“نویسنده در آغاز كتاب امید بازیافته ، “آندری تاركوفسكی “را هنرمندی معرفی میكند كه در آثارش زیبایی را همراه با آیینی اخلاقی آفریده است .بهزعم وی “تاركوفسكی هر چه به پایان زندگیاش نزدیكتر شد، بیشتر بر رسالت رهایی بخش هنرمند تاكید كرد، و سخن او در نوشتهها، گفت و گوها و درسگفتارهایش هم بیشتر “پیامبرانه “شد” .مباحث اصلی كتاب طرح دیدگاهها و شناساندن هنر تاركونسكی در عرصه سینماست كه طی آن فیلمهای وی نیز از جنبههای گوناگون نقد و بررسی میشود .در كتاب چنین عنوان شده كه “واقعگرایی از نگاه تاركوفسكی كوشش رئالیستی یا ناتورالیستی در نمایش امور هم چون بازتابهای واقعیت مادی و بیرونی نیست .گرایش به واقعیت، جست و جویی است در نمایان كردن آن چه میتواند به عنوان امر واقعی پدید آید .واقعیت را نمایان كردن به معنای قرار دادن آینهای در برابر آن نیست كه یك بار دیگر همان وجود مادی جلوهگر شود، بل بیان یا بهتر بگوییم ساختن واقعیتی تازه است كه در ذهن هنرمند استوار به پیش دانستههای او كه خود واقعیتهایی هستند، ظاهر شده است .شكل دادن به واقعیت دوم به دنیای درونی، و زندگی معنوی و اخلاقی هنرمند وابسته است، و زیبایی هنری فقط در پیوند با آرمانی اخلاقی ساخته میشود …نگرش ویژه و باور تاركوفسكی به آفرینش واقعیت دوم، سبب شد كه او به سنت رئالیسم شاعرانه سینمای فرانسه نزدیك شود …در فیلمهای او مرزی میان خیال و رویا با “واقعیت عینی “وجود نداشت . او میدانست كه در نمایش لحظههای “واقعی “نمیتواند به ثبت رویدادهای عینی بسنده كند، و نمایش رویاها، پندارها و آرزوها همان آشكارگی واقعیت است …به همین دلیل تاركوفسكی آموزش میداد” : رویاها را با دقت تمام نشان دهیم .جذابترین و هراسآورترین رویاها آنهایند كه جزییات دقیق همه چیزشان به یاد میآیند .”…””
.
.
برگرفته از متن کتاب امید بازیافته:
آندری آرسنیه ویچ تارکوفسکی در چهارم آوریل 1932 در روستای زاوراژیه در ناحیه ی ایوانووا نزدیک شهر یورییوت، کنار رود ولگا متولد شد. او در خانواده ای با فرهنگ به دنیا آمد، نمونه ی نوعی روشنفکری روسی. مادرش ماریا ایوانووا ویشنیاکووا شیفته ی ادبیات و هنر بود. او آموزگار راستین آندری بود، و به پسرک عشق به فرهنگ و هنر را انتقال داد، و سال ها بعد دل گرمش کرد تا به سینما روی آورد.
در سال 1941 تارکوفسکی در شهر یورییوت وارد دبستان شد. از سال 1943 به مسکو بازگشتند، و آن جا آندری درس را ادامه داد. تارکوفسکی 14 سال بیشتر نداشت که به علت بیماری وبا حدود یک سال در بیمارستان بستری شد. او به گفته ی یک دوست خانوادگی شان نوجوانی یاغی بود، و مادرش را آزار می داد. او پس از پایان دبیرستان در سال 1951 در دانشکده ی زبان های خارجی در مسکو نام نوشت، و زبان و ادبیات عربی را برگزید. او دلبسته فرهنگ شرق بود و گاه خود را پیرو دائو می خواند. تارکوفسکی در سال 1954 به تشویق مادرش وارد مدرسه ی دولتی سینما یا VGIK شد. او اعتقادی به تحصیل در دانشکده های سینمایی نداشت: ” بنا به تجربه ی شخصی ام می گویم که تحصیل در آموزشگاه های سینمایی هیچ کس را هنرمند نمی کند. برای کار هنری فقط آموزش حرفه ای و تخصصی، و یاد گرفتن روش های گوناگون بسنده نیست. راست گفته اند که برای درست نوشتن باید قاعده های دستوری را از یاد برد. “
راه تارکوفسکی از راه بسیاری کسانی که از بحران مدرنیته، و بحران معنوی جهان مدرن یاد می کرده اند، جدا بود. او نه سازنده و نه مدافع یک ایدئولوژی و یک دستگاه منسجم عقاید بود. فقط نسبت به ظلم و سرکوب، و سختی حرمانی که آدم ها تحمل می کنند، حساس بود. تماشاگر آثار تارکوفسکی از همان نخستین نما های هر فیلم او حضور “چهار عنصر اصلی” را احساس می کند. باران و چشمه ها، باد های همیشگی، آتش، و خاک به صد ها شکل پیش چشم های او حاضر می شوند، و حتی قاعده های آشنای منطق هر روزه را به هم می ریزند. او بارها سینما را شکل دادن به زمان نامید. زمان قهرمان اصلی فیلم های اوست. او همواره دلبسته ی رمان کوه جادو ی توماس مان بود، و مدت ها سودای ساختن فیلمی بر اساس این رمان را در سر داشت.
امید بازیافته : سینمای آندری تارکوفسکی / بابک احمدی / نشر نی / چاپ اول 1382- چاپ چهارم 1390 / 456 ص
.
.
گزیده هایی از دفتر خاطرات آندری تارکوفسکی/ امید بازیافته / بابک احمدی:
.
آدم می نویسد چون رنج می برد، چون شک دارد. می نویسد تا به دیگران و خودش وانمود کند که به چیزی نیازمند است…بشریت برای آفرینش آثار هنری خود وجود دارد.
.
انسان در طول زندگیاش میداند که دیر یا زود خواهد مُرد. امّا نمیداند که مرگش چه زمانی خواهد رسید. و برای آسان کردن آن لحظه را به آیندهای دور و نامعیّن نسبت میدهد. امّا من میدانم و هیچ چیز دیگر زندگی را برایم آسان نخواهد کرد. خیلی درد میکشم. دشواری کار گفتن ماجرا به لاریساست. چطور به او بگویم؟
.
امروز مادر را به خاک سپردیم.. حالا دیگر به طور کامل بی دفاع شده ام. هیچ کس مرا در دنیا چنان دوست نخواهد داشت.
.
آندروشیا صبح می خندد. حقیقت چیست؟ مفهوم حقیقت چیست؟ حقیقت در ژرفای خود، چیزی انسانی است که با بیانی فرا انسانی و مطلق تعریف نمی شود.. فاصله میان انسان و جهان قابل تصور نیست. حقیقت نیز چنین است. لائودزه گفته: قدرتمندترین چیزهای این جهان را نمی توان دید، شنید یا لمس کرد. انسان باید آرمانی داشته باشد تا بتواند بدون آزردن دیگران زندگی کند.. اخلاق در دل ماست، و اگر نباشد در هم می شکنیم.
.
زندگی به راستی که دیگر قابل تحمل نیست. در لحظه ی جدایی از مادر، برگ هایی را از کنار گورش چیدم. تا به خانه رسیدم آن ها را در آب گذاشتم و باز زنده شدند. احساس آرامش کردم. ناگهان تلفن زنگ زد. از رم. نورمن بود. و می گفت که ایتالیایی ها بیستم این ماه خواهند آمد (برای قرارداد نوستالگیا) البته که کار مادر بود. لحظه ای شک نکردم.
.
خوشا آن کس که جهان را در دقایق مرگ بار آن زیست .
.
یادآوری گذشته باید چنان باشد که قلب را از جای خود بکَنَد.
.
” هرآن چه آسان به دست می آوریم ، به همان آسانی از دست می دهیم و برای هرآن چه که سخت تلاش کرده ایم ، ارزشی بیشتر قائل می شویم …
غافل از این که زندگی را هم به آسانی به دست آورده ایم !
.
همه روز در بستر. درد در ژرفای بدنم و در پشتم. آیا اعصابم طاقت می آورد. پاهایم را نمی توانم تکان دهم. لئون نمی فهمد که ریشه ی این همه درد چیست.. اگر این درد را در بازو نداشتم شاید امید به شیمی درمانی توجیه می شد. حالا که دیگر هیچ نیرویی برای هیچ چیز ندارم. مساله این است. (این آخرین یادداشت تارکوفسکی است)
.
.
امید بازیافته
نویسنده: بابك احمدی
موضوع : تاركوفسكی، آندرهی آرسنیویچ، 1986 – 1932. – نقد و تفسیر
ناشر : نشر مركز
محل نشر : تهران
قطع : رقعی
نوع کتاب : تالیف
زبان اصلی : فارسی
نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
تیراژ : 1000
تعداد صفحات : 464
.
.