نام واقعی او دالایی لاما نیست، اما شخصیت ویژهاش و ماجراهایی که بر او رفت، باعث شده مردم جهان در میان ۱۴ دالایی لامای تاریخ، تنها او را به نام دالایی لاما بشناسند: رهبر معنوی تبتیها و یکی از مهمترین رهبران مذهبی حال حاضر دنیا که صلحطلبی مهمترین خصوصیت او به شمار میرود. مقامات چینی او را خرابکار و تجزیهطلب میخوانند و رئیس کمیته نوبل هنگام اهدای جایزه با گاندی مقایسهاش میکند. ۲۴ ساله بود که از ترس دستگیری با پای پیاده به هند گریخت. دولت در تبعید تشکیل داد و نوبل صلح گرفت. حالا او نماد تساهل است. حالا کمتر کسی نام واقعی او را به یاد دارد. او دالایی لامای چهاردهم است.
عالیجناب، شما در ششم ژوئیه ۲۰۰۵ هفتاد ساله شدید. امروز شهرت و نفوذ حضرتعالی بسی فراتر از جامعه ۶ میلیون پیروان تبتی است؛ در مرتبه حافظ وجدان جهانی قرار دارید. هرگز در گذشته دالایی لامایی این همه سفر نکرده بود و زیر بار این همه مسئولیت نرفته بود. اجازه میفرمایید از حضرتعالی بپرسم راز این سرزندگی چیست؟ و چگونه از عهده انبوه امور مربوطه در زمان واحد برمیآیید؟
گمان میکنم به عملکرد من مربوط باشد. میدانید همه ادیان از ضرورت به کار بستن عشق، بخشندگی، تساهل و این گونه امور سخن میگویند. در آیین بودایی نیز شفقت اساس و پایه است. قطعا از دو سنت پالی و سانسکریت در دل آیین بودایی مطلعاید. در سنت سانسکریت شفقت صرفا احساس همدردی نسبت به دیگری نیست؛ گونهای سپردن التزام و تعهد به دیگران است. بخشی از این عمل کل وجود من است و نه تنها من، همه کسانی که وجود خود را در راه خدمت به دیگران میسپارند و نه فقط در این زندگی در زندگی بعدی، چنیناند. آیین بودایی این الزام و تعهد را ایجاب میکند. مثالی میآورم از یک راهب بودایی که اینک ۸۵ ساله است. پس از ۱۹۵۹ این مرد ۱۸ سال از عمرش را در گولاک (زندانها)ی چین سپری کرد. اوایل ۱۹۸۰ به دارام سالا آمد، چون چینیها به بعضی از تبتیها اجازه خروج از تبت دادند. در گفتوگویی که با این مرد داشتم، به من گفت در آن ۱۸ سال در زندان با خطرات بسیاری دست و پنجه نرم کرده است. از او درباره آن خطرات پرسیدم. به من گفت، بدترین خطر ترس از دست دادن شفقت نسبت به چینیها بود. گمانم شفقت چنین مهم است و اگر آسیب ببیند، بشریت در خطر خواهد افتاد. من شاید در مرتبه آن راهب تبتی نباشم، شاید آدمی باشم که از کوره در میرود. اما توانایی من هر چه باشد، در هر مرتبهای باشم، میتوانم و باید به نحوی به دیگران خدمت کنم. احساس میکنم به عنوان یک بودایی و هم در مقام دالایی لاما ـ با این فرصتی که در اختیار من است ـ با داشتن عنوان دالایی لاما، در مقایسه با آن راهبان در شرایط بهتری برای خدمت به دیگران قرار گرفتهام. پس از این فرصت بهره میبرم. هرگاه اینگونه با زندگی روبهرو شوید، احساس خستگی به شما دست نمیدهد. راز سرزندگی من این است.
پس لابد از برخی علائق خود مانند پرداختن به کارهای یدی، از جمله ساعتسازی باز میمانید؟
برای اینگونه کارها اصلا فرصت ندارم. چندان علاقهای هم به کارهای یدی ندارم. سرگرمی مورد علاقهام کتاب خواندن است. این روزها اگر فرصتی دست بدهد، کتاب میخوانم؛ کتابهای کلاسیک، گاهی هم کتابهای جدید، بیشتر کتابهایی که به زبان تبتی نوشته شده باشد.
دلیل اقبال روزافزون به آیین بودایی در شرق و غرب را چه میدانید؟ آیا میتوان گفت اندیشه بودایی در جهان از نو احیا شده است؟
مطمئن نیستم آنچه شما احیای آیین بودایی میخوانید، در واقع وجود داشته باشد. اما گمان میکنم این روزها اطلاعات و کتابهای بیشتری در دسترس مردم است و به سبب گسترش توریسم خبررسانی به نقاط مختلف دنیا آسانتر شده است. وانگهی مسلما افراد متفاوتی با خصلتهای غیرمتعارف پیدا میشوند و آیین بودایی یا اندیشه هند کهن به نظر آنها پدیدهای نو جلوه میکند. در واقع افرادی گاه از سرکنجکاوی و گاهی با منطق و عقل سلیم راهبرد بودایی را مناسبتر میپندارند. تصور میکنم به دلیل شرایط و آگاهی موجود مردمی در دیگر نقاط دنیا که هیچگونه رابطهای با آیین بودایی نداشتهاند، حال به این آیین تمایل نشان میدهند. این را هم بگویم که در جامعه تبتی در میان بوداییها هم به دلیل زیاد شدن اخبار عدهای نقادانه به آیین بودایی مینگرند. مدتی آیین بودایی در چین بکلی ممنوع بود. اما این روزها به دلیل در دسترس بودن اخبار توجه و هیجان نسبت به آیین بودایی تبتی بیشتر شده است.
به نظر میرسد سخنانتان درباره عدم خشونت و شفقت بسیار موثر بوده است، چون بیشتر بر ابعاد صلحجویانه اندیشه دینی تاکید دارد؟
من خود را هواخواه یا شاگرد مهاتما گاندی میدانم و دوستدار مادر ترزا. اما تفاوت میان من و مهاتما گاندی در این است که گاندی پیشگام بود و راه را نشان داد و من او را سرمشق قرار دادم و راه او را دنبال میکنم. وانگهی، بیتردید در عصر ما، در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم ما چه بسا علمیتر شدهایم و در نگرش خود نرمش بیشتری داریم، اما مهاتما گاندی یک قدیس بود و من انسان کوچکی هستم؛ با این همه راهبرد من از عدم خشونت متکی بر آموزشها نیست، بر عقل سلیم تکیه دارد. هر گاه درباره عدم خشونت صحبت کنم، به بودا یا سنت دینی دیگری ارجاع نمیدهم، فقط از تجربههای مشترک میگویم. خشونت یعنی آزار صلح و آرامش تنها به معنای نبود درد نیست، بلکه راهی است برای حمایت و حفاظت از شادی. هدف حفظ خویش است از رنج و ترفیع به سرچشمه شادی درونی. این آرامش است؛ خواه از طریق دستاوردهای علمی به دست آید، خواه با تجارب و دریافتهای مشترک. من درباره زندگی پس از مرگ یا خدا حرف نمیزنم. بگذریم که در آیین بودایی ایده روشنی از خدا نیست. از نظر یک مسیحی یا یک یهودی من بیدین به حساب میآیم. در مقابل کمونیستها مرا دیندار میشناسند. چه میدانم، شاید میان این دو باشم! بنابراین، آیین بودایی را گاه چون پلی توصیف میکنم. این آیین ارزشهای والا چون مراقبه و مکاشفه و نیایش و دعا خواندن را اینجا و آنجا پذیرفته است. با دینداران نیز روابطی داریم. درست است که تصور کلی از خدا نداریم، اما دریافتی از وجود اعلی داریم که به درگاهش نیایش کنیم و طالب رحمتش باشیم. رادیکالها آیین بودایی را اصلا به عنوان دین نمیشناسند. میگویند نوعی دانش و معرفت ذهن است. پس آیین بودایی پیوندی هم با علم دارد.
اگر به گفته جنابعالی عدم خشونت عقل سلیم باشد، و چنانچه بپذیریم دنیای کنونی دنیای خشونت است، یعنی دنیای ما عقل سلیماش را از کف داده است؟
بله! به اعتقاد من دنیای ما عقل سلیم را از دست داده است. رها کردن عقل سلیم در دو سطح مطرح است: یک وقت عقل سلیم را از دست میدهی و دیوانه میشوی. زمان دیگر ۲۰ ساعت رفتار طبیعی داری، بعد چند ساعتی دچار نفرت میشوی. در آن لحظات نحوه تفکر فرد فاقد عقل سلیم است، چون مبنای عقل سلیم بر تفکر عقلانی است و زمانی که ذهن مقهور نفرت است، قادر نیست معقول کار کند. بنابراین در آن مدت فرد مورد نظر آدم دیوانهای است. این نوع دیوانگی بدتر از دیوانگی عادی است. این دو اختلال دماغی را با یکدیگر بسنجید! در مورد اول، شخصی دیوانه است، اما در امور نادرست دخالت نمیکند. در مورد دوم، شخص گرفتار نفرت است و از مسیر تفکر طبیعی خارج میشود. این یکی بدتر است، چون میتواند فجایع عدیده به بار آورد. مثل این است که فردی همیشه دروغ میگوید، چون همه میدانند که آدمی دروغگوست کسی به او اعتماد نمیکند و دروغهایش خطرناک نیستند. اما اگر فرد راستگو و صادقی دروغ بگوید، خیلی خطرناک است؛ به همین صورت آدمی که ۲۴ ساعت دیوانه باشد، چندان خطری ندارد، اما غالبا آدمهای بسیار طبیعی گاه و بیگاه دچار جنون میشوند – مانند بعضی از رهبران سیاسی ما در جهان امروز. این آدمها واقعا خطرناکاند.
فکر میکنید ادیان مختلف برای رسیدن به صلح در جهان چگونه و به چه نحوی باید با هم کار کنند؟
در گام اول به تماس شخصی نیاز داریم که بسیار اساسی است. باید کنار هم بنشینیم و یکدیگر را بشناسیم و به تبادل تجربههای فردی بپردازیم. سپس میتوانیم مشابهتها را بیابیم. بهعنوان مثال در عهد کودکی من در لهاسا در تبت، عدهای مسلمان آنجا زندگی میکردند؛ جامعه کوچکی از مسلمانان هند که دست کم چهار قرن بود در تبت به سر میبردند، در پرونده این مسلمانان هیچ مورد نزاعی نبود. مردم بسیار آرام و بسیار مهربانی بودند.
خب، اگر معیار ما این مسلمانان باشند، میتوان گفت مسلمانان هند و مسلمانان لاداخ، مردان بسیار مهربانی هستند. خود من هم به سبب تماسهای شخصی دوستان مسلمانی در هند دارم. مسلمانان هند، بویژه مسلمانان لاداخ خیلی به من نزدیکاند. سال گذشته فرصتی پیش آمد و برای نخستین بار به کشور اردن سفر کردم. با بعضی از رهبران مسلمانان در آنجا آشنا شدم ـ اعم از دانشگاهیان و دانشپژوهان و دانشجویان مسلمان. همگی بسیار خوشرو بودند و رفتار بسیار دوستانهای داشتند. به نظر من در ادای تکالیف دینی ارزشهای شفقت، عبادت، ایثار نزد مسلمانان و بوداییها یکسان است. حتی مسیحیان و مسلمانان و یهودیان یک خدا دارند. در مسیحیت، کاتولیکها و پروتستانها وجود دارند. در اسلام تفاوت اندکی میان شیعه و سنی هست؛ به همین ترتیب تفاوتهایی میان بوداییها نیز به چشم میخورد ـ حتی میان بوداییهای تبتی، مثلا در اختلاف رنگ کلاهها ـ که اهمیت چندانی ندارد. با این همه در نظر مردم بیسواد و نادان رنگ کلاهها اهمیت دارد. به همین قیاس هم تفاوتهای میان مسلمانان، مسیحیان و هندوها مهم جلوه میکند. همین آغاز ناراحتی است و از همینجاست که رسانههای غربی و بعضی از دانشپژوهان غربی مسلمان را مشابه تروریست معرفی میکنند. گاهی هم یک فرد غربی به این فکر میافتد که میان تمدن غربی و جهان اسلام تصادم است، اما در حقیقت هیچ تصادمی نیست. تصور میکنم وقتی میگوییم تمدن غربی، منظور همان تمدن مدرن است. مدرنیته بیشتر یعنی تکنولوژی بیشتر. جامعه مدرن جامعهای است صنعتی. به این ترتیب الگوی دیگری از جامعه انسانی ظهور میکند، اما کشورهای اسلامی و هند نیز این مسیر را طی کردهاند. کشور بودایی چون تایلند هم در مسیر مدرنیسم حرکت میکند. این یک شیوه زندگی است. بر این پایه نمیتوان تمایزی میان غربی و غیرغربی قایل شد، اما در دنیای کنونی هر کجا روش زندگی متفاوت باشد، شیوه تفکر هم متفاوت است. پس تمایز میان مدرن و غیرمدرن است، نه میان تمدن غربی و جهان اسلام. تا جایی که مسئله دین مطرح است، به اعتقاد من اسلام همپای مسیحیت و یهودیت مهمترین ادیان جهانند. همیشه این را بصراحت گفتهام. حالا مفهوم حقیقت یگانه و دین یگانه در سطح فردی اهمیت دارد. بهعنوان مثال، من بوداییام، پس آیین بودایی یگانه دین و یگانه حقیقت است و آیین بودایی نزد من بهترین است، اما نمیتوانم بگویم برای دوست مسیحی من نیز آیین بودایی حقیقت و دین یگانه باشد. مسیحیت حقیقت و دین یگانه دوست مسیحی من است. ما هر دو باید دو دین و دو حقیقت را بپذیریم. در سطح جامعه باید چند حقیقت و چند دین مورد قبول واقع شود. وقتی مسلمانان در میان خود از خدایی نام میبرند که خدای یگانه است و این کا ملا بجاست، اما این را نمیتوانند به همه دنیا بقبولانند، ایجاد ناراحتی خواهد کرد. من اگر بخواهم به همه دنیا بقبولانم آیین بودایی برترین است، موجب ناراحتی خواهد شد. وانگهی اصلا واقعبینانه نیست. خود بودا هم هرگز تلاش نکرد همه جهان را به آیین بودایی بکشاند. بعضی از مسیحیان تلاش کردند تمام دنیا را به مسیحیت بگروانند ـ بعضی از مسلمانان نیز چنین کردند، اما هر دو ناکام ماندند. در اینجا نیز به عقل سلیم نیاز است. درست است که حضرت مسیح گفته بود آموزشهای من به دورترین نقاط خواهد رسید ـ یعنی گرویدن بشریت به مسیحت، اما در عصر حضرت مسیح دنیای شناختهشده محدود به مساحت کوچکی بود. آن گفته در آن عصر واقعبینانه بود. باید عقل سلیم را بهکار گیریم. پس اگر بگوییم به جای یک دین و یک حقیقت چندین دین و چندین حقیقت وجود دارد، هیچ تضادی در این گفته نیست. غالبا مثال دارو را ارائه میدهم. نمیتوان گفت فقط یک دارو درمان همه دردهاست، اما اگر بیمار شدید، آن دارو ممکن است خوب یا بد باشد. برای سردرد آن دارو مناسب است. برای درد مفاصل دارویی دیگر، هر دارویی متناسب با بیمار و بیماری خاص تجویز میشود.
یکی از امور اصلیای که به آن توجه کردهاید و اهمیت خاصی به آن دادهاید، “معنویت عرفی” است و بسیار جالب است که از سوی شخصیتی مذهبی ادا شده است. در یکی از نوشتههای شما خواندم که میان “معنویت باایمان” و “معنویت بیایمان” تمایز قایل شدهاید. چگونه ممکن است فردی معنوی باشد، اما مذهبی نباشد؟
عرفی نگری در نظر من به معنای بیدین نیست. من واژه عرفی نگری را به مثابه آن در قانون اساسی هند بهکار میبرم. در قانون اساسی هند سکولار یعنی احترام به همه ادیان و نه رد ادیان. پس در اصول اخلاقی مورد نظر من سکولار یعنی محترم شمردن همه سنتها، اما در واقع اهمیت شفقت، بخشندگی و عطوفت در اتکای آن بر عقل سلیم است. احساس محبت را مثال بزنیم. زندگی ما از بدو تولد با مهر و محبت آغاز میشود. بدون محبت زنده نمیمانیم. به مادر یا محبت فرد دیگری جانشین او نیاز داریم که از ما مراقبت کند. نوزاد توانایی تنها زندهماندن را ندارد، یکسره وابسته به دیگران است که به او برسند، اما مراقبت از سر تکلیف و نه با محبت کافی نخواهد بود. به مراقبت و محبت توامان نیاز داریم. علم پزشکی مدرن تماس بدنی را در پرورش مغز بسیار مهم ارزیابی کرده است. پس زندگی ما اینگونه آغاز میشود. در سالهای نخستین زندگیمان مراقبت دیگران از ما نقش حیاتی در رشد ما دارد، اما بالاخره ما بزرگ میشویم، احساس استقلال میکنیم و دیگر نیازی هم به مراقبت دیگران از خود نداریم. بعد تصور کاذبی در ما بروز میکند ـ معتقدم سرشت اصلی ما در کودکی طراوت بیشتری دارد ـ بعد هوش و ذکاوت ما بیشتر و پیچیدهتر میشود و ارزشهای اصولی را بدیهی میانگاریم، بدون تلاش چندان نیروی خود را در زمینههای گوناگون بهکار میاندازیم. بارها به این فکر افتادهام که اگر آدمهایی مثل هیتلر و استالین در بدو تولد و دوران کودکی از زندگی طبیعی و بهنجاری برخوردار میبودند، در بزرگسالی چنان ظالم و خشن نمیشدند. پس مهر و محبت مادر خیلی مهم است. چون زندگی ما با مهر مادری آغاز میشود، این تجربه را باید تا دم مرگ به یاد بسپاریم. از این رو مهر و محبت در خانواده ما ـ در جامعه ما موجودات بشری اهمیت بسزا دارد. باورهای اساسی من بر پایه واقعیت زندگی و مکانیسمهای زیستی استوار است. افرادی که در شرایط طبیعی زندگی شاد و سرحالاند بیتردید از سلامت جسمانی بیشتری نیز برخوردارند. آشکارا میتوان دید که چه کسی در خانوادهای با مهر و محبت بار آمده است. کودکان شاد و خندان، در قیاس با کودکان تحت ستم و کتک خورده رشد جسمانی بهتری دارند. این کودکان از نظر جسمی و روحی رنجورند. همه این عواطف مفید اساس سعادت و توفیق ماست و ضرورت اصلی بشریت بهشمار میآید، اما نفرت و حسادت نیز در گوشهای از ذهن ما جای دارد و به مجردی که پرورانده شود، شخص آرامش ذهنی را از دست میدهد. دچار سوءهاضمه و فشارخون و دیگر بیماریها میشود. به عبارت دیگر، از نظر زیستی هم بعضی از هیجانها برای سلامت ما بسیار زیانآور است و بعضی دیگر میتواند مفید باشد. پس میتوان بین هیجان مطلوب و هیجان نامطلوب فرق گذاشت.
در خود هیچگونه خشمی نسبت به چینیها احساس نمیکنید؟ آیا چینیها برای سلامت شما خوب هستند یا بدند؟
تصور میکنم مسئله چینیها بسیار جدی است، اما احساس نفرت ندارم. گاهی رنجشها و مسائل کوچکی پیش میآید. برایتان تعریف کنم: چندی پیش با یکی از خبرنگاران تلویزیون ملاقات داشتم. به آن خانم گفتم اگر یک بند سئوالات بیربط مطرح کند، از کوره در میروم. خانم خبرنگار درباره آینده از من سئوال میکرد. به او گفتم در مقام راهب بودایی به آینده فکر نمیکنم، اما تا جایی که در توان دارم در این زندگی تشریک مساعی خواهم داشت. اما اگر بیش از اندازه به فکر شهرتام باشم، اعمال مثبت من هم منتفی خواهد شد و به صورت انگیزه خودخواهی من در خواهد آمد. آن خانم باز همان سئوال را تکرار کرد و باز همان پاسخ را شنید. برای بار سوم هم باز همان سئوال که دیگر از کوره در رفتم. بله، سال گذشته این خانم را در نیویورک دیدم و از یادآوری این صحنه کلی با هم خندیدیم.
فکر میکنید بار دیگر تبت را خواهید دید؟
بدون شک، برآورد جهانی از تغییرات در چین دگرگونی بسیار مثبتی را نشان میدهد. چینیها بیش از پیش به آیین بودایی تبتی و فرهنگ علاقه نشان میدهند. با تبت هم برخورد بهتری دارند، در سطح بالای حکومت غالبا تفکر افراطی و تند حاکم است. این روزها که حکومت چین در درون کشور و جامعه خود با مشکلات روبهروست، به آینده تبت بیشتر امید دارم. البته در پی استقلال یا جدایی کامل از چین و مردم چین نیستیم. میخواهیم به خودمختاری قابل پذیرشی برسیم تا بتوانیم فرهنگ خود، معنویت و محیط زیست خود را حفظ کنیم. زندگی با مردم چین توقع پیشرفت مادی را بالا میبرد. برای ۶ میلیون تبتی در سرزمین پهناور قطعا یک تنه پیشرفت دشوار خواهد بود. اگر با چینیها بمانیم، از نظر اقتصادی به سود ما خواهد بود و پیشرفت بهتری خواهیم داشت. این پایه فکر من است. اتحادیه اروپا را ببینید، منافع مشترک مهمتر از منافع فردی است.
قاعدتا به عهده داشتن نقش دینی و معنوی و نقش سیاسی با هم باید بسیار دشوار باشد؟ آیا آشتی بین این دو آسان است؟
تاکنون که فعالیت سیاسی من در مبارزه برای آزادی بوده است. منظورم از آزادی، آزادی دین است و آزادی فرهنگ تبتی. پس نوع سیاستی که در آن دخالت دارم، بخشی از برنامه معنویت من است. هر گاه سیاست حزبی شود، دیگر در آن دخالت نخواهم داشت. این مطلب را در ۱۹۹۲ کاملا روشن ساختم که پس از آزادی تبت این قدرت اندکم را به دیگران میسپارم و به صورت شهروند عادی تبتی زندگی خواهم کرد. به راستی خدمت به دیگران را مهمترین امر میدانم.
پس برای شما دموکراسی همان خدمت به دیگری است؟
بله، البته. حاصل دموکراسی باید به جامعه برسد و صلاح و حرمت دیگران از ۱۹۵۱ که این مسئولیت را به عهده گرفتم، همواره تامین دموکراسی را مد نظر داشتم. در ۱۹۵۹ به هند آمدم و از آن زمان برای ایجاد دموکراسی در تبت تلاش کردهام. در حال حاضر نمایندگان خود را هر ۵ سال یک بار به صورت کاملا دموکراتیک انتخاب میکنیم و شخص من مقام نیمه بازنشسته را به عهده دارم.
سئوال آخر من. عالیجناب در تمام رویدادها، حتی به هنگام رنجها، لطف خود را از مردم دریغ نفرمودهاید. نمیدانم آیا ممکن است روزی به ایران بیایید؟
در جلسهای خانم شیرین عبادی، برنده جایزه نوبل از ایران را ملاقات کردم و اشتیاق خود را برای دیدار از ایران بیان داشتم. در چشم من مسلمان، هندو، بودایی، حتی کمونیست همه موجودات بشری هستیم و عملا با هم روی یک سیاره زندگی میکنیم. این اندیشه که امریکا یا اروپا مراکز جهان هستند، البته خطای بزرگی است. مسلمانان نیز معیار کل جهان نیستند. باید جهان را کشف کرد و سنتهای متفاوت را شناخت. همیشه مشتاق بودهام جوامع گوناگون و نقاط مختلف جهان را بشناسم. واقعا بر این باورم که جهان اسلام به تماس بیشتر با دنیای خارج نیاز دارد. انزوا نحوه تفکر کهنهای است. کشورهای اسلامی نیازمند ارتباط با جهان خارجاند تا کشف و شناسانده شوند. متاسفانه به سبب شفاف نبودن در رسانهها به صورت مثالهای ناپسند درآمدهاند و نیکیهای آنها پنهان مانده است. بدون شفافیت، همبستگی و دوستی میان ملتها شکوفا نخواهند شد. این دیدگاه من است.
اگر به ایران سفر کنید، با افتخار میزبانی حضرتعالی را پذیرا هستم.
مثالی برایتان بزنم. چند سال پیش از فلسطین دیدار کردم مردم فلسطین از من استقبال کردند و سرپوش عربی را پیشکش دادند و من بر سرم گذاشتم و بعد مرا سوار خر کردند. بنا به سنت تبتی خر سواری مذموم است. اما به خود گفتم: چه مانعی دارد؟ حکایت دیگری برایتان بگویم. در لاداخ در برخی از جوامع مسلمانان اگر تن فرد بودایی به جامه شخص مسلمانی مالیده شود، فرد مسلمان باید غسل کند. پس فرد بودایی نجس به شمار میآید، چون بیدین است. وانگهی یک بودایی با یک مسلمان هرگز همسفره نمیشود، اما هنگامی که از فلسطین دیدن میکردم، فلسطینیان مرا به نهار دعوت کردند و من مشتاقانه دعوت آنها را پذیرفتم و با آنها غذا خوردم و چه غذای خوشمزهای! این اهمیت دارد و بسیار اهمیت دارد. میگوییم همه موجودات بشری دهان و شکم دارند. این برخورد از اهمیت خاصی برخوردار است. باید به این فکر کنیم که بیش از شش میلیارد موجود بشری روی کره ارض زندگی میکنند و ناگزیریم آینده را با هم طرح بریزیم.
Thank you for sharing this lovely article about his biography. I am sharing your article with other
با سلام و احترام
مصاحبه ی جالب و خواندنی بود . بسیار زیبا
یک مسلمان هرگز نمی تواند ابنگونه اندیشه ها را بپذیرد زیرا او سرسپرده الگو واشخاصی است که تنها یک حقیقت کلی را قبول دارد یک قدیس بی نقص که حتی تصوراندکی لغزش را از سوی وی گناه می داند واین یعنی لغو وحذف عقل سلیم…وانگهی بهترین سخن درباره مسلمانان را دالایی لاما زد که گفت مسلمانان باید جهان ومردم جهان را بهتر وبیشتر بشناسند، اما وقتی کسانی اعتقاد به دینی دارند که برای پنجهزار نفر اهل مدینه ساخته شدو تازه آنجا را که آباد نکرد هیچ جز جنگ وخون ریزی قرناقرنی وتا هنوز دستاوردی نداشته خب چنین کیانی جز با همان دیدگاه باید درو کرد باید که کوبید باید دوباره از ریشه رویید به مسایل جهان نمی نگرد.کار مسلمانان در جهان کنونی با کرام الکاتبین است وبس….
دوست عزیز دیدگاه شما محترم ولی باید روی الفت وبرادری و انسانیت اسلام را هم نگاه کرد در تاریخ اسلام همیشه جنگ نبوده همانطور که در تاریخ هیچ دینی همیشه صلح نیست باید کمی خویش تندار بود و فکر کرد از شما انتظار دارم که فکر کنید وبا انسان خوبی بودن دنیا را جای بهتری برای انسانهای دیگر بکنید با تشکر