روشنفکر متهم نمی‌کند، رضا خجسته رحیمی

روشنفکر متهم نمی‌کند، رضا خجسته رحیمی

رضا خجسته رحیمی : تصور کنید که کسی با دیدن شباهتی در مضمون ضدامپریالیستی تفکرات چریک های فدائی و بنیادگرایان طالبان، فدائیان را فرهنگی کارانی در خدمت طالبان برای عملیات تروریستی حمله به برج های دوقلو یا عملیات انتحاری برای مقابله با امپریالیسم تصور کند…

.

روشنفکر متهم نمی‌کند

درباره برخی واکنشها و انتقادات نسبت به نقد فدائیان

1 تصور کنید که کسی با دیدن شباهتی در مضمون ضدامپریالیستی تفکرات چریک های فدائی و بنیادگرایان طالبان، فدائیان را فرهنگی کارانی در خدمت طالبان برای عملیات تروریستی حمله به برج های دوقلو یا عملیات انتحاری برای مقابله با امپریالیسم تصور کند. چه نظری درباره این تحلیل بدون استدلال می توان ارائه داد؟ بر همین سیاق، نشر یادداشتی انتقادی درباره چریک های فدائی در اندیشه پویا متاسفانه آتش خشم برخی (و تاکید می کنیم برخی) هواداران این گروه را چنان شعله ور کرد که با تحلیلی مشابه، بدون استدلال و با ادبیاتی دور از ادب و انصاف دست به قلم برند و دست اندرکاران اندیشه پویا را با تعبیراتی همچون «فرهنگی کاران امنیتی»، و مانندآن، بنوازند. در چنین مرقومه هایی که از لحنی جزمی و غیر تاریخی برخوردارند – برخلاف لحن نوشته محترمانه ای همچون نوشته جناب هارون یشایائی که در صفحات «بازتاب» این شماره چاپ شده است – نمی توان نشانه ای از تمایل و اشتیاق برای گفتگو و رسیدن به حقیقت یافت. به اشتباه گمان می کردیم برخی رفقای پویان که سالیانی در جوانی با چنین ادبیات خشم آلودی کار دنیا را یک سره می کردند، در میان سالی و گذر به کهن سالی به جاده انصاف و بردباری هدایت شده اند. اما اکنون با قاطعیت میتوان از «یک تیپ» مشخص سخن گفت که در گذر این سالها سعی کرده سر موضع بماند و از دهه چهل جلوتر نیاید؛ نشانه اش هم واژه ها، جملات و لحنی است از این جنس که در رد یادداشتی در اندیشه پویا آمده است: «ردیه نویس فدائیان جهل کشف کرده است که […] پویان به خاطر فقر غذایی کمرش به جلو انحنا پیدا کرده بود. چه می توان گفت جز آن که ردیه نویس با نوشتن این عبارت ها ذهنیت مبتذل خود را اندیشه پویا قی کرده است.» (حال آنکه معلوم نیست فقر غذایی و انحنانی کمر به جلو که اشاره ای است به سبک زندگی جوانانی مبارز، از نظر منتقد عصبانی سرمقاله اندیشه پویا، چرا مبتذل است؟ ضمنا میتوان اضافه کرد که این تصویر از پویان «کشف» نشده بلکه عینا از نوشته نعمت آزرم، همشهری امیر پرویز پویان، درباره او «نقل» شده و در اندیشه پویا هم «قی» نشده بلکه «منتشر» شده بود. نعمت آزرم می نویسد: پرویز را با آن قد کوتاه، کمری که به خاطر فقر غذایی رو به جلو انحنا داشت و در عین لاغری شکمش را برجسته کرده بود، جلوی چشمانم مجسم می کردم… )
نمونه ای دیگر از این تندخویی و زبان غیرفرهنگی آنجایی است که منتقد عصبانی اما کم اطلاع، اشاره یادداشت «فدائیان جهل» به نامه تند و انتقادی پویان به شریعتی را، چون توضیح داده شده بود که متن این نامه موجود نیست، «شامورتی بازی معرکه گیر ناشی» می نامد. (منتقد کم اطلاع برای آشنایی بیشتر با آن نامه میتواند کتاب محققانه علی رهنما، مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد، درباره زندگی علی شریعتی را که پانزده سالی از انتشارش می گذرد را مرور کند و درباره محتوای آن نامه، روایت مفصل نعمت آزرم را که ناقل این نامه بوده بخواند). سرتاسر مقاله ای که پاره هایی از آن را آوردیم، مملو از خشونت زبانی، نفرت پراکنی و تفاخر به کم ادبی است (آن چنان که حتی ما از انتشار «عنوان» این مقاله در یک مجله عمومی معذور هستیم) و از همین رو جایی برای بحث و گفتگوی جدی باقی نمی گذارد؛ و ما نیز از آن می گذریم. به هر حال خشنودیم که در نوشته ایشان با نمونه ای از یک نوشته مودبانه و منصفانه آشنا شدیم!
2 همچنان که اشاره شد، انتشار یادداشتی در انتقاد از چریک های فدائی – گویی که پرده ای را کنار زده باشد – اجازه داد تا برخی علاقه مندان آن سازمان نشان مان دهند که همچنان در گذر سالیان، سر موضع خشونت گرایی خویش مانده اند. چنان که نویسنده یادداشتی (که گزیده ای از آن در سایت بی.بی.سی.، در بخش «ناظران» هم منتشر شده) در انتقاد از «فدائیان جهل»، ضمن دفاع از مشی مسلحانه، به صراحت نوشته است: «من خودم از آن هایی هستم که مبارزه مسلحانه را جز در شرایط خاصی که به گسترش دامنه پیکارهای توده ای مردم کمک می کند، مفید نمیدانند»؛ و انگار که میتوان درباره گسترش و نتیجه بخش بودن پیکارهای توده ای حکم پیشینی صادر کرد. (البته سایت بی.بی.سی. این جمله را که دم خروس دفاع از مبارزه مسلحانه اش بیرون بوده، با تغییر ظریفی و احتمالا برای تقیه سیاسی با تغییر مسندالیه آن، این گونه منتشر کرده: برخی نیز چنین مبارزه ای را تنها در کمک به اعتراضات توده ای مفید میبینند.) بنابراین میبینیم که بعضی از رفقا همچنان در تبلیغ و ترویج خشونت سر موضع مانده اند. به فرض که بگوییم امروز شرایط زمانی و جهانی را که پویان و رفقایش در آن می زیستند، هنگان نقد دیدگاه های شان باید در نظر داشت و باید هر سخنی و رفتاری را در زمان و مکانش فهمید (که خودش جای بحث تفصیلی دارد)، این دم خروس را چگونه می توان پنهان کرد که نیم قرن پس از دهه چهل و مرگ امیرپرویز پویان، یکی از اعاظم و بازماندگان آن فکر، همچنان از ضرورت مبارزه مسلحانه بنویسد و به رغم آنکه به عینه دیده است آرمان شهر موعود فیدل کاسترو را در آن جزیره فقیر، برای کارنامه او سوت و کف بزند و با تاکید بر «جهل و تحریف گری و تفکر ارتجاعی خجسته رحیمی» تصریح کند: «به نظر من، رژیم تک حزبی کاسترو در کوبا به هیچ وجه قابل توجیه نیست؛ اما ضربه ای که انقلاب کوبا و فیدل کاسترو بر سیستم سلطه امپریالیسم امریکا در سراسر امریکای لاتین وارد کرده، یکی از بزرگترین دستاوردهای دموکراتیک جهان ماست که اکنون ثمراتش را بهتر می توانیم ببینیم.»
یکی از پیام های یادداشت «فدائیان جهل» دقیقا اشاره به همین نکته بود که به تآسی از فضای روشنفکری «جهان سومی»، عموم روشنفکران و فعالان سیاسی در دهه چهل ضربه به امپریالیسم را مهم تر می دانستند. و تک حزبی بودن نظام حکومتی یا فقدان آزادی های سیاسی چندان توجهی در آن ها بر نمی انگیخت؛ همچون همین نویسنده محترم که پس از چهل سال همچنان اولویت را در جدال کاسترو با امپریالیسم می داند تا دیکتاتوری او و بلایی که به نام «اکثریت» بر سر «افراد» آن جامعه آورده است. ای کاش منتقد دست کم این مدعا را طرح می کرد که کاسترو به رغم مبارزه اش با امپریالیسم عملکرد غیرقابل قبولی در پهن کردن فرش دموکراسی در کشورش داشت نه این که بگوید کاسترو توانست به رغم رژیم تک حزبی اش الگویی دموکراتیک در مبارزه با امپریالیسم ارائه کند! مسئله نگارنده در آن یادداشت، که مورد انتقاد برخی قرار گرفته، نه نقد امروز که نقد دیروز بود. به دهه چهل باز می گشت. به دوره ای که الگوی مطلوب حکمرانی برای بخش های عمده ای از روشنفکران و فعالان سیاسی، نسبتی با دموکراسی نداشت چون غربی پنداشته می شد. همچنان که مهندس بازرگان با بینشی دوراندیشانه یک سال پیش از انقلاب هشدار داده و در نامه ای نوشته بود که کاش مبارزه با استبداد بر مبارزه با استعمار اولویت یابد. اما برخی نقدهای رفقا و بازماندگان امیرپرویز پویان – از جمله همین یادداشت در سایت بی.بی.سی. – نشان می دهد متاسفانه دغدغه برخی علاقمندان آن مرحوم، همچنان پس از چهل سال، بیش از آن که آزادی خواهانه باشد صرفا در ضدامپریالیستی بودن خلاصه می شود. آزادی را اگر می خواهند صرفا از آن روست که دیگری سهم شان را از آن آزادی ستانده، اما معلوم نیست که اگر بتوانند دستی به قدرت برسانند، کفه ترازوی شان به اعطای آزادی سنگین شود یا نشود و معلوم نیست اعطای آزادی های سیاسی و فردی و حکومت قانون را دموکراسی بدانند یا مثل این «رفیق»، مبارزه با امپریالیسم را به رغم ذبح آزادی و تک حزبی بودن دموکراتیک بنامند. نا گفته نماند که من نیز در مقاله «فدائیان جهل» به خاطراتی از کاسترو ارجاع داده بودم که انتشارات روزنامه اطلاعات در ایران ترجمه و منتشر کرده و مترجم کتاب هم در مقدمه اش از نثر ویژه و منحصر به فرد کاسترو سخن گفته بود. اما گویا این کتاب برخلاف نوشته مترجم در مقدمه کتاب، نه به قلم خود کاسترو که به قلم یکی از نزدیک ترین همراهان او نوشته شده بود که پس از تجربه دیکتاتوریِ آن رفیق، نتوانست تاب بیاورد، از کوبا گریخت و آنچه را که از زندگی آن رهبر انقلابی تا آن زمان گرد آورده بود به عنوان زندگی نامه او روی کاغذ آورد. با این توضیح، نکاتی که در مقاله «فدائیان جهل» از این کتاب نقل شده بود بر خلاف تصور اولیه روایت خودنوشتی از کاسترو نبود و نوشته ای بود به قلم رفیقی که سال ها در کنار کاسترو مبارزه و زندگی کرده بود، اما از قضا بسیار نزدیک بود به تصویری واقعی از کاسترو، به سیاست مداری که با جنگ چریکی به قدرت مادام العمر رسید، بسیاری از رفقای سابقش را رهسپار جوخه های مرگ کرد و دستاورد انقلاب ضد سرمایه داری اش، تبدیل کشوری فقیر به فاحشه خانه ای برای کشورهای سرمایه داری بود و قایق هایی که پناه جویان این کشور را برای فرار از قفس دیکتاتوری او، در تاریکی شب، از دریای کارائیب می گذرانند.
3 برخی از رفقای مبارز سابق، که مقاله «فدائیان جهل» را مجهز به عیارسنج توهین و تحقیر خوانده اند، وقتی نامه جسورانه و گزنده پویان نسبت به علی شریعتی و نوشته کوبنده و خشمگینانه او درباره جلال را (که نوشته بود «مرگ به موقع جلال») می خوانند، یا هنگامی که نوشته های تعریضی خودشان از توهین و تحقیر لبریز می کنند، گویی عیارسنچ شن از کار می افتد. اگرچه پسندیده است که همدیگر را توصیه کنیم به کاستن از خشونت گفتاری و نوشتاری و رفتاری، اما از انصاف به دور است که رطب خورده – که رطب خوردن خودش و رفقای سابقش را هم حاضر نیست در ترازوی نقد بگذارد- دیگرانی را منعِ رطب کند؛ حقیقت آن است که مرحوم امیرپرویز پویان جوانی بیست و دو ساله بود اما صریح و بی پرده در انتقاد از کسانی که می نوشت که یک نسل بالاتر از او بودند. حال آنکه نویسنده «فدائیان جهل» در سی و اندی سالگی، یادداشتی نوشته است درباره پویان و رفقایش که در زمان حیات شان حداقل نیم نسلی عقب تر از او بودند. با اندکی مشق سیاست که در این سال ها تجربه کرده ام، گمان می کردم حق دارم از برادران کم سن و سال ترم در آن نسل انتقاد کنم. بنویسم که دست به اسلحه بردن بسیار راحت تر از تمرین مدارا و اصلاح کردن بود. بگویم که جستن و انتخاب راه میان بر در سیاست با اسلحه و خشونت پر از حادثه هایی است که راه به رستگاری نمی برد. نشان بدهم که علاقه ای ندارم به سازمانی و گروهی که برادران سیاسی خودش را به جرم فتور و سستی حلق آویز می کند و آن را هم که نمی تواند حقل آویز کند، همچون مصطفی شعاعیان، به استالینی ترین شیوه های ممکن، منزوی و حذف می کند. ای کاش همانقدر که این رفقا در کوبیدن بر سر منتقد پویان از هم سبقت گرفتند، در تعیین تکلیف با آن روحیات استالینیستی و توضیح و توجیه لکه تیره و تار ترور که در دل سابقه آن سازمان سیاسی نشسته نیز از هم سبقت می گرفتند. کاش نمی خواستند هر کسی را که از قبح ترور و کشتار رفیق سخن می گفت با حواله کردن به گرته برداری از کتاب فلان موسسه، به خیال خودشان، لجن مال کنند. در آن یادداشت اشاره کرده بودم که احمدزاده که با اعدام های درون گروهی گویا مخالف بوده (و البته به این نکته حمید اشرف نیز اشاره کرده)، وقتی در زندان ثمرات سستی برخی رفقا را دید در بازجویی نوشت که برخی بریدگان را شاید اگر اعدام می کردیم بهتر بود. این که نق مستقیم این روایت غیر قابل استناد است است حتی با ذکر عنوان سند و شماره بازجویی، چون در کتابی آمده که موسسه ای دولتی منتشرش کرده، نمی دانم چقدر مقبول است. چرا وقتی در روایت جلسه هشتم بازجویی علیرضا نابدل به پرسش و پاسخی درباره تیرخوردن پویان و بیماری او می رسیم باید از کنار آن بگذریم و سریع حکم صادر کنیم که این ها دروغ است، اما روایت های اسطوره ای و دور از واقع در کتابچه های حزبی رفقای چریک می تواند منبع تاریخی قرار گیرند. (مثلا درباره چگونگی خودکشی علیرضا نابدل – با همه احترامی که به رشادت و شجاعت این جوان باید گذاشت – و این که: خود را با سر از پنجره اتاق به بیرون پرتاب کرد. نگهبان که سراسیمه خود را به او رسانده بود، تنها توانست گوشه لباسش را بگیرد، ولی نتوانست مانع سقوط او شود. رفیق سقوط کرد، شکمش شکافته شد و دست راستش شکست، اما هنوز زنده بود. در چنین حالتی، رفیق با از خودگذشتگی انقلابی و فداکاری بی نظیری دست برد و روده هایش از شکاف شکمش بیرون کشید تا پاره کند و به حیات خودش خاتمه دهد. اما فرصت این کار دست نداد، چه مزدوران دشمن رسیدند و مانع این کار شدند.)
چگونه برخی با قاطعیت بعضی روایت ها را چون در یک کتاب خاص آمده به منظور خراب کردن وجهه چریک های فدائی ارزیابی می کنند در حالی که مثلا ماجرای قتل های درون گروهی، ماجرایی نیست که اسنادش فقط در آن کتاب منتسب به نهاد دولتی آمده باشد. قبل از انتشار این کتاب، میکروفیلم هایی که به دست پلیس آلمان در حمله به خانه اشرف دهقانی افتاد، برای اولین بار تعدادی از این ترورها و تصفیه ها را مستند کرد. حسن ماسالی هم با قاطعیت در این باره گواهی داده و مازیار بهروز نیز در روایتی تاریخ نگارانهدر بررسی شورشیان آرمان خواه به تفصیل ماجرای این قتل ها را روایت کرده است. به هر حال، آن هایی که رگ های گردنشان به هنگکام انتقاد از چریک های فدائی بیرون می زند اما زبانشان به هنگام پرسیدن از تصفیه های درون گروهی در این سازمان در کام می ماند، ساربانان حقیقت نخواهند بود. خوانده ام که برای نسل مرضیه اسکویی، فضیلت بود که بنویسند «زندگی خلق… کینه های مرا جلا داده بود» و برای همین هم رفقایش در یاد او نوشتند «رفیق، انسانی خشن و در عین حال صمیمی» بود. بله می شود فهمید که رژیم دیکتاتوری پهلوی راه را بر اصلاحات بسته بود و بنابراین طبیعتا عده ای به خشونت گراییدند، اما نمی توان فهمید که کینه و خشم چگونه می توانست برای یک نسل، فضیلت اخلاقی باشد و پاشیدن بذر کینه و نفرت، چگونه ما را به گذار به آزادی و دموکراسی می رساند. خشونتی که ساخته میشود ادامه می یابد. قرار نیست تا یک جایی بماند و بعد به یک باره رهای مان کند. برای همین هم هست که لحن نوشتارهای عمده ای از این نسل که در مسیر دانشگاه و پژوهش قدم نگذاشتند، همچنان پر از خشونت و نفرت و کینه باقی مانده است. بله، پویان و اشرف و جزنی، که در مسیر خشونت و مبارزه مسلحانه گام نهادند (به رغم همه دیدگاه های متفاوت شان)، فرزندان زمان خودشان بودند و بسیاری از اشتباهات را هم باید در قالب زمان و مکان سنجید و فهمید، اما مگر فهمیدن می تواند مترادف پذیرفتن باشد؟ مگر جز این است که آینده را انسان های یک نسل با اعمال درست و نادرست خود خواهند ساخت. و مگر جز این است که با چنین نگاهی همواره همگان سربلند از تاریخ بیرون خواهند آمد و امثال مهدی بازرگان که همواره مبلغ انصاف و اعتدال و اصلاح بودند، غریبه و ساز ناکوک و چهره هایی خارج از تاریخ و زمانه شان به نظر خواهند آمد؟ به گمان من، جوانی از نسل پس از انقلاب (بر خلاف آن نویسنده در سایت بی.بی.سی. که در دهه ششم یا هفتم زندگی اش، همچنان مبارزه مسلحانه را در آن شرایط مجاز می داند)، کسی که راهش را با اسلحه باز می کندنه روشنفکر، نه پژوهشگر، نه سیاست مدار و نه حتی یک فعال سیاسی، بلکه صرفا یک سرباز خشونت است. نمی توانم دریابم و برای پذیرفتنی نیست که چگونه برخی اندیشه جوانی بیست ساله را که در رد تئوری بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه می نوشت، پس از نیم قرن چنان می ستایند (دقت کنید که اندیشه و نه شجاعت او را می ستایند)، که گویی او در بیست سالگی به غمزه مسئله آموز صد مدرس و روشنفکر و پژوهشگر و سیاست مدار بوده است و اگر جنبش چپ در ایران به مسیر او ادامه می داد رستگار می شد.
4این که امثال جلال آل احمد و شریعتی از موضع کم بودن عیار انقلابی شان به تندترین انتقادات نواخته شوند نشانه ای بود از این که جوانانی پرشور و ماجراجو و البته با نیت پاک، در سیاست به چیزی جز نزاع تعیین کننده رضایت نمی دهند و هر کسی را که تا سرحد تقابل نهایی، بر آتش نزاع نفت نریزد خائن به اهداف شان قلمداد می کنند و تا بتوانند او را با خشونت نوشتاری و گفتاری و رفتاری به حاشیه می فرستند. بایکوت می کنند. اما چنان که اشاره شد، برخی منتقدان، تعریض های جوانی بیست ساله بر شریعتی سی و اندی ساله و بر جنازه جلال را بر میتابند اما تعریض های یک جوان سی و اندی ساله بر جوانی بیست ساله را، حتی اگر لحنی تند داشته باشد، توهین و تحقیر تلقی می کنند. یعنی گویی حمله تند و خشمگینانه پویان به جلال و شریعتی جایز است چون با خشونت انقلابی همراه است اما انتقادی از پویان و رفقایش اگر کمی تند به نظر آید مترادف با توهین و تحقیر است و باید نشانه همکاری با فلان سازمان و بهمان نهاد تلقی شود. بگذریم.
به قول نیچه، شکارچیان بهترین پیروانند و از همین رو ممکن است به مثابه شکارچی که در پی صید، با او همراه می شود، من نیز در خواندن و تعقیب متونی که قلم پویان و دیگرانی از آن نسل، که جز با زبان خشونت سخن نمی گفتند، در گوشه هایی از یادداشت «فدائیان جهل» دنباله رو همان خشونت گفتاری شده باشم؛ که البته پسندیده نیست. آن نسل به رغم نا آگاهی به عواقب ابزاری که انتخاب کرده بود و باآن که خشونت و اسلحه را جایگزین فکر و اندیشه کرد، زندگی اش را که عزیزترین دارایی است به حراج گذاشت. نقد آن نوشته متوجه «آرمان خواهی» جوانانی چون پویان نبود. نگارنده در آن یادداشت جز این منظوری نداشته که بگوید با تبلیغ و ترویج خشونت نمی توان راهی به اعتلای آدمی هموار کرد و کسانی که گمان می کردند یا می کنند با دمیدن بر تنور خشونت می توانند راهی به رهایی بجویند خدمتی به آگاهی نکرده اند، نمی کنند و نخواهند کرد.

.


.

متن پاسخ رضا خجسته رحیمی به نقدهای مطرح شده درخصوص مقاله «فدائیان جهل»

رضا خجسته رحیمی | اندیشه پویا شماره 13 – بهمن و اسفند 92

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *