تاملی در روشنفکری دینی

تاملی در روشنفکری دینی نویسنده: محمود رضوانی

در مورد روشنفکریِ دینی مساله‌ی شایسته‌ی تامل این نیست که روشنفکری با دین جور در می‌آید یا نه؛ این که یکی از آن سو بگوید روشنفکریِ دینی خودمتناقض است و دیگری از این سو آن را به ریشخند بگیرد که چیزی در مایه‌ی آبغوره‌ی فلزی است و کسی از موضعی کاملا متفاوت روشنفکرِ دینی را در کارِ دین‌زدایی و قربانی کردنِ دین به پای عصرِ جدید و ریاکاری که در پیِ اغوای دینداران و تبدیل و تحریفِ حقایقِ آسمانیِ دینی و تبلیغِ آموزه‌های مدرن در لباسِ آموزه‌های دینی است، تلقی و معرفی کند.

اگر شما به هر دلیل قائل به ضرورتِ اصلِ دین باشید و تجربه‌ی دینی را وجهی اصیل از جوهره‌ی انسانی تلقی کنید که به ساحتی نافروکاستنی به گرایش‌های سکولارِ انسانی نظیرِ صیانتِ ذات، انتفاعِ شخصی، سیطره‌طلبی، لذت گرایی و … تعلق دارد؛ اگر جستجویِ معنا را نه تفننی عارضی و اتفاقی یا نوعی روان-نژندی یا واکنشی غریزی برای احساسِ امنیت و غلبه بر پیش‌بینی-ناپذیریِ زندگیِ انسانی و مخاطراتِ آن، بلکه نمودارِ وجهی اصیل در حقیقتِ انسانی تلقی کنید و از آن سو، احساس کنید که در صورت‌های اجتماعیِ شکل‌یافته و بیرونی‌شده‌ و نهادهای مرتبط با این گرایشِ معنوی و دینی و حتی نمودارها و دستورهایِ فردیِ متصل به آموزه‌های معنویِ دینی، چیزی از جنسِ کهنگی و ناسازگاری با عقلِ سلیم و مصالح عمومی و زایده‌هایی خلافِ طبع و ناجور و خِردرَمَنده وجود دارد، خواه ناخواه به سمتِ نوعی دین-پیرایی و نواندیشی در مبانی و متفرعات آموزه‌های دینی کشیده خواهید شد و این برای شما یک مساله‌ی واقعی و اندیشه‌برانگیز خواهد بود نه یک شبه‌مساله یا معمای پوچ و خودمتناقض که ناشی از خلطِ مبحث و نفهمیدنِ حدودِ مفهومی است.

بر این اساس، راهِ “دین-پیرایانِ دیندار” از دو دسته جدا می‌شود: راهِ کسانی که امرِ قدسی را انکار می‌کنند یا به هر طریق دست از آن شسته و دل از آن بریده‌اند و نیز کسانی که می‌اندیشند باید با دین از طریقِ خودش و به نیرویِ خودش رو به رو شد و ریشه‌اش را کند.
دسته‌ی اول کسانی هستند که دین‌پیرایان را سرزنش می‌کنند که چرا باید شکوفه‌ی آموزه‌ها و ارزش‌های مسلم عصر جدید را به ساقه‌ی پوسیده‌ای در دنیای کهنه و منحطِ سنتی پیوند زد و آیا بهتر نیست به جای استهلاکِ انرژی در مسیرِ سازگار کردنِ دین و دنیای جدید، دین را یا یکسره تخطئه کنیم و یا با بی‌اعتنایی و تغافل از آن خود را وقفِ ترویجِ آموزه‌ها و ارزش‌ها و مناسباتِ مقبول و معقولِ عصرِ جدید سازیم؟ از نظرِ اینان عصرِ جدید هیچ توضیحی به دین و دینداران بدهکار نیست که بخواهد خود را درگیرِ آنان کند. اعتراضِ محمدرضا نیکفر به عبدالکریم سروش مبنی بر اینکه چرا باید تحکیم و تقویتِ عقلانیت را با احیای عقلِ اعتزالی پی گرفت، به گونه‌ای نمادین این گرایش را برملا می‌کند. سروش در پیِ احیای تجربه‌ای از عقل‌ورزی است که در عینِ حال سهمِ دین و ایمان را که به زعمِ او حذف‌ناشدنی هستند ادا می‌کند و محترم می‌شمارد ولی این دقیقا همان چیزی است که برای نیکفر اهمیتی ندارد، بلکه خلافِ منویاتِ اوست.
دسته‌ی دوم کسانی هستند که نه حقیقت و ضرورتی برای دین قائل هستند و نه فایده‌ای و به طریق اولی نه سهمی و حقی. اینان تنها در پیِ استفاده از ظاهرِ دین برای استحاله‌ی آن و عبور از آن هستند. این‌ها بیش از هر گروه دیگری ممکن است با دین‌پیرایانِ دیندار و باورمند مشتبه شوند.
در ساحتِ دین‌پیراییِ دیندارانه چالشِ اصلی تعیینِ حدودِ اختیاراتِ عقلِ عرفی است. قبولِ ضرورتِ دین خواه ناخواه متافیزیکی ولو حداقلی می‌طلبد که تناهیِ انسان و محدودیتِ همه‌ی قوای او از جمله عقلِ تحلیل‌گر و داور(در حوزه‌ی حقایق) و ارزیاب(در حوزه‌ی ارزش‌ها) و نیز وجودِ حقایقی عموما ماورایی و آشکارشونده به طرقِ استثنایی را مفروض می‌گیرد که شالوده‌ای نظری برای توجیهِ پاره‌ای دشواری‌ها در فهمِ جهان و جایگاهِ انسان در نسبت با تعارض‌ها و نازیبایی‌ها و بنیادی برای امیدواریِ دیندارانه فراهم می‌سازند. اینکه مرزِ اصل و فرعِ آنچه دینی به شمار می‌رود کجاست و چگونه هسته‌ی الوهی از پوسته‌ی متناسب با وضعیتِ بشری تمیز داده می‌شود و با چه معیاری باید گردِ زمانه را از چهره‌ی آموزه‌ی اصلی و برکنار و مصون از مقتضیاتِ تاریخی زدود، چالش‌برانگیز است. دشواریِ درونیِ هر نواندیشیِ دینی اینجا آشکار می‌شود: آنجا که باید تصمیم بگیریم/دریابیم که آیا با یک بیانِ نمادین و چندلایه یا راز رو‌به‌رو هستیم یا با یک خرافه یا با زایده‌ای متناسب با یک عصرِ تاریخیِ سپری شده و دیگر به دردنخور و ناکارا… آنجاست که دشواری چهره می‌نمایاند.

در آخر مفید می‌دانم که از منظرِ سنت‌گرایی/حکمتِ خالده هم نگاهی اجمالی و در حدِ یک اشاره به این قسم دین‌پیراییِ دیندارانه و دغدغه‌هایش بیندازم.

فریتیوف شوان در دو قطعه‌ی کوتاه قرائنی به دست می‌دهد که می‌تواند مبنایی برای فهمِ رویکردِ او نسبت به دغدغه‌هایی از این دست باشد:

قطعه‌ی اول را از مقاله‌ی “معنایِ کاست‌”(با ترجمه‌ی بابک عالیخانی) نقل می‌کنم. شوان درباره‌ی دسته‌ای از منتقدانِ عملکردِ نظامِ کاست‌ها می‌گوید “اشخاصی بوده‌اند با گرایش دینی که آرزو داشته‌اند انچه را که پنداشته‌اند بی‌عدالتی‌هایی است که به مرور زمان فزونی یافته، از نظامِ اجتماعی بزدایند… {این} وجهه‌ی نظر در تعیینِ قدرِ واقعیات مربوط به کاست‌ها غالبا دچار اشتباه شده و حتی در طرق درمانی که ارائه می‌کند اغلب به خطا رفته است، در عین حال بر مبنای سنجش درست همان واقعیات در پرتو حکمت سنتی می‌توان با آن موافق بود. اشتیاق به رفعِ نقائص که به منزله‌ی سوء تصرفی است که توسط بشر جائزالخطا (که در این عالم اجتناب ناپذیر است) حتی به یک نهاد مقدس راه تواند یافت، به هیچ وجه با طرز تفکر سنتی مغایر نیست، مشروط بر آن که با درک تناسب و همچنین به طور کلی با وجهه‌ی نظر محترمانه توام باشد”.

قطعه‌ی دوم قدری کلی‌تر واز جهتی صریح‌تر است. شوان در مقاله‌ی بعد انسانی از کتاب اسلام و حکمت خالده می‌گوید(از ترجمه‌ی فروزان راسخی نقل می‌کنم):
“از دیدگاهی یکسره متفاوت، باید پذیرفت که ترقی‌خواهان در این تفکرشان که در دین چیزی هست که دیگر کارایی ندارد کاملا بر خطا نیستند؛ در واقع استدلال فردگروانه و احساساتی‌ای که دینداری سنتی با آن دست به کار می‌شود تقریبا همه‌ی توانش را برای نفوذ در دل‌ها از دست داده است و دلیلِ این امر صرفا این نیست که انسانِ جدید غیر متدین است بلکه این نیز هست که ادله‌ی دینی متداول، چون به قدر کفایت عمق امور را نکاویده و سابقا نیازی هم به این کار نداشته، از لحاظِ روانشناختی قدری کهنه است و نمی‌تواند ما را از علیت بی‌نیاز کند. اگر جوامع بشری از یک سو با گذر زمان منحط می‌شوند، از سوی دیگر به مقتضای سالخوردگی تجربه می‌اندوزند، هر قدر هم که تجاربشان آمیخته با خطا باشد. این جمعِ اضداد چیزی است که اگر بناست تعلیمات روحانیون موثر باشد باید آن را به حساب آورد؛ نه از راه استخراج رهنمودهای جدید از خطای همگانی بلکه برعکس با استفاده از ادله‌ای در مرتبه‌ی بالاتر، که بیشتر عقلی باشد تا احساساتی؛ در نتیجه، لااقل بعضی نجات می‌یابند- شماری بیشتر از آنچه ممکن است حدس بزنیم- حال آنکه روحانی عوام‌فریبِ علم‌زده هیچ‌کس را نجات نمی‌دهد.”

منظورِ شوان از “ادله‌ای در مرتبه‌ی بالاتر که بیشتر عقلی است” اتکا به عقلِ حکمی است. یعنی به جای واسنجی و سانسور! امورِ دینی به اتکایِ عقلِ مدرن و عرفی یا “روحِ زمانه”، باید آنها را در پرتوِ اصولِ حکمی نظیرِ خیریتِ مطلق و عدلِ الهی یا وحدتِ متعالیِ ادیان و حقانیتِ علی الاصولِ خلقت و به تبعِ گرایش‌های طبیعیِ آن، بازاندیشی و تفسیر نمود. بر این اساس مثلا حدودِ الهی نمی‌تواند مانعِ شکوفاییِ استعدادهای طبیعیِ یک انسان به بهانه‌ی جنسیتِ او باشد، نمی‌تواند مجوزی برای آزار و محکومیتِ یک انسان به دلیل گرایشی طبیعی و خارج از اختیارِ او باشد. اگر مناسباتِ انسان و خداوند می‌تواند صورت‌های مختلفی به خود بگیرد، پیروان یک صورت نباید پیروان صورتی دیگر را محکوم یا تخطئه کنند. مناسباتِ دینی نمی‌تواند با نادیده گرفتنِ واقعیت‌ها و رویه‌های جاری در نظامِ طبیعت به ضدِ خود بدل شود و نقضِ غرض کند. دینداری نمی‌تواند به رویه‌هایی به وضوح ضد اخلاقی میدان دهد و …

.


.

تاملی در روشنفکری دینی

نویسنده: محمود رضوانی

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *