درسگفتارهای ماکیاول که استاد سیدجواد طباطبایی در اواخر دهه 1380 خورشیدی به تدریس آن پرداخته اند یکی از مهم ترین درس گفتارهایی است که علاوه بر به چالش کشاندن بسیاری از ناراستی های سیاست و فرهنگ علوم سیاسی کشور در بردارنده مطالعه و بررسی تطبیقی آرای این عالم علم سیاست(ماکیاول) است.
از آن جایی که اندیشه ها و افکار استاد فرزانه به ویژه اندیشه ایرانشهری که در بخش نخست به تبیین آن می پردازند، متعلق به تمام جهان ایرانی بوده و در انحصار شرکت،گروه و دسته خاصی نیست، جهت استفاده تمام فارسی زبانان،ایرانی تباران و علاقه مندان در سراسر جهان فایل های شنیداری این نشست آن در اختیار عموم قرار می گیرد.
.
متن چکیده ای از درسگفتار ماکیاول با تنظیم و گردآوری شیما شصتی:
– اندیشهی سیاسی جدید با گفتارهای ماکیاولی آغاز میشود.
– تا زمان ماکیاولی در غرب نیز سیاست به این صورت بوده است که مناسباتی مبتنی بر وحدت و در رأس آن یک نفر قرار داشته است؛ همانند چوپانی که یک گله را هدایت میکند. اما در زمان ماکیاولی اتفاقی میافتد که این نوع مناسبات بر هم زده میشوند.
ماکیاولی نظریهپرداز جنگ جدید است و جزو اولین کسانی است که در مورد استراتژی در کتاب فن جنگ مطالبی را عنوان کرده است و برای اولین بار ارتش ایجاد میکند.
– زبان ایتالیایی جدید دو سه قرن قبلتر از ماکیاولی از زمان دانته رایج شده بود. اما ایتالیا هنوز آن مرکزیتی را پیدا نکرده بود که ایتالیایی زبان رایج کل کشور شود. (بر خلاف انگلستان و فرانسه و…)
در آثار ماکیاولی دو یا سه لایه زبان ایتالیایی وجود دارد که در هم تنیده شدهاند.
– آغاز هر کشوری با برادرکشی است و سیاست بدین معناست که چه باید کرد که این کشتار اتفاق نیفتد و اینجا آغاز اندیشهی سیاسی جدید است.
از حدود 1300 م. به بعد دو منطقه در ایتالیا سر بر آوردند؛ یکی ونیز و دیگری فلورانس (منطقهی توسکانی) که prince یا شهریاری داشتند که هیأت حاکمهای معادل signoria نیز وجود داشت؛ جوانهای از نوعی جمهوری پدیدار گشت. شورایی که شهر را اداره میکرد، دچار تحولاتی گردید تا زمانی که یکی از افراد خاندان مدیچی به فلورانس باز گشت و به تدریج قدرتی یافت و سینیوریا را به دست گرفت.
چیزی شکل گرفت به نام citta که تقریباً همریشهی city است و معنایی تقریباً معادل city-state دارد که همواره صحیح نیست. در آن زمان citta شهری با حومه و اطراف آن بود که دارای نظام سیاسی مستقل بود و بدین ترتیب نوعی جمهوری در ایتالیا شکل گرفت. آنجا شهر corporationها یا اصناف بود که دارای قواعد، قوانین و نمایندگانی در حاکمیت بودند؛ که به نوعی میتوان آن را نظام حکومتی مبتنی بر نمایندگی یا جمهوری مبتنی بر اصناف نامید.
– قدرت، برآیند رابطهی نیروها و نمایندگانی است که در کنار یکدیگر هستند. قدرت سنگ خارایی نیست که هیچ اتفاقی در آن رخ ندهد و از بیرون چیزی نتواند در آن اعمال نفوذ کند.
– در فرانسه Charles VIII به دنبال فتح ایتالیا بود و در اسپانیا هم حدود 1490 م. فردی از آراگونها در بخشی و شاهی دیگر نیز در بخشی دیگر به حکومت رسیدند (فرناندو و ایزابلا). این دو شاه جوان با ازدواج خود، وحدت اسپانیای آن زمان را فراهم کردند.
مرکز مسیحیت و مرکز امپراطوری مقدس رومی و همچنین مرکز رنسانس، ایتالیا بود و این بدیهی بود که این دو قدرت بزرگ به ایتالیا نظر داشتند.
از آنجا که فرمانروای مدیچی کم کم به جمهوری پشت کرده بود و حکومت را به الیگارشی تبدیل نموده بود، مردم نیز از نزدیک شدن شارل استفاده کرده و سر به شورش برداشتند.
در این میان وحدت ایتالیا توسط موعظههای برادر Girolamo Savonarola رقم خورد. او برای مذاکره به سوی شارل رفت و کم کم شهرتش افزون گردید و نفوذ بیشتری یافت. فلورانس تسخیر شد؛ اما شارل به صورت مسالمتآمیزی از شهر خارج شد. ورود و خروج شارل این راهب را به رجلی سیاسی مبدل ساخت.
– Francesco Guicciardini و Machiavelli متوجه شدند که اینجا ایتالیا گسستی را تجربه میکند که روابط نیروها جابهجا شد و سیاست از دربار به میدان جنگ کشیده شد. بدین ترتیب تمامی مناسبات نسبت به قبل تغییر کردند.
– کلمهی «عدالت» حتی یک بار هم در آثار ماکیاولی نیامده است؛ تنها چیزی که وجود دارد، رابطهی نیروهاست. چرا که در پس هر حرفی که زده میشود عدالت نیست، بلکه رابطهی نیروهاست.
آنچه مینمایانند اهمیتی ندارد؛ آنچه هستند اهمیت دارد. بود در مقابل نمود (appearance)…
بنابراین فره ایزدی در معنای عدالت نیز وجود ندارد.
– Savonarola ابتدا با داعیهی وحدت و طرح نو روی کار آمد؛ ولی مانند بسیاری از اصلاحطلبان فکر میکرد، اصلاح اساسی یعنی اصلاح اخلاقی و جلوی تباهی بشر را گرفتن.
سپس به عنوان یک راهب چنان در این راه پیش رفت که طبق گفتهی کتاب مقدس، خود را کوروش دوم فرض کرد. بعد از گذشت یکی دو سال مردم او را کم کم پس زدند؛ چرا که داشت جای مستبد قبلی را میگرفت و جلوی خوشگذرانیهای مردم را نیز گرفته بود و…
عدهای نیز در این میان ادعای موعود بودن کردند که هر سه در آتش سوزانیده شدند. فردی که این صحنهها را در میدان Signoria تماشا میکرد – که فردی به مقامی میرسد و سپس تبدیل به هیچ میشود – ماکیاولی بود!
در سال 1498 م. ساوونارولا جزو همان سه نفری بود که اعدام شدند.
جمهوری دینیای که تبدیل به حکومت خودکامه شده بود، مردم را بر آن داشت تا دوباره خواستار نظام جمهوری سابق باشند و فردی به نام Piero Soderini به قدرت رسید که از دوستان ماکیاولی بود و باعث شد ماکیاولی دبیر شورای شهر و سپس دبیر شورای ده نفره شود و سپس به عنوان دیپلمات سیاسی به کشورهای همجوار فرستاده شود.
ماکیاولی از اینجا نوشتن به صورت سیاسی را آغاز کرد و کلمات، نمایندگان روابط قدرت گردیدند.
– دولت، آن زمان امر انتزاعی مستقل از مردم فهمیده نمیشد. بنابراین آن زمان arte dello stato یا stato در زبان ماکیاولی از قدرت و حکومت یک نفر و تسلط او بر امور تا معنای امروزین آن به کار گرفته شده است.
– فردی به نام Titus Livius تاریخ اولیهی روم را نوشته است و ماکیاولی شرح ده دفتر اول آن را نوشته و بر روی آن تأمل کرده و مطالب آن را بسط داده است (کتاب گفتارها)
ماکیاولی در اوایل کتاب شهریار اشاره میکند که نوشتن کتاب گفتارها را پیشتر آغاز کرده است.
– تا آن زمان اصل بر آن بود که تنها یک نوع حکومت میتواند وجود داشته باشد. اما آمیزش حکومتها موجب استقرار و پایداری آنها میشود؛ که این نظر از ارسطو به بعد وجود داشته و ارسطو نیز اشارهای گذرا به آن کرده است. (نظریهی حکومت مختلط)
این نظریه هم قبل و هم بعد از ماکیاولی با مخالفت بسیار روبهرو شد. اما ماکیاولی اعتقاد داشت که چنین حکومتی شدنی است.
– ماکیاولی در اواسط کتاب گفتارها به این نتیجه میرسد که بیانیهای برای نجات ایتالیا بنویسد که همان کتاب شهریار است.
مردم به گذشته علاقهی بسیار دارند و اشیاء گذشته را تقدیس میکنند؛ اما به نوشتهها و سخنان گذشتگان وقعی نمینهند. به نظر ماکیاولی اتفاقاً گذشتگان قابل تقلیداند و میتوانند سرمشق باشند. از طریق تقلید گذشتگان میتوان راهی را رفت که کسی پیش از آن نرفته است تا آیندگان در آن مسیر حرکت کنند. هیچ بنیانگذاری نمیتواند بر سنت تکیه نداشته باشد و این به معنای بازگشت به گذشته نیست. عمل آنهاست که برای ما بسیار مهم است.
– گذار از سلطنت به جمهوری این گونه نیست که قدرت از گروهی گرفته شود و به گروهی دیگر داده شود؛ بلکه در جمهوری به هر گروه جایگاه و سهمی از قدرت داده شد که مجموعهشان قدرت را تشکیل داد و این نظام آزاد یا جمهوری یا نظام مردمی است.
و حکومتهای ماندگار آنهایی هستند که سه نظام حکومتی را با هم ترکیب میکنند (نظامهای مختلط).
– ماکیاولی جمهوریخواه و نظریهپرداز جمهوری است؛ بنابراین نظریات خویش را از همین جا آغاز میکند.
کلمهی res publica به معنای حوزهی مصالح عمومی است.
شکل حکومتی نیست که اهمیت دارد، بلکه محتواست که مهم است.
– الگوی ماکیاولی و مبنای نظری فکری او جمهوری روم باستان است و اشارهای به تاریخ 1500 سالهی مسیحیت نمیکند. تنها ساوونارولا است که به او اشاره میشود؛ چراکه او جمهوریخواهی است که بر مبنای الهیات مسیحی نیز صحبت میکند.
برای ماکیاولی مطلب جالب توجه این است که چرا هنگامی که کسی به قدرت میرسد، نمیتواند آن را نگه دارد؟ الزامات قدرت چیست؟
– در روم، به تدریج و پس از گذشت زمان کم کم Tribuneها به وجود آمدند؛ نمایندگانی که از طرف مردم صحبت میکردند و حد واسط و میانجی مردم و اشراف بودند که در نهایت باعث شد نیرویی مردمی شکل بگیرد.
سه گروه شاهان (فرمانروایان)، اشرافیت (سنا/ مجلس بزرگان) و مجلس عامه در کنار هم ایجاد شدند. بحث این است که قدرت میان این سه وجود دارد. سیاست آن جایی آغاز میشود که هر سه گروه در کنار هم از قدرت برخورداراند و قدرت از هیچ گروهی گرفته نشده است.
——————————-
– بحث در مورد ریشهی کلماتی چون: Aristocracy, Oligarchy, Monarchy, Democracy
پسوند archy/archie همان سالاری است.
Monarchie: حکومت یک تن یا سلطنت و تغلب یک فرد – archein فعل یونانی به معنای سلطنت کردن است (فرمانروایی به تغلب).
Aristocracie: فرمانروایی گروهی از اعیان و حکومت بهترینها یا اشراف جامعه – kratein به معنای فرمانروایی
در مقابل این حکومتها، حکومت منبعث از عامهی مردم نیز وجود دارد.
Isonomia یا نظام برابری، اولین واژهای است که برای این نوع حکومت به کار میرود. پس از جا افتادن نظام شوراها در یونان، کلمهی Democracy/ Démocratie رواج مییابد. (واژهی demos به معنای مردم است.)
بنابراین مردم سالاری یعنی Demoarchy که از جنس حکومتهای دیکتاتوری است نه Democracy.
——————————-
نظریههای سیاسی ماقبل ماکیاولی مبتنی بر وحدت است. به زبان امروز این نوع وحدت به نوعی totalitaire است. قصد ماکیاولی بر هم زدن این نوع وحدت است. بنابراین، مبنای کلیسایی قدرت کنار گذاشته میشود، قدرت شکسته میشود و رابطهی میان اجزای آن مشخص میشود.
– بحث در مورد فصل چهارم گفتارها:
مسئلهی اصلی یک نظام بقای آن است؛ بنابراین باید مسلح باشد.
در مورد انسان دو نظریهی اساسی وجود دارد:
موجودی گناهکار و خبیث (Machiavelli, Hobbes)
موجود نیکی که در جامعه فاسد شده است (Rousseau, Locke)
ماکیاولی معتقد است که انسان به شر متمایل است و اگر فرصت پیدا کند این خباثت را از دست نمیدهد؛ بنابراین باید جلوی آن را گرفت. این کنترل دارای دو حالت است:
کنترل افراد – اما افراد کنترل کننده را چه کسی کنترل میکند؟
تربیت انسان در نظام شهروندی با قانونها (پشت قانون جنگ افزارهایی وجود دارد که اخلاق قادر به انجام آن نیست.)
– در این بخش از گفتارها به جای کلمهی قشر، طبع درست است. استدلال طبی کردن در مورد سیاست، کاری است که ماکیاولی انجام میدهد. اگر دو «قشر» وجود داشته باشد، بالاخره یکی بر دیگری غلبه خواهد کرد. اما انسان موجودی زنده است و میتوان این مفاهیم را از علم طب گرفت.
تضاد، اساس عالم است. نمیشود یکی از طبایع را از بدن انسان خارج کرد. در نتیجه باید به نظریهی تعادل معتقد بود، نه حذف یکی از این طبعها.
اگر تعادل میان طبع مردم و بزرگان برقرار باشد، آن جامعه جامعهای آزاد است و در صورت سالاری یکی، جامعه بیمار خواهد بود.
(کلمهی ottimati به معنای اشراف را ماکیاولی تنها هنگامی به کار میبرد که دربارهی موردِ مشخصِ رومیان صحبت میکند.)
– تنها قانون است که میتواند تعادل میان نیروها را برقرار سازد و انسانها را آموزش دهد تا به آزادی و برابری عادت کنند و زیر بار چیزی جز آن نروند.
– روشهای خشن و straordinario (بیرون از نهادها) خلاف آمد عادتی است که باید وجود داشته باشد؛ چرا که دولت در شرایطی وضعیتی فوقالعاده دارد.
ordine (به زبان امروزی نهادها یا institutions و در معنای قدیمی ترتیبات یا تنظیمات) کلمهای است که ماکیاولی تحت عنوان نظم درونی کشور از آن یاد میکند و نهادها از آن ناشی میشود تا نظم موجود بر هم نخورد.
قدرت توسط نهادها شکسته میشود و در اجتماع جاری میشود؛ درست کردن این مناسبات و ارتباطات اندیشهی سیاسی است.
– انسان تنها به خاطر منافع مادی نیست که تنشهای ناشی از ارتباط با دیگر گروهها را میپذیرد.
دو طبع (مردم و بزرگان) نیز نمیتوانند از بین بروند؛ بنابراین با برقراری تعادل میان این دو است که جامعه زنده میماند. بحران جایی اتفاق میافتد که تعادل میان طبایع از میان برود. (بزرگان یا grandi هم اشراف و هم بورژوازی آن زمان بودند.)
جامعه بدون تنش امکانپذیر نیست؛ مهم این است که تنشها منجر به تعادل شوند. تعادل ناپایداری که دایم بر هم میخورد و دوباره تعادل جدیدی برقرار میشود. باید مجاریای ایجاد کرد که تعادل بر هم خورده دوباره به نحوی دیگر ایجاد شود. بنابراین مهم این است که قدرت به نوعی بتواند جاری شود.
– دولتها یا نظامهای (شیوههای ادارهی کشور) آزاد یا زندگی آزاد (vivere) یعنی مطابق با قوانین، جایی است که نهادها و مجراها وجود دارند و از متلاشی شدن جامعه (انقلاب) جلوگیری میکنند.
– هر اتفاقی (عملی، تصمیمی) در جامعه اثری (effetti) ایجاد میکند. آزادی، اثر (پیامد) تنشی است که میان دو گروه اجتماعی وجود دارد. بنابراین، یک گروه وجود دارد که اگر پاسداری آزادی را به آن بسپاریم، نتیجه بهتر خواهد بود (مردم بهتر پاسدار آزادی هستند تا بزرگان)؛ بزرگان از آنجا که قدرت بیشتری دارند و از امتیازات بیشتری برخورداراند و چون تمایل به حفظ این منافع دارند، ناچاراند دامنهی قدرت خود را بسط دهند؛ در حالی که مردم نمیخواهند زیر بار قدرت بروند و در نتیجه بیشتر پاسدار آزادی هستند.
– در حکومت جلوی دردسر را نمیتوان به عبارتی با بیدردسری گرفت؛ بلکه جلوی دردسر بزرگ را میتوان با دردسرهای کوچکتر گرفت. جامعه باید بپذیرد که نارضایتی بیرون بیاید؛ نظامی که به وسیلهی اعتراض خویش را تصحیح میکند.
– بحث در مورد فصل ششم گفتارها:
از اینجا به بعد مسئلهی ضرورت وارد مباحث ماکیاولی میشود. در عالم هیچ چیز ثابت نیست و همه چیز رو به صعود یا افول است. امور انسانی نیز متحول هستند. قوانینی میتوان برای آنها استخراج کرد؛ اما همواره ضرورتهایی بیرون از خواست انسان وجود دارند.
سکون در قدرت، زوال تدریجی قدرت را در پی دارد. قدرت امری متحول است و باید در حرکت جوهریاش قابل بسط بودن خویش را نشان دهد. به عبارتی باید برای زمانی آماده بود که ضرورت ایجاب میکند قدرت نشان داده شود.
– در سیاست راه میانه وجود ندارد. (البته در دنیای امروز دیگر این گونه نیست. میتوان راه حلهای میانهای یافت که منجر به مصالحه شوند.)
– اگر راه نهادها بسته شود، اعتراضات از طریق راههای فوقالعاده (straordinari) به بیرون ریخته خواهند شد و بدین ترتیب نابودی حکومتها قطعی خواهد بود.
وجود نهادها در جوامع حیاتی است، اما فرقهها (parti و در معنای جدید: حزب) به ناچار منجر به انقلاب میشوند. فرقهها مفهوم میهن را دچار شکاف میکنند. (در مفهوم میهن دو گروه بزرگ با هم در تنش هستند؛ اما در کنار هم وحدت دارند.)
بنابراین میهن به عرصهی پیکار فرقهها بدل میشود. به همین سبب، جلوگیری از تبدیل نارضایتی به فرقه، وظیفهی نهادهاست.
بحث در مورد فصول نهم و دهم گفتارها (از فصل یازدهم به بعد، ماکیاولی از نسبت دین و سیاست صحبت میکند.)
حدود سالهای 1513 مارتین لوتر با کلیسا به مبارزه برخاست و جریانات اصلاح دینی آغاز شد. بعد از لوتر هم Jean Calvin در فرانسه و سوییس، تبلیغاتی در راستای اصلاح دینی انجام داد. (کاتولیک در معنای لغوی به معنای پیرو سنت و جماعت است.)
کشتارهایی که در این میان اتفاق افتاد (1572)، بسیاری از طرفداران اصلاح دینی را مجبور به مهاجرت دستهجمعی کرد.
به دلیل چنین اتفاقاتی، عدهای معتقد شدند که حرفهای ماکیاولی دست پادشاهان را برای چنین کشتارهایی باز کرد. در مقابل نیز الگوی کتاب مقدس وجود داشت که سلطنت پادشاه را مشروط به حمایت مردم مینمود.
ماکیاولی دو گروه مخالف داشت که آنها نیز خود با هم مخالف بودند (reform, counter reform). هنگامی که در کلیسای روم شکاف افتاد، گروهی به نام یسوعیان که فداییان پاپ و کلیسا بودند، به هر قیمتی آمادهی دفاع از کلیسا بودند؛ به عبارتی در درون دولت هوادار کلیسا بودند.
رایحهای از فکر ماکیاولی به مشام این افراد رسیده بود و آن نظریهای بود به نام Reason of State که بهترین معادل آن مصلحت نظام است. Giovanni Botero که ادبیات ماکیاولی و از آن به بعد را خوانده بود، کتابی نوشت در مورد مصلحت نظام (این کلمه را ماکیاولی به کار نبرده است).
حاکمیت، مفهوم مجردی است که فارغ ازدولت و شخص حاکم ادامه پیدا میکند و باقی است. شخصی به نام Jean Bodin در فرانسه برای اولین بار این مفهوم را توضیح داد.
این امر مجرد دارای مصلحتی است که گروههای کوچکی که با آن مصلحت در بیفتند، ورخواهند افتاد.
فصل نهم گفتارها:
1. بنیانگذاری – تأسیس (بحث اصلی شهریار)
2. اصلاح (بحث اصلی گفتارها)
مردم نمیتوانند حکومت تأسیس کنند؛ چرا که اختلاف میانشان زیاد است و نمیتوانند به نظر واحد برسند. یک نفر که صلاح و مصلحت را تشخیص میدهد، میتواند بنیادگذار باشد. جانشین بنیادگذار میتواند مردم باشند و قدرت از طریق نهادها به مردم منتقل شود (یک نفر، بیشتر مایل به شر است تا جمع).
ماکیاولی رومولوس (Romolo) را مثال میزند که روم را بنیادگذاری کرد، نهادها را ایجاد کرد و سپس ریاست جنگ را بر عهده گرفت و شورا را نیز به وجود آورد. (او بنیادگذار نهادهای آزاده بود و نه نظام خودکامه)
مسئلهی اصلی بنیادگذاری و ایجاد نهادها و انتقال قدرت به کسانی است که نفع عمومی را رعایت میکنند. از آنجا که ایجاد نهادها به ضرورت از طریق قانونهای نهادها امکانپذیر نیست، لازم است بنیادگذار از بیرون از نهادها عمل کند. (به تعبیر Carl Schmitt تصمیمگیری در شرایط فوقالعاده: پیشوا کسی است که در شرایط استثنایی از ورای نهادها حق تصمیمگیری دارد. این مسئله ربطی به چیزی که ماکیاولی مطرح میکند، ندارد؛ کارل اشمیت نظریهپرداز حکومتهای توتالیتر و فاشیستی است. اما برای ماکیاولی شابطهی اصلی، مصلحت عمومی و مصلحت میهن است.)
در ص 66 گفتارها، آزادی مدنی، اصطلاحی بیمعنی است. منظور آزادی شهروندی است. نظام مطلوب ماکیاولی نظامی است که آزادی شهروند را بیان میکند.
کسانی که نهادهای دینی را وارد میکنند، آنها بیش از همه شایستهی ستایش هستند. ماکیاولی دین را از سیاست تفکیک نمیکند، بلکه تنها جای آن را روشن میکند.
بنیادگذار کسی است که علاوه بر نهادها، اخلاقیات جدید را نیز ایجاد میکند. اوج اخلاقیات در دین است. اولین مثال ماکیاولی موسی و دومین آن رومولوس است و در مراحل بعد به نویسندگان و پیشهوران میرسد.
کسانی هم که بیش از همه قابل نکوهش هستند، کسانیاند که تباهیای را در پایههای دین ایجاد میکنند.
.
درود بر استاد طباططبایی بزرگوار
بسیار استفاده کردم امیدوارم دیگر درسگفتار های ایشان مانند درسگفتار انقلاب فرانسه درسگفتار های فلسفه حقوق و ایدئالیسم آلمانی و … نیز در صدانت منتشر شود.
دقیقا بابک درست میگن. بنده چندین سال پیش در تبریز در یک کتابفروشی آثار مذکور را در قالب لوح فشرده دیدم و متاسفانه در تهیه آن تعلل ورزیده و بعدا دیگر جایی آنهارا پیدا نکردم
با تشکر صمیمانه از مساعی بزرگواران .امیدوارم دوستان تلاش کنند تا در دسترس قرار گیرد.