در پزشكی چینی و سنتی چین گفته اند که هر دردی را سه شبانه روز با آن دمساز شوید و بعد به پزشك رجوع کنید. ـ ظاهراً این را در احادیث خودمان هم دیده ایم ـ و این به خاطر طرز تلقّیهایی بود که آستانة درد و رنج انسانها را خیلی خیلی بالا میبرد. یعنی انسانها با مقادیر عظیمتری، درد و رنج بیرونی عارض شان میشد، ولی ما با مقادیر خیلی کمی از این مایه های درد و رنج بیرونی Objective ، درد و رنج عارضمان میشود. اصلاً برای ما معنا ندارد بگویند سه روز درد بكش و بعد پیش پزشك برو. به دلیل این که انسان سنتی برای زندگی اش معنایی قائل بود که در آن، درد و رنج هم جای خودش را داشت. چرا شما از یك پلك زدن چشمتان رنج نمیبرید؟ چون میگویید جهانبینی ام به من میگوید که به هم خوردن پلك چشم از ضروریات زندگی است. اگر برای زندگی ضروری است و روی هم رفته به هم خوردن پلك چشم بهتر از به هم نخوردن آن است، بنابراین من درد و رنجی عایدم نمیشود. حالا فرض کنیم که کسی همین موضع را در باب درد دندان داشته باشد، بگوید خوب است که انسان در زندگی اش هر چند سال یك بار، دو شبانه روز درد دندان بكشد و این را طبیعی و ضروری زندگی بداند، اگر این را ضروری زندگی بداند، در آن صورت درد را خوب میتواند تحمّل کند. یا مثلاً چرا شما از عطسه کردن رنج نمیبرید؟ چون بالاخره چه آگاه باشید، چه آگاه نباشید، فكر میکنید عطسه کردن روی هم رفته بهتر از عطسه نكردن است.
شانكارا میگفت: «من گاهی که مریضی به سراغم نمیآید، از خودم در شگفت میشوم که چه شده که مریضی به دنبال من نمیآید؟». زیرا مریضی متنبه کنندة ما آدمیان است و من هنوز نیاز به تنبیه دارم ـ تنبیه نه به معنای تأدیب و کیفر، به معنای هشدار ـ ؛ من نیاز به هشدار دارم. مثال ساده تری بزنم. شما هیچ وقت دقّت کرده اید که وقتی در آینه میبینیم یك تار مویمان سفید شده، چه جور آتشمان میزند؟ باچه ترفندهایی سعی می کنیم یا این تار مور را بكنیم یا رنگش بكنیم؟ چون یك جهانبینی داریم که در آن جهانبینی سفیدی نخ مو به ما میگوید مرگت نزدیك است و مرگ هم در این جهانبینی چیز حائلی است . امّا «رامانوجا» در آیین هندو میگفت: وقتی اولین نخ مویم سفید شد خوشحال شدم، چون دیدم آهسته آهسته دارند مرخّصی ام را به من میدهند. آن جهانبینی خیلی با این جهانبینی فرق میکند این نخ مو به لحاظ بیرونی، Objective با آن نخ مو فرق نمیکند. چیزی که در یك جا درد و رنج زایش میکند و در یك جا نمیكند ـ بلكه شادی آفرینش هم میکند ـ جهانبینی شخصی است که با این تار مو مواجه میشود.
یك جهانبینی این است که میگوید: ما در این جهان زحماتی باید میکشیدیم و خوشبختانه رو به اتمام است، دیگر میخواهیم به مرخصی و Pureland یا سرزمین پاك برویم، اگر چهارتا نخ دیگر پیدا شود یعنی ده قدم دیگر نزدیك شده ایم و ای کاش تمام تارهای مویمان سفید میشد. و جهان بینی دیگر (جهانبینی ) انسانِ مدرن ، میگوید: انسان 40 سال میآید این جا و تا میآید بساطش را پهن کند، میگویند جمع کن. همین دیروز بود ریشمان داشت درمیآید، حالا سفید شده، لعنت بر این و بعد هم خضاب و آرایش و فلان و بهمان و مخفی کاری .در واقع آن چه که مایة درد و رنج است عوامل Subjective یا درونی است. چون ما چرایی زندگیمان را نمیدانیم و بنابراین چگونگی زندگی مان هم قابل تحمّل نیست. امّا وقتی چرایی زندگی را بدانیم، چگونگی های زندگی هم کاملاً قابل تحمّل میشوند. نكتة دیگر این که من باید جوری زندگی کنم که از درد و رنج همنوعان خودم بكاهم، ولی در عین حال باید این را هم بدانم که یكی از مهمترین راههای کاستن درد و رنج همنوعان، این است که یك جهانبینی به آنها القا کنم که در آن ابهّت و وزن درد و رنجها کم شود. یا به تعبیر دیگر، مایه های درد و رنج، آن قدر صولت و هیبت و احتشام نداشته باشند.
پس عاطفه گرایی ((Sentimentalism اخلاق مدرنیسم، اخلاق قابل دفاعی است و علی الاصول درست است که اخلاق، مبتنی بر این است که ما درد و رنجی بر خودمان و بر دیگران وارد نكنیم و سعی کنیم درد و رنج های وارد آمده را کاهش دهیم، امّا این مشكل را دارد که در عین این که غرض و نیت درستی در آن هست ـ نیت کاهش درد و رنج ـ امّا گویا منشأشناسی نادرستی هم در آن هست و چون منشأشناسی درستی از درد و رنج ندارد، با این که میخواهد درد و رنج را کاهش دهد طوری مشی میکند که نه تنها درد و رنج انسانها کاهش پیدا نمیکند، بلكه زیاد هم میشوند. حالا آیا واقعاً این یك بن بست است؟ یعنی ما نمیتوانیم در تفكّر مدرنیستی درد و رنجمان را کاهش دهیم؟ به نظر می آید که بن بست است، مگر این که شما بعضی از مؤلّفه های مدرنیسم را حفظ کنید و بعضی دیگر را تجدید نظر کنید و آیینی پدید بیاورید که التقاطی باشد؛ البته نه به معنای منفی آن.
التقاطی یك معنای منفی دارد و آن یعنی جمع ناسازها، یعنی آنهایی را که نمیتوانند با هم سازگار باشند را با هم سازگارشان کنیم؛ چنین چیزی امكان ندارد. امّا چه اشكال دارد که من مؤلّفه هایی از مدرنیسم که قابل دفاع هستند را با مؤلّفه های دیگری از بیرون مدرنیسم که آنها هم قابل دفاع اند و در عین حال میتوانند با این مؤلّفه ها هم سازگاری پیدا کنند را با یكدیگر جمع کنیم؟ این در واقع همان چیزی است که من از آن به پروژة جمع عقلانیت و معنویت تعبیر میکنم، عقلانیت ـ به عنوان مؤلّفة شاخص مدرنیسم ـ با معنویت باید جمع شود تا حتّی خود مدرنیسم هم بتواند به اهدافش برسد. به تعبیر منطقیتر، مدرنیسم در خودش، دستخوش یك پارادوکسیكالیته و یك نوع ناسازگاری درونی است. یعنی عضوی از اجزایش با بعضی دیگر از اجزایش نمیخوانند. طبعاً نتیجه اش این شده که مدرنیسم نخستین جهانبینی است که به صراحتِ هر چه تمامتر گفته که ما باید درد و رنجها را کاهش دهیم اما نخستین جهانبینی ای هم است که به وضوح هر چه تمامتر درد و رنجهای انسانها را افزایش داده است. هیچ جهانبینی ای قبل از جهانبینی مدرنیسم این قدر درد و رنجها را افزایش نداده بود. در عین حال هیچ جهانبینیای هم این قدر تصریح نكرده است به این که من آمده ام تا این درد و رنجها را کاهش دهم.
من نمیخواهم بگویم که به روشی که امروزه در کشور ما متعارف است، مدرنیسم را سربسته و دربسته و کارتنی و فلّه ای رد کنیم، یا فلّه ای قبول کنیم، نه. میخواهم بگویم که به نظر من در مدرنیسم وجوه مثبت فراوانی هست، امّا نسبت به وجوه منفی آن هم باید بینا باشیم. وقتی میگوییم مدرنیسم نكات منفی دارد، معنایش این نیست که بینا باشیم. وقتی میگوییم مدرنیسم نكات منفی دارد، معنایش این نیست که راه بازگشتش، لزوماً بازگشت به قبل از مدرنیسم است. گاهی ممكن است راه بازگشت، بازگشت به قبل از مدرنیسم باشد و گاهی هم این راه نباشد؛ این باشد که ما رو به جلو حرکت کنیم و نقصهای مدرنیسم را در راستای آینده و رو به جلو درست کنیم.
.
.
بالا بودن آستانه درد و رنج در انسان سنتی
مصطفی ملکیان،سنتگرایی،تجددگرایی،پساتجددگرایی ،جلسه 9
.
.