حالا که توفیق نشد خودم حضورا خدمت برسم از طریق این تصویر مطالب کوتاهی را عرض می کنم. نویسنده محترم کتاب «پرسش ازامکان امر دینی در عصر حاضر» جناب آقای دکتر بیژن عبدالکریمی در خلال بحث های متفاوت و متعدد بحثی دارند با عنوان انتولوژی به جای تئولوژی من میخواهم در این زمینه مطالبی را بگویم و درباره انتولوژی ، اگر قرار باشد که انتولوژی بجای تئولوژی باشد کدام انتولوژی؟
شاید بتوان انتولوژی های گوناگون را معرفی کرد ولی من انتولوژی سخن را پیشنهاد می کنم و آن را مبنای محکمی می دانم در عصر حاضر برای دینداری ، به طوریکه بسیاری از مشکلات برای دینداری در جهان معاصر و عصر مدرنیته برای انسان های دیندار بوجود آمده و زیست دینی و زیست در جهان حاضر قابل جمع به نظر نمی رسد و با این انتولوژی شاید بسیاری از این موارد حل بشود.
قبل از آنی که برسم به توضیح انتولوژی سخن ، که منظورم چیست همین حالا بگویم منظورم انتولوژی سخن بنیانگزار دین است.
چند مقدمه را درباره دین باید عرض کنم و در رابطه با معنا و مفهوم دین. اولا دین از غیب نیامده است ، اینطور نیست که خداوند دین نازل کرده باشد دین هم مانند فلسفه ، علم و هنر امری است انسانی و بوسیله انسان ها در طول زندگی تاریخی اجتماعی آنها پدید آمده است و در متون دینی ادیان ابراهیمی که شدیدا مخالف بت پرستی و شرک بوده اند توصیه شده است که انسان ها دین شان را برای خدا خالص گردانند. بت ها را به هرمعنایی که قابل تصور است کنار بگزارند. این آن چیزی است که در متون ادیان ابراهیمی آمده است اما اینکه دین به معنای مجموعه ای از معرفت های مقدس ، احکام مقدس و دستور العمل های مقدس از جانب خداوند به سوی انسان آمده است چنین سخنی با اینکه در اذهان عموم است هیچ مبنا و اساس درستی در خود متون دینی ندارد و من این را در کتاب ” نقد بنیادهای فقه و کلام” آورده ام که خداوند دین نازل نکرده است بلکه خداوند کتاب نازل کرده است و آنهم بر پیامبر اسلام و نه به دیگران و منظور از آن کتاب که بر پیامبر اکرم نازل شده است کتابی با حروف ، الفاظ ، کلمات و اصوات نبوده است . آن کتاب هستی بوده است که کشف شده است بر پیامبر اکرم و پیامبر هستی را به نام خدا خوانده و همه موجودات را آیات الهی دیده است و کتاب هستی این بود که بر او فرود آمد.
نکته دیگر این است که باید توجه داشته باشیم که دین ذات ندارد و بر این صدد برنیائیم که دین را تعریف کنیم به صورتی که ذاتش را تعریف کرده باشیم این آخرین سخنی است که دین شناسان برجسته جهان الان می گویند ، آنها می گویند بنابراینکه همه امور تفسیری دیده می شوند، ذات معین کردن نه تنها برای دین ممکن نیست بلکه به طور کلی برای هیچ چیز نمی شود ذات معین کرد.
دین ذات ندارد آنچه که است و در زندگی انسانی دیده می شود دینداری های گوناگون می باشد که در طول تاریخ زندگی انسان ها به شکل های مختلف پدیدار شده اند .آنچه که پدیدار شده است انواع دینداری ها است و نه دین ها.
نکته سوم اینست که یک اشتباه بزرگی شده است که دین را با مقدسات تعریف کنیم و هر وقت صحبت از دین می شود یک سلسله مقدسات را ردیف کنیم و بگوییم که اینها دین هستند مثلا بگوییم دین عبارت است از: معرفت مقدسی که از عالم غیب می آید برای اینکه به ما انسان ها بشناساند صراط مستقیم زندگی را و ماندن در آن صراط مستقیم و داشتن یک دینی که آمده و دارای دستورهای روشن برای عمل در سه ناحیه انتولوژی ، رویکرد و وظیفه است . و کار این دین با این تعریف اینست که به زندگی انسان جهت بدهد و یا بگوئیم که دین عبارت است از حرمت گذاری به کتاب های مقدس ، زمان های مقدس ، مکان های مقدس ، انسان های مقدس و اشیا مقدس و اینطور چیزها . این تعریف ها در رابطه با دین تعریف های قابل دفاعی نیست ، ما مسلمان ها دچار این اشتباه شده ایم که دین را تعریف کرده ایم به معرفت مقدس ، زمان های مقدس ، انسان های مقدس ، کتاب های مقدس و مجموعه اینها در دین. این اشتباه مخصوص ما نیست و در ادیان دیگر بوده است و به خصوص در آرای مسیحیت این اشتباه فراوان بوده است و عواقب این تعریف و نگاه نادرست به دین در جهان معاصر آشکار شده است. بعد از آنی که فلسفه و علم سیطره شان را در همه زمینه های زندگی دنیوی انسانی پوشانده است و پاسخ مسائل انسان ها را میدهد و اگر قرار باشد از یک معرفت نامشروط که غیر قابل نقد است ( دین را بعضی اینگونه تعریف می کنند.) و عوامل نامشروط و امثال اینها قرار باشد صحبت شود برای اینکه زندگی انسانی بر روی پایه ای استوار شود.
حالا آن امر نامشروط را فلسفه و علم در اختیار قرار می گزارند و این مشکلات فراوانی ایجاد کرده است برای دینداری و جای دین گم شده است. به این معنا که چه نیازی داریم و فلسفه و علم این نیازه را برآورده می کنند.
و اینست این مشکلی که پیدا شده است و تعریف ها و تصورات غلطی که در رابطه با دین داشته ایم و دیگران داشته اند بدین ترتیب است که به دلیل این نوع تعریف ها دین مزاحم زندگی دیده می شود و مزاحم ساختن جهان با علم و فلسفه دیده می شود. و سوال می شود که در جهان معاصر جای دین کجا است و اگر فسلفه و علم بخواهد با دین وارد گفتگو بشود با چه چیز گفتگو بکند و نیز روشن نیست که اگر قرار باشد که دین ، نهیلیسم موجود در جهان معاصر را اداره کند و یک اساسی برای زیستن انسانی عرضه بکند به چه معنا است.
در اینجا است که به نکته پنجم می رسم و آن اینست که یک انتولوژی داریم که من از آن انتولوژی سخن تعبیر می کنم و این انتولوژی سخن بر میگردد به سخن بنیانگزاران ادیان ، اگر به متون مقدس آغازین مراجعه کنیم یعنی متونی که از بنیانگزاران ادیان ابراهیمی(یهودیت مسیحیت و اسلام) مانده است و ببینیم که دینداری بنیانگزاران به چه معنا بوده است و محمد به چه معنا دینداری می کرده است و دینداری های آنها (محمد، عیسی و موسی) چگونه بوده است و چه معنایی داشته است و اگر این سوال را برای خودمان مطرح کنیم ، آنجا به چند مطلب می رسیم یک مطلب اینست که دینداری آنها هیچگاه به معنای عرضه کردن معرفت مقدس نبوده است و دینداری آنها به این معنا بوده است که از این نقطه اعتراف و شهادت آغاز شده است.
بنیانگزار دین اعتراف میکرد به یک واقعیت و شهادت می داده است به یک واقعیت و اعتراف می کرد به خداوندی خدا اعتراف می کرد به اینکه این سخن را خدا بر زبان او می گذارد که حق خداوندی خدا را ادا کند. و اعتراف این بوده است که خدایا تو هستی که مرا به این سخن آشنا می کنی که اعتراف کنم و تو این سخن اعتراف را بر زبان من میگزاری و به من میرسانی که من به خداوندی تو اعتراف کنم.
دینداری آنها از این نقطه اعتراف به خداوندی خدا شروع میشد و این یک سخن است و اعتراف به اینکه این سخن از سوی خود این آدمی نیست . و اینطور نیست که خود آن ناگهان به این صرافت بکند که اعتراف به خداوندی خدا بکند بلکه خدا است که ایتنسخن اعتراف به خداوندی خدا را به او رسانده است ، گویی که خداوند می خواهد بنیانگزار به خداوندی خدا اعتراف کند.
نقطه شروع دینداری آنها از اینجا می باشد وبعد از آن شهادت ، شهادت نزد دیگران که چنین واقعه ای اتفاق افتاده است . اینجا پنهان نکرده اند و با دیگران در میان گذاشته اند که چنین واقعه ای اتفاق افتاده است که خدا با ما چنین کرده است و این واقعه را با دیگران در میان گذاشته اند. عده ای این سخن را که بنیانگزار می گوید را فهمیده اند و به او ایمان آورده اند و عده ای این را نفهمیده اند و به او ایمان نیاورده اند. و بنیانگزار گفته است که آنهم دست شما نیست که این سخن را بفهمید یا نفهمید و خداوند است که اگر بخواهد کسی این سخن را می فهمد و یا اگر نخواست آن شخص سخن را نمی فهمد.
در اینجا گفتنیست که این بنیانگزاران که این سخن را می گفته اند در بحران می زیستند و نه در آرامش ، بحران به این معنا که تجربه آنها این بوده است که این واقعیت که آنها در این واقعیت قرار گرفته اند از سوی خداوند شده است و این تواناسازی به اعتراف هر لحظه ممکن که قطع بشود و این یعنی در بحران زیستن و نمی دانستند که تا کی ادامه خواهد داشت و بین خوف و رجا و بیم و امید زندگی می کردند بیم از آن که دیگر نیایید این سخن و امید به این که تواناسازی به این سخن بیاید .
آنها نمی دانستند که اراده و مشیت خداوند چگونه است و به چه تعلق گرفته است و آنچه را که مربوط به خود آنها بود را اطمینان نداشتند و موجب این بود که آنها در بحران میان خوف و رجا و بیم و امید زیست کنند و برخلاف آنچه ما تصور می کنیم که به آنها مطالبی رسید و سخنی رسید و آنها واصل و خاطر جمع شدند، اینگونه نبوده است و سراسر زیست آنها زیست در بحران بوده است نه تنها زیست شخصی آنها در بحران بوده است بلکه جهان برای آنها یک نوسان بین عدم و وجود تلقی میشده است. تجربه شان این بوده که جهان بین وجود و عدم در نوسان است. بنابراین جهان هم در بحران است یعنی جهان هم موجودیتش تضمین شدنی نیست یعنی خداوند برای آنها در تجربه شان موجود کننده و معدوم کننده هر دو بود، میراننده و زنده کننده هر دو بود ، یک چنین وضعیتی موجب این بود که جهان ، نشانه ها و تجلیات یا نمود های خداوند دیده بشود. هرلحظه که نمود جهان آشکار میشد نشان خدا آشکار میشد. و ممکن بود همان موقع پنهان شود و ممکن بود جهان همان لحظه معدوم شود و دیگر ادامه ای وجود نداشته باشد. و به این طریق ذات خداوند برآنها پوشیده بود و آنها از مشیت و اراده خداوند بی خبر و اینگونه زیسته اند و به این ترتیب هم جهان و هم زیستشان یک زیست بحرانی بوده است .
این مطلب بعدی آن اعتراف و شهادت است و نکته ای که اینجا مطرح می شود اینست که جای انتولوژی سخن اینجا است و از مطلب این نتیجه را می گیرم که این اعتراف و این شهادت و این زیستن در بحران و این تفسیر دینی در جهان ، یک مجموعه سخن است که انتولوژی خودش را دارد.
اینکه می گوید سخنی که بر زبانم گذاشته می شود از سوی خدا است و اینکه می گوید در بحران زیست می کنم و اینکه می گوید جهان در بحران است و در نوسان میان وجود و عدم و جهان نشانه ها و آیات الهی است که اینها مجموعه سخنانی است.
سخن تاثیر انتولوژیک دارد وسخن خود یک انتولوژی دارد و هستی و وجود دارد منظور من وجود الفاظ و کلمات نیست این در طول تاریخ تفسیر شده است . سخن پیامبراسلام در طول تاریخ تفسیر شده است چون خودش هم هویت تفسیری داشته است و هر چیز که هویت تفسیری داشته باشد آن باید تفسیر بشود آن چیزی که استمرار دین را تضمین می کند انتولوژی سخن است یعنی سخن تفسیر می شود و آن دوباره تفسیر می شود و این تفسیرها همچنان ادامه پیدا می کند و یک رودخانه و جریان نیرومند عظیمی از سخن و تاثیر سخن به صورت سنت انباشته می شود و درطول تاریخ ادامه پیدا می کند و بنابراین ما انتولوژی این سخن را داریم و میتوانیم بر مبنای انتولوژی و تفسیرها این سخن بسیاری از بناها را بر این مبنا بسازیم و این تفسیرها همواره راه را میگزارد برای تجدد وحی(اگر تعبیر وحی را اینجا به کار می بریم) در حالی که اگر شما بفرمایید که مساله تفسیری نیست و یک سلسله گزاره های ثابت بوده است و دائما باید با آن گزاره ها سر کرد(آنطور که گفته اند معرفت ثابت مقدس) اینگونه راه را بسته ایم بر وحی مجدد ، وحی مجدد در جریان جاری و در جهان و برای انسان در صورتی است که شما همه چیز را تاریخی ببینید و از طریق تاریخی دیدن راه را باز کنید بر وحی مجدد .
من انتولوژی سخن را پیشنهاد می کنم برای جهان اسلام من اگر بخواهم یک مثال بزنم که انتولوژی سخن را با آن بیان کنم می توانم این را بگویم که این تاثیری که الان سخن مولانا در مثنوی معنوی در جهان معاصر بر روی هزاران انسان می گذارد این تاثیر برای چه است؟ این تاثیر، تاثیر انتولوژی سخن است و به تعبیر دیگر هستی سخن است.
یک سخن از مولانا بیرون آمده و آن سخن در طول تاریخ زاد و ولد کرده تفسیرهای گوناگون شده است و امروز هم تفسیرهای گوناگون می شود و رابطه ما با مولانا یک رابطه انتولوژی می باشد منتها این انتولوژی ، انتولوژی سخن است یک مثال است فلذا چطور می شود تفسیر کرد این تاثیر بسیار گسترده ای را که او در انسان معاصر دارد.
سلام بر همه شما
پایان
.
.
فایل صوتی سخنرانی پرسش از امکان امر دینی در عصر حاضر
.
.
پرسش از امکان امر دینی در عصر حاضر: بازخوانی روایت بیژن عبدالکریمی از امر دینی
سخنران: محمد مجتهد شبستری
پیاده سازی متن : محمد حمایتی
به تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۷ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
.
.
بیایید واقع بین باشیم. ما به یک وارونه سازی تمام عیار احتیاج داریم. کی گفته بالا و پایینی و مقدس و عرفی وجود داره…همه چیز سیلان و صیرورت داره و وحدت میان اشیاء بزرگ ترین خودفریبی انسانه. اینکه خوب و بد هم وجود داره که در واقعیت وجود نداره فقط بر پایه قرارداد اجتماعیه که آدم ها همدیگه رو نخورن. برده داری توی قرآن رو که فراموش نکردید. روشنفکران دینی مثل جناب مجتهد شبستری می خوان ادای تیپ پست مدرن ها و نیچه مرام ها رو در بیارن ولی نه این طور نیست، خود نیچه اگه الان زنده بود بر سر امثال این کشیش های متجدد ماب فریاد می کشید. اگه دین ذاتی نداره و واقعا صادقانه حرف می زنید پس کلا این قدر روی واژه دین مانور ندید و درباره امکان آن صحبت نکنید. دین هم چیزی بود و بگذشت. این شباهت های خانوادگی ویتگنشتاین هم در ادامه همون خودفریبی ها و مطلق سازی هاست که شما اینقدر با آن خودتان را توجیه می کنید. در یک کلام سلسله مراتب ی به هیچ عنوان وجود نداره و همون قدر که امکان داره خورد و خوراک شما تغییر کنه همون قدر هم به آسانی و سهولت امکان داره نظام اخلاقی شما تغییر کنه اگر چه خود واژه اخلاق هم یاوه ای بیش نیست. به جای این بحث های انتزاعی پیشنهاد می کنم سریال game of thrones رو تماشا کنید تا بفهمید دین یعنی هیجان.
اگر
” در یک کلام سلسله مراتب ی به هیچ عنوان وجود نداره و همون قدر که امکان داره خورد و خوراک شما تغییر کنه همون قدر هم به آسانی و سهولت امکان داره نظام اخلاقی شما تغییر کنه اگر چه خود واژه اخلاق هم یاوه ای بیش نیست “”
اگر سعی در ایجاد ارزش پوچ و بی اثر است پس شما چرا تلاش داری شبستری رو تغییر بدی؟ وقتی خوب بدی نداریم چرا شما داری سعی می کنی شبستری را از اشتباه دربیاری؟ مگر نظر شما بهتر از مغالطات شبستری است؟
اگر هست که موضع شما self-defeater خودشکن است.
اگر نیست که نقض موضع شماست
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بی شرمی است
مولانا
امثال این سریال جز خونریزی و بی شرمی نیست. اما به نظر من جناب مجتهد شبستری و …بیشتر در جبهه مبارزه با استبداد دینی می جنگند و جبهه لاابالی گری و اباحه گری و لذت پرستی و پوچ گرایی معاصر را کم و بیش فراموش کرده اند.
دین که همه انسان ها را برابر می داند طرفداری برده داری است؟ چه تحریف بزرگی.
البته ممکن است عوام حرف بی پشتیبان را درست فرض کنند اما یک کلام وسط جملات نوشتن و نتیجه مطلوب خود را گرفتن روش عوام بی اخلاق است.
قرآن از ابتدا تا انتها از اندیشه، برابری، اخلاق می گوید.
وقتی سند شما سریال هالیوودی باشد تعجبی ندارد که به جای رجوع به تفسیر قرآن و حوزه علمیه با دو نفر فیلسوف دین ستیز بدون تحقیق از authority ادعای بی پایه و اساس و خلاف واقع را باور کنی. لاقل به علم غلط و تحریف شده تکیه کن تا افراد بی دقت ادعای شما را باور کنن
با عرض سلام و تشكر
اگر بپذيريم همه آنچه كه در كتب اديان ابراهيمي آمده است لزوما درست نيستن (همانطور كه در مورد همه كتابهايي كه دست آورد بشر هستن اينگونه است) ديگر بحثي وجود نخواهد داشت. عمده مشكل ناشي از آن است كه جدا از تفسيري كه از متن كتب ديني ميشود ادعا ميشود صحبتهايي كه در اين كتب آمده تماما و لزوما درست هستن چون نهايتا صحبتهاي مد نظر خداوند ميباشند.
حال با مقدمه فوق برداشت درست از صحبتهاي آقاي مجتهد شبستري چيست؟
ايشان ميفرمايند:
“خداوند دین نازل نکرده است بلکه خداوند کتاب نازل کرده است و آنهم بر پیامبر اسلام و نه به دیگران و منظور از آن کتاب که بر پیامبر اکرم نازل شده است کتابی با حروف، الفاظ، کلمات و اصوات نبوده است. آن کتاب هستی بوده است که کشف شده است بر پیامبر اکرم و پیامبر هستی را به نام خدا خوانده و همه موجودات را آیات الهی دیده است و کتاب هستی این بود که بر او فرود آمد.”
ايشان همچنين ميفرمايند:
“بنیانگزار دین اعتراف میکرد به یک واقعیت و شهادت می داده … به خداوندی خدا … به اینکه این سخن را خدا بر زبان او می گذارد که حق خداوندی خدا را ادا کند. …
دینداری آنها از این نقطه اعتراف به خداوندی خدا شروع میشد و این یک سخن است و اعتراف به اینکه این سخن از سوی خود این آدمی نیست. و اینطور نیست که خود آن ناگهان به این صرافت بکند که اعتراف به خداوندی خدا بکند بلکه خدا است که این سخن اعتراف به خداوندی خدا را به او رسانده است ، گویی که خداوند می خواهد بنیانگزار به خداوندی خدا اعتراف کند.”
به نظر ميايد كه از نظر آقاي شبستري صحبتهاي كتابي كه به بنيانگزار دين نازل شده صحبتهاي خداوند نيست بلكه حرفهاي پيامبري است كه مدعي است اين حرفها را خداوند خواسته است كه از دهان او خارج شود. اگر اين برداشت درست باشد آنوقت اين سوال اساسي مطرح ميشود كه چگونه ميتوان به لزوم درست بودن ادعاي آن پيامبر و گزاره هاي كتاب مذكور اعتقاد پيدا كرد؟ و اساسا فرق كتب ديني با كتب غير ديني در چيست؟ بخصوص وقتي بپذيريم كه اشكالات و تناقضات زيادي هم در خود كتب ديني و هم در مقايسه آنها با يكديگر وجود دارد.
کتب دینی با غیر دینی فرقی ندارند هردو تاریخی هستند وبه شدت تخته بند زمان ومکان خود هستند ونمیتوان به گزارههای موجود در کتب دینی اعتقاد داشت وهمانند ان عمل کرد ان گزارهها در شرایط زمانی ومکانی خود طرح شده اند وجهان شمول نیستند ونمیشود انها را در همه ی اعصار عینا اجرایی کرد اصلا قابل قبول در همه ی اعصار نیستند از کتب مقدس فقط احکام عام اخلاقی ان را میتوان ازان در س گرفت مانند نیکی به پدرو مادر یتیم نوازی وحق یتیم را نخوردن وکم فروشی نکردن و….فقط احکام عام اخلاقی قابل بهره برداریست
بله از نظر آقای شبستری. شما از نظر یک نفر بودن نتیجه صدق آن cosequent را می گیرید؟
من این حرف ها رو از زبان دیگری گفتم…همان طور که (هادی) در کامنت خود میگه، به نظر من هم واقعا تفکر روشنفکری دینی به ملزومات و پیامد های منطقی خود اگر پایبند باشه به تدریج از روح و پیام اصلی ادیان فاصله میگیره…اخه خوب وجهه تاریخی و انسانی متن مقدس رو تحلیل می کنن ولی در عوض مبنایی برای وجهه فراتاریخی و فراانسانی معرفی نمیشه و اگر هم بشه دست و پا شکسته و با ترس و لرز و به قول دکتر سروش با ایمان ظنی و گمانی. اما آیا واقعا با ظن و گمان می شود زندگی اصیل و حقیقتا دینی داشت؟؟؟ من ایمان شجاعانه و با یقین را جستجو می کنم البته یقین فقط 2×2 مساوی با4 نیست که گفته بشه، این طور ایمان تحصیل حاصل میشه. شناخت بدیهی با به چنگ آوردن و ابژه سازی بدست می آید درحالی که شناخت یقینی لزوما این وصف را ندارد. به این ترتیب، مترادف دانستن “بدیهی در متون منطقی” و یقینی در متون دینی” خلط و یکسان سازی پارادیم های گوناگون شناخت است. اینکه ایشان می گوید جنس ایمان از جنس امید و سنخ کفران از سنخ نومیدی است به این حقیقت اشاره دارد که معنای ایمان دینی غیر از یقین ریاضی وار است. به نظر من، دوگانگی شک و یقین از جمله دوگانگی هایی است که باید دوباره مورد بازخوانی و بازفهم قرار گیرد، چرا که تنها در سایه یقین است که می توان شک کرد و شک کردن برای شک کردن پروژه ای است که بدون شک به نیهیلیسم و پوچ گرایی تن می دهد. یقین هایی اگزیستانسیل وجود دارد که برخلاف یقین های راسیونال، تک معنا و تک بعدی نیستند بلکه سیال و دینامیک، با همه پستی و بلندی های راه، انسان را همراهی می کنند، درست به همان سان که ما درباره هستی خودمان و حقیقتی به عنوان من، یقین داریم ولی هیچ گاه شناسایی ما از خودمان، در گذشته و آینده یکسان نیست. البته در اینجا، فقط و فقط، درباره خداوند و به قول پل تیلیش، آن واپسین واقعیت غایی و به زبان فلسفه، خود حقیقت و حقیقت استعلایی، با تأکید و حساسیت سخن می رود، حقیقتی و واقعیتی چنان احاطه کننده و فراگیر که اگر چه در احاطه و دسترس ما قرار نمی گیرد ولی به هیچ وجه مورد تردید هم قرار نمی گیرد. درست به سانِ جهان خارج که اگر چه ما در برابر آن همانند کاهی در برابر کیهان هستیم، ولیکن جز به آن تکیه گاهی نداریم و جز در آن غوطه ور نیستیم.
غلط املایی (ز و ذ) و نبود نیمفاصله به نظرم درست نیست.