ابتداً، میپردازم به ذکر بعضی از نمونههای دیگری که در زمینه اندیشههای پنداری و ابزاری هست.
یکی از مهمترین این موارد مسئله مالکیت است؛ میخواهیم ببینیم که آیا مالکیت یک امر اعتباری (پنداری) و ابزاری است؟ و یا یک امر خارجی و واقعهای؟ آیا وقتی شئای مملوک کسی است و کسی مالک شئ است این دو با هم نسبت طبیعی و رابطه واقعی دارند، یا رابطه آنها به گونه دیگری است؛ و آیا میتوان برای اینها صفتی جستجو کرد که صفت مملوکیت و مالکیت آنها باشد، و آیا خطا کردن در این امر موجب چه گمراهیهایی خواهد شد.
ما با معیارهای که در گذشته دادهایم و همچنان بر آنها تکیه میکنیم و آنها را به کار میبریم معتقدیم که مالکیت یک امر اعتبار است، یک اندیشه پنداری و ابزاری است و به این خاطر چیزی است؛ قراردادی و وضعی از قبیل سایر قراردادها .
ما در این جا مسئله حق مالکیت را مورد تحلیل قرار میدهیم و این که وقتی میگویم کسی حق دارد که مالک کالای باشد یا حق ندار و یا باید از او سلب حق کرد میخواهیم ببینم که این چگونه حقی است. آیا واقعیتی هم در خارج مطابق او و به ازای او میتوان یافت و یا نمیتوان یافت.
این مسئله را مطابق گذشته به معیارهای خودمان عرضه میکنیم؛ به خاطر داشته باشیم که معیارها عبارت بودن از عدم مشمولیت بر صدق و کذب در قضایای اعتباری و ما به ازای خارجی نداشتن در مفاهیم و تصورات اعتباری و لغو پذیر بودن، همگانی نبودن و نیاز پرورده بودن این مفاهیم و کاربرد آنها در عالم روابط انسانی است.
به راحتی میتوان دید که وقتی میگویم شی از آن کسی است و مال کسی است این مال بودن و مملوک بودن هیچ گاه صفتی از صفات واقعی آن شی نیست.
ما در این جا فعلاً کاری به این نداریم که بر وفق مکاتب مختلف چه چیزی از آن چه کسی است ولی این را میدانیم که به هر حال مطابق اندیشه هر مکتبی که سخن بگویم بلاخره مکاتب مختلف موافق مذاق خودشان رابطه مالکیت و مملوکیت را به نحوی تبیین کردهاند و در هر حال در تمام مکاتب ما کسی را داریم که مالک است و چیزی را داریم که مملوک است ما همه میدانیم (همچنان که گفتم) اعم از این که کار را و محصول کار را از آن کارگر بدانیم و کالا را از آن سرمایهدار یا از آن کارگر بدانیم زمین را از آن زمیندار یا از آن زارع بدانیم بر وفق قواعد مختلف و مقررات مختلف که در نظامهای فکری و ایدلوژیک مختلف هست هر کسی مالک هر چیزی باشد به هر حال غرض تبیین این نوع ارتباط است.
شی مملوک هیچ گاه صفتی بر او افزوده نمیشود وقتی که مملوک کسی است و شخص مالک هیچ گاه صفت بر او افزوده نمیشود؛ وقتی که مالک چیزی است.
بدین قرار رابطه مالکیت بین مالک و مملوک یک رابطه حقیقی نیست آنچنان که رابطه بین آهن و آهن ربا است یا رابطه است بین این سقف و این کف که یکی بالای دیگری است و یکی زیر دیگری است.
رابطه واقعی نیست بین عاشق و معشوق آنچنان که به تصمیمی اینها متکی نباشد (یا به میل اینها متکی نباشد)، رابطه نیست آن چنان که بین میدان زمین و جاذبه زمین است و بین یک سنگ. آن جور ارتباط خارجی و واقعی نیست.
بلکه شی مملوک میتواند از آن شخص الف باشد و میتواند از او لغو شود و گرفته شود بدون این که هیچ خصوصیتی از آن شی عوض شود. ما نمیتوانیم با تصویب مقرراتی بیایم و قرارداد کنیم و یا بقبولانیم به مردم که زمین کروی نیست و یا از یک وقتی به بعد مقرراتی را از مجلس بگذرانیم که زمین کروی است.
ما چنین نمیتوانیم بکنیم ولی میتوانیم مقرراتی را از مجلس بگذرانیم که از یک وقتی به بعد خانههایی از آن مالكان قبلی آنها نباشد یا خانههایی به تملك مالکان دیگری در آید، زمینهایی که قبلاً صاحبان دیگری داشته، خلعیت از آنها شود.
میتوانیم قانون بگذرانیم که بعضی از اموال مصادره شود یعنی از تملک کسانی بیرون بیاید و در اختیار کسانی دیگر، در اختیار دادگاه و غیر قرار داده شود. بنابراین کاملاً قابل لغو است. آن هم قابل لغوی که ما با یک قانون در نزد خودمان با پذیرفتن خودمان آن را به وجود میآوریم و لغو میکنیم.
هیچ گاه لغو این قانون نیازمند به کار گرفتن یک قانون طبیعی نیست صرفاً با یک قانون با یک قراردادی در گذشته چیزی از آن کسی شمرده میشود با یک قرادداد دیگری، سلب مالکیت از او میشود. هیچ وقت مملوکیت یک شی چیزی نیست شبیه رنگ آن شی یا وزن آن شی یا خاصیت آهن ربایش یا احتراق پذیریش یا انحلال پذیریش در مایعیای. اینها صفات واقعی یک شیاند.
وقتی یک قطع قندی مال من است این قطع از آن من است شبیه این نیست که صفتی دارد این قند که در آب حل میشود یا صفتی دارد این قند که در اثر سوختن کربننیزه میشود چنین صفتی مانند مملوکیت در قند نیست و از همین لحاظ هم لغو پذیر است یعنی این قند را میتوان به کسی دیگر میتوان داد یا من میتوانم ببخشم یا این که بر وفق قانون از من سلب مالکیت میشود و به دیگری تعلق میگیرد و یا از من دزدیده میشود و کسی دیگری او را در اختیار میگیرد به هر حال میتواند فسخ شود میتواند لغو شود و صفتی از صفات اشیاء چه مالک چه مملوک قرار نمیگیرد.
همگانی نبودن امر مالکیت یک مسئله کاملاً مسلمی است، هیچ نظامی در جهان، هیچ ایدئولوژی در این جهان نمیتواند به وجود بیاید که به مردم بخواهد صرفاً با قانون گذاری بقبولاند که فاصله زمین از خورشید چقدر باید باشد!!!
چنین چیزی امکان ندارد؛ ولی میتوانند نظاماتی به وجود بیایند که بگویند از این پس کارخانه از آن کارخانه دار نیست؛ از آن کارگران است از آن شورای کارگران است از آن دولت است و الی آخر.
بنابراین همگانی نیست، در جایی کارخانه از آن کارخانه دار محسوب میشود و موافق نظامات فکری دیگری کارخانه از آن او محسوب نمیشود. ارث به کسانی تعلق میگیرد و مطابق نظامات دیگری همین ارث تعلق نمیگیرد، به نحو دیگری تقسیم میشود، مالکیت دیگر بر او اعمال میشود.
بنابراین به هیچ وجه مسئله این که چه کسی مالک چه چیزی است امر همگانی نیست. وقتی یک شخصی یک وزن خاصی دارد برای همه دنیا یکسان است یعنی در یک شرایط خاص، این وزن یک مقدار خاص است. ولی یک شی خاص مال کسی است برای همه جا یکسان نیست در بعضی از جاها او را مالک نمیشمارند و در بعضی از جاها او را مالک میشمارند.
نکتهای که ما در این جا حتماً بدان اشاره کنیم این است که ما از تصرف کسی در مالی سخن نمیگویم. این یک امر حقیقی است نه یک امر اعتباری؛ این که من میتوانم در این دفتر و کاغذی که در پیش روی من است تصرف کنم و چیزی بنویسم، این یک امر واقعی است این غیر پنداری است؛ و این یک واقعیتی است که جریان مییابد و واقع میشود ولی سخن ما در این است که من حق دارم این تصرف را بکنم، من حق دارم که خودم را مالک آن بدانم.بنابراین حق مالکیت غیر از قدرت تصرف است. قدرت تصرف اندیشه ابزاری و پنداری نیست، اما حق مالکیت و حق تصرف، یک امر اعتباری است.
همگانی هم نیست به این قرار که دیدید و از آن طرف معلول نیازهای ماست خیلی طبیعی است که انسانها نیازمند به این که وقتی زندگی میکنند در امر تقسیم اموال و این که چه کسی، چه چیزی را به خودش اختصاص بدهد و چه چیزی در اختیار چه کسی باشد مقرراتی به وجود بیاورند و این مقررات است که مالکیت را ایجاد میکند. وقتی مقررات عوض شد انواع مالکیت عوض خواهد شد مملوکها به گونه دیگری خواهند شد مالکها کسانی دیگری خواهند بود و به این ترتیب مالکیت تابع مقررات است مالکیت چیزی است که قانون او را به وجود میآورد.
کسانی سخن گفتهاند از این که مالکیت امر فطری است. باز ما در این جا نمیخواهیم بحث کنیم که آیا مالکیت فطری است یا فطری نیست ما به یک معنا خاصی در این جا داریم بحث میکنیم راجع به مالکیت؛ مالکیت آن چنان که، طی روابط اجتماعی تنظیم میشود قطعاً یک امر اعتباری (پنداری) است.
اما این که انسان فطرتاً و طبعاً متمایل است که مالک چیزی باشد و یا مالک چیزی نباشد کاملاً مطلب دیگری است. آن یک نکته دیگری است ما در این جا میگفتیم که زبان یک امر قراردادی است؛ میگفتیم که زبان یک امر قرار دادی است ولی در این که انسانها فطرتاً مایلاند نامگذاری بکنند روی اشیاء یا مایل نیستند یک امر دیگری است.
اعم از این که چنین باشد یا چنین نباشد کلاً غیر پنداری است ولی خود نامها مسلماً امری است قراردادی. این که من مالک فلان شیام، یک امر قراردادی است ولی این که ما فطرتاً طالبیم مالک چیزی باشیم این به منزله یک تمایل در روان ما اعم از راست یا دروغ بودنش اصولاً خارج از بحث است و قطعاً امر غیر پنداری است و ما هم در صدد بحث صحت و سقم آن مسئله نیستیم ولی فقط مایلایم این دو امر را از یکدیگر تفکیک کنیم.
حتی اگر اثبات شود که مالکیت امر فطری است مثلاً هیچ وقت اثبات نمیشود که چه کسی مالک چه چیزی باید باشد این دومی وقتی باید در آن میآید، آن را تابع مقررات میکند و وقتی تابع مقررات شد به تعبیری که ما میگفتیم اعتباری خواهد بود. از این لحاظ ما میخواهیم نتیجه بگیریم باز که درست شبیه آن خطایی که در ریاست رخ داد و کسانی با عدم تدبیر در اعتباری بودن مسئله ریاست نتایجی از او گرفتند، برای سیاست، برای جامعه داری، برای کشور داری، شبیه این مسئله در مطلب مالکیت پیدا شده است که چه چیزی از آن چه کسی است.
ما قبلاً هم گفتیم نمیتوان با مراجعه به خصوصیات چیزی گفت اسم او چیست؛ نمیتوان با مراجعه به صفات کسی گفت چه کسی رئیس است.
این جا هم میخواهیم بگویم نمیتوان با مراجعه به صفات و خصوصیات ساختمان چیزی گفت، چه کسی مالک چه چیزی است و یا چه چیزی مملوک چه کسی است.
ما میخواهیم توضیح بدهیم در این جا که آن چیزی که تحت نام مسئله مالکیت عنوان شده است و از طرفین در اطراف او سخن گفته میشود که آیا محصول کار از آن سرمایهدار خواهد بود یا از آن کارگر خواهد بود مطلقاً به طریق عقلی و منطقی قابل بررسی نیست.
ما برای او نفیاً و اثباتاً نمیتوانیم دلیل بیاوریم. برای این که هیچ گاه هیچ کس نمیتواند از روی یک امر خارجی یک صفت اعتباری را برای او اثبات کند. گفتیم که امور اعتباری (پنداری) صفات خارجی هیچ شئ نیستند. بر روی هیچ شئ نوشت نشده است که اسم او چیست، بر روی هیچ شی هم نوشته نشده است که مال کیست.
هر چه میخواهد باشد وقتی قرار شد مالکیت اعتباری باشد این نتیجه قهری است. هیچ شئ خود به خود نمیگوید که من از آن که هستم و هیچ شخصی خود به خود نمیگوید که من مالک چه هستم.
بنابراین آن همه اثبات که ذکر میشود برای این که نشان داده بشود که سود از آن سرمایه دار است، خطا است و همه اثباتهایی هم که ذکر میشود که نشان داده شود سود از آن کارگر است، خطاست.
این هر دو به یک اندازه خطا هستند؛ هیچ کدامشان نمیتوانند منطقاً راه به جایی ببرند. نزاع بین این دو مکتب که سود از آن کیست؟ از آن کارگر یا از آن سرمایه دار، محصول کار از آن کیست؟ از آن کارگر یا از آن سرمایهدار، چون مبتنی است بر مسئله حق مالکیت و حق تصرف که یک امر اعتباری است همان قدر بی حاصل است که یک انگلیسی زبان و یک فارسی زبان با هم بحث کنند که اسم ماه چیست؟
این دلیل بیاورد که اسم ماه باید ماه باشد آن دلیل بیاورد که اسم ماه باید مون باشد ما میدانیم این هر دو استدلال به یک اندازه بی پایه هستند و سوراخ دعا را گم کردهاند در امور اعتباری نفیاً و اثباتاً برای هیچ یک از طرفین نمیتوان استدلال کرد.
این سخن ما البته نه به نفع سرمایهداری است نه به نفع کارگر. ما البته در بند این هم نیستیم که به نفع که تمام شود. ما در بند این هستیم که حق را بگوییم، ولی حق این است که این جا یک راهی از ابتدا به خطا پیموده شده است و این به خوبی نشان میدهد که آن خطرناکی و گمراه کنندگی و اهمیتی که در خلط این مفاهیم است و در باز نشناختن اینها، همان چیزی که ما در صدد این هستیم و همه مباحث ما به خاطر آنها تنظیم شده است که از این مغالطات جلوگیری شود.
از این لحاظ به گمان ما مسئله مالکیت یک سره در عداد امور اعتباری و پنداری است صرفاً یک ابزار است به خاطر اداره امور اجتماع.
اگر ما میتوانستیم به نحو دیگری روابط خودمان را تنظیم کنیم که نیازی به آفریند مفهوم مالکیت نداشته باشیم، مالکیت را هم نمیداشتیم و نیاز نبود نه به مفهوم مالکیت و نه به مقررات مربوط به مالکیت، هیچ کدام اینها.
صرفاً انسان بودن ماست، نیاز به زندگی اجتماعی ماست و نیاز ما به تصرف در امور خارجی است که این امور را به وجود آورده است.
بله البته وقتی که مالکیت هم امر اعتباری (پنداری) شد سلب مالکیت هم امر اعتباری است، دزدی هم امر اعتباری است، غصب هم امر اعتباری است، تمام اینها امر اعتباری خواهند بود، تمام اینها مربوط خواهند شد به مسائل مالکیتی.
این که چه وقت، چه چیزی، دزدی محسوب میشود، یعنی امری که مال کسی است از او گرفته میشود و چه وقت چه چیزی دزدی محسوب نمیشود، صددرصد امور اعتباری است.
بعد تمام مقرراتی که برای کشف، چه چیزی دزدی و چه چیزی دزدی نیست، تمام مقررات مجازاتی که برای دزد وضع میشود، و بعد شما خواهید دید که تمام آن چه به نام قوانین جزایی و قوانین حقوق مدنی تمام اینها وضع میشود، اینها یک سری اموری خواهد بود که اعتباری خواهد بود.
هیچ کسی حق ندارد که برای ما اثبات بکند، دلایل منطقی ردیف بکند و بعد ثابت کند که چه چیزی، از آن چه کسی است، ما امروزه متاسفانه باید این نکته را اشاره کنیم که کسانی هستند که به خاطر این که از یک طرف فریب آن خلط منطقی را خوردهاند و تفکیک کافی بین مفاهیم پنداری و غیر پنداری، مفاهیم ابزاری و غیر ابزاری نکردهاند، مالکیت را به منزله صفت واقعی و خارجی، اشیاء خارجی دانستهاند و این را از بعضی از مکاتب دیگر وام کردهاند اصرار زیادی دارند که این را در مورد اسلام هم بقبولانند.
به گمان ما نه در اسلام و نه در هیچ جای دیگر هیچ وقت چنین ادعایی نمیتواند وجود داشته باشد که صفتی در اشیاء به نام صفت مملوکیت بشناساند.
همه آن چه که هست قراردادی است، باید دید که قراردادهای یک مکتب چیست؟ یک مکتب میتواند قرارداد کند که همه سود از آن سرمایهدار است، نصف سود از آن سرمایهدار است، هیچ چیز از سود از آن سرمایهدار نیست، همه سود از آن کارگر است، پنج برابر سود از آن کارگر است. تمام اینها امکان دارد؛ بر حسب قرارداد. البته آن چه که در این جا مهم است و قبلاً هم ما در نوبتهای گذشته اشاره کردهایم این است که توانایی و عدم توانایی این قراردادها را باید در عمل سنجید، آن چه که جای نقد است این جا است و نه این که اثبات منطقی کنیم که خود به خود چه چیزی به چه کسی تعلق میگیرد.
اگر چیزی به کسی خود به خود تعلق میگرفت که دیگر جای اثبات نبود، لازم نبود ما مقررات وضع کنیم که این باید نزد او برود.
ما هیچ وقت برای آهن مقررات وضع نمیکنیم که باید نزد آهن ربا بروی، میرود.
آن جایی که با تصمیم ما ایجاد میشود و با تصمیم ما لغو میشود مقررات ایجاد میشود.
بنابراین اگر محصول کار خود به خود به آنی که حق او است متعلق میشود لازم نبود ما مقررات وضع کنیم، ما برای سنگها مقررات وضع نکردهایم، برای سیارات هم مقررات وضع نکردهایم که باید از این مسیر بروند و نباید از آن مسیر بروند، این خود به خود چنین چیزی، چنین تعلقی در خارج نیست.
ماایم که متعلق میکنیم مالی را به مالکی و بعد وقتی که ماایم، مقررات ماست، نشان میدهد که این امر ابزاری است و پنداری است.
مالکیت ابزاری است که انسانها آفریدهاند، ابزاری است مفهومی نه ابزاری خارجی. همه امر و اندیشههای اعتباری ابزارهایی هستند از جنس مفاهیم که ما آنها را برای گذراندن امور زندگیمان به کار میبریم مالکیت از همین قبیل است.
پس چه کسی مالک چه چیزی است، نه راست است و نه دروغ، چه چیزی از آن چه کسی است، نه راست است و نه دروغ، سعی در اثبات و یا نفی این قضایا عبث است.
فقط در توانایی اینها باید سنجید، سنجش کرد و با ارجاع به مبنای ایدئولوژی باید دید که در هر مکتبی و هر ایدئولوژی چه نوع قراردادی درباره اینها شده است.
شبیه این جور خطا گرفتن در مورد مسائل اعتباری و غیر اعتباری در بسیاری از الفاظ امروزه دیده میشود. ما در نوبت اول خصوصاً این را بحث کردیم که آن چیزی که به نام روایت معمولاً گفته شده است ،(اِن حیات عقیدة و جهاد)، حیات عبارت است از عقیده و جهاد در راه عقیده، اگر به صورت یک امر غیر اعتباری معنایش کنیم، معنایی خواهد داشت و اگر به طور اعتباری معنایش کنیم، معنای دیگری خواهد یافت، و همواره در مورد بسیاری از مفاهیم این نوع از شبهه هست.
این خطر هست که ما گاهی مفهوم را، مفهوم اعتباری بگیریم یا مفهوم اعتباری نگیریم و یکی از مغالطاتی که معمولاً در تفکر واقع میشود همین است، که اندیشهای گاهی به صورتی بیان میشود که در یک سیاق اعتباری است و در سیاق دیگری غیر اعتباری است.
به منزله مثال، ما یک لفظی داریم امروزه در اجتماع خودمان به کار میرود و آن عبارت است از لفظ “مردمی”، میگویم که ورزش باید مردمی باشد، ارتش باید مردمی باشد، دولت باید مردمی باشد، آموزش و پرورش باید مردمی باشد، باید دید که این چه معنایی دارد.
ما این جا بر سر این نیستیم که به خوبی معنا کنیم که مردمی چیست؟ یا ضوابطش چیست؟ ما فقط میخواهیم بگویم که باید بر حذر بود از این که مردمی را به دو معنا استعمال کنیم.
مردمی گاهی صفتی خارجی است برای یک شی، در این صورت یک امر غیر اعتباری است، اگر خصوصیاتی را بر شمردیم برای ارتش و گفتیم وقتی چنین بود مردمی است اگر نبود مردمی نیست، در این صورت امر اعتباری نیست، درست شبیه این که بگویم ارتش فلان مقدار سرباز دارد، این که یک امر اعتباری نیست یا آموزش و پرورش اگر فلان خصلتها را داشت، مردمی است یا چیزهای دیگر.
اما گاهی هست همین کلمه مردمی تقریباً معنایی معادل خوب پیدا میکند. هر چیزی را که میخواهیم بگویم خوب است میگویم مردمی است و هر چیزی را که میگویم مردمی است غرضمان این است که چیز خوبی است.
در این صورت است که ما داریم میگویم که میان دو مسئله که یکی اعتباری و غیر اعتباری است خلط میکنیم.
چون خوب و بد اندیشههای اعتباری هستند اندیشههای ابزاری هستند به اینها خواهیم رسید، از قبیل اعتباریات ارزشی هستند ولی مردمی اگر صفت خارجی شئای باشد دیگر اعتباری نیست، بلکه یک واقعیتی است شبیه سایر صفات واقعهای که اشیاء دارند عین این مسئله در مرتجع و مترقی است.
اینها دو لفظاند که حالت ارزشی در جامعه ما پیدا کردهاند. میتوانند که این دو لفظ حالت غیر ارزشی هم داشته باشند، غیر اعتباری هم باشند و به منزله صفات واقعی خارجی اشیاء به کار بروند، معنی ارتجاع این نباشد که چیزی بد است، معنی مترقی این نباشد که چیزی خوب است، بلکه صرفاً اگر دو حالت در نظر بگیریم، اسم یک حالت را بگذاریم ارتجاع، اسم یک حالت را بگذاریم ترقی، درست شبیه این که گرم و سرد را در نظر بگیریم، وقتی آب یک حالت خاصی داشته بگویم آب گرم است، حالت دیگری داشت بگوییم سرد است. در این صورت اینها غیر اعتباری است. اما اگر غرض از این که میگویم یک چیزی گرم است، بد است و غرض از این که میگویم یک چیزی سرد است این باشد که خوب است و در این صورت ما گرم و سرد را در معنای غیر اعتباریش به کار نبردهایم، به معنای اعتباری به کار بردهایم.
و بعد موارد میشود که بین این دو تا ما در میغلتیم گاهی میگویم گرم یعنی خود گرم، گاهی میگویم گرم یعنی بد؛ گاهی میگویم سرد یعنی خود سرد، گاهی میگویم سرد یعنی خوب و بعد اینها با هم مخلوط میشود و همیشه خلط مفاهیم، خاستگاه مغالطات است و خاستگاه به خطر افکندن است.
ما ممکن است یک حالت خاصی، اسمش را بگذاریم ارتجاع، یک حالت خاصی اسمش بگذاریم ترقی، همان طور که گفتم مثل گرم و سرد، مثل سبک و سنگین، مثل زشت و زیبا، و امثال اینها. هیچ مانعی ندارد، نامگذاری که قرارداد است و بلامانع است. ولی یک چیزی را ما حق نداریم بگوییم و آن فریفتن است.
فریبکار است؛ بر مبنای اشتراکات الفاظ و بر مبنای به کار بردن معنای متفاوت برای الفاظ واحد، اگر ما هر چیز که به نظرمان بد آمد، اسمش را گذاشتیم مرتجع، آن موقع این جا است که خطا رخ داده است. یعنی ما داریم ارتجاع را به معنای ارزشی به کار میبریم نه به معنی غیر اعتباری، و در آن صورت البته با یک مشکل خیلی بزرگی روبرو خواهیم شد.
وقتی که میگویم یک چیز مرتجع است، معنایش این است که بد است. وقتی که میگویم یک چیزی بد است، معنایش این است که مرتجع است، بعد نتیجهاش این میشود که وقتی که میگویم یک چیزی مرتجع است یعنی، مرتجع است.
یعنی قضاوت را از دست ما سلب میکند، ما باید بدانیم وقتی که میگویم ارتجاع بد است، فرق است بین ارتجاع و بد.
ارتجاع چیزی است و بد چیزی دیگری است، فقط در این صورت است که سخن ما معنی دارد، اگر گفتیم که بد، بد هم همان ارتجاع، آن وقت معنیش این میشود ارتجاع، ارتجاع است و ما دیگر معنیاش این است که سخنی نگفتهایم حرفی نزدهایم در صورتی حرف ما که میگویم ترقی خوب است یا ارتجاع بد است معنیدار خواهد بود که ارتجاع یک معنا داشته باشد و بد یک معنا دیگر داشته باشد، ارتجاع یک امر حقیقی باشد، بد یک امر اعتباری باشد و ارزشی. بعد این دو تا را به هم نسبت میدهد، میگویم یکی فلان حکم را دارد.
اما اگر خلط کردیم ارتجاع را به جای بد به کار بردیم و بد را به جای ارتجاع به کار بردیم، آن موقع میگویم، ارتجاع بد است؛ ما هیچ سخنی نگفتهایم و در واقع گفتهایم ارتجاع، ارتجاع است.
چون وقتی میگویم ارتجاع بد است، وقتی کسی پرسید بد چیست؟ میگویم بد هم ارتجاعی است، یعنی هر چیز ارتجاعی آن وقت، معنیاش این است، شما وقتی که میگویم یک چیزی ارتجاعی است هیچ قضاوتی دربارهاش نکردهای؛ نگفتهای خوب است و نه گفتهای بد است.
چون اگر بگوی هر چیزی ارتجاعی است، بد است چون بد هم معنیاش ارتجاعی است آن وقت دوباره میشود ارتجاعی، ارتجاعی است.
این الفاظ بودیم که گاهی به معنای اعتباری به کار میرود و گاهی به معنای غیر اعتباری به کار میروند، کلمات مثبت و منفی از همین قبیل هستند در اجتماع ما.
مانند کار مثبت. کار مثبتی ندیدیم دو معنا دارد، یکی این است که کار موثری در خارج ندیدیم، این یک امر غیر اعتباری است، ولی اگر معنایش این باشد که کار خوبی ندیدیم، کار به در بخوری ندیدیم در این صورت یک اندیشه اعتباری است. این دو تا را باید از هم تفکیک کرد.
بسیاری از کلمات هستند که در این هر دو معنا به کار میروند و هم چنان که گفتیم در غلتیدن از یکی به دیگری موجب تولد خطاهای زیادی خواهد شد.
تا این جا سخن میگفتیم از مسائلی که قراردادی بودند و اعتباری، گفته بودیم که اندیشههای پنداری نوع ارزشی هم دارند؛ اندیشههای پنداری ارزشی همان ما هستند که به طور کلی مبتنی بر خوب و بد میشوند. هر جا که ارزشگذاری میکنیم و چیزی را خوب مینامیم یا بد مینامیم در حقیقت یک اندیشه پنداری ارزشی را ما عرضه کردهایم.
باز هم باید تاکید کنیم خوب و بد صفات خارجی هیچ شئ نیستند صرفاً حکم ما و ارزیابی ما و ارزش نهادن ما هستند در مورد اشیاء خارجی و بیرونی.
وقتی که ما میگویم ميكروب وبا بد است اولاً که به طور نسبی این را بیان میکنیم یعنی نسبت به ما انسانها بد است. و الا ميكروب وبا نسبت به خود ميكروبهاي وبا که بد نیست؛ ثانیاً ميكروب وبا بد است، بدی این ميكروب هیچ گاه صفتی در این ميكروب نیست. شما یک ميكروب وبا را هر چه قدر هم که آزمایش به کنيد و ببینید که ساختمان پوسته بدن او چیست محتوی سلولهای غشای بدن این میکروب چیست؟ چگونه تغذیه میکند؟ چه آنزیمهایی دارد؟ چگونه تاثیر میگذارد؟ تمام این مسائل را هم مطالعه کنید، هیچ کدام از اینها خود بدی نیست، هر کدام از اینها صفتی است و اثری است، خاصیتی است از این موجود.
آن کجاست که اگر شما یافتید، خواهید گفت، من بدی را یافتهام؟ هیچ جا؛ در میکروب وبا همه گونه صفتی هست جز بدی ولی ما او را بد میشماریم؛ میگویم بوی گل سرخ خوب است، این خوبی در کجا این بوی گل است؟
وقتی شما بوی گل را آنالیز کنید، آن مولکولهای شيميايي که از حفرهایی که در گل است، آزاد میشوند در فضا و به بینی ما میرسند و در ما یک احساس مطبوعی را بر ميانگيزند و ما نام او را خوش بویی میگذاریم و آن بو را خوب میشماریم، این خوبی کجای این بو است؟
هر چه که شما صفات فیزیکی و شیمیایی این شئ را تحلیل کنید، خود خوبی را در جایی نمیبینید، همواره به ما گزارش از یک صفتی خواهید داد که باز ما باید از شما بپرسیم که حالا این صفت خوب است یا بد است.
خواهید گفت که این بوی گل، آن ترکیب شیمیاییاش، آن چه که مولد این بو است، کربن دارد به عنوان مثال، باز جای سوال است که کربن دار بودن خوب است یا بد است؟ خواهید گفت فلان ساختمان شیمیایی را دارد، فلان ساختمان شیمیایی خوب است، یا بد است؟ هر چه را که شما به منزله صفاتی از صفات آن شئ ذکر کنید، خود این سوال در مورد آن صفت صادق است که این صفت خودش خوب است یا بد است. بنابراین هیچ صفتی را نمیتوان در هیچ چیزی نشان داد که خود خوبی آن شئ باشد، بلکه دوباره خود آن صفت مشمول همین سوال قرار خواهد گرفت که حالا خود او خوب است یا بد است.
به این لحاظ است که ما میگویم که خوبی و بدی و تمام جملات و اندیشهها و قضایایی که مشتمل هستند بر خوب و بد، تمام اینها اندیشههای پنداری و اعتباری هستند.
خوب و بد ابزاری است که ما ساختهایم و یا قرارداد کنندگان ساختهاند بر حسب ایدئولوژیها متفاوت که نسبت میدهند به اشیاء به موجودات و آنها را طبقهبندی و درجه بندی میکنند و برحسب اندیشههای مختلف، مختلف هم خواهد شد. چیزهایی در جاهایی خوب شمرده میشوند و در جاهایی دیگری بد شمرده میشوند.
ما از یک اشتباه باید در این جا جلوگیری کنیم، نفس این که یک چیزی نسبی باشد یعنی برای کسانی حکمی داشته باشد و برای کسانی حکم دیگری داشته باشد خود این به تنهایی هیچ گاه اندیشهای را اعتباری نمیکند به عنوان مثال در این که حادثه عظیم که در این کشور ما رخ داده، آیا انقلاب بوده است یا انقلاب نبوده است؟ ممکن است مورد اختلاف باشد.
کسانی بخواهند نام دیگری بر او بگذارند، صفت دیگری برایش قائل باشند، (در مورد) فرض کنید که تاثیرات یک داروی خاصی در بدن، ممکن است اختلافاتی نظر باشد که چگونگی و مکانیسم تاثیر این دارو در درمان فلان بیماری خاص چگونه است؟ خود اختلاف نظر به تنهایی مناط این نیست که ما اندیشهای را اعتباری بدانیم یا ندانیم.
تمام این ویژگیهایی که ما ذکر کردیم، همه اینها با هم باید صادق باشد در یک اندیشهای. ما همه میدانیم که نسبی بودن و اختلاف نظر داشتن در موارد بسیاری، صرفاً معلول جهل است. کسانی به امری جهل دارند کسانی آشنایی بیشتر دارند و شناخت بیشتری دارند از این لحاظ اطلاع بیشتر دارند و بنابراین برای آنها مجهول نیست و نظر دیگری دارند برای کسانی که نظر مجهول است، مطلب به گونهای دیگری است.
مسئله این که آیا زمین حرکت میکند یا نه؟ در حدود قرن 16مسائل کاملاً مورد اختلافی بود. شما جوامعی را میدید در این جهان، مطلقاً قائل به سکون زمین، جوامعی قائل به حرکت، جوامعی در تزلزل و در گذار از مراحل تصمیمگیری و آن همه تشویشها، وسوسهها، نقد و انتقادها تا بالاخره امروزه، شاید جامعه نتوانیم یافت که قایل به سکون زمین باشند. مسائل علمی همین طور هستند در مورد آنها تا وقتی که اتفاق نظر حاصل شود اختلاف نظر همچنان هست. بحث و انتقاد هست، آن که مناط مهم مسئله است، این نیست که دربارهاش اختلاف نظر است، این است که آیا صدق و کذب در او جاری هست یا نیست؟ یعنی اگر، بنا باشد که این سخن را ما بخواهیم بپذیریم آیا این سخن راست است یا دروغ است، آیا در عالم خارج مطابقی میتواند داشته باشد یا نمیتواند داشته باشد؟ به نظر ما چیزی که بد است، بدی او در عالم خارج صفتی نیست؛ نه اینکه هست و ما هنوز کشف نکردهایم.
خوبی صفتی نیست برای شئ، گفتیم که هر صفتی را که ما به منزله خوب یا بد انتخاب کنیم خود آن صفت مورد سوال واقع خواهد شد، که خود او، خوب است یا بد است.
اگر فرض کنیم که رنگ سفید خوب است، اگر فرض کنیم که احسان کردن خوب است، اگر فرض کنیم که ظلم بد است، آن چیزیهایی که ما معمولاً بد و خوب میدانیم؛ اینها را مطرح کنیم .
وقتی که میگویم ظلم بد است؛ این سخن ما وقتی محتوا خواهد داشت که ظلم چیزی باشد و بد چیز دیگری و بعد، بد را صفت ظلم قرار دهیم؛ حکم ظلم قرار دهیم.
اگر قرار باشد که ظلم خود بدی باشد نه این که چیزی باشد که آن چیز بد باشد، آن وقت، در آن صورت، وقتی که ما میگویم ظلم بد است نتیجه این خواهد شد، ظلم، ظلم است.
نتیجه آن خواهد شد که بد، بد است. چون یکی همان دیگری است ظلم، ظلم است به همان نتایج خواهد رسید و ما فطرتاً و وجداناً مییابیم که مطلب از این قرار نیست.
ما وقتی که میگوییم ظلم بد است، خبری درباره ظلم دادهایم نه این که آمدهایم، گفتهایم که ظلم، ظلم است. ظلم چیزی غیر از ظلم نیست. این امر خیلی بدیهیست. از این لحاظ هر چه امر خارجی باشد هر امر خارجی که شما راجع به بد و خوبش قضاوت کنید خود آن شئ و تمام صفات آن شئ غیر از بد و خوب بودن آن شئ است.
بنابراین بد، خوب غیر از یک صفت خارجی است و از این لحاظ اندیشهی پنداری است.
همه آن چه که، همه قضایایی که مشتملاً بر بد و خوب اندیشههای پنداری محسوب خواهند شد. و باز ما را در این جای میخواهیم آن نتیجه را بگیریم، هیچ چیزی را نمیتوان اثبات کرد که بد است یا خوب؛ اینها کاملاً به اندیشهها ايدئولوژيك ما متکی خواهند شد، شما اگر بتوانید اثبات کنید که چیزی صفتی خارجی دارد و بعد، بد و خوب جزء صفات خارجی اشیاء باشد در آن صورت بله، راه اثبات خوبی و بدی برای اشیاء باز است. ولی وقتی صفتی خارجی نیست برای شئای، در آن صورت نمیتوان اثبات خوبی و بدی برای هیچ موجودی کرد.
باز هم به مثالهای گذشتهمان باز میگردیم، نمیتوان اثبات کرد که اسم ماه چیست، نمیتوان اثبات کرد که فلان کس همسر فلان کس است، به هیچ وجه اینها امور اثباتپذیر نیست، ابطالپذیر هم نیست؛ یعنی با هیچ دلیل نمیشود این را نفی کرد، باید فقط دید قرارداد چیست. آیا این شخص همسر اوست بر وفق قراردادها، آیا خود او پذیرفته است همسری را یا نه، آیا در فلان زبان قبول کردهاند که به فلان شئ، فلان نام را بدهند یا نه، آیا مردم فلان چیز را خوب میدانند یا نمیدانند.
ما در این جا یک نکته دیگری را هم باید اشاره کنیم که ایجاد اشتباه نکند. ما وقتی که میگویم یک چیزی اعتباری است و لغو کردنی است منظورمان نیست که امور اعتباری سست هستند. ممکن است تا ابد هرگز نام ماه در زبان پارسی لغو نشود، ممکن است یک زن و شوهر هرگز تا آخر عمرشان قرارداد همسریشان را لغو نکنند؛ اینها کاملاً امکانپذیر است. ممکن است یک چیزی که از طرف همه مردم خوب دانسته شده است برای همیشه خوب دانسته شود، و همه مردم همیشه ملزم بدانند خود را به خوب دانستن او و به مطلوب یافتن او و به پیروی کردن از او؛ اینها کاملاً امکان دارد. ممکن است چیزی را که ما مطلوب می یابیم و میدانیم، کاملاً تناسب با بافت روحی ما هم داشته باشد که معمولاً هم، چنین است که ما عموماً چیزهایی را خوب مییابیم که با فطرت ما یا با ساختمان روحی ما هماهنگی دارد. این چیزها تمام امکانپذیر است، معقول و موجود است و بنابراین انسانها به دلیل این که ساختمان روحی مشابه دارند ممکن است همواره چیزهای خوب برای همهشان مشابه باشد.
این نکات مورد انکار ما نیست. ما این را میخواهیم بگویم که وقتی میگویم چیزی خوب است، داریم یک اندیشه پنداری را بیان میکنیم. یک اندیشهی ابزاری؛ اما این که انگیزههای مردم در خوب دانستن یک چیزی چیست؟ کاملاً نکته دیگری است. این دو امر باید به دقت از هم جدا بشود.
انگیزه ما، محرک ما، در این که چه چیزی را بد بشماریم، چه چیزی را خوب بشماریم، مسئلهای است به جای خود، ولی وقتی که به دنبال تحرک محرکی، به دنبال انگیخته شدن از ناحیه انگیزهای، چیزی را خوب دانستهایم و بیان کردیم که فلان شئ خوب است این نکته دیگری است. و خوب دانستن چیزی به منزل کشف از صفت خارجی چیزی نیست، بلکه به منزله حکمی است و ارزیابی است که ما برای اشیاء خارجی میکنیم. ما وقتی میگویم فلان شئ زرد است کشفی از صفت خارجی برای او کردهایم، اما وقتی میگویم چیزی خوب است، این دو گونه حکم با هم فرق دارد، اولی غیر پنداری، ولی دومی پنداری است.
اما چگونه شد که ما فهمیدیم فلان چیز زرد است، یا چگونه شد که ما گفتیم فلان چیز خوب است، امر دیگری است؛ که فلان مورد بحث ما نیست و البته مورد قبول ما هست که هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست. هزاران سوال مشکل در این جاها وجود دارد که انسانها چگونه به خوب و بد راه بردهاند، از کجا فهمیدهاند، چرا، و این ارزیابی را که تا امروز انجام دادهاند، از چه راهی یافتهاند؛ آیا میتوان عوض کرد، یا نمیتوان کرد. ملاکها چیست در این تعویض کردنها. همه اینها سوالاتی است که به جای خودش باید پاسخ داده بشود و سوالاتی بینهایت مهمی هم است.
حالا ما دوباره برمیگردیم به همان سخن که میگفتیم که اندیشههای پنداری چه نقش عظیمی در زندگی ما دارند ما لحظه ی بودن مفهوم خوب و بد نمیتوانیم زندگی کنیم. همه آن چه را که ما در کنار میگذاریم و پیش میکشیم، تردید میکنیم، تقبیح میکنیم، یا تحسین میکنیم، لازم به پیروی میدانیم یا اینکه آنها را قابل پیروی نمیدانیم همه اینها مفهوم و رنگی از خوب و بد در خودشان دارند. به تعبیر دیگر، ما بعضی چیزی را میگویم بد است و کنار گذاشتنی و یک چیزهای خوبند و پذیرفتنی و به این خاطر است که تمام زندگی ما با این قراردادها، با این اعتباریها، با این ارزیابیها بر سر اندیشه خوب و بد میگردد. ولی نکتهای را که ما میخواهیم به آن اشاره کنیم این است که این اندیشهها با همه اهمیتشان ابزار هستند و اعتباری هستند و آن ویژگیهایی را که گفتیم در آنها صادق است و اینها را با اندیشههای غیر اعتباری نباید درآمیخت.
پاسخ به پرسشها
در این جا یکی دو سوالی که رسیده طرح میکنیم و پاسخ کوتاهی به آنها میدهم.
پرسش نخست
یکی از سوالات این بود که بعضی از کلمات هستند، بعضی از نامها هستند، که با مسمی خودشان تناسبی دارند سوال که طرح شده عیناً این بود که خود کلمه شکنجه با خود عمل شکنجه یک تناسبی دارد گویی که کلمه شکنجه به طور طبیعی برخواسته است از خود عمل شکنجه، یعنی بیجهت نبود است که این نام را با آن عمل دادهاند به آن ترتیب کلمات و اسمی و امور اعتباری (پنداری) نیستند و قراردادی محض واقع نمیشود.
نکتهای را که من باید در پاسخ این جا ذکر کنم این است که در این جا باید همچنان که در امر خوب و بد گفتیم، دو نکته را از هم تفکیک کرد:
یکی این که ما روحاً در مییابیم که تناسبی است (اگر تناسبی باشد) بین شکنجه و عمل شکنجه؛ یعنی وقتی که کسی شکنجه را میبیند خود به خود در او این نام میروید و پیدا میشود این یک امر حقیقی است قابل انکار هم نیست.
اما مرحله دیگر عبارت است از این که ما بیایم و بگویم که این کلمه که هنگام شکنجه در ذهن بیدار میشود و زنده میشود علامت بکنیم آن را برای این که هر گاه کسی آن را شنید، بداند که ما از آن عمل شکنجه سخن میگویم در این صورت است که البته ما میدانیم که کاملاً این امر قراردادی است به منزله علامت قراردادن این لفظ برای آن عمل قرارداد است ولی خود این که هنگام شکنجه این کلمه در ذهن بجوشد یک امر حقیقی است؛ و ما از این دومی، یعنی از علامت واقعه شدن او بود که سخن میگفتیم و میگفتیم که یک امر قراردادی است.
همه جا وقتی که علامتی را مقرر میکنیم ما از یک امر قراردادی سخن گفتهایم. کسانی دیگری هم بودهاند که به نحوی دیگر درباره کلمات سخن گفتهاند مسئله زبانشناسی امروزه، بعضی از مباحث هم همین طور است به نظر ما این دو گونه بحث هیچ گاه با هم خلط نمیشود، و اتفاقاً نکته بسیار شیرین و جالب توجه و آموزندهای هم است که این دو مرحله از هم تفکیک شود.
ما هنگام درد هم ممکن فریاد بکشیم، ممکن آخ بگوید خو درد صدایی را از دهان ما خارج میکند بدون اینکه ما حتی اختیار داشته باشیم، بیاختیار، این یک امر حقیقی است.
بیان کردن این که فلان کس، هنگام درد فریاد کشید؛ امر حقیقی است ولی اگر بیایم و بگویم که ما یک صدایی را علامت درد میکنیم که هرگاه این صدا را کردیم بدون اینکه حتی درد بکشیم، شما بدان که ما منظورمان این است که شما به یاد درد بیافتید. در این صورت البته این قراردادی است و میتوان علامت دیگری را وضع کرد و از راه دیگری کمک جست تا انسانها به یاد درد بیفتند و یا به یاد هر شئ دیگری که برایش نامگذاری کردیم.
پرسش دوم
سوال دیگری بود راجب به قیامت که آیا قیامت امر اعتباری است؟ پاسخ این است که نه قیامت امر اعتباری نیست. باز هم باید تاکید کنیم که ما در این جا سخن نداریم که مسئلهای به نام روز قیامت و وقوع آن و رستاخیز مردم و زنده شدن پس از مرگ راست است یا دروغ؛ درست است، درست است یا نادرست.
اندیشه غیر اعتباری، غیر اعتباری بودنشان به این نیست که راست باشند حتماً، سخن در این است که آیا میتوان راست باشد یا نمیتواند، اگر سخنی، اندیشهای، بتواند راست یا دروغ باشد، همین کافی است که غیر اعتباری باشد؛ بله ما الان از نظر تجربی در عالم خارج نمیتوانیم قیامت را نشان دهیم، محال است قیامت همان وقتی حادث میشود که عالم تجربه و عالم مادیات تمام شده باشد دوره حیاتش.
و او روزگار دیگری و جهان دیگری و فضای دیگری خواهد بود، ولی این سخن میتوان راست باشد و میتواند هم دروغ باشد، یعنی خبر دادن از آیندهای با خصوصیاتی، کسانی منکر او هستند و کسانی معتقد به او هستند و کسانی میگویند راست است و کسانی میگویند دروغ است. امکان صدق و کذب، امر را اعتباری میکند. گر چه که در خارج یافت نشود خیلی از مسائل و مفاهیم است؛ خیلی از اندیشهها خیلی از تصورات و تصدیقها است، که ما برای آنها مطابق خارجی نمیتوانیم پیدا کنیم و در عین حال این اندیشهها غیر اعتباری هستند صرف یافت نشدن در عالم خارج چیزی را پنداری نمیکند، باید دید که میتواند یافت بشود یا نه و بنابراین میتواند راست باشد یا نه و همین کافی است در غیر پنداری شدن؛
پرسش سوم
گفته شده است که (پرسیده شده است که) ایدئولوژی امر اعتباری است یا نه؟
اگر ایدئولوژی را به معنای مجموع باید و نبایدها و مجموع ارزشگذاریها بدانیم، بله ایدئولوژی مجموعه اعتباریات خواهد بود؛ همه آن چه که آرمانها، ایدهالها، مطلوبها و خوبها، بدهای ما را تشکیل میدهد تمام آن چه که ما مورد تحسین یا تقبیح ما قرار میگیرد همه آن چه که فریضهها، تکالیف و حقوق ما را معین میکند، تمام این مجموعه را اگر یک نام به او بدهیم و آن نام را ایدئولوژی بگذاریم، ایدئولوژی یک امر اعتباری خواهد بود، تمام آن چه که از کمال و نقص، کمال و نقصی که کم و بیش معادل خوبی و بدی است تمام آن چه که از کمال و نقص سخن میگوید همه اینها اندیشه اعتباری خواهد بود و اگر اینها را در داخل ایدئولوژی ببریم، بله ایدئولوژی یک امر اعتباری است.
ایدئولوژی در اجتماع امروز ما و در نزد بعضی از صاحبنظران دو معنا از او مراد میشود؛ این دو معنا را باید از هم جدا کرد؛ گاهی گفته میشود ایدئولوژی، و غرض از ایدئولوژی مجموعه جهانبینی یک مکتب و ایدالهای یک مکتب است، یعنی منظور از ایدئولوژی همه مکتب است در این صورت نه، ایدئولوژی به این معنا تمام محتوایش اعتباری نخواهد بود، چون آن چه که جهانبینی یک مکتب را تشکیل میدهد، البته اعتباری نیست بلکه غیر اعتباری است و بعد هم توضیح خواهیم داد که چگونه آنها غیر اعتباری هستند.
ولی اگر ایدئولوژی را به معنای بخشی از مکتب بدانیم که مشتمل است بر فقط ارزشهای آن مکتب. مثلاً این که راجع به به مالکیت تعیین و تکلیف کرده، راجع به ریاست، راجع به روابط اجتماعی، راجع به حقوق زن و مرد، راجب توصیههایی که در عالم کرده، تمام مسائل اخلاقی، راجع به همه آن چه را که ما خصلتهای بد و خصلتهای خوب میشماریم، راجع به فضایل، راجع به رذائل، راجع به آرمانها، راجع به این که مردم چه چیزیهایی را باید مطلوب محسوب کنند و چه چیزهایی را باید طرد کنند.
من حیث المجموع اگر ایدئولوژی را فقط شامل این بخش از مسائل بدانیم در آن صورت البته ایدئولوژی تماماً اعتباری است همهاش از قبیل این اندیشههای پنداری است،
پرسش چهارم
یک نکته کوچکی را هم در انتها باید ذکر کنیم و آن عبارت از این است که گاهی به نظر میرسد، همان طور که ما از قوانین اعتباری میتوانیم فرار کنیم از قوانین غیر اعتباری هم میتوانیم فرار کنیم. پرسیده شده است که ما از قانون جاذبه میتوانیم فرار کنیم بعضی از سفینهها به عنوان مثال، فرار میکنند و میروند به جاهایی که یا جاذبه نیست یا جاذبه کمتر است به هر حال از میدان جاذبه زمین فرار میکنند بنابراین از این لحاظ تفاوتی نیست، بین قوانین اعتباری و غیر اعتباری که یکی لغو کردنی است و دیگری نه.
اولاً این که ما میتوانیم فرار کنیم از یک قانون، غیر از این است که آن قانون خودش در عالم خارج نباشد، ما گفتیم که اگر زمین هست، جرمی هست، این جرم جاذبه دارد شما میتوانید بیاید در میدان جاذبه این جرم باشید و میتوانید بیرون بروید؛ به عنوان مثال، که تازه با بیرون رفتن از این میدان جاذبه هم شما قانون دیگری از همان طبیعت را باید به کمک بطلبید. یعنی آن قانون لغو نشده است همچنان هست منتهی قانون همان طبیعت این است که در کنار این میدان اگر فلان ابزار وجود داشته باشد فلان نتیجه را شما خواهید گرفت. و به این ترتیب دوباره قانون دیگری در کار است و شما محکوم به قانون دیگری هستید.
ثانیاً وقتی که شئ وجود داشته باشد که خود آن شئ محکوم به یک قانونی است تا آن شئ هست آن قانون هم هست، شما نمیتوانید که نور را از قوانین خودش بیرون بیاورید تا نور هست قانون نور هم هست. تا نوری از هوا وارد مایعای میشود، قانون انکسار نور هم هست.
یعنی آن چه که قانون بر او حاکم است و آن شئای که حامل قانون است، تا وقتی آن شئ هست، همان رفتار هست و همان قانون هستو شرایط تازهای پیش بیاید آن شرایط تازه حامل قانون تازهای و باز حاکمیت قانون تازهای، اما اگر همین مردم، با این که همین مردم هستند که باید حامل این قانون مجازات قاتل باشند؛ اگر همین مردم تصمیم بگیرند که حامل این قانون نباشند دیگر این قانون نخواهد بود.
فرق است بین این که نور بتواند تصمیم بگیرد که دارای قوانین نور باشد یا نه، نور نمیتواند چنین تصمیمی بگیرد، تا نور، نور است و تا در آن شرایط خاص است همان قانون را دارد و الی ابد هم همان قانون را خواهد داشت اما تا انسان، انسان است برحسب تصمیم گرفتنهای مختلف میتواند قانونی را بشكند، فرار کند، لغو کند، و در عین بودن خود او قانونی در میان نباشد.
.
.
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (3)
دانلود از سرور اول | دانلود از سرور دوم | دانلود از سرور سوم
.
.
مطالب مرتبط:
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (1)
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (2)
.
.