نوشتار زیر مشتمل بر دو بخش است؛ در بخش نخست، خُردهپرسشهایی اعتراضی به نسبت وضعیت فلاکتبار موجود و در خطاب با جناب استاد ملکیان طرح میشود تا زمینه برای پرسش انتقادی بزرگتر از ایشان که در بخش دوّم نوشتار طرح خواهد شد، فراهم آید. در بخش دوّم نوشتار بر آنم که با تأکید بر وجه دیالکتیکی اندیشه (دیالکتیک ذهن و عین یا عامل و ساختار) به این مسأله بپردازم که اندیشههای ملکیان و پروژهی اصالت فرهنگی، با نادیده گرفتن ساختارها و درد و رنجهایی که این ساختارهای نابه-سامان برای عاملان انسانی ایجاد کردهاند، نتوانسته غایت اندیشهی وی را که کاهش درد و رنج انسان گوشت و پوست و خوندار است، به مقصود برساند.
بیشک یکی از متفکران و فیلسوفان بسیار تأثیرگذار عرصهی اندیشه در یکی دو دههی اخیر، مصطفی ملکیان است. امّا این بدان معنا نیست که از نگاه انتقادی به منظومهی فکری امثال ملکیان و دیگر متفکران غفلت کنیم؛ چه در نتیجهی این نگرش انتقادی و در فرآیندی دیالکتیکی، تکلیف «ما ـ آنها» بهتر مشخص خواهد شد و تلاش برای رهایی از وضع نامطلوب موجود، ادامه مییابد. در این نوشتار با طرح پرسشی دردآگین که ناشی از شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به شدت آنومیک کنونی است زمینه را برای نقد کلیت اندیشهی ایشان فراهم خواهم کرد.
سیر تحول فکری مصطفی ملکیان پس از چند دوره، اینک به دفاع از پروژهی «عقلانیت و معنویت» رسیده است. امّا نکتهای را که میتوان در دورههای مختلف فکری وی به عنوان وجه غالب رصد کرد، مسألهای است که خود ایشان به صراحت و کراراً بیان میدارند:
«من نه دلواپس سنت هستم نه دلواپس تجدد، من دلواپس انسان گوشت و پوست و خونداری هستم که در این زندگی رنج میکشد».
این دغدغهی بسیار متعالی، نشان از اوج فرهیختگی و دردشناسی و نیز انسانشناسی ایشان دارد، امّا نکته اینجاست که ملکیان در مقام عمل چقدر توانستهاند به این ایده، جامهی عمل بپوشاند؟ نقدی که قصد طرح آن دارم این است که آیا واقعاً در این زمینه و زمانه، رنج و درد انسان گوشت و پوست و خوندار ایرانی به اوج خود نرسیده است؟ آیا واقعاً انسان این سرزمین زندگی میکند یا صرفاً به صورت فیزیولوژیک ادامه حیات میدهد و رمقی از زندگی به معنای واقعی برای او نمانده است؟
بیتردید ایشان، فقر، فلاکت، فحشا، فساد، نابرابری، دزدی، و درد و رنجهای دیگر را بسیار بیشتر از ما میبینند و میفهمند و لیکن چرا در این ایام به شدت جانکاه، به مانند بسیاری دیگر از متفکران ره خموشی پیش گرفتهاند؟ آیا رسالت روشنفکری که در مقام عمل نتواسته دردی از انسان بکاهد، وافی به مقصود شده است؟ مگر نه این است که تزوتان تودوروف، ژان پل سارتر و ادوارد سعید و… تاکید دارند که یکی از مهمترین ویژگیهای روشنفکر رسیدگی عملی به مسائل مردم است؟ اندیشمندان دیگری نیز همچون آرون، لمرت، باتامور و گاست اصرار دارند که روشنفکر نباید به دستگاه سیاسی بپیوندد تا بتواند در مقام دفاع از مردم به نقد سیستم سیاسی و ساختار عریض و طویلش بپردازد.
اگرچه خوشبختانه شما هنوز هم به آن دستگاه نپیوستهای امّا هیچ کورسویی از نقدتان از آن دستگاه که بانی اصلی رنجهای انسان زجرکشیدهی این سرزمین است به چشم نمیخورد؟ آیا جز کولهباری از کتاب و سخنرانی که گرهی از کار فروبستهی ما نگشوده، چیزی عاید انسان گوشت و پوست و خوندار شده است؟ آیا تاکید بر اخلاق درونی و فردی برای انسانی که زیر ارابهی ظلم و ستم و آوار خرافه به ستوه آمده است، دردی از قربانی را درمان میکند؟ آیا دردِ اصلیِ امروزِ مردم ما این است که شما بر آن پافشاری مدام میکنید؟؟؟ آیا وقت نیست که با تمام توان عاملان این همه قربانیِ عریان و این قربانگاه قبیح را نشانه رفت و به رگبار نقد و مقابله بست؟ آیا وقت آن نرسیده که در برابر این همه درد و رنج و زجر و تباهی و ناامیدی، دادی از بیدادی کرد؟
از سویی دیگر، آیا «پارادایم مقاومت» که در عرصهی ساختارهای سیاسی مسلط است، تئوری-های اصالت فرهنگی شما را نیز به محاق نبرده است؟ از آن رو که تقاص این مقاومت را انسانهای بیچارهی گوشت و پوست و خونداری پس میدهند که پروژهی فرهنگسازی جناب ملکیان در پی کاهش آلام آن انسانها است، چرا ایشان سخنی جدی در این باب بیان نمیدارند؟ مگر مستحضر نیستند که انسان گوشت و پوست و خوندار به ثمن بخس جان میدهد؟ آیا شرایط نابهنجار کنونی ضربه به پیکر انسان و انسانیت نزده است؟ پس چرا شخص ایشان و دیگر همکیشان وی حتی از انتشار یک تومار، یک نامهی اعتراضی، یک سخنرانی جدی در این مورد، دریغ میورزند؟ چرا ساختارهای ناکارآمد موجود را نادیده گرفتهاند، فعلاً موضوع انواع غرور یا دیگر دغدغههای وجودی مانند شاد زیستن، خشنودی، اصیل بودن، و موضوعاتی اینچنینی را مهمتر میدانند؟! و هزاران پرسش دیگر که به نظر میرسد، با توجه به سکوتی که عموم روشنفکران و متفکران پیش گرفتهاند، درد و رنجها را روز به روز در حال فزونی خواهیم دید.
همگان میدانیم روی دیگر سکهی نظریهپردازی، کنش اجتماعی سیاسی است، یعنی بایستی کنش روشنفکران، طوری سامان یابد که اندکی از آلام این دوران عسرت و تنگنای تاریخی را کاهش دهد. امّا متأسفانه عموماً و به دلایل متعدد، سخن یا کرداری را که سعی در تغییر وضع موجود داشته باشد، شاهد نیستیم. آنچه میبینیم نقدهای تکراری در پوششهای محافظهکارانه است که به مانند کلید آن رئیس، راهی را بر ما نگشوده است.
دانشگاهیان را که دیگر «رحمالله من قرأ الفاتحة» که فقط در فکر رزومهسازی و پیمودن مراتب پوچ و بیهودهی دانشگاهی هستند و اساساً مورد خطاب این نوشتار نیستند. در این چند سطر، خرده پرسشهای خود را که از روی درد و رنج بود، بیان داشتم، اما در سطور دیگر، نقدی بر پروژههای فکریِ اصالت فرهنگی خواهم داشت که جناب ملکیان نیز در آن حوزه نظریهپردازی میکنند، چون بخشی از بیاعتنایی و بانگنیاوردنهای امثال ایشان از وضع موجود جامعه، به نوعیت اندیشگانی و نظم گفتمانیای برمیگردد که مانع از نگاه جدی به معضلات بیرونی میشود. این نوع اندیشههای اصالت فرهنگی هر چند میتوان اذعان کرد که لازم و ضروری هستند، امّا به هیچ وجه کافی نبوده و این عدم کفایت را در دوران اخیر به رأی العین مشاهده کردهایم.
عدم کفایتی که در نادیدهگرفتن ساختارهای بیرونی، وجه دیالکیتیکی تفکر را نیز نادیده گرفته و بدین طریق ضربه بر پیکر بیجان انسان وارد ساخته است. اصالت فرهنگ به مجموعهای از اندیشه-هایی اطلاق میشود که در آن، بنا را بر اصلاح انسان به عنوان عامل اجتماعی میگذارند و بر این باورند اگر انسان اصلاح شود، ساختارها و سیستمهای بیرونی نیز به ناچار اصلاح میشوند. در مقابل، اندیشههایی وجود دارد که عمدتاً ریشه در خاک جامعهشناسی دارند و در آن اصلاح ساختار و سیستم را مقدم بر اصلاح انسان میدانند.
مصطفی ملکیان با تأکیدهای صریح و ضمنی خود بر اصلاح انسان، شأن ساختارها و نهادها و سیستمهای دوران جدید را تقلیل میدهد و بر این باور است تا بار انسانها یا عاملان اجتماعی بار نشود، یعنی اصلاح درونی انجام نگیرد، بار جامعه و ساختارهای بیرونی بار نمی-شود. به دیگر سخن تقدم عامل بر ساختار را تنها راه رهایی انسان میدانند، به همین خاطر در نوعی روانشناسیگرایی با صبغهی اگزیستانسیال، در پی کشف لایههای درونی و روانی انسان برمیآید تا بدین شکل اندکی درمان برای اصلاح درون آدمی بیابد.
ایشان نهادهای بیرونی را اسمهایی بیمُسَمّی می-دانند که وجود خارجی ندارند، آنچه وجود دارد، انسانها هستند و بس. نومینالیسمی که باید در اثر آن مرگ جامعهشناسی و نیز مرگ کارکرد علوم انسانی مدرن را اعلام داشت. هم ایشان در تعریف علوم انسانی به کارکرد آن، میگویند: نقد ونظر برای تبدیل وضع موجود به وضع مطلوب. آیا نومیالیسمی که ایشان بدان قائل است وضع موجود را که بخش بزرگی از آن ساختارهای و قوانین هستند، مغفول نمی-گذارد و اساساً دانش مدرن را نقض نمیکند؟
بخش عمدهی علوم انسانی مدرن همچنانکه در ادامه خواهد آمد در پی تغییر و اصلاح بیرون است و وقتی بیرون و نهادهای آن اسمی بیمسمی باشند، دیگر چه معنا نخواهد داشت اینگونه دانشها مطرحیت یابند. آنچنانکه راقم این سطور میفهمد، درست است که دفاع ایشان از این اندیشه، پشتبست فلسفی دارد، امّا نمیتوان منکر شد که این اندیشه ریشههایی هم در عالم دین و الهیات بویژه الهیات عرفانی دارد.
در الهیات دینی به صورت مداوم، تأکید بر اصلاح نفس با عبارات و تعابیری چون تزکیه، فضیلتمند شدن، رهایی از آفات درون، آزادگی و درمان دردهای درونی میشود، بنابراین آنچنانکه خود ملکیان میگوید: «باید به فکر نهان دموکراتیک بود»، و نه فقط نهاد دموکراتیک؛ به همین دلیل است که ایشان ساختن نهان عاملان دموکراتیک را وجههی همت خود قرار میدهند. (2) پر واضح است که ساختن این نهان دموکراتیک، کمتر هدف و غایت عقلانیت مدرن بوده است. وجه غالب عقلانیت مدرن، معطوف به هدفی بیرونی است. بنابراین عقل مدرن چه عقل هنجاری و چه عقل فنی، یا اگر بخواهم از تعابیر وبری استفاده کنم، چه عقل ماهوی و چه عقل صوری، چندان اهتمامی به دنیای درون انسان ندارد. تبار این عقل به نزد امثال دکارت و کانت نیز چندان دلواپس اصلاح درونی انسان نیست، بلکه در فکر تغییر بیرون انسان و ساختن نهادها و ساختارهایی است که رهایی بیرونی و آزادی انسان را میسر کنند.
اساساً خود مفهوم سوبژکتویسیم، نوعی سلطه بر خارج و کنترل عالم بیرون است و نه کنترل و مهار عالم درون انسان. به زبانی دیگر، مدرنیته نیامده که درون انسان را از تمامی آفتهای درونی پاک گرداند، آفتهایی که هم انسان سنتی و هم انسان مدرن بدان مبتلا هستند، بلکه پروژهای است در پی اصلاح بیرون با عقلانیسازی عاملان و نیز تغییر نهادهای بیرونی. بیشک نهان دموکراتیک با پالایش انسان از آفتهای درونی چون کبر و حسد و ریا و دروغ و منفعتطلبی افسارگسیخته و از سوی دیگر اهمیت به حضور دیگری و نوعدوستی و… حاصل میشود، اینجاست که امثال متفکرینی چون ملکیان، دین و آموزههای عرفانی- الهیاتی – معنوی را برای ترمیم عقل مدرن که از ساخت نهانهای دموکراتیک ناتوان است، لازم و ضروری میدانند.
بنابراین عقلانیت روشنگری و مدرن را با اصلاح درون کار نیست و هم و غمّ آن رهایی فرد از غل و زنجیرهای خارجی است. اندیشههای امثال ملکیان را میتوان تکملهای بازاندیشانه بر نقصانهای دنیای مدرن دانست که به عنوان مثال نهان و نهاد دموکراتیک را در کنار هم میخواهند اما با این تبصره که نهان بر نهاد مقدم است. هر چند نیاز به نهان دموکراتیک در سیری دیالکتیکی با نهاد دموکراتیک به شدت احساس میشود امّا پرداختن به یکی و وانهادن دیگری یا تقدیم و تأخیر قائل شدن، چندان راهی به دهی نمیبرد.
سخن اینجاست که این دغدغهی الهیاتی- عرفانی به نزد ملکیان هر چند که درست هم باشد، امّا در گسستی که مدرنیته با عالم سنت ایجاد کرده است، نمیتواند کفایت لازم را برای حل معضلات انسان کنونی داشته باشد. به تعبیری شاید اندیشههایی که تأکید بر اصلاح درونی دارند، بتوانند به عنوان مثال نوعی آزادگی را برای انسان فراهم کنند اما دریغا که آزادی مدرن صرفا با اصلاحات درونی بدست نمیآید. اصلاحات بیرونی و ساختاری نیز باید در ارتباط با اصلاحات درونی، صورت دیالکتیکی قضیه را کامل کنند.
یعنی انسان کنونی به دیالکتیک آزادی و آزادگی نیاز دارد و نه صرفا یکی از آنها. تبار الهیاتی- روان-شناسیگریِ پروژهی ملکیان آن قدر تکثیر یافته که شأن سیستمها و ساختارهای بیرونی را به شدت تقلیل میدهد و با تأکید گذاشتن بر تغییر فرهنگی یعنی تغییر در احساسات و عواطف و نیز تغییر خواستهها، کل پروژهی خود را در آیهی «إنّ الله لا یُغیّر ما بقومٍ حتّی یُغیّر ما بأنفسهم» بروز میدهد. اما باید پرسید درست است که باید اصلاح درونی صورت گیرد، اما نباید روی دیگر سکه را فراموش کرد. در حقیقت درد اصلی مردم امروز «ما» درد ساختار است، درد نهادهای فاسد و غیرانسانی و ستم کلیت بر جزئیات است.
از سویی دیگر ملکیان نهانسازی را در فضیلتمند کردن انسانها میداند و صراحتا تمایل خود را به مکتب اخلاقی فضیلتگرا بیان داشتهاند. اما نکته اینجاست که در تمامی مکاتب اخلاقی، وجه هنجاریِ اخلاق نیز مورد تأکید است، کجای پروژهی ایشان راه و چاه و هنجارهای فضیلتمند شدن را نشان می-دهد، تأکید بر معنویت و عرفان در تمام طول تاریخ وجود داشته است، اما چرا نتوانسته زندگی درونی و بیرونی انسانها را همزمان اصلاح کند. اخلاق فضیلت، تربیت و پرورش میخواهد، تا انسانی درست شود که در ساختن نهادها و قانونگذاریها گند به بار نیاورد، اما در کجای اندیشهی شما راه عملی این فرآیند مشخص شده است.
تغییر در عواطف و خواستهها برنامهای تربیتی پرورشی میخواهد که در اندیشهی ایشان چندان واضح نیست. اینکه تعالیم انبیاء دال بر انسانسازی دارند که واضح و عیان است اما به عنوان مثال این پیامبران با مردم چه کردند که انسان صالح تربیت شد؟ این دست هنجارگذاریهای جزئی و عملی در برنامهی استاد ملکیان مشاهده نمیشود و این نقدی دیگر است که آن جانب اصلاح درون را نیز ناتمام گذاشته است. نگرانی اینجاست اصلاح درون به صورت شعار و ایدهئال باقی بماند، و اصلاح بیرون و نهادی نیز مغفول شود، که دیگر قوز بالا قوز است و حداقلهای اصلاحی کشورهایی مانند کشورهای اسکاندیناوی را نیز نصیب ما نمیکند. در این صورت هر دو نوع اصلاح از دست رفته و ما سیر قهقرایی را به شدت طی خواهیم کرد.
باید اذعان داشت نفسِ این ساختارهای بیرونی در دورانی که از آن به تعابیری چون مدرنیته متأخر و یا پستمدرن نام برده میشود، تا اندازهای است که خود گونهای از عاملیت یافتهاند و چنین به نظر میرسد که گاهی مستقل از عاملهای انسانی عمل میکنند. گاهی ـدرست یا نادرستـ آن قدر گسترده و عریض و طویل شدهاند که تا سر حد قفس آهنینی رسیدهاند که راه خروجی از آن یافت نمیشود. ساختارها طوری تعبیه شدهاند که مانند مسألهی زبان، هم محدودیت بردار هستند یعنی در چهارچوب همان زبان که دارای حدود و ثغور خاصی است باید سخن گفت و هم امکاناتی را نیز فراهم میآورد؛ بالأخره بدون این زبان، قادر به بیان نیستیم. در دنیای جدید، نادیده گرفتن ساختارها و کارکردهای آنها امکانپذیر نیست. بنابراین از این رو که ایشان اصلاح ساختاری را در منتهاالیه فکر خود قرار میدهند، هرگز از آلامی که این ساختارهای ناکارآمد بر انسان تحمیل میکنند، سخنی به میان نمیآورند.
منظورم نقدهای بنیادین به ساختارهای سیاسی فرهنگی است، نه اینکه دانشگاه در ایران چه اشکالاتی دارد؛ که دانشگاه نیز بردهی همان کلان روایت مسلط است. از سویی دیگر اگر نگاهی به همان منظومهی الهیاتی نیز داشته باشیم، بوضوح درمییابیم که وحی و حاملان وحی نیز فقط در پی اصلاح درون نبودهاند، بلکه ساختهای بیرونی را نیز تغییر دادهاند و در فرآیندی دیالکتیکی میان متن مقدس و بافت تاریخی، که ساختارها در همان بافت تاریخی واقع شدهاند، رابطهی تشکیل و تشکّل روی داده است. یعنی متن مقدس و نبی فقط اصلاح درون را در نظر نگرفتهاند، هر چند که اصلاح درون را مقدم دانستهاند، بلکه اصلاح و اهتمام به ساختارهای بیرونی جامعهی زمانه خود را نیز وجهه همت خود داشتهاند . تشکیل یعنی شکل دادن به امر واقع که هم فرماسیون درونی انسانهاست و هم فرماسیون بیرونی ساختارها را شامل میشود. از سویی دیگر تشکّل یعنی شکلپذیری؛ بدین صورت است که متن مقدس و نبی نیز از ساختارهای بیرونیِ آن زمانه متأثر شدهاند. بنابراین دیالکتیک درون و بیرون، ذهن و عین، عامل و ساختار و هر نامی که بر آن گذاشته شود، در طول تاریخِ اندیشهی بشری صادق بوده است.
آیا آنچنانکه محمد عابد الجابری طرح میکند: تدبیر نفس با تدبیر مدینه در ارتباط نیست؟ تدبیر نفس و تدبیر مدینه یعنی لحاظ کردن عامل و ساختار. بنابراین وجهی ندارد که استاد ملکیان بر تقدم عامل بر ساختار آن همه اصرار بورزند و ساختارهایی که حیات میلیونها انسان مورد دغدغهی استاد را له و لورده کردهاند، نادیده بگیرند. مسأله تقدم یکی و تأخر دیگری نیست، مسأله وجه جدلی و دیالکتیکی قضایا است که تقدم و تأخربردار نیست.
لب کلام اهمیت دوجانبه ساختار و عامل است. تناقض نظری و عملی ایشان آنجا رخ مینمایاند که هرگاه سیاسیون ندای اصلاح ساختار را سر دادهاند، وی به حمایت از آنها برخواسته است. نمونهی بسیار نزدیک آن، حمایت وی از ریاستجمهوری آقای روحانی بود. وی چه استدلالها که در حمایت از آقای روحانی اقامه نکرد و حتی وظیفهی اخلاقی خود دانست که از وی پشتیبانی کند. این «رخداد گفتمانی» به تعبیر فوکو، بخشی از اندیشهی ایشان و گفتمان اصالت فرهنگ را زیر سوال می-برد. توضیح اینکه اگر ساختار و سیستم مهم نیست چرا از تغییراتی که به دست رئیسان این ساختارها- قرار بود انجام گیرد و هرگز نگرفت_، حمایت کردند؟ شما که میدانستید شأن مدیریتی ریاستجمهوری، اصلاح فرهنگ نیست که به نزد خود استاد سویههای اخلاقی بسیار دارد و قدرت نیز از این سویههای اخلاقی خالی است. مگر نه این است که رئیس جمهورهای مورد حمایت شما، قصد ایجاد یا تقویت ساختارهایی داشتند که زمینهی اصلاح فرهنگی را برای امثال شما بهتر فراهم میکرد. پس اگر ساختار نیز مهم است و اتفاقاً در دنیای کنونی ایدهی امثال نوبرت الیاس و آنتونی گیدنز مصابتر است که در فرآیند ساختیابی بر دیالکتیک ساختار و عامل تأکید مینهند، چرا در نقد ساختارهایی که رمقی از زندگی برای مردم باقی نگذاشتهاند، سخنی جدی به میان نمیآورید؟ (2) چرا هشدارهای اعتراضآمیز بیان نمیدارید؟ در این شرایط، اگزیستانسالیم، چه دردی از انسان گوشت و پوست و خوندار دوا میکند؟
استاد فلسفهای که بانگ برآورد که من در این سرزمین، یک متر خاک ندارم امّا فلان فوتبالیست و فلان بازیگر و فلان اهل سیاست چه ویلاها که ندارند، این استاد که خود یدی طولی در شناساندن هایدگر و دفاع از ایدههای او دارد، اینچنین ضجه میکند، چه برسد به مردم عادی کوچه و بازار، حال شاد زیستن و رضایت و اصالت و دیگر دغدغههای وجودی چه گُلی بر سر این مردم که دارند جان میدهند، میزند؟ مسألهی مورد انتقاد این نوشتار این نیست که پروژهی اصالت فرهنگ ناصواب است؛ بلکه آنچنانکه من میفهم، وجه دیالکتیکی قضیه یعنی دیالکیتک عامل و ساختار بهتر میتواند مایهی روشنایی راه باشد.
اگر هم قبول کنیم که در هر مختصات زمانی ـ مکانی نقش یکی از آنها برجستهتر میشود، شک نباید کرد که در ایرانِ امروز باید یقهی ساختار را چسبید. البته که سخت است در منظومهای فکری این وجه دیالکتیکی با هم گرد آید و به نظر میرسد که این کار، کار نوابغ جهان است؛ اما باید تلاش برای رسیدن به چنین منظومهای ادامه یابد. بنابراین بخش عظیمی از درد و رنجهای انسان گوشت و پوست خوندارِ کنونی، ناشی از ساختارهای بیسامانی است که در فقر فرهنگی و فلاکت اندیشگانی عاملان، روز به روز بر این درد و رنج جانکاه میافزایند.
کوتاه سخن اینکه دم فروبستن متفکران و روشنفکران و دانشگاهیان در شرایط فعلی، هیچگونه توجیه اخلاقی ندارد و اتفاقاً این نوع محافظهکاری خطرناکترین نوع بیاخلاقی است. از این رو نه تنها جناب ملکیان بلکه دیگر متفکران نیز که مهر خاموشی بر دهان زندهاند، بایستی سخنی بگویند، نقدی صریح داشته باشند، هشداری اعتراضی و عملی داشته باشند، طرحی نو دراندازند، تا انسان بیش از این در این خرابآباد رنج نبیند.
این نوع نقدها بر امثال جناب فرهاپور و اباذری و حواریون ایشان نیز وارد است که به جای نقد و اعتراض نظری و عملی، صرفاً در فکر سخنرانیهای محض نظری و ترجمهی آثاری هستند که غیر از بخش نخبهی گفتمان چپ، دیگر انسانها فهمی از آن بدست نمیآورند. لیکن در این نوشتار روی سخن با استادی بود که به صراحت منظومهی فکری خود را در کاهش آلام انسان گوشت و پوست و خوندار نظم میدهد، امّا در نادیده-انگاشتن ساختارها و نیز دلایل متعدد دیگر، اندک تلاشی عملی برای کاهش آلام آن انسان دردمند مورد نظر او نکرده است. شگفتا که این انسان دارد جان میدهد، امّا کسی بر احتضار وی مویهای جدی سر نمیدهد. (3)
.
.
[1]. ازدواج اول پیامبر را بایستی در همان چهارچوب نگریست، یعنی ساختارها به نفع خود طوری تغییر دهد که زمینه برای اصلاح فرهنگی فراهم شود.
[2]. البته نگارنده به تفاوتهای مفهومی عامل و ساختار به نزد این دست جامعه شناسان و وجه فردگرای اندیشه در بافت ذهنی ملکیان که صبغهی دینی نیز در آن وجود دارد، متفطن است اما اشتراکاتی کلانی نیز در فهم آنان از ساختار و نهادها و عاملها وجود دارد.
[3]. ضمناً بایستی خاطر نشان کنم، که نگارندهی این نوشتار تمامی آثار مکتوب استاد ملکیان تا آخرین آنها یعنی زمین از دریچهی آسمان و حتی سخنرانی ایشان در مشهد در باب اصالت فرهنگ و نقد جامعه شناسی را در مطالعه گرفته است. لازن به یادآوری است که ملکیان در سخنرانی مشهد اذعان میکند من مسئول تغییر وضع موجود نیستم، به نظر بنده این جمله در همان بافت نادیده گرفتن ساختارهای بیرونی نوعی خودزنی فکر است و نقض غرض جریان روشنفکری.
.
.
پرسشی انتقادی از مصطفی ملکیان
آیا انسان گوشت و پوست و خوندار در حال احتضار نیست؟
نویسنده: حسامالدین خاکپور 5/1/1398
.
.
عالی بود، عالی
سلام .دوست دارم پاسخ جناب ملکیان راداشته باشم
بنده در عین حال که با بخشی از فرمایشات جناب خاکپور نسبتا موافقم ، اما در عین حال در سخنان ایشان خطاهایی مییابم که به ترتیب ذکر میکنم .
1- خطای منقطع دیدن رابطه فرهنگ و سیاست : گویا جناب خاکپور توجه ندارند که از ملت اسطوره زده ای که برای ” عقلانیت و استدلال ” پشیزی ارزش قائل نیست ، نمیتوان توقع یک رفتار مدنی معقولانه داشت . گویا ایشان التفات ندارند که – بعنوان مثال – جانسختی گروه طالبان افغانستان ناشی از فرهنگ ( یا بگو ضعف فرهنگی ) افغانستان است . ” جزم دینی ” واجد قویترین و در عین حال خطرناکترین انرژی هاست . با توجه به آنچه گفته شد نقش امثال دکتر سروش و استاد ملکیان در امحاء جزمیت های بی بنیان و بسط عقلانیت واقعی ، نقشی سرنوشت ساز ، ضروری ، و شایسته تقدیر است . لب کلام : فرهنگ و سیاست جدای از هم نیستند و به زعم من سیاسی ترین روشنفکران پس از انقلاب ، به ترتیب سروش و ملکیان اند .
2- خطای در پی یک منجی همه فن حریف بودن : قرار نیست همه کارها را یک نفر ( ملکیان یا هر کس دیگر ) بکند . بوذرجمهر گفته بود : همه چیز را همگان دانند ، و من میگویم : همه کارها را همگان توانند کرد ( نه یک نفر ) . مضاف بر آنکه فعالیت فرهنگی در یک حکومت ایدئولوژیک – در مقابل ایدئولوژی حاکم ایستادن – ، خودش مصداق یک فعل ابرسیاسی است .
3- ( ادامه 2 ) : مثلا استاد ملکیان بیاید چه کار بکند ؟ مثلا بگوید : سیستم حکومتی فعلی فلان و بهمدان است ؟ . خب ثم ماذا ؟ نتیجه چه خواهد بود ؟ همین فعالیت فعلی اش هم تداوم پیدا نخواهد کرد . مضاف بر آنکه برداشت بنده اینست که ملکیان در صف اصلاح طلبان جای دارد ، و مرام و منش اصلاح طلبی ، تقابل های آنچنانی و تند نیست ( حداقل تا حالا ) . یعنی حتا اگر ملکیان قصد فعالیتهای خالص سیاسی هم داشت ، باز هم نهایتا شخصیتی میشد مثل جناب تاجزاده عزیز .
4- اگر به سوابق تدریس های استاد ملکیان مراجعه کنید ( که بیشتر آنها در مراکز مذهبی و حوزوی انجام شده است )، اگر به چند چیز اذعان نکنید ، انصاف شما محل تردید خواهد بود ( حداقل بزعم من ) : شجاعت ، صداقت ، و تحمل . من وقتی این فایلها را گوش میدادم یا جزوه هایش را میخواندم ، کم مانده بود شاخ در بیاورم . در پیچیدن با بنیادی ترین باورها و جزمها در قلب حوزه علمیه کار هر کسی نیست . لب کلام : استاد ملکیان در قلب ( ببخشید مغز !) حکومت ایدئولوژیک ، ایدئولوژی زدایی میکرد . ذکر اثرات پیدا و ناپیدای این فعالیتها مجال فراختری میطبلد . اقل اقلش آنست که ملکیان زحمت خود را کشید ( که صد البته فقط این نیست و بلکه بسیار هم تاثیر گذار بود ) .
5- جناب خاکپور فرموده اند : استاد ملکیان راهکارهای عملی جهت اکتساب فضائل را ارائه نمیکند . اولا که ادعای ایشان بسیار مبهم است . یعنی شما نمیفهمید که دقیقا استاد ملکیان چه چیزی را ارائه نداده که باید میداده . یعنی مثلا باید استاد ملکیان یک نسخه ای ارائه میدادند که ظرف یکسال همه مردم آراسته به صداقت و تواضع و محبت و غیره و غیره شوند ؟ توقع تقریبا نامعقولی است – اگر محال نباشد – . اما علی ای حالن اتفاقا راهکارهای عملی در سخنان ایشان فراوان است .
مثلا : ایشان معتقدند احدالناسی نمیتواند بگوید من واجد فلان فضیلتم ، زیرا هر کس هر چه دارد ، آن را از کتم عدم به صحن وجود نیاورده . اگر فضیلتی هست یا نتیجه ژن بوده یا تربیت یا محیط و فرهنگ و غیره و غیره … لب کلام : غرور بی منطق است . رذیلت غرور ( و در برابر آن فضیلت تواضع ) میتواند مناشی نظری داشته باشد .
و یا مثلا : نظریه درخشان ” ناآشکارگی حقیقت ” تیشه ای است بر ریشه خشونت ، و راهی است بسوی صلح و همزیستی مسالمت آمیز عقاید مختلف .
و یا : نکات بسیار زیادی در ذهنم هست ولی موجب تطویل است
6- ایرادهای ریز و درشت بسیار دیگری هم در متن اقای خاکپور هست که از آنها میگذرم .
7- و اما نقد بنده به استاد ملکیان : من به خود استاد ملکیان هیچ نقدی ندارم ، و بلکه برای شخصیت ایشان احترام ویژه ای قائلم . نقد بنده به نظریه ” اصالت فرهنگ ” ایشان است . گویا در نظریه ایشان حق و سهم ” نهادها ” ادا نشده است . استاد مردیها ( اگر دچار بدفهمی نبوده باشم ) در نقطه مقابل ایشان هستند و معتقدند نهادها فرهنگ آفرین اند . مثلا وقتی که صنعت رونق گرفت و در پیامد آن ثروت فزونی یافت ، جامعه بسوی اندیویدوالیسم رفت ، و یا برق که اختراع شد تمام ارکان جامعه را تحت تاثیر قرار داد ، و یا مثلا اینترنت که وارد ایران شد ، جامعه ایران را زیر و زبر کرد . اذعان میکنم که شخصا مطالعه دقیق و جدی در باب این دو نظریه نداشته ام ، ولی حدس میزنم میانگینی از هر دو درستتر باشد . البته میانه را گرفتن کار راحت و کم خرجی است ( والبته اسباب خجالت نیز ) .
با عرض سلام؛
جناب منوچهر عزیز؛
چند نکته:
اشکال سخن شما به نظر حقیر این است که مقابله با ساختارها و سیاست فاسد را ضد ایدئولوژیک سخن گفتن و سیاست زدایی می دانید تا تعادلی برقرار شود، جواب موشک، دوستت دارم نیست!
تا قیامت هم امثال جناب ملکیان و مریدان و مقلدین آنها سخن از صلح و زیست مسالمت آمیز بزنند، آیا امثال عربستان و آمریکا دست از خونخواری بر خواهند داشت که اینطور فعالیت های ایشان رو اسطوره وار می ستایید؟
توجه بیش به بحث های روانشنایی و عرفان گرایی شرقی حاصلی جز رهبانیت بودایی و یا کاتولیک ندارد که هیچ فرقی هم با مواد مخدر ندارند. هر دو شما را به خلسه می برند، گروه اول اسمش را عالم معنا می گذارند، گروه دوم فضا و عاقلان نیز هر دو را توهم می نامند! این خادمان سیاست زدایی و عرفان گرایی (بخوانید تخدیرگرایی) که مدام به شما القا میکنند خلوت کنید، مراقبه کنید، ذهنتان را از خواطر پاک کنید، عالم و آدم را فراموش کنید و به وحدت وجود و یکپارچگی با هستی برسید و از این دست توهمات شرقی، اتفاقا به نفع ساختارهای خشک و ظالمانه هستند نه در تقابل با آن و یا واکنشی برای تعدیل دیالکتیک ساختار و عامل، سرمایه دار و یا عامل قدرتی که دلش به حال فرودست نمی سوزد، چه چیز بهتر از این میخواهد که ربات انسان نمایی که کل روز را از او کار کشیده و عصاره وجودش را به قهقهرا برده، در اوقات فراغتش در حال مراقبه و دم از عرفان شرقی و بودایی زدن و یا تزریق تریاک و سیر در عالم توهمات و یا در حالت خلسه و تخلیه ذهن ببیند؟ لازم به ذکر است که چه از لحاظ ذاتی و چه از حیث کارکرد فرق چندانی در موارد مذکور نیست و همه مطلوب ظالمی است که لباس قدرت و ثروت به تن کرده و مبلغین شرق گرایی و قاچاقچیان مواد مخدر هر دو خادمان کارکشته و حرفه ای همان ظالمان اند.
تذکر: مبادا سخن من اینگونه تفسیر شود که با هرگونه تفکر درونی و سیر انفسی مخالفم، بلکه مخالفت حقیر با اینگونه شرق گرایی و معنویت گرایی( بخوانید تخدیر گرایی) های پوچ است که در جواب قرائت صرف سیاسی از دین در کشور ما و در جواب جملاتی چون اسلام همه اش سیاست است(!) به میدان آمده و در حال رشد قارچی در کشور هستند. این جریان ها در کشور مصرف زده ای چون آمریکا هم وجود دارد و جای تعجب نیست گاهی واکنش ریشه در اقتصاد دارد و گاهی در سیاست و گاهی هردو.البته لازم به ذکر است پشتوانه نظری امثال آقای ملکیان بیشتر از آن جریانهاست لکن آبشخور هر دوی این سراب دیدگان، واضح و روشن است، کافی است سری به ۱۰ کتاب و یا کتاب های معرفی شده جناب ملکیان بزنید تا موضوع را بهتر متوجه شوید. سربسته بگویم که دز اسلام نماز واجب هم که میخواهی بخوانی می گوید جماعت بهتر است و توضیح این وجوه از حوصله متن خارج است و متخصصان بهتر از بنده خواهند توانست..
دیگر آن که سخنانی نظیر:
نکات بسیار زیادی در ذهنم هست ولی موجب تطویل است
ایرادهای ریز و درشت بسیار دیگری هم در متن اقای خاکپور هست که از آنها میگذرم
نشان از نوعی عقده دارد. گفتن این جملات چه سودی دارد؟ اگر قرار نبود نکات را بیان کنید چه جای این است که بگویید در ذهنم هست اما.. این در ذهنم هست یعنی بدانید که من میدانم!
همچنین مگر نمی گویید «اذعان میکنم که شخصا مطالعه دقیق و جدی در باب این دو نظریه نداشته ام» ؟؟ پس آیا این کار اخلاقی است( به قول مرجع تقلیدتان جناب ملکیان) که وقتی مطالعه دقیق و جدی نداشته اید در باب اصالت فرهنگ نظر پراکنی (و یا دقیق تر بگم: افاضه) کنید؟ این گونه حرف ها به درد والدین تان می خورد که با آن برایتان کف زنند! خواهشا اخلاق را رعایت کنید تا آرمان های وجودی و فرهنگی ملکیان تحقق بیشتری یابند.
والسلام علیکم
جناب امیر حسین شما سه تا نکته دارید که به ترتیب به آنها میپردازم :
1- گفته اید که مقابله با ساختارهای فاسد جهانی چیز ( ایدئولوژی ) خوبی است و اگر ایدئولوژی ستیزی ملکیان این ایدئولوژی را نشانه رفته ، نشانه را غلط رفته .
و اما نظر بنده :
– استاد ملکیان ، در رابطه با سیاست خارجی ایران – تا آنجا که بنده میدانم – نفیا و اثباتا چیزی نگفته اند . اما رای شخصی خود بنده اینست که کلیت سیاست خارجی ایران در یک کلمه دشمن تراشی ها و هزینه تراشی های بیهوده بوده است . و دوما و مهمتر آنکه حتا اگر سیاستهای خارجی ایران درست هم بوده باشد ، منتج از انتخاب و اراده جمعی مردم نبوده است . من نمیتوانم دست در جیب شما کنم و آنرا به فقرا دهم . این کار دزدی و خیانت است . با پول و هزینه مردم – در جایی که راضی نیستند – نمیتوان ادای دفاع از مظلوم را در آورد . ( مظلوم واقعی مردم ایرانند ) .
– تصور میکنم شما اساسا درک درستی از ایدئولوژی و حکومت ایدئولوژیک ندارید . اگر بخواهم بسیار فشرده لب حکومت ایدئولوژیک را بیان کنم ، میگویم : حکومت ایدئولوژیک یعنی حکومتی که ” مبنا و هدف ” تصمیم گیریهایش ” ایدئولوژی ” ( = تفسیر خاص حاملان ایدئولوژی ) است و نه ” مردم ” . حکومت ایدئولوژیک یعنی حکومتی که هدفش نه “رضایت انسانها” که رضایت ” حامیان ایدئولوژی ” است . حکومت ایدئولوژیک یعنی حکومت ایران .
2- مدعی شده اید که ملکیان مبلغ عرفانهای شرقی و وحدت وجودی و تخدیر آور و اینهاست . اولا در معنویتی که ملکیان مبلغ آنست انتولوژی غایبست . یعنی ماوراء الطبیعه و امثال ذلک ” بین الهلالین ” قرار دارند . خدا در تفکر ملکیان -همچون بودا – در پرانتز قرار دارد و اساسا ملکیان رسما اعلام کرده “خدا ” قابل اثبات ( و نفی ) نیست . لب کلام آنکه عدم اطلاع شما سبب اظهارات بی پایه شما شده است .
دوما : سیاست ورزی ای که برونداد و نتیجه ” عقلانیت و معنویت ” نباشد ، به هر جا برسد ، به منزل درستی نخواهد رسید .
سوما : اگر واقعا ملکیان مروج تخدیر و انفعال است ، پس چرا از دانشگاه اخراجش کرده اند و چرا اینهمه از او واهمه دارند ؟
چهارما : پرداختن به مباحث روانشناسی ، فقط بخشی از آموزشهای ملکیان است . او روشنگریهای بسیار در زمینه مباحث دینی ، فلسفه دین ،فلسفه اخلاق ، تفکر انتقادی ، عقلانیت ، معرفتشناسی ، و غیره دارد .
3- گفته اید که چرا وقتی در باب چیزی مطالعه ندارم اظهار نظر میکنم . خب ، پاسخ من آنست که همه که مثل شما علامه دهر و بحر اخلاق نیستند که ! همه که والدینشان مثل والدین علامه ( ؟؟؟) شما نیستند که مجسمه اخلاق و ادب ( !!!) تحویل دهند . ضمنا بنده اگر در موردی مردد باشم ، ابایی از اظهار آن ندارم .
آیا جزم اندیشی دینی یک دهم شدت تعصب مترجمین ناقص فلسفه غرب بخصوص آن ها که روستایی (و محترم) هستند و شیفته عاشق و واله توصیف های عقده گشایی افراد دارای حس حقارت را دارد؟آیا اصولا دوران دوران بیسوتدی و تعریف متظاهرانه از دروغ های غربی است یا بایست از جازم متدین ترسید؟ تورو خدا منوچهر جان یک دفعه هم که شده یک کم از قله فرنگستون پایین بیا.بخدا یکبار بری گرسنگی بکشی همه ژستای سروشی و تلاشهای دباغ برای نیل به جایگاه رفیع از مابهترون فراموشت می شه.
ملکیان اصلاحطلبه و از اصلاحطلبان بیش از این انتظار نیست
ملکیان خودشم میدونه که اصلاح مردم در یک سیستم سالم امکان پذیره یا به عبارتی سیستم خراب کنونی باعث حذف افراد درستکار و به حاشیه راندن آنها شده و اگر سیستم سالمی بود افراد سالم راس کار بودند و مردم هم اخلاق مدار میشدند
سیاست مصطلح، و سیاسیون متعارف (کسب قدرت برای اهداف بزرگِ خود، حال هر چه باشد این اهداف)، کم اثر ترین ساختار و ابله ترین و کوته بین ترین افراد هر ملتی اند.
آن چه که موثر است حتی در حال و روزِ حتی معیشتی یک ملت، تا حال و روز بهروزی همه جانبه آن ملت، ساختِ حقیقی ای است که ملکیان سرِ آن دارد تا به آن بپردازد.
آن چیز که پدر همه ی ما را درآورده، و در می آورد و در خواهد آورد، سیاست نیست و یک مشت سیاست باز کوته فکر نیستند، ساخت حقیقی این جماعت و این ملت است که عصاره هایش این چنین اند که شما فقط از دست آنان نالیده اید.
جسارت بزرگ در پرداختن شجاعانه به همین حقیقت بکر است که با وجود ملامت ها (که طرف سیاسی نیست و جاخالی می دهد) به کار خود ادامه می دهد، اما در جای خود لاپوشانی هم نمی کند.
اگر مصطفی ملکیان در جاهایی، به مصداق های عینی پیشگیری از جنگ رو کرده و خواستار رای برای شان شده، می تواند تخطی از سیاست اصلی خود وی باشد، اما سیاست عمومی ملکیان هنوز هم درست است، تا زمانی که هیچ گاه به صحنه ی سیاست ابلهانه ی روز (به دلیل نگرانی های بزرگ ملی) وارد نشود و سلامت سیاسی اصلی خود را در معرض آسیب نوسانات روزمره قرار ندهد.
ایشان در گفتگوهای مختلف برای خود اصلا شان روشنفکری قائل نیستند که حالا بخواهند از مولفه های روشنفکری دفاع کنند. توصیه هایی به روشنفکران دارند ولی خود را در جرگه آنها نمی داند.
جناب خاکپور،
اسمتان را که در اینترنت جستجو کردم، انتظار داشتم از فردی که اینچنین دیگری را نقد میکند مطالبی ساختارشکنانه و جسورانه بیابم اما به غیر از چند مقاله انتقادی معمولی و ملایم در رسانههای محلی و یکی از روزنامههای سراسری چیزی نیافتم. پس به خود شما هم همان نقدی وارد است که به آقای ملکیان وارد کردید.
شما اگر خودتان فضا را برای نقد رادیکال مساعد میبینید و امید به اثربخشی آن دارید بسمالله. آستینها را بالا بزنید و به قول خودتان وضعیت موجود را «به رگبار نقد ببندید» و «یقه ساختار را بچسبید». پای هزینه نقدتان هم مردانه بایستید. اما لطفاً از کسی طلبکار نباشید و دیگران را به عافیتطلبی متهم نکنید.
نه شما و نه هیچکس دیگری، در جایگاه عرفی و قانونیای نیستید که بخواهید از آقای ملکیان یا به زعم شما هر متفکر دیگری حساب پس بکشید، برایشان تعیین تکلیف کنید یا آنها را مورد قضاوت اخلاقی قرار بدهید.
از منظر پراگماتیستی، اینکه پروژه عقلانیت و معنویت آقای ملکیان چقدر موفق و اثربخش بوده است را باید افرادی نظر بدهند که از این آموزهها در زندگی خود استفاده کردهاند. اینکه این آموزهها از نظر شما کماثر و بیهوده است، دلیلی بر این نیست که برای دیگران هم اینطور باشد.
انتقاد شما به آقای ملکیان بابت حمایت از رئیسجمهور فعلی در انتخابات اخیر هم غیرمنطقی و مردود است. ایشان همانند بسیاری از افراد جامعه در آن برهه، براساس ارزیابیهایی که انجام داده بودند و خوشبینیای که به طور عام وجود داشت، به این جمعبندی رسیده بودند که عقلانیترین تصمیم، حمایت از رئیسجمهور فعلی است. ایشان که علم غیب ندارند که بدانند بعداً چه اتفاقاتی میافتد. آیا خود شما در گذشته تصمیمی نگرفتید که بعداً به این جمعبندی رسیده باشید که بهتر بود به شیوه دیگری عمل میکردید؟
از خواندن این جمله شما بسیار تعجب کردم:
«از این رو نه تنها جناب ملکیان بلکه دیگر متفکران نیز که مهر خاموشی بر دهان زندهاند، بایستی سخنی بگویند، نقدی صریح داشته باشند، هشداری اعتراضی و عملی داشته باشند، طرحی نو دراندازند، تا انسان بیش از این در این خرابآباد رنج نبیند»
چقدر میتوان بیانصاف بود و این حجم از سخنرانیها، درسگفتارها، کتابهای تالیفی و ترجمه و مطالب ارزنده آقای ملکیان که به رایگان یا با کمترین قیمت در اختیار افراد قرار میگیرد و عمده آنها با هدف بهبود وضع زندگی مردمان است را به «مهر خاموشی بر دهان» تعبیر کرد؟
مصطفی ملکیان کاری را که در آن تبحر دارد یعنی بیان ساده و مختصر مفاهیم ثقیل و ترجمه و تالیف آثار فلسفی را انجام میدهد و شخص دیگری کار دیگری را. قرار نیست همه افراد مثل هم عمل کنند، بلکه هر کس بر اساس توان خود و جهانبینیای که دارد عمل میکند.
امیدوارم درک کنید نه شما و نه هیچ بنی بشری آن جایگاهی را ندارید که بخواهید در مورد تکلیف اخلاقی دیگران حکم صادر کنید.
توصیه مشفقانه من به شما این است که کاری را که با نظام ارزشی خودتان سازگاری دارد و به اثربخشی آن امید بیشتری دارید، انجام بدهید و از دیگران توقع و انتظاری نداشته باشید.
به نظر من، انتقادی منصفانه است. مهم ترین سطور این مقاله به گمان من عبارت است از: (اگر هم قبول کنیم که در هر مختصات زمانی ـ مکانی نقش یکی از آنها برجستهتر میشود، شک نباید کرد که در ایرانِ امروز باید یقهی ساختار را چسبید. البته که سخت است در منظومهای فکری این وجه دیالکتیکی با هم گرد آید و به نظر میرسد که این کار، کار نوابغ جهان است؛ اما باید تلاش برای رسیدن به چنین منظومهای ادامه یابد. بنابراین بخش عظیمی از درد و رنجهای انسان گوشت و پوست خوندارِ کنونی، ناشی از ساختارهای بیسامانی است که در فقر فرهنگی و فلاکت اندیشگانی عاملان، روز به روز بر این درد و رنج جانکاه میافزایند.) در بخش هایی از سخنرانی اخیر جناب بیژن عبدالکریمی_ با عنوان آیا روشنفکران گامی به جلو برداشته اند؟_ این انتقادات به زبانی دیگر و به شکلی دیگر گفته شد. اینکه روشنفکران ما باید علاوه بر بخش فرهنگی، (به نیرو های اجتماعی و ساختار های اجتماعی و تحلیل اقتصادی_ اجتماعی) توجه جدی بکنند که متأسفانه نمی کنند. بله، اصل و اساس، فرهنگ است ولی قطب فرهنگ با قطب اقتصاد رابطه دیالکتیک دارد و در زمینه و زمانه ما، این بخش اقتصاد است که در حال نابودی و زوال است و روشنفکر های ما باید برای احیا این محتضر تلاش بکنند. البته، چه بسا حرف های ناگفته ای هم جناب ملکیان داشته باشد که: (فرض کنید که مثلا من و امثال من، قدرت سیاسی را نقد کردیم. که چه؟؟ آیا قدرت سیاسی محل و اعتنایی به روشنفکران و دانشگاهیان و متفکران و هنرمندان میگذارد؟؟ اصلا آیا خود مردم و توده و عوام از منتقد حمایت می کنند؟؟ مردم ی که سرانه مطالعه شون روزی چند دقیقه است و به رغم تعصب و غیرت دینی حتی کتاب های مقدس و معنوی خودشون رو مانند نهج البلاغه و مثنوی معنوی یکبار نخوانده اند، چه برسد به سایر کتاب هایی مانند ادبیات و فلسفه اروپا و غرب، چه تصوری می توانند از امثال ما روشنفکران داشته باشند؟؟ گیرم جمعیت قابل توجهی هم حمایت کردند آیا اینقدر فرهیختگی و روحیه دموکراتیک و مدارا در جامعه وجود دارد که اتحاد مردم از بین نرود و به خونریزی و جبهه بندی های آتشین منجر نشود؟؟ نه قدرت سیاسی اعتنا می کند ونه مردم و ملت حمایت می کنند، پس چطور می توان با اعتراض خشک و خالی، ساختارها را تغییر داد!). به شخصه، برای من مصیبتی است که می خواهم برای مردم عادی و اهل مسجد و بازار توضیح بدهم امثال مجتهد شبستری کیستند و حرف حساب شان چیست؟ متأسفانه، فاصله روشنفکرهای دینی یا معنوی یا هر چی اسمش را میگذارید_ کسایی که سعی می کنند فهم معاصری از دین داشته باشند و با زبان معاصری دین را معرفی کنند_ با توده مردم خیلی خیلی خیلی زیاد است و حتی برای خیلی ها اسم شان ناآشنا است. در حالیکه مردم همان اهرم فشاری هستند که پشتیبان هر اعتراض و انتقادی هستند.
دوست عزیز توصیه میکنم زیاد به خودت مغرور نشو، شبستری اکثر حرفاش ترجمه گادامر و نصرحامدابوزید و .. هاست و چندان چیز جدیدی از خود ندارد، برادر خوبم مبادا جو روشنفکری دینی برت دارد و به پیرمردهای مسجد و عموم، نگاه فهمیده-نفهم، عاقل-جاهل ، متفکر-مقلد و یا بالادست-پایین دست داشته باشی! بدان که خود تو هم مانند آنان، عمدتا مقلدی با این تفاوت که تو افق نو تری را برگزیدی و آنها اکثرا سنت پدریشان را. اگر شبستری و امثال او نبودند تو بازهم تفکرات آنها را داشتی یا اینکه… و این را هم بدان که نه دینداری پیرمردهای مسجدی خالی از اشکال است و نه سخنان شبستری، و اگر تاریخ بخوانی و از حجاب معاصرت در بیایی، امید است که بهتر سخنان حقیر را متوجه شوی. از کجا معلوم که تو اگر در شرایط همان پیرمردهای باصفای مسجد بزرگ میشدی، رگ تعصبت و اقتدا به سنتت بیشتر گل نمی کرد؟
خلاصه آنکه ایاک ان تنصب رجلا دون الحجه فی کل ما قال.
میخواهد آن رجل شبستری باشد یا مکارم شیرازی!
تعصب علمی کورترین تعصب دوران ما
پل فایرابن:
مردانی شجاع بایست دنیا را از شر تعصبات علمی نجات دهند.
علم اسطوره جدید.
علم تعصب قدیم در لباسی زیبا.
فلسفه علم زندان باستیل کارل پاپر.
دانشگاه ترمز فکر و روش تحمیل فاشیسم مدرنیته به جوامع تحت حاکمیت لیبرالیسم
سلام دو صد گفته چون نیم کردار نیست
منم جدیدا به این نتیجه رسیده ام جنابان سروش،ملکیان زیبا کلام و خیلی از عزیزان دیگه به اندازه ی کافی در این چند سال صحبت و ابراز تفکر و اندیشه کرده اند فکر کنم زمان اون رسیده این عزیزان کمی به استراحت بپردازند تا تفکرات جدید فرصت رویش پیدا کنن این عزیزان هرچه در چنته داشتن ارائه کردند زمان تفکرات جدید رسیده است..سپاس
مگر سروش و ملکیان جلوی صحبت کردن و ابراز نظر دیگران را گرفته اند ؟! اندازه سخنوری و زمان استراحت دیگران را شما تعیین می کنید ؟ مگر مجبور به شنیدنید ؟ این نمود میل به خفه کردن دیگران است از سوی کسانی که ابزارش را داشته باشند بدتر می کنند !
نوشتار جالبی بود، امیدوارم خود آقای ملکیان یا هم فکران وی جوابی علمی داشته باشند…
احمد مفتی زاده رهبر حرکت دینی مکتب قرآن در کردستان در ضرورت تقدم نهان سازی بر نهادسازی آرای جالبی دارد که می شود با آرای ملکیان مقایسه شود…
به نظرمن جناب استاد ملکیان تمام تلاش خودشان را می کنند و این ارزشمند است.ایشان همیشه دنبال برقراری صلح و آرامش هستند.ایشان پیام آور صلح و دوستی هستند.همیشه منصفانه قضاوت می کنند.
سلام عرض می کنم
چه عجب! زنده ام و شاهد یک گفتگوی هر چند کوتاه هستم.
البته به نظرم بیشتر یکطرفه است. و پر از خطا از جانب طرف بسیار محترم دوم _ اولین و بزرگترین خطا : من همه نوشته ها و سخنرانی های طرف اول را خوانده و گوش داده ام!؟.
سوال : واقعا”؟ و با چه رویکردی؟ دنبال چیزی بودید، چه چیزی؟ و چگونه گوش داده یا مطالعه کرده اید؟ و … .
و خطای کمتر _ آنهم بخاطر محدودیتهای طبیعت انسان و محیط انسان، و موضوع، زمان و مکان و تحولات بسیار سریع شان، و … _ از طرف اول.
دوستان بسیار خلاصه، نظراتشان و سوالاتشان و خواسته هایشان را بیان فرموده اند.
من هم عرض می کنم که مهارت داشتن ذهن و بدن باز، با بینندگی و شنوندگی بی طرف و با انصاف و در نظر گرفتن موضوع، زمان و مکان، و … بسیار نیازمندیم.
طرف دوم از طرف اول ناراحت است؟ شاید!
انتظاری از ایشان دارد؟ شاید!
و … .
من همسانی یا هم اندازه گی در میان نمی بینم. غیر از اینکه ما همه حق نقد همه را داریم.
بنده یک تا شش آقای منوچهر را بیشتر مورد پسند یافتم. بعلاوه نفی کامل 7 ایشان.( در مورد 7 خیلی ها این خطا را در مورد ایشان مرتکب شده اند.)
از آقای متولیان هم متشکرم که تیزتر سخن گفته اند و … .
باور بفرمایید نهایت سعی ام را می کنم شیفتگی ای به کسی نداشته باشم؛ چون تا آنجا که با طرف اول آشنا هستم، ایشان خود را نقد هم می کنند. به منتقدینشان _ اگر نسبتا هم سطحشان باشند، یا سوال و نقدشان مورد توجهشان باشد _ جواب های مناسبی داده اند.
متشکرم!
درخواست «جواب علمی» از طرف سهیل واقعا من رو تحت تاثیر قرار داد.
دوست چند صد عنوانی!
جان تمام مقدساتت با چند تا اسم کامنتهای بیمزه نذار سایت رو کاملا خوار و خفیف کردی…
بظاهر مسلمانی؛ حتما میدانی دروغ و تظاهر و دغلکاری، آفت مسلمانیست.
دوست عزیز
به نامها توجه نکن به گفته ها توجه کن.آنچه عقلانی است بپذیروآنچه غیرعقلانی است نپذیر.
نقد کردن اندیشه های ملکیان کار مبارکیست و این البته از روشنی و نظم اندیشه ایشان است ک نقد علمی و دقیق را میسر می سازد. (حرفهای پراکنده و نامنظم چندان قابل نقد نیستند، یا حداقل این نقد گرهی را باز نمی کند)
نسبت به نوشته خاکپور:
به نظر من جدی ترین نقد ایشان همین جمله است: «اگر هم قبول کنیم که در هر مختصات زمانی ـ مکانی نقش یکی از آنها برجستهتر میشود، شک نباید کرد که در ایرانِ امروز باید یقهی ساختار را چسبید.» چرا که ملکیان دقیقا در مقابل این ایده می ایستد و فرهنگ فردی را ضریب بیشتری می دهد. اینجا نقطه گفتگوست.
اما محافظه کار خواندن و عافیت طلب شمردن ملکیان -جدای از آنکه با واقع چندان سازگار نیست- یک نقد علمی هم نیست، چون فریاد برآوردن و با نظام حاکم به نحو سیاسی درپیچیدن متوقف بر مبنایی است ک ملکیان -حداقل به عقیده خود- آن مبنا را رد می کند، پس مطابق عقیده خود رفتار می کند و اشکالی بر او وارد نیست. عجیب است ک خاکپور با تفطن و توجه به این نکته باز یقه ملکیان را می گیرد…
اگر هم حرف آنست ک از آنجا ک ملکیان یکسره نقد و اصلاح ساختار و نهاد را نفی نمی کند پس باید در این جهت هم عملا کاری بکند -ک این حرف درستی است- باید گفت از ضرورت اصلاح ساختار دم زدن تا اقدام عملی در تقابل صریح با نظام راه بسیار است و پل زدن از این مقدمه به آن نتیجه به همین سادگی بسیار سطحی می نماید (کامنت ابراهیم کوروشی را ببینید). اما اگر این استدلال مستحکم و متقن شد، اشکال نویسنده وارد خواهد بود. در مقابل اما ملکیان حق دارد بگوید حل تمام مشکلات را نمی توان از یک نفر خواست. به نظر، اگر ملکیان میخواست در این طیف وسیع دست به عمل بزند از عمق کار و تاثیرش کاسته می شد. هر چه وسعت بیشتر شد عمق کاهش می یابد.
خواهش میکنم برادر عزیز تعصبی به ابن موضوع نگاه نکنید و بر اساس عقلانیت به این مقاله بنگر
این آدرس ایمیل حسام الدین خاکپور است که اگر کسی خطاب به وی بحثی دارد برایش بفرستد.
[email protected]