محسن آزموده: دشوارهها و تصمیمات حیاتی زیرعنوان دوازدهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران است كه روز پنجشنبه 9 اسفندماه با سخنرانی قریب به 40 نفر از اساتید و پژوهشگران برجسته علوم اجتماعی و سیاسی ایران در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. دغدغه محوری و عنوان اصلی این همایش آینده ایران بود و قدر مشترك سخنرانیها نیز آنكه ایران امروز دچار مشكلات و مصایبی اساسی است و در نتیجه نیازمند اتخاذ تصمیمهایی جدی. در این همایش محمدجواد كاشی، بر ضرورت چرخشی بنیادین در نگرش ما به سیاست تاكید كرد، محمدرضا تاجیك از رخداد آینده سخن گفت، سعید مدنی بر راهحلی نهادی برای برون رفت از دشواریها اصرار داشت، محمد مالجو معضلات ساختار اقتصاد سیاسی ایران را برشمرد و احمد گلمحمدی بر ضرورت بازتعریف دولت و بازگرداندن آن به كارویژههای اساسیاش تاكید كرد. شروین وكیلی و جواد حیدری نیز از منظری نظری، یكی با اشاره به تمایز دو سنت تمدنی ایرانی و غربی، به میراث خودی بازخواند و دیگری با مروری بر راهكارهای ارایه شده در سنت مشروطهخواهی غربی، از امكان تركیبی میان امنیت و دریافتهای متفاوت از برابری سخن گفت. در ابتدای این همایش علی اسمعیلی اردكانی، دبیر اجرایی همایش و سید عبدالامیر نبوی، رییس انجمن علوم سیاسی بر ضرورت این همایش در روزگار فعلی سخن گفتند. آنچه میخوانید، گزارشی از سخنرانیهای پنل نخست این همایش است كه دغدغههایی عمومیتر را طرح میكند لازم به ذكر است آنچه این پژوهشگران درباره سیاست امروز ایران مطرح میكنند از منظری علمی و آكادمیك است و در نتیجه باب اظهار نظر و انتقاد بر آن گشوده.
***
در ضرورت صلح و همزیستی
محمدجواد كاشی
همایش ما غیر از جنبه علمی و آكادمیك، جنبه ترویجی و عمومی نیز دارد و نوعی هشدار از جانب جامعه علمی كشور به وضعیت بحرانی امروز است. حقیقتا دشوارههای امروز اگرچه نیازمند تحلیل و ارزیابی است، اما خیلی مبهم نیست. گاهی دشوارهها چنین پیچیده و متعدد میشوند كه به گوشت و پوست مردم میرسند و از سطح كلمهها و تحلیلها خارج میشوند. آنچه مهمتر است، تصمیمگیری از سنخ حیاتی در این شرایط است. سیاست عرصه تصمیمگیری است و در هر شرایطی از سیاستگذاران انتظار میرود، تصمیم بگیرند. اما گاهی تصمیمها از سنخ تصمیمهای متعارف فراتر میروند و به تصمیمهای حیاتی بدل میشوند، یعنی تصمیمهایی كه قرار است نحوه مواجهه با امور را از بنیاد دگرگون كند و ما امروز در چنین شرایطی به سر میبریم. این جنس تصمیمگیریها اصولا دشوار است. نظامهای ایدئولوژیك و برآمده از یك میراث انقلابی به نحو اولی دچار مشكل میشوند. همه انقلابهای جهان چنین هستند. همیشه با وعده مجموعهای از آرمانها و چشماندازهای بلند به صحنه میآیند. اما متخصصان علوم انسانی میدانند كه خیرات و مطلوبات بشری یكجا با هم جمع نمیشوند. تامین هر خیری، بخواهیم یا نخواهیم، به معنای آسیب زدن به خیر دیگر است و ما نمیتوانیم در این عالم همه مطلوبها را جمع كنیم.
نظامهای سیاسی ایدئولوژیك با سبدی از مجموعه خیرات به صحنه میآیند، اما مجموعهای از عوامل اعم از حوادث و محدودیتهای تاریخی و شرایط كارگزاران و خصلتهای روانشناختی آنها و شرایط اجتماعی و… در عمل سبب میشود كه خیری در محور قرار بگیرد و خیرات دیگر به حاشیه برود و این بعدا اسباب دردسر میشود. آنچه طی 4 دهه اخیر در محور قرار گرفت، استقلال ایران از نفوذ بیگانگان بود. این اتفاق هم افتاد كه البته مبارك است. اما چنانكه گفته شد پیشبرد یك خیر، با پیشبرد خیرات دیگر سازگار نیست. آنگاه این كارگزاران همان اندازه كه در جهت این خیر انسانی عمل میكنند، خیرات دیگر نظیر عدالت و آزادی و … را به حاشیه میرانند و به تدریج آپاراتوس دستگاه سیاسیشان در چارچوب همین خیر پیش میرود و مرزبندی میشود. امروز شرایط بحرانی است. امور اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بینالمللی با هم جمع شدهاند، اما همه چیز در یك دوگانه مقاومت و تسلیم جمع شده است. این دوگانه حاصل تجربه 4 دهه گذشته است. گویی گریز و گزیری از این دوگانه نداریم و آنگاه این دوگانه احساس بنبست پدید میآورد و تصمیمگیری را دچار بحران میكند.
در عمل اما شاهدیم كه هر دو اینها اصالتی ندارند، گاهی مقاومت برای گروههایی به دكانی بدل میشود و الگوهای وادادگی نیز برای گروههای دیگری به دكان دیگری بدل میشود، زیرا گویا اصلا مساله این نیست و مشكلات وقتی از سطحی پیچیدهتر میشوند، مساله چیز دیگری است، اما محدودیت دستگاههای ایدئولوژیك و رتوریكی كه در سطح سیاسی به راه افتاده، افقها را محدود و تصمیمگیری را غیرممكن كرده است. شاید یكی از كارهای اساتید علوم سیاسی (از جمله در این سمینار) گشودن این محدودیتهای رتوریك و ایدئولوژیك است. لازم نیست ما بین مقاومت و تسلیم یكی را انتخاب كنیم، ما میتوانیم در باغ خیرات سیاسی بگردیم و خیرات دیگری را برگزینیم. ما در چهار دهه اخیر در پرتو این خیر كه البته خیر بوده، مشكلات بسیاری را انباشت كردهایم، لازم است در باغ خیرات سیاسی تفرج كنیم و خیرات دیگری را برگزینیم. كاستیهایی كه در این چهار دهه داشتیم را از فضای سیاسی و اجتماعی كشور بزداییم. مثلا آیا ما نمیتوانیم بین دوگانه مقاومت و تسلیم، خیراتی چون صلح را برگزینیم؟ ما سالهاست به چیزی به اسم صلح و همزیستی فكر نكردهایم، هم در صحنه داخلی خسارتهای فراوان دادهایم و سبب شدیم انقلابی كه حقیقتا صدای كل جامعه بود، این خصلتش را از دست بدهد و قدرت نمایندگی كل را نداشته باشد و هم در صحنه بینالمللی از خودمان چهرهای ساختهایم كه همیشه قابل دفاع نیست. امروز بوی جنگ از حلقوم فاشیستترین محافل جهانی از ترامپ تا نتانیاهو میآید. آنها از شعلهور شدن آتش جنگ در این منطقه بهرههای فراوان میبرند. حقیقتا افق شكافترین شعار و خیر سیاسی در شرایط امروز، هم در صحنه داخلی و هم در صحنه جهانی، صلح و همزیستی ملی و بینالمللی است. چه اشكال دارد كسانی كه سرداران دفاع و مقاومت بودند به سرداران صلح و همزیستی هم بدل شوند. انقلابیون و تصمیمگیران بزرگ در صحنه سیاسی كسانی هستند كه قدرت این چرخشها را در صحنههای جهانی دارند، بدون اینكه حقیقتا معنایش تسلیم باشد. امروز ما هم در پرتو ایدئولوژی مقاومت و هم در پرتو ایدئولوژیهایی كه با هر نام تسلیم را پیش میبرند، خسارت میبینیم و دچار بنبست هستیم. چرا تصمیم حیاتیمان را حول و حوش یكی از میوههای شیرین سیاست كه به محاق رفته یعنی صلح و همزیستی برقرار نكنیم؟ اگر چنین چرخشی انجام دهیم، از بسیاری از شروری كه امروز در پرتویش قرار گرفتیم، خود، مردم و مردم منطقه را خلاص خواهیم كرد.
دبیر علمی همایش
***
رخداد آینده
محمدرضا تاجیك
هگل میگوید: همه چیز به فهمیدن و بیان كردن منوط است. به تاسی از هگل باید بگوییم همه چیز به دیدن، شنیدن، فهمیدن و گفتن ما در شرایط كنونی مربوط است. ما امروز هم باید در مورد امر واقعی جامعه و هم امر واقع جامعه سخن بگوییم. از دو رخداد آینده صحبت میكنم، یكی رخدادی كه در كار آمدن است، به تعبیر دریدا در راه است، رخدادی كه نشانهها و ردپاها و سایههایش در اینجا و اكنون ما حاضر است، اما حضور تام و تمامهاش موكول آینده است، دومی رخدادی كه از همه جا و هیچ جا نازل میشود و رد و سایهای ندارد و شبحوار حادث میشود و بنیانها را فرو میریزد، بیآنكه قابلیت پیشبینی داشته باشد، به تعبیر بدیو یك رخداد و به تعبیر لكان یك امر واقع (the real) است.
آنچه بین این دو رخداد آینده مشترك است را لكان خطر یا تهدید نامیده است. این هر دو رخداد آینده با خطر همراه هستند و غولآسا و هراسناك، به شكل یكدیگری تام و تمام جلوه میكنند و تمام بنیانها و شیرازههای نظم فكری و نمادین و زبانی و گفتمانی و ایدئولوژیك و سیاسی ما را با چالش مواجه میكنند. این خطری است كه باید از این رخدادهای آینده انتظار داشته باشیم.
این دو رخداد، وضعیت را به ناوضعیت بدل میكنند. وضعیت به بیان بدیو، در شرایطی كه امر كثیر به امر واحد و یگانه تبدیل میشود، سامان میگیرد. امور كثیر، همنشینی و جانشینی مییابند و در زنجیره قرار میگیرند. اما ناوضعیت شرایطی است كه این تكثر، آنارشیك است و سامان را به هم میریزد و واقعیتها را تهی و گسلهای گسلندهای را فعال میكند كه بنافكن و شالودهشكن هستند. رخداد دوم از نمادین شدن و تبیینپذیر شدن میگریزد و دفعتا حاصل میشود، بیآنكه قابلیت تخمین داشته باشد. شكلی از آن را در دیماه 96 شاهد بودیم. ما در آینده رخداد نوع دوم را به اشكال گوناگون تجربه میكنیم اما از نشانههای در راه وقوع رخداد نخست را میتوان فهمید. گاهی تدبیرهای ما انعكاسی عمل میكنند و خود جزیی از مشكل میشوند. ما در شرایط كنونی با یك وضعیت تروماتیك به لحاظ روانكاوی مواجه هستیم. در وضعیت تروماتیك، امری از درون و برون روح و روان و احساس و اعتقاد و باورهای یك جامعه را مورد هجمه قرار میدهد و از تعادل و انسجام خارج میكند. انسانها در شرایط تروماتیك از برقراری رابطه منطقی و معنایی با پدیدهها قاصر هستند. امروز عوامل بسیاری روح و روان جامعه را آزار میدهد. تا جایی كه شاهد حركت «ریتروتوپیایی» هستیم، یعنی یافتن یوتوپیا در گذشته. این نوعی نوستالژی گذشته را در روح و روان جامعه ایجاد میكند و وضعیت مساعدی نیست. اما این وضعیت تروماتیك با وضعیتی آپورایی همراه است، شرایطی كه در آن راه برونرفت یافت نمیشود و تصمیمگیری و تدبیر غیرممكن میشود و آنچه به عنوان نوشدارو تزریق میشود، بر بیماری میافزاید و خود تدبیر معضلآفرین میشود.
نوعی احساس فقدان هم به این وضعیت افزوده میشود. جامعه ما هر روز بیشتر احساس مهجوری و بیگانگی و نارضامندی میكند. سوبژكتیویته انسان ایرانی امروز منفی است، یعنی تعادلی میان ذهنیت و عینیت او وجود ندارد. ممكن است كسی بورژوا باشد، اما احساس میكند پرولتاریاست. این احساس روح و روان جامعه را آزار میدهد. وضعیت دیگر جامعه ما ناباروری و سترونی است. دیری است كه گفتمان مسلط و سایر جریانات مفاهیم جدیدی پدید نمیآورند و گویی در جایی از تاریخ ایستادهایم. اندیشه و گفتمان جدیدی پدید نمیآید و صاحبان و پدیدآورندگان گفتمان ما دیری است كه خوابیدهاند. این امر شكافی میان تغییر و تدبیر ایجاد كرده است. تغییرات عینی ما با سرعتی فزاینده صورت میگیرند، اما تدبیرات و تصمیمات ما در بهترین حالت بسیار كند پیش میروند.
وضعیت دیگر بیكفایتی «كفایت نمادین» به تعبیر ژیژك است. یعنی دیگریهای بزرگی كه تولید ارزش و اسطوره و معنا و سبك میكردند، دیگر كفایت پیشین را ندارند. این وضعیت نمادین اعم است از فرهنگ، زبان، ایدئولوژی و… در این وضعیت مشروعیت گروههای مرجع زیر سوال میرود و كفایتشان در شكلدهی به افق معنایی انسانها، از دست میرود. همچنین شاهد وضعیت تعلیق و انحلال هستیم. آنچه در دهههای پیشین آتشفشان معنا بودند، به سردی گراییدهاند. حتی شاهد نوعی تعلیق مردم از سوی عدهای هستیم. در كنار اینها «وضعیت فترت» داریم. این وضعیت به تعبیر گرامشی، دورانی برزخی است كه در آن قدیم در حال احتضار است و جدید هنوز متولد نشده است. در این دوران بسیاری از جریانهای كاذب، حقیقتنما میشوند، به صورت روزافزون سر بر میآورند و روح و روان جامعه را مشغول خود میكنند، به تعبیر بودریار یك «حاد واقعیت» ایجاد میشود كه ذیل آن امكان تشخیص امر واقعی و حقیقی برای انسانها دشوار و سخت میشود.
همچنین شاهد یك خمودگی در بالا و شیزوفرنی در پایین هستیم. افراد بیشتر نق میزنند تا راهی بگشایند. كسانی كه در بالا هستند، در نقش اپوزیسیون ظاهر میشوند و در پایین نیز افراد در محدودهای قرار نمیگیرند و حصارشكنی كرده و فرای حصار امر بدیع و نو ایجاد میكنند. یك فضای فرانكشتاینی هم در جامعه ما در حال شكلگیری است، یعنی وضعیتی كه در آن سوژههایی كه فرزندان این شرایط هستند بر پدران خود میشورند. این حالت باعث شده كه امكان رمزگذاری افراد و جریانها از سوی سیاستگذاران غیرممكن شود. همواره بیرون قاب ارزش افزودهای هست كه تولید معنا میكند.
وضعیت دیگر جامعه ما نوعی استیضاح ستیزشگرانه خود است. یعنی مشابه وضعیتی پدید آمده كه به تعبیر ژان پل سارتر، دیگری به دوزخ بدل میشود، افراد خودشان یكدیگر را استیضاح و محكوم میكنند. یعنی در پدید آمدن این وضعیت، همه نقش دارند و امكان گریز از خود وجود ندارد. همچنین در جامعه ما به تعبیر روانشناختی، وضعیت سادومازوخیستی و پارانویایی و هیستریك نیز مشهود است. یعنی گویی نوعی جنگ علیه همه در حال شكلگیری است و عدم تحمل انسانها نگرانكننده است. نوعی خودآزاری و حذف و طرد یكدیگر در جامعه ما مشاهده میشود.
این وضعیتها ردپاهایی هستند كه اگر تمهید و تدبیری پیرامونشان صورت نگیرد، باید منتظر رخداد بزرگ از نوع اول باشیم. البته رخداد دوم چنانكه گفتم، پیشبینیناپذیر است و به قد و قامت نظری در نمیآید. اما در یك وضعیتشناسی، این وضعیتهای گوناگون با هم تجمیع و تداخل مییابند و اگر با وضعیت بیرونی جمع شوند، میتوانند بسترساز یك رخداد بزرگ در جامعه ما باشند. تدبیرگران منزل نباید اجازه تجمیع و تعمیق چنین وضعیتهایی را دهند، در غیر این صورت تدبیر بسیار مشكل و سخت خواهد شد.
اما تخمین من از آینده چگونه است؟ به نظر من در شرایط كنونی اگر روندها و وضعیتهای جامعه به همین صورت بدون تدبیر باقی بماند، به سمت ناوضعیتی كه خواهم گفت، حركت میكنیم. جامعه به اجتماع بدل میشود و نوعی اتمیزه شدن و فردیت جای روح جمعی را میگیرد. البته من معتقدم كه ما كماكان در وضعیت ماقبل امر ملی به سر میبریم و در نتیجه فضاهای گروهی و قبیلهایمان بر مصالح ملی ارجح است. اما همین تفرد ما در شرایط كنونی افزونتر میشود. یعنی از جمعبودگی به سمت فردبودگی میرویم و نوعی خود اكسپرسیونیستی در جامعه امروز ما شكل میگیرد. همچنین شاهد عبور آهسته از سیاست مرسوم و مالوف به سمت اقتصاد هستیم. یعنی در آینده ابرمولفهای كه در جامعه ما عمل میكند و به تقاضاها و میلها و كنشها و واكنشها شكل میدهد، بیش از سیاست، اقتصاد است. همچنین شاهد حركت از هویت به پساهویت خواهیم بود. هویتها به تعبیر دریدا هیبردی و اختلاطی و چهل تكه میشوند. همچنین از یوتوپیا به رتروپیا گذر خواهیم كرد، یعنی ایدهآل را به جای آینده در گذشته جستوجو میكنیم. از حالت لذت به تعبیر روانكاوی به «ژوئیسانس» (كیف) حركت میكنیم، یعنی لذتها از حالت نرمال خارج میشوند و حالتی یله و رها ایجاد میشود و نوعی بیهنجاری و آنومی شكل میگیرد. نوعی گذر از شریعت مرسوم به طریقت میان قشرهای وسیع جامعه شكل میگیرد. نوعی صوفیگریهای حتی سرخپوستی و هندی و متالیزم و هوی متالیزم در جامعه میان جوانان رشد مییابد. از ایدئولوژیگرایی عبور و به سمت كلبی مشربی حركت میكنیم. از آرمانگرایی به سمت واقعگرایی حركت میكنیم. سیاست هم حالت یوتوپیاییاش را از دست میدهد. زندگی روزمره و سیاست روزمره تفوق مییابند… به نظرم نوعی عبور از فلسفهبافی به زندگی در جامعه ما رخ میدهد. به تعبیر دلوز نخست زندگی كن و بعد فلسفه بباف. نهایتا از روشنفكر عام عبور میكنیم و به روشنفكر خاص به تعبیر فوكو میرسیم؛ روشنفكرانی كه نمیخواهند تمام مشكلات جامعه را حل كنند و تمركزشان را بر مسائل خاص میگذارند.
با تعبیری از دریدا تمام میكنم. معروف است كه سیاست علم ممكنات است، دلوز و دریدا میگویند سیاست علم ناممكنات است، یعنی جایی كه امكان تدبیر و تصمیمی وجود ندارد، اگر امر ممكنی را خلق كردی، سیاستورزی. آنجا كه امكان وجود دارد كه همه تصمیم میگیرند، جایی سیاست معنا مییابد كه تدبیر و تصمیم قفل میشود. ما امروز بیش از هر زمانی نیازمند سیاستورزی و سوژههای سیاسیای هستیم كه بتوانند شرایط را فهم كنند. به تعبیر بودا، امروز ما چیزی است كه دیروز اراده كردیم. آینده ما نیز موضوع اراده ماست و نه پیشبینی ما. اراده زندگی بهتری برای فرزندان و این مرز و بوم داشته باشیم.
***
راه برونرفت از بحرانها چیست؟
در ضرورت اصلاح ساختاری
سعید مدنی
من وضعیت كلیدی در تحلیل خود را بحران میدانم. در علوم اجتماعی بحران را به اشكال گوناگون تعریف میكنند و انواعی از بحران را برشمردهاند، مثل بحران هویت ملی، بحران مشروعیت سیاسی، بحران نفوذ (عدم توانایی سیستم در برخی حوزههای اجتماعی و سیاسی)، بحران مشاركت، بحران همبستگی و بحران توزیع. مجموعهای از این بحرانها، شرایط را وخیمتر میكند. تعریف من از بحران این است: اختلال عمدهای كه كل سیستم را از كار بازداشته، سازمان را با اشكالهای عمدهای روبهرو میكند و با ایجاد خطر برای بقا و حیات سازمان باید تلاش جدی به عمل آید. یعنی ساختارها امكان حل مسائل و مشكلات را از طریق راهكارهای جاری ندارند و بنابراین نیازمند اصلاحات عمده و ساختاری هستند.
در وضعیت بحران همه انتظار خطری پیشرو را دارند و شاهد فقدان قطعیت هستیم و امكان تصمیمگیری وجود ندارد. توافق در گروهی كه برای عبور از بحران تصمیمگیری كنند، وجود ندارد. در شرایط بحرانی اهداف مطلوب یا هدفهای عالی نظام سیاسی تهدید میشود و شرایط اضطراری وجود دارد، در حالی كه اتخاذ تصمیم دشوار است. همچنین در شروع بحران وضعیت غافلگیری وجود دارد. بحران یك نقطه نیست، یك فرآیند است كه ممكن است دایما تكرار شود. شروع بحران نقطهای است كه سازوكارهای موجود امكان حل مشكلات را ندارد، اختلال بینظمی حاصل از این ناتوانی در تصمیمگیری افزایش مییابد و نظامها موفق به مهار آنها نمیشوند و نظام مستقر قادر به انطباق خود با شرایط جدید نیست و به طور معمول مقاومت میكند. مقاومت باعث میشود كه گروههای سیاسی و اجتماعی مختلف دنبال راهحل برای مشكلات باشند. بنابراین ما با چرخهای از بحران مواجهیم.
بحران به یك وضعیت واحد اطلاق نمیشود و از این حیث میتوان از گونهشناسی و گستردگی بحرانها سخن گفت. بحرانها میتوانند در سطح محلی، منطقهای، ملی و فراملی رخ بدهند. مشكلات ما عمدتا بحران در سطح ملی و فراملی است، اگرچه بحرانهای منطقهای مثل بحران آب و بحران خشكسالی جنوب كشور و بحران قومیتها در برخی مناطق را دارند، اما وجه عمده بحران ما ملی و فراملی است.
درباره منشأ بحران دیدگاههای مختلفی مطرح شده است. یك منشأ آن سیاستگذاران و نوع برنامهریزی آنهاست. برخی عوامل اجتماعی مثل شكافهای قومی و جنسیتی و اقتصادی نیز در این امر دخیل هستند. البته این دسته دوم متاثر از منشأ نخست یعنی سیاستگذاری هستند. همچنین از عوامل طبیعی نیز باید سخن گفت، مثل بحران آب كه البته باز متاثر از عوامل دسته اول هستند. اما برخی بحرانها را از حیث گونههای بهروز دستهبندی میكنند: بحرانهای فوری، بحرانهای تدریجی و بحرانهای متوالی. به نظر میرسد شرایط كنونی ما وضعیت اخیر است، یعنی در طول زمان و در مقاطع مختلف با مجموعهای از مسائل مواجه هستیم كه هر یك به یك بحران بدل میشوند. بحرانها از حیث شدت نیز تقسیمبندی شدهاند: بحرانهای متعارف (قابل پیشبینی و كنترل)، بحرانهای غیرمنتظره (تا حدودی میشود كنترل كرد) و بحرانهای سركش و دیرمهار (مداخله در آنها ممكن اما دشوار است) و بحران بنیادین (آخرین مرحله تداوم و تجمیع بحرانها).
بحرانها از جهت قابلیت پیشبینی و پیشگیری به دو دسته كم یا زیاد دستهبندی میشوند، مثلا بحران اقتصادی چون تدریجی صورت میگیرد، قابلیت پیشگیری دارد، اما یك بحران منطقهای قابلیت پیشگیری كمتری دارد. همچنین بحرانها از حیث قابلیت تاثیر بر وضعیت موجود متفاوت هستند. بنابراین از جهت تاثیر و قابلیت پیشبینی با این دو دسته مواجه هستیم: 1. بحرانهای غیرمنتظره: قابلیت پیشبینی كم و میزان تاثیر كم 2. بحرانهای بنیادین: قابلیت پیشبینی زیاد و میزان تاثیر زیاد.
از جهت شدت هر قدر بحرانها به سطح ملی نزدیكتر شوند، تاثیرات و پیامدهای بیشتری دارند، مثل بحران ركود و تورمی موجود و بحران فساد كه كنترل آن بسیار دشوار است. در یك ارزیابی نهایی هشت وضعیت احتمالی برای بحرانها متصور است كه سادهترین آنها بحران اداری و آخرین سطح آن بحران بنیادین است. به نظر میرسد كه ما در سطوح بالای این طیف قرار داریم. با این تصویر چشماندازی از بحران موجود را ارایه میكنم. در تصویری كه دكتر بشیر از سه دهه بعد از انقلاب ارایه داده، در دهه اول (1360) بحرانی وجود نداشته است، در دهه دوم (1370) در حوزه نفوذ و توزیع بحران ایجاد میشود، در دهه سوم (1380) دامنه بحرانها گسترش مییابد و مثلا بحران هویت و نفوذ و بحران توزیع خودش را نشان میدهد.
ارزیابی من این است كه در دهه چهارم (1390)، علاوه بر اینكه بحرانهای فوق تداوم یافته، بحران مشروعیت و بحران مشاركت نیز اضافه شده است. این بحرانهای اخیر در واقع حاصل تجمیعی از بحرانهای مذكور است. به نظر من در صورت ادامه وضعیت موجود این بحرانها خود را در انتخابات سال آینده نشان میدهند. همچنین شاهد توالی بحرانها در جامعه جنبشی هستیم، جامعه جنبشی، جامعهای است كه نارضایتی تبدیل به اعتراض میشود. اما آیا خروج از این بحرانها ممكن است؟ وقتی بحرانها به بحران بنیادین نزدیك میشود یا اصلاح ساختار ضرورت پیدا میكند. یعنی ما نیازمند اصلاحات جدی و ساختاری هستیم. علل این بحرانها را میتوان به علل اصلی، بازدارنده و زمینهای بازگرداند. اما بیش از همه باید بر علل اصلی متمركز شد. در حال حاضر بحران موجود مجموعهای از علل داخلی است كه به ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و علل خارجی بازمیگردد. البته مشكل این است كه علل خارجی توسط علل داخلی تشدید میشود. برای رفع بحران راهحل اصلاح ساختار سیاسی و ساختار اجتماعی است. هر دو این اصلاحات نیازمند تصمیمات كلان است. اصلاح ساختار به معنای اصلاح ساختار قدرت موجود است كه باید در نهادها صورت بگیرد. در غیر این صورت با وضعیتی مشابه ساختمان پلاسكو مواجه هستیم.
جامعهشناس
***
معضلات شش گانه اقتصاد سیاسی در ایران امروز
حلقههای معیوب زنجیره
محمد مالجو
تا چند سال پیش در رسانههای رسمی در ارتباط با ایران به كار بردن تعبیر بحران دشوار بود و غالبا از تعبیر چالش یاد میشد و وقتی چالشها گسترده میشدند، از آنها با عنوان ابرچالش یاد میشد. امروز در بسیاری از مسائل كشور نمیتوان بحثی در ارتباط با مسائل ایران كرد و واژه بحران را به كار نبرد. بحران تجربه زیسته جمعی ما شده است. تا جایی كه به حوزه اقتصاد بازمیگردد كه البته به حوزههای دیگر نیز مرتبط است، شش بحران كلیدی داریم كه سایر بحرانهای دیگر دستكم در حوزه اقتصادی و تا حد زیادی در حوزههای اجتماعی و فرهنگی، محصول این بحرانهای ششگانه هستند. من این بحرانهای ششگانه را از نحوه كاركرد اقتصاد ایران و مشخصا برگرفته از یك چارچوب تحلیلی مشخصا درباره اقتصاد ایران استخراج كردهام. در خلال بحث به آن چارچوب تحلیلی نمیپردازم و فقط در سطح انتقال معنا به آن اشاره میكنم. چارچوب تحلیلی بحث من زنجیره انباشت سرمایه در اقتصاد ایران است. اگر در اقتصاد ایران كه از نگاه من نوعی نظام سرمایهداری است، چرخ انباشت سرمایه به خوبی نچرخد، رشد اقتصادی كم میشود، شاخصهای سلامت اقتصادی مثل بیكاری كم، تورم پایین، رشد اقتصادی، نابرابریها و … رو به وخامت میگذارد كه در نهایت بازتاب همه آنها كاهش كیفیت زندگی در میان جمعیت است. بنابراین زنجیره انباشت سرمایه لنزی است كه كیفیت و سطح زندگی و مسائل مشتق از این قضیه را توضیح میدهد. این زنجیره 6 حلقه دارد. نحوه تحقق هر یك از این حلقهها، بحران مشخصی را در اقتصاد ایران رقم زده است.
1- بحران تمركز ثروت
اقلیتی صاحب منابع اقتصادی شوند كه كارگزار سرمایهگذاریها شوند، اعم از بخش دولتی، شبهدولتی یا خصوصی. در این حلقه شاهد تمركزیابی منابع اقتصادی در دستان اقلیتی از اعضای جامعه به زیان اكثریت آن هستیم كه از راه تولید كالاها و خدمات به وقوع نمیپیوندد و از سازوكارهای دیگری امكانپذیر میشود. در اقتصاد ایران نحوه خلق نقدینگی و تورمی كه ایجاد میكند و بازتوزیع ناخواسته آن در جامعه یكی از این راههاست، خصوصیسازیها كه از سال 1370 شروع شد، ساز و كار دیگری است. به همین قیاس میتوان از نحوه توزیع تسهیلات در شبكه بانكی، فساد اقتصادی در بدنه دولت، الگوی مالیاتستانیها، الگوی توزیع مخارج دولت، عقبنشینیهای دولت از اجرای وظایف خودش آنگونه كه در قانون اساسی در زمینههای بهداشت، درمان، سلامت، آموزش عالی و كالاییسازی این سپهرهای دیگر مقرر شده، سخن گفت. با این مجموعه از ساز و كارها در ایران به طرزی بیسابقه اقلیتی غالبا هر چه نزدیكتر به هستههای سیاسی به زیان اكثریت منابع اقتصادی، ثروت، ابزار تولید و… را در دستان خودشان متمركز كردند. بحران حاصل از این نوع تمركزیابی بیسابقه منابع اقتصادی در دستان اقلیت، مشخصا بحران نابرابری در مصرف، درآمد و ثروت خانوارهاست كه در ایران معاصر به سطح بیسابقهای رسیده است.
2- بحران اختلال در بازتولید اجتماعی نیروی كار
اقلیت مذكور اگر قرار باشد وارد فعالیت اقتصادی شود، اولا به نیروی كار و ثانیا به انواع ظرفیتهای محیط زیست به عنوان دو عامل تولید نیاز دارد. حلقه دوم به نیروی كار ارتباط دارد. هر چه دسترسپذیرترسازی و ارزانترسازی این دو عامل تولید (نیروی كار و ظرفیتهای محیط زیست) در حلقههای دوم و سوم زنجیره انباشت سرمایه رخ میدهد. در حلقه دوم رابطه قدرت میان انسان و انسان است، میان نیروهای كار و كارفرمایان است. در ایران خصوصا در سالهای پس از جنگ هشت ساله این رابطه قدرت به طرز بیسابقهای به زیان كارگران و به نفع كارفرمایان رقم خورده است، خصوصا از رهگذر 5 سیاست دولت ساخته: 1- موقتیسازی قراردادهای نیروی كار 2- ظهور شركتهای پیمانكاری تامین نیروی انسانی 3- خروج بخشهای وسیعی از نیروی كار از شمول قانون كار 4- تعدیل نیروهای انسانی دولت خصوصا از اشلهای پایین شغلی و 5- رویكرد تشكلستیزانه همه دولتهای پس از انقلاب در ارتباط با هویتهای جمعی نیروهای كار. این 5 سیاست رابطه قدرت میان نیروی كار و كارفرمایان را به نحوی تغییر داده كه امروز نیروهای كار (وسیعتر از طبقه كارگر) واجد حداقلهایی از توان چانهسازی در محل كار و بازار كار نیستند؛ به عبارت دیگر این رابطه قدرت بین كارگران و كارفرمایان شرایط كاری كارگران را تعین میبخشد، یعنی مولفههایی مثل دستمزد، ایمنی محل كار، امنیت شغلی، شرایط اسكان، شدت كار، میزان فراغت، ساعات كار و … بنابراین حلقه دوم یعنی كالاییسازی نیروی كار و بیارادهتر كردن صاحبان نیروی كار در اقتصاد ایران در كنار سایر عوامل موجب بحران اختلال در بازتولید اجتماعی نیروی كار شده است؛ به عبارت دیگر بخشهای وسیعی از خانوارها (60 درصد جامعه به تخمین من) ناتوان از این هستند كه متناسب با استانداردهای تاریخی در زمینه بهداشت و درمان و سلامت و آموزش و فراغت و… نیروی كار خودشان را بازتولید كنند.
3- بحران تخریب فزاینده محیط زیست
حلقه سوم هرچه دسترسپذیرترسازی و ارزانترسازی ظرفیتهای محیط زیست است. اینجا رابطه قدرت بین انسانها با میانجی طبیعت مطرح است. یعنی بحث بر سر این است كه انسان تا چه اندازه قدرت و توانایی دارد طبیعت را متناسب با امیال خودش دچار تغییر كند: آب، فضای عمودی شهرها، خاك، معادن و سایر ظرفیتهای محیط زیست كه عامل اصلی تولید در هر جایی هستند. این اعمال قدرت انسان بر طبیعت به میانجی حقوق مالكیت بر ظرفیتهای محیط زیست به وقوع میپیوندد. در اقتصاد ایران در سالهای پس از انقلاب سه نوع حقوق مالكیت بر ظرفیتهای محیط زیست بهشدت انبساط پیدا كردند و یك نوع دیگر از حقوق مالكیت بر ظرفیتهای محیط زیست كه البته پیشاپیش نیز سهم بالایی نداشت، سهم ناچیزش را از دست داد. مشخصا حقوق مالكیت خصوصی بر ظرفیتهای محیط زیست انبساط پیدا كرده است، حق تصرف دولتی بر ظرفیتهای محیط زیست در فقدان یك جامعه محیط زیست آگاه، بهشدت منبسط شده است، حق مالكیت وقفی بر ظرفیتهای محیط زیست بهشدت گسترش یافته و حق مالكیت تعاونی كه پیشاپیش نیز سهم چندانی نداشت، همان سهم ناچیز را از دست داده است. با انبساط این سه نوع حقوق مالكیت (خصوصی، دولتی و وقفی) نوع خاصی از اعمال قدرت انسانها در این سرزمین بر ظرفیتهای محیط زیست، یعنی نحوه تحقق سومین حلقه از زنجیره انباشت سرمایه، بحران تخریب فزاینده محیط رقم خورده است.
در سه حلقه بالا رابطه بیناطبقات (طبقات فرادستتر و فرودستتر) مطرح است. طبقات فرادست توانستهاند نه از راه تولید كالاها و خدمات، منابع اقتصادی را در دستان خود متمركز كنند و اكثریتی كه عمدتا در قالب نیروی كار ظاهر میشوند و این تمركزیابی به زیان آنها صورت گرفته، در قبال آن اقلیتی كه در قالب كارفرما تجلی مییابند، در خصوص شرایط كاری خود هرچه بیقدرتتر شدهاند. اقلیت كارفرما نیز در نقش صاحبان حقوق مالكیت (خصوصی، دولتی یا وقفی) توانستهاند متناسب با منافع خود هرچه بیشتر بر ظرفیتهای محیط زیست اعمال قدرت كنند. اما سه بحران بعدی از نوع تحقق رابطه قدرت بین فرادستان و فرودستان شكل نگرفته، بلكه به نوع رابطه قدرت بین فراكسیونهای گوناگون طبقه سیاسی- اجتماعی- اقتصادی حاكم برمیآیند. یعنی رابطه درون طبقاتی مطرح است.
4- بحران تولید ارزش
چهارمین حلقه انباشت سرمایه بحث تولید ارزش (كالا و خدمات) است. در ایران نیروهای نامولد در سه بخش دولتی، خصوصی و شبه خصوصی، بر نیروهای مولد غلبه دارند. نتیجه بحران تولید ارزش است، یعنی بحران تولید كالاها و خدمات؛ به خصوص اگر نفت و مشتقات نفتی را كنار بگذاریم، كما اینكه بحرانهای دیپلماتیك در چند سال اخیر چنین كردهاند.
5- بحران تحقق ارزش
فرض كنیم در ایران كالا و خدمات در ایران به اندازه كافی تولید میشوند، اما آیا تقاضای موثر برای آنها هست؟ تا حد زیادی ما دچار بحران تحقق ارزش هستیم، یعنی كمبود تقاضای موثر برای كالاها و خدمات تولید شده درون اقتصاد ملی غیر از نفت و مشتقات نفتی. این بحران به سهم خود در زنجیره انباشت سرمایه گسستگی ایجاد میكند.
6- بحران انباشتزدایی
این بحران محصول نحوه تحقق انباشت مجدد سرمایه است. فرض كنیم اقلیتی كه نیروی كار و محیط زیست را به خدمت گرفته و تولید میكند، تقاضای موثر نیز دارد، مازادی را كه در پایان سال مالی به دست میآورد در اقتصاد ایران سرمایهگذاری مجدد نمیكند. در اقتصاد ایران توازن قوا درون فراكسیونهای طبقه سیاسی-اقتصادی- اجتماعی حاكم به گونهای است كه سرمایهبرداری از اقتصاد ایران همواره با فراز و نشیبهایی بر سرمایهگذاری غلبه داشته است. حاصل بحران انباشتزدایی در اقتصاد ایران است كه در حكم نوعی خونریزی ملی عمل كرده است.
این 6 بحران از دیرباز به درجات گوناگون به لحاظ ساختاری به شكل گرایش بالقوه در اقتصاد ایران وجود داشتهاند. اما در موقعیت كنونی است كه بالفعلشدگی آنها را در زیست روزمرهمان تجربه میكنیم، زیرا تا پیش از آن درآمدهای نفتی وجود داشت و تا حد زیادی كمبود تولید كالاها و خدمات را جبران میكرد. نقش این درآمدهای نفتی در چند ساله گذشته كمتر و كمتر شده و در نتیجه این بحرانها از وضعیت بالقوهای كه به لحاظ ساختاری در اقتصاد ایران داشتند، هر چه بیشتر به وضعیت بالفعل بدل میشوند كه در اوج خود بحران كنترلناپذیری اقتصاد ایران را بر حسب اینكه نوع عاملیتهای سیاسی و اقتصادی چگونه رقم بزنند، عمل میكنند. اگر وضعیت دیپلماسی خارجی به همین ترتیب بماند و بازنگری بنیادی در روابط بیناطبقاتی و درون طبقاتی بین طبقات سیاسی- اقتصادی- اجتماعی مسلط صورت نگیرد، آن قدر كه به نقش ساختارها بازمیگردد، امكان پیشبینی فروپاشی تمامعیار اقتصاد ایران با ضرباهنگی كه از آن اطلاع نداریم، بسیار زیاد است. اما اینكه امكان آن چقدر است، به نحوه نقشآفرینی انواع عاملیتها و فاعلیتها بازمیگردد كه در حوصله بحث فعلی نمیگنجد.
اقتصاددان
***
تاملی درباره دولت در ایران
بازگشت به نهاد نهادها
احمد گلمحمدی
بحث من صحبت از بحران به معنای متفاوتی است. من دشواره را تحت عنوان بحران دولت مینامم و علت وقوع آن را طرح میكنم و در نهایت از این بحث میكنم كه چه میتوان كرد؟ بحث من در نتیجه آسیبشناسی دولت در ایران از منظری نهادگرایانه در سه بخش است.
برای فهم بحران دولت در جمهوری اسلامی باید مشخص شود كه دولت چیست، بحران دولت چیست و بحران دولت در جمهوری اسلامی چیست. دولت دو شأن دارد، نخست در مقام نهاد و سپس در مقام نهاد نهادها. دولت در مقام نهاد، محصول زندگی اجتماعی است. در شكلگیری زندگی اجتماعی نابرابری و در نتیجه اعمال زور گریزناپذیر است. در نتیجه برای بقا و ارتقای زندگی اجتماعی باید این نابرابری و اعمال زور را نهادینه كرد. مهمترین وجه این نهادینه شدن، نهادینهسازی سیاسی است، یعنی سامان دادن زور در قالب دولت. از این منظر تاسیس نهاد دولت، در معنای وبری و نهادی، برای تضمین بقا و ارتقای زندگی اجتماعی از طریق ساماندهی اعمال زور است. یعنی دولت اعمال زور را از طریق انحصاری كردن و تعلیق و مشروط كردن آن به قانون سامان میدهد. از این منظر دولت نهادی قانوندار، قانونساز و قانونبان است. اما دولت نهاد نهادها نیز هست، زیرا لازمه تاسیس دولت به معنای نهادی فوق آن است كه بر فراز سایر نهادها نیز باشد.
اما بحران دولت در همین چارچوب به معنای ناتوانی فزاینده دولت در واداشتن اتباع به پیروی از قانون است، به عبارتی ناتوانی فزاینده دولت در جلوگیری از قانونگریزی و قانونستیزی است. البته این بحران نسبی است و هیچ دولتی در توانایی خود برای تامین قانون صددرصد عمل نمیكند. اما در طول چهار دهه گذشته توانایی دولت برای واداشتن اتباع به پیروی از قانون روزبهروز كاهش یافته است. هیچ ایرانی را نمیتوان یافت كه روزانه شاهد قانونگریزی و قانونستیزی نباشد. همه ما كمابیش قانونگریزی میكنیم. مصیبت اینجاست كه وجه عقلانی داستان وارونه شده، یعنی هزینههای پایبندی به قانون افزایش یافته و هزینههای ناپایبندی به آن كاهش یافته است!
اما چرا چنین شده است؟ نمیتوان از یك علت واحد سخن راند. اما از منظر نهادگرایانه عامل اصلی چنین اختلال فزایندهای، نوعی اختلال نهادی است. یعنی شاهد اختلال در فرآیند نهادینه شدن امر سیاسی یا قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی هستیم. خود این اختلال نهادی محصول یك بازتعریف ایدئولوژیك است كه در انقلاب رخ داد، یعنی بازتعریف ایدئولوژیك ماهیت و بر اساس آن اهمیت دولت. در آن بستر ایدئولوژیك كه از سوی نخبگان فكری و روشنفكری و سیاسی از پیش از انقلاب صورت گرفت، دولت به گونهای بازتعریف شد كه شأن آن به عنوان نهاد و به عنوان نهادنهادها مختل شد. یعنی بازتعریف دولت به گونهای صورت گرفت كه گویی كار اصلی دولت قانونسازی و قانونبانی نیست. گویی ما اكراه داشتیم كه دولت را نهاد انحصاری اعمال زور بخوانیم و در نتیجه دولت شأن نهادیاش را از دست داد و ماهیت تاریخیاش كه از دل جامعه برآمده، مخدوش شد. در نتیجه دولت به جای اینكه خادم جامعه باشد، گویی مخدوم جامعه شد.
مهمتر از آن نه فقط به عنوان نهاد فراتاریخی مطرح شد، بلكه به عنوان یك نهاد مقدس همه دان و همه توان تعریف شد. روی دیگر سكه اصالتزدایی و اعتبارزدایی از جامعه بود، یعنی جامعه به گونهای تعریف شد كه گویی صغیر و فسادپذیر است. نتیجه این بازتعریف، مشروعیت بخش و بسترساز بازتعریف كارویژه متفاوتی از دولت شد. یعنی گویی كار دولت به جای اعمال انحصار زور مشروع، كار جامعه را انجام داد و به كار اقتصادی و فرهنگی و علمی و اخلاقی پرداخت. نتیجه آنكه كارویژه اصلیاش یعنی امنیت آفرینی از طریق قانونسازی و قانونبانی را از دست داد. در نتیجه دولت روزبهروز متورم شد و نتوانست كار خودش را بكند. یعنی دولت چابكی و چالاكی لازم را روزبهروز از دست داد. این باعث شد دولت روزبهروز توانایی واداشتن اتباع به پیروی از اراده خود را از دست بدهد و روزبهروز قانونگریزی افزایش یافت تا جایی كه امروزه میتوان از بحران شتابان دولت به این معنا سخن بگویم.
اما راهكار برونرفت از این بحران چیست؟ باید در دو سطح دولت را بازتعریف كنیم، یكی بازتعریف نهادی است. یعنی شأن اصلی به دولت بازگردانده شود. بعد از این اقدام باید بازتعریف سازمانی نیز صورت بگیرد. این كار بسیار دشوار است، زیرا وقتی دولت از آن ماهیت و اهمیت اولیهاش پایین آمد، شبكهای از منافع را شكل داد كه این شبكه منافع، هم به لحاظ سختافزاری و هم از نظر نرمافزاری چنان قدرتمند هستند كه هزینه هرگونه اقدام برای بازتعریف را چنان بالا ببرند كه كسی جرات به آن نكند. مگر اینكه بحرانهایی پدید آید و از این دقایق بتوان استفاده كرد.
استاد علوم سیاسی
***
بازسازی سیاست ایرانشهری؛چالشها، فرصتها و راهبردها
چارچوب گفتمانی خودمان
شروین وكیلی
بحث كنونی درباره دشوارهها یعنی بحران پیشرو و تصمیمهاست و در نتیجه گویی ارتباطی عقلانی میان این دو یعنی دشوارهها و تصمیمات برقرار است. شاید اختلال ناشی از شیوه اندیشیدن ما به آن دشوارههاست كه شیوه نظاممند، عینی و نقدپذیری نیست، یعنی شاید مشكل روششناختی است. بحث من از درون چارچوب نظری نظریه سیستمهای پیچیده (CST) صورت میگیرد. این نظریه بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد، در دهههای 1970 و 1980 بسیار مطرح بود، در دهه 1990 افول كرد و طی یكی، دو دهه اخیر بار دیگر بازسازی شده و مورد كاربرد است. آنچه من میگویم به شدت با ایدئولوژی مخالف است و پیشنهاد شیوهای برای پیكربندی مفهوم قدرت و ساختارهای برآمده از آن است كه در یك چارچوب عقلانی و علمی و عینی در یك شیوه روشمند رسیدگیپذیر انجام شود.
وقتی به مفاهیم علوم اجتماعی اعم از دولت و قدرت در مورد ایران زمین مینگریم، درمییابیم، برخی امور بدیهی و روشن است، اما به دلایلی نادیده و انكار میشود. نخست اینكه در ایران زمین به عنوان یك جغرافیا ما یك حوزه تمدنی داریم، یعنی با یك سیستم تكاملی درهم تنیده و پیوسته روبهرو هستیم كه بسیار دیرپاست. گسستها و پیوستگیهایی در آن وجود دارد. یعنی وقتی از دولت ایرانی سخن میگوییم، از یك ساختار تكامل یافته جامعهشناختی حرف میزنیم كه در یك بستر تمدنی شكل گرفته است. منابع در این زمینه بسیار است. با در نظر داشتن این نگاه، شیوه صورتبندی مساله پیشرو تغییر میكند.
در نظریه سیستمها این وضعیت را آشوب میخوانند. یكی از ویژگیهای آن این است، تغییرات كوچك به تحولات كلان منجر و رفتارها غیرخطی میشود. برای صورتبندی آشوب نیازمند یك دستگاه نظری است. بدون نگاه كردن به آن پیشینه تكاملی كه وضعیت موجود را ایجاد كرده، چنین امری غیرممكن است.
نگریستن به آن پیشینه دشوار است، زیرا با 5 هزار سال تاریخ و مساحتی حدود 10 میلیون مترمربع سر و كار داریم، قلمرویی كه الان شامل 30 كشور (واحد ملی مدرن) میشود. ما در 90 درصد این تاریخ 5 هزار ساله دولت آن هم از بزرگترین دولتهای روی زمین را داشتهایم كه مدارهای قدرت و سازوكارهایی برای تولید و بازتولید منابع داشتهاند. آن پیشینه به همراه مولفهای جدید یعنی موج مدرنیته منجر به وضعیت كنونی شدهاند. بنابراین شكی نیست كه باید مدرنیته را نیز شناخت و فهمید و بلعید و گوارد. اما اینكه تلاش كنیم هر آنچه الان داریم را با مفاهیم مدرن بفهمیم، ممكن است دچار اغتشاش مفهومی شویم.
برای مثال ما در ایران پیشینهای از دولت مدرن داریم كه به مشروطه بازمیگردد، اما پیش از آن نیز دولت داشتهایم. ساختار این دولت و شیوه تعریف قدرت باید شناخته شود، زیرا بسیاری از عناصر آن ادامه پیدا كردهاند. بنابراین فهم وضعیت امروز بدون شناسایی این پیشینه غیرممكن است و بسیاری از پرسشها به صورت عینی و دقیق پاسخ نیافته است. برای مثال دورهبندی تاریخ ایران به پیش و پس از اسلام، دقیق نیست، زیرا ساخت دولت در دوره عباسی همان ساخت دولت در دوره ساسانی است و مثلا خواجهنظام اگرچه درباره ساخت جدید خلافت حرف میزند، اما تمام ارجاعاتش به دولت در دوره ساسانی است. بنابراین برای دورهبندی دقیق باید به سطح پیچیدگی سازوكارهای تولید و توزیع قدرت توجه كرد.
تاریخ ایران زمین تاریخ تحول شكلی از دولت است كه این شكل از دولت در درون خودش رمزگذاری شده و به آن دستكم از دوره ساسانی به بعد ایرانشهری گفته میشده است. البته این بدان معنا نیست كه دولت محدود به این دوره تاریخی است، بلكه دولت از ابتدای كار پیش از آنكه دو تعبیر «ایران» و «شهر» (به معنای قدرت) شكل بگیرد، در ایران بوده است. این دولت ایرانشهری كه با فراز و نشیبهایی در طول تاریخ مواجه است، از ابتدا با یك صورتبندی دیگر از قدرت مواجه است كه شیوه مصری است، نوع دیگری از قدرت كه بعدا به دولت رومی بدل میشود. دولت روم حاصل وامگیریهایی سطحی از دولت ایرانشهری با استخوانبندی دولت مصری است. تاریخ سیاست در كشور ما، تاریخ كشمكش سیاست ایرانی و سیاست مصری است، كشمكش سیاست ایرانشهری با سیاست رومی. شكلی از سیاست رومی كه در دمشق در دوران معاویه با عنوان خلافت درونی میشود كه رمزگان ایرانی پیدا كرده است. ساختار و بروكراسی آن عین دولت روم است.
هدف من از طرح این مباحث این است كه نشان دهم ما میتوانیم از زاویه دیگری به پرسشهای پیشرو بنگریم و پرسش این است كه چرا ما الان اینگونه هستیم؟ از منظر این نگاه روشمند بسیاری از مشكلات پاسخ مییابد. پیشنهاد من شیوهای میانرشتهای یعنی شیوه سیستمی در برخورد با منابع است. از این منظر حتی میتوان ظهور بنیادگرایی داعش را توضیح داد. بدون درك این مفاهیم، نتیجه آشوب و اغتشاش نظری است. پیشنهاد من این است كه نیازمند تدقیق واژگان هستیم. این پرسشها پاسخ روشن علمی دارد كه چندان هرمنوتیك نیست و از دادههای تاریخی میتوان معنای مشخص آنها را یافت. راه دیگر مبارزه با اغتشاش مفهومی است كه خشونت گفتمانی و ابهام تولید میكند. نتیجه ابهام نیز مرزبندیهای غیرواقعی و نادیده گرفتن نقاط اشتراك و تمایز است. ما با اغتشاش در مفاهیمی چون منافع ملی و قدرت مواجه هستیم و راهحل رفع این ابهام، چیزی جز اندیشیدن در آن نیست. راهبردهای مهندسی شدهای كه مدام تجربه میكنیم، نتیجهای جز وضعیت فعلی ندارند. بنابراین پیشنهادم این است كه چارچوب مدرن را به عنوان یكی از سرمشقها در نظر بگیریم، چون این چارچوب یك پیكربندی گفتمانی قدرت در درون حوزه تمدنی اروپایی است، همچنان كه چارچوب كنفوسیوسی یك پیكربندی گفتمانی است. بنابراین وظیفه ما بحث از وضعیت ایران در چارچوب گفتمانی خودمان است.
پژوهشگر علوم اجتماعی
***
مشكل اصلی ما ایرانیان و گمانهزنی برای برونرفت از این وضعیت
جانبداری یا برابری؟
جواد حیدری
میكوشم از منظر تامس نیگل، فیلسوف سیاسی معاصر امریكایی و داگلاس نورث، اقتصاددان معاصر به مشكله ایران معاصر بنگرم. این دو متفكر از دو منظر متفاوت یكی از نظر فلسفی و نظری و داگلاس نورث از منظر تجربی و واقعیت محوری به یك دیدگاه مشترك میرسند. مساله اصلی سیاست از دید نیگل این است كه چگونه از جانبداری به برابری برسیم؟ و از دید نورث مساله این است كه چگونه از منظر حكومتی با دسترسی محدود به حكومتی با دسترسی باز برسیم؟
بزرگترین متفكری كه از منظر جانبداری به سیاست نگریست، تامس هابز بود. هابز معتقد بود كه انسانها اولا میل به بقا و ثانیا نفع شخصی دارند. او معتقد بود باید براساس این دو مولفه وضعیتی ایجاد كنیم كه به ثبات و امنیت برسیم. او به این منظور مساله حاكمیت را مطرح كرد. حاكمیت عنصری در تفكر هابز است كه میتواند نوعی هماهنگی میان نفع شخصی افراد پدید آورد. او همیشه بر دو عنصر مصالحه و توازن قوا تاكید میكرد. حاكمیت با توازن قوا ما را به یك آرمان بزرگ در سیاست میرساند كه امنیت است.
اما برای حركت از جانبداری به سمت برابری باید معنای برابری مشخص شود. برابری در طول تاریخ سه شكل و تجلی مهم دارد؛ نخستین تجلی مساله حقهاست. متفكر مدافع این دریافت از برابری جان لاك است. از دید لاك حق به انسانها شأن و مقام برابری اعطا میكند. از دید او این شأن و مقام برابر ما را از تعرض مصون میدارند. مهمترین متعرض حق از دید لاك دولت و سایر انسانها هستند. آرمان لاك آزادی بود، بنابراین به تعبیر اسكینر، هابز بنیانگذار امنیت با تاكید بر جانبداری بود و لاك مدافع آزادی با تاكید بر مصونیت بر حق بود. خود حق قید و بندی بر عمل است. در تصور دوم از برابری آرمان مهم سیاست فایده است. فایده در اندیشه سیاسی قدیم دو نیای اصلی دارد؛ یكی هیوم و دیگری جان استوارت میل و جرمی بنتام. از دید میل و بنتام ناظری دلسوز فرادست نشسته و انسانها را برابر درنظر میگیرد و بین شادكامی و تلخكامی انسانها جمع میزند، حاصل باید بیشترین شادكامی برای بیشترین افراد باشد. این فایدهگرایی در قرن بیستم مدافعان جدی چون پیتر سینگر و جاشوا گرین دارد. این متفكران هدف سیاست را بیشترین شادكامی برای بیشترین افراد میدانند. تصور سوم از برابری را نزد كانت و جان رالز میبینیم. در این تصور به جای یك ناظر از بالا كه شادكامی و تلخكامی افراد را محاسبه میكند، باید نوعی همذات انگاری صورت پذیرد. از دید ایشان باید فوری-فوتیترین نیازهای محرومترین اقشار جامعه را دریابیم. این دیدگاه میان نیازهای افراد مختلف سلسله مراتبی ایجاد میكند و اولویت را به فوری-فوتیترین نیازهای اقشار جامعه میدهد. بر این اساس رالز همواره به فوری-فوتیترین نیازهای این اقلیت خاص بر لذت و شادكامی اكثریت دیگر اولویت میداد. این معضل مهمی در سیاستگذاری است، یعنی دعوای میان فایدهجویی و برابری طلبی رالزی.
در ایران كنونی به نظر میرسد جنبه انتصابی حاكمیت به دنبال امنیت براساس مدل هابز است. حتی سكولارها در ایران امروز از این امنیت دفاع میكنند، اما جنبه انتخابی حاكمیت در ایران هر سه مدل برابری (آزادی لاكی، فایدهگرایی بنتام-هیومی و برابریجویی كانتی-رالزی) را تجربه كرده است. مثلا دولت آقای خاتمی بیش از همه بر حقها و آزادی تاكید میكرد یا دولت مرحوم آقای هاشمی بر فایدهگرایی و فرزندش در عرصه سیاست یعنی توسعه اقتصادی تاكید میكرد. اما رویكرد سوم یعنی كانتی-رالزی را میتوان با مسامحه به دولت مهندس موسوی اطلاق كرد، یعنی دنبال نوعی سوسیالیسم یا اولویت به فوری-فوتیترین نیازهای اقشار فرودست جامعه بود.
آنچه طرح كردم در دل سنت غنی و بسیار كارآمد مشروطهخواهی میگنجد. یعنی از هابز كه مدافع امنیت است، شروع كردیم و به لاك رسیدیم كه مدافع آزادی است و سپس به رفاه جان استوارت میل گذر كردیم و درنهایت به عدالت جان رالز رسیدیم. یعنی این سنت در طول تاریخ خود توانسته از امنیت به آزادی و سپس به رفاه و درنهایت به عدالت برسد. بر این اساس چهار سیاست و چهار آرمان مهم در این سنت مشروطهخواهی قابل طرح است.
الان مساله اصلی ما این است كه این چهار خیرات (امنیت، آزادی، رفاه و عدالت) را چگونه جمع كنیم، بدون اینكه یكی را فدای دیگری كنیم؟ ممكن است كسانی بگویند این چند آرمان را نمیتوان با هم جمع كرد. اما شاید بتوان از تركیب برخی از این اتمهای چهارگانه، مولكولهایی ایجاد كرد. مثلا به تعبیر نورث در چین امنیت با رفاه (سومین مدل برابری) تركیب شده و یك الگو بسازد، اما مساله اصلی ما این است كه چگونه میتوان این آرمان امنیت را كه بخش انتصابی حاكمیت در ایران به دنبال آن است، با سه آرمان برابری كه بخش انتخاب حاكمیت به دنبال آن است، به هم پیوند زد بدون اینكه یكی فدای دیگری شود؟
پژوهشگر علوم سیاسی
***
چالشهای پیش رو
علی مرشدیزاد
كشور ایران در زمان حاضر در شرایط خاصی به سر میبرد كه نیازمند هماندیشی متخصصان و نهادهای مدنی از یك سو و سیاستگذاران از سوی دیگر است. این چالشها و انباشته شدن آنها در زمان حاضر ضرورتی را برای گفتوگو پیش روی سیاستمداران و اندیشمندان سیاسی میگذارد تا با همفكری بتوانند راهی برای برونرفت از آن بیابند. از جمله مهمترین این چالشها بحث تحریم است كه نیاز به مدیریت و رسیدگی دارد و عقل جمعی متخصصان در این مورد بهتر میتواند ما را به سمت راهحل هدایت كند. چالشهای زیست محیطی و اهمیت یافتن الگویی در خصوص نحوه حل این مشكلات و از طرف دیگر، سازگار كردن توسعه با محیط زیست، مساله دیگری است كه نمیتوان از آن چشمپوشی كرد. متاسفانه طی این سالها، بیتوجهی به این امر باعث خسارتهای زیادی به جنگلها، منابع طبیعی، آب و … شده است. وضعیت فرهنگی كشور و از میان رفتن سرمایههای اجتماعی و آن چیزی كه از آن به عنوان بیاعتمادی یاد میشود، موضوع دیگری است كه نیازمند توجه جدی است. آشفتگی در حوزه فرهنگ میتواند به چالشهایی هویتی بینجامد كه تاثیری زیانبار بر مشروعیت میگذارد. از سوی دیگر، كشور ایران طی دهههای گذشته به صورتی فزاینده با چالشهایی در سطح منطقهای و بینالمللی روبهرو بوده است. راهكارهای حل منازعه و توانایی فائق آمدن بر چالشهای بینالمللی موضوعی است كه دانشآموختگان سیاست از آن آگاهند و میتوانند در این مورد به سیاستمداران مدد رسانند. آنها آموختهاند كه سیاستورزی باید با درایت و انعطاف و تعامل همراه باشد. وجود فناوری جدید و فضای مجازی و نحوه تعامل با آن، مساله جدید و نوظهوری است كه باز در این مورد نیز توجه به گفتوگو و همفكری با متخصصان علوم اجتماعی و علوم سیاسی ضرورت دارد. نمیتوان فضای مجازی را یكسره مردود دانست و نمیتوان آن را بدون كنترل رها كرد، بلكه باید مدل و الگویی اندیشید كه بتوانیم از مواهب آن بهرهمند شویم و از آسیبهای آن در امان بمانیم.
انجمن علوم سیاسی ایران با توجه به این مسائل و ضرورت گفتوگو و همفكری برای حل آنها، دوازدهمین همایش سالانه خود را با موضوع ایران آینده: دشوارهها و تصمیمات حیاتی برگزار كرده است. در واقع هدف انجمن از این همایش و البته همایشهای گذشته، این بوده است كه ارتباطی بین سیاستدانان و سیاستمداران برقرار كند تا دستگاه سیاسی كشور از دانش آنها محروم نماند. آن دسته از حكومتهای امروز كه به تقویت علوم انسانی و اجتماعی و به ویژه علوم سیاسی پرداختهاند، از مواهب آن نیز برخوردار شدهاند و كشورهایی كه این علوم را تنها ابزاری برای بیان و تكرار سخنان خود در نظر گرفتند و اجازه رشد به این رشته ندادند، نه تنها بهرهای از این علم نبردند، بلكه همواره خود نیز شكایت داشتند كه چرا این رشتهها كارایی ندارند. غافل از اینكه تضعیف این رشتهها مانع از آن شده است كه در روز مبادا بتوانند دست سیاستمداران را بگیرند. به هر حال انجمن علوم سیاسی ایران، امید دارد این پیوند و تقویت ارتباط بین دانشمندان سیاسی و سیاستمداران بتواند از طریق گفتوگو و همفكری به برونرفت از چالشهای موجود مدد رساند.
.
.
فایل صوتی این نشست
فایل pdf این گزارش در روزنامه اعتماد
.
.
گزارشی از دوازدهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران
ایران و رخداد آینده
ایران آینده: دشوارهها و تصمیمات حیاتی
منبع متن گزارش: روزنامه اعتماد / محسن آزموده / 11 اسفند 97
.
.