زمانی بود که فیلسوفان ایرانی همچون ابنسینا، سهروردی، غزالی و… از مهمترین چهرههای فلسفی دوران خود به شمار میآمدند. آن زمان گذشته است. از آن زمان تاکنون، چهره فلسفه نیز تغییر پیدا کرده است. در دوران معاصر، شاید در پرتو تغییر روزگار، بیشماری از سؤالات فلسفی تازه پدیده آمده است و گفتوگوهای زیادی درباره پاسخهای پیشین در گرفته است. اینک در همه حوزههای فلسفی، از دین گرفته تا زبان و متافیزیک چالشها و سؤالات فلسفی تازهای وجود دارد که مورد بحث و کنکاش فیلسوفان قرار میگیرد. متأسفانه، سهم ایران در طرح پاسخ به این سؤالات یا لااقل گفتوگو درباره آنها تقریبا صفر است. دیگر فیلسوفان ایرانی چهرههای مهمی در جهان محسوب نمیشوند. برخی بر این باورند که فلسفه اسلامی چنان غنی و ژرف است که بصیرتها و ایدههای موجود در آن میتواند نوری تازه بر سؤالات فلسفی امروزی بیفکند. چه این باور صادق باشد چه نه، حقیقت این است که با وجود صرف هزینه و سرمایه بسیار، فیلسوفان ایرانی نتوانستهاند از سرمایه تاریخی خویش در دنیای امروز فلسفه سودی برند. یکی از دلایل اصلی عدم کامیابی ما، به گمان من، این است که بسیاری از فیلسوفان ایرانی، بهویژه افراد مهم در سیاستگذاری فلسفی در کشور، فهم درستی از فلسفه معاصر ندارند. فهم ما از فلسفه معاصر و چالشها و سؤالات موجود در آن بسیار ناچیز است و در بسیاری از موارد تنها کاریکاتوری را از فلسفه معاصر مدنظر داریم. لاجرم نظریات فلسفی معاصر را پهلوانپنبه میکنیم و میخواهیم به جای پرداختن به فلسفه معاصر، با پهلوانپنبههای خودساخته درگیر شویم. در مثل، دنکیشوتهایی هستیم که به جای پهلوانان واقعی به آسیابهای بادی حمله میکنیم. فرق ما با دنکیشوت البته این است که دنکیشوت تنها بود (یا لااقل تنها سانچو همراهش بود) و میپنداشت که در نبرد نهایتا شکست خورده است. ما، اما، با افراد زیاد و صرف سرمایه بسیار به آسیابها حمله میکنیم و سرمست فریاد پیروزی سر میکشیم. عبدالحسین خسروپناه رئیس یکی از مهمترین مراکز فلسفی ایران، انجمن حکمت و فلسفه، است و عضو شوراهای متعددی است که دستی در سیاستگذاری برای علوم انسانی و فلسفه در ایران دارند. خسروپناه دارای تألیفات متعدد در زمینههای مختلف فلسفی است. برای نمونه بیایید به یک مقاله او با عنوان «معناشناسی گزارههای دینی» (منتشرشده در پاییز ١٣٩١ در فصلنامه علمی-پژوهشی کلام اسلامی) نگاه کنیم. این مقاله قرار است درباره چالشهای تازهای باشد که در فلسفه معاصر درباره معناشناسی گزارههای دینی مطرح شده است. نگاه به همین مقاله شاهدی است قوی برای این نتیجه که نگارنده مقاله فلسفه معاصر را ابدا نمیشناسد. میخواهد به سؤالات و چالشهای برخاسته در فلسفه معاصر پاسخ دهد، بیآنکه آن سؤالات و چالشها را به درستی فهمیده باشد. اشتباههای اولیه در مسائل ابتدایی فلسفه معاصر راهی جز این باقی نمیگذارد که نتیجه بگیریم نویسنده مقاله آسیابهای بادی را با فلسفه معاصر اشتباه گرفته است. بگذارید به چند مورد از این اشتباهات اشاره کنم:
در ابتدای مقاله معناشناسی گزارههای دینی، خسروپناه به گزارشی از «علوم زبانی» میپردازد (بیآنکه معلوم باشد این گزارش از علوم زبانی جز هدف اضافهکردن کلمات مقاله، چه هدف دیگری را در موضوع مقاله قرار است برآورده کند). علوم زبانی تقسیم به هشت دسته شدهاند، که از جمله آنهاست (١) «گرامر» (٢) «زبانشناسی» (٣) «فلسفه زبان» (٤) «فلسفه تحلیلی یا تحلیل زبانی» (صص. ١١-١٢). بعد در توضیح فلسفه زبان مینویسد:
«دسته سوم) فلسفه زبان: مانند سایر فلسفههای مضاف به موضوعشناسی یعنی جنبههای عمومی زبان و تأمل و تحقیق در آن، با روش عقلانی میپردازد. زبانشناسی، قواعد عام زبان را که از روش تجربی به دست آمده، بیان میکند و فلسفه زبانشناسی با نگاه درجه دوم به دانش زبانشناسی میپردازد و از پرسشهایی از جمله زبانشناسی چیست؟ تعریفش چیست؟ موضوعش چیست؟ با چه علومی مرتبط است… پاسخ میدهد» (ص,١١) آشنایی اولیه با کتابهای مقدماتی فلسفه زبان کافی است تا فکر نکنیم موضوع فلسفه زبان سؤالاتی است نظیر اینکه زبانشناسی چیست و با چه علومی در ارتباط است. فلسفه زبان، فلسفه زبانشناسی نیست. فلسفه زبانشناسی (خود اگر این موضوع مورد توجه جدی فیلسوفان قرار گرفته باشد) مبحثی در فلسفه علم است و نه در فلسفه زبان. خسروپناه در ادامه مینویسد:
«دسته چهارم) فلسفه تحلیلی یا تحلیل زبانی: فلسفه تحلیلی یا فلسفه زبانی یکی از فلسفههای غرب است که توسط ویتگنشتاین و دیگران در مقابل پوزیتیویسم منطقی مطرح گردید» (ص. ١١)
فلسفه تحلیلی، یکی از مهمترین بخشهای فلسفه معاصر است که خود دارای زیرشاخههای متعدد نظیر فلسفه زبان، متافیزیک، فلسفه ذهن، معرفتشناسی و غیره است. بنابراین آشنایی اولیه با یکی از مهمترین بخشهای فلسفه معاصر یعنی فلسفه تحلیلی کافی است تا فکر نکنیم فلسفه زبان و فلسفه تحلیلی در عرض هم هستند. فلسفه زبان زیرشاخهای از فلسفه تحلیلی است. همچنین، فلسفه تحلیلی، تحلیل زبانی نیست. پاسخ به سؤالات فلسفی از طریق تحلیل زبانی روشی بود که از جمله توسط پوزیتیویستهای منطقی و ویتگنشتاین به کار میرفت. خسروپناه در اینجا یک دیسیپلین گسترده فلسفی را با یک نظریه خاص خلط میکند. خسروپناه بعد از دستهبندی سراغ دیدگاه پوزیتیویسم منطقی میرود و مینویسد:
«نتیجه اینکه بر طبق دیدگاه پوزیتیويستهای منطقی که مبتنی بر اصل تجربهپذیری بود، نهتنها اغلب عبارات معهود فلسفه، بلکه همه گزارههای متداول در متافیزیک، اخلاق، الهیات و دین، نه صادقند و نه کاذب، بلکه بیمعنا بوده و هیچگونه محتوای واقعی و معنای محصلی را در بر ندارد. مکتب پوزیتيویسم از سوی طرفداران خود، ویتگنشتاین متأخر و پوپر در معرض نقد و انتقادهای شدیدی قرار گرفت. برخی از این نقدها به شرح زیر است: الف) نظریه تکاملی و سهمرحلهای آگوست کنت، هیچ مؤید دقیق تاریخی و علمی ندارد و در صورت تسامح، باید آن را به مقطعی از تاریخ نظام اجتماعی اروپا نسبت داد و تعمیم آن به سراسر جهان نادرست است. علاوه بر اینکه امروزه در فلسفه علم، نیازمندی علم به فلسفه و تأثیر متافیزیک بر تئوریهای علمی مورد تایید فیلسوفان علم قرار گرفته است». (صص. ١٢)
در اینجا اشتراک لفظی سبب شده خسروپناه پوزیتيویسم منطقی را به اشتباه با پوزیتيویسم آگوست کنت خلط کند. اولی ربطی به معناداربودن گزارههای دینی دارد و دومی نه. نقد پوزیتيویسم آگوست کنت هیچ ربطی به نظریه تحققپذیری و کاربرد آن در گزارههای دینی ندارد. وانگهی، نیازمندی علم به فلسفه – که آموزهای است به غایت مشکوک – از سوی چه کسی پذیرفته شده است؟ چرا باید برای ما مهم باشد که کسی آن را پذیرفته است، و اصلا چه ربطی به نقد پوزیتيویسم دارد؟ اشکالات اشارهشده تنها مشتی است نمونه خروار. حاصلی ندارد که بخواهیم در این خروار بکاهیم و اشتباه و بیدقتیهای متعدد خسروپناه را تذکر دهیم. این کار اولا وظیفه مجله علمی-پژوهشیای بود که مقاله را پذیرفته است. طبعا اگر فرآیند داوری به درستی طی میشد چنین مقالهای نباید در مجله منتشر میشد که حالا ما بخواهیم اشتباهاتش را برشماریم. اینکه چرا مقالات در چنین سطحی به سادگی جای خود را در نشریات علمی پژوهشی ما مییابند و پایه ارتقا و ترفیع استادان میشود خود حکایت غمانگیز دیگری است. ممکن است گفته شود که مشکل خسروپناه، یعنی ندانستن و دقیقنبودن در فلسفه معاصر و درعینحال بیپروا و سادهانگارانه سخنگفتن درباره آن تنها مختص به او نیست و مثالهای فراوان دیگری از اين دست در جامعه فلسفی ایران میتوان سراغ گرفت. بااینحال، به گمانم خسروپناه در همین جنبه هم فاصله قابلتوجهی با دیگران دارد. ناآگاهی و بیپروایی عریان فلسفی او که در انبوهنویسی و مطرحکردن ادعاهای عجیب و غریب درباره اهمیت خود و نظریاتش آشکار میشود به همراه نقش مؤثر او در سیاستگذاری فلسفی سبب میشود تا فکر کنیم خسروپناه نه تنها معلول که هم علتی است از برای ناکامی فلسفی ما.
.
.
ما و آسیابهای بادی فلسفی
نویسنده: امیر صائمی
منبع: روزنامه شرق – 5 اسفند 96
.
.
سلام علیکم
حقیر مطلب دکتر صائمی را مطالعه کردم.۹۰ ℅ توهین و تحقیر بود و ۱۰℅نقد
دکتر صائمی بهتر بود بجای اینکه در سیاسی ترین مطبوعات نقد دکتر خسروپناه کند ،انتقادش را به مجله کلام می فرستاد
و اگر دکتر صائمی به صدر تا ذیل فلسفه اسلامی ایراد و اشکال دارند مطرح کنند نه اینکه بگویند باید کنار گذاشته شود و به فلسفه های معاصر پرداخته شود.
و دکتر صائمی بارها کرسی نظریه پردازی در موسسه اخلاق زیر نظر دکتر مجتبی مصباح در اختیارشان گذاشته شده است ولی با این مطلبشان در روزنامه شرق نشان دادند بین علم و عمل فاصله زیادی است
اگر بپذریریم که سخن شما (سید محمد باقر در کامنت بالا ) در مورد شیوه نقد ایشان درست است، پس ناچار باید بپذیریم که کلام شما هم فرقی با کلام ایشان ندارد.
بیچاره علم.
مطلب دکتر صایمی در آشکار کردن بی اطلاعی دکتر خسروپناه درباب فلسفه تحلیلی معاصر-که به قول ایشان چه بسا مشتی نمونه خروار باشد و سایر آثار و نوآوری های ایشان نیز از گذر چنین داوری های در مجلات علمی چاپ شده اند- و در عین حال ارتقا های که امثال دکتر خسروپناه در آموزش عالی چه به لحاظ مدیریتی چه مرتبه علمی می گیرند، بیانگر وضع اسف بار جامعه دانشگاهی ایران است-خصوصا در علوم انسانی، که عده ای با علم کردن علوم انسانی اسلامی درپی کسب مطامع و اغراض سیاسی و گروهی خود هستند-، که عده ای عمدتا به علت سرسپردگی به دستگاه و ملاک های سیاسی ارتقاء می یابند ولو به لحاظ علمی بضاعتی چندان در قیاس با بقیه نداشته باشند…