سم هریس، خداناباوری معتقد به معنویت

در میانه‌ی دهه‌ی نخست این قرن، انتشار چند کتاب درباره‌ی موضوعی واحد حاکی از ظهور جنبشی جدید بود. چهار نویسنده‌ی اصلی عبارت بودند از ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچِنز، دنیل دِنِت و سَم هریس. این جنبش به «خداناباوریِ جدید» شهرت یافت.

در آن زمان، هریس، که در واقع اولین کتاب منسوب به این جنبش، پایان ایمان، را منتشر کرد، بی‌تردید به اندازه‌ی سه نفر دیگر نامدار نبود. این سه نفر در حوزه‌ی خود مشهور بودند-داوکینز در زیست‌شناسیِ تکاملی، هیچنز در روزنامه‌نگاری و سخنوری، و دنت در فلسفه و شناخت‌شناسی. هریس فقط مدرک کارشناسیِ فلسفه داشت و همین یک کتاب را منتشر کرده بود. این چهار نفر، که به «چهار سوارکار آخرالزمان» شهرت یافتند، در سال 2007 در آپارتمان هیچنز در واشنگتن دور هم جمع شدند تا در موافقت با خداناباوری، یا به تعبیر درست‌تر، مخالفت با ایمان با یکدیگر بحث کنند. این جلسه به صورت تصویری ضبط شد و ویدیوی آن در یوتیوب در دسترس است.

هریس از سه نفر دیگر خیلی جوان‌تر بود و به بن استیلِر ]بازیگر نقش‌های کمدی[ شباهت داشت. بعد از تماشای این ویدیو این احساس به بیننده دست می‌دهد که انگار بن استیلر در گفت‌وگو میان اندیشمندان بزرگ شرکت کرده و به‌رغم بی‌تجربگی، در بحثی جدی به موفقیت دست یافته است. کاملاً ممکن بود که هریس سرنوشتی مثل رینگو استار [کم‌طرفدارترین عضو گروه بیتل] پیدا کند اما چنین نشد و کامیاب شد.

حالا این مکالمه در کتابی با عنوان چهار سوارکار آخرالزمان، با پیش‌گفتار پرآب‌‌وتابی به قلم استیفن فرای، منتشر شده است. از بازبینیِ آن دوره‌ احساس عجیبی به خواننده دست می‌دهد. دیگر «خداناباوریِ جدید» در صدر اخبار نیست؛ یکی از علل این امر، که حامیان خداناباوریِ جدید هم به آن اذعان می‌کنند، این است که چندان فرقی با خداناباوریِ قدیمی نداشت. علت دیگر این است که خداناباوریِ جدید ثمره‌ی «جنگ با تروریسم» یا دست‌کم پاسخی فکری به اسلام افراطی بود که این جنگ علیه آن به راه افتاده بود.

اکنون داوکینز و دنت در اواخر هشتمین دهه‌ی عمر خود به سر می‌برند و مثل گذشته فعال نیستند؛ هیچنز، جذاب‌ترین عضو گروه، هم از دنیا رفته است. بنابراین، حمایت از این جنبش بر عهده‌ی هریس است، و او این کار را با شور و اشتیاق فراوان ادامه داده است. امروز او، به لطف چند کتاب پرفروش، پادکست پرشنونده و منازعه با بن افلک، بازیگر هالیوود، یکی از معروف‌ترین روشنفکران قلمرو عمومی در آمریکا است.

در گفت‌گوی تلفنی با هریس، ابتدا از او می‌پرسم که پیش از شرکت در آن گفت‌و‌گو سه نفر دیگر را چقدر می‌شناخت.

او می‌گوید، «اولین بار هیچ را در سال 2007 درست پیش از انتشار کتابش خدا بزرگ نیست، دیدم. [قبل از گفت‌وگو در خانه‌اش]خیلی او را ندیده بودم. سابقه‌ی آشنایی‌ام با ریچارد و دن طولانی‌تر بود-ارتباطمان عمدتاً ای‌میلی بود. همان‌طور که در مقدمه‌ی این کتاب [چهار سوارکار آخرالزمان] گفته‌ام، عجیب است که این تنها دفعه‌ای بود که هر چهار نفر دور هم جمع شدیم و حرف زدیم.»

نقطه‌ی قوت کتاب و عامل جذب مشتری همین منحصربه‌فردبودنش است. عنوان فرعیِ کتاب این است: بحثی که انقلابی خداناباورانه به راه انداخت. ممکن است این عنوان کمی اغراق‌آمیز باشد اما نمی‌توان انکار کرد که این جلسه، اگر نگوییم جایگاهی اسطوره‌ای یافته، دست‌کم اهمیت تاریخیِ خاصی پیدا کرده است. این چهار نفر-یا به تعبیری مناسب با دوران سیاست هویت‌محور، این چهار مرد سفیدپوست دگرجنس‌گرا- بیش از آن که قهرمان جنبش خداناباوری باشند به قهرمان جنبش عقل‌گراییِ صریح تبدیل شده‌اند.

شکاف فزاینده‌ای میان دو گروه وجود دارد: حامیان شواهد تجربی و کسانی که شرایط فرهنگی و اجتماعی‌ای را تجزیه و تحلیل می‌کنند که تجربه‌گرایی از آن غافل است. هریس بی‌تردید در صف مقدمِ گروه اول قرار دارد و گروه دوم-از جمله بسیاری از چپ‌گرایان پست‌مدرن- از او متنفرند. در تالارهای گفت‌وگوی اینترنتی و در بحث‌های آنلاین همه به او ارجاع می‌دهند و نامِ او در بسیاری از مجادله‌های اجتماعی و فکری بر سرِ زبان‌ها است. اغلب او را نژادپرست، اسلام‌هراس و مثال بارزِ خودمُحق‌پنداریِ سفیدپوستان می‌دانند. او تمام این اتهامات را رد کرده اما این اتهامات برطرف نشده است.

شکاف فزاینده‌ای میان دو گروه وجود دارد: حامیان شواهد تجربی و کسانی که شرایط فرهنگی و اجتماعی‌ای را تجزیه و تحلیل می‌کنند که تجربه‌گرایی از آن غافل است.

شاید آن‌چه هریس را در نظر عموم آمریکایی‌ها به شخصیتی جنجال‌آفرین تبدیل کرد بگومگوی چهار سال قبل او با بن افلک در برنامه‌ی طنزآمیز تلویزیونیِ زنده با بیل مار بود. در جریان بحثی درباره‌ی اسلام، ستاره‌ی هالیوودی هریس را به اسلام‌هراسی و نژادپرستی متهم کرد. افلکِ تنومند با حالتی حق‌به‌جانب و پرشور حرف می‌زد، و هر چند هریس آرامش خود را حفظ کرد و کوشید تا منظورش را به او بفهماند اما به نظر می‌رسید که مرعوب ابهت جسمانی و شهرت افلک شده است. هریس می‌گوید تازه در اواخر برنامه بود که رشته‌ی کلام را به دست گرفت.

«گفتم: “اگر امشب کتاب مقدس را در برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی آتش می‌زدیم، جار و جنجال به راه می‌افتاد اما هست و نیست‌مان بر باد نمی‌رفت. اگر امشب در برنامه قرآن را می‌سوزاندیم، عواقبش تا آخر عمر گریبانگیرمان می‌شد. تو این را می‌دانی و داری دروغ می‌گویی.”»

این دقیقاً از همان نوع حرف‌هایی است که هریس می‌زند: مقایسه‌ای گویا، تصویری روشن و نوعی چالش اخلاقی‌ِ آشکار. اینها همان روش‌های آشنایی است که هریس به کار می‌برد، همان نکات فرعیِ جالبی که به هوادارانش قوت قلب می‌دهد و دشمنانش را خشمگین می‌کند.

هریس پیش از آن که به رسالت خود پی‌برَد، نویسنده‌ای ناامید و رمان‌نویسی ناکام بود. حملات تروریستیِ یازده سپتامبر ناگهان او را به نویسنده‌ی آثار غیر داستانی تبدیل کرد.

او می‌گوید، «پایان ایمان واکنش مستقیمی به این اتفاقات بود. نوشتن این کتاب را از دوازدهم یا سیزدهم سپتامبر شروع کردم. به محض این که معلوم شد چه اتفاقی افتاده، فهمیدم که باید این کتاب را بنویسم.»

کمی پیش از آن هریس مدرک کارشناسی فلسفه را از دانشگاه استنفورد دریافت کرده بود، آن هم پس از وقفه‌ای 11 ساله در تحصیلات دانشگاهی و ناتمام رها کردن دوره‌ی کارشناسی زبان انگلیسی. او در اوایل دوران دانشگاه به صورت تفننی اکستازی مصرف کرده بود، به مراقبه علاقه‌مند شده بود، به هند و نپال سفر کرده بود و دو سال، در دوره‌های یک‌هفته‌ای تا سه‌ماهه، خلوت‌ گزیده بود. زندگی او در آن دوره به رمان‌های هرمان هسه شباهت دارد-مدت زیادی را صرف تأمل و مطالعه‌ی فلسفه می‌کرد و خبری از کار ملال‌آور روزانه نبود. در آن وقفه‌ی طولانیِ تحصیلی و شغلی، پدر و مادرش، برکلی هریس (بازیگر) و سوزان هریس (تهیه‌کننده‌ی مجموعه‌ی تلویزیونیِ «دختران خوش‌آتیه») هزینه‌ی زندگی او را تأمین می‌کردند (والدینش در دو سالگیِ او از هم جدا شدند).

به نظر او این حمایت مالی «هم نعمت بود و هم نقمت» زیرا هرچند ‌توانست بخواند، بنویسد و به کارهای دل‌خواه بپردازد اما فراموش کرد که برای خود شغلی دست و پا کند.

«پایان ایمان» اوضاع را به کلی عوض کرد. نظریه‌ی اصلی این کتاب ساده بود. هریس می‌گفت اعمال و کنش‌های انسان متأثر از ایدئولوژی‌ها یا نظام‌های اعتقادی است. برای مثال، اگر به پیشینه‌ی اجتماعی، قومی، طبقاتی و فرهنگیِ عاملان بمب‌گذاری‌های انتحاری نگاه کنید هیچ الگوی واحدی نمی‌بینید. اما وجه مشترک همه‌ی آنها نوعی نظام اعتقادی یا، به تعبیر دقیق‌تر، نوعی ایمان است. او این استدلال را بارها، و مخصوصاً درباره‌ی اسلام، مطرح کرده است. به من هم دوباره همین را می‌گوید.

او می‌گوید، «تنها یک دین هست که چنین مشکلی را برای جامعه‌ی مدنی به وجود می‌آورد. مورمون‌ها چنین مشکلی ایجاد نمی‌کنند. مسیحیان بنیادگرا چنین مشکلی به وجود نمی‌آورند. البته در جاهایی مثل اوگاندا چنین کاری می‌کنند اما در خیلی جاها، از جمله در کشورهای درحال‌توسعه، چنین کاری نمی‌کنند.»

از نظر آماری، حق با هریس است، هرچند باید به عوامل فراوان دیگری هم توجه کرد. هریس وقتی دچار دردسر می‌شود که تعاریف سفت و سخت را رها می‌کند و حرف‌های کلی می‌زند. همین امر سبب شده که بسیاری او را به اسلام‌هراسی متهم کنند. او ضمن رد این اتهام، دو امر را از یکدیگر متمایز می‌کند: حمله به اسلام، به عنوان مجموعه‌ای از اعتقادات مدون، و اهریمنی جلوه دادن مسلمانان، که گروهی پرشمار و متنوع را تشکیل می‌دهند.

او در سال 2006 در پی بحران حاصل از انتشار کاریکاتورهای پیامبر اسلام در دانمارک چنین نوشت:

«در سراسر اروپای غربی، مهاجران مسلمان چندان تمایلی به پذیرش ارزش‌های سکولار و مدنیِ کشورهای میزبان ندارند، و با این همه از این ارزش‌ها به‌شدت سوءاستفاده می‌کنند و خواهان آن می‌شوند که دیگران در برابر عقب‌ماندگی، زن‌ستیزی، یهودستیزی، و نفرت مرگباری که دائماً در مساجدشان ترویج می‌شود، رواداری پیشه کنند.»

هیچنز عقیده دارد که همه‌ی ادیان «ذاتاً» به یک اندازه خطرناک‌اند. اما هریس با این یکسان‌پنداریِ محتاطانه موافق نیست.

هرچند جوِ غالب در آن زمان احساساتی بود اما در این نقل‌قول به نظر می‌رسد که هریس بیشتر کل مسلمانان را محکوم می‌کند تا خودِ اسلام را. او می‌گوید، «در آن دوره احساسات غالب بود، و این عبارت‌ها خیلی کلی است و اصلاً مشروط و مقید نیست، و با این همه از نظر توصیفی درست است.»

 The Four Horsemen: Christopher Hitchens, Daniel Dennett, Richard Dawkins and Sam Harris. Photograph: Richard Dawkins Foundation for Reason and Science
The Four Horsemen: Christopher Hitchens, Daniel Dennett, Richard Dawkins and Sam Harris. Photograph: Richard Dawkins Foundation for Reason and Science

یکی از معدود موارد اختلاف‌نظر در چهار سوارکار آخرالزمان مسئله‌ی ناسازگاری اسلام و ارزش‌های انسان‌مدار سکولار است. بحث به مقایسه‌ی سوءنیت و غرض‌ورزی میان ادیان مختلف کشیده می‌شود. داوکینز می‌پرسد «آیا اسلام از مسیحت بدتر است.» هیچنز عقیده دارد که همه‌ی ادیان «ذاتاً» به یک اندازه خطرناک‌اند. اما هریس با این یکسان‌پنداریِ محتاطانه موافق نیست.

او خطاب به سه نفر دیگر می‌گوید، «آشوب و بلوایی را که اسلام به راه انداخته نمی‌توان با این واقعیت مقایسه کرد که هر ده سال یک بار دو ]مسیحیِ بنیادگرا[ هواداران سقط جنین را به قتل می‌رسانند.»

هریس به آشوب و بلوایی که در پی حمله‌ی آمریکا به عراق به راه افتاده بود، اشاره نمی‌کند. این گفت‌وگو در فضایی آکنده از یأس و بدبینی انجام شد، و هنوز هم می‌توان با مطالعه‌ی کتاب آن را حس کرد. انگار این چهار نفر هم درست مثل دشمنان مذهبیِ خود منتظر رویاروییِ نهاییِ فاجعه‌آمیزی میان دو دنیای مذهبی و سکولار بودند.

حال و هوای پایان گفت‌وگو تیره‌وتار است. هریس از سه نفر دیگر می‌پرسد که چه بیم و امیدی دارند و فکر می‌کنند چه تحولاتی در طول عمر فرزندانشان رخ خواهد داد. هیچنز می‌گوید هرچند ممکن است آنها در بحث عقلانی پیروز شوند اما در سطح دنیا او و دیگر سکولاریست‌ها «اقلیتی کوچک و روبه‌زوال‌اند که در برابر هواداران دین‌سالاری شکست خواهند خورد.» هیچنز می‌گوید که مدافع حقیقیِ سکولاریسم ،یگان هوابُرد 82 ارتش آمریکا است [که در آن زمان در عراق مشغول نبرد بود.]

آیا هریس با این ارزیابی نظامیِ هیچنز موافق است؟

او می‌گوید، «به نظرم این مشکلی است که شاید ماه‌ها یا حتی سال‌ها از آن غافل شویم. اما این مشکل سرانجام فوران خواهد کرد. نمی‌دانم چطور ممکن است که این مشکل خودبه‌خود رفع شود بی‌آن‌که اصلاحاتی اساسی در جامعه‌ی اسلامی انجام شود. فعلاً تصورش سخت است.»

پس از گفت‌وگوی سال 2007 هریس تحصیلات خود را ادامه داد و دکترای عصب‌پژوهیِ شناختی گرفت. او از آن زمان تا کنون مقالات گوناگونی درباره‌ی شعور از منظری علمی و مادی‌گرا نوشته و گفته است که اراده‌ی آزاد، توهمی بیش نیست. اما در عین حال از دیدگاهی معنوی هم به این مسئله پرداخته است. هریس از مدت‌ها قبل آثاری درباره‌ی مراقبه نوشته و به هنر رزمیِ جوجیتسوی برزیلی پرداخته است. این جنبه از شخصیت او سبب شده که در مقایسه با سه همکار دیگرش، بیش از یک «خداناباور جدید» به یک کالیفرنیاییِ پیرو «جنبش‌های معنویِ جدید» شبیه باشد. او در همان گفت‌وگو می‌گوید که «امر مقدس هم در زندگیِ ما جایی دارد»، و داوکینز طوری با دیده‌ی تردید به او نگاه می‌کند که انگار هریس می‌خواهد سجاده پهن کند.

هریس عقل‌گرایی ستیزه‌جو است و این امر با علاقه‌اش به آن‌چه هیپی‌های صندل‌پوش «فرارفتن از خود» می‌خواندند، ناسازگار است. عنوان یکی از کتاب‌های اخیر او این است: «به خود آمدن: در جست‌وجوی معنویت عاری از دین». به نظر هریس، بین مطالعه‌ی عینیِ ذهن و تجربه‌ی ذهنیِ فرار از هیاهوی دائمیِ آن تناقضی وجود ندارد. او هر دو روش را راهی برای فهم شعور یا آگاهی می‌داند.

او می‌گوید، «این که ما این‌جاییم و هر لحظه دنیا را در پرتو آگاهیِ خود تجربه می‌کنیم واقعیتی عمیقاً مرموز و ژرف است. هر چه بیشتر به آن توجه کنیم، شباهت تجربه‌ی ما به ادعاهای بنیان‌گذاران ادیان در قرون و اعصار گذشته بیشتر می‌شود.»

به نظر او، غرب می‌تواند چیزهایی زیادی از شرق بیاموزد-نه از اسلام بلکه از سنت‌های مراقبه در ادیان هندو و بودایی.

او می‌گوید، «ما مثل خوابگردها ناآگاه‌ایم. وقتی مراقبه را یاد بگیریم، می‌فهمیم که امکان دیگری هم وجود دارد، و می‌توان هر لحظه از تجربه‌ی خود چنان آگاه بود که از مصائب روزمره رهایی یافت. مراقبه چیزی نیست جز تمرین یادگیریِ شکستن طلسم و به خود آمدن.»

هریس در استفاده از امکانات تجاریِ فناوری جدید یدِ طولایی دارد و اخیراً اپلیکیشنی برای مراقبه منتشر کرده است. به‌رغم همه‌ی این‌ها، وقتی از او می‌پرسم که این معنویت به کدام نیاز او پاسخ می‌دهد، حرف غیرمنتظره‌ای می‌زند.

او می‌گوید، «ما برای زندگی کردن به چیزی بیش از فهم واقعیت‌ها احتیاج داریم. اشتباه نکردن، عالی‌ترین حالت وجودیِ انسان در این زندگی نیست.»

شاید این حرف درست باشد اما نمی‌توان تصور کرد که کسی بیش از خود هریس مصمم به پرهیز از اشتباه باشد. منظورم این نیست که او مغلق حرف می‌زند یا متکبر است بلکه می‌خواهم بگویم که هر چند آرام و متین سخن می‌گوید اما در ارائه‌ی دلایل خود به‌شدت سمج است. شنوندگان پادکست پرطرفدار او، فهمیدن (با عنوان قبلی آگاه شدن) با این ویژگی او آشنایی دارند.

او مهمانان برنامه-کسانی مثل استیفن فرای، استیون پینکر و یووال نوح هراری-را ماهرانه به ژرف‌نگری درباره‌ی موضوع صحبت وامی‌دارد. اما اگر فکر کند که حرفش را درست نفهمیده‌اند، ملانقطی و ستیزه‌جو می‌شود. برای مثال، می‌توان به مشاجره‌ی او با عِزرا کلاین، سردبیر وب‌سایت وُکس و از منتقدان دیرینه‌ی هریس، اشاره کرد. این بگومگو ناشی از این واقعیت بود که هریس چارلز مورِی را به برنامه‌اش دعوت کرده بود و، به نظر کلاین، به او اجازه داده بود که هر چه دلش می‌خواهد بگوید بی‌آن‌که او را به چالش بکشد.

موری نویسنده‌ی منحنی زنگوله‌ای، یکی از مناقشه‌انگیزترین کتاب‌های چند دهه‌ی اخیر، است. او در این کتاب، از جمله، به تفاوت هوش سفیدپوستان و سیاه‌پوستان آمریکایی می‌پردازد. موری به نژادپرستی، دفاع از بهسازی نژادی و اتهامات ناخوشایند دیگری متهم شده و دانشگاه‌ها و بسیاری از رسانه‌ها به او اجازه‌ی سخنرانی نمی‌دهند.

جالب این که در چهار سوارکار آخرالزمان، هنگام گفت‌وگو درباره‌ی چیزهایی که ممکن است درست باشد اما نباید آنها را به بحث گذاشت، هریس سرسری از منحنی زنگوله‌ای به عنوان یک نمونه‌ی بالقوه نام می‌برد. هیچنز این نظر را رد می‌کند و می‌گوید هیچ یک از آنها با مندرجات این کتاب موافق نیست. بحث بر سرِ این موضوع ناگهان همین جا تمام می‌شود و ادامه نمی‌یابد. پس چرا هریس موری را به برنامه‌اش دعوت کرد؟

او می‌گوید، «من این نظر نسبتاً رایج را پذیرفته بودم که منحنی زنگوله‌ای کتابی زشت و نژادپرستانه است. کتاب را نخوانده بودم. هیچ وقت با موری حرف نزده بودم و تمام انتقادات مطرح شده در مطبوعات را قبول کرده بودم.»

اما رسانه‌ها از هریس هم بعد از مشاجره با افلک چهره‌ی زشتی ارائه کرده بودند. بنابراین، او تصمیم گرفت که ببیند آیا موری مستحق چنین برخوردی هست یا نه. او کتاب را خواند و نتیجه گرفت که موری مستحق چنین رفتاری نیست. کلاین با هریس مخالفت کرد، و وقتی هریس مکاتبه‌ی ای‌میلی خشم‌آلودشان را منتشر کرد، دو ساعت در پادکست هریس با هم جر و بحث کردند.

هریس تأکید می‌کند که نگران عدالت اجتماعی است و می‌گوید اگر خواهان اتفاق‌نظر درباره‌ی عدالت‌ایم باید «از ]پوسته‌ی[هویت‌های خود بیرون بیاییم.» به عقیده‌ی او، وقتی کنشگریِ سیاسی مبتنی بر هویت باشد جامعه‌ صدمه می‌بیند. او می‌گوید، «در این صورت، تمام چیزهای نامطلوب تشدید می‌شود.»

هویت، آگاهی، ایمان و عقل: این‌ها مفاهیم عمده‌ای است که در کانون بسیاری از بحث‌های فعلی قرار دارد. هریس هیچ‌گاه از این بحث‌ها خیلی دور نیست و هر چند به‌آرامی سخن می‌گوید اما به شیوه‌ای مناسب به اختلاف‌نظر دامن می‌زند. هریس، این چهارمین سوارکار آخرالزمان، یکه و تنها مطمئن می‌تازد.

.


.

اندرو انتونی نویسنده و روزنامه‌نگار است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Andrew Anthony, ‘Sam Harris, the New Atheist with a spiritual side’, The Guardian, 16 February 2019.

برگردان: عرفان ثابتی

.


.

5 نظر برای “سم هریس، خداناباوری معتقد به معنویت

  1. self-contradictory! How weird to raise a theme like that. All Hellenism, Humanism, Epicurantism lay claim to and stand on is . mechanistic weltanshauung. All that is aspired about constitutes atomism, mechnism, evolution, blind accident, and mathematical world. The giant clock, Man is a wolf, Man is the measure of everything and you name it, all refer to the core theory behind western philosophy, namely, man is a spec in the universe. Matter is primordial. Everything started from nothing. To counterfeit non- divine spiritualism, or to conjure up meaning from total meaninglessness is baltant philosophical charlatanism!m!

  2. گناه عمده به گردن دیندارهائی است که به اسم دین نفرت و خشونت می افرینند و دیکتاتوری خود را به نام دین رواج میدهند

    1. شاید هم سلطه کامل غرب بر تحصیلات ، رسانه، و تکنولوژی دنیا که از کودکی در ذهن ما القا می شود . کارتون ارزش، اندیشه، فرهنگ اوبرمانشی رقابت دیوانه وار و غیر انسانی غرب را در کودک dramatize می کند. پدر و مادر تشنگی سکس، ثروت، و لاکشری را در نهاد او می کارد، معلم و استاد متظاهر و تشنه جایگاه دروغین علمی آن را تئوریزه می کند. نتیجه journaleseو تخریب خود و اگزجره کردن تکنیک غربی و down playکردن فاشیسم غرب.
      در کلاس درس ایرونی هم شیک بودن بدگویی از ملا و تنفر از ایران و ایرانی و خارجی بازی!

  3. سلام
    نظرتون درمورد این بیت به ظاهر ساده چیست ؟
    اسلام به ذات خود ندارد عیبی
    هر عیب که هست از مسلمانی ماست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *