سیمای نیچه در اندیشۀ سیاسی امروز

سیمای نیچه در اندیشۀ سیاسی امروز

می‌دانیم که هیتلر از طرفداران پروپاقرص ترویج و انتشار آثار نیچه بود و در این زمینه از همکاری خواهر نیچه بیشترین بهره را برد. حتی گفته می‌شود که هیتلر در اولین دیدار خود با موسولینی، نسخه‌ای از آثار نیچه را به او هدیه داد. با این وجود بسیارند کسانی که اعتقاد دارند تفکر نیچه نه تنها مؤید اندیشه‌های فاشیستی نیست، بلکه در تضاد با آن قرار می‌گیرد. شاهد مدعیان این باور این است که نیچه در برخی از آثارش صراحتاً یهودستیزی در اروپا را مذموم شمرده و مورد انتقاد قرار داده است؛ اما آیا مخالفت با اشکالی از نژادپرستی یا نژادستیزی توسط نیچه برای طرد هر گونه نسبت میان او و اندیشه‌های فاشیستی کافی است؟ از سوی دیگر می‌بینیم که برخی از مفسران میل دارند فلسفۀ نیچه را گونه‌ای طفره رفتن از مواجهۀ تمام‌عیار با امر سیاسی تلقی کنند. بنابراین این پرسش که فلسفۀ نیچه او را در کجای طیف آرای سیاسی قرار می‌دهد بسیار جدی است.

برای پیدا کردن چارچوبی جهت پاسخ‌گویی به این پرسش، بررسی برداشت‌های نیچه از جوامع گوناگون مدرن و پیشامدرن لازم است. می‌دانیم که نیچه انقلاب رهانندۀ روشنگری را می‌ستود اما هم‌زمان میراث روشنگری را نقد می‌کرد؛ در حالی که ولتر و گوته را می‌ستود، کانت را به سبب فلسفۀ عملی‌اش شماتت می‌کرد؛ در حالی که ایده‌باوری افلاطونی را مردود می‌شمرد، دموکراسی آتن را نیز نقد می‌کرد. هر چند این مواجهۀ چندسویه و چندجانبه با هر وضعیت اجتماعی، برآورد نهایی ابعاد اندیشۀ سیاسی او را از سایر متفکران نظام‌مند و سیستم‌ساز دشوارتر می‌کند، اما به باور من همچنان با جستجو در وجوه گوناگون ارزیابی تاریخی او از سیر تحول جوامع غربی، می‌توان به دیدگاه نهایی او نزدیک شد.

هر چند عده‌ای از مفسران اصرار دارند نظریۀ معرفت نیجه را در مرکزیت اندیشۀ او قرار دهند، من تصور می‌کنم که «توده‌ستیزی» مرکزی‌ترین اندیشۀ نیچه است. توده‌ستیزی و ضدیت با کل‌گرایی در مرکز تفسیر نیچه از ساختار نظام اجتماعی و اندیشۀ اسطوره‌ای آتن قرار دارد و ابزار اصلی نیچه برای نقد فلسفۀ کانت و هگل از یک سو و تبیین انحطاط روشنگری و نقد دموکراسی آلمان در واپسین دورۀ حیات فکری او است. توده‌ستیزی نیچه او را در بیشترین فاصله از اندیشه‌های چپ‌گرایانه و سوسیالیستی قرار می‌دهد؛ به طوری که نقد صریح احزاب و گروه‌های سوسیالیستی قرن نوزدهم، بارها در آثار او تکرار شده است و شکلی رادیکال‌تر از انتقاد او نسبت به دموکراسی پیدا می‌کند. اما نسبت نیچه با اندیشۀ سیاسی راست و میانه چگونه است؟ برای فهم این مقوله باید به جامعۀ باستانی آتن برگشته و زیربنای برداشت ستایش‌گونۀ نیچه از نظام اجتماعی حاکم بر آتن را به مثابۀ شکل معقول‌تری از دموکراسی در مقایسه با دموکراسی‌های متأخر قرن نوزدهمی اروپا دریابیم؛ در این صورت خواهیم توانست به چشم‌انداز نیمه‌روشنی از نسبت او با جوامع امروزین نیز دست یابیم.

تمجید بلامنازع نیچه از نظام اجتماعی آتن مهم‌ترین سرنخ را از عنصر آرمانی اندیشۀ سیاسی نیچه بدست می‌دهد و آن «قهرمان‌سالاری» است. برجستگی تاریخی دولت‌شهر آتن در نظر نیچه معطوف به دموکراسی آن نیست، چرا که نیچه نه تنها منتقد دموکراسی آتن بود و آن را عامل ضعف و انحطاط دولت‌شهر آتن در مواجهه با اقتدار دولت‌شهر اسپارت می‌دید، بلکه از اقتدار مستبدانۀ سزار و ناپلئون در برابر ضعف و ازهم‌گسیختگی سنای رم و پارلمان فرانسه نیز تمجید می‌کرد. تمجید نیچه از دولت‌شهر آتن به سبب پویایی و آزادمنشی قهرمانانۀ نهفته در زیست اجتماعی آن است که در قالب اسطوره‌های آتنی نیز متجلی و صورت‌بندی شده است. این آزادمنشی قهرمانانه زمینه‌ساز «رقابت‌پذیری مستمر» و بی‌پایانی می‌شود که ضامن تکامل تاریخی جامعه است. اما نظم اجتماعی بنا شده بر رقابت، بر مبنای چه بینش ایدئولوژیک و نظام اسطوره‌هایی می‌تواند استوار شود؟ نیچه معتقد است که این چارچوب ضد‌کل‌گرایانه و فردباورانه است که نظم اجتماعی مبتنی بر رقابت را ممکن می‌کند و سپس با بررسی متون اسطوره‌های آتنی همچون «تئوگونی» و حماسه‌های هومری نشان می‌دهد که ویژگی متمایزکنندۀ اسطوره‌شناسی آتنی از سایر نظام‌های اسطوره‌ای، عنصر ناکل‌گرایانه و ناانسجام‌گرایانۀ آن است. در حالی که جهان‌شناسی وحدت‌گرایانۀ تثبیت‌یافته در جهان باستانی – که شاه‌بیت آن را در این سخن سعدی که «بنی آدم اعضای یکدیگرند …» می‌توان دید – نمایی کل‌گرایانه از ریشه‌های قومی و قبیله‌ای ارائه می‌کرد و بر اشتراک منافع گروهی و نفی هویت فردی صحه می‌گذارد و یا مدافع انحلال فردیت در قالب دوقطبی‌های جوهری کیهان‌شناسانه بود، جهان‌شناسی هومری و هسیودی مبتنی بر تضاد منافع فردی و چندصدایی هویت‌های انفرادی است که در وضعیت رقابتی پایان‌ناپذیری با یکدیگر قرار دارند و چندقطبی‌های ادغام‌ناپذیر (یا موقتاً ادغام‌پذیر) را شکل می‌دهند. این «فردگرایی» و پذیرش تضاد منافع، سبب می‌شود که عرصۀ فرهنگی وسیعی برای رقابت فراهم شود و زمینه‌ساز شکل‌گیری نهادهای مروج رقابت، همچون المپیک و کارناوال‌های تئاتر (محافلی که نمایشنامه‌نویسان بزرگ آتن در آن به رقابت با یکدیگر می‌پرداختند.) در آتن شود.

به این ترتیب نیچه بر آن است که عصر طلایی آتن، نمود اولین تبلور «توده‌ستیزی» در تاریخ است. نفی توده‌گرایی توسط نیچه و دفاع او از فردیت و فردگرایی را می‌توان در عبارات ستایش‌برانگیز نیچه در تمجید از جان استوارت میل و هیوم از یک سو و عبارات تحقیرآمیز او دربارۀ هگل نیز مشاهده کرد. به زعم نیچه نظم اجتماعی مبتنی بر رقابت، قهرمان‌گرایی را در دل خود پرورش می‌دهد و باعث شکوفایی نیروهای بالقوۀ انسانی و پویایی طبیعی اجتماع می‌شود؛ در حالی که هر گونه توده‌گرایی به سبب بنیان وهم‌آلودش پتانسیل‌های آزادپذیر در فرآیند رقابت را در نطفه خفه می‌کند و در نهایت منجر به تفوق شکلی از «اخلاق بردگی» خواهد شد که قطب مقابل قهرمان‌سالاری است. اخلاق بردگی به باور نیچه سبب ایستایی و بروز وقفه در تکامل تاریخی جوامع می‌شود. یکی از این وقفه‌های طولانی تاریخی در نظر نیچه با ظهور مسیحیت و افول امپراطوری روم آغاز می‌شود. وقفۀ مهم دیگر در دورۀ نیچه ظهور اشکالی از فرهنگ عامیانه و به دنبال آن دموکراسی است که همگام با ایده‌های سوسیالیستی، به نفی و تضعیف سلسله‌‌مراتب اجتماعی منجر شد. نیچه ضدیت با مظاهر گوناگون فرهنگ عامه از جمله رسانه‌های جمعی و روزنامه‌نگاری عوام‌پسندانه را از گوته وام گرفته بود و ایده‌های او در نقد فرهنگ عامه را تعمیق و رادیکال‌تر کرد. نیچه بر آن بود که دموکراسی و به طور کلی فرهنگ عامه – مشابه با مسیحیت – نمودی از زوال فرهنگی است که با تأیید موقعیت‌ها و کنش‌های عوامانه به تثبیت ارزش‌های بندگی می‌انجامد و با تضعیف رقابت قهرمانانه، ارزش‌های متعالی را معلق می‌کند. بنابراین دغدغۀ نیچه حفظ نهادهای نخبه‌گرایانه و ترویج ارزش‌های «اربابانه» در میان عوام است. چنین هدفی مستلزم حفظ سلسله‌مراتب اجتماعی است که در دورۀ اشراف‌سالاری وجود داشت و با انقلاب صنعتی دچار فروپاشی شد.[1] بنابراین نیچه اعتقاد دارد که پروژۀ روشنگری به مثابۀ رویدادی انقلابی که با افول جهان‌بینی نیست‌انگارانۀ مسیحیت همراه بود، با انقلاب صنعتی و به دنبال آن ظهور توده‌گرایی دچار انحراف شد و همان سلسله‌مراتبی را که برای تفوق اخلاق اربابی و روحیۀ قهرمانانه ضروری بود تضعیف کرد. در واقع آن ویژگی‌ای که به باور نیچه دموکراسی آتن را نسبت به دموکراسی‌های متأخر دوران خودش برجسته می‌کند همین نظام سلسله‌مراتب اجتماعی است که توسط نهادهای نخبه‌گرا حمایت می‌شود و ارزش‌های قهرمانانه را نهادینه می‌کند. البته به باور نیچه این ارزش‌های فرادستانه لازم است که طبیعی بوده و مبتنی بر غرایز و امیال انسانی باشند. هر چند مفهوم «وضعیت طبیعی» در آثار نیچه تا حدی گنک و مبهم است، اما نیچه کوشش می‌کند از راه تعریف فرهنگ نیست‌انگارانه آن را به وجهی سلبی تعریف و تبیین کند.

با این حال به باور نیچه سلسله‌مراتب اجتماعی نباید صلب و ایستا باشد. آزادمنشی قهرمانانه مستلزم این است که امکان فرارَوی در سلسله‌مراتب اجتماعی میسر باشد. به عبارت دیگر سیالیّت سلسله‌مراتب اجتماعی، همان عاملی است که امکان رقابت را تضمین می‌کند و سبب پویایی و رشد نظام اجتماعی می‌شود. بنابراین نیچه سطحی از آزادی را برای رشد طبقاتی و خلاقیت فردی ضروری می‌داند؛ اما نباید تصور کرد که آزادمنشی در نگاه نیچه، کاملاً همسو با دریافت لیبرالیستی است. در دیدگاه نیچه، حفظ سلسله‌مراتب اجتماعی ضروری است و این گذار در میان این سلسله‌مراتب است که باید از سیالیّت کافی برخوردار باشد. برای حفظ و پایداری این چارچوب طبقاتی، لازم است که گسترش هر گونه فرهنگ عامه از قبیل فرهنگ دموکراسی‌سالارانه محدود شود.

بنابراین باید گفت به همان ترتیب که نیچه از مخالفان سوسیالیسم به حساب می‌آید، با تفکر لیبرالیستی و فردگرایی مطلق هم سازگاری ندارد. بنابراین نیچه شکل مقید شده‌ای از فردگرایی را تجویز می‌کند؛ شکلی از فردگرایی که فرارونده[2] باشد و تبدیل به مانعی برای نیروهای بالقوۀ انسانی نشود. بنابراین شاید بتوان اندیشۀ سیاسی نیچه را شکلی از لیبرالیسم محافظه‌کارانه خواند. با این وجود باید تفاوت‌ها و مرزهایی را که اندیشۀ نیچه را از راستِ محافظه‌کار امروز اروپا متمایز می‌کند در نظر گرفت. از جملۀ این تفاوت‎ها تأکید بر «ملی‌گرایی» است که نیچه در فرازهایی از آثارش از آن صراحتاً ابا کرده است و آن را مظهر و نمود انحطاط «ملت‌ها» برشمرده است. بنابراین اگر فرض کنیم که نیچه در عصر حاضر می‌زیست و بخواهیم برآوردی از دیدگاه‌های او نسبت به امر سیاسی در جهان امروز ترسیم کنیم می‌توانیم بر چند نکتۀ عمده صحه بگذاریم:

با توجه به تحلیلی که نیچه از وضعیت و موقعیت «دانشگاه» و به طور کلی آموزش در اروپای نیمۀ دوم قرن نوزدهم ارائه می‌کند و آن را به عنوان یکی از آخرین سنگرهای فتح‌شدۀ نخبه‌سالاری قلمداد می‌کند و بر آن است که حتی دانشگاه هم کارکرد انقلابی خود را از دست داده و با عقیم‌سازی نظام آموزشی، به کارگزار خواست‌ها و ارزش‌های توده‌ای تبدیل شده، می‌توان حدس زد که احتمالاً اگر نیچه امروز زنده بود، توسعۀ فراگیر رسانه‌های جمعی و شبکه‌های اجتماعی در قرن بیست و یکم را نمود برجسته‌ای از توده‌ای شدن فرهنگ و غلبۀ عوام‌زدگی می‌دید. این برآورد نیچه شباهت بسیاری به تفسیر اعضای مکتب فرانکفورت از صنعت فرهنگی‌سازی دارد؛ با این وجود نیچه این معضل را از زاویۀ دیگری آسیب‌شناسی کرده است. بنابراین می‌توان پذیرفت که نیچه اگر امروز می‌زیست قطعاً بحران توده‌گرایی را عمیق‌تر از قرن نوزدهم ارزیابی می‌کرد. او احتمالاً به تقویت احزاب عوام‌گرا[3] در انتخابات‌های اخیر اشاره می‌کرد و آنها را پیامد توده‌ای شدن فرهنگ می‌دید.

از سوی دیگر نیچه احتمالاً از احزاب راست‌گرای فعلی فاصله گرفته و افزایش نفوذ آنها را معلول ناتوانی جوامع از مواجهۀ راستین با بحران‌های اجتماعی می‌دید. با این وجود نیچه صراحتاً و قویاً سیاست‌های اصلاحی چپ‌گرایانه را رد می‌کرد و آنها را خطر بزرگتری برای آینده می‌دید. بنابراین توصیۀ نیچه برای مقابله با بحران چه می‌توانست باشد؟ در میان مدل‌های موجود نیچه کدام را ترجیح می‌داد؟ احتمالاً نیچه سیاست‌های پیش‌رونده اما محافظه‌کارانه و کنترل‌شدۀ دولت چین را به دولت‌های غربی و همچنین ایدئولوژی‌های ارتجاعی ترجیح می‌داد. شاید نیچه همان نظام آموزشی‌ را که روزگاری از آن ناامید شده بود آخرین گزینه برای احیای فرهنگ نخبه‌گرایانه می‌دید و امیدوار می‌بود که با کنترل و نظارت بیشتر دولتی بر نهادهای فرهنگی و حمایت مستقیم بیشتر از دانشگاه‌ها، اثر منفی مظاهر فرهنگ عامه تا حدی خنثی شود. شاید حتی ایده‌ای رادیکال‌تر عرضه می‌کرد و خواستار اصلاحات در نظام حقوق سیاسی شده و پیشنهاد می‌داد سازوکارهای دموکراتیک و ابزارهای مشارکت سیاسی جامعۀ مدنی محدودتر شود.

علی‌رغم تأکید نیچه بر نسبی‌گرایی معرفتی و با توجه به گرایشات تجربه‌گرایانۀ او، احتمالاً نیچه تنها موقف توسعۀ صنعتِ فرهنگ عامه را آستانۀ حیطۀ علوم تجربی می‌دید و خواهان افزایش قدرت سیاسی نهادهای دانشگاهی و علمی می‌شد تا شاید این احیاگری نهادی، نفوذ جریان‌ها و رسانه‌های عامیانه همچون شبکه‌های اجتماعی را محدود کند. در هر حال نیچه در مرز میان قلمروی میانه‌روی لیبرالیستی و اندیشۀ محافظه‌کارانۀ حامی گسترش مداخلۀ دولتی و کنترل نهادی می‌ایستاد.

پایان

23/10/95

.


.

[1]  البته باید تأکید کرد که برداشت نیچه از سلسله‌مراتب اجتماعی مطابق با طبقات حقیقتاً موجود در نظام اشراف‌سالاری نیست، ولی نفس وجود طبقات اجتماعی و از آن مهمتر ارزش‌های والامنشانه در نظام اشراف‌سالارانه، در نظر نیچه آن را در جایگاه بالاتری در مقایسه با نظام بی‌طبقه و فاقد ارزش‌های فراگیر نهادینه شده می‌داند. به عبارت دیگر وجود نظام طبقات اجتماعی به آن جهت ضروری است که نظامی از ارزش‌های فراگیر «معطوف به زندگی» را در تمامیت جامعه تثبیت و نهادینه کند. البته این ارزش‌ها نباید نیست‌انگارانه باشند.

[2] Trancendental

[3] Populist

.


.

سیمای نیچه در اندیشۀ سیاسی امروز

نگارنده: رهام برکچی‌زاده

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *