چكیده: از مفهوم بنیادگرا بیش از هر چیز بهرهبرداری سیاسی شده است. بنیادگرایی به یك معنا، اعتقاد به بنیانهای تغییرناپذیر در حقوق و حقایق است. از سوی دیگر، بیتوجهی به نقش زمان و مكان و فلسفه فقه به تحجر و بنیادگرایی میانجامد. اما بنیادگرایی به نوعی ابزارگرایی باز میگردد كه به ابزارها بیش از اهداف توجه و تأكید دارد. از این منظر آمریكا و صهیونیسم، مصداق بارز بنیادگرایی هستند.
از مفهوم بنیادگرایی و مبانی نظری و چالشهای آن، بیشتر بهرهبرداری سیاسی میشود. بعضا این برخوردهای سیاسی به محافل آكادمیك هم رخنه كرده است. من فكر نمیكنم با توجه به مفهوم اصلی بنیادگرایی، بنیادگرایی چیز بدی باشد. وقتی صحبت از حقوق انسانها میكنیم، حكایت از بنیانهایی میكنیم كه برای انسان به تصویر كشیده میشود. اگر میگوییم مثلاً انسان حق حیات، حق آزادی و حق مالكیت دارد، آیا این را به عنوان اصول و مبانی متغیر میشناسیم یا اصول و مبانی ثابتی كه هیچ دولتی در هیچ برهه از زمان، حق تعدی به آن را ندارد. بنابراین نمیتوان هر نوع بنیادگرایی را محكوم كرد. البته اگر به یك دسته اصول پایبند هستیم، باید به نقش زمان و مكان در بازتولید این اصول و تفسیر آن توجه داشته باشیم. اگر توجه به نقش زمان و مكان نداشته باشیم، حتی در برخورد با این حقوق [ حقوق بشر] هم ممكن است دچار تحجر شویم.
یكی از معانی تحجر این است كه نقش زمان و مكان و بسط حقوق را نادیده بگیریم. تلقی دیگر این است كه ما اصلاً به این حقوق نمیرسیم؛ توان آن را نداریم كه در لابهلای این احكام جزئی به یك فلسفه كلیدیتر دست یابیم. مثلاً به جای اینكه به فلسفه فقه توجه كنیم، به خود فقه توجه میكنیم؛ این هم معنایی سختتر و زمختتر از بُعد اول آن است. اینها نظریات مختلف در باب مفهوم بنیادگرایی است. باید دید كدام یك مورد نظر ماست. نكته دیگری كه میتوان با قاطعیت در خصوص بنیادگرایی مطرح كرد، ابزارگرایی است. در واقع ما نمیتوانیم از ورای ابزارها به یك مبانی اولیه و یك غایت در انسان برسیم. اگر در نظر ما تحجر، اهمیت دادن به ابزارها در مقابل اهداف باشد، در این صورت، برخورد آمریكاییها نیز گونهای تحجر به شمار خواهد رفت.
اما در تاریخ اسلام، ظهور بنیادگرایی را میتوانیم به خوارج نسبت بدهیم؛ نوعی قشریگری در درك همه چیز. اگر دقت كنیم جریان اخباریگری در دوران جدید نیز به نوعی به تفكر خوارج بر میگردد. اینكه فقط قرآن را دستآویز قرار دهیم و فهم انسانی، اجماع، سنت، فرهنگ و عرف را نادیده بگیریم و یك برداشت سطحی و به دور از تفكر عقلانی از قرآن داشته باشیم و بعد با آن بخواهیم یك جریان اجتماعی را به لحاظ معرفتی، ارزیابی كنیم، خود گونهای بنیادگرایی محسوب میشود. جریان اشعری مسلكی تاریخ اسلام را نیز میتوان یك نوع بنیادگرایی دانست.
اما در دوران معاصر من فكر میكنم كه این ریشههاست كه جریانات سیاسی را به هم ربط میدهد. در جریانات سیاسی یك صد سال اخیر، یك غربستایی مفرط در جامعه ما رخ داد كه این غربستایی مفرط به غربستیزی مفرط یا اسلامگرایی مفرط منتهی شد؛ یك نوع تفكر بنیادگرایی مفرط.
در واقع بنیادگرایی در شرق با نوعی حركت سیاسی همراه بود. به جهت آنكه در شرق و به طور خاص، كشورهای اسلامی، جدایی دین از سیاست هنوز محقق نشده است، جریانهای بنیادگرایی با جریانهای سیاسی پیوند خوردهاند. این بدان معنی نیست كه در غرب بنیادگرایی وجود ندارد؛ اما چون، هم بنا به دلایل فكری و معرفتی و هم به جهات سیاسی و اجتماعی، میان دین و سیاست تفكیك قائل شدند، نمیتوانیم نمود بارزی از بنیادگرایی سیاسی را در غرب بیابیم. بنابراین شواهد نشان میدهد كه همان بنیادگرایی و خرافاتگرایی خفیف، در غرب نیز رفته رفته آشكار میشود و اگر در غرب آشكار شود، از شرق و كشورهای آسیایی شدیدتر است. این حركتها اگر در غرب اوج بگیرند، به دلیل هویتهای چند پاره سیاسی، در واقع نوعی گریز از مركز به آنها دست میدهد؛ نوعی نفی هویت ملی و منافع ملی به آنها میبخشد و غرب چگونه میتواند آنها را جمع كند؟
صهیونیسم هم نوعی بنیادگرایی است. در اینجا نیز فقط ابزارها قداست پیدا كردند. در واقع، دو نوع ابزارگرایی یا دو نوع بنیادگرایی داریم. یك نوع كه حقوق اولیهای برای انسان تعریف كرده است و به هیچ وجه حاضر نیست حقوق اجتماعی جدیدی را برای آن تعریف كند. لیبرالیسم، همین گونه است و در برابر آن سوسیالیستها هستند كه یك دسته حقوق اجتماعی را برای انسان تعریف كردهاند؛ ولی حاضر نیستند حقوقی فردی برای آن تعریف كنند. بنیادگرایی دوم، كه غیر خفیف است، اساسا نگاهی ابزارگرایانه دارد. تفكر اولیه، تأمل اولیه ندارد. به این سؤال پاسخ نمیدهد كه این متن برای چه آمده است و در واقع میخواهد چه نیازی را تأمین كند؟ صرفا به متن توجه دارد؛ یك درك پیشین از متن ندارد، یك درك از انسان قبل از متن ندارد و به همین خاطر متن برای او مقدس شمرده میشود؛ صهیونیسم هم همین طور است.
من فكر میكنم دعوا بر سر این است كه نیروهای مترقی و خواهان پیشرفت در هنگام بررسی و تدوین گفتمان ترقی و پیشرفت راهی را دنبال كردند كه بیگانه با فرهنگ و سنت بود و به همین خاطر قرائت آنها همانند قرائتی بود كه در مشروطه اتخاذ شد. در چنین شرایطی باید این انتظار را داشته باشیم كه برخی در نقطه مقابل، واكنشی از صنف همان گفتمان، نشان دهند. هرجا كه در این كشورها قرائتی از ترقی و پیشرفت اتفاق افتاد كه هم نظر به آینده داشت و هم توجه به تحول و تغییر و هم بیگانه با فرهنگ و سنت و اقشار مختلف اجتماعی نبود، موفق عمل كرد. مثل گفتمان انقلاب اسلامی كه نیامد هرچه را كه در لایههای سنتی ما بود، احیا كند. انقلاب اسلامی نگاهی به آینده دارد؛ آمد كه تغییر گستردهای در سطح نظام اجتماعی ایجاد كند؛ نه اینكه لایههایی را كه باعث پیشرفت میشوند، كنار بزند. از این رو میبینیم مردم استقبال میكنند.
در درازمدت، جریان عالم به سمت و سویی است كه در واقع ما به یك بنیادگرایی و اصولگرایی حقیقی و توجه به حقوق انسانی گرایش پیدا خواهیم كرد و فكر نمیكنم در درازمدت تقسیمبندی عالم به همین سبكی باشد كه الان هست. به رغم این كه آمریكا یك موفقیت نسبی به دست آورد؛ اما در پس این موفقیت نسبی، یك شكست را میبینم. این شكست، شكست سختافزار در برابر نرمافزار است. من حتی اعتقاد به نوعی فلسفه تاریخ دارم كه نهایتا نیروهای الهی و توحیدی بر نیروهای شیطانی فائق میآیند و سرانجام بین تمدنهای الهی و تمدنهای مادی و شیطانی، درگیری و ستیز تمامعیاری رخ میدهد. من پیشبینی میكنم كه آمریكا در نظام جدید بینالملل نقش چندانی ندارد.
اشاره
توجه به مفهوم بنیادگرایی به منظور شناخت درست این جنبش اجتماعی، بهویژه در وضعیت كنونی جهان، كاری ضروری است كه همه اندیشمندان و سیاستمداران مسلمان را به یاری میطلبد. چنان كه آقای عماد افروغ نیز به خوبی اشاره كرده است، آنچه امروز در ادبیات سیاسی به عنوان بنیادگرایی و اصول گرایی مطرح است، در واقع دو گفتمان متفاوت با دو پارادایم ذهنی مختلف است. به نظر میرسد كه این واژگان نیز به طور همزمان در این دو گفتمان تولید شده و با گذشت زمان در هر عرصه، برای خود حوزه معنایی خاصی پیدا كرده است. در این راستا، تلاش آقای افروغ جای تقدیر و تأمل دارد.
- بنیادگرایی حقیقی از نظر ایشان به معنای پذیرش بنیادهای ثابت حقوقی، در عین توجه به تحولات زمان، برای دستیابی به اهداف حقوقی پیشبینی شده است. در مقابل، بیتوجهی به فلسفه فقه و نگرش جزیی به احكام و حقوق را نوعی تحجر و بنیادگرایی منفی میداند. نكته مهم این است كه اولاً مرز میان این دو تعریف چندان روشن نیست و نمیتوان معلوم كرد كه بنیادگرایی حقیقی، اصالت را به «حقوق» میدهد یا اهداف و مقاصد آن. ثانیا باید توجه كرد كه از دیدگاه فقه شیعه، تنها تا حدودی میتوان به فلسفه احكام و جنبههای فلسفی حقوق توجه كرد و در بسیاری موارد باید حقوق شریعت را به عنوان یك دستور تعبدی پذیرفت.
- به نظر میرسد كه آقای افروغ، مفهوم بنیادگرایی را بیشتر با تكیه بر حوزه حقوق و تكالیف، تعریف و تفكیك كرده است. هر چند مسأله اصلی بنیادگرایی در سالهای اخیر معمولاً بر محور حقوق سیاسی و قضایی چرخیده است؛ اما ریشه اصلی این اندیشه و مقابله مخالفان را باید در ابعاد تئوریك آن جستوجو كرد.
- ایشان معنای سفت و سخت بنیادگرایی را ابزارگرایی میداند. بنیادگرایی در این معنا، در نقطه مقابل بنیادگرایی جمودگرا قرار میگیرد. ظاهرا آقای افروغ دو نوع بنیادگرایی منفی را در دو سوی بنیادگرایی اصیل قرار میدهد؛ یعنی بنیادگرایی غیر حقیقی یا چنان بر اصول تأكید میكند كه از شناخت اهداف و نقش شرایط زمانه در تحقق درست غایات وامیماند؛ یا آن چنان بر ابزار و وسایل تأكید میكند كه اهداف و بنیادها را فرو میگذارد. هر چند این مطلب به خودی خود قابل پذیرش است؛ اما باید روشن ساخت كه با چه قرینه و مجوزی میتوان ابزارگرایی را به عنوان بنیادگرایی متصف ساخت.
.
.
فایل pdf مقاله بنیادگرا ، ابزارگراست
.
.
این مقاله حاصل گفتگویی کوتاه با عماد افروغ ، جامعه شناس و استاد دانشگاه تربیت مدرس و حوزه می باشد .
نویسنده: عماد افروغ
منبع: انديشه جامعه، ش 21
.
.