یکی از موضوعات مهم مورد بحث در فلسفه دین،معنای زندگی است که اندیشمندان وفلاسفه این موضوع را مورد بحث قرار داده اند.بسیاری از اندیشمندان اسطوره سیزیف را دستاویز خود قرار داده اند تا برداشت های فلسفی خود را از زندگی انسان، جهان پیرامون او وهستی بیان کنند.پرسش هایی در این ارتیاط مطرح می شود که آیا زندگی سیزیف معنادار است یا بی معنا؟اگر معنادار است چرا ومعیار وملاک آن چیست واگر بی معناست چرا ؟چه عناصری در زندگی سیزیف باید وجود می داشت که اگر آنها بودند باید معنا دار می بود؟آیا سیزیف می تواند بر این بی معنایی غلبه کند؟چگونه واز چه طریقی؟ از بیرون یا از درون یا از هیچکدام؟ جهان بیرون را عوض کند یا جهان درون را یا اینکه هر دو را عوض کند.از آنجا که بحث معنا چند ضلعی می باشد نگارنده برآن است که در حد توان خود دیدگاههای مختلف شرقی وغربی را از جمله آلبر کامو ودیگران را مطرح وبحث معنا دار ی وبی معنایی زندگی را مورد مداقه قرار دهد به گونه ای که آلبر کامودر اسطوره سیزیف می خواهد اثبات کند که جهان پوچ نمی تواند ونباید انسان را به کارهای احمقانه وا دارد،در واقع این تفکر می تواند زاینده حرکتی جدی در او باشد،حرکتی که در پی معنا است.اندیشمندان اسلامی همچون سعدی،حافظ ،سهراب سپهری و…مؤلفه هایی همچون یاد خدا،سپاسگزاری،عشق بلا شرط،قناعت ،توکل و…را مطرح نموده اند که می تواند زندگی را معنادار سازند.
مقدمه:
(هاوس) را فریب داد و به دروغ گفت که می خواهد برای مدت کوتاه به دنیا برگردد وبه همسرش دستور بدهد که پس از مرگش برای او قربانی کنند . وقتی که پای سیزیف دوباره به خانه اش رسید با رضایت از زندگی درکنار همسرش لذت برد و خدای هاوس را به تمسخر گرفت در همین زمان ناگهان تا ناقوس در برابر او ظاهر شد و او را به زور به دنیای مردگان برد.سیزیف اسرار خدایان را فاش کرد ،سيزيف از طرف خدايان يونانى محكوم مى شود تا سنگ بزرگ و گردى را بالاى قله كوهى ببرد. هر بار اين سنگ از سراشيبى طرف ديگر قله دوباره به پايين مى غلتد و اين كار بارها و بارها تكرار مى شود.در این مقاله نظرات اندیشمندان غربی بخصوص آلبرکامو وتعدادی ازاندیشمندان ایران اسلامی توصیف وتحلیل وهمچنین مفاهیم پوچی،خودکشی،عصیان وآزادی مورد تجزیه وتحلیل قرار می گیرد سپس در نهایت نظر صائب مطرح خواهد شد.
نگاه متفاوت به قصه سیزیف
آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟
آلبرکامو:
کامو این افسانه را دستاویز قرار می دهد تا برداشت فلسفی خود از زندگی انسان ، جهان پیرامونی او و هستی را بیان کند. کاموبیان می کند که من انسان های زیادی را دیده ام که مرده اند چون زندگی برایشان ارزش زندگی کردن نداشت از همین جا به این نتیجه می رسم که پرسش درباره زندگی ضروری ترین پرسش همه زمانهاست .(اروین د.یالوم،روان درمانی اگزیستانسیال،ص583)
برای این کار به طرح و بررسی کلیدی ترین کلمات در اندیشه ی خود می پردازد
1) پوچی 2) خودکشی 3) عصیان 4) آزادی
پوچی:
از دیدگاه انسان هایی که به مرحله پوچی رسیده اند زندگی سیزیف دارای ویژگیهای زیر است:
2-هیچ هدف و مقصودی ندارد و کاملا بی معناست
3- کار او مانند روز پیش است هیچ خلاقیت و تغییری در زندگی او دیده نمی شود
4- سیزیف هرگز پیشرفتی در زندگی اش مشاهده نمی کند
5- یاس و ناامیدی
کامو اظهار می کند با پوچی زندگی کردن، روبرو شدن با این تناقض اساسی و حفظ آگاهی همیشگی نسبت به آن است. مواجه با پوچی مستلزم خودکشی نیست بلکه برعکس ، به ما امکان می دهد که به کاملترین مشکل زندگی کنیم . کامو سه ویژگی برای زندگی پوچ بیان می کنند .
1- عصیان (در مبارزه خود نباید هیچ پاسخ یا سازشی را بپذیریم)
2- آزادی (ما مطلقا آزادیم آن طور که انتخاب می کنیم ، فکر کنیم و رفتار کنیم )
3- اشتیاق ( ماباید به دنبال زندگی سرشار از تجربیات گوناگون باشیم )
کامو برای زندگی پوچ 4 مثال بیان می کند:
1- اغفال گر (کسی که به دنبال شور و هیجان لحظه است)
2- بازیگر ( کسی که شور وهیجان صدها زندگی را در یک کار صحنه ای فشرده می کند)
3- جهان گشا یا یاغی ( کسی که مبارزه سیاسی اش معطوف به انرژی اش است)
4- هنرمند( که تمام دنیاها را می آفریند)
هنر پوچی سعی در تشریح تجربه ندارد فقط آن را توصیف می کند ،جهان بینی مشخصی را معرفی می کند که به جای اینکه مضمون های جهانی را در نظر داشته باشد، با موضوعات خاص سروکار دارد.
کامو از بیهودگی رنج می برد و انجام داد کارهای تکراری برای او ملال آور است او برای نشان دادن این رنج، سنگ را انتخاب میکند اما سنگی را که کامو بردوش سیزیف می گذارد با بار مجازاتی که سیزیف از خدایان دریافت کرده است یکسان نیست در افسانه ی سیزیف کامو، خدایان و اساطیر تبدیل به ابزاری می شوند تاکامو سنگ را به عنوان نشانه خود ساخته (خرد خودیافتنی) تبدیل کند این یعنی گذار از آشنایی نمایه ها (سنگ به عنوان نماد عذابی که خدایان آن را انتخاب کرده اند) به سنگ در مقام نشانه چرا که کامو در این اثر تنها به حالت ناب ذهنیتی رنجور پرداخته است در این کنکاش او به هیچ آیین اعتقاد و متافیزیکی نپرداخته و تنها به بررسی حد توانایی های بسنده کرده است
« بشر محکوم ابدی کشمکش میان دو قطب متضاد پریشانی و اضطراب از یکسو و اندوه و ملال از سوی دیگر است»(مایکل فرانکل، انسان در جستجوی معنا ص 160)
پی بردن به پوچی زندگی پایان راه نیست؛ آغازی برای زندگی است. کامو در سالهای نخستینِ دههی بیستِ عمرش کوشید در خود زندگی، پاسخی برای مسئلهی فاجعهآمیز بجوید. زندگی را اگر بپذیریم، بهتمامی تجربهاش کنیم و در زمان حال از آن لذت ببریم، چه بسا به توجیه دیگری نیازمند نباشیم. برای واگرداندن وسوسههای هیچانگاری (نهیلیسم) و خودکشی، آیا همین بس نیست که تا بیشترین حد ممکن زندگی کرد؟ کامو در افسانهی سیزیف توضیح میدهد که نه انسان و نه جهان هیچکدام پوچ نیستند. پوچی در همزیستی انسان و جهان نهفته است.ما بیشتر با ترس،نگرانی واضطراب به آینده می نگریم به طوری که خیلی از زمانها هیچ گونه امیدی نسبت به آینده نداریم وخود را تنها احساس می کنیم وترس ونگرانی باعث می شود که از زمان حال واکنون لذت نبریم .همه ما به دنبال فواره اقبال هستیم وچون فکر می کنیم که این فواره در آینده است ونکند که ما به آن نرسیم از این رو ترس واضطراب وجودمان را می گیرد ولذت زندگی را از ما سلب می کند.ترس از گذشت زمان داریم از پیری،مرگ،نداری و…وهمه ترس های نابجایی می باشند زیرا کسی بجز خداوند از آینده خبر نداردکه چه اتفاقی می خواهد بیفتد وبه قول سهراب سپهری که به انسان امید به آینده می دهد ونترسیم از مرگ، مرگ پایان کبوتر نیست،مرگ مسؤل قشنگی پر شاپرک است وگاه در سایه نشسته به ما می نگرد وهمه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است(هشت کتاب،سهراب سپهری،ص296)
خودکشی:
(شوپنهاور (1860-1788) ، معتقد است که زندگی بی معناست ، زیرا حقیقت جهان خواست و اراده است منتهی این اراده هم بدون علت است و هم بدون هدف از نظر او زندگی سراسر رنج است وراه رهایی از این رنج هم کاستن از شدت اراده است او می گوید اراده همواره تقلا می کند، زیرا تلاش یگانه ماهیت آن است ، وهیچ مقصود محصولی نمی تواند نقطه ی پایانی بر آن بگذارد از این رو، چنین کوششی نمی توا ند به رضایتی نهایی دست یابد ،اما در خود تا ابد ادامه دارد. درد به خودی خود گریز ناپذیر و ذاتی زندگی است ، کوشش های توقف ناپذیر برای دور ساختن رنج کاری بیش از تغییر در صورت آن انجام نمی دهند هر چه اراده شدیدتر، رنج هم بیشتر. بنابراین، راه رهایی از این رنج کاستن از شدت اراده است و نه خودکشی …خودکشی نه تنها انکار اراده نیست ، بلکه تایید نیرومند آن نیز هست ، زیرا ماهیت ذاتی انکار در این واقعیت مضمر است که از لذت زندگی اجتناب شود، نه از غم های آن.( مجله الهیات تطبیقی سال اول، شماره اول ، بهار 1389ص99)
افرادی که اقدام به خودکشی می کنند زندگی را بی معنا می یابند ،این افراد دچار بحران معنا می شوند ،سردرگمند،نمی دانند که چه باید کنند؟ مدام از خود می پرسند چرا؟ برای چه؟ وغالباَ چنین اعتراف می کنند که: من محکوم شدم به افسرده زیستن تادم مرگ، یک مرگ در انزوا و تنهایی ، مرگی سخت و هولناک.آنچه که می خواهم اعتراف کنم بسیار برایم مشکل است و آن اعلام مرگ من است من سالها پیش مرده ام و اکنون به آن اعتراف می کنم وباید تا فرا رسیدن مرگ فیزیکی این را مرگ را تحمل کنم . این گونه افراد در زندگی فاقد هدف هستند،از شور واشتیاق برخوردار نیستند ،آنه خود ،دنیای خود وموقعیتشان را جعل می کنند وبه این نتیجه می رسند که هیچ راه حلی جز خودکشی وجود ندارد.در واقع تفکراتشان را بر یایه های پوچی نهاده اند ،واین افکار منفی ونامعقول انها را چنان مرعوب خود ساخته اند که هیچ راه روشنی نمی بینند.از کوچکترین رنجشی در زندگی متزلزل می شوند ودیگر زندگی برای آنها فاقد اهمیت است.« آنکس که می پنداشت زندگی دیگر برایش معنایی ندارد، نه هدفی و نه انگیزه و مقصودی چیزی او را به زندگی گره نمی زد و چون به اینجا رسید دیگر کارش ساخته بود»( مایکل فرانکل، انسان در جستجوی معنا ص226)
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
عصیان:
از نظر کامو پوچی مفهومی نیست که آدمی را از پای در آورد، بلکه مفهومی است که می توان به آن معنایی خاص داد. او معتقد است هر چند سیزیف دست به کار بیهوده ای می زند اما ممکن است در روند بالا و پایین آمدن آن جسم گرد اتفاقی بیفتد که به زندگی معنا بخشد. سیزیف کامو دور از تقدیر و سرنوشت ایستاده است که سنگ را بهتر از هر خدایی می شناسد حتی از نبود انتها مسیر آگاه است. او به اندیشه معتقد است در برابر سر نیزه سر تسلیم فرود نمی آورد هر چند خود می داند این امر مستلزم تلاشی از پایان ناپذیراست.
کامو معتقد است که سیزیف خود را با محیط در گیر کرده و آن مانند یک اعتراض و عصیان است .
انسان کامو انسانی نیست که بعد از دریافت پوچی از زندگی دست به خودکشی بزند، بلکه دست به طغیان و عصیان می زند تا به محیط پیرامون خود معنا ببخشد.
کامو در افسانه سیزیف می خواهد اثبات کند که جهان پوچ نمی تواند و نباید انسان را به کارهای احمقانه وادارد، در واقع این تفکر می تواند زاینده حرکتی جدی در او باشد، حرکتی که در پی معنا است . ازدید کامو پوچی نقطه آغاز است نه پایان ، با تفکر پوچی گستره جدیدی از برآیند های اجتماعی و فردی به وجود می آید که همواره در پی مبارزه با مفهوم خود است ، برخلاف کافکا که پوچی را نقطه پایان همه چیز می داند. (روزنامه شرق ، مقاله معنا داری به معنا باختگی ، شماره 714 ص20 )
أبوالقاسم الشّابـﻰّ”یکی از شعرای تونس می باشد که در جوانی مبتلا به بیماری سرطان می شود وافکار عصیانگرخویش را در ابیات ذیل بیان می کند
سَأعيشُ رَغْمَ الدّاءِ و الْأعداءِ كَالنَّسْرِ فَوْقَ القِمَّةِ اِلشَّمّاءِ
باوجود درد ورنج ووجود دشمنان مانندعقاب بالاي قلهي كوه بلندزندگي خواهم كرد.
أرْنو إلَي الشَّمسِ الْمُضيئَةِ هازِئاً بِالسُّحْبِ و الْأمْطارِ و الْأنْواءِ
به خورشيد درخشان خيره مي شوم در حالي كه ابرها و بارانها و تغييرات هوا را مسخره ميكنم. (به بازيچه ميگيرم)
و أقولُ لِلْقَدَرِ الّذى لايَنْثَنـى عَن حَرب آمالـى بِكُلِّ بَلاءِ:
و به سرنوشتي كه از جنگ با آرزوهايم با تمام سختي و گرفتاري دست برنميدارد (تسليم نميشود)، ميگويم
لا يُطْفِئُ اللَّهَبَ الْمُؤَجَّجَ فـى دَمى مَوجُ الأسَي و عواصفُ الأرْزاءِ
موج رنج و تند بادهاي مصيبتها در خون من زبانهي آتش افروخته را خاموش نميكند.
فَاهْدِمْ فُؤادى ما اسْتَطَعْتَ، فَإنّه سَيَكونُ مِثْلَ الصَّخْرةِ الصَّمّاءِ
تا ميتواني دلم را بشكن و نابود كن، زيرا آن همانند سنگ سخت خواهد بود.
و أعيشُ كالْجَبّارِ أرْنو دائماً لِلْفَجر، لِلْفَجر الْجَميلِ النّائى
مانند شخص قدرتمند زندگي ميكنم و پيوسته به روشنايي بامداد، روشنايي زيبا و دور خيره مي شوم.
اَلنّورُ فـى قَلبـى و بَيْنَ جَوانِحى فَعَلامَ أخْشَي السَّيرَ فـى الظَّلْماءِ؟!
روشنايي در دل و سر تا پاي وجودم هست، پس براي چه از حركت در تاريكي بترسم.
إنّى أنا النّاىُ الّذى لاتَنْتَهى أنْغامُه مادامَ فـى الأحياءِ!(الادب المقارن،علیرضا شیخی،116)
من آن ني هستم كه نغمه هايش تا وقتي كه در (ميان) زندگان است،پايان نمي يابد .
آزادی:
هایدگر انسان رابا یک تعبیر خاص «دازاین» یعنی انسان درعالم،هستی انسان تنزل یافته وسقوط کرده در جهان است انسان در جهان انداخته بدون اینکه خود قبول کرده باشد ودر چنین احوالی گرفتار شده، این احساس انداخته شدگی وپرت شدگی یک نوع احساس بی پناهی وظلمت برای انسان هبوط در جهان است،موقعیت انداخته شدگی با احساس ترک شدگی به سرنوشت خود آن هم در میان موجوداتی که مارا می فشارند همراه است پس در جهان انداخته شدن یک واقعیت تمام شده وبدون تاثیر وانعکاس در احوال کنونی ما نیست بلکه واقعیتی است که دوام می یابد ویک خصیصه دائمی هستی خاص انسان است به این صورت که در برابر دیدگان من امکان ناپایداری ومحل حوادث بودن موقعیت من در جهان تجلی پیدا می کند.
هایدگر معتقد به کشف معنای زندگی می باشد به گونه ای که انسان باید در این رها شدگی در میان امکانات خود با فهمیدن های تازه یعنی کشف امکانات معانی گوناگونی خلق کند در واقع «معنی»هر آنچیزی است که در ضمن فهمیدن انتظام یافته وبیان می شود. جهان خالی از معنی است مگر به خاطر حضور انسان دراین جهان که معنی را به وجود می آورد.( فلسفه هایدگر،موریس کروز،ترجمه دکتر محمود نوالی،ص15و16 )
اراده
(( من باید بمیرم . باید حبس شوم. باید رنج تبعید را تاب آورم . ولی آیا مجبورم با ناله بمیرم ؟مجبورم زاری کنم ؟ آیا کسی که می تواند مانع من شود که با لبخند به تبعید روم ؟ حاکم تهدید می کند که مرا به زنجیر خواهد کشید: چه می گویی؟ به زنجیرم می کشی؟ آری، پایم را در بند می کنی، ولی نه اراده ام را … نه ، حتی زئوس ه از پس چنین کاری بر نخواهد آمد. (اروین د.یالوم،روان درمانی اگزیستانسیال،ص384)
سعدی:
«یکی از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد. گفت ای دوستان مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزه ای برمن ننوشتند و راحتی به وجود من رسید شما هم بکرم معذور دارید».
با توجه به حکایت فوق سعدی معتقد است که افکار منفی، وسوسه های شیطانی، تصورات و تخیلات باطل و به طور کلی الگوهای ذهنی رفتاری مخربی که در ذهن و فکر ما می باشد باید هرچه زودتر آن را بیرون ریخت ، زیرا اگر آن را باخودمان حمل کنیم ممکن است روی کنش ها و رفتارما تاثیر منفی بگذارد. انسان سالم یا ایده آل از نظر سعدی کسی است که عقده ها و ذهنیات منفی را در درون خود ذخیره نکند بلکه آنها را بیرون بریزد و دلیل آن این است که به یکباره فوران می کند و رفتار انسان را تحت تاثیر قرار می دهد و باعث رنجش خود و دیگران می شود . به طور که اختیار اعمال و رفتار از انسان گرفته می شود. سعدی در ادامه حکایت می فرماید:
شکم زندان باد است ای خردمند ندارد هیچ عاقل باد در بند
چو باد اندر شکم پیچید فروهل که باد اندر شکم بار است بردل
دلیل اینکه سعدی ذهنیات منفی و الگوهای بیمارگونه را به بادشکم تشبیه می کند این است که این الگوهای ذهنی بیمارگونه با فطرت و ذات انسانی سازگار نیست و به نوعی مخالف اصول جاری در جهان هستی می باشد وهمیشه باعث رنجش و به هم خوردن آرامش انسان می شود. سعدی معتقد است بدون ترس از قضاوت دیگران باید این افکار و الگوهای ذهنی غلط را تغییر داد و بیرون ریخت و الگوهای ذهنی سالم را جایگزین کرد و در این صورت است که انسان به آرامش درونی می رسد. به نوعی سعدی معتقد به جعل معنا است یعنی وی معنای زندگی را انفسی می داند انسانی که پوچی رسیده و تنها از راه حل را خودکشی می داند یک انسان بیمار است و به نظر سعید و بسیاری از اندیشمندان دیگر راه برون از این وضعیت تغییر نوع نگرش و الگوهای ذهنی رفتار بیمار گونه می باشد البته لازم به ذکر است که معنای زندگی را نمیتوان مجعول انسان ها به حساب آورد بلکه ممکن است که معنای زندگی از درون هر فرد انسانی بجوشد یا در وجود وی تعبیه شده باشد و وی بتواند آن را به شیوه های خاصی در درون خویش کشف کرد. ) دین و معنای زندگی در فلسفه تحلیلی،محمدرضا بیات، ص90)
مولفه های زندگی معنادار از دیدگاه سعدی در حکایت چهل و پنج باب سوم گلستان عبارتنداز : 1- یاد خدا 2- سپاسگزاری 3- عشق بلاعوض و بلا شرط 4- ایثار و بخشش 5- قناعت 6- توکل 7- تسلیم 8- تحمل پذیرش
از دیدگاه سعدی وبسیاری از اندیشمندان مولفه های فوق الذکر زندگی را هدفمند ، ارزشمند و با اهمیت می کنند و در این صورت زندگی فاقد معنا نخواهد بود، اگر انسان از داشته های خدا گونه ای که در فطرت نهفته است به بهترین شکل ممکن استفاده کند انسان خدایی کوچک و جهانی کوچک است به قول اندیشمندی ، نگویید من اندرون جهانم بگوییم جهان در درون من است ، گنج و سرمایه دردرون ما انسان هاست و ما غافل از این گنج هستیم در داستان کیما گر اثر پائولو کوئلیو قهرمان داستان در پایان در می یابد که گنج با او بود و سالها به دنبال گنج به کمک دیگران چشم داشته است و شهر ها و کشورهای دیگر را سیر می کرد به قول لسان الغیب حافظ شیرازی :
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد و آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
سهراب سپهری:
سهراب معتقد است برهم زدن قواعد و اصول نظام هستی بر زندگی انسانها در جوامع آینده تاثیر منفی می گذارد اگر انسان های امروزی مسیر آب را که همان اصول زندگی است گل آلود کنند (( اضافه کردن قواعد و قوانین اجتماعی مخالف (اصول هستی) انسانهایی که در آینده می آیند دچار مشکل می شوند و نباید آب راگل آلود چون کسانی می خواهند از این اصول زندگی استفاده کنند . سهراب کفتر، سیره و کوزه را نمادی از انسانهایی که به دنبال برداشت این اصول زندگی و استفاده از آنهاست می داند . لذت و شور و شعفی که انسان از این اصول ناب می برد توسط قواعد اجتماعی که به دست انسان به وجود آمده است در طول تاریخ از بین رفته است . انسان آنقدر از این اصول هستی که همان آب می باشد دور شده است یا آن را گل آلود کرده است که خاصیت خود را از دست داده است و به یک معضل تبدیل شده است به طوری که این انسان مدرن دروغ سنج می سازد که تشخیص دهد دیگری دروغ می گوید یا راست ، حیله ،نیرنگ ، فریب ، کلاه برداری ، رشوه ، رباخواری و… این آب را گل آلود کرده اند.
خیام:
نگارنده معتقد است که می توان رگه هایی از لذت گرایی را در افکار واندیشه های خیام نیشابوری مشاهده کرد.لذا تعدادی از رباعیات خیام در این ارتباط بیان می شود سپس تحلیلی درحد توان نگارنده بیان خواهد شد.
چون عمر به سر رسد چه شیرین چه تلخ پیمانه چوپرشد چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعداز من وتو ماه بسی ازسلخ به غره آید از غره به سلخ
رباعیات خیام ص106
می نوش که عمر جاودانی این است خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده ویاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی این است
رباعیات خیام ص104
نیکی وبدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا وقدر است
باچرخ مکن حواله که اندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
رباعیات خیام ص105
می خوردن و شاد بودن آیین من است فارغ بودن زکفر ودین،دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین من است
رباعیات خیام ص104
چون نیست حقیقت ویقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست در بی خبری مرد چه هشیار وچه مست
رباعیات خیام ص98
ای بس که نباشیم وجهان خواهد بود نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم ونبود هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
رباعیات خیام ص110
با توجه ابیات فوق، می توان گفت که خیام معتقد است که چون مرگ مانع استمرار خوبی های ولذت بردن از زندگی می باشد بنابراین انسان لازم است که از این فرصت محدود خود استفاده نموده وبه زندگی خویش معنا بدهد .ولذت بردن را نوعی هدف می داند وبرای آن ارزش قایل است،در نتیجه زندگی را بیهوده وعبث نمی داند ونسخه ای که برای بشر تجویز می کند شادی وخوشی وسرمستی می باشد.وچنین زندگی ای ارزش زیستن داردوبه دیگر سخن،زندگی معنادار لذت بخش است ، ولی لذت واقعی وقتی حاصل می شود که منشا اخلاقی داشته بادش و احساس زیبایی معنوی، به جوینده معنا دست بدهد. البته نگارنده معتقداست که بی انصافی است که خیام را لذت گرا معرفی کرد ولیکن با توجه به زمان حیات خیام شاید بتوان گفت که این اشعار واکنشی در برابر زاهدان بوده است به طوری که در قرن ششم زهدباوری محبوب قلبها شده بود وبه نظر خیام این ابیات را رندانه سروده است،لازم به ذکر است که اغلب فیلسوفان تا حدودی آخرت باوری را زیر سوال می برند وگویند که به فکر دنیا باش چون از آخرت اطلاعی نداریم .البته قضاوت دراین مورد در این مختصر نمی گنجد ونیازمند به مداقه وتحقیق مفصلی دارد.
آیا زندگی سیزیف معناداراست؟
نتیجه گیری:
سلام!
من امروز که ١۴ شهریور ٩٥ هست دارم این مطلب رو می خونم, شاید پیشتر گفته باشن به شما… کلمه ی “تا ناقوس” -دقیقا با فاصله بین تا و ناقوس- (مرگ)، بدون شک همون “تاناتوس” هست که فروید هم ازش به عنوان غریزه ی مرگ در اصطلاحات ویژه ی خودش استفاده کرده…
همون خدای اسطوره ای مرگ در اساطیر یونانی…
ای کاش چنین اشتباهاتی تو سایتی با این دقت و اعتبار علمی وارد نشه با وسواس بیشتری به خرج دادن!
همینطور در مورد “هادس” که “هاوس” ضبط شده!