1
کسی به ما تندی یا بیمحلی میکند و موجب خشم یا ناراحتیمان میشود؛ به اهداف ریز و درشتی نمیرسیم که برایشان برنامهریزی و کوشش کردهایم و احساس شکست و ناکامی به سراغمان میآید؛ از داشتههای کنونیمان که روزگاری در حسرت به دست آوردنشان بودیم، خسته و دلزده و ملول میشویم؛ بیمار میشویم و درد جسمی و فکرِ پیامدهایی که بیماری میتواند داشته باشد عذابمان میدهد؛ کسی به مقام و موقعیتی میرسد یا چیزی به دست میآورد و این حسادتمان را برمیانگیزد؛ به فرصتهای از دسترفتهمان فکر میکنیم و با ” ای کاشها” حسرتشان را میخوریم؛ با مرگ کسانی مواجه میشویم که به آنها دلبستهایم و فقدان آنان بیتاب و غمگینمان میکند؛ تصور اینکه سلامتیمان، داراییمان، شغلمان و در مجموع، وضعیتمان در معرض چه حوادث و اتفاقاتی میتواند قرار بگیرد، ما را به ورطه ترس و اضطراب میاندازد. این قبیل تجربههای پیدرپی و متراکم است که ما را با «رنج» آشنا میکنند. البته احساس رنج در میان افراد مختلف که هریک برای خودشان دنیاییاند، کمیت و کیفیت متفاوتی دارد؛ فرد زودرنجی که مغازهدارِ محله، جواب سلاماش را به گرمی نداده است دستخوش رنج است، عاشق صادق و پاکباخته نیز رنجور از فراق محبوباش. گرچه رنجها در کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت، قابل دستکاریاند و میتوان با تکنیکها و روشهایی کم و کیفشان را تغییر داد، زندگی به ما می گوید که تار و پودش با رنج گره خورده است و به نظر نمیرسد تا وقتی که زندهایم دستبردار ما باشد؛ گویی رنج، هزینه زنده بودنمان است.
2
دو ناخدا را در نظر بگیرید که با کشتیشان به دریا زدهاند. ناخدای الف، سکان کشتی را به دریا داده است چنانکه جهت حرکت کشتی و سرعت آن را باد و امواج تعیین میکنند. و ناخدای ب، سکان کشتی را در دست گرفته است و تاآنجاکه ممکن است میکوشد تا جهت حرکت کشتی و سرعت آن را تعیین کند. اگر فرض بگیریم این دو جهت انجام ماموریت واحدی مانند صید کوسه ماهی در محدودهای خاص به دریا رفتهاند، واضح است که نمیتوانیم رفتار ناخدای الف را هدفمند و در مسیر انجام ماموریت تعبیر کنیم، درحالیکه رفتار ناخدای ب را هدفمند و معطوف به انجام ماموریت میدانیم. پس ناخدای الف، در برابر وضع و حال دریا منفعل، و ناخدای ب در برابر آن فعال است.
هریک از ما، تا وقتیکه زندهایم، ناخدای کشتی زندگیمان هستیم. روشن است که من و شما جهت و سرعت این کشتی را تعیین نمیکنیم و شرایط و اوضاع و احوال بسیاری وجود دارند که در کیفیت حرکت کشتی زندگی و حتی بودن یا نبودن خود کشتی دخیلاند. اما به هر حال، من و شما را در پشت سکان این کشتی گذاشتهاند و ناگزیریم در برابر هر وضع و حالی همچون رنج که در دریای زندگی پیش می آید موضعی بگیریم و واکنشی نشان دهیم.
3
بطورکلی، به دنیای درونمان که رنج در آن روی میدهد دو نوع نگاه میتوانیم داشته باشیم.1 یک نگاه، خصمانه است یعنی رنجهایمان را به دید یک دشمن مینگریم؛ از دست آنها عصبانی هستیم و با خشم و نفرت نگاهشان میکنیم. در این نوع نگاه به خود، بخش عمدهای از ساعات بیداریمان به خودخوری و ناراحتی و بیتابی میگذرد و نیرویمان در این راه مصرف میشود و خستگی راه به تن و جانمان میماند.
بیاییم پدر و مادر مهربانی را فرض کنیم که کودکی لجوج و بازیگوش دارند بطوریکه مهار او در خانه و خیابان و مهمانی بسیار سخت است و نیروی زیادی از والدیناش صرف کنترل او میشود. گرچه آنها این حد از شیطنت را نمیپسندند و هیچگاه آرزوی داشتن فرزندی با چنین ویژگیهایی نداشتهاند، کودکشان را نه دشمن بلکه عزیزترین خود میدانند و کوشش میکنند تا او را با صبر و مهربانی و با کمک روانشناس و بکارگیری روشهای علمی آرامتر کنند.
اگر این نگاه را به خودمان و رنج هایمان داشته باشیم، روی به نگاه دیگر آوردهایم یعنی نگاه دوستانه. نگاه دوستانه به خود، نگاه پدرانه و مادرانه به رنجهای خویش است، گویی رنجها فرزندان ما هستند که باید به چشم کودکانی بازیگوش و لجوج به آنها بنگریم، با مهربانی و شفقت در آغوششان بگیریم و به آنها ادب بیاموزیم. با این نوع نگاه صلحجویانه است که فرصتی فراختر برای نزدیک شدن به رنجهایمان پیدا میکنیم، آماده شناخت بهترشان میشویم و امکانات وجودیمان در برابر آنها مجال گشودگی مییابند.
نکته
“رنج شناسی” و بطورخاص، تفکیک این دو نوع نگاه به رنج، امکانی است که از شناخت مرتبه دوم حاصل میشود.2 من میدانم که دارم رنج میکشم (شناخت مرتبه اول)، اما از همین آگاهی به رنج کشیدن نیز باخبرم (یعنی میدانم که میدانم رنج میکشم) و میتوانم درباره معنا و ارزش رنجهایام فکر کنم؛ این شناخت مرتبه دوم است. شناخت مرتبه دوم قابلیتی است که ما را قادر میسازد تا از آگاهیهای مرتبه اول، مانند رنج کشیدنمان، فاصله بگیریم و از بالا به آنها بنگریم همچون وقتیکه درباره نوع نگاهمان به رنج فکر میکنیم و نگاه خصمانه را از نگاه دوستانه و مهربانانه به آن تفکیک میکنیم.
4
با نگاه از بالا یا مرتبه دوم به خودمان، درمییابیم که ما معمولا در برابر تجربههای خوشایند درونی همچون آرامش و شادی، مواجههای فعالانه داریم؛ به دنبال خلق تجربهها یا قرار گرفتن در موقعیتهایی میرویم که چنین حالات خوشایندی را در ما ایجاد کنند مثلا بیشتر اوقات، سفر رفتن، مرخصی گرفتن، رستوران رفتن، با دوستمان قرار ملاقات گذاشتن، خرید کردن، به کوه رفتن و مانند اینها چنین نقشی ایفا میکنند. در مقابل، معمولا در برابر تجربههای ناخوشایندی که نام رنج بر پیشانی دارند، مواجههای منفعلانه داریم یعنی وقتی رنجور میشویم گویی “دچارش” شدهایم و فقط عاجزانه “بازیاش” میکنیم و با زبان حال میگوییم:
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟ در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای3
به بیان دیگر، در وقت شادی، ناخدایی هستیم که سکان کشتیمان در دست خودمان است و در وقت غم، ناخدایی هستیم که سهمی برای خود نمیبینیم؛ به ظاهر سکاندار کشتی زندگیمانایم اما به واقع، فقط شرایط بیرونی دریای زندگی است که کشتیمان را این سو و آن سو میبرد.
5
در دنیای بیرون، موقعیتهایی هستند که آنها را شادیبخش، و موقعیتهایی هستند که آنها را رنجآفرین مینامیم. برای مثال، آبتنی کردن در برکهای خنک در فصل تابستان میتواند موقعیتی شادیبخش، و ترفیع گرفتن همکار همرتبهمان میتواند موقعیتی رنجآفرین باشد. اما خودِ شادی یا خودِ رنج موجوداتی نیستند که زندگی مستقلی در بیرون از ما داشته باشند بلکه حالتها و تجربههاییاند که در درون ما رخ میدهند و برآمده از نسبتیاند که من و شما با موقعیتهای بیرونی داریم. ترفیع گرفتن همکارمان میتواند برای من رنجآفرین، برای شما فاقد اهمیت، و برای دیگری مایه خرسندی باشد. شاید علت این همه تفاوت که با یکدیگر در میزان و نوع شادیها و رنجها داریم از همین جا باشد. پس رنج و شادی رویدادی در درون ما است نه وضعیتی در بیرون ما.
با درک نسبتی که با رنجها داریم، یعنی اتفاقاتی درونی که محصول مواجهه با دنیای بیرون است، در مییابیم که فیلترهای تفسیری ذهن و ضمیرمان است که معنای رویدادهای بیرونی را رقم میزنند و به آنها رنگ رنج یا غیر از آن میدهند. بنابراین، میتوانیم رنج را که حاصل تفسیر و تعبیرمان از رویدادهای بیرونی است، صدایی بدانیم که با من و شما سخنی دارد و از چیزی میگوید که مستلزم رجوع به دنیای درون و کندوکاو در آن است.
6
اگر رنج، فرزند بازیگوش و لجباز ما است، اگر رنج، رویدادی درونی است که محصول نوع نسبتی است که ما با رویدادها و موقعیتهای بیرون از خودمان داریم:
بیاییم به ناکامیها، ناامیدیها، غمها، حسادتها، نفرتها، ترسها، اضطرابها، حسرتها، ملالها، کینهها و خشمهای خود که رنجهایمان هستند از روی شفقت و دلسوزی بنگریم و آنها را بشنویم. رنج ها حرفی دارند از جنس دعوت، دعوتی برای آغاز سفری درونی؛ درونی که چشم به راه تغییر است.
.
.
1- این دو نگاه را از آقای دکتر آرش نراقی آموخته ام. نک: فكركهاى فيس بوكى آرش نراقی
2- Second-order cognitionیا خودآگاهی ژرف اندیشانه Reflective self-consciousness . برای آشنایی تفصیلی با این موضوع، نک:
Phenomenological Approaches to Self-Consciousness
3- مثنوی معنوی، دفترششم؛577
.
.
رنج ؛ صدایی که باید شنید
نویسنده: مهدی غفوریان (دانش آموخته دکتری فلسفه)
.
.
سلام
جالب بود
و پرکاربرد در دنیای پر از رنج امروزی
تمایل به کاهش رنج ظاهرا معلول و ای بسا علت تکامل ما بوده و در هر حال غریزی به نظر میرسد. این تمایل غریزی وامیداردمان که همه امور را به دو دسته کنیم: خوشایند و ناخوشایند یا رنجآور. در حالی که امور بینابین یا خنثی هم وجود دارند. این تمایل غریزی وامیداردمان که بخواهیم با همه امور رنجآور بستیزیم. در حالی که همه امور رنجآور را نمیتوان از بین برد. امور رنجآور خود بر دو قسم اند: قابل مداخله (مثل لباس زبر) و غیرقابل مداخله (مثل سرمای زمستان یا نیمرخ وراثتی فرد).
تاش برای رفع امور رنجآور غیرقابلرفع، بنا به تعریف، محکوم به شکست و لذا موجب سرخوردگی و رنج مضاعف است، ولی تشخیص این قبیل امور گاه به سادگی تشخیص زمستان نیست.
با امور رنجآور غیرقابلرفع باید کنار آمد (مدارا/ coping).
مدارا عبارت است از ایجاد تغییری در خود برای قابلتحمل کردن امور رنجآور غیرقابلرفع (مثل پوشیدن لباس گرم در زمستان).
خطای دیگر آن است که امور رنجآور قابلرفع را به غلط غیرقابلرفع بپنداریم که موجب انفعال خواهد شد.
برای بار چندم است که این نوشتار را میخوانم و هر بار انگار نکته ای جدید برای من دارد.