در طلب زیبایی ، صدیق قطبی:
«هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.»
(سهراب سپهری)
.
خدا زیبایی است
چون شدی زیبا بدان زیبا رسی
که رهاند روح را از بیکسی (مثنوی: دفتر ششم)
در حدیثی از پیامبر اسلام(ص) آمده است که خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد: «إِنَّ اللهَ جَمِیلٌ یحِبُّ الْجَمَالَ»(بهروایت مسلم). این سخن را به مردی که نگران بود توجه به لباسها و کفشهای زیبا، نوعی تکبر باشد، گفته است. پیامبر اسلام با رد نگرانی او، از این روحیه و علاقه تمجید کرد و توجه به زیبایی را محبوب خداوند برشمرد. اگر خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، هرچه زیباییهای بیشتری را کشف و تجربه کنیم، نزد خدا محبوبتر شدهایم. اگر خداوند جمیل است و خالق جمال، هر چه بیشتر زیباییهای هستی و جهان را دریابیم، به او نزدیکتر شدهایم. اگر خداوند دوستدار زیبایی است، هرچه در بازنمایی زیبایی و آفرینش هنری بکوشیم، بیشتر شایستهی محبت او خواهیم بود.
در قرآن آمده است که چهارپایان برای شما سودمندیهایی دارند؛ ازجمله اینکه اسباب حملونقل شما هستند و هم اینکه مایهی زیباییاند و شما از دیدنشان حظ بصری میّبرید: «وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْکلُونَ* وَلَکمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ»(نحل:۵-۶)؛ «و چارپایان را براى شما آفرید. در آنها براى شما [وسیله] گرمى و سودهایى است و از آنها مىخورید و در آنها براى شما زیبایى است آنگاه که [آنها را] از چراگاه برمىگردانید و هنگامى که [آنها را] به چراگاه مىبرید.»
وقتی اسبان زیبا و چابک از برابر سلیمان پیامبر(ع) رد میشدند، او محو تماشای آنها میشد و میگفت آنها مرا بهیاد خداوند میاندازند. وقتی اسبها به اقامتگاه خود میروند سلیمان همچنان مشتاق و ذوقزده است و میخواهد دوباره آنها را تماشا کند و میگوید دوباره اسبها را بیاورید. این بار به دیدن بسنده نمیکند و گردن و ساق پایشان را نوازش و لمس میکند: «إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ»(ص:۳۱ تا ۳۳)؛ «بهخاطر بیاور هنگامی را که عصرگاهان اسبان چابک ِتندرو را بر او[سلیمان] عرضه داشتند. گفت: من این اسبان را بهخاطر پرورگارم دوست میدارم (او همچنان به آنها نگاه میکرد) تا از دیدگانش پنهان شدند.(آنها بهقدری جالب بودند که گفت:) باردیگر آنها را نزد من بازگردانید و دست به ساقها وگردنهای آنها کشید(وآنها را نوازش داد).»
اگر خداوند جمیل و دوستدار جمال است، عشق به زیبایی عشق به خداوند است. برای رهجُستن به زیبایی و تجربهی هرچه بیشتر آن میتوان ملاحظاتی را مدنظر داشت که ذیلاً به چند مورد آن اشاره میشود.
.
آهستهتر رد شو
تجربهیِ زیبایی نیازمند آهستگی است. وقتی از کنار زندگی و هستی بهسرعت عبور میکنید، نمیتوانید ظرایف و لطایف جهان را کشف و تجربه کنید. امروزه زندگی بهمراتب پرشتابتری از گذشته داریم و حوصله و حالِ درنگکردن و بهآهستگی بهتماشا نشستن را نداریم. وقتی در مشاهدهی زندگی و هستی شتاب میکنیم، شاید از کنار جلوههای بیشتر زیبایی عبور کنیم؛ اما حظ کمتری میبریم. در داستان شازدهکوچولو آمده است: «شازده کوچولو گفت: آدمهای سیاره تو پنجهزار گلسرخ را در یک باغچه میکارند… و گلی را که میخواهند در آن میان پیدا نمیکنند… و با این وصف آنچه را که ایشان میجویند میتوان تنها در یک گلسرخ یا در کمی آب پیدا کرد… ولی چشمها کورند. باید با دل جستجو کرد.»(۱)
زیبایی غنوده در یک شاخهی گل، برای لبریزشدن از زیبایی کفایت میکند و بهتعبیر هاتف اصفهانی:
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیاش در میان بینی
سهراب سپهری میگفت تماشای یک سیب و بوییدن یک بوتهی بابونه مرا از شور و شادی میشکوفاند:
«هر کجا برگی هست شور من میشکفد
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوتهی بابونه.»
امروز ما بهسرعت از شهری به شهری و از تماشاگهی به نزهتگاهی میرویم. از این دامنه به آن کرانه، از این ساحل به آن کویر. نگاهمان گرسنه و حریص است؛ اما هرچه بیشتر میدویم، کمتر فراچنگ میآوریم. سپهری میگفت: «چون به درخت رسیدی به تماشا بمان! تماشا تو را به آسمان خواهد بُرد.»(۲)
و به تعبیر او، هنر آنجا پدیدار میشود که آدمی سرشاری خود را از تماشای زیبایی، تاب نمیآورد:
« به رمز زيبايیها که سفر میکني، نيمه راه، سرشاری خود را تاب نمیآوری، باز میگردی تا از ديدههای راه بگويی: و هنر پيدا می شود…»(۳)
شتاب ما باعث میشود که نتوانیم در زیبایی شناور باشیم. یک لحظهی پراوج زیبایی اینگونه است:
«چیزهایی هم هست؛
لحظههایی پر اوج
مثلاً شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت.»(سهراب سپهری)
.
آرام گیر و غبار بر مینگیز
تجربهِی زیبایی نیازمند سکوت و مراقبه است. هرچه پرگویی کنیم و هرچه ذهن و روانمان آشفته و پریشیده باشد، از دریافت زیبایی محرومتریم. تعبیر عارفان این است که پُرگویی و تشویش ذهنی، روح شما را پر از غبار میکند و این گرد و غبار نمیگذارد زیبایی را بهتماشا بنشینید. شمس تبریز میگفت: «خاموش باشید تا راهی یابید؛ که گفت غبارانگیز است.»(۴)
چون برسی به کوی ما، خامُشی است خوی ما
زانکه ز گفتوگوی ما گرد و غبار میرسد (غزلیات شمس)
چه زمانی میتوانید زلالی جویبار را تماشا کنید؟ ماهیهای زیبای شناور در آن را ببینید؟ زمانی که آب گلآلود نباشد. آب گلآلود چگونه زلال میشود؟ با سکوت و مراقبه. وقتی که دست به آن نزنیم و بگذاریم گِلولایش فروکش کند. دستوپازدن بسیار و از مراقبه و تنهاماندن و تمرکزکردن ناتوانبودن، دشمن زیبایی است.
در قرآن آمده است: «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»؛ «و چون قرآن بخوانند گوش بدان دارید و خاموش مانید؛ بادا که بر شما رحمت آورند.»(الأعراف:۲۰۴)
یعنی خاموشی و گوشسپاری سبب جذب رحمت خداوند است.
صبر و خاموشی جَذوبِ رحمت است
وین نشان جُستن نشانِ حکمت است
«أنصِتوا» بپذیر تا بر جان تو
آید از جانان جزای «أنصِتُوا»(مثنوی:دفتر سوم)
اگر عاشق زیبایی هستیم، لازم است که عاشق سکوت و مراقبه نیز باشیم. تمرکزکردن و در سکوتی ژرف به تماشای زندگی و جهان نشستن، لازمهی راه است. ذهن و دلمان را از گرد و خاک افکار پریشان و تاختوتاز عواطف نابهجا نجات دهیم و خانهِی دل را بپیراییم. زیبایی گشودن درهای روح بهسمت هستی و یگانهشدن با آن است. کریستین بوبن از این شوق به یگانگی با زیبایی اینگونه یاد میکند: «میتوانم نظارهگر خاموش زیبایی باشم. اگر مرا پذیرا شود، به کام آن میروم و با آن یگانه میشوم: این مرا آشفته میکند، به سان گوسفندی که شبان به ناگاه در آغوشش میکشد.»(۵)
رابیندرانات تاگور میگوید:
«دلم آرام گیر و
غبار بر مینگیز
جهان را بگذار که راهی بهسوی تو بیابد.»
.
اگر در دیدهی مجنون نشینی
گوته بیتی برای شوپنهاور سروده است که: «اگر میخواهی از زندگی لذت ببری، باید برای جهان ارزش قائل شوی». وقتی با خودمان و با زندگی بر سر ستیز و مخاصمه باشیم، از دیدن زیباییهایی که جهان به ما پیشکش میکند محروم خواهیم ماند.
تجربهیِ زیبایی نیازمند عشق است. دیدهاید که پدر و مادرها که عاشق فرزندان کوچکشان هستند، چقدر قربانصدقهی آنها میروند! چه ذوقی از تماشای آنان میکنند! چون دوستشان دارند، ظرافت و ملاحت و حلاوت آنها را بهخوبی درک میکنند. کسی که برکنار و بیخیال نشسته، وقتی آن کودک را میبیند ذوقی نمیکند. زیبایی چندانی در او نمیبیند. چراکه نظر محبتآمیز ندارد. فرزانگان معنوی میگفتند برای دیدن زیبایی باید عاشق زندگی و هستی باشید.
سهراب سپهری میگفت: «قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهی اشکال». وقتی عاشقانه به پدیدهها نگاه میکنیم، قشنگی معنا مییابد. نگاه عاشقانه نگاهی است که پیِ تملک و سودجویی نیست. در تماشای حقیقی غیبت از خود و منافع خود لازم است:
«نمیتوانیم خوب ببینیم، مگر آنکه منافع خود را در چیزی که میبینیم، نجوییم»(۶)
حکایت لیلی و مجنون برای ژرفاندیشان معنوی، دستمایهیِ بیان حقایق زیباییشناختی ارزندهای بوده است. لیلی در چشم مجنون بسیار زیبا میآمد؛ ولی دیگران او را معمولی میدیدند. آنها در دیدهی مجنون ننشسته بودند و محبانه و عاشقانه به لیلی نگاه نمیکردند. سعدی میگفت: «از دریچهی چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهدهی او بر تو تجلی کند»(۷). لیلی در واکنش به تعجب و تردید هارونالرشید از دیدار او میگوید: «لیلی منم، اما مجنون تو نیستی! آن چشم که در سَرِ مجنون است در سَرِ تو نیست. مرا به نظر مجنون نگر. محبوب را به نظر مُحب نگرند.»(۸)
گفت لیلی را خلیفه کان تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی (مثنوی: دفتر اول)
گر تو خواهی کو ترا باشد شِکَر
پس ورا از چشم عشاقش نگر (مثنوی: دفتر چهارم)
عین القضات همدانی نوشته است: «ای عزیز! مجنونصفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان تواند باختن، فارغ را از عشقِ لیلی چه باک و چه خبر! و آن که عاشق لیلی نباشد آنچه فرض راه مجنون بُوَد او را فرض نبُوَد. همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق لیلی شود، تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود و این عشق خود ضرورت باشد.»(۹)
.
اجاق شقایق مرا گرم کرد
دیدار با زیبایی مرهون توجهی عمیق و توأم با حضور قلب به جزئیات است. اگر سرسری از کنار زندگی عبور کنیم، شکار زیبایی نخواهیم شد. زیبانگران با توجهی عمیق و التفات صمیمانه به خُردترین اجزای هستی، توانستهاند دریایی در قطرهای بیابند.
سهراب سپهری چنان مات و مجذوب زیبایی زندگی شده است که میگوید: «زندگی خالی نیست: مهربانی هست؛ سیب هست؛ ایمان هست. آری، تا شقایق هست زندگی باید کرد.». یا در روزی پرسوزوسرما، شقایقی برای او اجاقی گرمابخش میشود:
«و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد!»
فروغ فرخزاد میگوید: «مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است.»
اینکه ما چنان نظر دقیق و تأنیآمیزی پیدا کنیم که در میانهی آشفتگیهای زندگی و همهمهی جهان، زیباییهای کوچک را ببینیم و ذوقزده شویم، نیاز به «حضور قلب» و زیستن در «اینجا و اکنون» دارد. در لحظهی اکنون کاملاً حضورداشتن، روحیهای است که در کودکی داشتیم و بعدها از کف دادیم. کریستین بوبن میگوید: «اگر برای من فرزانگی وجود داشته باشد، عبارت است از هنر حضور کامل داشتن، با توجهی بیاندازه و پایدار. از همین روست که کودکان مرا مسحور میسازند؛ بهسبب استعداد خویش در حضور کامل داشتن، در زمان حاضر ناب. با ایشان تفاهمی عمیق دارم»(۱۰)
کودکان میتوانند مدتزمان زیادی با دانههای شن سرگرم باشند و با موجهای خُردی که بر ساحل میریزد بازیگوشی کنند. دست در دست نسیم بیندازند و بوسههای نرم دانههای برف و قطرههای باران را بر چهرهی معصومانهی خود احساس کنند. آلدوس هاکسلی میگفت: «نبوغ واقعی آن است که در بزرگسالی حالوهوایی کودکانه داشته باشی.»
ما بهجهت فقدان «حضور کامل داشتن»، غالباً از این تجربه و عطیهی گرانبها محروم میمانیم. وقتی در «حوضچهی اکنون» شناور باشیم، چیزهایی ما را افسون میکنند که برای دیگران بسیار معمولی تلقی میشوند. آندرهژید گفته است: «ناتانائیل، کاش هر هیجانی بتواند برای تو به مستی بدل شود. اگر آنچه میخوری مستت نکند، از آن روست که گرسنگیات آنقدر که باید نبوده است.»(۱۱)
ببینیم جان مکدونالد در دنیای پرغوغای ما از چه ذوق میکند:
«در جهانی
چنین پرآشوب
پاهای ظریف گنجشک»(ترجمهی معصومه فخرایی)
و یا بیژن جلالی در یک روز برفی چگونه احساس خوشبختی میکند:
«چه سعادتی است
وقتی که برف میبارد
دانستن اینکه
تن پرندهها گرم است.»
.
چشمها را باید شست
گوته گفته است: «حیرت عالیترین احساسی است که انسان میتواند داشته باشد و اگر سادهترین پدیدههای حیات او را بهشگفتی میآورد، خوش به حالش. هیچچیز برتر و عالیتری از آن نمیتواند باشد»(۱۲)
گرشوم شولم(فیلسوف و مورخ آلمانی) میگوید: «اگر بشر این احساس را که رازی، رمزی در جهان هست از دست بدهد، آنگاه کار همهی ما تمام است.»(۱۳)
حیران و شگفتزده و ذوقناک شدن از میوههای دیدار با زیبایی است. زیبایی شگفتی و حیرت میبخشد. اما آنچه دیدار با زیبایی را دشوار میکند، بیماری عادتزدگی یا بهتعبیر سهراب «غبار عادت» است. میگوید: «غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست.»
اگر نتوانیم چشمها را بشوییم و نگاه تازه بیابیم و هر روز که آفتاب درمیآید متولد بشویم، چگونه چشمدرچشم زیبایی خواهیم شد؟ وقتی غبار عادت به یکسو رفت و نگاه تازه یافتیم، بسیاری چیزها که در عُرف نازیبا قلمداد میشدند، بهچشممان زیبا جلوه میکنند:
«من نمیدانم که چرا میگویند:
اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست؟
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لالهی قرمز دارد؟
چشمها را باید شست؛
جور دیگر باید دید»(سهراب سپهری)
سهراب سپهری میگفت:
«زندگی چیزی نیست که لب طاقچهی عادت، از یاد من و تو برود.»
عادت طاقچهای است که زندگی آنجا میپوسد و از یاد میرود.
.
درانتهای خارهای کاکتوس
«نه
همیشه برای عاشقشدن
بهدنبال باران و بهار و بابونه نباش!
گاهی،
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچهای میرسی
که ماه را بر لبانت مینشاند.»(گروس عبدالملکیان)
دیدار با زیبایی، با چشمی عیببین ممکن نمیشود. دیدهای که در مواجهه با هرچیز، نخست معایب و کاستیها را برجسته میکند و فریاد میزند، از تجربهی زیبایی ناکام میماند. نقل شده است که عیسی(ع) با حواریان بر سگی مُرده بگذشت. گفتند: «این گنده چیزی است.» عیسی(ع) گفت: «آن سپیدی دندان وی نکو چیزی است»(۱۴)
عیسی توانست با نگاه مصون از عیبجویی، دندانهای سپید و زیبای یک سگ مرده را ببیند. نظامی میگوید اگر سیاهی تن کلاغ بهچشمت نازیباست، به سپیدی چشمهایش نگاه کن و اگر پای طاووس افسونت نمیکند، پرهای او که خیرهکننده است!
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری بهدست
در پر طاووس که زر پیکر است
سرزنش پای کجا درخور است؟
زاغ که او را همه تن شد سیاه
دیده سپید است، درو کن نگاه (مخزن الاسرار)
در جهان ما، البته مرگ و مسلسل و گلوله هست و بیداد میکند. نباید هم نادیده گرفته شود و لازم است برای ازمیانبُردن زشتیها کوششی صورت گیرد؛ اما اگر فقط به نزاعها و خصومتها و دشمنیها خیره شویم، سهممان را از زیبایی باختهایم. در گیرودارِ تمام این کژیها و ناراستیها میتوان درنگی در شعر گروس عبدالملکیان کرد:
«فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیندیش
که در میانهی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی است.»
.
فرصت، کوتاه است
ای شرر از همراهان غافل مباش
فرصت ما نیز باری بیش نیست (بیدل دهلوی)
روندگی و نامانایی پدیدههاست که توجه و التفات ما را به جاذبهی زیباییشان بر میانگیزد. سهراب سپهری میگفت: «مرگ مسؤول قشنگی پرِ شاپرک است». یعنی قشنگی پرهای شاپرک را حضور مرگ و تهدید نیستی است که به چشم میآورد. وقتی در مییابیم که فرصت اندکی در اختیار داریم، حریصانه و تشنهکام در آبهای زیبایی غوطه میخوریم. و به تعبیر رابیندرانات تاگور، چشمهی مرگ است که آب آرام زندگی را چین و شکنهای زیبا میبخشد:
«چشمهی مرگ
آب آرام زندگی را
به چین و شکن میاندازد.»(۱۵)
آندرهژید میگوید:
«آیا سرزمین زیبایی را که از آن میگذری خوار میشماری و ناز و نوازشهای فریبندهاش را از خود دریغ میداری؟ چون میدانی که به زودی اینها را از تو خواهند گرفت؟ هر چه عبور سریعتر باشد، نگاهت باید آزمندتر باشد؛ و هر چه گریزت شتابزدهتر، فشار آغوشت ناگهانیتر! چرا من که عاشق این لحظهام، آنچه را میدانم که نخواهم توانست نگاه دارم، با عشق کمتری در آغوش بگیرم؟ ای جان ناپایدار، شتاب کن! بدان که زیباترین گل زودتر از همه پژمرده خواهد شد. زود خم شو و عطرش را ببوی. گل جاودانه عطری ندارد.
اندیشهای نه چندان استوار دربارهی مرگ سبب شده است که برای کوچکترین لحظات زندگی خود آن ارزشی را که باید قائل نشوی. و آیا در نمییابی که اگر هر یک از این لحظات به نحوی به اصطلاح مشخّص بر زمینهی تیره و تار مرگ قرار نمیگرفت نمیتوانست درخششی چنین شگفتانگیز داشته باشد؟
آه! اگر میدانستی، ای زمین که بدینسان پیری و بدین اندازه جوان، اگر می دانستی که زندگیِ بس کوتاه آدمی چه طعم تلخ و شیرین، چه طعم دلپذیری دارد!
اگر میدانستی، ای اندیشهی ازلی جلوهها، که انتظار نزدیک مرگ چه بهایی به هر لحظه میبخشد!»(۱۶)
«هوس مَن» وقتی توجه میکند که چیزی حدود پنجاه بهار را بیشتر تجربه نخواهد کرد، با اشتیاق بیشتری به تماشای درخت گیلاس میشتابد:
«گیلاس، این خوشترین و زیباترین درخت ها
اکنون با شاخههای پرشکوه در کنار راه جنگلی ایستاده
و به خاطر ایام مقدس ایستِر، رستاخیز مسیح، جامهی سپید بر تن کرده است
و از هفتاد سال عمری که مرا نصیب تواند بود
اینک بیست سال گذشته است که دیگر هیچ چیز باز نخواهد گشت
و چون بیست از هفتاد بدر آید
بیش از پنجاه سال نخواهد ماند
و چه فرصت ناچیزی است پنجاه بهار
برای تماشای(اعجاز) شکفتنها
پس با شتاب تمام به جنگل میروم
تا درختان گیلاس را
که از شکوفه گویی برف بر آنها باریده است
تماشا کنم.»(۱۷)
==
ارجاعات:
۱. شازده کوچولو، آنتوان دو سنتاگزوپری، ترجمه محمد قاضی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ شانزدهم، ١٣٨٠
۲و۳. هنوز در سفرم: شعرها و یادداشتهای منتشر نشدهی سهراب سپهری، به کوشش پریدخت سپهری، نشر فرزان، چاپ هشتم، ۱۳۸۸
۴. خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محمد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۸
۵. نور جهان، کریستین بوبن، ترجمهی پیروز سیار، نشر آگه، ۱۳۸۵
۶. رستاخیز، کریستین بوبن، ترجمه سیروس خزائلی، نشر صدای معاصر، چاپ دوم، ۱۳۸۸
۷. گلستان سعدی، باب پنجم، انتشارات ققنوس، تصحیح محمدعلی فروغی، چاپ نوزدهم، ۱۳۸۶
۸. خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس
۹. خاصیت آینگی، گزیدهی آثار عین القضات همدانی، نجیب مایل هروی، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۹
۱۰. نور جهان، کریستین بوبن
۱۱. مائدههای زمینی و مائدههای تازه، آندره ژید، ترجمه مهستی بحرینی، انتشارات نیلوفر، چاپ ششم، ۱۳۹۰
۱۲. انسان در جستجوی خویشتن، رولو مِی، ترجمه دکتر سید مهدی ثریا، نشر دانژه، چاپ دوم، ۱۳۸۹
۱۳. نیایش: پژوهشی در تاریخ و روانشناسی دین، فریدریش هایلر؛ ترجمهی شهابالدین عباسی، نشر نی، ۱۳۹۲
۱۴. کیمیای سعادت، محمد غزّالی، به کوشش حسین خدیو جم، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱
۱۵. ماه نو و مرغان آواره، رابیندرانات تاگور، ترجمه ع. پاشایی، نشر ثالث، چاپ اول، ۱۳۸۹
۱۶. مائدههای زمینی، آندرهژید
۱۷. کیمیا، دفتری در ادبیات و هنر و عرفان(۵)، به اهتمام دکتر حسین الهی قمشهای و سید احمد بهشتی شیرازی، انتشارات روزنه، چاپ اول
مرسی صدیق جان قشنگ بود به قشنگی جریان هستی آری بودن ونبودنها بیرون ازذهن ما قرار دارند اما خوب وبدها وزیباوزشتها درذهن ما هستندباری مشترکات ذهنی مارابه جایگاهی میرسانند راهزنانه امررامشتبه میکنند ودربادی کار خیال مکنیم زیبا آن است که همه زیبا میدانند وزشت آن ان ست که همه زشت میدانند اما غافل ازان که مفترقات ما تا ته تا تاها تابینهایت به اندازه ی گوناگونیهای ماست پس وا ن تعدوا نعمه الله لا تحصوها ازینرو انچنان فرموده ایدهرکس سهمی بل بینهایت سهم ازدیدن باجریان هستی داریم هرلحظه هرجا وهرمکان باهمه خلق خدا زیبا باشیم یاهو
استاد عزیز، سپاس از نظر مهرآیین و ملاحظات گهربارتان.
جانتان آکنده از زیبایی و چشمتان آراسته به تازهبینی
شولم یهودی, اگر به رفیقش بنیامین خوب دقت میکرد که نشان داد هنر هم بی هاله, ادامه پیدا کرد, میفهمید بی رازی در جهان زیستن, سخت نیست, اگر خود راز خود شوی… رازی حتی حقیر, که گوشه دنیا کشاورزی کنی و غرق کلماتی شوی که تنها کیخواهند راز و اسطوره را از جهان بگیرند و مسیانیسم و امید, برایشان همین لحظه است که میرود تا بشوی خوده مرگ
با سلام و تشکراز نگاه پراحساستان و لحظهای نگریستن با چشمانی دیگر
بیان زیبایهای خود زیباست و قلمی که به زیباییهای رهنمون کند زیباتر است.
آیااصالت با عشق است یازیبایی؟
زیبایی وعشق هميشه باهم هستند.هرکجازیبایی است عشق است و هرکجاعشق است زیبایی است.این دو دریک وحدت باهم هستند.ولی یک مسئله اينجامطرح میشود.
آیاعشق و زیبایی بدون معرفت و آگاهی وعقل امکان پذیراست؟به نظرمن هرگز…
شمااگرعشق یک عاشق راخواسته باشید که اندازه بگیرید بایدببینید که عقل و معرفتش چقدراست؟
یعنی درواقع زیبایی و عشق و معرفت یک مثلث است وسه جنبه ازیک حقيقت .
درداستان یوسف وزلیخا:وقتی که زلیخابایوسف خلوت کردودرهارابست که البته برخی عرفا می گويند, درهای نفسانیت رابست و اینجاست که خلوص و پاکی آشکارمیشود.یعنی جدال بین عقل و عشق و زیبایی بود.
دراین جدال چه کسی برنده واقعی بود؟یوسف صدیق وپاکدامن.
یوسف براساس عقل و معرفت برنده شد.
عشق بدون عقل و معرفت=غریزه
یوسف به میقات جاودانه خدارسید.آنجایی که مملو ازپاکی,خلوص,عشق,زیبایی وعقل ومعرفت است.
به امیدروزی که به آن میقات برسیم,البته فکرمی کنم که آنجا همان “اللهم الرزقنی مرافقه الانبياء فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر” باشد.