این نوشتار بیان خام اندیشه ایست که شاید خود خام نباشد. پس از انتشار مقاله خواندنی “پدیدار شناسی قمار فرزند آوری” نوشته دکتر حسین دباغ[1]، ناخودآگاه به یاد نوشته های پیشین دکتر ملکیان در خصوص اخلاقی نبودن فرزندآوری افتادم که در باب فرزند آوری و اخلاق مرتبط با آن بحث میکرد. هرچند مقاله دکتر ملکیان نقل قول های ایشان بود و سپس دکتر فنایی از زبان ایشان توضیحاتی را مبنی بر جداافتادن متن از بافت خود و بیانات تکمیلی استاد ملکیان پرداختند اما تا به امروز صورتی منقح از نظرات ایشان منتشر نشده است. به هر صورت آغاز اینگونه مباحث را باید به فال نیک گرفت و تا سر حد امکان باید آن را مورد بحث و فحص قرارداد. از زمان انتشار آن مقالات سر آن داشتم تا مطلبی را در این خصوص بنویسم اما این کار محقق نشد تا به امروز که فرصت را مناسب دیدم به شرح دیدگاه خود بپردازم.
صاحب فرزند شدن فرایندی شخصی و خودانگیخته به نظر میرسد. البته تاریخ نشان میدهد که دلیل فرزندآوری ما را، تا حد زیادی، تلقینات محیط پیرامون و سنت دیرینهی گذشتگان تعیین میکند. ما فرزندآوری را با کپیکردنِ از اشاراتِ ظریف یاد میگیریم که فرهنگمان آنها را تولید کرده است. و شاید بتوان این مقوله را بارزترین نشانه عدم وجود عقلانیت انتقادی در جامعه و پایبندی ناآگاهانه به سنت دانست.
“فرزندآوری” به چه معناست؟ آیا باید آن را آوردن فرزند به دنیا تعبیرکرد؟ به نظر نگارنده این سطور کلمهی “فرزندآوری” نه تنها کلمه ای صحیح نیست بلکه خود، سبب انحراف ذهن از اهمیت موضوع میشود. در حقیقت “فرزندآوری” چیزی را بدیهی می پندارد که دقیقا همان مسئله نیاز به تدقیق دقیق و آناکاوی دارد. در واقع اگر سخن از اخلاقی بودن یا نبودنی در کار باشد باید دقیقا از همین مقدمه آغاز شود. زیرا “فرزندآوری” روی سخن به والدین دارد و کمابیش جزو مقولات شخصی قلمداد می شود که هرکس می تواند از دریچه ذهن خود آن را بنگرد و برای قبول یا رد آن هم دلایل خود را داشته باشد و آوردن و نیاوردن فرزند را منوط و مشروط به تحقق شرایطی کند که از دید تنها خود او دارای اهمیت است. آنچه را که در لوای این کلمه پنهان است و باید آن را بیشتر بررسید در واقع ” توانمندیِ فرزندآوری ” است. در این نقطه است که شاید بتوان هم نیم نگاهی به حق داشتن فرزند کرد و هم به اصطلاح فرزندآوری را از سیطره سلیقه و نگاه والدین بعنوان عاملان اصلی این پدیده خارج نمود.
پر واضح است که انسان ها دارای توانایی های بسیاری بوده و هستند که به مرور ایام و دهور طوال شاید تنها بخشی از این توانایی ها به منصه ظهور رسیده و بر او فاش شده و بسیاری از توانایی ها هم همچنان نامکشوف و پنهان است. در میان این توانایی ها، تولید مثل مانند دیگر توانایی های موجود، یک مورد از میان چندین و چند نوع توانایی است که بر حسب شرایط از طلوع زندگی بشر بر او مکشوف و معلوم بوده است( شاید دلیل عمده آن را بتوان لذت ناشی از رابطه جنسی به عنوان پیشرط تولید مثل دانست که اگر جز این بود شاید خیلی از انسانها عطای فرزنددار شدن را بر لقایش میبخشیدند.). در نتیجه آنچه اهمیت می یابد و باید مطرح گردد این سوال است که آیا ما حق استفاده از این توانایی را در هر شرایطی و صرفا با نظر خودمان داریم یا خیر؟ تحت چه شرایط و ملزومات اخلاقی می توانیم از این توانایی بهره ببریم؟ آیا استفاده از این توانایی بلاشرط است؟
شاید در نگاه نخست این سوال نامقبول و نامانوس بنظر بیاید اما در ادامه سعی خواهم نمود این بحث را با مثالی، بیشتر مورد مداقه قرار دهم. می توان این موضوع را با نمونه ای هرچند متضاد شرح و بسط داد. همانطور که پیشتر بیان شد انسان ها دارای توانایی های بسیاری می باشند و در کنار انبوهی از توانایی های مثبت و منفی که دارند توانایی کشتن افراد دیگر را هم در کارنامه دارند. یعنی انسان ها در مواقع اضطرار می توانند افراد همنوع خود را از پا در بیاورند و حق زیستن را از آنها سلب کنند. سوالی که این جا مطرح میشود اینست که انسانها فی نفسه حق استفاده از توانایی کشتن دیگران را دارند یا خیر؟ در حقیقت پاسخ به این سوال تعیین کنندهی پرسش مهم تر “آیا انسانها حق سلب کردن حیات را دارند” می باشد؟ شاید در بادی امر این مقایسه خواننده را آزرده و خاطر او را مکدر نماید و این قیاس را مع الفارق دانسته و تفاوت آن را از عرش تا به فرش بداند. اما آنچه مرا بر آن داشته تا این قیاس را راهگشا بدانم حقیقتی است که در کنه این مسئله و این مقایسه وجود دارد. پیش از هر چیز باید پذیرفت توانایی، توانایی ست و در این سخن هیچگونه اما و اگری راه ندارد. با نگاهی به سیر تکامل بشر میدانیم که در روزگاران کهن کشتن انسانها نه تنها طبعات امروزی را نداشت که حتی آن را امری ضروری و بسیار بدیهی قلمداد می کردند و نه تنها منع نمی شد که آن را در عداد قوانین طبیعی می دانستند و از قضا عدول از آن را موجب انواع و اقسام بلایا. در گذر زمان که انسان ها به بلوغ فکری رسیدند پی بردند که سلب کردن حق حیات از دیگری در زمره قوانین طبیعی نیست و می توان و باید به آن جور دیگری نگریست. در نتیجه به تدریج قوانین اخلاقی خاص اطراف این عمل را فراگرفت و سبب شد که توانایی انسانها در این زمینه محدود گردد. یعنی انسانها نه تنها دیگر کشتن را فخر ندانستند بلکه کار تا بدانجا پیش رفت که آن را مذموم و غیراخلاقی قلمداد کردند و حقوق و مجازاتی را برای سرپیچی از آن بوجود آوردند. کوتاه سخن اینکه آنچه اهمیت یافت این بود که این توانایی باید مورد ارزشیابی و داوری اخلاقی قرار بگیرد و حدود آن را با قوانین حقوقی و اخلاقی محدود نمود. در نتیجه این عمل محفوف به اخلاق گشت و توانایی انسانی در مورد سلب حق حیات انسانها مورد داوری اخلاقی و ارزشی قرار گرفت.
حال سوال اینست که آیا تاکنون تواناییِ انسان در زمینه تولید مثل و بقولی فرزندآوری مورد بررسی واقع شده است؟ آیا انسانها درخصوص این توانایی خود که اذن ورود به دنیا و دادن حق حیات به انسانِ بدنیا نیامده می باشد قوانینی وضع کردهاند؟ آیا از رهگذر دادنِ حقِ حیات بمانند سلب کردن آن خود را مسئول می دانند؟ آنچه از شواهد بر میآید حاکی از اینست که گویی وقتی از فرزند آوری به تنهایی سخن به میان می آید ناخودآگاه این توانایی و شرایط استفاده از آن که مضمر و ناپیداست بدیهی فرض شده است. در حالیکه به این توانایی هم باید بمانند دیگر توانایی ها نگریست و آن را در ترازوی اخلاق سنجید.
عجیبتر اینکه انسانها برای کشتن افراد دلایل واقعی و عینیتری دارند تا فرزندآوری که صرفا بر دلایل ذهنی استوار بوده و نمی توان بدون تجربه کردن، آن را مورد مداقه قرار داد و از خوبی و بدی آن یاد کرد. حتی می توان پا را فراتر گذاشت و گفت در بسیاری از موارد، کشتن افراد و سلب کردن حق حیات از آنها بدلیل سوء رفتار یا نوع رفتار خودِ کشته شدگان[2] رخ می دهد و هر دو طرف بازیگران این میدان هستند اما دلایل استفاده از تواناییِ فرزندآوری تا چه اندازه در خود کودک نهفته است؟ آیا کودک هیچ نقشی در این بوجود آورده شدنش دارد؟ بنظر می رسد طی قرنها، مهمترین عاملی که فرزندآوری ما را رقم زده، سنت و پیروی کورکورانه از فرهنگ گذشتگان بوده است. فرهنگی که از طریق رمانها، شعرها، ترانهها و فیلمها به ما یاد داده است که به نام فرزند، دغدغه های خودمان را پی بگیریم و بهانه های خودمان برای زیستن را با بوجود آوردن او بیابیم که با تکیه براین احساس، آن را مبدل به قانونی تخطی ناپذیر کرده است. ناگفته پیداست که فرهنگ در این زمینه هم صادقانه عمل نکرده و بعضا بچهها نمادهای شیرین و دوست داشتنی و جزئیِ عشق دوطرفه به تصویر کشیده شده اند که آنها ، وقت چندانی نمیگیرند و معمولاً دانا هستند و درکی از خود نمایش میدهند که بهخاطرش آموزش ندیدهاند و زمان زیادی را نه تنها نمی گیرند بلکه برای والدین عنصری ضروری هستند. اما در زندگی واقعی بچهها معمولاً زوجین را تحت فشاری شدید قرار میدهند. کودکان ممکن است عشقی که موجب بهوجودآوردنشان شده را از بین ببرند. عشق از عرش به فرش میآید. همه همیشه خسته و نگرانند. بنابراین می توان گفت استدلال هایی از قبیل ” بله عشق زیباست. اما آیا بدون تولد انسان هایی دیگر چراغ عشق برای همیشه خاموش نخواهد شد؟”[3] ناموجه و ناپذیرفتنی است. باید پرسید سوزاندن چراغ عشق با زندگی فردی دیگر؟ ناگفته پیداست که با فرزند هم چراغ عشق رو به خاموشی خواهد رفت حتی شاید با سرعت بیشتر و آیا این عین بی اخلاقی و خودخواهی نیست؟ حتی اگر پدر و مادر شدن آنچنان لذت عمیق و ماندگار بجا خواهد گذاشت که افراد را ترغیب به فرزندآوری کند اما اینچنین لذت هایی یک طرفه و یکسویه است و از سر لذتجویی خودخواهانه می باشد. آیا کسی به این فکر میکند این لذت را به چه قیمتی و در ازای چه چیزی بدست میآورد؟
این غمانگیز است. مسئله این نیست که سنت گذشتگان بد بوده است. مسئله اینجاست که بازنمودهای فرزند در فرهنگ، معمولاً از نظر روانشناختی عمیقاً گمراهکننده بودهاند. و مهمتر اینکه افراد جامعه عمل فرزندآوری را در سیاق رفتارهای غریزیای دانسته اند که عمل به آن بسیار طبیعی و البته حیاتی قلمداد می شود. و با بررسی دلایلی که حتی در ایام معاصر هم مطرح می شود می توان همان اثرات سنت را دید و آن را میراث گذشتگان تلقی کرد. و در باب توجیه آن گاهی شاهد پریشان گوییهای غریبی که دلایل آنجهانی را تاییدی برای فرزندآوری می دانند، هستیم.
” اگر آخرتی هم در کار باشد و برای انسان امکان همجواری جاودانه با حضرت حق تعالی فراهم باشد چه؟ آیا اگر جاودانگی در بهشت رضوان الهی درست باشد محروم کردن دیگران از چنین نعمتی کفران این نعمت نیست؟ چه دلیلی برای انکار حیات پس از مرگ وجود دارد؟”[4] مبرهن است که با اینچنین دلایلی در حقیقت تن به جزمیتی غریب دادهایم. اول از همه اینکه گویا فراموش کرده ایم در این استدلال ما داریم بجای فردی که موجودیت ندارد بحث می کنیم و بجای او تصمیم میگیریم و آنچه که خود تصور می کنیم را به همه انسانها تعمیم می دهیم که این خود عملی غیراخلاقیست. در ثانی، به چه دلیل فرد پس از بدنیا آمدن باید مانند ما بیاندیشد؟ یعنی آنکس که اعتقادی به آخرت و روز جزا ندارد می تواند و اخلاقیست که فرزندی نداشته باشد؟ توانمندیِ فرزندآوری عملی طبیعیست و متعلق به همهی انسانهاست و دینی کردن آن امکانپذیر نیست و اینچنین نگاه دینی و مرزبندی اعتقادی، جز مصادره به مطلوب نخواهد بود. مهم تر از همه اینکه فرزندی را به دنیا بیاوریم تا از نعمات آخرت بهره مند گردد به مانند اینست که دیگران را به امید بهشت برین به کشتن و کشته شدن در راه دین تشویق کنیم. پس جایگاه اخلاق کجاست؟ آیا اخلاق را با این نگاه به ورطهی نابودی نخواهیم کشاند؟ در پایان استدلال بالا آمده محروم کردن دیگران کفران نعمت نیست؟ باید پرسید کفران نعمت از نظر چه کسی؟ حتی اگر از نظر ما کفران نعمت باشد هیچ منطقی اجازه تعمیم آن را به دیگران نمی دهد و دیگران لزوما مانند ما فکر نمی کنند.[5]
حتی این قبیل دلایل که اکثر کمالات اخلاقی در تعامل ها و تقابل های اجتماعی زمینه تحقق پیدا می کند سخنی نامقبول است زیرا جامعه از افراد بدنیا آمده (به هر دلیلی) شکل گرفته است اما فرزند را باید بدنیا آورد و اینجاست که باید تامل کرد. درست است که تا کودکی بدنیا نیاید و افراد بشری پا به عرصه وجود نگذارند جامعه ای شکل نمی گیرد اما سخن من اینست که باید فرزندآوری را محدود به حدود اخلاقی کرد و صرف داشتن این توانایی برای نوع بشر مجوزی برای فرزندآوری بی محابا و بی دلیل نیست. بماند که انسان هایی که در اجتماع حضور دارند هنوز در دست یافتن به کمالات اخلاقی سرگردانند و نمی توانند بهترین شرایط را فراهم کنند چه برسد به اینکه بخواهیم برای این ضیافت پریشان مهمان دیگری را دعوت کنیم.
حتی این خیال خام که انسانی که خوب است باید سعی در تربیت نسل خوب کند تا جهان به جای بهتری تبدیل گردد و پدری که نیمی از مسیر قناعت را طی کرده و در عوض می تواند فرزندانی را با رشد مشابهی تربیت کند می تواند فرزندآوری را موجه کند، آنچنان پریشان و باطل است که نیاز به ادله برای رد آن نیست با این وجود باید گفت پدر بودن خصیصه ای ثابت است در حالیکه خوب بودن و بد بودن متغیر بوده و علاوه بر تغییر مصادیق آنها در طول زمان، خود انسان هم دستخوش تغییرات می شود. بدیگر سخن پدر خوب می تواند تبدیل به پدر بد شود یا بالعکس اما پدر بودن تحت هیچ شرایطی از او ساقط نمی شود. در نتیجه اگر فردی این احساس را داشته باشد که می تواند سبب رشد کمالات در دیگری شود و چون پدری خوبی می توانم باشم ( هرچند این دلیل هم بدلیل تجربه نکردن پدر بودن[6] عقیم است و چه بسا بسیاری پس از پدر شدن حتی شوهر خوب بودن را هم از کف می دهند) پس باید و می توانم فرزند داشته باشم به هیچوجه منطقی نیست چون با تولد فرزند می توانم دیگر پدر خوب نباشم یا معیارهای خوبی از نظر فرد تغییر کند کما اینکه بسیاری سخت گیری های پدرانه را دلیلی بر خوب بودن می دانند و این معیارها آنچنان در چنبره نسبیت گرفتارند که بنیان سستی دارند.
بعضی ها تا بدانجا پیش رفتندکه می گویند چون عقل بشر زمانی که تنها باشد از گذشته و آینده تاریخ بشر نیز اطلاع چندانی ندارد و چنین عقلی در حوزههایی مانند اخلاق و معرفت، گرفتار نسبیت و شک است و هیچ جهانشناسی و روششناسی مورد اتفاقی تدوین نکرده است، پس بر کدام مبنا میتوان این گونه بیپروا تکلیف عالم و آدم را روشن کرد و در خصوص اموری که به بقای نوع بشر مربوط است اظهار نظر کرد و فرزندآوری را رد کرد.[7] اما غافل از اینکه چون عقل بشر ناقص است و در خیلی حوزه ها نیاز به تکمیل شدن دارد اتفاقا دلیلی است بر فرزند نیاوردن زیرا چطور با چنین عقلی حکم به فرزندآوری می دهیم؟ بخصوص اینکه سخن تنها بر اثر تصمیم گیری نیست که راحت بتوان تن به ریسک داد و همنوا با مولانا گفت
آزمودم عقل دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را
بلکه سخن بر سر حق حیات دادن به فردی است که پس از تولد، حیات مستقلی را پی خواهد گرفت و این مسئله را بغرنج تر خواهد کرد.
پیش از اینکه به این بیاندیشیم که پدر و مادر شدن شبیه چه چیزی است[8] باید در این مسئله تعمق کرد که آیا می توان از توانایی حیات دادن به فرزند استفاده کرد؟ چون تمامی سنجه ها و معیارها در درون ما و وابسته به ما نیست که بتوان با بررسی تمام جوانب به نتیجه گیری روشنی رسید بلکه یک پای قضیه کودکی است که هنوز زاده نشده و هیچگونه دخالتی در این مقوله ندارد.
باز به سوال اول بازمیگردیم که چرا کشتن انسانها که در حقیقت مسئله ای مابین افراد به دنیا آمده است و در خصوص روابط فی مابین است شامل این همه قواعد و قوانین اخلاقی می شود اما بدنیا آوردن فرزند که هیچ اختیاری در ورودش به این دنیا و درگیر شدن با مسائلی که با آنها دست بگریبانیم ندارد هیچگونه حساسیتی وجود ندارد؟
در اینجا باید با دکتر ملکیان همدل بود و دلیل ایشان را مبنی بر اینکه دنیایی که ما در آن هستیم مِن حیث المجموع رنج ها و دردهایش بر لذات و خوشی هایش غلبه دارد و می چربد و به نظر می رسد که هر چه پیشتر می رویم بر حجم و تراکم رنج ها افزوده می شود را موجه دانست زیرا انسان برای انجام هر کاری عواقب و خطرات آن را بیشتر مورد بررسی قرار میدهد و حتی اگر به فرض خوشی و لذت آن هم از نظر کمیت بر بدی ها بچربد تازه به کیفیت بدی ها باید نظر کرد. در کل اکثر انسانها اصلا دست به آن عملی می زنند که بدی هایش کمینه است و گرنه لذت داشتن فی نفسه جایی برای ریسک باقی نمی گذارد و تصمیم گیری در این زمینه محلی از اعراب ندارد. در نتیجه اینکه جهان من حیث المجموع جای بدی شده و یا دارد می شود خود دلیلی بسیار محکم و قاطعی است. بویژه اینکه در جواب دکتر دباغ باید گفت از قضا بدیها را باید دید زیرا سخن بر سر فرزندآوری است. مقایسه از خوبی ها و بدی ها برای انسانهایی معنا دارد که در مقام تصمیم گیری هستند و برای انسانهای عامل این مقایسه می تواند جدلی الطرفین باشد اما برای فرزند و دادن حق حیات این مباحث را نمی توان از نظر کمیت مقایسه کرد و آنها را جدلی الطرفین دانست. برای تصمیم گیری در این زمینه باید بدی ها را دید زیرا اتفاقا این بدی ها هستند که انسان را دلزده می کنند.
حتی پدیده گریزاز مرگ هم توجیه مقبولی برای حکم دادن به نفع خوبی های دنیا نیست زیرا اینکه انسان در جریان زندگی قرار بگیرد طبیعی است که به حکم غریزه میل به زندگی جاودانه داشته باشد و این پدیده موضوع بسیاری از اساطیر و افسانه ها بوده است اما اینکه از ورای زندگی، به زیستن نظر بیفکنیم و آن را مورد ارزیابی قرار دهیم بحثی دیگر است و شاید میل به جاودانگی دیگر مطرح نباشد و برای فرزندآوری باید دقیقا از مرز زندگی به زندگی نگریست نه از بطنش.
شاید در پاسخ به این اعتراضات گفته شود انسان در طول زندگی خویش باید از نفس پرستی به سمت از خود گذشتگی تمایل و تعالی یابد و می توانند نگاه آدمی را از خود به “دیگری” (در این جا فرزندان) سوق دهند. “دیگری” ای که به تعبیر فیلسوفان برجسته اخلاق چون ایمانوئل لویناس، تامس نیگل، درک پارفیت، تیم اسکنلن نقطه عزیمت اخلاقی بودن و “کشف” اخلاق است[9].
حال سوال بسیار مهم اینست که آیا فرزند بدنیا نیامده، “دیگری” محسوب می شود؟ صرف از شباهت کلمات نمی توان هر دیگری را “دیگری” تلقی کرد. فرزند بدنیا نیامده که هنوز چهره ندارد و انسان نمیتواند چهره او را ببیند بنا بتعریف لویناس[10] حس”دیگری” را ایجاد نمیکند و باید از خلط مبحث در این مورد بر حذر بود. در ثانی این “دیگری” که در مرکز ثقل گفته های اخلاق گرایان قرار دارد در ارتباط با افراد جامعه معنا و مفهوم می یابد که سبب اخلاقی تر شدن جامعه می شوند و اصلا طرح مسئله “دیگری” بمنظور اخلاقیتر کردن جهان و ایجاد حس مسئولیت در قبال افراد جامعه می باشد نه فرزندی که هنوز بدنیا نیامده و این مبحث ناخودآگاه سبب مغالطهای عظیم می شود که موجب کاستن از عمق مسئله می گردد. در حقیقت “دیگری” با دیدن افراد جامعه و بالاخص دیدن چهره آنها شکل و قوام یافته است و تمام مباحث مرتبط با “دیگری” نسبت به افراد حاضر در زندگی اجتماعی ما شکل گرفته است و بکار بردن این واژه که تنها در صورت لفظ تشابه دارد سبب غفلت از واقعیت و اهمیت حق حیات دادن به فرزند می شود زیرا کودک بدنیا نیامده “دیگری” نیست که بتوان حکم اخلاقی مشابه داد و او را بر اساس دیگرانِ اجتماعی قیاس کرد.
بنظر می رشد استفاده از توانمندیِ فرزندآوری باید مورد مداقه بیشتری قرار گیرد و بجای سخن از اخلاق فرزندآوری باید پرسید آیا استفاده از تونایی فرزندآوری همیشه و در هر شرایطی اخلاقی و رواست؟ چه زمانی می توانیم از این توانایی استفاده کنیم؟ با آناکاوی بعضی از دلایلی که علاقه مندان به این مباحث اقامه می کنند مشاهده شد که اکثر آنها از نظرگاه خودشان به آن نظر می کنند و به خود اجازه می دهند حق حیات دادن به فرزند را اخلاقی بدانند بدون اینکه کوچکترین اهمیتی برای خود فرزند قائل باشند.
کوتاه سخن اینکه باید مسئولیت تفکر در قبال فرزند را پذیرفت و حق او را به عنوان فرزند نه “دیگری” لحاظ کرد. در حقیقت همانگونه که حق حیات حرمت دارد و سلب کردن آن شامل اخلاق خاص خود می باشد، مهم تر از آن دادن حق حیات است که باید اطراف آن اخلاق مخصوص خود را فرابگیرد تا بی محابا اقدام به فرزندآوری ننماییم…
“پایان”
.
.
[1] مقاله پدیدارشناسی قمار فرزندآوری از حسین دباغ
[2] از موارد نقض بیشماری که در این زمینه وجود دارد مانند کشته شدن در عملیات تروریستی و کشته شدن بدست آدمهای روان پریش نیک آگاهم اما این موارد خللی در بحث ما ایجاد نمی کند.
[3] از یأس فلسفی تا منع ازدواج: نقدی بر سخنان مصطفی ملکیان در وجوه غیر اخلاقی ازدواج و فرزندآوری، دکتر رضا صادقی
[4] از یأس فلسفی تا منع ازدواج: نقدی بر سخنان مصطفی ملکیان در وجوه غیر اخلاقی ازدواج و فرزندآوری، دکتر رضا صادقی
[5] برای جلوگیری از اطاله کلام از بحث در باره استنتاج باید از است که در این استدلال موج می زند نمی پردازم که بقول مولانا:
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب
[6] مقاله پدیدارشناسی قمار فرزندآوری از حسین دباغ
[7] از یأس فلسفی تا منع ازدواج: نقدی بر سخنان مصطفی ملکیان در وجوه غیر اخلاقی ازدواج و فرزندآوری، دکتر رضا صادقی
[8] مقاله پدیدارشناسی قمار فرزندآوری از حسین دباغ
[9] ازدواج و فرزندآوری؛ روایی یا ناروایی اخلاقی؟ – دکتر حسین دباغ
[10] اخلاق و نامتناهي؛ گفتوگوهاي امانوئل لويناس با فيليپ نمو، ترجمۀ مراد فرهادپور/صالح نجفي، انتشارات فرهنگ صبا
.
.
عنوان مقاله: اخلاقمندی یا توانمندیِ فرزندآوری
نویسنده: حمیدرضا یزدانی
.
.
واقعا عالی بود، کیف کردم. 🙂 @):-
سلام و تشکر برای بیان مفصلتر سوال اخلاقی بودن فرزندآوری. سوال اساسی مطرح شده، جواز اخلاقی فرزندآوری به صرف امکان فرزندآوری است. ایکاش به این سوال جواب داده شود بر مبنای یک فلسفه اخلاق مثل اصالت فایده، فضیلت، و/یا قسعلیهذا.