محمدامین قانعی راد: بحث از دین به مثابه اخلاق، همچنین دین به مثابه قدرت از پیچیده ترین مباحث محسوب می شود. ابعاد بسیار متفاوت و گسترده ای را می شود در این بحث پیش كشید . سوال كلی این است كه آیا دین حامل پیام های اخلاقی است یا حامل پیام های قدرت ؟ آیا هدفِ ظهور دین و بعثت انبیا، گسترش اخلاق در جوامع انسانی بوده یا ساخت و پرداخت یك قدرت؟ هر دو این جهت گیری ها ، در گرایشات مختلف و حتی یکسان ادیان تحقق یافته است و مذاهب در تاریخ خود این هر دو نقش را ایفا کرده اند.
بحث از دین به مثابه اخلاق، همچنین دین به مثابه قدرت از پیچیده ترین مباحث محسوب می شود. ابعاد بسیار متفاوت و گسترده ای را می شود در این بحث پیش كشید . سوال كلی این است كه آیا دین حامل پیام های اخلاقی است یا حامل پیام های قدرت ؟ آیا هدفِ ظهور دین و بعثت انبیا، گسترش اخلاق در جوامع انسانی بوده یا ساخت و پرداخت یك قدرت؟ هر دو این جهت گیری ها ، در گرایشات مختلف و حتی یکسان ادیان تحقق یافته است و مذاهب در تاریخ خود این هر دو نقش را ایفا کرده اند.
اما منظور ما از اخلاق چیست و قدرت به چه معناست؟ اخلاق و قدرت دو نوع تعامل یا دو شیوۀ ارتباط هستند. در اخلاق این تعامل یك ارتباط همدلانه و مبتنی بر پذیرش تفاوت دیگری است. ایثار و یا انجام كار خیر از صورت های کنش اخلاقی است؛ ولی جوهرِ اخلاق یك چیز دیگری است. جوهرِ اخلاق این است كه شما با دیگری همدلی داشته باشید و بتوانید تفاوت او را بپذیرید، این مهمترین مبنایی است كه اخلاق را تشكیل می دهد. در شیوۀ ارتباط قدرت گرایانه، یك تعامل طرد گرایانه با دیگری برقرار می شود و فرد در آنجا تلاش می كند برای یكسان سازی و برای شبیه كردن دیگری به خود و برای اینكه او را تحت الشعاع و در زیر سیطره قدرتِ خود قرار دهید.
اما وضعیت اخلاق یا قدرت در دین به چه معناست؟ کلام پیامبر اسلام إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ سخن معروفی است كه من مبعوث شدم كه مكارم اخلاق را به اتمام برسانم یا تكمیل كنم. اسلام زمانی توانست به صورت یك دعوت جمعی گسترش پیدا کند كه پیامبر قادر شد در مدینه بین اوس و خزرج پیمان ببندد . بین اینها پیمان ایجاد كند و با این پیمان بود كه در واقع مدینه شكل پیدا كرد. یثرب تبدیل به مدینه شد. مدینه به معنای شهر است. شهر موقعی شكل پیدا می کند که آدمیانِ متفاوت و متعلق به قبایل مختلف بتوانند در کنار همدیگر همزیستی کنند. بنابراین ساحت شهر و معنای شهر چیزی به جز بازنمایی تفاوت ها و تنوع ها ودر عین حال پیمان ها نیست. این كاری بود كه پیامبر به عنوان یك مشی اصلاح طلبانه انجام داد و با این کار، اسلام حركت خودش را شروع كرد یعنی از یك طرف تاكید روی اخلاق و از طرف دیگر تاكید روی صلح. اصلاح طلبی هم به معنای تلاش برای برقراری صلح بین طرفین دعوا. بین دو مفهوم اصلاح و صلح، پیوندی معنایی وجود دارد و خود پیامبر مشی اش این بود كه گروه های مختلف را به تعامل با همدیگر می كشاند و سعی می كرد بینشان صلح بر قرار كند.
اسلام از سوی دیگر در جهان معاصر تبدیل به یك ایدئولوژی توجیه بدویت های انسانی شده است. عجیب ترین و سهمناك ترین خشونت ها، بدترین نوع توحش ها در خاور میانه توسط گروههای تروریستی و داعشی با نام اسلام صورت می گیرد. جهانِ ما دستخوش بنیاد گرایی های دینی در صورت های مختلف خود است. بنیاد گرایی یهودی، در شكل صهیونیسم، بنیادگرایی مسیحی، بنیاد گرایی های اسلامی، بنیاد گرایی بودایی و دیگر صورت های بنیادگرایی، جهان معاصر را دستخوش خشونت ساخته اند. انسان می ماند كه در این جهان پرخشونت كنونی واقعا دین دارد در كدام جهت عمل می كند و آیا آلام و رنجی را از انسان كم می كند یا بردردهایش می افزاید؟
تبدیل دینِ اخلاق به دینِ قدرت
چگونه «دینِ اخلاق» به «دینِ قدرت» تبدیل می شود؟ این تبدیل دین در مورد ادیان متفاوت صادق است.چگونه دین محبت در مسیحیتِ اولیه به جنگ های خشونت بار صلیبی ، به كشتار ساحره ها در قرون وسطا و همچنین به جنگ های سی ساله اروپا (1648- 1618) انجامید. بخش زیادی از جمعیت اروپا، در جنگ های سی ساله بین کاتولیک ها و پروتستان ها کشته شدند و از جمله جمعیت آلمان از 21 میلون نفر به 13میلیون نفر کاهش پیدا کرد. چگونه دینِ محبتِ مسیحیتِ اولیه که با شفقت و رأفتِ قلبی همراه بود می تواند چنین کشتارهایی را در سطح وسیع ایجاد دهد که سیصدهزار نفر از هم دینِ خود را در یک روز به قتل برساند. در خیلی از كشور های اروپا بین 20 تا 50 درصد جمعیت بر اثر تقابل مسیحیان با یكدیگر از بین رفتد و عجیب است كه همیشه بزرگ ترین جنگ ها و كشتارها در بین آدم هایی اتفاق می افتد كه بیش از همه به همدیگر نزدیك هستند. جنگهای سی ساله بین كاتولیسیسم و پروتستانتیزم اتفاق میافتد که به عنوان دو برداشت از مسیحیت با یکدیگر نزدیك هستند. این وضعیت در مورد دو مذهب اسلامیِ شیعه و سنی نیز صادق است كه با وجود نزدیکی های ریشه ای با همدیگر الان در خاورمیانه با همدیگر درگیر هستند.
پیمان وستفالی و کاهش خشونت های دینی
اتفاقی كه بعد از جنگ های سی ساله در اروپا افتاد این بود که پیمانی برقرار كردند موسوم به پیمان وستفالی؛ این پیمان به رسمیت شناختن دولت- ملت ها بود. درون اروپا گفتند كه از این به بعد ما كاری به دین امیران و مردم سرزمین ها نداشته باشیم كه پروتستان است یا كاتولیك. بگوییم اینجا یك امارت، امیر نشین یا یك قلمروی سلطنتی است و امیر یا پادشاهی در آن حضور دارد؛ مربوط به فلان قوم است و ما این را پاس بداریم و دیگر مباحث مذهبی وارد نشوند. پیمان وستفالی به عنوان یک سازمان و به عنوان یك قرارداد توانست روابط كشورهای اروپایی را با هم دیگر تنظیم کند و بعد از آن است كه ما در قرن هفدهم شاهد انقلابِ علمی در اروپا هستیم. در قرن هجدهم شاهد انقلاب صنعتی هستیم. در قرنِ نوزدهم شاهد رشد مدرنیته هستیم. پس از وستفالی،تمدن مسیحی به عنوان یک کلیت توانست رشد پیدا کند؛ اروپا بدون پیمان وستفالی معلوم نبود كه چه وضعیتی داشته باشد.
متناسب با این تجربه می توان بحث وستفالی اسلامی را مطرح كرد. تا موقعی كه كشورهای شیعه و سنی نتوانند از این دوگانگی خشونت بار گذار کنند، شكل گیری تمدن اسلامی اساساً مقدور نخواهد بود. مهمترین چالش توسعه در کشورهای اسلامی، تا اطلاع ثانوی، همین چالش مربوط به تضاد بین شیعه و سنی است كه باید به شكلی حل شود. چهار كشور ایران ، عربستان ، مصر و تركیه برای حل شدن این موضوع و گذار از این تعارض های فرقه ای می توانند با همدیگر پیمانی را امضاء کنند. این چهار كشور، كشورهای تاثیر گذار تاریخی وفرهنگی در بین مسلمانان هستند. در طی تاریخ، از سنت خلافت یا فرمانروایی دینی برخوردار بوده اند؛ در همۀ آنها مراکز افتاء وجود دارد.اگر این کشورها به نحوی به تعامل با همدیگر برسند می توانند سازمانی را ایجاد کنند که این سازمان امکان توسعه را فراهم کند. با این نگاه،موفقیت طرح های توسعه در کشورهای اسلامی مشروط به حل تعارض های سیاسی شیعه و سنی است و تنها با عبور از این دوگانگی های خشونت بار است که افق های توسعه در این کشورها گشوده می شوند.
بسیاری از انگیزه ها و تلاش هایِ خیر تا وقتی که این افق ها فراهم نشوند تلاش هایی هستند که خیلی نتیجه بخش نخواهند بود. اگر اسلام دینِ اخلاق باشد در وهله اول باید بتواند مسئلۀ اخلاق را در بین گروه های چندگانه مسلمان حل کند. اخلاق عبارت است از پذیرش تنوع دیگری، در وهلۀ اول این تنوع باید در بین شیعه و سنی پذیرفته شود. این ظرفیت ها باید تقویت بشود و سازمان اجتماعی آن شکل پیدا کند، سپس مسائل مربوط به توسعه حل خواهد شد.
دو نوع سپاه رستگاری
چگونه مسلمانان دینِ رحمت در قالب ایدئولوژی و سازمان داعش به فاجعه بارترین خشونت ها دست می زنند؟ چگونه بوداییان مخالف کشتنِ شپش، دست به کشتن مسلمانان میانمار می زنند؟ بوداییان مخالف کشتن شپش هستند. هنگامی که شپشی از روی سرشان به روی دامن شان می افتد، آن را برمی دارند و می گویند: ای مرواریدِ خدا به جای خود برگرد و مشغول تغذیه شو! یکی از بزرگانِ تصوف بار گندمی را از مکه به بصره می آورد و در بصره که بار خود را باز می کند مورچه ای را در بار گندم خود می بیند، سپس با خود می گوید که من این مورچه را از خانه خودش آواره کردم و در قرآن کریم آمده است که کسانی که دیگران را از خانه خود آواره کنند مورد عذاب خدا قرار می گیرند. این مورچه را به مکه برمی گرداند و آنجا آزادش می کند. ببینید که چقدر اخلاق و شفقت نسبت به نه تنها انسان، بلکه نسبت به حیوانات وجود دارد! حال چگونه می شود که این صوفیانِ اهلِ مدارا و محبت در زمانِ صفویان به سربازانِ خونریز و خشنِ صفوی تبدیل می شوند که در خیابان ها راه می روند و می گویند لعنت بر دشمنِ علی(ع) و هر کسی که نمی گوید بیش باد همانجا گردنش را می زنند؛ بعد آن جنگ هایی را که خودتان می دانید به راه انداختند، چگونه این تعارض را می شود حل کرد؟ چگونه هندو هایی که بر تکثر و چندگانگی دنیا تاکید دارند، نزاع های خشونت باری را در خودِ هند بر علیه مسلمانان انجام می دهند؟ یهودیان نیز در آلمان نازی مورد ستم قرار گرفتند و هنگامی که خودشان به قدرت رسیدند علیه مردم بومی فلسطین دست به کشتار و خشونت زدند. بسیاری از جامعه شناسان از تبیین این پرش ها و جهش ها درمانده اند. پرش از شفقت در بارۀ مورچه تا دست زدن به کشتار انسان ها و هر دو هم به نام یک دین و نه دو دین مختلف! گاه در تاریخ ، پارسایانی گوشه گیر، منزوی از زندگی اجتماعی، تسلیم طلب و دارای بی تفاوتیِ سیاسی ناگهان تا مرز خونریزی به مخالفینِ فعال دولت ها و حکومت ها تبدیل می شوند. افرادی «غیر سیاسی» ناگهان به فعالین «فراسیاسی» بدل می شوند. از یک طرف خاموشی از یک طرف افراط گرایی.
این فرایند بدل گشتگی را در بسیاری از ادیان می توان دید. ناگهان مشاهده می کنید گروهی که «سپاه رستگاری» را تشکیل داده اند تبدیل می شوند به «سپاه رستگاری». یعنی چه؟ «سپاه رستگاری خود» بعد از مدتی تبدیل می شوند به «سپاه رستگار کردن دیگران». شمشیر دستشان می گیرند و می گویند که چرا ما فقط خودمان را رستگار کنیم و نه دیگران را هم! اینجاست که سپاه رستگاری نوع یک تبدیل می شود به سپاه رستگاری نوع دو. در طی تاریخ نمونه ها و موارد زیادی را داریم که ایدئولوژی و سازمان اجتماعی اولیه مذهب باز است و به تدریج بسته می شود. یعنی سازمان مذهب دچار یک نوع بستگی می شود و در این بسته شدن است که تعصب هم ایجاد می شود. مثلا در خودِ اسلام، وقتی در مورد مسائلی از پیامبر(ص) سوال می کردند که ربطی به دین نداشت می فرمود شما به راه های دنیای تان داناتر از من هستید. اما به تدریج وضعیتی ایجاد می شود که مسلمانان از احادیث پیامبر همۀ دانشهای دنیایی از علم طب تا جامعه شناسی را بیرون می کشند.
خشونت و تحقق دین در قالب های اجتماعی
چرا برخی افراد معتقد به شفقت دست به خونریزی های گسترده می زنند؟ این گونه رخدادها باعث شده است برخی بگویند اصلاً محتوای فکری مهم نیست. اینکه شما در فکر اهل شفقت هستی یا نه اهمیت ندارد. ایدئولوژی مذاهب اهمیت ندارد بلکه سازمان اجتماعی مذهب اهمیت دارد و می تواند تاثیر بگذارد. به همین دلیل است که برخی از دین پژوهانِ مسیحی با هر نوع سازمانِ اجتماعیِ مذهب مخالف بودند. آنها معتقد بودند که مذهب هنگامی که در درونِ یک سازمانِ اجتماعی قرار بگیرد مثلا یک فرقه، کلیسا، حلقه، گروه قومی یا یک جمعیتِ سرّی را تشکیل دهد. این روح آزادِ مذهب موقعی که در درونِ یک سازمانِ اجتماعیِ محدود قرار بگیرد، با بستگی و تعصبی که ایجاد می کند خشونت آفرین و طرد کننده است. بنابراین برخی متکلمان مسیحی معتقد بودند که مسیحیت نباید در هیچ قالبی قرار بگیرد چون هر قالب اجتماعی برای خودش یک نوع تعصب می آفریند. اما معما این جا است که افرادی که می گفتند مسیحیت نباید در هیچ نوع قالبی قرار بگیرد وقتی برای دفاع از عقایدشان دور هم جمع شدند تبدیل به گروه بستهای شدند که باز در درونِ خودش تعصب آفرید.
در عرفان هم این تعارض دیده می شود. عرفان ناقد جمع گرایی و ناقد مردم است. در متون عرفانی، بریدن از خلق و جدایی گزیدن از مردم یک ارزش محسوب می شود؛ خلق درگیر تعصبات اجتماعی و معیارهای خودش است، و بر مبنای قضاوت های دیگران عمل می کنند؛ مردم به قضاوت های دیگران حساس می باشند؛ بنابراین،در نگاه عرفانی، باید تا جایی که می شود از مردم جدایی گرفت. خانقاه مکانی برای جدایی گزیدن از مردم است. در خانقاه نیز مجموعه ای از مردم پیرامون همدیگر شکل می گیرند و حلقه ای را می سازند که خود این حلقه باز به نحو دیگر مبنایی برای قضاوت در بارۀ رفتار ها می سازد و خانقاه، به تدریج، همان نقش هایی را بازی می کند که عرفان با آن ها مخالفت داشت.
پس یک دیدگاه وجود دارد که معتقد است که محتوای فکری در مذهب مهم است. دیدگاه دیگری هم وجود دارد که اهمیت «شکل اجتماعی» را نسبت به «شکل معرفتی» مطرح می کند و معتقد است که شما با هر محتوای فکری و عقیده ای که داشته باشید وقتی که در درون یک شکل اجتماعی با ویژگی طرد کننده قرار گرفتید دستخوش خشونت گری خواهید شد.
بهم وابستگی عشق و نفرت
برخی، ایده ها و محتوای معرفتی را زیر سوال می برند و می گویند خود احساسات و باورهای دینی دارای ابهام هستند. همیشه دو چیز را که فکر می کنیم از هم جدا هستند به هم پیوسته اند؛ مانند عشق و تعصب که با هم پیوستگی دارند. اخلاق و قدرت ، جذب و دفع ، طرد کردن و دربرگرفتن؛ اینها همه باهم ارتباط دارند چرا که چیزی که از حیثِ درونی عشق است از حیث بیرونی تعصب است . نمونه های آنها را نگاه کنید مثلا ناسیونالیزم یا فامیلیزم به معنای وابستگی عاطفی به ملت و دوست داشتن خانواده، یا مکاتب اخوت و محبت در شکل های مختلف خود.وقتی به آنسوی این وابستگی و دوستی نگاه کنیم می بینیم ناسیونالیزم وفامیلیزم یک جنبه قدرت دارد که سایر ملت ها و خانواده ها را ارزش زدایی و یا دفع می کند. عشق آمیخته با یک نوع نفرت است. گویا هرچه عشق شدیدتر باشد یک نفرتِ شدید هم پشت آن قرار دارد. هر عشقِ بزرگ یک نفرتِ بزرگ در پشتِ خود دارد. بنابراین ناسیونالیزم یعنی نفرت از سایر ملت ها. فامیلیزم نیز یعنی نفرت از سایر خانواده ها. مفهوم عشق در سنت ایرانی نیاز به تجدید نظر دارد. بسیاری از روشنفکران دینی – از شریعتی تا سروش-و غیر دینی در ادبیات و اندیشه های خود مفهوم عشق را به همان معنای سنتی خود و بدون تجدید نظر در آن به کار برده اند.
عشق نه تنها دوستی یکی و حذف دیگری بلکه گاه حذف همانی است که به او عشق ورزیده می شود. اخلاقِ محبت به گونۀ معماواری متضمن دوستی و در عین حال حذف معشوق است. عاشق در واقع معشوق را به عنوان دیگریِ متفاوت، طرد می کند و به عنوان بخشی از خویش در آغوش می کشد. شما عاشق هر چیزی که هستید میخواهید متفاوت بودنِ آن چیز را از بین ببرید،هویت ویژۀ آن چیز را از بین ببرید و بعد آن را در آغوش بکشید. وحدت هم همینطور است. وحدت یا یکی شدن و آسمیلاسیون به معنای طردِ دیگری یا طرد تفاوت است؛ وقتی من خواهان وحدت هستم می خواهم دیگران شبیه من شوند. بدین ترتیب، مهمترین مفاهیمی که مبنای اخلاق سنتی قرار می گیرند که انسانها باید نسبت به هم عشق داشته باشند و نباید دچار تفرقه باشند، جنبۀ طرد کننده دارد. بنابراین اخلاق در معنای سنتی آن همان قدرت است و به سادگی تبدیل به قدرت ستمگر می شود.
غیر تاریخی شدن ایدئولوژی ها
آیا ایده ها و اندیشه های آدمیان، باعث کنش ها و رفتارهاِ آنان می شود یا علایق و منافع شان؟ به نظر ایده آلیست ها،اندیشه هایی چون آزادی، برابری و برادری در رفتارهای ما تاثیر گذارند در حالی که ماتریالیست ها،رفتارهای مردم را تحت تاثیر منافع وتمایلات و خواسته های آنان می دانند. دیدگاه دیگر این است که ایده ها و علایق،نه به طور فی نفسه بلکه ، با میانجی سازمان های اجتماعی اثر می گذارند. اگر در یک جمعیتِ بسته عضو باشید و هر چه در این جمع در مورد محبت صحبت کنید بستگی سازمانی شما برای رفتارهای تان، محدودیت ایجاد می کند. این سازمان ها هستند که تاثیر گذارند. اکنون می توان رفتارِ آن بوداییِ میان ماری را فهمید که چرا دست به خشونت می زند. آنجا سازمان دولت و ارتش است که عمل می کند و ایده های بودایی تنها به ضمائم سازمان های مزبور تبدیل شده اند.
معمولا اندیشه ها و ادیانی که به سمت قدرت پیش می روند فرآیندهای خاصی را طی می کنند. یک سازمان و ایدئولوژی اخلاقی در یک شرایط خاص به یک سازمان و ایدئولوژی قدرت استحاله پیدا می کند. در این شرایط، ایدئولوژی به عنوان یک قالب شناختی غیر تاریخی می شود ؛ از تاریخ زدوده می شود و از آن فاصله می گیرد. ارتباط خود را با تاریخ ملموسی که جامعه با آن ارتباط دارد قطع می کند. ایدئولوژی در برابر این تاریخ ملموس،خود را با یک تاریخ معنوی ، اسطوره ای و پیشینی متصل می کند.
برای مثال انقلاب اسلامی به چه دلیل اتفاق افتاد؟ به دلیل اینکه گروه هایی از مردم احساس می کردند از حیث قدرت،ثروت و یا حتی فرهنگ در حاشیه قرار دارند و به ارزش ها و باورهای آنان حرمت گذاشته نمی شد. حالا اگر گفته شود انقلاب اسلامی در راستای مبارزۀ هابیل و قابیل در طی تاریخ صورت گرفته است؛ یک امر تاریخی به امر غیر تاریخی تبدیل می شود. یک روایت خالص،یکسویه و تک جهته از تاریخ به دست داده می شود ؛ارتباط ایدئولوژی با تاریخ واقعی قطع می شود. آدم انقلابی از دست تاریخ خسته می شود. نیروهای انقلابی که از تاریخ خسته می شوند و می خواهند نو آفرینی بکنند تمایل دارند تاریخ را کنار بگذارند و آن را نادیده بگیرند و احساس می کنند تاریخ را باید حذف کرد. ولی این فرآیند تولیدِ خشونت است. کسانی که دنبال غیر تاریخی سازی هستند واقعیت ها را مبتذل می دانند؛ برای آنان آرمان و عقیده مهم است و باید با کمک آن ها از ظواهر تاریخی عبور کرد. به همین دلیل،ایدئولوژی ها وارد فرآیند غیر تاریخی کردن می شوند .ایدئولوژی باید نسبتی با تاریخ داشته باشد و به میزانی که نسبتی با تاریخ دارد می تواند از تولید خشونت فاصله بگیرد.
شکل گیری سازمان توتالیتر
سازمان های انقلابی و چریکی نیز ممکن است یک فرم زندگی اجتماعی به نام «سازمان توتالیتر» را ابداع کنند. کار این سازمان توتالیتر به یک معنا غیر اجتماعی کردن هواداران خود –در درون کمپ،اردوگاه، خانه تیمی و…- است. آدمها در آن خانه تیمی زندگی می کنند و فردی شکل می گیرد که حوزه خصوصی ندارد و اگر بخواهد ازدواج کند باید ازدواج سازمانی بکند. ازدواج سازمانی یعنی ازدواجی که مصلحت سازمان و مصلحت مبارزه در آن باشد. ازدواج هم مثل هر چیز دیگری ابزاری در خدمت سازمان خواهد بود که شما بتوانید مبارزه کنید. ازدواج های سازمانی، تعلیق گفت و گوهای اجتماعی ،گرفتن مسولیت های فردی به نحوی که هیچ فردی مسئول خودش نیست. هر فردی یک مسئولی دارد. در سازمان های چریکی قبل از انقلاب چنین وضعیتی وجود داشت. این یک نوع زندگی منزوی، جدای از جامعه در قالب یک نوع مناسبات مصنوعی و مناسبات سازمانی است. اینجا دیگر فرد تحت تاثیر جامعه نیست که حرکت می کند، تحت تاثیر سازمان و مقتضیات آن است. انسان سازمانی به منفی ترین معنای کلمه شکل پیدا می کند.
خانه های تیمی با فضا و ذهنیت هایی که برای افراد ایجاد می کرد،آنان را به طرف دو چیز می راند:اطاعت و آمادگی برای خشونت ورزی. ادیان هم ممکن است یک فرم زندگیِ اجتماعی را بسازند که با زندگیِ روزمره که در عمل در جامعه جریان دارد متفاوت باشد. رهبانیت در طی تاریخ یک همچین کاری کرده است. رهبانیت در طی تاریخ چه در مسیحیت و چه در غیر مسیحیت و اسلام ، انسانها را از بستر عادی زندگی اجتماعی شان جدا می کرد و به نهاد و سازمان دیگری به نام دیر و خانقاه می برد . این اعتقاد وجود داشت که انسان ها را فقط در این سازمان ها می توان ساخت. افلاطون به رهبران مدینۀ فاضله توصیه می کرد بچه ها را از خانواده های شان بگیرند و آنها را در چیزی شبیه پانسیون یا پرورشگاه بزرگ کنند. بچه ها مهمند و سرمایه های آینده اند وبه این دلیل باید برای جامعه تربیت شوند. نظام آموزش و پرورش در ایران نیز به گونه ای دیگر بچه ها را غیر اجتماعی می کند. حتی تشکیل یک سری مدارس به نام استعدادهای برتر،تیزهوشان،استعدادهای درخشان که می گویند اینها تربیت خواهند شد برای آینده ای که علمی است تا کشور بتواند پیشرفت بکند. انواع و اقسام تکنیک های غیراجتماعی کردن در مدارس اعمال می شود تا بچه ها را از یک «موجود اجتماعی» به یک «حیوان تست زن» تبدیل کند . حیوان تست زن بر اثر تکامل بخشی از مغزش،در عرصۀ دانش،تنها این استعداد را دارد که بتواند بین چهار گزینه ، یک گزینه را انتخاب کند. با این پرورش این بچه ها در حال بزرگ شدن هستند. البته همیشه مدرسه با جامعه یک مقدار فاصله داشته و سعی داشته آرمان های دیگری را به بچه ها منتقل کند. ولی این شکل در نهایت به «نژادی شدن زندگی اجتماعی» می انجامد. این بحث «ژن خوب» اصلاً از همین جا در می آید: ما آدم هایی هستیم که برتریم،کنکور می دهیم، نمره های خوب میآوریم و قبول می شویم؛ بنابراین حق داریم که از امکانات بهتری هم در جامعه استفاده کنیم. این نگاه ژن خوب ، این مدارس تفکیک یافته، تا آن خانه تیمی تا آن دیری که رهبان در آن از زندگی اجتماعی انزوا می جوید، در کوتاه مدت و بلند مدت می تواند تولید کننده خشونت باشد.
فنون غیر تاریخی کردن اندیشه و غیر اجتماعی کردن فرد
تکنیک های مختلفی برای غیر تاریخی کردن اندیشه وجود دارد. یکی از تکنیک ها دعوت به خلوص است . این دعوت در غرب به صورت پیوریتنیزم تجلی پیدا کرد. پیوریتن یعنی یک مؤمن خالص و ناب. پیوریتن ها در واقع مخلصین بودند. مفهوم بازگشت به ریشه ها و دعوت به یک معرفت تک بنیادی از همین تفکر ناشی می شود. وقتی پیامبر اسلام می گوید اطلب العلم و لو بالصین این نشان می دهد که می شود یک جای دیگری هم رفت و معرفتی را گرفت زیرا که معرفت تک بنیادی نیست ونمی توان گفت که تنها آنچه که در اینجا می روید درست است. به تعبیر پیامبر، حکمت هر جا که باشد گمشده مومن است و باید آن را دنبال کرد. شما هر جایی که می بینید اندیشه و معرفتی وجود دارد باید با بازبودگی با آن برخورد کرد و آن را پذیرفت. نظام فکری تک بنیادی تولید مشکل می کند. دانش و معرفت را باید جهانی وهمچون میراث بشریت تلقی کرد و نسبت به آن باید پذیرندگی داشت.
غیر اجتماعی کردن فرد نیز به معنای گسست فرد از جامعه و منزوی کردن او است. مجموعه دو تکنیک «غیر تاریخی کردن ایدئولوژی» از یک طرف و «غیر اجتماعی کردن فرد» از سوی دیگر باعث می شود در یک طرف یک بی نهایت بزرگی ظهور کند و در طرف دیگر یک بی نهایت کوچک شکل بگیرد. وقتی ایدئولوژی غیر تاریخی می شود یک ایدئولوژی تام و فراگیر پیرامون مفاهیمی چون ملت ، طبقه ، تاریخ ، قومیت یا خدا ظهور پیدا می کند. در نهایت این مفاهیم مطلق برای تاریخ جای نفس کشیدن باقی نمی گذارند. یک فرد نازیست می گوید که نژاد ژرمن در طی اعصار ، تاریخ را ساخت و جلو برد و امروز این نژاد است که باید حاکمیت داشته باشد .تفکر استالینیستی می گوید طبقه مهمترین کنشگر تاریخ است و مبارزه طبقاتی است که در طی تاریخ همه چیز را تعیین کرده و به همه چیز شکل داده است. ایدئولوژی ها هر چیز دیگری که را که خود نمایی کند همچون وهم و رویا کنار می زنند. ایدئولوژی ها از طریق تاریخ زدائی بی نهایت بزرگ را می آفرینند و از آن طرف هم، فرد در یک سازمان توتالیتر جامعه زدوده شده و به یک بی نهایت کوچک تبدیل می شود. خدا دیگر نحن از رگ گردن به انسان ها نزدیکتر نیست وبین او و بندگانش شکافی پرناشدنی وجود دارد.
ناامنی بزرگ و آمادگی برای اطاعت و خشونت ورزی
امر مطلق در برابر یک انسان خیلی کوچکی که خودش را یک ذره و بلکه هیچ احساس می کند قرار می گیرد. در این میان خلایی ایجاد می شود که یک ناامنی بزرگ در درون فرد را شکل می دهد و انسان احساس نا امنی کند. در تقابل یک مطلق بسیار بزرگ و یک انسان بسیار کوچک، و بلکه هیچ، یک نا امنی بزرگ شکل می گیرد. چگونه می توان این نا امنی بزرگ را مرتفع کرد؟ از طریق ارتباط دادن این بی نهایت کوچک با آن بی نهایت بزرگ . اما بین این دو یک پل عبور ناکردنی و یک شکاف ندوختنی وجود دارد. چگونه بی نهایت کوچک می تواند به بی نهایت بزرگ متصل شود ؟ از طریق یک میانجی سازمانی. یک سازمان مشخص- همچون سازمان مذهب یا سازمان حزب- می تواند نقش میانجی گری را بازی کند . بنابراین گویا اطاعت مطلق از سازمان همان اطاعت مطلق از خدا یا تاریخ است. خدایی که بدون واسطه نمی توان با آن ارتباط برقرار کرد. شرایط و احساس نا امنی بزرگ،افراد را به طرف جست وجوی میانجی می کشاند تا خودشان را تشفی دهند و آرام کنند. بدین ترتیب، سازمان های توتالیتر و شخصیت های توتالیتر خلق می شوند که میانجیگری کنند که بی نهایت کوچک بتواند به بی نهایت بزرگ متصل شود.
آمادگی برای اطاعت و آمادگی برای خشونت دو وجه یک واقعیت هستند . در شرایط صلح ما اطاعت می ورزیم در شرایطی که صلح به پایان می رسد،علاوه بر آن، ما آمادگی داریم برای خشونت ورزیدن. این گونه است که از طریق برخی تاکتیک ها و فنون عادی، یک دین از عرصه اخلاق و همدلی به عرصه قدرت کشانیده می شود. ایدِئولوژی های توتالیتر و سازمان های توتالیتر ، ایدئولوژی های توتالیتر ویژگی شان غیر تاریخی بودن است؛آن ها مبتنی بر یک اسطوره و یک ایده کلی هستند و سعی می کنند تمامی واقعیت های دیگر را در آن ایده مستهلک کنند و به آن تقلیل دهند. این ایده به قدری فراگیر می شود که قلمروهای دیگر زندگی اجتماعی را در بر می گیرد و آنها را با جذب در درون خودش، غیر تاریخی می کند. از آن طرف سازمان توتالیتری که فرد را از خودش تهی و خالی می کند و دچار ناامنی بزرگ می سازد و بعد در پی آن بر می آید که با وساطت خود او را به بی نهایت بزرگ متصل کند و بدین ترتیب به او شخصیت و معنا بدهد و در عوض از او اطاعت یا آمادگی برای خشونت ورزی می طلبد.
.
.
صوت این سخنرانی
.
.
دین به مثابه قدرت یا دین به مثابه اخلاق؟
سخنرانی دکتر محمدامین قانعی راد در میان جمعی از اصحاب فرهنگ و اندیشه
پیاده سازی و ویرایش متن: هادی طباطبایی
.
.
دلیل خشونت ورزی در اسلام ومسلمین وجود چنین ظرفیتی در منابع دینی میباشد قران که یگانه ستون اصلی اسلام است پراز ایاتیست که فرمان قتال با کفار ومشرکان ومنافقان را میدهد وچون مسلمین قران وایات انرا تخته بند زمان ومکان وقوع متن نمیدانند ومعتقدند که این ایات در پس تاریخی بودن خود پیامی فرا تاریخی دارد که مثلا غلبه اسلام بر کفر وگستراندن اسلام در تمام کره زمین است از اینرو میپندارند که بعنوان یک مسلمان موظفند در این جهت بکوشند وهر کدام بنا به وضعیت وموقعیت خود راهی را جهت رسیدن به چنین هدفی برمیگزیند یکی با توان تبلیغی دیگری با نظامیگری در جهت یکسان سازی دینی در تمام کره زمین حرکت میکنند