اگر نقل مکان از کشوری به کشور دیگر را مهاجرت بنامیم و کشورهای جهان را در دو گروه عمده مدرن و سنتی قرار دهیم چهار نوع مهاجرت خواهیم داشت.
الف- مهاجرت از کشورهای سنتی به یکدیگر؛
ب- مهاجرت از کشورهای مدرن به یکدیگر؛
ج- مهاجرت از کشورهای مدرن به سنتی و بالاخره
د- مهاجرت از کشورهای سنتی به مدرن.
با توجه به اینکه تنش از تفاوت بر می خیزد، می توان دریافت که مهاجرت از دو کشور سنتی به یکدیگر، مانند مهاجرت از افغانستان و پاکستان و ایران و سوریه به یکدیگر چندان مشکل ساز نیست، چرا که شرایط حاکم بر دو جامعه از بسیاری لحاظ شبیه بوده و در نتیجه فرهنگ این جوامع مشابهند. بهمین ترتیب مهاجرت از کشورهای مدرن مانند کانادا، استرالیا، امریکا و … به یکدیگر بحرانی در پی نخواهد داشت، چرا که شرایط حاکم بر این جوامع تقریبا یکسان و در نتیجه فرهنگ آنها بهم شبیه است.
مهاجرت از کشورهای مدرن به سنتی نیز معمول نیست و اگر مسافرتی هم صورت گیرد کوتاه مدت بوده و به منظور گردش و یا ماموریتهای علمی و سیاسی است. آنچه که می ماند مهاجرت از کشورهای سنتی به مدرن است که در سطح میلیونی صورت می گیرد. در این نوع مهاجرت است که سنت در تقابل با مدرنیته قرار می گیرد و این تقابل که از تفاوتهای عمده فرهنگی بین دو جامعه بر می خیزد، بیشترین تنشها را در پی دارد.
این تقابل را در حال حاضر نه تنها در كشورهای مدرن، آنجا كه رودخانه سنت (مهاجران) به دریای مدرنیسم (غرب) میریزد می توان دید بلکه در كشورهای سنتی نیز آنجا كه رودخانه مدرنیته -نه بشکل مهاجرت متعارف – از طریق تلویزیون، ماهواره و اینترنت به دریای سنت یعنی جامعه وارد میشود به نوع دیگری می توان به مشاهده نشست. آنچه که در این نوشتار مورد بررسی اجمالی قرار خواهد گرفت نتایج این تقابل در كشورهای مدرن است.
نتایج تقابل دو فرهنگ سنتی و مدرن در كشورهای مدرن
با توجه به اینكه خصوصیات انسانها جدای از ارث و تربیت خانوادگی حاصل شرایط حاكم بر جامعه ایست كه در آن زندگی میكنند، اولین قدم برای بر رسی این تقابل این است كه ببینیم در هر یك از این دو جامعه چه شرایطی حاكم است و این شرایط باعث بروز چه ویژگی های اخلاقی و رفتاری در شهروندان این دو جامعه میشود.
الف - جوامع دموكراتیك كه به پیشرفته، قانونمند، مدرن، انسان سالار، و آزاد نیز شهرت دارند. شاخصه اصلی این جوامع داشتن امنیت نسبی اقتصادی، سیاسی و هم چنین وجود عدالت اجتماعی است. در این جوامع انسانها معمولا صرف نظر از سن، جنس، مقام و موقعیت اجتماعی، باور مذهبی، رنگ، نژاد و ملیت در پناه قانون هستند و بنابراین هراسی از یکدیگر در دل ندارند.
زیستن طولانی مدت در چنین شرایطی موجب پدید آمدن خصوصیاتی در مردمان آین جوامع می گردد كه به برخی از آنها در زیر اشاره میشود. به ارتباط زنجیره ای بین این خصوصیات توجه نمایید.
تعدادی از ویژگی های مردمان پرورش یافته در جوامع مدرن
– با صراحت حرف می زنند و از بیان عقیده شان هراسی ندارند.
– حرف و نظرشان را بطور مستقیم و بدون اینکه به حاشیه بروند بیان می دارند.
– معمولا به یکدیگر اعتماد می کنند، مبالغه نمی کنند و قسم نمی خورند.
– به گفته ها و رفتارهای یكدیگر مشكوك نیستند و هر حركت و حرفی را به خود نمی گیرند.
– به تعریف و تمجید كردن و شنیدن، و استفاده از القاب و عناوین عادت ندارند.
– معمولا با انتقاد راحت تر برخورد می کنند، اشتباه و خطای خود آسانتر می پذیرند و معذرت خواهی برایشان سهل تر است
– احترام را بیشتر در درستی، صداقت و تلاشهای اجتماعی و انسانی یکدیگر می دانند و نه مقام و مدرک و موقعیت اجتماعی و میزان ثروت.
– معمولا به سرعت و با دیدن یک مورد در باره افراد قضاوت نمی کنند و در قضاوتشان از مطلق گرائی پرهیز می کنند، بدین معنی که افراد را در دو گروه خوب و بد، خادم و خائن و … قرار نمی دهند.
– کمتر احساساتشان را در قضاوتشان دخالت می دهند و معمولاٌ از حق دفاع می كنند و نه از قوم و خویش، خودی، آشنا و یا قدرتمند تر از خود.
– اگر صفتی را در كسی نپسندیدند بر سایر خصوصیات خوب دیگر او خط بطلان نمی كشند.
– حساب شخص خطا كار را از حساب اقوام و بستگان او جدا نگاه میدارند.
– عادت به كنجکاوی و پرس و جو از زندگی خصوصی یکدیگر ندارند و اینكار را تجاوز به حریم شخصی تلقی می كنند.
– در انجام كارها كمتر به یكدیگر فشار می آورند، اجازه انتخاب به هم می دهند و از تحمیل عقیده و سلیقه و نظر خود به یکدیگر پرهیز می كنند.
– معمولا منطقی، متعادل و میانه رو هستند و در بیان حوادث و احساسات خویش افراط نمی کنند و از كاه كوه نمی سازند.
– به زنان و به كودكان نگاهی انسانی دارند و به عقیده و سلیقه آنان احترام می گذارند و حتی با حیوانات نیز انسانی رفتار می كنند.
– بیشتر بر مبنای خواست باطنی خودشان به یکدیگر محبت می کنند و بهمین دلیل منت بر سر هم نمی گذارند و كمتر توقع جبران دارند.
– اگر درخواستی از آنها شود كه قادر به انجام آن نبوده و یا تمایلی به انجام آن نداشته باشند، با صراحت به آن جواب منفی می دهند. و بهمین ترتیب اگر پیشنهاد كمکی به آنها شود و یا دعوتی از آنها به عمل آید در صورت داشتن نیاز یا تمایل آنرا براحتی می پذیرند و بعبارت دیگر تعارف نمی کنند.
– در هنگام تلفن كردن معمولا خود را معرفی می كنند.
– بدون اطلاع قبلی به دیدار كسی نمی روند.
– وقت شناسند و در کارهایشان انظباط دارند.
-از اعمال یا گفتارها (جوك) و كنایاتی كه نژاد، رنگ، جنسیت، قیافه، ملیت، مذهب كسی را به مضحكه بگیرد می پرهیزند.
لازم به ذكر است كه تمامی افراد پرورش یافته در جوامع فوق الذكر بگونه یكسانی دارای کلیه ویژگیهای فوق نمی باشند. خصوصیات فردی (ارثی) و تربیت خانوادگی افراد بر روی برخی از این ویژگی ها و رفتارها که منع قانونی ندارند تاثیر می گذارند.
ب – جوامع غیر پیشرفته كه به نام های غیر دموكراتیك، نابرابر، سنتی، مردسالار، پدر سالار، در حال توسعه، توسعه نیافته و یا عقب مانده نیز نامیده میشوند. از مشخصات این جوامع نبود امنیت اقتصادی و سیاسی و عدالت اجتماعی است. در این كشورها انسان ها از نظر جنس، سن و موقعیت اجتماعی و میزان ثروت در برابر قانون و در چشم یکدیگر یكسان دیده نمیشوند. زیستن دراز مدت در چنین شرایطی باعث ایجاد ویژگی های اخلاقی خاصی می گردد که در زیر به برخی از آنها اشاره می شود . این خصوصیات نیز در همه یكسان مشاهده نمیشود، خصوصیات فردی یا ارثی و هم چنین خانواده و نوع تربیت آن (خصوصیات طبقاتی) میتواند در تعدیل یا تشدید ویژگی های یاد شده موثر باشد. اما بدلیل اینکه همه ما بخش قابل ملاحظه ای از زندگی خود را- از سنین کودکستان و دبستان به بعد- در جامعه میگذرانیم، نمیتوانیم بكلی از اثرات شرایط حاكم بر جامعه خویش مبرا باشیم. به بیان دیگر ایرانی بودن مستلزم داشتن تعداد كم یا زیاد و یا تمامی خصوصیات زیر است. این خصوصیات همه از اثرات اولیه یا ثانویه ترس و نابرابری و فقر در طول تاریخ ماست. با کمی توجه می توان ارتباط زنجیره ای بین این ویژگی ها را دریافت، بدین معنی که یک خصوصیت به خصوصیت دیگری منجر می گردد و الی آخر.*
برخی از ویژگی های مردمان پرورش یافته در جوامع سنتی
– كمتر صراحت در گفتار دارند، غیر مستقیم صحبت کرده و یا در لفافه حرف می زنند.
– كمتر به یكدیگر اعتماد داشته و معمولا برای اثبات صداقت خویش مبالغه کرده و از قسم کمک می گیرند.
– تعریف و تمجید كردن از یکدیگر و استفاده از القاب و عناوین در بین آنها رایج است.
– معمولا انتقاد را تحمل نمی کنند.
– اشتباه خود سخت پذیرفته و عذر خواهی برایشان معمولا مشکل است.
– به حرفها و حركات یكدیگر حساس بوده آنها را به خود می گیرند.
– احترام را بیشتر در گرو ثروت، ظاهر، مقام و موقعیت اجتماعی می دانند.
– معمولا نسبت به زندگی خصوصی یكدیگر كنجكاوند.
– بیشتر از دوست، فامیل، آشنا و قدرتمند دفاع می کنند تا حق.
– در بیشتر كارها حتی خوردن چیزها به یكدیگر فشار می آورند و معمولا تمایل به تحمیل عقیده و نظر خود به دیگران دارند.
– احساساتی، عاطفی و اهل افراط و تفریطند، در بیان احساسات و نقل حوادث اكثرا مبالغه می كنند.
– تواضع و تفاخر در بین آنها رایج است.
– تمایل بسیار به قضاوت در مورد یکدیگر از خود نشان می دهند و به قضاوت مردم نیز بسیار اهمیت می دهند
– معمولا افراد را یا خوب می ببینند یا بد ، یا خادم یا خائن ، یا دوست و یا دشمن.
– گاهی به خاطر اینكه یك صفت را در كسی نمی پسندند بقیه صفات خوب او را نادیده می گیرند.
– اگر مورد ظلم یا خیانت کسی قرار گرفتند نه تنها با آن شخص که معمولا با بستگان او نیز قطع ارتباط می كنند.
– برای زنان و کودکان احترامی معادل مردان قایل نبوده، همسر و فرزندانشان را مایملك خویش می دانند و از آنها انتظار متابعت بی چون و چرا دارند.
– آزار حیوانات را امری عادی تلقی می كنند و اهمیت چندانی به تمیز نگاهداشتن معابر عمومی و محیط زیست نشان نمی دهند.
– دادن جواب منفی به درخواست دیگران برایشان دشوار بوده و پیشنهاد كمك را به آسانی نمی پذیرند.
– بیشتر به خاطر انتظاراتی كه دیگران از آنها دارند و كمتر به خاطر میل باطنی خویش خدمتی را انجام می دهند، بهمین دلیل معمولا منت می گذارند و توقع جبران محبت دارند.
– عادت به معرفی خویش در هنگام تلفن كردن نداشته و معمولا سرزده و بدون اطلاع بدیدار یکدیگر می روند
– از انجام اعمال و بیان كنایات و جوك هائی كه ملیت، مذهب، قیافه یا لهجه كسی و یا جنسیتش را به تمسخر بگیرد چندان ابائی ندارند.
با یك نگاه به خصوصیات و آداب و عادات افراد در دو جامعه فوق و تفاوت بین آنها میتوان گفت بعضی از ویژگی های ما كه به نظر خودمان بسیار طبیعی، دلپذیر و حتی محترمانه است، بر مبنای معیارهای حاکم بر جوامع مدرن ممکنست ناخوشایند بوده و حتی گاه مجازات قانونی در پی داشته باشد. این تفاوتها می تواند مشکلات عدیده ای را را برای مهاجر بوجود آورد که در اینجا به ذکر چندی از آنها می پردازم:
برخی از اعمال که ناخوشایند جامعه میزبان بوده و مجازات قانونی در پی دارد:
– دروغ گفتن
– بی احترامی به افراد به خاطر سن، جنس، رنگ، نژاد، نقص عضو و لهجه و در یک کلمه متفاوت بودنشان با ما
– رشوه دادن یا پیشنهاد دادن آن برای انجام كارها
– ظلم کردن به انسانها و آزار رساندن به حیوانات.
– كثیف كردن محیط زیست و ……..
برخی از اعمال كه خوشایند جامعه میزبان نیست اما مجازات قانونی در پی ندارد:
– اصرار زیاد در خوردن چیزی یا انجام كاری (مهمان نوازی، احترام و تعارف)
– سوال كردن از وضعیت مادی، بیماری و یا خانوادگی افراد.(دلسوزی و مهربانی)
– رفتن به دیدار آنها بدون قرار قبلی
– معرفی نكردن خود در هنگام تلفن كردن
– تعریف و تمجید زیاده از حد از خود یا از طرف مقابل
– نپذیرفتن اشتباه و سعی در توجیه آن
– غیر مستقیم صحبت كردن و به اصل مطلب نپرداختن
– قضاوت کردن در مورد افراد، برچسب زدن به آنان و عمومیت دادن
اما موضوع تقابل دو فرهنگ به همین جا ختم نمیشود. این تقابل به بحرانهای جدی تری در زندگی مهاجر منجر می گردد که بشرح چندی از آنان پرداخته می شود:
الف– بوجود آمدن و یا شدت گرفتن اختلافات زناشوئی:
اختلافات زناشوئی و طلاق تاریخچهای به قدمت ازدواج دارد. این پدیده در تمامی جوامع چه مدرن و چه سنتی به وفور دیده میشود. هر چند اساسیترین ریشههای این اختلافات به تفاوتهائی بر میگردد كه بطور طبیعی بین مرد و زن وجود دارد، اما بروز این مشكل و شدت گرفتن آن در بین مهاجرانی كه از كشورهای سنتی به غرب میآیند را میتوان به بارزترین تفاوتی مربوط دانست كه بین این دو جامعه وجود دارد؛ و آن برابری نسبی بین زن و مرد در جوامع مدرن و عدم وجود این برابری در جوامع سنتی است (بهمین خاطر است که جوامع سنتی به جوامع مرد سالار یا پدر سالار نیز شهرت دارند). آگاهی یافتن زنان مهاجر از حقوقی كه در جامعه خویش به ناحق از آنان سلب گردیده، اما در كشورهای پیشرفته به آسانی به آنان تفویض میشود، و عدم پذیرش این حقوق توسط مردان عامل بزرگی در شروع، تداوم و تشدید اختلافات بین زنان و شوهران است.
در توضیح بیشتر این مسئله باید گفت كه ازدواج بطور كلی به معاملهای شبیه است. این معامله در هر جامعه ضوابط، معیارها و قوانین خاص خود را دارد. در جوامع سنتی و مردسالار، وظیفة مرد تأمین زن به لحاظ اقتصادی و اجتماعی و وظیفه زن علاوه بر تمکین جنسی، شستوشو، پخت و پز، رفت و روب، بچهداری و … است. با توجه به این كه در این جوامع قانونی از حقوق زنان دفاع نمیكند، و زن بعنوان موجودی ضعیف و صغیر تحت سرپرستی شوهر قرار دارد. اگر شوهر وظایف محوله را به درستی انجام ندهد و از مسئولیتهای پدر بودن شانه خالی کند، و یا به آزار زن بپردازد، زن براحتی نخواهد توانست از او جدا شود. باین دلیل كه اولا اكثریتی از زنان منبع در آمدی ندارند و بهمین خاطر پس از طلاق بایستی به خانه پدر یا برادر یا مرد محرم دیگری نقل مكان كنند و باری بر دوش آنان شوند، ثانیا سرپرستی كودكان معمولا به شوهران واگذار میشود و ثالثا زنان مطلقه از احترام اجتماعی برابر با زنان شوهر دار برخوردار نمیباشند. طبیعی است كه در چنین شرایطی زنان تحمل هر سختی را به جدائی ترجیح می دهند.
هنگامی که این خانواده به كشوری وارد می شوند كه در آن به زن به چشم انسانی تقریبا برابر یا برابر با مرد نگاه می شود. به کشوری که قانون با پشتوانه تعلیم و تربیت، محیط نسبتا امنی بوجود آورده كه در آن زنان دیگر برای حضور خویش در اجتماع احتیاجی به سایه بالاسر یا محافظ (قیم) ندارند، به جامعه ای که پس از طلاق دولت به لحاظ مادی از زنان حمایت می نماید و كودكان را نیز به جز در شرایط بسیار نادر به آنان می سپارد، و بالاخره به کشوری که زنان مطلقه احترام اجتماعی خود را نیز كماكان حفظ مینمایند. چنین شرایطی باعث می شود که زنان مهاجر احساس امنیت پیدا نموده و این احساس به تدریج به عدم تمكین به همسرانشان منجر شود.
از طرفی همانقدر كه دست یافتن زنان به حقوق پایمال شده خود خوشایند است، پذیرش و واگذار كردن این حقوق برای مردان سخت و ناخوشایند است، به خصوص كه داشتن امتیازات غیر عادلانه، در طی زمان بخش مهمی از ذهنیت و باور آنان را تشكیل داده است. باین ترتیب عدم تمکین زنان به جدال و درگیری لفظی و گاه فیزیكی و در بسیاری از مواقع جدایی بین زوجین می انجامد که زیانبارترین نتیجه آن از بین رفتن آشیانه فرزندانی است كه اکثریتی از والدین به خاطر آینده آنها به مهاجرت دست زدهاند.
علاوه بر آن شاید توجه به این نکته نیز خالی از فایده نباشد كه زندگی كردن در فضای آزادی برای كسانی اعم از زن و یا مرد كه عمری در بند زیستهاند، ظرفیتی میخواهد كه همه آن را ندارند. ناگهان در سنین میانهسالی به غرب آمدن و آگاهی یافتن از این واقعیت كه: “ما هم انسان بودیم و نمیدانستیم، چه ظلمها بر ما رفت كه اگر در اینجا زاده شده بودیم بر ما نمی رفت، و چه سوءاستفادهها از مظلومیت ما شد، كه اگر در اینجا متولد شده بودیم نمی شد؛ چه پیشرفتها كه میتوانستیم بكنیم و نكردیم و چه زجرها كه میتوانستیم نكشیم و كشیدیم”. ناگهان احساس باز پس گرفتن تمامی زندگی از دست رفته كه تا دیروز در جامعه خود، معقول و حتی گاهی حسرت بر انگیز بود و امروز با معیارهای حاكم بر یك جامعهء آزاد، تباه شده به نظر میرسد بیدار میشود، كه اولین واكنش گاه نادرست در برابر آن چه برای زن و چه برای مرد چیزی جز فرار از قفسی به نام زندگی خانوادگی كه یا خود برای خود و یا دیگران برای آنها ساختهاند نیست.
ب- برسمیت شناخته شدن حقوق انسانی كودكان و نوجوانان در غرب و تاثیر آن در شدت گرفتن اختلافات بین والدین و فرزندان
اختلاف سنی بین دو نسل یعنی والدین و فرزندان معمولا كمی كمتر یا بیشتر از بیست تا بیست و پنجسال است. این اختلاف بطور کلی چه در کشورهای مدرن و چه در کشورهای سنتی باعث بروز تنشهائی بین والدین و فرزندان می گردد و در زمانی حادث می شود که فرزندان سنین بلوغ را طی می کنند. توضیح این كه یك مادر یا پدر پنجاه ساله با فرزند سی ساله خود مشكل چندانی ندارد و بهمین ترتیب والدین بیست و پنج ساله با فرزند دو ساله یا پنجساله خود.
اما در سنین بلوغ هورمونهای جنسی در خون شروع به ترشح میكنند و كودك به تدریج می رود تا به انسان بالغی تبدیل گردد. در این دوران که از سیزده تا نوزده سالگی بطول می انجامد تغییرات هورمونی منجر به تغییرات فیزیكی و رفتاری و احساسی در نوجوان میگردد. این یك مرحله بینابینی است كه گذار از آن حتی در بهترین شرایط به اندازه كافی سخت است. متاسفانه گاه دیده میشود كه پدران و مادران (به خصوص در کشورهای سنتی) این تغییر رفتارها را به بی ادبی و گستاخی تعبیر نموده و در مقابل فرزندانشان به واكنشهای غیر اصولی دست میزنند، بدون توجه به این واقعیت كه آنان نخواهند توانست با داد و فریاد، خشونت، توهین و تحقیر میزان ترشحات هورمونها را در بدن فرزندانشان پائین آورده یا بالا ببرند. این گونه برخوردها نه تنها آثار منفی و مادام العمر در روحیه جوانان باقی میگذارد، بلكه آرامش و آسایش را از بقیه افراد خانواده بخصوص فرزندان کوچکتر سلب میكند.
حال تصور كنید كه خانوادهای كه دارای فرزندانی در سنین نوجوانی میباشند از یك كشور سنتی پدر سالار به یك كشور مدرن انسان سالار وارد میشوند . در چنین شرایطی فاصله بین دو نسل دیگر بیست یا سی سال نیست، بلکه به این فاصله چند صد سال اضافه میگردد. چند صد سالی كه غرب به لحاظ تاریخی و به تبع آن اجتماعی تحولاتی را پشت سر نهاده است. یكی از آثار این تحولات همانا از بین رفتن تبعیض سنی و بعبارت دیگر برسمیت شناخته شدن حقوق كودكان بعنوان انسانهائی كامل میباشد. فرزندان نسل دوم مهاجر بهتدریج فرهنگ حاكم بر جامعه مدرن را از طرق مختلفی هم چون رسانههای گروهی، فیلمها، داستانها، در دبستان و دبیرستان و محیط خارج از خانه جذب میكنند. آنها یاد میگیرند كه نه كسی به دلیل كم سنی مستوجب احترام كم تری است و نه كسی بهخاطر داشتن سن زیادتر شایسته احترام بیشتر. آنها میآموزند كه هیچكس حق ندارد به دلیل کوچک تر بودن به آنها زور گفته یا عقیده و نظری را به آنان تحمیل نماید. یاد میگیرند كه نه ابراز عقیده بیاحترامی است و نه فرمان برداری بیچون و چرا احترام است. آشنائی با این حقوق باعث میشود كه رفتار آنها تا اندازه زیادی نسبت به آنچه كه ما در جامعه و فرهنگ سنتی خویش از آنان انتظار داریم تغییر نماید. این تغییر بصورت ابراز عقیده و سلیقه و عدم اطاعت از والدین خود را نشان می دهد. طبیعتاً این نوع برخورد برای والدین كه در جامعه ای بزرگ شدهاند كه در آن بزرگی گفتهاند و كوچكی، زنی گفتهاند و مردی، نوكری گفتهاند و آقایی و هیچ كس قرار نیست از محدوده ای كه برایش مقرر شده پای خویش را بیرون بگذارد بی احترامی تلقی میشود. همین تفاوت در معنا و تفسیری كه از احترام در این دو فرهنگ وجود دارد باعث تنش و درگیری و گاه حتی برخورد فیزیكی بین والدین و فرزندان گشته و گاه به دخالت پلیس میانجامد.
در چنین وضعیتی ترك كردن خانواده میتواند یكی از واكنشهائی باشد كه جوانان در برابر اینگونه برخوردها از خود نشان دهند. به خصوص كه در این كشورها نوجوانان از سن شانزده سالگی تحت حمایت مادی دولت قرار می گیرند و كار كردن نیز در این سنین بسیار رایج است. این جدائی زود رس از خانواده میتواند فرزندان را در معرض خطراتی چون آمیخته شدن با دوستان ناباب (كه آنها نیز به دلایل مشابه یا متفاوتی از تربیت والدین خویش محروم ماندهاند)، اعتیاد و فساد و.. قرار دهد بخصوص كه آنان تجربه زندگی در جامعه آزاد را ندارند.
از طرف دیگر این امر احساس نوعی واماندگی، آزردگی و ورشكستگی فرهنگی در والدین بوجود می آورد، چرا كه فرهنگ جامعه میزبان در این تقابل برنده شده و دست آنها را از همه جا كوتاه كرده است.
فشار آوردن والدین به فرزندان در حفظ خصوصیات فرهنگی و آداب و رسوم، كه گاه با تهدید و توهین و خشونت صورت میگیرد، باعث میشود كه نوجوانان حتی اگر خانه را نیز ترك نكنند رفتاری دوگانه پیش گیرند؛ بدین معنی كه در محیط خانه طبق توقعات والدین و با معیارهای سنتی عمل نموده و در محیط خارج از خانه به نوع دیگری عمل كنند، یعنی تبدیل به موجوداتی دو رو شوند و این خود میتواند خطرات زیادی را برای آنها در جامعه آزاد غرب بوجود آورد.
طبیعی است كه هر چه والدین از مسایلی چون تغییرات جسمی و روحی فرزندانشان در سنین بلوغ، از سختی عبور از این دوران، از تفاوت فرهنگی جامعه خود و میزبان مطلع تر و اگاه تر باشند تنش های مهاجرت برای آنان و فرزندانشان کمتر خواهد بود
ج – برسیمت شناخته شدن آزادی روابط بین دو جنس در غرب و تاثیر آن در بروز اختلافات خانوادگی در مهاجرت
برای اكثریتی از مهاجران كه دارای فرزندانی نوجوان هستند، آزادی رابطه بین دو جنس در جامعه غرب میتواند منشاء بروز و یا شدت گرفتن اختلاف بین والدین و فرزندان گردد. این پدیده هر چند در مورد دختران و پسران هر دو مسئله ساز است، اما سختگیری و حساسیت در مورد دختران به دلیل باورهای مذهبی و سنتی بیشتر است. این تنش نیز بدلیل همان تفاوت چند صد ساله ایست كه بین ما و غربی ها به لحاظ تاریخی و اجتماعی وجود دارد و همانگونه که در بند ب به آن اشاره گردید به نحو بارزی بین دو نسل در مهاجرت خود را به نمایش می گذارد. شدت و دامنه این برخوردها در بین خانواده ها نیز همانگونه که دیدیم بسته به میزان دانش و درک والدین از مسایل زیست شناختی، اجتماعی، روانشناختی، تاریخی و فرهنگی فرق میكند.
اصولا ما و غربیها به دو دنیای كاملا متفاوت متعلق میباشیم. وقتی ما به غرب پا میگذاریم در حقیقت مانند جزئی جدا شده از یك مجموعه (شرق) هستیم با باورها و ارزشها و معیارهای ذهنی خویش، كه به مجموعه دیگری از ارزشها و باورها (غرب) وارد میشویم. برای درک و بخصوص قبول این باورها و ارزشها باید از مراحل تاریخی و اجتماعی عبور کرد كه غرب آنرا پشت سر گذارده است و این مسیری نیست که بتوان در مدت کوتاهی از آن گذشت. همین امر خود سر آغاز و ریشه بسیاری از تنشها و بحرانهای فردی و جمعی ما در مهاجرت است. بسیاری از دستاوردهای غرب مانند آزادی بیان و عقیده، آزادی زنان، شناخته شدن حقوق كودكان و جوانان و آزادی روابط بین دو جنس در مهاجرت به ما تحمیل می شود، حتی اگر عقل و منطقمان آنها را قبول كند، عواطف و احساساتمان آنها را رد میكند. برای بسیاری از ما كنار گذاشتن حتی بخشی از آداب و عادات فرهنگی مان تهدیدی به كل هویت ملی و مذهبی ما تلقی میشود و به این خاطر است كه به نوجوانانمان در حفظ و حراست این هویت اصرار ورزیده و فشار وارد میآوریم.
برخوردهای تند و عجولانه والدین در تحمیل فرهنگ قومی خویش به فرزندان می تواند باعث بروز واکنشهای متفاوتی از جانب فرزندان گردد که به تعدادی از آنها در زیر اشاره می شود:
– یا نوجوان مجبور می شود از ترس و یا بخاطر علاقه خویش به والدین، از موازین فرهنگی خویش پیروی نموده و بهای آن كه رنج متفاوت بودن با سایرین است را بپردازد. چرا که متفاوت بودن معمولا باعث مورد تمسخر قرار گرفتن از طرف جمع همسالان میگردد.
– یا دست به فریبکاری و پنهان کاری می زند، یعنی در خارج از خانه موازین حاکم بر فرهنگ غرب را رعایت می نماید و همرنگ آنان می شود و در داخل به خواست والدین رفتار می کند.
– و یا اینکه خانواده را ترک می گوید.
با توجه به اینکه خانواده اولین مكانی است كه سنگ بنای تربیتی كودكان و نوجوانان در آنجا گذارده میشود، کلیه این واکنشها در دراز مدت می تواند اثرات سوئی بر زندگی نوجوان بگذارد. فراموش نباید کرد که مشكلات سنین نوجوانی و بلوغ در خانواده هائی كه روابط دوستانه و صمیمانه بین والدین با یكدیگر و با فرزندان بر قرار است، بسیار كمتر از خانواده هائی است كه عواملی چون خجالت یا ترس، ترسی که متاسفانه مخمل زیبای احترام بر آن کشیده شده، مانع ارتباط دوستانه نه تنها بین زنان و شوهران با یكدیگر، بلکه بین آنان و فرزندانشان نیز میگردد. باید دانست که هر قدر بیشتر با موعظه، سرزنش و یا تهدید با جوانانمان روبرو شویم، آنها را سریعتر وادار به تسلیم به معیارهای فرهنگ محیطی كه در آن زیست میكنند – و در اینجا نظر به جنبه های منفی آن است- قرار می دهیم.
این مشكل برای نوجوانانی كه هنوز به بلوغ فكری نرسیدهاند، حتی در خود كشورهای غربی نیز بسیار مسئله ساز است. بد نیست بدانیم که نیاز وافر انسان به عشق و توجه ریشه بسیاری از این نوع تنش هاست. كمبود عشق و محبت در خانواده میتواند به فرار فرزندان (به خصوص دختران و حتی زنان)، فحشا، خودكشی و بیماریهای روانی و نهایتا متلاشی شدن خانواده منجر گردد. گفته می شود یكی از دلایلی كه دختران در سنین نوجوانی به طرف جنس مخالف خود كشیده میشوند، صرف نظر از تمایلات غریزی، نیاز وافری است که آنها به مورد توجه و علاقه بودن دارند. بعضی از روانشناسان غربی معتقدند كه والدین و بخصوص پدران میتوانند با نشان دادن توجه و علاقه مستقیم خویش به دختران نوجوانشان نقش بسیار مهمی را در این رابطه بازی كنند و مانع كشیده شدن آنان به طرف جنس مخالف خود، حداقل تا زمانیكه به بلوغ فكری کامل نرسیدهاند بشوند.
د- عدم ارتباط “احترام” با “مدرك و عنوان” در غرب و تاثیر آن در كم شدن علاقه جوانان به تحصیلات دانشگاهی
یكی دیگر از مسایلی كه مهاجران با آن در غرب روبرو هستند كم شدن تمایل جوانانشان به تحصیلات دانشگاهی است. این مسئله باین دلیل حادث می شود که در غرب امنیت اقتصادی و مهمتر از آن احترام اجتماعی، چندان در گرو داشتن تحصیلات آكادمیك و به خصوص عناوین مهندسی و دكترا نیست. در جوامع مدرن نه كسی به خاطر داشتن عنوان و مشاغل بالا، مورد توجه و عنایت بیش از حد مردم قرار میگیرد و نه كسی به خاطر داشتن مشاغل ساده تر از هر نوع آن، مورد بی مهری و تحقیر واقع می شود. به عبارت دیگر همه افراد در پناه قانون هستند و از یك امنیت نسبی اقتصادی و احترام و شان اجتماعی تقریبا برابر برخوردارند. فرزندان مهاجران كه با سرعت، معیارهای حاكم بر جامعة میزبان را جذب و با روال و آهنگ آن حركت میكنند، متوجه میشوند كه بدون گذر از هفت خوان دانشگاه نیز میتوان راحت زیست و از زندگی لذت برد و مورد احترام جامعه میزبان بود. بنابراین اگر تمایلی به ادامة تحصیل نداشته باشند، دلیلی برای اتلاف حداقل چهار سال از وقت خود برای خواندن مطالبی كه علاقهای به آنها ندارند را نمیبینند. این مسأله برای والدینی كه در جامعه ای زیسته اند که احترام و آبرو در گرو داشتن مدرک و بخصوص عناوین است، سخت ناگوار میآید. کنجکاوی پی در پی اقوام و بستگان این خانواده ها در ایران و سایر دوستان و آشنایان ایرانی در كشور میزبان، در مورد تحصیلات فرزندان، والدین را در تنگنای بیشتری قرار میدهد و این خود باعث فشار بیشتر از طرف والدین به فرزندان در رفتن به دانشگاه و ادامه تحصیل بهخصوص در رشتهها یی كه دكترا و مهندسی میدهند می گردد. نتیجة نهایی این تفاوت فرهنگی ایجاد تنش، رخت بربستن خرسندی و آرامش از خانواده و سایر اثرات منفی و جنبی ناشی از آن برای همگی آنها است.
متاسفانه والدین برای تشویق و ترغیب فرزندانشان به ادامه تحصیلات دانشگاهی در غرب از همان دلایلی که در وطن سود می جستند استفاده می کنند، دلایلی چون کسب آبرو و احترام اجتماعی. دلایلی که در کشورهای غربی چندان کار ساز نیست. شاید ذکر این نکته در اینجا خالی از فایده نباشد که اصولا این چنین انگیزه هایی برای وارد شدن به دانشگاه در کشورهای در حال توسعه، خود یکی از دلایل عقب ماندگی این کشورهاست. زیرا هنگامی که فرار از تحقیر، فخر فروختن به دیگران و بر انگیختن حسرت در آنان و کسب احترام کاذب انگیزه تحصیلات عالی شد، نتیجه آن بوجود آمدن مدرک دارانی بیسواد و متخصصینی بی علاقه خواهد گردید که نخواهند توانست آنچنانکه باید در روند بهبود جامعه ای که در آن زندگی می کنند گام بردارند. متاسفانه اکثریتی از ما مردم جوامع عقب مانده از این نکته غافلیم كه استعداد و علاقه دو عامل مهم برای تحصیلات آکادمیک در تمامی رشته ها علمی، ادبی و هنری است و این عوامل در همگان به یك نسبت وجود ندارد. تشویق فرزندان به ادامه تحصیلات فقط در موردی می تواند توجیه منطقی داشته باشد که آنان دارای هوش و استعداد بوده، اما بدلایلی چون تنبلی یا بی حوصلگی و … از ادامه تحصیل خودداری كنند. در چنین حالتی نیز منطقیترین راه مجاب كردن یك جوان به ادامه تحصیلات، متوجه كردن او به این نكته انسانی است كه اگر او بتواند مثلا یك جراح یا فیزیكدان یا خلبان شود، یا استعدادهای هنری خود را پرورش دهد، اما به مشاغلی چون فروشندگی، شستشوی اتومبیل، تهیه ساندویچ و یا هر کار دیگری كه نیاز به نبوغ و هوش و استعداد زیادی ندارد، مشغول گردد، جای فردی را غصب كرده است كه استعداد و توانائی جراح، خلبان و یا فیزیكدان یا هنرمند شدن را نداشته است.
ه- فردگرایی و تنوع راههای زندگی در غرب و تاثیر آن در سست شدن پیوندهای عاطفی خانواده:
معاشرت و رفت و آمدهای خانوادگی یکی از رایج ترین و ارزانترین سرگرمی های مردمان در تمامی كشور های فقیر منجمله کشور ما بوده و می باشد. تداوم فقر باعث شده است که این سرگرمی بصورت عادت در بین ما در آید، بطوری که حتی در بین اقشاری که به لحاظ مادی با اجداد خویش تفاوت بسیار کرده اند، هنوز رفت و آمد و مهمانی دادن و مهمانی رفتن یکی از رایج ترین سرگرمی هاست، با این تفاوت که به حشو و زواید و تکلفات و تشریفات آن افزوده گشته است. یکی از شرایط داشتن چنین سرگرمی وجود خانواده و فامیل بزرگ است که آن نیز منوط به آنست كه ازدواج در جوانی صورت گیرد و فرزندانی متعدد در خانواده متولد گردند.
در حالیکه در كشورهای مدرن شرایط دیگری حاکم است، بهبود وضع اقتصادی، توزیع عادلانه تر ثروت، وجود امنیت نسبی و حمایت قانون از فرد باعث شده که دنباله روی از سنتها و آداب جای خود را به انتخاب فردی دهد. در این جوامع زندگی تنها در درس خواندن، کارگرفتن، ازدواج کردن و بچه دار شدن خلاصه نمی شود. یکی از بزرگترین دستاوردهای دموکراسی “خود بودن، یعنی برای خود و نه برای رضایت و خواست دیگران زندگی کردن” است. فرزندان مهاجران فرهنگ حاكم بر جامعة میزبان را به دلیل متنوع تر بودن راههای زندگی بر فرهنگ سنتی خویش ترجیج می دهند. حاصل این رجحان عدم تمایل به ازدواج، احتمال ازدواج با غیر هموطن و عدم تمایل به داشتن فرزند و یا فرزندان متعدد است. باین ترتیب گسترش معمول خانواده در مهاجرت از دست می رود.
والدین در این رابطه نیز سعی زیادی می کنند که فرزندانشان را وادار به اطاعت از فرهنگ سنتی و آداب و رسوم خویش نمایند. اما وجود امکان ورود جوانان به بازار کار و حمایتی که دولت از آنان می کند را می توان از دلایل عدم موفقیت والدین در این امر دانست. استقلال مالی منجر به استقلال فردی، شخصیتی و فکری میگردد که اولین نشانه آن عدم اطاعت از والدین است. به بیان دیگر والدین نمیتوانند از طریق تهدید به قطع و یا کاهش کمکهای مالی، فرزندان خود را به پیروی از سنتها و آداب و عادات خویش قرار دهند. چرا كه اگر چنین كنند فرزندان میتوانند خانه را ترك گفته و بهطور مستقل زندگی خود را هر چند با دشواری ادامه دهند.
از طرفی از آنجا كه كانون خانواده تنها مایة امید و دلخوشی بسیاری از مهاجران نسل اول در این كشورها است، والدین در بسیاری از اوقات مجبور می شوند در جهت حفظ آن، استقلال رای و شخصیت فرزندان خود را به رسمیت بشناسند و به گونه ای بلاعوض آنها را از حمایتهای عاطفی و خدماتی و مالی خود بهره مند سازند. این وضعیت هر اندازه كه برای والدین دل آزار و غیرمنصفانه می نماید، برای فرزندان گوارا و خوشایند است، چرا كه آنان از دو نعمت بزرگ برخوردارند، یكی آزادی و استقلال غربی و دیگر داشتن والدین شرقی كه از هیچ نوع محبتی برای آنان دریغ نمی دارند. غرق شدن فرزندان در جامعه و فرهنگ میزبان، فراموش كردن آداب و رسوم همراه با ضعیف شدن زبان مادری، خود منجر به احساس تنهایی در والدین و بهدنبال آن افسردگی در آنان می گردد به بخصوص برای مهاجرینی كه بطور عادتی بیشترین سرگرمی زمان میانسالی شان را معاشرتهای فامیلی و ارتباطات تنگاتنگ با فرزندان و نوه هایشان تشكیل میداده است. نداشتن كار و برنامه هایی كه والدین بتوانند با آن اوقات فراغت خویش را پر كنند به این احساس در غربت بیشتر دامن میزند. عباراتی چون «در خارج بچهها دیگر مال آدم نیستند» یا «در خارج آدم بچههایش را از دست میدهد» در رابطه با همین مسأله گفته میشود.
و – بحران هویت
خلقیات، عادات و آداب و رسوم كه هویت انسان را تشكیل می دهد با گذشت زمان ریشههای عمیقتری می یابد. این عادات و آداب كه ریشه در زندگی جمعی و روابط خانوادگی و قومی ما دارد، در مهاجرت دچار بحران میشود. توضیح اینكه پس از مهاجرت جا و مكان و زندگی مانوس و مالوفی كه مهاجر به آن خو كرده است بهم میریزد. علاوه بر آن شان اجتماعی، هویت ملی و شغلی و گاهی هویت سیاسی و حزبی او از دست میرود. در چنین شرایطی اگر مهاجر از اعتماد به نفس و هویت فردی استواری برخوردار نباشد، احساس نوعی پوچی، بی ارزشی، تنهائی، بیگانگی و نهایتا خود گم كردگی میكند. به بیان دیگر وقتی انسان در وطن خود مقیم است ده ها و گاه صدها نفر او را میشناسند، اگر معلم است شاگردانی دارد، اگر كارمند است، همكاران و ارباب رجوعانی، اگر شغل آزاد دارد، مشتریانی و اگر هیچ شغلی نیز نداشته باشد همسایگان، صاحبان مغازهها و سوپر ماركتهای محله او را میشناسند. اینها در فرد احساس متمایز بودن از دیگران و “كسی بودن” را بوجود میآورد و این به نوعی همان هویت او را تشکیل می دهد. مضافاً اینكه اقوام و بستگان، دوستان و آشنایان، و شهر و دیاری كه گذشتهء زندگی او را در خود تنیده است به این هویت و كیستی استحكام بیشتری میبخشد. هر یك از این اقلام در مهاجرت به نوعی فرو پاشیده میشود و شخصی که تا دیروز در دیار خود کسی بوده است یا خیال می کرده است که کسی است، پس از مهاجرت تبدیل به “هیچکس” می گردد و این امر مهاجر را با بحرانی سخت و دردناك روبرو میسازد. بدیهی است کسانی که هویتشان بسته به قابلیتها و خلاقیت های درونی خویش است-دانشمندان، هنرمندان- کمتر دچار چنین بحرانهایی می گردند چرا که پس از مدت کوتاهی می توانند همان قابلیتها را در محیط جدید نیز متجلی ساخته و برای خویش هویتی کسب نمایند.
ز- احساس بی وطنی
انسان بطور طبیعی از تغییر میهراسد و در تکرار زندگی روزانه و عادتی خود احساس نوعی امنیت میكند. دشواری یادگیری زبان و كسب مهارتهای تازه و ترس از عدم موفقیت باعث میشود مهاجر به خصوص در سنین بالا، بیش از پیش به آداب و عاداتش پناه ببرد و از حشر و نشر با جامعه میزبان – بدلیل نداشتن وجوه فرهنگی مشترک – بگریزد. بدین ترتیب است که او در میان هموطنان خویش دوستانی مییابد و فقط با همانان نشست و برخاست می كند. فقط به رادیوهای فارسی زبان گوش میكند، روزنامههای فارسی را میخواند و تلویزیونهای فارسی زبان را تماشا میكند. به معنای دیگر در ایران كوچكی كه برای خود ساخته است با همان آداب و رسومی كه در زمان مهاجرت با خود آورده است، روزگار می گذراند. نتیجتاً پس از گذشت سالها نه از جریان امور كشوری كه در آن زندگی میكند، كوچكترین خبری دارد و نه با تغییراتی اجتماعی- فرهنگی كه در وطن خودش روی داده همگام است. چنین كسی وقتی به وطن بر میگردد، مشاهده میكند كه تحولات و تغییرات بیشماری- مثبت یا منفی- صورت گرفته و کشورش دیگر آن سرزمینی نیست كه او آنجا را ترك گفته بود. بعبارت دیگر نه تنها در کشور محل اقامت خویش که در وطن خویش نیز غریب است.
نقش سازنده مهاجرت
هر چند این نوشتار در رابطه با پی آمدهای ناگوار مهاجرت بود، اما بد نیست اشاره ای نیز، هر چند مختصر به نقش سازنده مهاجرت داشته باشیم.
مهاجرت اصولا تاریخ ساز است. بسیاری از تمدنهای بشری چه قدیم (ایران و مصر) و یا جدید (امریکا، کانادا و استرالیا) بوسیله مهاجران به این سرزمینها شکل گرفته اند.
در مهاجرت است که امكان دوبارهای برای رشد و تكامل فراهم می شود. در مهاجرت است که اقتدار كاذبی كه ما به خاطر مال و منال یا مدرك و عنوان و یا هر چیز دیگری داشتیم از بین می رود و ضعفهای درونی ما امكان بروز مییابد. در مهاجرت است که برای انسان این موقعیت فراهم می شود که از تمامی عاداتی كه نا آگاهانه به آنها خو گرفته و به آنها وابسته شده است جدا شود، و اینها خود شانس و فرصت دومی است برای مهاجر كه اختیار زندگی خویش را آگاهانه بدست گیرد.
در حقیقت میتوان گفت در مهاجرت به كشورهای آزاد، انسان به دنیائی وارد میشود كه امكان رشد و پیشرفت در آن كم نیست، امنیت اقتصادی و اجتماعی مهیاست و چندان مانعی بر سر راه ترقی و تعالی آدمی وجود ندارد. باید و نبایدهای زندگی قومی و قبیلگی که آزادیهای فردی و بدنبال آن امکان خلاقیت و رشد و شکوفایی را از فرد سلب کرده بود، از میان می رود و اگر مهاجر زندگی و کار خود را محدود به دایره هموطنان ننماید، میتواند از این فرصتها و امكانات بهره گرفته و استعدادهای خفته خود را به منصه ظهور برساند. درخشش ایرانیان مقیم کشورهای پیشرفته در زمینه های مختلف علمی، ادبی، فرهنگی و هنری را می توان به وجود استعداد و قابلیت در آنان و مهمتر از آن به استفاده صحیح این عزیزان از این امکانات منتسب دانست. این امر خود نشانگر اینست که هیچ ملتی به لحاظ هوش و استعداد از ملت دیگر بالاتر یا پایین تر نیست، بلکه این شرایط محیطی است که زمینه ساز بروز خلاقیت ها و استعداهاست. به عبارت ساده تر همانطور که یک بذر خوب برای تبدیل شدن به یک گیاه شاداب و پر بار احتیاج به خاک مناسب، آب و نور و حرارت کافی دارد، انسانها نیز برای رشد و شکوفائی زمینه مساعد می خواهند و این معنا را بخوبی در شعر فروغ می توان یافت که:
هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.
——————————————————————————————-
* ویژگیهای مردمان پرورش یافته در جوامع مدرن و سنتی به گونه ای مشروح در کتابی تحت عنوان “در اسارت فرهنگ” به قلم همین نویسنده بیان و کالبد شکافی شده است. این کتاب اخیرا توسط نشر صمدیه در ایران به چاپ رسیده است.
.
.
تقابل دو فرهنگ در مهاجرت و پیآمدهای آن
نویسنده: طاهره شیخ الاسلام
تماس با نویسنده : [email protected]
.
.