة الحرب» است.
[37]. Concise Oxford English Dictionary
[38]. Merriam-Webster Collegiate Dictionary
[39]. هيچ بردارندهاى بار گناه ديگرى را بر نمىدارد/ترجمهی فولادوند
[40]. و طعام را در حالى كه خود دوستش دارند به مسكين و يتيم و اسير مىخورانند/ترجمهی آیتی
[41]. قرآن کریم، خاتم النبیین علیه و علیهم السلام را رحمتی برای همهی انسانها و نه فقط مسلمانان میداند: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ» (الانبیاء107)
[42]. از اهل كتاب آن گروه را كه به ياريشان برخاسته بودند از قلعههايشان فرود آورد و در دلهايشان بيم افكند. گروهى را كشتيد و گروهى را به اسارت گرفتيد/ترجمهی آیتی
[43]. و آنان را مسلّماً آزمندترين مردم به زندگى و [حتى حريصتر] از كسانى كه شرك مىورزند خواهى يافت هر يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند با آنكه اگر چنين عمرى هم به او داده شود وى را از عذاب دور نتواند داشت و خدا بر آنچه مىكنند بيناست/ترجمهی فولادوند
[44]. الطبری، تفسیر الطبری، 2/369،370
[45]. نک: امین، ضحی الاسلام، 2/329،330
[46]. نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، 7/322
[47]. نک: الذهبی، سیر اعلام النبلاء، 7/34
[48]. همان، 7/35
[49]. موالي، جمع واژهی «مَولی» است. استاد احمد امین مینویسد: «ارباب میتوانست غلام یا کنیز خود را آزاد کند، یعنی آزادی وی را به او بازگرداند. لکن پس از آزادی نیز؛ رابطهای بین مُعتِق (آزادکننده) و مُعتَق (آزادشده) باقی میماند. این رابطه، وَلاء نامیده میشود… مثلا میگویند: زید بن حارثة مولی رسول اللّه یعنی آزادشده به دست پیامبر… و نوع دیگری از ولاء نیز وجود دارد که به سبب آزادکردن نیست بلکه وقتی شخصی به دست شخص دیگر، مسلمان میشد و با وی پیمان میبست، متعلَّق ولای او قرار میگرفت.» (امین، فجر الاسلام، ص89)
[50]. الطبری، تاریخ الطبری، 2/324
[51]. ابن سعد، الطبقات الکبری، 7/322
[52]. نک: العقیلی، الضعفاء الكبير، 4/23،24
[53]. نک: الجوزی، الضعفاء والمتروکون، 3/41
[54]. نک: ابن حجر، تهذیب التهذیب، 9/44
[55]. الذهبی، سیر أعلام النبلاء، 7/46
[56]. الذهبی، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، 3/469
[58]. ابن حجر، لسان المیزان، 1/15
[59]. ابن خلدون، ديوان المبتدأ والخبر، 1/389
[60]. البُستی، الثقات، 7/382
[61]. حنفی، من النقل الی العقل، 3/30
[62]. برای اینکه متهم به کلیگویی نشویم بد نیست به یکی از مصادیق تازه چاپ شده از این نوع کتابها اشاره کنیم که مورد بررسی صاحب این قلم نیز قرار گرفته است: کتاب رسول خاتم (پژوهشی تحلیلی در زندگی پیامبر اسلام) اثر برادر گرامی جناب آقای داود نارویی که برغم وجود این نام مطنطن، رونوشتی امروزی از نوشتجات واقدی و ابن هشام و بیهقی و… است.
[63]. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، صص88ـ 90
[64]. مشخصات مقالهی وی که به فارسی نیز ترجمه شده چنین است:
W. N. Arafat, New Light on the Story of Banu Qurayza and the Jews of Medina, Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland (1976), pp. 100-107
[65]. نک: احمد، محمد و الیهود، صص125ـ 158
[66]. نک: حنفی، من النقل الی العقل، 3/356
[67]. الواقدی، المغازی، 2/504
[68]. همان، 2/505
[69]. از اهل كتاب آن گروه را كه به ياريشان برخاسته بودند از قلعههايشان فرود آورد و در دلهايشان بيم افكند. گروهى را كشتيد و گروهى را به اسارت گرفتيد/ترجمهی آیتی
.
.
دسیسههای شیطان (هفده ایراد بر اکذوبهی قتل عام بنیقریظه)
نویسنده: عدنان فلاحی
.
.