خدمت اجباری و نبرد، جنسیت پرستیِ دوم (تبعیض جنسیتی علیه مردان)

خدمت اجباری و نبرد، جنسیت پرستیِ دوم (تبعیض جنسیتی علیه مردان)

این مقاله ترجمه یکی از بخشهای کتاب «جنسیت پرستیِ دوم، تبعیض علیه مردان و پسران» نوشته دیوید بناتار با مشخصات ذیل است:

The Second Sexism: Discriminations Against Men and Boys, David Benatar, 2012, Wiley-Blakwell.

جنسیت پرستیِ دوم (تبعیض جنسیتی علیه مردان)

خدمت اجباری و نبرد

دیوید بِناتار

ترجمه: بهنام خداپناه

جنسیت پرستیِ دوم چیست؟

در آندسته جوامعی که در آنها تبعیض جنسی به عنوان امری خطا درنظر گرفته شده است، واکنش به این شکل تبعیض آندسته نگرشها و رویه هایی را هدف قرار داده است که (عمدتا) به ضرر زنان و دختران بوده است. در بالاترین شکل، تنها توجه بسیار اندکی به آندسته نمودهایی از تبعیض جنسی صورت گرفته است که قربانیان اصلیِ آنها مردان و پسران بوده اند. بازشناسیِ اندکی که نسبت به تبعیض علیه مردان وجود داشته است بسیار به ندرت به اصلاحات و بهبودی در این زمینه منتج شده است. بنا به این دلایل، ما می توانیم به تبعیض علیه مردان، با اتخاذ عبارت مشهور سیمون دوبوار[1]، به عنوان «جنسیت پرستیِ دوم» اشاره کنیم. جنسیت پرستیِ دوم جنسیت پرستیِ مغفول است، جنسیت پرستی یی که حتی بوسیله اکثر کسانی که مخالف تبعیض جنسیتی هستند (یا دستکم ادعای چنین مخالفتی را دارند) نیز به جد گرفته نمی شود. این نه تنها به خاطر استلزاماتش برای تبعیضِ جاری علیه مردان بلکه همچنین به خاطر اینکه تبعیض علیه زنان نمی تواند بدون توجه به همه اَشکالِ جنسیت پرستی به خوبی مطرح شود مایه تاسف است.

خدمت اجباری و نبرد

شاید آشکارترین نمونه برای وضع نامناسب مردان، تاریخ طولانی مدتِ فشارهای اجتماعی و قانونی روی مردان، و نه زنان، برای ورود به ارتش و مبارزه در جنگ بوده است، که به موجب آن زندگیِ خود و سلامتِ روانی خود را به خطر بیاندازند. آنجا که فشار برای پیوستن به ارتش شکل خدمت اجباری را به خود گرفته است، هزینه های خودداری از این کار عبارت بوده از: تبعید تحمیل شده بر خود، زندانی کردن، حمله فیزیکی یا در شدیدترین شرایط اعدام.(1) میلیونها مرد به خدمت اجباری گرفته شده و وادار به جنگیدن شده اند. خیلیهای دیگر نیز به زور به خدمت در نیروی دریایی واداشته می شدند. درحالیکه خدمت اجباری در شمار رو به رشدی از کشورها – دستکم تا به امروز- فسخ شده است، همچنان، به اشکال مختلفی، در بیش از 80 کشور جهان همچنان بکار بسته می شود.(2) این کشورها شامل بسیاری از لیبرال دموکراسیهای توسعه یافته هستند که در آنها موانع قانونی برای پیشرفت زنان (تقریبا) به طور کامل از میان برداشته شده است.

در زمانها و کشورهایی که فشار بر مردان برای پیوستن به ارتش اجتماعی و نه قانونی بوده است، هزینه های نام نویسی نکردن از سوی مردان یا شرمساری بوده و یا محرومیت از بسیاری از حقوق اجتماعی. چه بسا برای مردم در کشورهای معاصر غربی فهم این مطلب دشوار باشد که آن نیروها در بسترهای دیگر از چه قدرتی برخوردار بوده اند. اما، مردان جوان، و حتی پسرها، احساس کرده اند، و حتی این احساس در آنها بوجود آورده شده که مردانگی شان زیرسوال خواهد رفت اگر نتوانند برای خدمت در ارتش نام نویسی کنند. به عبارت دیگر، اگر آنها از پاسخ به فراخوان برای پیوستن به ارتش کوتاهی می کردند ترسو خوانده می شدند. زنان، بی توجه نسبت به مزیت خود در معاف شدن از چنین فشارها و انتظاراتی، گاهی در شرمسار کردنِ مردانی که همین زنان فکر می کردند که آنها باید برای نام نویسی داوطلب می شدند، پیشگام بوده اند.

یک نمونه ی خصوصا تصویری از این وضعیت کمپینی است در خلال جنگ جهانی اول، از سوی زنان بریتانیایی که پرهایی سفید -نمادی از ترسویی- را بین مردان جوانی توزیع می کردند که حاضر به پوشیدن یونیفورم ارتش نشده بودند.(3) این پرها حتی بین پسرهای نوجوانی هم توزیع می شد که اصولا برای نام نویسی در ارتش خیلی جوان بودند.(4) پسری با نام فردریک بروم[2]، که در سن 15 سالگی موفق به نام نویسی در ارتش شده بود، به جنگ رفت، اما در وضعیتی از تب بالا به انگلستان باز گردانده شد و سپس با اصرار پدرش، که شناسنامه اش را برای متقاعد ساختن مقامات ارائه کرده بود، از جنگیدن معاف شد. سپس، در حالیکه در سن 16 سالگی در شهر خود از روی پلی عبور می کرد، چهار دختر فردریک جوان را دوره کرده و سه پَر سفید به او دادند. او بعدها این موقعیت را به این شکل به خاطر آورد:

بسیار احساس تحقیر و شرمساری کردم. به قدم زدن روی پل پایان دادم، در طرف دیگر آن سی و هفتمین اتحاد ارضی توپخانه صحراییِ سلطنتیِ لندن قرار داشت. مستقیم به آنجا رفتم و دوباره به ارتش ملحق شدم.(5)

حتی در آن معدود جماعتهایی که زنان به خدمت اجباری گرفته شده اند، آنها تقریبا به شکل ثابتی با نرمی و مدارای بیشتری مورد رفتار قرار گرفته اند. از اینرو، اسرائیل، یکی از معدود دولتهای معاصر (و شاید تنها دولت لیبرال دموکرات) که در حال حاضر زنان را به خدمت سربازی می گیرد، خدمت سربازی در آنجا برای زنان در مقایسه با مردان به شکل خیلی خیلی کمتری طاقت فرساست. زنان کمتر از دو سال و مردان به مدت سه سال تمام به خدمت اجباری در می آیند.(6) در حالیکه مردان تا سن 54 سالگی به حالت رزرو در می آیند، زنان تنها تا سن 24 سالگی اینگونه اند.(7) علاوه بر این، زنانِ متاهل و نه مردان متاهل از خدمت معاف هستند. زنان همچنین به احتمال خیلی بیشتری بر اساس مبانی دیگر (همچون تعهداتِ مذهبی) معاف می شوند.(8) مهمتر از همه، زنان به جنگیدن وادار نمی شوند و بدین وسیله از بدترین وجه زندگیِ نظامی معاف هستند.(9) براستی، آنها عمدتا در مشاغلی جای می گیرند که مردانِ بیشتری را برای جنگیدن «فراهم آورند.»

برخی، کاملا به درستی، خاطرنشان کرده اند که تعریف «جنگیدن» اغلب تغییر می کند، با این نتیجه که گرچه زنان اغلب ظاهرا از شرایط جنگی کنار گذاشته می شوند، اما آنها گاهی عملا در فعالیت جنگیِ مخاطره آمیزی درگیر می شوند.(10) این امر خصوصا در مورد ارتش ایالات متحده صادق است که، نظر به واقع هرچند نه به لحاظ حقوقی، زنان به شکل فزاینده ای در شرایطی هستند که زیر آتش دشمن قرار دارند. کینگزلی براون[3] اذعان دارد به اینکه این سربازانِ زن به این معنا «در جنگ» هستند که با «خطراتِ جنگیدن» مواجه اند یا «در معرضِ آسیب» قرار دارند. اما طبق ادعای او این زنان در معنای دیگر و باریکتری که در اشاره به «دنبال دشمن کردن و نزدیک شدن به او برای اهداف کشتنش» است «در نبرد» نیستند.(11) به عبارت دیگر، تفاوت بین «در معرضِ آسیب بودن» و «در نبرد» بودن (در معنای باریک آن) تفاوتی است بین امیدواری در دوری از برخورد با دشمن اما ناتوانی در آن با دنبال چنین برخوردی بودن و درگیر شدن با دشمن. علاوه بر این، صحت این مطلب به قوت خود باقی است که در آن مواضعِ نسبتا معدودی، هم به لحاظ تاریخی و هم جغرافیایی، که به زنان اجازه داده می شود تا نقش آفرینی کنند و خود را در معرض خطر بزرگتری قرار دهند، این امر نتیجه انتخاب خودِ آنها و نه زور و اجبار بوده است. از اینرو، حتی زنان معمولا تا حد ممکن از بدترین شرایطِ جنگیدن دور نگهداشته می شوند.

برخی خاطرنشان کرده اند که مستثنی ساختن زنان از جنگیدن در میدانهای نبرد به حفاظتِ همگانی از آنان در دوران جنگ منتج نگردیده است. آنجا که جنگها در قلمرو خانه صورت گرفته است، زنان مرتبا در بین تلفاتِ جنگ بوده اند. اما این مطلب همچنان صادق است که سناریوهایی از این دست بوسیله جوامع به عنوان انحرافی از نبردِ «ایدئال» دیده می شود که در آن جنگجویان (مرد) در فاصله ای از زنان و کودکانی که آنها ظاهرا از آنها محافظت می کنند به نبرد می پردازند. یک جامعه تلاش می کند تا از زنانِ خود و نه مردانش از خطراتِ تهدید کننده ی زندگی از ناحیه جنگ مراقبت به عمل آورد.

همچنین نباید فراموش کنید که جنگ تا چه اندازه وحشتناک است. شرایط در جنگ می تواند مخوف باشد. برای مثال، شرایط مورد مواجهه توسط نیروهای انگلیسی را ملاحظه کنید که در 25 اکتبر 1415 به انتظار نبردِ آگینکورت[4] نشسته بودند:

انتظار . . . باید کسب و کاری سرد، فاجعه بار و کثیف باشد. باران می بارید، زمین به تازگی شخم خورده بود، دمای هوا احتمالا چهار یا زیر ده درجه سانتیگراد بود و بسیاری از افراد از اسهال رنج می بردند. از آنجاییکه هیچکس احتمالا مجاز به ترک پست خود در زمان آماده باش نبود، این افراد که از بیماری رنج می بردند مجبور بودند همانجایی که ایستاده بودند قضای حاجت کنند. برای هر سرباز پیاده نظامِ بیچاره ای که پاپوش به تن داشت که به زره فلزی اش محکم شده بود، حتی همین هم ممکن نبود.(12)

اینطور نیست که تنها اسهال شرط ضروریِ زبونیهایی از این دست بوده باشد:

همچنانکه برخورد با دشمن نزدیکتر می شود، انتظار ترس قوت می گیرد. اثراتِ بدنیِ این انتظار هجوم می آورد. ضربان قلب تندتر می شود، چهره غرق در عرق می شود و دهان خشک – این خشکی به اندازه ای است که مردان اغلب با دهانهای سیاه و لبهای خشک و ترک خورده از جنگ بیرون می آیند. فکها بازند و دندانها به هم می خورند، و یک مرد در تلاشی برای کنترل خود چه بسا فک خود را آنچنان محکم ببندد که برای روزها پس از آن احساس درد کند. بسیاری کنترل ادرار و مدفوع خود را از دست می دهند. تقریبا یک چهارم سربازانِ لشکر آمریکایی که در جنوب اقیانوس آرام مورد مصاحبه قرار گرفتند پذیرفتند که آنها خود را خراب کرده بودند و منظره سربازانی که فورا و پیش از آنکه دست به کار شوند کنترل ادرار خود را از دست می دهند به قدمتِ خودِ جنگ است.(13)

شروع جنگ همانا و شروع تلفاتِ آن نیز همانا.(14) میلیونها مرد در جنگ کشته شده اند. ضربه های سنگین با وسایل گوناگونی به آنها وارده شده، با شمشیر و توپ سرهای خود را از دست داده، با تبر تکه پاره شده، و هر جزئی از بدنشان – سر، قفسه سینه، شکم، اندامهای تناسلی و اعضای دیگر- قطعه قطعه شده است.(15) آنها با گاز مسموم شده، زنده سوزانده شده، با هواپیما به سوی مرگشان سقوط کرده، غرق شده و از فشار ناشی از انفجار دچار خونریزی داخلی می شدند. برخی فورا می میرند. دیگران در اثر خونریزی جان می دهند، و تسلیم انواع عفونتها شده یا به شکل دیگری در اثر زخمهایشان در طول دوره هایی با مدت زمان متفاوت هلاک می شوند. برخی که به شکلی کشنده آسیب می دیدند در میدان نبرد به آرامی جان می دادند زیرا تخلیه به موقع برای درمانِ پزشکی غیرممکن بود.

اما همه تلفات مهلک نیستند. برخی نسبتا خفیفند، با این حال در مقایسه با زنان که با معاف شدن از جنگ از چنین آسیبهایی نجات می یافتند یک عدم مزیت به شمار می روند.(17) اما آسیبهای جدی شدیدا معمول هستند. مردان اعضا، فک، بینی، گوش و چشمانشان را از دست داده اند. آنها به شیوه های بسیاری کور، کر، فلج و معیوب شده اند. اما همه زخمها فیزیکی نیستند. آسیبهای روانیِ[5] جنگ، و مصدومیت، شاهدی است بر مرگهای وحشتناک و زخمهای همراهان، و حتی تحمیل چنین چیزهایی بر دشمنان نیز می تواند به آسانی باعث آسیبهای روانی گردد.(18) سربازان می توانند دهه ها به خاطر تجربیاتِ جنگی شان شبح زده شوند، و زندگی هایشان به هزاران شیوه به شکلی منفی متاثر گردد.

وحشتهای جنگ چنانند که سربازانِ بسیاری – حتی کسانیکه به صورت داوطلبانه به جنگ می آیند، اما خصوصا سربازانِ اجباری- به جای ماندن، میدان جنگ را ترک می کنند. فشارها علیه فرار از خدمت تاحدی اجتماعی است. مردان، اگر قرار باشد که آبروی خود را حفظ کنند باید شجاعانه و «با افتخار» عمل کنند. اما این فشارها برای اینکه همه مردان را در صفوف نبرد حفظ کند ناکافی است و از اینرو مجازاتهای تندی نسبت به آندسته از افرادی تحمیل می شود که در پی عدم مشارکت یا فرار از خدمت بوده اند. فراریان مرتبا به زندان افکنده می شوند اما مجازاتهای دیگر شامل داغ گذاری بوده است.(19) فراریان اغلب یا به صورت فی الفور و یا در پی دادگاهی نظامی اعدام شده اند.(20) دربین آندسته از کسانیکه به خاطر فرار از خدمت اعدام می شدند بودند کسانی که امروزه، دستکم در برخی از جوامع، به عنوان افرادی شناخته می شوند که دارای اختلال فشار روانی پس-آسیبی[6] هستند.(21) اما همچنان، حتی در جوامعِ پیشرفته، مواردی وجود دارد که ارتش به اندازه کافی نسبت به فشارهای روانیِ جنگ واقف نیست. در سال 2003 سربازی آمریکایی، در دومین شب حضورش در عراق، شاهد فردی عراقی بود که مسلسلی او را به دو نیم کرده بود. سرباز دچار تهوع شد و «و ساعتها شوکه شده بود. دچار سردرد شده و از ناحیه قفسه سینه دچار آسیب دیدگی شد.» «وقتیکه به مافوقش اطلاع داد که او حمله ای ناگهانی را تجربه کرده بود و نیاز داشت تا کسی را ببیند،» مافوقش گفته بود که به او «دو قرص خواب بدهند و به او گفته بود که از آنجا گم شود.»(23) دو روز بعد او به ایالات متحده فرستاده شد و سپس به ترسویی متهم شد. او گفته بود که «ترسو اَنگِ نسبتا بزرگی است که آنرا با خود به هرجایی می برد.»(24) نهایتا او از همه اتهامات تبرئه شد،(25) اما این امر پیش از آنکه باعث مقدار زیادی فشار و ناراحتی برای او شود رخ نداد.

سربازان دیگر، در آرزوی اجتناب از ادامه نبرد و مجازاتهای ناشی از فرار، خود را به بیماری روانی زده اند، در حالیکه برخی دیگر نیز به اعمالی همچون معیوب ساختنِ خویشتن پناه آورده اند تا اثبات کنند که به درد ادامه خدمت نمی خورند.(26) برخی آنچنان نومید می شوند که اقدام به گرفتنِ جانشان می کنند.(27)

برخی سربازان تبدیل به زندانیانِ جنگ می شوند. هرچند اکنون معاهداتی وجود دارد که بر نحوه رفتار با زندانیان حکمفرماست، این معاهدات نسبتا جدیدند و حتی اکنون نیز مرتبا نقض می شوند. همه زندانیان جنگ، در مقام تعریف، زندانی هستند و از سختیهایی رنج می برند که با زندانی شدن همبستگی دارد. برخی کتک زده شده، شکنجه گردیده، گرسنه نگه داشته شده و به اعمال شاقه محکوم می شوند. برخی هم اعدام می گردند.

بعد از جنگیدن، که اغلب از روی اکراه و زیر تهدید مجازات شدید برای خودداری از عدم حضور در آن صورت گرفته، سربازانِ باقیمانده به خانه باز می گردند. درحالیکه گاهی خوشامدگویی از یک قهرمان انتظارشان را می کشد، این خوشامدگویی به اندازه آسیبهایی که بسیاری از آنها از آن رنج برده اند به درازا نمی کشد.(28) قبولِ اولیه شان توسط جامعه غیرنظامی معمولا از شکوه چندانی برخوردار نیست.(29) آنها می توانند از این ترس رنج بکشند که جنگ تا چه اندازه آنها را وحشی کرده است. چه بسا حتی با آنها با دشمنی ملاقات شود زمانیکه جنگی که در آن شرکت کرده اند از نظر عموم جنگی ناموجه بوده باشد.(30) براستی، آنها گاهی حتی پیش از بازگشت از چنین جنگهایی نیز پس زده می‌شوند. برای مثال، همچنانکه جنگ ویتنام در ایالاتِ متحده نامحبوب تر شد، «به شکل فزاینده ای برای دوست دخترها، نامزدها و حتی همسرانِ سربازانی که به آنها متکی بودند ترک رابطه تبدیل به امر خیلی معمولی گردید.»(31)

اینطور نیست که همه مردانی که به خدمت سربازی می روند شاهد جنگ باشند، اما خدمت سربازی حتی در نبودِ جنگ نیز یک زیانِ شایان توجه است. کسانی که به خدمت می روند روند زندگی شان دچار انقطاع می شود. سربازان از خانواده شان جدا می شوند. در معرض انواع هتک حرمتها نسبت به حریم خصوصی شان، محدودیتها بر آزادی شان، رفتارهای تحقیرآمیز و نظم و تادیب شدید قرار می گیرند.(32) حتی امروزه، برای مثال در ارتش روسیه، «نظامی توهین آمیز از تادیب که به عنوان dedovshchina شناخته می شود» مورد اعمال قرار می گیرد.(33) همه ساله هزاران مورد گزارش می شود و شماری از سربازان همه ساله در نتیجه این تادیب جان می دهند.(34) صدها نفر نیز تن به خودکشی می دهند.(35)

.


.

یادداشتها:

[1] Simone de Beauvoir

[2] Frederick Broome

[3] Kingsley Browne

[4] battle of Agincourt

[5] trauma

[6] post-traumatic stress disorder

(1)  Will Ellsworth-Jones, We Will Not Fight: The Untold Story of the First World War’s Conscientious Objectors, London: Aurum, 2008.

(2) در اینباره بنگرید به منابع زیر:

http://www.nationmaster.com/graph/mil_con-military-conscription; http://www.wriirg.org/programmes/world_survey

http://en.wikipedia.org/wiki/Conscription

(3)  Will Ellsworth-Jones, We Will Not Fight, especially chapter 4.

(4) برای اطلاعات بیشتر درباره سربازان نوجوان در جنگ جهانی اول بنگرید به:

Richard van Emden, Boy Soldiers of the Great War, London: Headline, 2005.

(5) به نقل از:

Will Ellsworth-Jones, We Will Not Fight, p. 47.

به شکل طنزآمیزی، ویرجینیا وولف به عنوان نمادِ فمینیسم ادعا کرده بود که – به غلط، مدارک نشان می دهد- پرهای سفید نسبتا معدودی توزیع شده بود و اینکه «آن بیشتر حاصل هیجانِ زیاد مردانه بود تا رویه ای واقعی» (ibid., p. 46).

(6) ابتدائا زنان به مدت 24 ماه و مردان 30 ماه به خدمت سربازی می رفتند. اما، دوره خدمتِ زنان به کمتر از 21 ماه و مردان به 36 ماه افزایش یافت. بنگرید به:

Dafna N. Izraeli, “Gendering military service in the Israel Defense Force,” Israel Social Science Research, 12)1), 1997, p. 139.

(7)  Ibid., p. 138.

(8)  Ibid., and Nira Yuval-Davis, “Front and rear: the sexual division of labor in the Israeli Army,” Feminist Studies, 11(3), Fall 1985, pp. 666–668.

(9)  زنان (به شکلی داوطلبانه) در جنگ استقلال اسرائیل خدمت کردند، و آنها اکنون در یگانها تنها به صورت داوطلبانه پذیرفته می شوند.

(10)  Judith Wagner DeCew, “Women, equality, and the military,” in Dana E. Bushnell (ed),. Nagging Questions: Feminist Ethics in Everyday Life, Lanham, MD: Rowman & Littlefield, 1995, p. 131.

(11)  Kingsley Browne, Co-Ed Combat: The New Evidence That Women Shouldn’t Fight the Nation’s Wars, New York: Sentinel, 2007, p. 72.

ماری وِشلِر سِگار به نکته مشابهی اشاره می کند. او مشاغل نظامی را به میزانی که آنها با «احتمال جنگ تدافعی یا هجومی درگیر هستند» تمییز می دهد. استدلالات به نفع جنگجویان زن در این اثر قابل مشاهده است:

Nancy Loring Goldman (ed.), Female Soldiers: Combatants or Noncombatants? Historical and Contemporary Perspectives, Westport: Greenwood Press, 1982, p. 267.

(12)  John Keegan, The Face of Battle, New York: Penguin Books, 1978, p. 89.

(13)  John Keegan and Richard Holmes, Soldiers: A History of Men in Battle, London: Hamish Hamilton, 1985, p. 261.

(14)  دستکم این تلفات در مقیاس بزرگی آغاز می شوند. تلفات همچنان در زمان تمرین نظامی، درست قبل از شروع جنگ آغاز می شود.

(15)  Joanna Bourke, Dismembering the Male: Mens Bodies, Britain and the Great War, Chicago: University of Chicago Press, 1996, p. 228.

(17) برای مشاهده تصاویری دلخراش از آسیبهایی که سربازان قرن بیست و یکم متحمل آن شده اند بنگرید به:

Shawn Christian Nessen, Dave Edmond Lounsbury and Stephen P. Hetz (eds), War Surgery in Afghanistan and Iraq, Falls Church, VA: Office of the Surgeon General, United States Army, and Washington, DC: Borden Institute, Walter Reed Army Medical Center, 2008.

(18)  Joanna Bourke, An Intimate History of Killing: Face-to-Face Killing in Twentieth-Century Warfare, New York: Basic Books, 1999, pp. 235–236.

(19)  Scott Claver, Under the Lash: A History of Corporal Punishment in the British Armed Forces, London: Torchstream Books, 1954, p. 67; James E. Valle, Rocks and Shoals: Order and Discipline in the Old Navy, 1800–1861, Annapolis: Naval Institute Press, 1980, p. 38.

(20)  Joanna Bourke, Dismembering the Male, pp. 94ff.

(21)  David Sharp, “Shocked, shot, and pardoned,” The Lancet, 368, September 26, 2006, pp. 957–976.

هرچند اصطلاحاتِ قدیمی تری همچون «روان رنجوریِ جنگ»، «خسته روانی» و «سندرم جنگِ ویتنام» به برخی علائمِ مشابه اشاره داشت، تنها همین اخیرا بود که این وضعیت به شکلی کاملتر و (و نسبتا) همدلانه تری فهمیده شده است.

(23)  Ibid.

(24)  Ibid.

(25)   “Army drops all legal action against SSG Georg-Andreas Pogany.” Statement by Anderson &Travis, PC, July 16, 2004.

(26)  Joanna Bourke, Dismembering the Male, pp. 38, 83ff.

(27)  Ibid., p. 77.

(28)  Ibid., p. 31, 70.

(29)  Joanna Bourke, An Intimate History of Killing, pp. 339ff.

(30)  Ibid., p. 350.

(31)  Dave Grossman, On Killing: The Psychological Cost of Learning to Kill in War and Society, Boston: Back Bay Books, 1995, p. 277.

(32)  Joanna Bourke, An Intimate History of Killing, pp. 67–68. See also James E. Valle, Rocks and Shoals, p. 76.

(33)  Steven Lee Myers, “Hazing Trial Bares Dark Side of Russia’s Military,” New York Times, August 13, 2006.

(34)  Ibid.

(35)  Ibid.

.


.

6 نظر برای “خدمت اجباری و نبرد، جنسیت پرستیِ دوم (تبعیض جنسیتی علیه مردان)

  1. تفاوت در تواناییها، حقوق، و وظایف، طبیعی عادلانه و منطقی است ولی تبعیض، ضایع نمودن و زیر پا نهادن حقوق یک عده است که ظلم است. نباید تفاوتها را به معنای تبعیض گرفت.

    1. البته در حقوق بشر مدرن فرض گرفته شده(مستقل از صحت فرض) که انسانها مستقل از شرایط طبیعی حقوق برابر دارند. با همین فرض نویسنده نتیجه می گیرد که وظایف هم نباید با توجه به شرایط طبیعی(مانند جنسیت) تعیین شوند.

    2. منم اولش همینطوری فکر میکردم . اما اینطوری نمیشه به خاطر همین نگاه مرد ها جمع میشن توی نیرو های نظامی و خانم ها جمع میشن توی دانشگاه . اینطوری حق انتخاب مردم ضایع میشه . اون پسری که میخواد بره دانشگاه و اون دختری که میخواد بره در نیرو های نظامی . تکلیفشون چیه ؟ ایا ما دانشگاهی مرد و نظامی زن لازم نداریم ؟

  2. متاسفانه فمنیستها بخصوص ایرانیش هرجا که به نفعشون باشه باید برابری باشد ولی هرجا که نفعشون نیست میشوند جنس لطیف نمونه اش سربازی اگر حقوق برابر بخواهید باید سربازی بروید ولی اینجا میشود جنس ضعیف

  3. متاسفانه ما زنان رو ضعیف می پندارند در ایران. بعد حالا میگن چرا طرف فمینیستی هست. هرکی که برابر و بروز و امروزی فکر میکنه اسمشو میذارن فمینیستی. میگن ما زنا ضعیفیم و نمی تونبم خدمت سربازی بریم باید ازمون محافظت بشه مثل بچه ها. واقعا دارن حرف مفتی میزنن

  4. همیشه رسانه های از تبعیض علیه زنها حرف می زنند ولی هیچ وقت از تبعیض علیه زنان حرف نمی زنند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *