دکتر داوود فیرحی در سخنرانی استبداد، فضیلت و عاشورا با استفاده از کتاب «طبایع الاستبداد» کواکبی، به تعاریف و دسته بندی های مختلف از استبداد پرداخته و ضمن ارایه اقسام مهم فضایل اخلاقی، به تبیین حرکت امام حسین علیه السلام و یاران ایشان از منظر آزادگی و نفی استبداد پرداخت.
.
عاشورا، تحول بزرگ تاریخی و رویدادی منشوری است که هر زمان، هر نقطهای از آن را بکاویم به نکات تازهای دست مییابیم. وقتی به سال ۶۱ هجری و واقعه عاشورا نگاه میکنیم، اتفاق عجیبی در حال رخدادن است.
ابنخلدون متفکر بزرگ اهل سنت میگوید: وقتیکه دعوا بین علیبنابیطالب (ع) و معاویه رخ داد، اگر داستان بر مدار تعصب قبیلهای میچرخید، معاویه برنده بازی بود. ابنخلدون به نکته درستی اشاره میکند؛ یعنی اگر داستان بر مدار تعصبات قبیلهای باشد معاویه برنده است و میدانید که معاویه پس از علی (ع) از سال ۴۰ تا ۶۰ هجری ۲۰ سال حکومت کرد و بیانصافی است که شخصیتی مانند معاویه را دستکم بگیریم، چراکه دشمنان امیرالمؤمنین و اباعبدالله (ع) دشمنانی بسیار قوی بودند.
معاویه شخصیت سیاستمداری بود، میدانست چه میکند و مسیر تحولات تاریخ اسلام را نیز تغییر داد. در دوره معاویه شاهد پیدایی چندین بدعت هستیم: یکی اینکه، حاکم بدون اراده مردم به قدرت میرسد که این امر برای اولین بار در جهان اسلام رخ میدهد. دوم اینکه، حاکم شرایط حکومت ازجمله عدالت را ندارد. سومین اینکه حاکم استبداد به خرج میدهد. عبدالرحمن کواکبی، از متفکران جهان اسلام، در کتاب طبایع الاستبداد در تعریف استبداد میگوید: استبداد یعنی خودرأیی در جایی که حق مشترک وجود دارد؛ یعنی جایی که حق مشترک وجود ندارد، استبداد هم نیست، مانند آدمی و اموالش، اما اگر فرد دیگری هم در این مال شریک بود و نظر شریکش را در مصرف مال نخواست به یک فرد مستبد تبدیل میشود. اوضاع زمان معاویه هم بدینگونه است. بهرغم بدعتهای متفاوت استبداد به خرج میدهد، اما این استبداد به همینجا ختم نمیشود؛ یعنی استبداد عریانی نیست، جامه مذهب هم میپوشد. معتقد است چون خدا گفته اینگونه عمل میکنم. برای نخستین بار استبداد هالهای از مذهب دارد و بسیار خطرناک است. از زمانهای دور در جهان اسلام و حتی در مسیحیت هیچگاه دین از سیاست و دولت نتوانست جدا بشود. حتی در دوره سکولاریسم و مدرن هم دین نتوانسته از دولت جدا شود، اما مشکلی وجود دارد؛ یعنی هر جا دولت خراب شود، بهطور اتوماتیک دین را هم خراب میکند و هر جا دین مریض شود، دولت هم بیمار میشود. این دو از شاهرگ به هم وصلاند. جالب اینجاست که استبداد به دین هم کشیده شده و به همین دلیل مسئله خطرناک میشود.
همیشه، هر جا استبدادی باشد، مستبد مقدسی هم وجود دارد. فرقی نمیکند چه زمانی باشد و برای همین است که اقدام اباعبدالله (ع) یک اقدام محصورمانده در تاریخ نیست. هر کجا رویدادی رخ میدهد، اباعبدالله (ع) و عاشورا هم آنجا وجود دارد. اتفاق مهمی که در حال رخدادن است، تمدن اسلامی بیش از پیش از جای خود خارج میشود تا جایی که انسانها میگویند این هم دین عبدپرور و بردهساز است و دین آزادی نیست. درحالیکه یکی از دلایل رشد اسلام این بود که به سمت نیاز عقلا پیش میرفت. مثلاً پیش از اسلام در مسائل مالی، مالیات معمولاً یکچهارم بود. در اسلام به یکپنجم تبدیل شد. زکات حدود یکدوم و یکسوم بود که در اسلام آن را یکدهم کردند؛ یعنی همیشه سعی میکردند نیاز بشر را راحتتر کنند. علت اینکه ایران با آن تمدن به سمت اسلام غلتید، ساده نبود. در این اتفاق هم سود مادی و هم آزادگی بود.
استبداد در حال تخریب فضایل بود که به دو مورد آنها اشاره میکنم. در ادبیات کواکبی، استبداد دستهبندی میشود. وی میگوید: شدیدترین مرتبه استبداد که از شر آن به خدا پناه میبریم، عبارت است از حکومت فرد مطلقالعنان که مسلط بر قوه مجریه است، همزمان هم فرمانده ارتش و هم رهبر دینی است؛ یعنی وقتی این سه با هم یکجا جمع میشوند مصیبتی را تولید میکنند که خطرناکترین مصیبت است. چون اگر اینها در کانونهای متفاوت باشند، بهاحتمال زیاد همدیگر را میتوانند تا حد زیادی کنترل کنند، اما اینجا فرد مستبد دستور میدهد، مرجعیت دینی توجیه میکند و ارتش هم عمل میکند. در چنین فضایی جامعه هیچ پناهی برای دادخواهی ندارد و نتیجهاش پوچگرایی است و زندگی معنای خودش را از دست میدهد که این مهمترین اثر استبداد است. در ادبیات دوره معاویه این استبداد رخداده بود، اما زمان معاویه با زمان یزید به دو دلیل تفاوت دارد. یکی اینکه خود معاویه باهوش بود و استبداد را کمی نرم میکرد. واقعیت استبداد خشن بود، ولی ظاهر بهتری داشت؛ اما پس از معاویه استبداد همه صورت خشن خود را نشان میدهد و جالب اینجاست که این صورت خشن در زمینه فرهنگ، شعر و حدیث بیشتر رخ داد؛ یعنی جاهایی که ذهن آدم را بیشتر درگیر میکند، آن هم در زمانهای که حاکمان برای دو بیت شعر پانصد دینار میدادند. فکر نکنید ارزش دینار کم است. امروزه دولت داعش وقتی دینار ضرب کرد معادل ۱۴۱ دلار امریکاست و معادل دینار همان زمان بود؛ یعنی دینار معادل هفت یا هشت سکه بهار آزادی ارزش دارد. وقتی پنجاه سکه آن زمان را برای دو بیت شعر انعام میدادند، برای ساخت حدیث خیلی بیشتر خرج میکردند و این خطرناکترین کار بود. آنچنان حدیث بدلی را جایگزین اصل میکردند که جای هیچ شکی باقی نمیماند و برای همه یقین میشد از دو لب پیغمبر جاری شده است.
آیتالله احمدی میانجی در مکاتیب اهلبیت آورده است که وقتی اهل کوفه برای حسین (ع) نامه نوشتند، حضرت صراحتاً اعلام کردند که من در حال حاضر نظرم بر هیچگونه مخالفتی نیست. در تاریخ هم آمده که مخالفتهایی شده، ولی ایشان وقعی ننهاده است. برای نمونه، وقتی کاروان بزرگی از یمن میرفته و از مسیر مدینه عبور میکرده است، امام (ع) دستور دادهاند که کاروان را متوقف کنند و آن را بین فقرا تقسیم کنند. احتمالاً دو استدلال پسزمینه ذهن امام (ع) بوده است که این را هرمنوتیک متن میگویند. امام استدلال کرده که چیزی به فقرا میرسد و احتمالاً معاویه اعتراض میکند و باب بحث باز میشود و معلوم میشود حق کجاست و ظلم چیست؟
یاران معاویه گفتند به حسین (ع) سخت بگیر که او جریتر شده است. معاویه نامهای نوشت که سرسختترین نامهاش بود و گفت: ای عموزاده، شنیدم که کاروان یمن را متوقف کردید، میدانید که این کار حق والی هست. ایکاش میگذاشتید به شام میرسید و من خودم تصمیم میگرفتم و این را به شما میدادم، اما خوب شد که شما آن را گرفتید، چون مشاغل سیاسی مرا غافل کرده و متوجه حق شما نبودم.
این نوع برخورد، قدرت معاویه بود که در کاروان تشیع هم شاید بُرد زیادی داشت. درهرصورت این یکی از دلایلی بود که در زمان معاویه از جانب امام اقدام نشد. دومین دلیل این بود که پس از معاویه، اردوگاه بنیامیه دچار انشقاق شده بود. معاویه شخصی بود که این اختلاف را میپوشاند؛ یعنی همان تدابیری که در این طرف داشت در داخل قبیله هم داشت. بنیامیه از درون داشت بین بنیمعاویه و بنیمروان دو شقه میشد. پس از سال ۶۴ هجری یعنی سه سال پس از شهادت امام حسین (ع) قدرت به مدت ۸۸ سال به دست مروان افتاد و از دست بنیمعاویه خارج شد. شخصیتهایی مانند عبدالملک مروان و هشامبنعبدالملک آمدند، کسانی که توانستند خلافت اموی را نگه دارند؛ یعنی خلافت داشت از درون متلاشی میشد و تدبیر بنیامیه این بود که اگر حسینبنعلی (ع) را گیر بیندازند تا با یزید بیعت کند، به این معنی است که برای همیشه بنیمروان را به حاشیه راندهاند. تلاش برای بیعت با امام (ع) به این دلیل بود که بخش بزرگی از اعتراضها خاموش میشد و نسل معاویه ادامه پیدا میکرد. همچنین قصد داشتند حداقل بنیهاشم را کنترل کنند تا اینکه تلاششان روی شکافهای داخلیشان متمرکز شود. این اتفاق سنگینی است که هنوز در تاریخ ما به آن توجه نشده است.
در دوران صدر اسلام بیعت مفهوم جالبی داشت؛ یعنی اینگونه نبود که یک نفر با حاکم یا باید بیعت کند یا بجنگد. بخش بزرگی از مردم بودند که نه بیعت میکردند و نه میجنگیدند و این در زمان حضرت علی (ع) یک سنت بود. در زمان پیامبر (ص) خیلی از افراد با پیغمبر بیعت نکردند و در مدینه آزادانه کار میکردند. درواقع یکی از بدعتهای بنیامیه این بود که مسئله را به پارادوکس «یا بیعت یا جنگ» بکشاند و درست به همین دلیل است که امام حسین (ع) در روز عاشورا میگوید: «من را بین دو منگنه قرار دادند، یا برق شمشیر یا بیعت». من نمیخواهم در چنین شرایطی قرار بگیرم چون نه اهل جنگ هستم و نه میخواهم ذلت بپذیرم. نمیخواهم بیعت کنم تا بتوانم این خط را همچنان نگه دارم، چون انسانهای آزادهای در دنیای اسلام وجود دارند که درعینحال که با حکومت بیعت نمیکنند، آزادانه هم زندگی میکنند. این قانون بشری است، امروزه هم اگر به بعضی کشورها نگاه کنید میبینید هر فرد خیلی راحت میگوید من سربازی نمیروم، نمیخواهم استخدام دولت بشوم و کار آزاد میخواهم، دولت هم حق ندارد آن جوان را مجبور کند و ازاینرو از سربازی اختیاری صحبت میکنند.
این سنت از قدیم وجود داشت که هر کس بیعت میکرد متعهد میشد، اما اگر بیعت نمیکرد کسی با او کاری نداشت. در ادبیات حضرت علی (ع) هم میبینیم که به طلحه و زبیر میفرمایند: دیگران را رها کنید، شما که با من بیعت کردید. این جمله نشان میدهد که دیگرانی بودند که بیعت نکرده بودند و میخواستند شهروند آزاد و معمولی باشند.
در جامعه چند فضیلت وجود دارد که خاص انسان است و زمانی این فضیلتها شکسته میشوند، انسان دچار بیهویتی میشود. یکی از این فضیلتهای بسیار مهم، فضیلت دین و دیگری علم است. جامعهای که در آن دانش رشد نمیکند یا به آن اجازه رشد نمیدهند، خود آن جامعه احساس حقارت میکند. فضیلت دیگر مالکیت است. انسان باید بتواند مال و دارایی خود را آنطور که میخواهد خرج کند و تصمیم بگیرد.
فضیلت دیگر، مجد و بزرگمنشی است؛ یعنی انسان باید احساس کند که آزاد است. کواکبی میگوید: بعضی از حیوانات را اگر اسیر کنی خودشان را میکشند؛ یعنی آنقدر عزت دارند که تن به اسارت نمیدهند. ممکن است یک انسان یک ماه هم از خانهاش بیرون نیاید، ولی اگر کسی به او بگوید یک ماه از خانه بیرون نیا، به او برمیخورد و این همان جان آزاد و مجد است.
فضیلت دیگر اخلاق و بُعد تربیت و ترقی است که اینها مخصوص انسان است و ما در حیوانات اینها را نمیبینیم؛ هر چند در برخی از حیوانات بحث مجد و آزادگی را میبینیم. بحث ما بر آزادگی متمرکز است. ما همیشه اباعبدالله (ع) را مرد آزادهای میدانیم، اما هیچگاه نتوانستیم توضیح دهیم آزادگی یعنی چه؟
مجد یعنی بزرگواری، بزرگمنشی و آزادگی؛ یعنی انسان باید به خودش احترام بگذارد و اجازه ندهد هر کسی به هر دلیلی او را تحقیر کند. اخلاقیون پرسشی در دنیا مطرح کردهاند که کدامیک از این دو علاقه مهم است؟ حرص به حفظ حیات -که آدمی بخواهد حیات خود را حفظ کند- یا حرص به حفظ آزادگی؟ اگر این دو تعارض پیدا کردند کدامیک مهم است؟ محققان معتقدند کسانی که بزرگمنش هستند آزادی را ترجیح میدهند، حتی اگر بمیرند؛ اما آنها که اخلاق بردگی دارند، زندگی را ترجیح میدهند، حتی اگر اسیر باشند.
کواکبی معتقد است بزرگان نمیتوانند آزادگی را رها کنند. بر اساس همین قاعده، رهبران بزرگ اهلبیت معذور بودند که خودشان را به این خطرها بیندازند، چون آنها به این دلیل که نجیب و آزاده هستند، حمیت و غیرتشان باعث میشود که مرگ باکرامت را انتخاب کنند و مرگ باکرامت را به زندگی با ذلت ترجیح دادند. کواکبی یک سنی است، اما وقتی به اهلبیت (ع) میرسد، به کرامت ایشان سجده میکند.
اصطلاحاً میگویند کار استبداد این است که زمین سوخته ایجاد کند؛ یعنی ریز و درشت جماعت را همسان جارو کند و به پیش رود. این پارادوکس استبداد است، اما تقدیر تاریخ این است که انسانهای غیرتمند در مقابل فشار استبداد مقاومت میکنند، شاید این مقاومتها زود به نتیجه نرسد، اما این فضیلت آرامآرام به جامعه سرایت میکند. «هر بیشه گمان مبر که خالی است/ شاید که پلنگی خفته باشد».
انسانهای بزرگی که در مقابل استبداد مقاومت میکنند، نه تنها به جنگ استبداد میروند، آن را نفی میکنند. مبارزه با استبداد و مبارزه با مستبد تفاوت دارد. اگر استبداد را نشناسید که چیست، وقتی مستبدی را کنار میزنید، مستبد جدید و تازهنفسی بر سرکار میآید که از فروپاشی قبلی، عبرت میگیرد و حیلتهای جدیدی به کار میبندد. این خصلت مبارزه با مستبد است، اما اگر استبداد را ضدآزادگی و ضدفضیلت تعریف کنیم، وقتی در جامعه فضیلت جاری شود، جایی برای استبداد باقی نمیماند.
کواکبی میگوید: ۱٫ جامعهای که درد استبداد را با تمام وجود احساس نکرده، شایسته آزادی نیست؛ ۲٫ نباید با خشونت علیه استبداد جنگید، هر چقدر نیرو داشته باشید، ارتش آن قویتر است، دادگاههای محکمتری دارد و زندانهایش قفلهای بیشتری دارند. با استبداد باید به نرمی برخورد کرد؛ یعنی باید آگاهی داد. آگاهی، پادزهر استبداد است. به همین دلیل معاویه در زمان استبدادش، منبرها، حدیثها و رفتن به مکه را کنترل میکرد. یکی از مسائلی که استبداد همیشه با آن درگیر بوده و هست، آگاهی است؛ ۳٫ کسانی میتوانند با استبداد بجنگند که از ابتدا راهحلی روشن داشته باشند. اگر راهحلی روشن در دید جامعه نداشته باشید، هر چقدر هم که بجنگید استبداد پابرجاست. روشنفکران جامعه باید بدل احسن داشته باشند، تا استبداد زایل شود و نتواند مقاومت کند.
در اینجاست که اباعبدالله (ع) به ضرورت فضیلت و ارزش آزادگی تکیه میکند. ما اباعبدالله (ع) را تنها یا بهصورت یک چریک دیدهایم که جان خود را به خطر انداخته یا تحت تأثیر ایدئولوژیهای چپ گمان میکردیم که اباعبدالله (ع) یک چهگوارای مقدس است! حتی در جایی هم دیدهایم که اباعبدالله (ع) دنبال بهانه است که از میدان در برود و درگیر منازعه نشود؛ اما تئوری سومی هم وجود دارد: اباعبدالله (ع) دنبال فضیلت است و انسان بافضل با چنین افرادی بیعت نمیکند، ولی لزوماً به دنبال جنگ هم نیست. به دنبال راهحل است، میگوید غیرت کجاست؟ آزادگی کو؟
در مقابل آزادگی، شرافت یا مجد واژهای به نام تمجد داریم؛ یعنی مقامهای ساختگی و آزادگی پفکی دروغین. دولتهای استبدادی برای اینکه شخصیتهای بزرگ را ضایع کنند، سعی میکنند شخصیتهای بدلی پدید بیاورند و از طریق پول و رسانه بگویند اینها مرجع جوان و شخصیتهای تأثیرگذار جامعه هستند. اصطلاحاً به اینها تمجد میگویند؛ یعنی بدل انسانهای بزرگوار. این اتفاق که در جوامع امروزی رخ میدهد، آن زمان هم بوده است. استبداد مخالف بدلی ایجاد میکنند تا مردم بگویند وقتی این مخالف است وای به حال مخالفت! کواکبی معتقد است در مقابل مجد چیزی داریم به نام تمجد. تمجد؛ یعنی قطبها و کانونهای ساختگی و بدلی که از طریق پول و حمایتهای آشکار و پنهان استبداد پدید میآید. برای اینکه در میان دعوا و مخالفت، جوهر دعوا گم میشود و جامعه نمیداند به چه کسی باید اعتماد کند. وقتیکه اختناق ایجاد میشود، جامعه نیازمند بلندگوهای صادق است که بتواند به آنها اعتماد کند، اما این قطبهای بدلی صداقت را از این اعتراض میگیرد و جامعه را بهنوعی پوچی سوق میدهد. در خیلی از جاها داریم که احزاب بدلی تأسیس میشود. به حزب رستاخیز و احزاب دیگر دوره پهلوی نگاه کنید، چنین تدابیری از پیش هم وجود داشته است. دعوایی ایجاد میشود که پایان آن هم معلوم نیست، اما انسان عاقلی که سواد و آگاهی سیاسی هم نداشته باشد به ماجرا که نگاه میکند، میداند یک لعبت و بازی ساده بیش نیست، امید به تغییر را از دست میدهد. چنان مسائلی در زمان معاویه هم رخداده و چنین وضعیتی وجود داشته است.
مستبد، به نام خدمت به دین، کانونها و شخصیتهای بدلی ایجاد میکند تا مردم را فریب دهد. قهرمان ملی و کسانی که بهظاهر مدافع پیشرفتاند و از منافع جامعه حمایت میکنند را بهصورت بدلی عرضه میکند. یکی از ترفندهای استبداد این است که هر انتقادی را به خطرانداختن امنیت ملی تعبیر میکند و منتقدان را ستون پنجم دشمن میداند. این اتهام را به حسینبنعلی (ع) هم زدند؛ یعنی اینکه این اتهامات نرخ رایج تدابیر استبداد است. زمان معاویه هرکسی تکان میخورد میگفتند ترکها و رومیها میخواهند حمله کنند و دارند مردم را به تفرقه میاندازند. به اسم وحدت از هر انتقادی جلوگیری میشد. در زمان معاویه و پس از آن یک شعار نمیتوانیم پیدا کنیم که پشت آن آیهای از قرآن یا یک حدیث نباشد! شعارهایشان را به آیات قرآن و احادیث هم مستند میکردند.
ما میتوانیم اباعبدالله (ع) را اینگونه ببینیم که نه چریک برانداز باشد و نه تسلیمشده جور. انسانهای بزرگ ارزش زیادی دارند و به هر قیمتی بیعت نمیکنند، اما این لزوماً به معنای جنگ هم نیست. ما معمولاً داستان عاشورا را اینچنین جمعبندی میکنیم: از حدود ساعت ۹ صبح آغاز و حدود ساعت چهار عصر هم تمام میشود. کل داستان عاشورا حدود هفت ساعت است، اما در این هفت ساعت چه مسئلهای بیان و عیان شده که هر سال تکرار میشود؟
ابتدا، حادثهای که در روز عاشورا رخ داد را بیان میکنم. میگویند اباعبدالله (ع) شب عاشورا گفته بودند عبادت کنند، ذکر بگویند، غسل کنند و موضوعات دیگری که از ایشان نقل شده است. با همه اینها، وقتی صبح عاشورا میشود، اباعبدالله به سمت لشکر به راه میافتد. روایت اینگونه است که اباعبدالله (ع) سوار بر ناقه یا اسب شد! اما من تحلیلم این است که اسب نبوده، هرمنوتیک متن این را میگوید. بین ناقه و اسب تفاوت است. در سنت عرب اگر کسی بر ناقه سوار بود، یعنی قصد جنگ ندارد، اما کسی که بر اسب سوار میشد به این معنی بود که قصد جنگ دارد. حسین (ع) بر ناقه سوار شده و قصد جنگ نداشته است. در این بحث تکیه من به «لهوف بن طاووس» است، چون به این تاریخ یا مقتل علامه معمولاً بهای بیشتری دادهاند و معتقدند در میان مقتلها صحیحترین یا جزو صحیحترین است. او میگوید: امام حسین سوار بر ناقهاش شد و بهتنهایی در مقابل دشمن قرار گفت. هم عرب میفهمد نباید بهسوی کسی که با ناقه آمده، تیر پرتاب کرد و هم اباعبدالله (ع) میداند اگر با ناقه برود اعلام جنگ نکرده و جنگی در میان نیست. بنا بر روایت وقتی به جلوی سپاه دشمن میرود آنها را به سکوت دعوت میکند؛ یعنی آنها هم پذیرفتهاند که جنگی در میان نیست. همگان را به سکوت دعوت کرد و آنگاه خدای را درود فرستاد. حضرت میگوید آیا مرا میشناسید؟ من پسر دختر پیامبر شما هستم و میپرسد برای چه به اینجا آمدهاید؟ اگر دنبال جنگ هستید من خواهان جنگ نیستم. وقتی حضرت این مباحث را مطرح میکند، عدهای از او میپرسند پس برای چه به اینجا آمدهاید؟ حضرت نامههایی را یکییکی یا دستهدسته به سمت لشکر پرت میکند و میگوید من به دعوت شما آمدهام، نه برای جنگ! برخی انکار میکنند و روایت این است که نام چند تن از کسانی که به وی نامه نوشتهاند را میبرد. کسانی که حتی جزو فرماندهان لشکر عمر سعد بودهاند.
حضرت میگوید شما به من نامه دادید و دعوت کردید که اینجا بیایم. یکی از این افراد میگوید با یزید بیعت کن و قضیه را فیصله ده! تو که میگویی برای جنگ نیامدهام، پس بیعت کنید. حضرت برآشفته میشوند. وقتی به یک آدم بافضیلت و آزاده میگویند حال که قصد جنگ ندارید پس با من بیعت کنید، برآشفته میشود و میگوید اینها من را در منگنه گذاشتهاند! بین برق شمشیر و ذلت بیعت، «هیهات من الذله»! آن طرف بسته است و امکان ندارد من به آن سو بروم. امام حسین (ع) نمیگوید میخواهم جنگ کنم، میگوید من بیعت نمیکنم. تازه اگر من بیعت کنم دنیا چه میگویند؟ خدا راضی نیست از اینکه من این کار را بکنم! پیامبر خدا هم راضی نیستند، هیچ مؤمنی راضی نیست که کسی ذلت را بپذیرد. تمام عقلایی که قلبهای پاک و سلیم دارند به من چه خواهند گفت؟
حضرت موضوع را ارتقا میدهد و جهانی میکند و در ادامه هم میپرسد آیا کسانی که طینتی پاک دارند نمیپرسند چرا عزت را به قربانگاه یزید بردهاید؟ بالاخره فردایی هست و آیندگان خواهند پرسید که چرا فرزند دختر پیغمبر تن به ذلت داد؟ آنهایی که سری بلند دارند به من چه خواهند گفت؟ آنهایی که در راه ارزشها کشته شدهاند اگر حسین تن به چنین بیعتی میداد چه میگفتند؟ آنهایی که نفسی غیرتمند دارند چه خواهند گفت؟ آنهایی که نفسی پرغیرت دارند من را شماتت خواهند کرد. من نمیتوانم راضی بشوم به اطاعت پستها و لئیمان، کسانی که پیش از من آزادگانی را کشتهاند! بالاخره قیامتی هست، اگر من آنجا رفتم حجربن عدی ، اباذر و مالک اشتر نمیگویند چرا تن به چنین ذلتی دادید؟ حضرت پس از ذکر چند جمله میگوید آری همگان اطاعت فرومایگان را به شهادت ترجیح نمیدهند! همانا من با این خاندانم-چند زن و دختر و چهل سواره و نزدیک به صد پیاده که به آنها اشاره میکند– با این قلت اندک یارانم، هرگز ذلت را به شهادت ترجیح نخواهم داد.
حضرت وقتی دید جوابی نیامد، گفت اسب من را بیاورید. میبیند که فضای جنگی حاکم شده و باید برای شهادت به میدان رود و تا پایان این واقعه در این روز زیر لب زمزمه میکند که مردن بهتر از سوارشدن بر یابوی بیعت است. «الموت أولى من رکوب العار و العار أولى من دخول النار» من اینجا عذاب بکشم بهتر از این است که نزد پیامبر خجالت بکشم. او زندگی را از عمر سعد گدایی نمیکند. مولانا هم میگوید:
مرگ اگر مرد است آید پیش من تا کشم خوش در کنارش تنگتنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو او ز من دلقی ستاند رنگرنگ
راوی بنیامیه روایت میکند و میگوید هر لحظه درخشش این مرد بیشتر میشد، حافظ میگوید:
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
درنمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
راوی واقعه عاشورا چنین میگوید: وقتی سر اباعبدالله (ع) را بریدند، من همچنان تصور میکردم در حال قرآنخواندن است و فکر میکردم خورشید بالای نیزه است و به همین دلیل هرچه این سر با نیزه به لشکر نزدیکتر میشد احساس اضطراب میکردم. شاید به همین دلیل است که وقتی به حضرت زینب (س) در مجلس دشمن اهانت کردند و گفتند کربلا را چگونه دیدید؟ پاسخ داد «ما رأیت الا جمیلا».
.
.
صوت سخنرانی استبداد، فضیلت و عاشورا از داوود فیرحی
.
.
سخنران: حجه الاسلام دکتر داوود فیرحی
عنوان سخنرانی : استبداد، فضیلت و عاشورا
اصفهان، عاشورا ۹۴
.
* با تشکر از آقای مهدی فولادگر برای ارسال صوت سخنرانی
موضوع اصلی هدایت مردم تمام زمانها ونجات آنها از گمراهی وفساد، واتمام حجت بر همه است.استبداد شخصی فقط یک نوع ازفساد است.
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه
یعنی فقط 150 میلیون شیعه در کشتی سوارند و الباقی 7 میلیارد نفر دیگر در دریای گمراهی سرگردانند و در تلاش بیهوده برای رستگاری؟؟؟
در حالیکه عمده این 150 میلیون نفر،چون در خانواده های شیعه به دنیا آمدند،بر این مذهب هستند.واقعا که چه خدای عادلی!!!!
به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر
وَقَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿البقرة: ١١١﴾
و میگویند به بهشت داخل نمیشود جز کسی که “یهودی یا نصاری” باشد!!!! این آرزوی آنها هست؛ بگو برهانتان را بیآورید اگر راست میگویید!
میتونیم به جای عبارت “یهودی و نصاری” واژه “شیعه” رو جانشین کنید!
اما در پاسخ دیگر به شما, باید بدونیم که طبق این آیه و آیات دیگر, اینطور نیست که فقط شیعیان به بهشت میروند
بلکه معنی این حدیث (حدیث کشتی نجات) این هست که مردم شیعه (البته واقعی و کسانی که از دستورات خدا و اولیاء او(ص)) پیروی میکنند
این افراد در دریای فتنه و آشوب و رنجی که دیگران میکشند بر کشتیای رها هستند و از زندگی لذت میبرند!
البته مثل کسی که در کشتی نشسته ولی دیگران رو در رنج و ناشادی میبینند اینها خیلی هم لذت نمیبرند
ولی چون به اصطلاح وصل هستند, به خاطر رهایی از نادانی, شاد و خوشحال هستند!
بعدش اینکه اصلا بحث “اعتقاد” به این صورت نیست.
اینکه پیرو چه دین و پیامبری باشی و اینکه اصلا پیرو پیامبر و دینی نباشی
مهم این هست که شخص پاکرفتار و درستکردار باشد نه دشمن حق (که این همان کفر هست) و پلید و ستمگر
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَىٰ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿المائدة: ٦٩﴾
همانا کسانی که “ایمان آورده و کسانی که یهودی شده و صائبین و مسیحیانی که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده و کار شایسته انجام میدهند” نه ترسی بر آنها خواهد بود و نه اندوهگین میشوند.
پس میبینیم که “ایمان به خدا(حالا هر اسم و عنوانی داشته باشد) و انجام کارهای شایسته (یعنی طبیعت-بشردوستانه) و ایمان به آخرت (برای کسانی که دین دارند) برای بهشتی شدن ملاک هست.
همونطور که گفتم منظور از شیعه کسانی هستند که سخن خدا و معصومین را میخوانند و به خاطر دانش و آگاهیای و امیدی که دریافت میکنند مثل این هستند که در کشتیای سوار هستند.
البته واضح هست که در اینحا “پیروی از خدا و خواندن کتب او و اطاعت از او” در اینجا ملاک هست
هدف شیعه بودن نیست, بلکه شیعه یکی از راهها و یا بهترین راه هست برای یافتن حقیقت و دانایی و “انسان بودن”
پس دیگرانی که دنبال حقیقت و ارزشهای انسانی (که همون ارزشهای الهی هست-به یاد داشته باشیم که انسان مخلوق خداست و خداست که انسانیت را آفریده است!) هستند هم در این کشتی جای دارند
لطفا روی مطلبی که گفتم نیک بیاندیشید!
از اینکه دانشمندان در اقلیت هستند نمیتوان نتیجه گرفت که دانش بد است و نمیتوان آنرا برخلاف عدالت دانست.