راستش راه رسیدن به موفقیت شاید ساده باشد. من مصاحبههای فراوانی با هنرمندان، نویسندگان و کارآفرینان خلاق و بسیار موفق داشتهام و از همه آنها درباره رمز موفقیتشان پرسیدهام. یکی از تکراریترین پاسخها به این سوال این بوده که “دروغ چرا؟ من اصلا زندگی اجتماعی ندارم.”
چاه زمان
در حالی که همخانهای هایم هر روز برای کار از خانه بیرون میروند، من به صورت قراردادی و از خانه کار میکنم. برای همین همیشه وقت زیادی به معاشرت با دیگران اختصاص میدادم و این کارم را به عنوان یک نیاز اساسی انسانی توجیه میکردم. ولی وقتی برایم مشخص شد که چقدر وقت صرف معاشرت با دیگران میکنم، برایم سوال شد که نکند دارم افراط میکنم.
نشستم حساب کردم و دیدم که به طور متوسط هفتهای ۲۲ ساعت وقت صرف کارهای اجتماعی میکنم. این شد که تصمیم گرفتم ببینم حذف کامل زندگی اجتماعی چه تاثیری بر بازده کاری، سلامتی و تندرستی من خواهد داشت.
میدانستم که در بعضی از برنامهها صرفا برای این شرکت میکنم که از دیگران عقب نیافتم و برای همین به هیچ پیشنهادی نه نمیگفتم. ولی این همه داستان نبود. بعضی وقتها هم بهانهای بود تا بتوانم کارهایم را عقب بیاندازم و ذهنم را خلوت کنم.
این شد که به مدت یک ماه به همه پیشنهادها نه گفتم و هیچ برنامهای با دوستانم نگذاشتم: نه با کسی به بار رفتم و نه با کسی قرار قهوه گذاشتم؛ شام و مهمانی و برنامههای غیرکاری همه لغو شد تا ببینم چه تاثیری بر تمرکز و بازدهام میگذارد و باعث پیشرفت شغلی میشود یا نه.
سی و یک روز بعد
در روز نخست این آزمایش با نگرانی عمیقی دستوپنجه نرم میکردم که نکند دارم یک برنامه جذاب را از دست میدهم. چیزی که باعث ایجاد این حس در من میشود استبداد ناشی از حق انتخاب است – وقتی میتوانید آخر هفته خود را صرف انجام چند کار جذاب کنید، چطور میتوانید مطمئن باشید که انتخابتان درست است؟
اما این نگرانی با گذر روزها کمتر شد و بیش از پیش احساس راحتی کردم. آخر هفته که میشد فقط یک انتخاب داشتم – اینکه در خانه بمانم – و این محدودیت باعث میشد از تصمیمم راضیتر باشم. پیش از آن همیشه بابت اینکه جمعه شب در خانه بمانم یا مهمانی را زود ترک کنم خودم را سرزنش میکردم. ولی حسی که در جریان این آزمایش به من دست میداد این بود که رسیدن به کارها، خواندن کتاب و تماشای فیلم رضایتبخش است و علاقه نداشتم به کارهای دیگری که میتوانستم بکنم فکر کنم.
از طرف دیگر نبود تفریح در برنامه روزانهام اجازه میداد تا عمیقتر کار کنم. از آنجایی که فکر کردن به خوشگذرانیهای دیگران یا کارهای دیگری که میتوانستم بکنم وقتم را نمیگرفت، میتوانستم در اوقات مختلف هفته که قبلا صرف معاشرت میشد به شدت روی کارهایم تمرکز کنم – مثلا جمعه شب را به کارهای اداری اختصاص میدادم و شنبهها صبح هم برای نوشتن به کافه میرفتم.
ملالت زیباست
در عین حال که وقتم برای کار بیشتر شده بود، متوجه تغییراتی در وضع سلامتی و تندرستی خودم هم شدم. دیدم که دارم بیشتر در خانه آشپزی میکنم، روزها نرمش میکنم، شبها زودتر میخوابم، کتاب میخوانم، و در طول روز از اوقات خستگی و استراحت لذت میبرم.
حتی با اینکه از آشپزی و شرکت در کلاسهای ورزشی لذت میبردم، نبود یک زندگی اجتماعی باعث شده بود که بیش از حد انتظارم وقت آزاد داشته باشم و تنهایی و ملالت ناشی از “کاری نکردن” را حس کنم.
در نهایت یاد گرفتم تا از کاری نکردن لذت ببرم و در اوقات تنهایی خوش بگذرانم. از آنجایی که دیگر مجبور نبودم اوقاتم را هر طور که شده پر کنم، در مسیرهای مارپیچ پیادهروی میکردم، بدون هیچ هدفی در کافهها مینشستم و بیش از پیش برای خودم خیالبافی میکردم.
اینگونه اتلاف وقت برای خلاقیت مهم است، و اتفاقا نشان داده شده که ذهن سرگردان به یافتن راهحلهای خلاقانه برای مشکلات کمک میکند. ایمی فرایز، نویسنده کتاب خیالبافی در کار و سردبیر مجله روانشناسی روز، میگوید وقتی ذهنتان را ول میکنید با خاطرات، احساسات و اطلاعات کوچکی که ذخیره کرده ارتباط برقرار میکند.
من در جریان این آزمایش مرتب ایدهها و پروژههای هیجانانگیزی به سرم میزد.
پدرو دیاز، مدیر موسسه سلامت روحی در محیط کار در شهر سیدنی استرالیا، میگوید بیکاری به همان اندازه انرژیزا است که معاشرت با دوستان، و نیازی اساسی برای شارژ مجدد ذهن است.
تحقیقاتی که اخیرا انجام شده این ادعا را ثابت میکند: مطالعهای که در سال ۲۰۱۶ روی ۴۸ نفر انجام شد و وضعیت روحی، خستگی و اضطراب آنها را برای یک دوره ۱۲ روزه بررسی کرد، نشان داد که کارهای اجتماعی باعث افزایش روحیه و انرژی افراد میشد – اما این رفتار باعث خستگی بیشتر هم میشد که با سه ساعت تاخیر خودش را نشان میداد. با اینکه جامعه آماری این مطالعه کوچک است ولی تاییدکننده این ایده است که فعالیتهایی که با تمرکز ذهنی همراهند – معاشرت، کار یا درس – باعث خستگی میشوند.
نتیجه این مطالعه پرسش مهمی را مطرح کرد – شاید چیزی که باعث خستگی میشود نه میزان کار یا معاشرت افراد، بلکه نبود وقفه کافی در هر دو باشد.
آقای دیاز میگوید “ما به اندازه کافی به تنهایی اهمیت نمیدهیم و بیشتر مردم حتی نمیدانند که چه کارهایی برای استراحت مغز و سیستم عصبی خوب است”.
در جامعهای که مشغولیت مایه افتخار محسوب میشود، به راحتی نمیتوان فهمید که نداشتن زندگی اجتماعی نتیجه اجتنابناپذیر زندگی کاری است یا راهی برای نشان دادن اهمیت خودمان به دیگران.
سیلویا بلتزا یکی از نویسندگان تحقیقی است که اخیرا از طرف مدرسه کسبوکار هاروارد منتشر شد. نویسندگان این تحقیق ادعا میکنند که امروزه جایگاه مورد علاقه مردم در زندگی پرمشغله نماد پیدا میکند و نه در زندگی پرسرگرمی. او میگوید “وقتی نشان میدهید که سرتان شلوغ است، عملا دارید به بقیه میگویید اهمیت دارید و جایگاهتان خیلی بالا است. ولی نه به این خاطر که لباس گران پوشیدهاید، بلکه به این خاطر که تقاضا برای شما زیاد است و پیش دیگران مطلوبیت دارید.”
دام بیدوستی
اثرات مثبت تنهایی – مثل روشنی بیشتر ذهن و احساس سرزندگی – در صورتی که برای مدت زیادی در خلوت خود تنها میماندم، مایه نگرانی میشد.
برای خیلیها که در محیطهای اداری کار میکنند، معاشرت یکی از عناصر مهم زندگی کاری محسوب میشود و افرادی که در محیط کار “دوست خیلی خوب” دارند هفت برابر بیشتر از دیگران احتمال دارد دل به کار بدهند. رفاقتهای کاری در عین حال باعث ایجاد اهداف مشترک و شبکه حمایت اجتماعی میشود که میتواند به ترفیع رتبه و مشاوره کاری منجر شود.
شکی نیست که معاشرت خارج از ساعات کاری هم برای ایجاد روابط کاری مهم است. با اینکه یک ماه دوری از زندگی اجتماعی تاثیری بر روابط من با کارفرماهای موجود نداشت، ادامه آن وضع ممکن بود باعث کاهش توانایی من در ایجاد روابط جدید شود.
کار و تفریح
شاید کار درست این باشد که به جای تلاش برای ایجاد توازن میان کار و تفریح، زندگی اجتماعی خود را وارد کار کنیم. چیزی که به نظر من رسید این بود که رمز موفقیت شغلی ادغام زندگی کاری و اجتماعی است، نه کاهش دومی.
الن گالینسکی، یکی از بنیانگذاران موسسه کار و خانواده، متوجه شده که افرادی که میتوانند بیش از یک موضوع را در اولویت اول قرار دهند، بیش از دیگران از زندگی خود رضایت دارند.
او میگوید “ما متوجه شدهایم که این قبیل افراد زندگی سالمتری دارند، در کار خود موفقتر هستند و زندگی خانوادگی بهتری هم دارند. اگر کل زندگیتان روی یک مساله متمرکز باشد و ناگهان اتفاق بدی بیافتد، قطعا میتواند ویرانگر باشد. اگر چیزهای دیگری هم برایتان اهمیت داشه باشند – ممکن است یک کار هنری باشد، یا یک رشته ورزشی، یا امور محله، یا حتی حلقه دوستان – میتوان گفت که در مجموع وضع بهتری خواهید داشت.”
من در جریان این آزمایش وقتهای اضافهای را که به دست آورده بودم صرفا با کار بیشتر پر نکردم، بلکه به موضوعات مورد علاقهام افزودم. قطعا این شرایط جدید به من اجازه میداد تا در اوقات مشخصی که قبلا امکانش نبود بیشتر روی کارم تمرکز کنم، ولی در عین حال جذب فعالیتهایی شدم که قبلا از آنها غافل بودم – ورزش، تمرین پیانو، و مدیتیشن.
درسی که گرفتم این بود که نمیتوانم بخشی از زندگی خود را با ظرافت تمام حذف کنم تا در بخشی دیگر به موفقیت برسم – رابطه با دیگران جزئی انکارنشدنی از زندگی کاری است و به ما کمک میکند تا از فراز و نشیبهای اجتنابناپذیر زندگی به سلامت عبور کنیم.
حالا که این آزمایش به اتمام رسیده، من تعریف موفقیت را برای خودم عوض کردهام – دیگر تنها کار، یا تنها تفریح، یا تنها توازن نیست، بلکه ترکیبی است از فعالیتهای مختلف در طول روز که با اوقات استراحت پی در پی از یکدیگر جدا شدهاند.
.
.
زندگی اجتماعی ندارید؟
مدلین دور
بیبیسی
.
.