اندیشههای پنداری دارای دو بخش بود، بخش اندیشههای پنداری ارزشی و بخش اندیشههای پنداری قراردادی؛ ذکر نمونههایی از اینها در نوبت گذشته، گذشت و اکنون میخواهیم این مسئله را با بسط بیشتری عنوان کنیم و به یاری خداوند با توضیح بیشتری نشان بدهیم که در برخورد با این اندیشهها چگونه معیارهایی را که قبلاً آموختهایم به کار بگیریم و چگونه با بعضی ظرافتها که در این امر هست آشنا شویم تا به هدف نهایی از این بحثها که بازشناسی اندیشهها از یکدیگر است وقوف بیشتر حاصل کنیم و ذهنمان را خوی بدهیم که به طور طبیعی و روان این تفکیک را انجام بدهد.
به طور کوتاه، یادآوری میکنم که ویژگیهایی که برای اندیشههای اعتباری(پنداری) برشمرده بودیم عبارت بود از:
1- ویژگی این که تمام اندیشههای پنداری معلول نیاز ما هستند، معلول نیازهای انسانها و زندگی اجتماعی و نیازهای روانی و روابط انسانی هستند و به تعبیر دیگر نیاز پرورده هستند.
به طور که اگر انسانی نبود و یا اگر انسان بود ولی نیازهای حاضر را نداشت، بلکه به صورت جانوری دیگر زندگی میکرد در آن صورت آن اندیشهها هم پا نمیگرفت و تولد نمییافت.
2- در مرتب دوم ویژگی بعدی عبارت بوده از این که اندیشههای پنداری که به صورت قضایا بیان میشوند، این قضایا مشمول صدق و کذب نمیشوند؛ یعنی درباره آن نمیتوان گفت که خطا هستند یا صحیح، راستاند یا دروغ. صرفاً اندیشههایی هستند پنداری و فقط در ظرف پندار و در ظرف اندیشه ما موجودیت دارند؛ نمیتوان برای آنها در عالم خارج مطابقی و مصداقی یافت تا با مطابقت یا عدم مطابقت با مصداق خارجی بتوان گفت که این اندیشهها صحیحاند یا ناصحیحاند و بنابراین ویژگی سوم این اندیشهها که در حقیقت کاملاً مرتبط با ویژگی دوم عبارت هست از همین که مطابق خارجی و ما بهازاي خارجی ندارد.
ویژگی چهارم عبارت بود از لغو پذیری یا فرار کردنی بودن از لوازم این اندیشهها میتوان فرار کرد، خود این اندیشهها را میتوان لغو کرد و درباره آنها به گونه دیگری فکر کرد، یا تصمیم گرفت اندیشههایی هستند که به تصمیم ما، به قرار داد ما، به خلق ما و به وضع ما متکی هستند و وقتی این خلق و وضع تصمیم عوض شود آن اندیشهها هم عوض خواهند شد.
و در مرتبه پنجم به دلیل این که این اندیشهها لغو پذیر هستند همه جا و برای همگان یکسان نیستند و بلکه میتوان فرهنگها، اجتماعات و محیطهای متنوعی یافت که این اندیشهها در آنها به گونههای مختلفی باشند، چنین نیست که وقتی انديشهاي از این اندیشهها ابراز شد همه درباره او یکسان بیاندیشند و همه آن را یکسان بپذیرند بلکه به دلیل اینکه درباره آنها حتی خطا و صواب هم صادق نیست صرفاً تصمیمگیری افراد و برداشت و استنباط خاص است که این اندیشهها را متفاوت خواهد کرد.
اینها مجموع ویژگیهایی بود که برای اندیشههای پنداری بر شمرده بودیم.
در این نوبت میخواهیم که بعضی از موارد این اندیشهها را بازشناسی کنیم و نمونههایی ذکر کنیم برای روشن کردن این مطالب.
اولاً نمونه بارز اندیشههای پنداری، آن هم از نوع قراردادی عبارت هست از زبان. تمام واژههایی که ما در زبان به کار میبریم، تمام نامهایی که برای اشیاء، حوادث، موجودات و پدیدهها وضع کردهاند و یا وضع میکنیم، همه آن چه که تحت عنوان قواعد زبان، دستور زبان، گرامر، صرف و نحو و نظایر آنها در زبانها گوناگون داریم تمام اینها از قبیل اندیشههای پنداری هستند.
به خوبی میتوان دریافت که در مورد اینها صدق و کذب راه ندارد و صد درصد لغو پذیر هستند و نسبت به محیطها، زبانها و فرهنگها گوناگون اینها متفاوت هستند. هیچ گاه خود ماه اقتضا نمیکند که اسم او ماه باشد گرچه که خود ماه صفاتی خارجی دارد که آن صفات خارجی بودن و نبودنشان به میل ما و به تصمیم ما بستگی ندارد از آن خود کروی ماه است؛ وزن ماه، حجم ماه، مدار ماه، دوری و نزدیکی او به خورشید، نسبتی که با زمین دارد، تأثیراتی که در روی دریاها دارد و بسیاری مسائل دیگر اینها هیچ کدام امور پنداری نیستند.
به تصمیم کسی بستگی ندارد و با تصمیم کسی لغو نمیشوند، واقعیاند و خارجیاند. ما ممکن است در کشف آنها خطا کنیم یا خطا نکنیم ولی همین که آن چنان که هستیم ماه را دریابیم برای همگان یکسان خواهد بود اما این که اسم ماه، ماه باشد این صد در صد امری است اعتباری صد در صد قراردادی است و به خوبی دیده میشود که میتوان این اسم را لغو کرد و اسم دیگری به جای او نهاد و نمیتوان گفت که، صحیح این است که اسم ماه، ماه باشد صحت و کذب در این جا راه ندارد هر چه را که ما قرارداد کنیم اسم ماه همان خواهد بود در این جا نمیتوان گفت که به دروغ اسم ماه، ماه شده است و نمیتوان گفت که به راستی اسم ماه، ماه شده است. در زبانهای مختلف هر نامی به ماه دادهاند همان است و در زبان پارسی هم که به گفتهاند ماه همان است، برای ماه، قمر هم داریم مون هم داریم، للون هم داریم و انواع اسمهای دیگری که برای ماه است. به خوبی دیده میشود که همه نام گذاریها اعتباریاند و این ما هستیم در این جا تصمیم میگیریم و باز به خوبی دیده میشود که نامگذاری و ایجاد زبان صد در صد معلوم نیازهای انسانی است اگر انسان نبود و یا اگر انسان بود و نیازی به مبادله افکار نداشت، زبان نمیآفرید ماایم که زبان را خلق کردهایم، تمام قواعدی که برای جملهسازی و جملهبندی در تمام زبانها هست، تمام آنها قراردادی است، همه آنان از قبیل اندیشههای پنداری است و کاملاً میتوانست نوع دیگری از قرارداد وجود داشته باشد و جملهبندی به گونه دیگری صورت بگیرد بدون این که ذرهای از منظوری که ما داریم آسیب ببیند و یا به دست نیاید، بنابراین زبان نمونه بارز اندیشهها پنداری است، این که قبل هم اشاره کرده بودیم ما بیشترین برخورد و سروکار را با اندیشههای پنداری داریم و این که میگفتیم که اندیشههای پنداری به یک اعتبار مهمترین اندیشههایی هستند که ما در زندگی داریم و این که اندیشههای پنداری را گاهی اندیشههای ابزاری هم نامیدهاند درست به همین دلیل است، اندیشههای پنداری به مثابه ابزارهایی هستند در دست انسانها و ما همیشه میدانیم که ابزار خلقش و آفرینش معلول نیاز است و اگر ما نیاز به چیزی نداشته باشیم وسیله رسیدن به او را هم و ابزار کسب و تحصیل او را هم نیاز نخواهیم داشت، زبان جز ابزارهای ما است ولی تنها ابزاری نیست که به ما کار میگیریم، و تنها نمونه اندیشههای پنداری نیست؛ هر نوع تقدسی که ما برای زبان قائل شویم باید بدانیم که فریبنده است ما بعداً خواهیم دید که چقدر مغالطات از ناحیه زبان صورت گرفته و بسیاری از این مغالطهها صرفاً بر این مبنا بوده است که کسانی تصور کردهاند که زبان غیر از ابزار بودن چیز دیگری هم هست؛ غیر از این که مخلوق ما باشد خودش استقلال در هستی دارد، غیر از این که به دست ما بتواند،خلق شود یا لغو شود میتواند مستقلاً به حیات خودش ادامه بدهد.
بنابراین به زبان چنان نگاه کردهاند که گویی به یک شی مستقل خارجی و از این لحاظ از او چنان مدد جستهاند که از یک شی خارجی و بدین ترتیب باب یک رشته مغالطات باز شده است که ما در آینده درباره این نوع مغالطاتی که از بد شناخت شدن زبان صورت گرفته است، اشاره خواهیم کرد و توضیح خواهیم داد.
اما از زبان مهمتر انواع دیگری از اندیشههای پنداری هست که یکی، یکی باید آنها را شناسایی کنیم.
مسئله حقوق را در نظر میگیریم، به گمان ما همه انواع آن چه را که تحت نام حق نامیده میشود و یا تحت عنوان تکلیف نامیده میشود از انواع اندیشههای پنداری است.
ما هیچ چیزی در خارج نداریم که خود آن چیز حق باشد، غرض ما از حق در این جا حقی است که در برابر تکلیف به کار میرود. حقوقی است که افراد برای خود یا برای دیگری قائل هستند. غرض ما از حق، حق در برابر باطل نیست؛ یعنی صحیح در برابر ناصحیح؛ حق در برابر وظیفه و تکلیف است که به کار میبریم.
چیزی در عالم خارج نمیتوان یافت که عین حقوق باشد؛ یعنی ما به ازای خارجی ندارد حق، و لغو پذیر هم هست؛ و این که کسی دارای حق هست یا دارای حقی نیست، مشمول صدق و کذب نمیشود و دارای حقوقی بودن یا مکلف به تکالیف بودن صد در صد معلول نیازها ماست و متکی به تصمیمات و قرار دادههای ما است و هیچ چیزی حق آفرین نیست و این بسته به ماست که چه چیزی را حق آفرین بدانیم یا ندانیم این مسئله بسیار مهمی است و ما این مباحث را عیناً طرح کردهایم تا این امور را به خوبی بازشناسی کنیم و روشن کنیم؛ ابتداً به نظر میرسد که این سخنی است خلاف جمهور و به نظر میرسد که ما مطلبی را داریم میگویم که احیاناً استناد عقلی و استدلال عقلی دربارهاش نمیتوانیم بکنیم.
پیش از این که من توضیح کافی در این باره بدهم باید یک نکته را تاکید کنم و آن عبارت از این است که وقتی ما اندیشهای را پنداری و یا اعتباری خواندیم نباید تصور کرد که اندیشههای پنداری به معنا امور موهوم، تخیلی هستند که هیچ ریشهای ندارند، به هیچ دردی نمیخورند و صرفاً بازیچههایی در دست ما هستند.
این توهم است که باعث میشود گاهی ذهن در برابر پنداری انگاشتن اندیشهای مقاومت کند، اگر این توهم را ما دفع کنیم و همان نوع استقلال و اصالت را برای اندیشههای اعتباری قائل شویم که برای سایر انواع اندیشهها، خود به خود مقدار زیادی از نیروی مقاومت ذهن خواهد شکست و در مرتبه دوم باید دانست که همچنان که ما اصالت میدهیم به سایر اندیشهها و آنها را برای خودشان و در ظرف وجود خودشان استحکامی برایشان قائل هستیم در این جا هم در ظرف وجود خود اندیشههای پنداری و در قلمرو کاربردشان همان استحکام را این اندیشهها دارند نباید تصور کرد با پنداری کردن اندیشهای ما داریم آن اندیشه را از استحکام محروم میکنیم این صحیح نیست، منتها استحکامها را نباید با هم مقایسه کرد هر اندیشهای برای خودش و با تکیه بر مبانی خودش استحکام خواهد یافت این درست اشتباهی است که احیاناً رخ میدهد که گمان میکنند که برای کسب استحکام برای اندیشههای پنداری باید آنها را به نحوی متکی به سایر انواع اندیشهها کرد.
این عیناً خطایی است که ما میخواهیم گوش زد کنیم که این کار را کردند مساوی با سست بنیاد کردن این اندیشهها، این اندیشهها چشمه جوشنده دیگری دارند و باید با توجه به چشمه خودشان اصالت آنها را دریافت همچنان که اندیشههای غیر اعتباری و غیر ابزاری هم چنین هستند نه اینها از آنها کسب استحکام میکند و نه آنها به استحکام بخشی اینها نیازمند هستند.
این نکته ابتداً باید در نظر باشد بنابراین وقتی که ما میگویم حقوق و تکالیف امور اعتباری هستند و ما به ازای خارجی ندارند معنایش این است که حقوق و تکالیف ابزارهایی هستند که شبیه زبان ما به کار میگیریم و در عالم روابط انسانی هم بسیار به کار میآید ولی بافت آنها و جنس آنها از نوع اندیشههای اعتباری است که مشمول صدق و کذب نمیشود.
ما معمولاً میگویم که زن به گردن مرد حقوقی دارد، مرد به گردن زن حقوقی دارد، فرزند نسبت پدر، پدر نسبت به فرزند، ملت نسبت به دولت، دولت نسبت به ملت، مطبوعات حقوقی دارند، تکالیفی دارند، استادان نسبت به دانشجویان حقوقی دارند، تکالیفی دارند، دانشجویان نسبت به استادان؛ رسانههای گروهی نسبت به ملت، ملت نسبت به آنها.
تمام اینها نسبت به هم حقی دارند و تکلیفی؛ در برابر هر حقی، تکلیفی است به تعبیر امیرالمؤمنین هر کسی حقی نسبت به کسی دارد، قطعاً کس دیگری نسبت به او حقی خواهد داشت و اگر کسی باشد که فقط حق داشته باشد نه تکلیف، آن یک کس خداوند است؛ حقوق همهشان اعتباری هستند منظور این است که شما وقتی دو نفری را که نسبت به هم حقی و تکلیفی دارند در نظر بگیرد تمام خصوصیات روحی و جسمی این دو کسی را تشریح کنید، تجزیه کنید و به دست بیاورید، شما چیزی نخواهید یافت که نام حق، را بتوانید برای بگذارید، تمام فیزیولوژی یک مرد را تشریح کنید و به دست بیاورید فیزیولوژی بدنی یک زن را به دست بیاورید فرض کنید که چاقی در اختیار باشد و تمام اندامهای روحی مرد یا زن را هم بتوان تحلیل کرد و تشریح کرد، تمام اجزای عناصری که در او هست بتوان به دست آورد هیچ چیزی در زن یا در مرد، در دو همسر نسبت به هم یافت نخواهد شد که خود حق باشد بله عواطفی در این هست در او هست امیالی در هر یک از اینها هست، ساختمان جسمانی خاصی، هر کدام اینها دارند، ساختمان خونی، ساختمان روحی، تمام اینها در هر کدام از زن و مرد به نحو خاصی است ولی آن چیست که میتوان گفت که این حق است که در مرد است، نسبت به زن، یا در زن هست نسبت به مرد.
ما هرگز چنین چیزی نخواهیم یافت آنچه که در مرد یا در زن است که ما بر آن نام حق میگذاریم چیزی نیست جزء آن چه را که ما اندیشهایم که قائل شویم برای زن نسبت به مرد یا برای مرد نسبت به زن؛ مطابق خارجی ندارد مسائل حق، تمام سخن ما در این است. هیچ چیزی را در عالم خارج نمیتوان یافت که خود حق داشتن باشد عین حقوق باشد، شما اگر اسم خون ببرید، بله خون هست، در بدن زن یا مرد اسم مغز ببرید بله مغز هست، در این دو.
اسم عواطف ببرید بله عواطف در این، هر دو هست ولی اسم حق را میبرید آن چیست است در یکی که حق اوست نسبت به دیگری ما چنین چیزی نمییابیم
در فرزند نسبت به پدر یا در پدر نسبت به فرزند، گاهی گفته میشود که استعدادها ما موجد حقوقاند. هر کسی هر استعدادی دارد برای او حقی ایجاد خواهد شد. ما آلان نمیخواهیم مناقشه کنیم در این که این سخن صحیح است یا صحیح نیست، جایش این جا نیست. فعلاً در آینده شاید این سخن را رسیدگی بیشتر کنیم ولی در همین سخن هم به فرض صحت اگر دقت کنیم، خواهیم دید با آن چه که تاکنون میگفتیم در آن جا هم صادق است یعنی باز حق به منزله یک موجود واقعی خارجی نشان داده نشده است.
میگویند که انسان به دلیل اینکه استعداد سوادآموزی دارد پس حق سوادآموزی دارد، انسان به دلیل این که غریزه جنسی دارد پس حق همسرگزینی دارد، انسان به دلیل این که آزاد است پس حق انتخاب مذهب دارد، حق انتخاب آزادانه همسر دارد، حق انتخاب آزادانه کشور و تابعیت نسبت به دولت خاصی را دارد و از این قبول حقوق، که هر کدام از اینها مبتنی شده است بر نوعی توانایی و استعداد و خصوصیات روحی و جسمی که در انسانها هست.
گفتیم که در درستی یا نادرستی این سخن ما فعلاً مناقشه و مداقه نمیکنیم ولی پُر روشن است که در این جاها گفته نمیشود که استعداد ما همان حقی است که ما داریم، گفته میشود که استعداد ما موجد حقی است؛ بنابراین حق غیر استعداد یعنی اگر شما در انسانی کاوش کنید او را تحلیل و تجزیه و تشریح کنید همه ویژگیهای جسمی، روحی او را به دست بیاورید ویژگیهای جسمی و روحی او را به دست آوردهاید و بعد این یک تصمیم دیگری است که ما از بیرون میگیریم.
و میگویم که چون زن یا مرد پدر یا فرزند و هر کس دیگری چون انسان به طور کلی فلان ویژگی، فلان نوع ساختمان جسمی و روحی را دارد پس این باعث میشود دارای حقی باشد هر گونه حقی، بنابراین حق غیر از یک موجود خارجی است؛ پس این چیست؟ پس اگر حق در خارج نیست پس چیست؟
اندیشه اعتباری (پنداری) است؛ یعنی ما به ازای خارجی ندارد، وقتی که میگویم کسی تکلیفی دارد شما موظف هستید که فلان کار را بکنید سرباز نسبت به افسر موظف است، افسر نسبت به سرباز موظف است، ما نسبت به خداوند موظفایم فلان تکالیفم را انجام بدهیم افراد در برابر سایر مردم تکلیف دارند، تعهد دارند، مسئولیت دارند، تمام آن چه که تحت نام تعهد و مسئولیت و التزام و تکلیف و وظیفه نامیده میشود، تمام اینها اندیشههای اعتباری (پنداری) هستند هیچ کدام از این بهرهای از موجود بودن در خارج ندارد شما هیچ گاه هیچ انسان مکلفی نخواهید یافت که یکی از صفات خارجی این موجود تکلیفی باشد که برای او هست ما وقتی که میگفتیم اندیشههای اعتباری (پنداری) ما به ازا و مطابق خارجی ندارند غرضمان همین بود که صفت واقعی هیچ موجودی محسوب نمیشوند نه خودشان موجودیت دارند و نه صفتی از صفات موجودی هستند و به این لحاظ همه تکالیف جزء امور اعتباری (پنداری) قرار میگیرند در همه موارد که ما سخن از باید و نباید میگویم عیناً همین طور است همه قضایایی که مشمول بر باید و نباید؛ از آن جا که این قضایا مبین تکلیفهایی و وظایفی برای کسانی هستند همه چنان جزء قضایای اعتباری محسوب میشوند.
به خوبی روشن است ما وقتی که میگویم قاتل را باید مجازات کرد یا قاتل را باید اعدام کرد اولاً ما برای این جمله نمیتوانیم یک ما به ازای خارجی پیدا کنیم، شما چیزی را نمیتوانید در عالم خارج نشان بدهید که معنایش این باشد که، این اعتبار است از قاتل را باید اعدام کرد، ما چنین چیزی نداریم صرفاً یک تصمیم است صرفاً یک حکم است، و بعد این شبیه این نیست که ما وقتی میگویم ماه تابنده است بله ما موجودی را میتوانیم نشان دهیم که این موجود در خارج هست و تابناک هست وقتی میگویم خدا هست میتوان چیزی را توضیح بدهیم و نشان بدهیم و منتهی نه با نشان دادن با انگشت با دست که هست حتی لازم نیست باشد، کافی است که بتوان گفت این راست است یا دروغ است، خدا هست میتواند راست باشد، و میتواند دروغ باشد، ما تابنده است میتواند راست باشد و میتواند دروغ باشد، ولی قاتل را باید مجازات کرد معنا ندارد که راست باشد یا دروغ؛ چنین چیزی را ما در عالم خارج نمیتوانیم بیابیم که بعد بگویم که این جمله با او مطابق هست یا نیست، این جمله میتواند مقبول باشد و میتواند مقبول نباشد، میتوان به او عمل کرد و میتوان از عمل کردن به او فرار کرد یا این را لغو کرد ولی صدق و کذب در او راه ندارد.
طبیعی است معلول نیازهای ما هست این سخن ما در یک جامعه انسانی زندگی میکنیم، نیازمند به روابط خاصی هستیم، برای نوع خاصی از زندگی، و بنابراین این تصمیم را گرفتهایم.
ما فعلاً کاری نداریم که تصمیم گیرنده کیست؟ سخن ما صد در صد مستقل است از مبداء و منشاء وضع، ما نمیخواهیم بگویم که چه کسی این را وضع کرد؟ چرا وضع کرده؟
خوب بود که وضع کرده، بد بوده که وضع کرده، فلان سخن در آن مرحله نیست، سخن در این مرحله است که پس از وضع شدن و پس از خلق شدن ما به این مخلوق نظر داریم به این سخنی که گفته شده است، که جنس و قماش و بافتش چیست و میبینیم که با ویژگیها و معیارهایی که ما دادیم سخنی است پنداری معلول نیازهای ما است مشمول صدق و کذب واقع نمیشود ما به ازای خارجی ندارد لغو پذیر است یعنی میتوان از او فرار کرد.
قاتل میتواند مخفی شود و اعدام نشود، کسانی میتوانند به این قانون عمل نکنند و برای فرهنگ و جامعه خودشان قانون دیگری را در نظر بگیرند.
این مثل قانون گازها نیست، این مثل قانون انکسار و انعکاس نور نیست، نور نمیتواند این رفتار مکرری را که دارد ترک بگوید و صرف نظر کند.
زمین نمیتواند با این ساختمانی که دارد این موادی که در او است این مقدار جاذبه را نداشته باشد، سنگ در میدان جاذبه نمیتواند رفتار دیگری داشته باشد ولی انسانها از همین قانون میتوانند فرار کنند. انسانها همین قانون را میتواند لغو کنند آن کسی که وضع این قانون کرده خود او هم میتوان این را لغو کند. گاهی لغو به دست خود واعظ است گاهی لغو به دست کسانی هست که پس از وضع مواجه با آن سخن، آن اندیشه میشوند.
بنابراین آن چه تحت عنوان مجازات برای مجرمین است و هر چیز که از این قبیل صد در صد اندیشههای پنداری است. تفاوت بسیار بارزی است بین این که کسی در اثر تماس با انگلی یا میکروبی بیمار میشود و این که کسی که بر اثر ارتکاب جرمی مستحق مجازاتی میشود بین این دو تا تفاوت بسیار بارزی است، وقتی گفتیم که شخص الف در اثر تماس با فلان میکروب، خاص فلان بیماری مخصوص را گرفت اندیشه پنداری نگفتهایم یک امر غیر پنداری است و بعداً خواهیم دید که از قبیل کدام نوع از اندیشههای پنداری است اما وقتی گفتیم که کسی در اثر سرقت مستحق مجازاتی شده است؛ در این صورت ما اندیشهای پنداری را ابراز کردهایم به خاطر این که اولی صرف نظر از خواست ما صرف نظر از وضع و قرارداد ما و صرف نظر از تصمیمات ما خود به خود در عالم خارج برای او حالت واقعی ایجاد شده است که از او نمیتواند فرار کند به معنای این که کسی نمیتواند با تصمیم خودش تأثیر میکروب را در وجود خودش انکار کند، یا هست یا نیست.
اما کسی میتواند با تصمیم خودش یا مجازات را لغو کند یا از مجازات سرقت فرار کند مکاتب مختلف هم میتواند وجود داشته باشند که عنوان مجازاتها را برای جریمه سرقت وضع کرده باشند به این ترتیب است که به گمان ما چه حق و چه تکلیف هر دو از قبیل اندیشههای پنداری هستند و تمام قضایایی که مشتمل بر آنها است قضایایی پنداری است چیزی وجود دارد به نام حق طبیعی یا حقوق طبیعی گفته میشود که جزء حقوق طبیعی مردم است که سواد بیاموزد، جزء حقوق طبیعی مردم است که در انتخابات شرکت کنند و اموری از این قبیل به گمان ما چیزی به نام حقوق طبیعی نمیتواند وجود داشته باشد.
مطابق آن چه ما میگفتیم تاکنون میتوان پذیرفت میتوان مماشات کرد آن هم در مرحله کنونی، که بعضی خصوصیات باشند که این خصوصیات بتوانند مورد قبول واقع شوند که برای کسی حقی را الزام کنند، اگر به این معنا حق طبیعی در نظر بگیریم معنای معقولی فعلاً برای او میتوانیم در نظر بگیریم گر چه که هنوز جای سخن در او هست؛ اما اگر کسی تصور کند که کسانی طبیعتاً و بر حسب ساختمان وجودیشان چیزی برای آنها است که خود حق آنهاست یا خود تکلیف آنهاست چنین چیزی وجود ندارد و نخواهد داشت همه حقوق و همه تکالیف بنا بر آن چه گفتیم جزء امور اعتباری (پنداری) قرار خواهند گرفت.
باز به منزله مثال دیگری تمام مقرراتی که در اجتماع داریم تمام انواع قوانین اجتماعی که وضع میکنند، نمونههای بسیار بارز آنها قوانین و علایم راهنمایی و رانندگی است تمام اینها جزء امور اعتباری (پنداری) هستند؛ هیچ گاه خود رنگ سرخ اقتضاء نمیکند که ماشینها متوقف شوند و هیچ گاه رنگ سبز اقتضاء نمیکند که ماشینها عبور کنند و صحیح نیست که بگویم که راست است که رنگ سرخ موجد توقف ماشینها است یا راست است که رنگ سرخ علامت توقف ماشینها است؛ صرفاً علامتی است که ما وضع کردهایم، میتوانستیم علامت دیگری وضع کنیم رنگ سرخ خود به خود مولد توقف نیست و رنگ سبز خود به خود مولد عبور نیست.
معمول نیازهای ماست، با تصمیم ما عوض خواهد شد، و در این جا راست و دروغ اصولاً جاری نیست؛ و باز میبینیم که اینها به منزله ابزارهایی هستند که ما به کار میگیریم از این روی به هیچ وجه نمیتوان اثبات کرد که رنگ سرخ را باید برای توقف ماشینها برگزید و یا رنگ سبز را باید برای عبور ماشینها برگزیده.
ما یکی از سخنانی که در آینده خواهیم داشت این است که هیچ یک از امور اعتباری (پنداری) را به طریق منطقی نمیتوان اثبات کرد به طریق منطقی هم نمیتوان نفی کرد و نقض کرد هیچ کسی نمیتوان دلیلی اقامه کند بر این که اسم ماه را باید ماه گذاشت، هیچ کسی نمیتواند دلیلی اقامه کند بر این که گرامر و دستور زبان فارسی باید این طور باشد که هست، هیچ برهانی ما نداریم؛ در آن طرف، از طرف نقض هم برهانی نداریم هیچ کسی نمیتواند برهانی اقامه کند که دستور زبان فارسی نباید این باشد که هست یا اسم خورشید نباید این باشد که اینک هست.
یا رنگ سرخ نمیتواند علامت توقف اتومبیلها واقع شود، نمیباید، ما چنین برهانی نمیتوانیم اقامه کنیم. بنابراین یکی از خصوصیات مهم اندیشههای پنداری این است که قابل نقد منطقی نیستند ما نفیً و اثباتً درباره آنها نمیتوانیم استدلال کنیم، اقامه برهان کنیم، دلیل بیاوریم بر نفیشان یا بر اثباتشان، تنها خصوصیتی که در اندیشههای پنداری هست، این است که باید ببینیم برای منظوری که آفریده شدهاند، برای آن منظور، از کفایت کافی برخوردار هستند یا نه اگر فرض کنیم که رنگ سرخ به چشم دیده نشود در این صورت هیچ مانعای وجود ندارد برای قرارداد کردن رنگ سرخ برای توقف ماشینها. ولی این منظور برآورده نخواهد شد، وقتی برآورده نخواهد شد ما این قرارداد را قرارداد با کفایتی نمیشناسیم و در این صورت خود به خود کنار گذاشته خواهد شد.
معنی این سخن این نیست که ما استدلال کردهایم که این غلط است، غلط و صحیح در این جا راه ندارد ما فقط گفتهایم که به دلیل اندیشههای پنداری، اندیشههای ابزاری هستند این ابزار برای حصول آن مقصود کافی نیست. پس در مورد اندیشههای پنداری فقط از نظر کفایت و عدم کفایت میتوان سخن گفت نه از نظر صحت یا عدم صحت. میتوانیم درباره توانایی آنها سخن بگویم برای مقصودی که آفریده شدهاند ولی نه درباره درستی و نادرستیشان و این نکته بسیار مهمی است و ما تا آخر این گفتگو این امر را تعقیب میکنیم.
نقدی که از اندیشههای پنداری میتواند که، نقد در توانایی است، نه نقد در صحت.
به منزله مثال دیگری میتوان مسئله همسری را انتخاب کنیم. همسری و حقوق زنان شویی و زن و شوهر شناخت شدن دو کس نسبت به یکدیگر یک امر صد در صد اعتباری (پنداری) است. وقتی که میگویم فلان کس همسر فلان کس است صد در صد خبر از یک قرارداد دادهایم، چرا؟ به خاطر این که رابطه همسری، رابطهای است که ما به رسمیت شناختهایم.
ما وضع و خلق کردهایم و ما هم میتوانیم لغو کنیم، پس از این که دو کس همسر یکدیگر شناخته شدند هیچ صفتی نیست، همسری برای هر یک از طرفین، هیچ گاه زن به محض همسر شدن دارای صفت خارجی خاصی نمیشود و مرد به محض همسر شدن دارای صفت خارجی خاصی نمیشود، به تعبیر دیگر، اگر ما مردی را که دارای همسر است، باز، هم چنان تشریح روانی و جسمانی بکنیم هیچ تفاوتی نخواهد داشت با کسی که همسر نیست تنها تفاوتی در این است که در مرد قراردادی مورد قبول قرار گرفته است که در مردی که این قرارداد مورد قبول قرار نگرفته؛ چنان تصمیم و تعهدی نیست، پس تصمیمی است که این مرد را همسر کرده است و تصمیمی است که این همسری را لغو خواهد کرد این شبیه وزن مرد نیست، شبیه حجم او نیست، شبیه سن او نیست، یک انسان با تصمیم خودش یا به تصمیم کسی دیگری دارای وزن خاصی، سن خاصی، حجم خاصی، عواطف و امیال و روحیات خاصی نخواهد شد، آنها آن چنان هست که هست.
باز پیش از این که به تحلیل مسئله به خوبی بپردازیم باز باید به این نکته اشاره کنم که این اندیشههای پنداری چقدر شایعاند و چقدر کارسازاند و به منزله ابزار چگونه آفریده شدهاند و ما در آنها غوطهور هستیم و آنها را هم به خوبی و به فراوانی به کار میبریم عمده بازشناسی آنها است هم چنان که بارها تاکید و اشاره کردهایم از سایر اندیشهها و این که خلط احکام، این انواع اندیشهها با هم صورت نگیرد اگر کسی ریاست را یک امر غیر پنداری بداند میتوانند خطاهای بسیار خطرناکی را مرتکب بشود؛ و وقتی که ریاست شناخته شد که یک امر پنداری است در آن صورت مصونیت از بسیاری از خطاها احراز خواهد شد.
ریاست چرا یک اندیشه پنداری است؟ وقتی میگویم فلان کس رئیس است اهم از این که رئیس جمهور باشد، رئیس دولت باشد، رئیس مدرسه باشد، رئیس خانواده باشد، هر چه میخواهد باشد، وقتی که رئیس بود، ریاست یک مقام اعتباری است؛ چرا؟
برای این که اولاً ما خلق میکنیم، ما برمیگزینیم کسی را به منزله رئیس، اگر کسی نباشد یا اگر کسانی باشند، کسی را به ریاست نپسند و نپذیرند او رئیس نخواهد بود، ریاست یک صفتی نیست در کسی که خود او موجودی باشد که به ذات رئیس است، ریاست قراردادی است، که ما میکنیم و کسی را به ریاست برمیگزینیم، در هر موردی، و طبعاً وقتی لغو کردیم آن شخص از ریاست سقوط خواهد کرد وقتی کسانی نخواستند کسی رئیس آنها باشد دیگر او رئیس نخواهد بود، اگر ما نخواهیم که ماه فلان مدار را نداشته باشد ربطی به خواست و نخواست ما نخواهد داشت، او آن مدار را دارد آن وزن و حجم را دارد ولی همین که ما نخواستیم که کسی رئیس ما باشد او رئیس ما نخواهد بود ریاست صد در صد به قبول ما بستگی دارد به ذائقه ما، به پسند و ناپسند ما بستگی دارد و از این لحاظ به دست خود ما هم لغو کردنی است ما میتوانیم لغوش کنیم فرار کردنی هم هست کسی میتواند از ریاست کسی فرار کند، ریاست برای ما مثل میدان جاذبه زمین نیست که وقتی در آن نیم در آن نیم. کسی میتواند که در دل ریاست کسی را نپذیرد و یا از لوازم ریاست او فرار کند همه تاکید ما بر این است که ریاست امری است که در عالم خارج شما ما به ازای برای او نخواهید یافت.
شما در یک رئیس، رئیس جمهور، رئیس دولت، رئیس مدرسه، خیلی از صفات را خواهید دید که آن صفات واقعاً در او هست، اگر از سن او بپرسید، واقعاً دارد، اگر از وزن او بپرسید، اگر از حجم او بپرسید، اگر از سواد او بپرسید، اگر از سایر خصوصیات روحی او بپرسید، صفاتی است که واقعاً در او هست اما اگر از صفات ریاست او بپرسید که کجاست، این صفت؟ خواهید دید که این صفت در او نیست، این صفت به اعتبار این که کسانی دیگری هستند که او رئیس آنهاست، ما به او نسبت میدهیم، اگر آن کسان نباشند، او رئیس نخواهد بود.
بنابراین این صفت از آنی او نیست، این صفت را دیگران قبول کردهاند که برای او بشناسند، معلول نیازهای ما هست، ما به خاطر گذران امور زندگیمان مجبور مدیریت و ریاست و فرماندهای را به کسانی بسپاریم و کسانی هم فرماندهای او را بپذیرند، و
به این ترتیب گذران امور زندگی بشود، کسانی بودهاند که ریاست را امر طبیعی میدانستهاند و این همان مسئله مهمی است که ما در این جا مجبوریم به آن اشاره کنیم و مایلیم بر آن تاکید کنیم که خلط بین احکام اعتباری با غیر اعتباری چقدر خطرناک است.
از گذشته کسانی بودهاند که معتقد بودهاند که رئیس، در جامعه به منزله رأس هست در بدن؛ کلمه رئیس بر گرده همان رأس ساخته شده است و طبقات پایین به منزله پا هستند در همان بدن ما همه میدانیم که سر در بدن یک جای طبیعی دارد جای او است و خواصی دارد که صفت اوست، ما به سر آن صفات را نبخشیدهایم و به میل ما هم تعویض شدنی و باز گرفتنی نیست، به پا همین طور، و این مجموعه اندامها در یک پیکر انسان نوعی هماهنگی و همکاری با هم دارند که اگر جای اینها هم عوض شود این نتیجهای که از پیکر انسان گرفته میشود، گرفته نخواهد شد.
اگر ما جامعه را به یک انسان تشبیه کنیم که کردهاند و بعد رئیس را در جامعه به منزله رأس در بدن بشناسیم در آن صورت ما به رئیس جای طبیعی دادهایم، صفت طبیعی برای او قائل شدهایم و معنا این، این خواهد بود که این صفت از او باز گرفته شدنی نیست. صفت اوست، مال اوست از آن اوست، جای طبیعی او است که رئیس باشد و جای طبیعی دیگران است که به منزله پا باشند و بارکش رئیس باشند، به این ترتیب است که کسانی نظام طبقاتی را در جوامع گذشته یا نظام قبائلی را توجیه میکردهاند.
ابتداً تشبیه میکردهاند، و بعد از این تشبیه یک امر اعتباری را با یک امر غیر اعتباری خلط میکردهاند، اگر یک نتیجه عاجل بتوانیم از این بحثمان بگیریم این است که بسیار خطرناک است که این گونه اندیشهها را با هم بر آمیختن باید حکم هر کدام و ویژگی هر کدام باز شناخت همین که ما دانستیم که ریاست یک امر اعتباری (پنداری) است.
نتیجه قطعی این است که لغو کردنی است و نتیجه قهری این است که هیچ کس حق ریاست ندارد به منزله این که یک صفت طبیعی او باشد که این شخص آفریده شده است تا رئیس باشد چنین چیزی در جهان وجود ندارد افرادی آفریده شدهاند، هوشمندند که این صفت خارجی آنها است افرادی آفریده شدهاند که زیبا هستند این صفت خارجی آنها است اما هیچ کس رئیس آفریده نمیشود؛ ریاست امر اعتباری (پنداری) است بنابراین لغو کردنی است.
زوجیت به گمان ما عین چنین چیزی بود که قبلاً مثال زدیم، آن هم جزء اندیشههای پنداری بود و بنابراین همچنان که در مورد زوجیت گفتیم در مورد ریاست هم همین را میتوانیم بگویم، این درست نیست که بگویم به راستی او رئیس اینها، به راستی کسی رئیس اینها نیست و به دروغ هم کسی رئیس کسانی نیست، تا وقتی که این کسان بخواهند او رئیس اینها است.
وقتی نخواستیم او رئیس اینها نخواهد بود درست شبیه این که بگویم که به راستی اسم ماه، ماه است، یا به دروغ است اسم ماه، ماه است؛ هیچ کدام از اینها صادق نیست، درست نیست، نه راست است، نه دروغ است، این اسم برای ماه وضع ماست و خواست ماست کسی به راستی رئیس کسانی نیست و به دروغ هم رئیس کسانی نیست فقط به خواست آنهاست که رئیس آنهاست و به خواست آنهاست، که رئیس آنها نباشد، البته وقتی کسانی کسی را به ریاست برمیگزیند ابزاری است و از او انتظاراتی دارد و تمام آن چیزی که در مورد ریاست میتوان گفت توانایی او است در حل و فصل مسائل در آن انتظار که او میبرند نه این که درست است که رئیس آنها باشد یا نادرست است در این جا من به یک نکته باید اشاره کنم که اهمیت دارد و ممکن است نوعی خطا و خلط را در ذهن برانگیزد آن نکته عبارت از این است که در این جا، ما در دو مرحله میتوانیم سخن بگویم یکی از آنها اندیشه پنداری خواهد بود و دیگری نه.
اگر بگویم که فلان کس به راستی ریاست فلان کسان را بر عهده دارد گفتیم که این سخنی است اعتباری و راست و دروغ در این جا راه ندارد اما اگر بگویم که فلان کسان شخص الف را به ریاست خود برگزیدهاند این سخن اعتباری نیست این یک امر غیر اعتباری است، این خبر از یک حادثه خارجی است، داریم بیان میکنیم قراردادی را که واقع شده است توسط کسانی درست شبیه این که فلان کس همسری فلان کس را برگزیده است، قبول کرده است، این امر اعتباری نیست.
داریم خبری میدهیم از این که در کجا چه قرار دادی رخ داده، میگویم مقررات فلان کشور در مورد ورود فلان نوع کالا چنین است این یک امر اعتباری نیست این خودش خبر است از بودن مقرراتی در خارج و این که کسانی پایبند به این مقررات و اعمال میکنند آنها را.
اما خود مقررات ورود فلان کالا یک امر اعتباری است، خود مقررات یک امر اعتباری است به این معنا که میتوان مقررات را لغو کرد و مقررات دیگری به جای آنها نشاند و معلول نیازها ما است و به هیچ وجوه صادق نیست که بگویم راست است این مقررات برای این کالاها، راست و دروغ در این جا نیست، مثل اسم است، برای ماه و خورشید، میتوان مقررات دیگری به جای آنها نشاند پس فرق است بین این که خبر بدهیم از بودن قراردادی، و این که خود قرارداد را ذکر کنیم، خود قرارداد اعتباری است ولی خبر از وجود نوعی از انواع قرارداد این دیگر اعتباری (پنداری) نیست.
اگر بگویم که عربها به ماه، قمر میگویند این که اعتباری (پنداری) نیست، این خبر است و یک امر واقعی است ولی اگر بگویم ماه اسمش قمر است آن وقت این هم اعتباری است و راست و دروغ هم در این جا جاری نیست.
.
.
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (۲)
دانلود از سرور اول | دانلود از سرور دوم | دانلود از سرور سوم
.
.
مطالب مرتبط:
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (1)
.
.
سلام
اگر چه با بسیاری از محتواها موافق نیستم،اما از اینکه در نشر افکار میکوشید متشکرم؛ خصوصا اینکه خیلی از صوت ها را هم پیاده و مکتوب میکنیدکه کاری است بس طاقت فرسا
بنام خدا
اکثرخیرفی النساء .امام صادق ع.بیشترین خیر نزد زنان است .
برگرفته ازحدیث پیامبرص :این دخترانندکه دلسوزومددکاروبابرکتند.
با سلام و تشکر بابت سایت خوبتون.
چرا ادامه ی جلسات رو قرار نمی دهید؟
کار بسیار پسندیده ایست که سخنرانی ها را بصورت متن پیاده می کنید روی متن خیلی بهتر می توان تفکر و تامل کرد
درود خدمت تمام شما عزیزان!
اگر باقی جلسات روش نقد اندیشه ها را بگذارید، مدیون تان خواهم بود.
سپاس