سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان خودی و ناخودی در گفته‌های عرفا

سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان خودی و ناخودی در گفته‌های عرفا

‫امشب نکته خودی و ناخودی در گفته های عرفا به ذهنم رسید. لذا چند دقیقه ای درباره‬ خودی و ناخودی ، با خود بودن و بی خود بودن، عرض می کنم. آیا هیچ وقت دقت کرده اید‬ ‫که هر جزئی از اجزاء عالم طبیعت به هر صورت و سیرتی که هست، هر ساختار و کارکردی که‬ ‫دارد، چه به لحاظ ساختاری و چه به لحاظ کارکردی، حاصل جمع کل جهان طبیعت است؟ مثلا‬ ‫یک لامپ روشن را در نظر بگیرید. اگر دقت کنید می بینید که اگر سر سوزنی جهان طبیعت از‬ ‫وضع کنونی عدول می کرد این لامپ یا وجود نداشت یا دست کم الان روشن نبود، یعنی یا از‬ ‫ساختارش محروم بود یا از کارکردش.‬

‫این نکته را با مثال های متعددی می توانید به ذهنتان بباورانید اما شاید مثال لامپ یکی از بهترین‬ ‫مثال ها باشد. دقت کنید که چقدر اشیا، خواسته ها، رویدادها، فرایندها و ربط و نسبت ها بین‬ ‫اجزائی از اجزاء عالم طبیعت برقرار شده که منجر شده به اینکه لامپی با این صورت و سیرت پدید‬ ‫آید، ساختارش این ساختار باشد و کارکردش هم همین کارکردی باشد که لامپ دارد (روشن‬ بودن). کافی است در این مثال به مفتول های فلزی، شیشه روی حرارت، روی کارهایی مهندسان‬ ‫و طراحان انجام داده اند، خود مهندسان و طراحان، کشف نیروی الکتریسیته به دست کسی،‬ ‫اختراع لامپ به دست ادیسون در اواخر قرن نوزدهم فکر کنید، آنگاه اذعان می کنید که اگر‬ ‫یکی از این حلقه ها مفقود می شد، یکی از این رویدادها رخ نمی داد، یکی از این فرایندها طی‬ ‫نمی شد، یکی از این اشیا وجود نمی داشت، یکی از خاصّه های یکی از این اشیا از دست می‬‫رفت و یکی از این نسبت ها و ارتباطات برقرار نمی شد، این لامپ نه با این ساختار و نه با این‬ ‫کارکرد وجود نمی داشت ؛ بعد که سراغ خود مهندسان و طراحان می روید، می بینید برای اینکه‬ ‫هر کدام از این مهندسان به دنیا بیاید و بعد برای اینکه کار هر کدام از این مهندس ها بیانجامد به‬ ‫مهندس شدن و کار مهندسیاش هم بیانجامد به یک سهم و مداخله و مساهمت و کانتریبیوشنی‬ ‫(‪  (contribution‬در پیدایش لامپ و این زنجیره را دنبال کنید می بینید که چه چیزهایی دست به‬ ‫دست هم داده است تا آن مهندس به وجود آمده، با آن آی کیوی خاص، با آن قدرت حافظه،‬ ‫عمق تفکر، فهم قوی، رویا پردازی ها و خیال پردازی ها (که در خالقیت و ابتکار نقش جدی‬ ‫دارند) و تداعی معانی های مختص خودش. بعد رشته مواد کانی تشکیل دهنده آن لامپ را هم‬ ‫دنبال کنید به نتیجه مشابه می رسید، آن مفتول ها، سنگ هایی که این شیشه از آن درست شده‬ ‫است و سایر اجزا. با دنبال کردن این زنجیزه ها می یابید که به یک معنا کل جهان هستی (عالم‬ ‫طبیعت) دست به دست هم داده است. خورشید هم اگر ده کیلومتر به زمین نزدیکتر بود یا ‫بیست کیلومتر از زمین دورتر بود این لامپ پدید نمی آمد. حالا اینکه خورشید چرا در همین جایی‬ ‫است که هست، به این صورت خاص حرکت می کند، مدارش این مداری است که اکنون دارد،‬ ‫فاصله اش با کره زمین این فاصله است و دیگر سوالها، می بینید که بدون اینکه سر سوزنی مبالغه‬ ‫شده باشد یا غلو و اغراقی صورت گرفته باشد، کل جهان طبیعت دست به دست هم داده است تا‬ ‫این لامپ این شکل و شمایل و این کارکرد را داشته باشد. اگر یکی از آن حلقات و جوهرها،‬ ‫خاصّه های آن جوهرها، رویدادهای مربوط به آن خاصّه ها یا جوهرها، یکی از فرایند ها و…‬ ‫وجود نداشت، این لامپ اصلا نمی توانست پدید آید.‬
‫حال فرض کنید این لامپ علم و اراده و بالتبع قدرت داشت و همچنین سایر ویژگی هایی که‬ لازم است تا مثال من پیش رود. در نظر بگیرید این لامپ با تمام وابستگی های مذکور، دارای علم‬ ‫و اراده و سایر ویژگی های الزم بود و لامپ اینجا به ما فخر می فروخت که ببینید من الان نورانی‬‫ام، روشنم، به اتاق شما روشنا و احیانا گرما بخشیده ام، من وسیله مطالعه را در اختیارتان گذاشته‬‫ام، اگر من نباشم حتی همدیگر را هم بازشناسی نمی کنید و اگر من نباشم چقدر زندگی تان‬ ‫مختل می شود. به نظر شما در این شرایط ما باید به لامپ چه می گفتیم؟ می گفتیم بله، راست می‬‫گویی، همه اینهایی که به خودت نسبت می دهی درست است اما اینها نباید دستمایه افتخار،‬ ‫مباهات، فخرفروشی و لافزنی تو باشد. تو باید از کل هستی سپاسگزار باشی که این نورپراکنی‬ ‫را به دست تو دارد انجام می دهد. می توانست این نورپراکنی را به دست لامپ دیگری انجام‬ ‫دهد. بنابراین این ویژگی ای که تو داری، که البته محل انکار هم نیست، هم روشنایت زیباست،‬ ‫هم گرمایت سودمند است و هم شرط الزم انجام بسیاری از کارهای ما وجود ساختار توست‬ ‫درست ولی کار تو یک ایراد دارد، آن هم اینکه با اینها فخر می فروشی، مباهات می کنی، گویی‬ ‫ما را تحقیر می کنی که شماها نور، حرارت و این هم خاصیت که از من بر می آید ندارید. و این‬ ‫البته تنها مشکل توست و خاصیت های تو انکار نمی شود. تو باید برعکس باشی یعنی باید به جای‬ ‫اینکه بر ماسوای خودت فخر بفروشی، باید از ماسوای خودت منت بپذیری که این را به عهده تو‬ ‫گذاشته است، می توانست به عهده تو نگذارد.‬

‫این مثال را بر هر چیزی می شود پیاده کرد. کل هستی دخیل است در ساختار و کارکرد هر جزء‬ ‫کوچکی که دارد. این داستان درباره من و شما و تک تک افراد هم صادق است. اگر تو توانایی‬ ‫ها در ناحیه جسم، توانایی ها و دانایی هایی در ناحیه ذهن و روان، قابلیت هایی در ناحیه مناسبت‬ ‫های اجتماعی داری، در یک محیط اجتماعی خوبی پرورده شدی، زیر دست پدر و مادر خوب،‬ ‫فاضل و تحصیل کرده در خانواده با اصل و نسب، عریق، ریشه دارو نژاده بار آمده ای، زیبا و‬ ‫خوش سخن هستی، قدرت تفکر و تفهیم بالا داری و… هیچ کدام از اینها محل انکار نیست، از‬ ‫همه ی اینها هم استفاده می کنیم، حتی از تماشای زیبایی تنت لذت می بریم و از همه ویژگی‬ ‫هایی که در ناحیه تن داری، ویژگی هایی که در ناحیه ذهن، روان و مناسبات اجتماعی داری و‬ ‫ویژگی‌هایی که در ناحیه اقلیم پدید آمدنت داری از خانواده گرفته تا اقلیم تاریخی و جغرافیایی و‬

‫تمام کانتکستی که تو در آن پدید آمده ای بدون شک سود می بریم اما تو نباید به من فخر‬ ‫بفروشی که هوش و حافظه، قدرت تفکر و تفهیم، سرعت انتقال و یادگیری، قدرت نفوذ، شهرت‬ ‫و محبوبیتی که داری، پدر و مادر به آن خوشنامی، زیبایی دندان ها، قوت استخوان های بدن تو،‬ ‫زیبایی چشمت، سخاوت جبلّی که از پدر و مادرت به تو ارث رسیده است را ندارم و ناخن‬‫خشک هستم، ممسک و بخیل هستم. همه آنچه تو داری به جای اینکه دستمایه فخر فروختن تو بر‬ ‫ماسوای خودت شود باید مایه منت پذیری تو شود از ماسوای خودت. یعنی بگویی این قدرت‬‫تفکر، فکر، زیبایی، ثروت مندی، هوش باال و… را می شد جهان به موجود دیگری دهد. همان‬ ‫طور که می شد نوری که از این لامپ ساطع می شود، از لامپ دیگری ساطع شود و الان این‬‫ لامپ باید خوشحال باشد که این نور از این دارد ساطع می شود، تو هم که این ویژگی های مثبت‬ ‫را داری باید خوشحال باشی از اینکه هستی داشته‌هایش را پخش می کند و داد و دهشی دارد به‬ ‫بقیه موجودات و در این میان چیزی هم به دست تو داده است و هیچ چیز را به خودت نبندی چون‬ ‫بدانی اپسیلونی از این چیزها مال خودت نیست. یادتان می آید که در قرآن به موسی و قارون‬ ‫نسبت داده شده است که این دو همزمان بوده اند و مکالمه هایی با هم داشته اند، من به اینها کاری‬ ‫ندارم، فارغ از اینها یادتان می آید که به نص قرآن موسی به قارون می گوید تو که ثروتمندترین‬ ‫مرد زمانه ای از ثروت خودت به فقرا بده و ببخش. قارون در مقابل موسی دو استدلال می کند و‬ ‫می گوید من به حکم این دو استدلال این کار را نمی کنم:‬ ‫1- أنطعم من لو یشاء اهلل أطعمه: آیا ما باید کسی را اطعام کنیم که اگر خدا می خواست او را‬ ‫اطعام می کرد؟ اگر خدا دلسوخته اینهاست و اگر دلش می خواهد اینها خوراک و‬ ‫پوشاک و مسکن داشته باشند، خودش به آنها بدهد! چرا به وساطت من نیاز دارد؟! اگر‬ ‫خدا دلش می سوزد، خودش به اینها روزی بدهد ولی اگر خدا دلش نمی سوزد و نمی‬‫دهد، انتظار دارید من هم دلم برای اینها بسوزد؟!‬

‫2- انما اوتیته علی علم عندی: من این ثروت را با علم خودم به دست آورده ام، از علم شما‬ ‫که استفاده نکرده ام! با علم خودم، و به تعبیر بنده، مجیریتی که بر قوای ذهنی خودم‬ ‫داشتم، مدیریتی که بر استفاده از وقت و زمان و جوانی ای که داشتم، پشتکار و جدیتی که‬ ‫داشتم و زحماتی که کشیدم این ثروت را به دست آورده ام. با علم خودم به دست آورده‬‫ام، نه با علم تو، پس تو هم نصیبی از ثروت من نداری و چیزی از آن به تو نمی دهم.‬
‫حال اگر کسی به قارون بگوید این علم را از کجا به دست آورده ای که بقیه ما فقرا آن علم را‬ ‫نداشته ایم و تو با آن علم به این ثروت رسیده ای و ما چون آن علم را نداشته ایم به این ثروت‬ ‫نرسیده ایم. لابد قارون جواب می دهد که البته علم من به خاطر این است که آی کیو، قدرت‬‫فراگیری، سرعت انتقال و قوت حافظه ام بالا بود. بعد می رویم سراغ تک تک این ویژگی هایی‬ ‫که شرط حصول علم اند و می پرسیم آی کیوی بالا، قدرت حافظه، قدرت فهم، عمق تفکر و‬‫سایر ویژگی ها را از کجا آورده ای؟ لابد پاسخ می دهد ژنتیکی از پدر و مادر به من رسیده است.‬ ‫از پدر و مادر خودم به من رسیده است، از پدر و مادر تو که نرسیده است! بعد می پرسیم چه‬ ‫کسی به پدر و مادر تو آن ویژگی ها را داد که بعد از طریق ارث به تو برسد و الی آخر. اگر این‬ ‫رشته را دنبال کنیم می بینیم قارون وامدار کل عالم طبیعت است. اکنون که قارون وامدار کل‬ ‫عالم طبیعت است و تازه باید منت بپذیرد که خوب است عالم طبیعت این پول را از دست من به‬ ‫فقرا می رساند، ممکن بود این پول مجتمع شود در دست فرد دیگری و او بین مردم توزیع کند،‬ ‫اطعام و بخشش و داد و دهش داشته باشد پس من خیلی باید خوشحال باشم که عالم طبیعیت این‬ ‫پول را در دستان من گذاشته است و من به بقیه می دهم. بنابراین قارون نه فقط باید این داد و‬ ‫دهش را داشته باشد و آن را به طبیعت برگرداند، به عنوان یک میلیاردم از آن چیزی که طبیعت‬ ‫مجانی به او داده بود، بلکه باید خوشحال هم باشد که طبیعت او را برای یک میلیارد چیز بخشیدن‬ ‫به او و بعد پس گرفتن یک چیز از آن یک میلیارد انتخاب کرده است. من فکر می کنم اگر‬ ‫دوستان در این استدلال تعمق کنند صدق آن را می یابند.

پس قارون باید از دو کار احتراز کند:‬
‫1- بر آنهایی که ویژگی های او را نداشتند فخر نفروشد. کسانی که جمله ثروت او را نداشتند‬ ‫چون علم او را نداشتند و علم او را نداشتند چون آی کیوی، قدرت تفکر، عمق فهم و‬ ‫سرعت انتقال او را نداشتند و اینها را نداشتند چون آن پدر و مادر را نداشتند و در آن‬ ‫خانواده ای به دنیا نیامدند که قارون به دنیا آمده بود و اینها را نداشتند چون هزار و یک ‬‫دلیل دیگر که در نهایت می بینید کل هستی در این قصه دست اندر کارند. نه تنها فخر‬ ‫نفروشد بلکه باید منت پذیر باشد که هستی، طبیعت، خدا (هر چه می خواهید تعبیر کنید)‬ ‫این را داد به قارون و گفت تو بلند و وسیله ی داد و دهش من بشو.‬‬

‫2- قارون باید بداند که در میان میلیاردها میلیارد امر رایگانی که از هستی دریافت کرده است‬ ‫آنچه به فقرا و مستمندان می دهد، یکی از آن میلیاردها میلیارد هم نیست و باز هم برنده‬ ‫خود قارون است.‬

‫همین را درباره هوش خودتان بگیرید. اگر همه هستی دست به دست هم داده و شما شده اید استاد‬ ‫دانشگاه موفق، مهندس موفق، جراح مغز و اعصاب موفق، هنرپیشه موفق و هر کسوت دیگری که‬ ‫بگویید، هیچ کدامش را از غیر خدا، هستی، طبیعیت نگرفته اید. همه آنچه را داریم از خدا یا‬ ‫هستی یا طبیعیت گرفته ایم. «ما نبودیم و تقاضامان نبود» باز اگر زمانی داشتیم که ما بوده ایم، می‬‫گفتیم آقای الف از خدا تقاضایی کرده است و به خاطر اینکه تنبلی نکرده است و یک تقاضا از‬ ‫خدا کرده است خدا یک هنر را به او داده است. در آن صورت مصطفای محروم از آن هنر به‬ ‫خود می گفتم می خواستی تنبلی نکنی و دست کم یک تقاضا از خدا داشتی تا از آنچه می‬‫خواستی بهره مند می شدی. ولی چنین دوره و زمانی هم نداشته ایم. بدون بودنِ پیشین و تقاضا‬ ‫کردن این هنر به آقای الف داده شده است و به من داده نشده است و البته ممکن است چیزی هم‬ ‫به من داده شده باشد که به آقای الف داده نشده است و چیزی هست که به آقای ب داده شده‬ ‫است و به من و آقای الف داده نشده است و الی آخر. نتیجه سومی که می گیریم این است که‬ ‫چیزی که به من داده شده است به علت استحقاق، شایندگی، شایستگی، سزاواری و حق من نبوده‬ ‫است و آنچه هم که به من داده شده و به تو داده نشده به علت عدم استحقاق، ناشایستگی و حق‬ ‫نداشتن تو نبوده است. نه آنچه من دارم به حق و از روی استحقاق داده اند و نه از روی عدم‬ ‫استحقاق است که به تو نداده اند. آنهایی هم که به تو داده اند از روی استحقاق تو و نداشته های‬ ‫من از روی عدم استحقاق من نبوده است. داشته ها رایگان است، نداشته ها هم از روی ارتکاب‬ ‫جرم نیست. بعد از این به نتیجه ی چهارم می رسیم و آن اینکه من نسبت به هر کسی که داشته‌ی‬ ‫من را ندارد باید حس دلسوزی داشته باشم نه اینکه به او فخر بفروشم. هر چقدر شما برای چشم،‬ ‫گوش، حافظه و هوش تان ارزش قائلید، به همان اندازه کسی که آن نعمت و موهبت را ندارد از‬ ‫داشتن آن محروم است. پس هرچه داشته های شما برایتان ارزشمندتر باشد، دیگرانی را که داشته‬ ‫های شما را ندارند محروم تر می بینید و بیشتر حس دلسوزی دارید. بنابراین با این تحلیل چهار‬ ‫قسمتی ریشه ی أنانیت «که منم طاووس علیین شده» می تواند در ما خشکیده شود. ‪ ،ego‬أنانیت و‬ ‫نفسانیت من می تواند از بین برود با توجه به این نکته که من فقط و فقط گیرنده ی مواهبی هستم‬ ‫که به شما داده نشده و اگر خیلی با انصاف، اخالقی و دلسوخته ی بشر باشم یک میلیاردم این همه‬ ‫مواهبی را که هستی به من داده است، به هستی بر می گردانم. یک میلیارد چیز رایگان گرفته ام،‬ ‫یکی از آن یک میلیارد را بر می گردانم به دیگران.‬

‫عرفا، ادیان و مذاهب، بسیاری از متألهان، جمعی از فیلسوفان و از همه مهمتر فرزانگان تاریخ با این‬ ‫تحلیل ریشه خودخواهی، أنانیت، نفسانیت، تبختر، تفرعن، این منم و شماها کجا من کجا را در‬ ‫خود می خشکاندند. حال ببینید ما به چه روزی افتاده ایم که با بچه هایمان هم فخر می فروشیم. تا‬ الان می گفتیم این من هستم و شما این نیستی ولی االن دیگر در جلساتمان می نشینیم و می گوییم‬ ‫آی کیوی بچه های من خیلی بالاست، معلم هایشان فلان طور از آنها تعریف می کنند و…  ‫خلاصه دائما دامنه ی این ‪ ego‬را وسیع تر و سیع تر و سیع تر می کنیم و در نهایت می رسیم به‬ ‫چیزهایی که در تاریخ عرفان و تصوف، ادیان و مذاهب، علم و فلسفه دیده اید که افرادی فکر می‬‫کنند هرچه را دارند خودشان مثقال مثقال به دست آورده اند و ما که آن چیزها را نداریم خودمان‬ ‫تنبل، کاهل و سست بوده ایم و نمی دانند هرچه دارند را مجانا دریافت کرده اند، بدون اینکه‬ ‫استحقاقی داشته باشند و من هم هرچه را ندارم بدون عدم استحقاق است که از آن محروم شده ام.‬

‫در اینجا ممکن است شما بگویید این دو برادر آی کیوی برابر دارند اما یکی شان با پشتکار و‬ ‫اراده قوی از آی کیواش استفاده کرد شد استاد دانشگاه، آن دیگری از آی کیواش استفاده نکرد‬ ‫و پشتکار نداشت و تقصیر خودش است. من می گویم آن که اراده قوی و پشتکار داشت، آن‬ ‫اراده قوی و پشتکار را از کجا آورده بود؟! به این اعتبار اگر نگاه کنید می بینید که هر چه خوبی‬ ‫در ما هست، اگر هست، چه خوبی هایی که در ناحیه جسم است و چه خوبی های که در ناحیه‬ ‫ذهن، روان، مناسبات اجتماعی و اقلیم وجودی ماست، همه و همه را از دیگری داریم. با این‬ ‫اوصاف فخرفروشی می شود کاری نظیر «من آنم که رستم جهان را گرفت». بله، رستم جهان را‬ ‫گرفت اما به تو ربطی ندارد. این هوش، استعداد و زیبای ای که داری هم از دیگران است. حال‬ ‫اگر من این چیزی را که ذهنا پذیرفته ام با خودم بورزم و حال دائم من بشود آن وقت می گویند‬ ‫«فالن کس بی خود است» ولی اگر همه ی اینها را به خودم نسبت بدهم من می شوم «با خود» و‬ ‫بی خودی و با خودی در اینجا کماکان معنای ارزشی دارد. بی خودی بار ارزشی مثبت دارد و با‬‫خودی بار ارزشی منفی دارد. در روانشناسی از بی خودی به ‪ egoless‬تعبیر می شود. یعنی فرد‬ ‫انانیت، نفسانیت و منم منم گفتن ها نباشد و فرد فقط خوشحال باشد که در عالم کاری به دست او‬ ‫صورت می گیرد و خوشحال باشد که میلیاردها به او داده اند و اگر هم از او خواسته شود که‬ ‫چیزی بدهد، یکی از آن میلیاردهاست و باز 999999999 (نهصد و نود و نه میلیون و نهصد و نود‬ ‫و نه هزار و نهصد و نود و نه) چیز همچنان از آن اوست. هرچه آدم به این معنا از لحاظ ثروت،‬ ‫قدرت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت، محبوبیت، علم مدرسی، مدرک دانشگاهی، زیبایی‬ ‫جسم، توانایی بدنی و… بیشتر توانا شود سرش پایین تر می رود. از همین باب است که در یکی از‬ ‫دعاهای صحیفه سجادیه امام سجاد از خداوند می خواهند که «الترفعنی فی الناس درجة إِلّا‬ ‫حَططْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا» (خدایا هرچه مرا در نظر مردم باال می بری مرا در نظر خودم پایین‬ ‫بیاور.) چون من باید بفهمم که این بالا رفتن ها امتیازی است که بی جهت به من داده شده است و‬ ‫فخر نفروشم، دلم بسوزد برای کسی که پدر فقیر داشته است، مادر بیمار داشته است، در محیط‬ ‫فقیر و ناسالمی به دن یا آمده است، آی کیوی بالایی به او نرسیده است و… دلم بسوزد و از خدا‬ ‫بخواهم که هر چه مردم برای من رفعتی قائلند من پیش خودم کوچک تر و کوچک تر شود.‬

‫یکی از غزلیات کلیات شمس، خیلی مناسب با این مطالب است و حاصلش این است که تا با‬ ‫خودی و خودت را خود حساب می کنی و فکر می کنی همه اینها را از خودت داری بدان که‬ ‫دائما ضربه می خوری و از اینجا و آنجای عالم لطمه می خوری اما اگر روزی اعتراف کردی که‬ ‫ای خدا، هستی، طبیعت یا هرچه دیگر، تو به من داده ای، من هم اصال استحقاق آن را نداشته ام.‬ ‫علت این را هم که چرا مرا انتخاب کرده ای نمی دانم، می توانستی فرد دیگری را انتخاب کنی و‬ ‫این مواهب را به او بدهی. مولوی می گوید اگر این بی خودی را داشته باشی می بینی که همه چیز‬ ‫در عالم به سود تو تمام می شود اما اگر با خود شدی و گفتی منم می بینی که دائم سیلی می‬‫خوری تا زمانی که متوجه شوی که هیچ چیز مال خودت نبوده است. آن غزل در نسخه تصیحیح‬ ‫فروزانفر غزل 323 است:‬

‫آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت/ وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت‬
‫آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای/ وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت‬
‫آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای/ وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت‬
‫آن نفسی که باخودی یار کناره میکند/ وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت‬
‫آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای/ وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت‬
‫جمله بیقراریت از طلب قرار تست/ طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت‬
‫جمله ناگوارشت از طلب گوارش است/ ترک گوارش ار کنی جمله گوار آیدت‬‬
‫جمله بیمرادیت از طلب مراد تست/ ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت‬
‫عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی/ تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت‬
‫خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد/ از مه و از ستارهها واهلل عار آیدت‬

‫از دل این تفکر اخالق عرفانی مبتنی می شود بر سه اصل که هر سه اصل از دل همان چهار گزاره‬ ‫ای که به آنها اشاره شد بیرون می آید و کل اخالق هم ذیل این سه اصل مندرج است:‬

‫1- صداقت‬

‫2- تواضع‬

‫3- احسان‬

‫تمام فضایل یا مصادیق این سه اصل اند یا از ازدواج دو اصل از این سه اصل پدید می آیند و تمام‬ ‫رذایل هم یا فرزندان نقیض این سه تا هستند یا از ازدواج نقیض این سه اصل پدید می آیند. یعنی‬ ‫اگر تو اهل صداقت، تواضع و احسان باشی هر رفتار و خوی اخالقی مثبتی را واجد می شوی.‬ ‫برعکس، اگر به جای صداقت اهل تزویر، ریا، دو و چند چهرگی باشی، به جای تواضع اهل تکبر،‬ ‫تفرعن، عجب و تبختر باشی و به جای احسان هم اهل اسائه و بد کردن در حق دیگران و کل‬ ‫هستی باشی آنگاه تمام بدی ها چه در رفتار اخلاقی و چه در خوی های اخالقی از دل آن سه‬ ‫بیرون می آید. منتها با توجه به معانی دقیقی که عارفان در طول تاریح به این سه تا داده اند یعنی‬ ‫معانی عرفی آنها را تراش داده اند و تدقیق کرده اند. مختصر اینکه منظورشان از صداقت این است‬ ‫که پنج ساحت وجود تو (باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، خواسته ها، گفتار، کردار)‬ کاملا بر هم منطبق باشد. در معنای عرفی به معنای انطباق چهارمی (گفتار) است با اولی (باور).‬

‫اگر حرفی که می زنم با عقیده ام منطبق باشد صادق هستم. ولی در کلام عرفا برای تحقق صدق‬ ‫هر کدام از ساحت های وجودی ما با چهار ساحت دیگر باید انطباق داشته باشد؛ بنابراین صدق‬ ‫بیست مصداق پیدا می کند. تواضع در این معنا یعنی در خوبی هایی که هستی به تو داده است‬ ‫خود را دیگر ی فرض کنی. یعنی شادی من زمانی که مثال برنده جایزه نوبل می شوم به اندازه‬ ‫شادی ام باشد زمانی که یکی از دوستانم برنده جایزه نوبل می شود. اگر بتوانم چنین باشد آنگاه‬ ‫توانسته ام در خوبی ها خودم را دیگری فرض کنم. از مکتشف شدن فرزند خودم به همان اندازه‬ ‫در من تغییر حال ایجاد شود که از مکتشف شدن فرزند دوستم در من تغییر حال ایجاد می شود. به‬ ‫تعبیر دیگر در خوبی ها، نقاط مثبت زندگی و نعمت هایی که به تو داده شده است بتوانی خودت‬ ‫را دیگری فرض کنی یعنی از داشتن یک نعمت همان حس را داشته باشی که دیگری داشته باشد.‬

‫در این صورت تو متواضع هستی. یعنی اگر بیست کتاب و پنجاه مقاله در مجالت علمی و‬ ‫پژوهشی از شما منتشر شد خوشحالی تان به اندازه زمانی باشد که از دوستتان این آثار منتشر شده‬ ‫باشد آنگاه شما متواضع هستید چون در خوبی ها خودتان را دیگری فرض کرده اید. معنای‬ ‫احسان هم عکس این معناست در بدی ها. احسان یعنی در بدی ها، نقاط ضعف زندگی و در‬ ‫نقمت های زندگی دیگری را خودم فرض کنم. از زخم شدن دست شما به اندازه زخم شدن‬ ‫دست خودم به عجله بیفتم برای رساندنتان به درمانگاه. در این صورت توانسته اید در نقمت ها‬ ‫دیگری را خودتان فرض کنید. اگر هنگام شکستن پای بچه شما دقیقا عین زمانی که پای بچه‬ ‫خودم شکسته باشد به وسواس و دقت نظر برای پیدا کردن بهترین دکتر جراح افتادم آنگاه در‬ ‫نقمت ها شما را خودم فرض کرده ام. پس تواضع یعنی در خوبی ها خود را دیگری فرض کردن‬ ‫و احسان یعنی در بدی ها دیگری را خود فرض کردن. از کتک خوردن بچه شما و تجاوز به‬ ‫ناموس شما همان اندازه برنجم و ناراحت شوم که از کتک خوردن بچه خودم و تجاوز به ناموس‬ ‫خودم، این یعنی احسان. عرفا می گفتند با داشتن این سه اصل با این سه تعریف، که بسیار با‬ ‫تعاریف عرفی آنها متفاوت است، همه فضایل به سمت انسان سرزیر می کند. هر سه اینها حاصل‬ ‫این باور است که هیچ یک از خوبی ها از آن من و از سر استحقاق من و هیچ کدام از بدی های‬ ‫دیگری هم نتیجه عدم استحقاق او نیست.‬

.


.

صوت سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان خودی و ناخودی در گفته‌های عرفا

دانلود از سرور اول | دانلود از سرور دوم

.


.

فایل pdf متن سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان خودی و ناخودی در گفته‌های عرفا

دانلود از سرور اول | دانلود از سرور دوم
.


.

پیاده کننده و ویراستار : سرکار خانم مریم یوسفی‬

خودی و ناخودی در گفته های عرفا‬

‫مصطفی ملکیان – 13 بهمن 93‬

.


.

3 نظر برای “سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان خودی و ناخودی در گفته‌های عرفا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *