آیا دور و برتان پر است از آدمهای احمق و بیهویت؟ آدمهای بدسلیقهای که امیال احمقانه دارند؟ آدمهای حوصلهسربری که لیاقت توجه شما را ندارند؟ آدمهایی که میتوان بهراحتی آنها را شناخت؟ آدمهای چاپلوس، متکبر، گندهدماغ، وحشی، کلهپوک و بیشعورهای ازخودراضی و، از همه مهمتر، آدمهای نفهم؟ اگر بیشتر مواقع جهان را این شکلی میبینید، خبرهای بدی برایتان دارم. شما احتمالاً نفهم هستید. جهان در نظر بیشتر مردم این شکلی نیست، و جهان واقعاً هم اینطور نیست.
نوتیلوس — میخواهم در مورد کاری با شما صحبت کنم که احتمالاً امروز صبح انجام ندادهاید: در آینه نگاه کنید و از خود بپرسید من آدم نفهمی۱ هستم؟
این سؤال به نظر معقول و موجه است. احتمالاً نفهمهای اصیل و نابی در جهان وجود دارند و احتمالاً بسیاری از آنها خود را از لحاظ اخلاقی بسیار بالا یا حداقل متوسط میدانند. آنها از نظر خودشان نفهم نیستند، زیرا خودشناسیِ نفهمها امری دشوار و سختیاب است.
سمین وزیر روانشناسِ پردیس دیویس در دانشگاه کالیفرنیاست. او معتقد است ما تمایل داریم شناختی خوب از خصلتهای شخصیتی خود داشته باشیم، حالآنکه آن خصلتها هم از لحاظ ارزشی خنثی هستند (خنثی به این معنی که داشتن آنها نه خوب است و نه بد) و هم به شکل صریحی قابل مشاهدهاند.
مثلاً مردم دوست دارند بدانند پرحرف هستند یا کمحرف. پرحرف بودن یا ساکت بودن هر دو کموبیش خوب هستند، و بههرحال درجهٔ پرحرفی شما برای دیگران کاملاً ملموس است. در مورد پرحرفی، خودسنجی۲ تقریباً با همسنجی۳ و ارزیابیهای عینی متناظر است. در سوی دیگر، خلاقیت خصلتی است که بار ارزشی بسیار بیشتری دارد و ارزیابی آن نیز بهمراتب دشوارتر است؛ همه دوست دارند خود را خلّاق و مبتکر بدانند. طبق مدل وزیر، همخوانیِ بسیار ضعیفی بین خودسنجی، همسنجی و کوشش روانشناسان در ارزیابی عینی خلاقیت وجود دارد.
این پرسش که «آیا من واقعاً یک نفهم متکبر هستم؟» بار ارزشی بسیار بالایی دارد، بنابراین شما بهشدت مایل خواهید بود که پاسخی مطلوب برای آن بیابید: «نه، البته که نیستم!» نفهم بودن نیز صراحتاً آشکار و ملموس نیست، بنابراین شما مجال این را خواهید داشت که شواهد را به نفع خود بازتفسیر کنید: «خب آره، شاید با اون صندوقدار بد رفتار کردم، اما حقش بود، چون یادش رفت نوشیدنی من رو تو لیوان مخصوصش بریزه.»
نخبگان دانشگاهی نیز در برابر اینگونه استدلالهای احساسی مصون نیستند. برعکس، دن ام. کاهان از دانشگاه ییل بهتازگی پژوهشی انجام داده است که نشان میدهد افراد متفکر و تحصیلکرده میتوانند بهطور خاصی در توجیهکردن باورهای ازپیشموجودِ خود مهارت داشته باشند؛ برای مثال، شواهد پیچیده دربارۀ منع حمل سلاح را به شکلی تفسیر میکنند که با سلایق سیاسیشان منطبق باشد.
در رابطه با نفهمی تصور میکنم هیچگونه ارتباطی بین نظر شخصی
افراد و درجۀ واقعی آن وجود ندارد. ممکن است بعضی از نفهمهای سرکش به نفهم بودن خود واقف باشند، اما بعضی دیگر ممکن است خود را کاملاً محشر و معرکه بدانند. ممکن است بعضی از انسانهای فهیم کاملاً بر فهیم بودن خود واقف باشند، درحالیکه ممکن است بعضی دیگر از آنها خود را از لحاظ اخلاقی بهشدت دستکم بگیرند.
یک مانع دیگر نیز بر سر راه خودشناسی نفهمها وجود دارد و آن اینکه حداقل هنوز درک خوبی از ذات نفهمی نداریم. نامی علمی و رسمی وجود ندارد که با کاربری وسیع و عمومی این واژه در مورد نفهمیهای مختلف مطابقت داشته باشد؛ شخصی که در صف بدون نوبت جلوی شما میایستد، معلمی که با بیاعتنایی دانشآموزان را تحقیر میکند، و همکاری که هر برخورد جزئی را به یک صحنۀ نبرد بدل میسازد.
از دستهبندیهای معتبر و علمی شخصیت که بیشترین نزدیکی را به «نفهم» داشته باشند، سهگانۀ تاریکِ نارسیسیسم، ماکیاوللیسم و شخصیت روانرنجور۴ هستند. نارسیسیستها خود را مهمتر از اطرافیانشان میانگارند و نفهمها هم تلویحاً یا آشکارا چنین هستند. باوجوداین، نارسیسیسم کاملاً با نفهم بودن برابر نیست، زیرا نارسیسیسم متضمن میلی به در مرکز توجه بودن نیز میباشد، میلی که نفهمها همواره بدان متمایل نیستند. شخصیتهای ماکیاوللیایی تمایل دارند با افراد همچون ابزارهایی برای رسیدن به غایات خود رفتار کنند، که نفهمها هم همین کار را میکنند. اما بااینوجود ماکیاوللیسم نیز کاملاً با نفهم بودن همپوشانی ندارد، زیرا ماکیاوللیسم متضمن بدبینی خودآگاهانه۵ است، درحالیکه نفهمها اغلب میتوانند از تمایلات خودخواهانۀ خود غافل باشند. افرادی که شخصیت روانرنجور دارند خودخواه و سنگدل هستند، نفهمها هم همینطورند، اما روانرنجورها استعداد ریسکپذیریِ بیاختیار هم دارند، درحالیکه نفهمها میتوانند محاسبهگر و ریسکگریز باشند.
مفهوم مرتبط دیگرْ مفهوم بیشعور۶ است، مفهومی که اخیراً آرن جیمزِ فیلسوف از دانشگاه آروین کالیفرنیا آن را بررسی کرده است. براساس نظریهٔ جیمز، بیشعورها افرادی هستند که به خود اجازه میدهند براساس یک استحقاق تثبیتشده از مزایای خاصی نسبت به دیگران لذت ببرند. اگرچه این حالات رابطهٔ نزدیکی با نفهمی دارد، اما بازهم کاملاً یکی نیستند. یک فرد میتواند بهخاطر رفتار گستاخانه و توهینآمیزش نفهم باشد حتی اگر سودی از این رفتار عایدش نشود.
با این همه موانعی که بر سر راه قرار دارد، نفهمی که میخواهد متحول شود چه کاری باید انجام دهد؟
اولین گام برای رسیدن به جواب این است که تعریفی دقیق از معنای نفهم بودن ارائه دهیم. پیشنهاد من این است که نفهم بودن باید بهعنوان مقولهای پذیرفته شود که بهطور خاص ارزش مطالعات علمی را دارد. واژهٔ نفهم مناسب و سودمند است. این واژه پدیدهای بسیار واقعی را در خود جای داده است که هیچ مفهوم دیگری در روانشناسی کاملاً آن را در بر نمیگیرد. نفهمها افرادی هستند که بهطرز ملامتانگیزی برای دیدگاه
اطرافیان خود ارزش قائل نمیشوند. بهجای اینکه دیگران را همردیفان اخلاقی و شناختی بدانند، با آنها همچون ابزارهایی رفتار میکنند که باید بهدرستی از آنها استفاده شود یا آنها را احمقهایی میانگارند که باید با آنها سروکله زد. نفهم بودن یعنی نادان بودن به روشی خاص، یعنی غافل بودن از ارزش دیگران، غافل بودن از شایستگی ایدهها و برنامههای آنها، بیاعتنا بودن به امیال و باورهای آنها و چشمپوشی نکردن از تقصیراتشان. اقدام ارزشمند حکمت عامیانه در نفهمخطابکردن عدهای خاصْ تأکید بر وجود این گونههای ناقص است.
نفهمها جهان را از پشت عینکی میبینند که انسانیت دیگران را تار نشان میدهد. پیشخدمت رستوران نمیتواند انسانی جذاب باشد، انسانی که شخصیت، سرگذشت و مجموعهای از اهداف منحصربهفرد دارد و احتمالاً در بعضی موارد با هم مشترک هستید. در عوض او صرفاً ابزاری است که یک وعدۀ غذایی را برای شما فراهم میکند و یا احمقی است که میتوانید خشم خود را بر سر او خالی کنید. مردمی که در صف استارباکس جلوتر از شما ایستادهاند شخصیت ندارند و به حساب نمیآیند. کسانی که در سلسلهمراتب اجتماعی مادون شما هستند فاقد استعدادهای شما بوده و لیاقتشان همان نوکری و کارهای پست است.
برای اینکه درک خود از نفهم بودن را بالا ببریم، میتوانیم از متضاد واژهٔ نفهم یعنی فهیم۷ نیز استفاده کنیم. شاید یکی دو نفر از این افراد را بشناسید: کسانی که از روی عادت گوشبهزنگ نیازها و علایق دیگران هستند، به افکار و علایق دیگران اهمیت میدهند، در موارد دشواری که گمان میکنند قصور ممکن است از آنها باشد نه طرف مقابل، مسئول و متعهدند. تصور کنید عینک نفهمی خود را پشت و رو کرده و آن را به عینک فهیم بودن تبدیل کنیم، عینکی که ارزش، گیرایی، اهمیت و خاص بودن اطرافیانتان را واضح نشان میدهد.
احتمالاً هیچکس نفهم یا فهیم مطلق نیست. چندین دهه مطالعات روانشناختی ثابت میکند وقتی پای خصلتهای شخصیتی بزرگ و کلی در میان باشد، اکثریت قریببهاتفاق مردم شخصیتهایی ترکیبی و پیچیده داشته و در معرض تأثیرات پیشبینیناپذیر قرار دارند. اما شما بهطور مشخص در گسترهٔ بین نفهمی تا فهیم بودن در کجا ایستادهاید؟ و فکر میکنید از چه جنبهای، در چه موقعیتهایی و نسبت به چه افرادی این حالات را دارا هستید؟ شاید در شخصیت اخلاقی شما هیچ چیز به اندازهٔ درجهٔ نفهمیتان محوریت نداشته باشد. این سلوک اخلاقی شما نسبت به افراد اطرافتان است.
این تعریف میتواند به ما کمک کند تا دو مانع در راه خودشناسی نفهمها را شناسایی کنیم. یکی از موانع این است: بسته به میزانی که شخص واقعاً دلواپس
نفهم بودن خود است، نفهمیاش برای مدتی ناپدید میشود. اگر از رفتار احتمالاً بیشرمانهٔ خود با شخصی احساسی بد همراه با ترس و خجالت دارید، در آن لحظه، به برکت فضیلت این درد، در حال صحهگذاشتن بر حقانیت علایق و ارزشهای آن شخص هستید و او را به عنوان فردی میشناسید که مطالباتی اخلاقی بر گردن شما دارد و یک ابزار یا احمق نیست. شما حداقل برای یک لحظه هم که شده عینک نفهمی را از چشمتان برداشتهاید.
بنابراین، از قضای روزگار، اغلبِ افراد فهیم بیش از همه دلواپس این هستند که مانند نفهمها رفتار کرده باشند، کسانی که بعداً نزد شما میآیند و بهخاطر رفتار نهچندان بدی که داشتهاند با چهرهای سرخ از شما عذرخواهی میکنند. در مقابل، برای نفهمهای تمامعیار هیچ چیز به اندازهٔ اینگونه عذرخواهیها بیگانه نیست.
البته اگر از این ایده احساس راحتی کرده و با خود فکر کنید «ببین، چون من نگران نفهم بودن خودمم، و الانم نشستم و دارم یه مقاله دربارهٔ همین موضوع میخونم، پس قاعدتاً نباید نفهم باشم!« و دست از نگران بودن بردارید، در همان لحظه نفهمی شما آشکار میشود.
مانع مشخص دیگری که در راه خودشناسی نفهمها وجود دارد عدم توانایی آنها در گوش دادن است. یکی از مهمترین راههای رسیدن به خودشناسی اخلاقی این است که با آغوشی باز به انتقادات اخلاقی دیگران از خودتان گوش فرا دهید. این کار برای افراد نفهم آسان نیست. چون نفهمها دوست ندارند دیگران را همچون همسانهایی ببینند که ارزش احترام اخلاقی و عقلانی را دارا هستند، آدم نفهم بهندرت انتقاد را به شکل سازنده میپذیرد. چرا حرف یک احمق یا یک ابزار را جدی بگیرم؟ چرا تلاش کنم به دیدگاههای انتقادی آنها دربارهٔ خودم توجه کنم؟ به احتمال زیاد نفهم یا انتقاد را رد میکند، مقابلهبهمثل میکند، بلف میزند و با داد و هوار بیرون میرود؛ یا لبخند زده و چاقو را عمیقتر فرو میکند.
دیگر رذایل اخلاقی تا این حد در برابر خودشناسی نافرمان نیستند. بهعنوان مثال ریاکاری گوشهای شخص را به روی اتهامات ریاکاری نمیبندد. حرص و طمع باعث نمیشوند بهطور مشخص نتوانیم به طمعکاربودن خود فکر کنیم. اما طبیعت نفهم گوش نکردن است.
اگر ذات نفهم بودن ارزشقائلنشدن برای نظرات اطرافیانمان باشد، احتمالاً راه مخفی بهسمت خودشناسی را پیدا کردهایم: به خودتان نگاه نکنید، به دیگران نگاه کنید. بهجای زل زدن به آینه، روی خود را برگردانید و به رنگهایی که جهان را رنگآمیزی کردهاند توجه کنید. آیا دور و برتان پر است از آدمهای احمق و بیهویت؟ آدمهای بدسلیقهای که امیال احمقانه دارند؟ آدمهای حوصلهسربری که لیاقت توجه شما را ندارند؟ آدمهایی که میتوان
بهراحتی آنها را شناخت؟ آدمهای چاپلوس، متکبر، گندهدماغ، وحشی، کلهپوک و بیشعورهای از خود راضی و، از همه مهمتر، آدمهای نفهم؟
اگر بیشتر مواقع جهان را این شکلی میبینید، خبرهای بدی برایتان دارم. شما احتمالاً نفهم هستید. جهان در نظر بیشتر مردم این شکلی نیست، و جهان واقعاً اینطور نیست. شما نگاه درستی به جهان ندارید. شما فردیت و قابلیتهای اطرافیانتان را نمیبینید.
من تصویری که از پشت عینک نفهمی میبینیم با بیشترین جزئیات تصویر کردم، اما فکر میکنم جنبههایی از آن برای تمام ما، بهجز فهیمهای تمامعیار، آشنا هستند (که آنها هم عملاً مشکلات خاص خودشان را دارند، زیرا بهراحتی درگیر امیال و عقاید دیگران میشوند). همۀ ما لحظههای نفهمی خودمان را داریم.
اما هر چند وقت یک بار غرق در نفهمی میشوید؟ اگر همۀ ما تا حدودی نفهم و تا حدودی فهیم باشیم، شما در کجای این گستره ایستادهاید؟ برای بازاندیشی، سعی کنید از خودتان بپرسید هر چند وقت یک بار احساس میکنم در حال نگاه کردن به جهان از پشت عینک نفهمی هستم؟ اما متأسفانه مردم در این قسم داوریها خیلی خوب عمل نمیکنند. حافظه انتخابکننده است. ما تمایل داریم تعداد کمی از موارد بسیار مهم را به یاد آوریم، یا مواردی که عقاید پیشین ما را تأیید میکنند و یا مواردی که ما را در بهترین حالتمان نشان میدهند (یا در مورد انسانهای خودمنتقد، در بدترین حالت). اگر واقعاً میخواهید به درکی دقیق از نفهمی خود برسید، من دو رویکرد علمی دیگر نیز سراغ دارم.
یکی از این رویکردها اتخاذ متدهای نمونهبرداری تجربی۸ است که دو روانشناس به نامهای راسل تی. هرلبورت از دانشگاه نوادا و میهالی سیزنتمیهالی از دانشگاه کلارمونت ابداعش کردهاند. هشدار گوشی موبایل یا هر وسیلهٔ دیگری که در دسترستان است به شکلی دِیمی فعال کنید. وقتی هشدار به صدا در آمد، ببینید در آن زمان در حال فکر کردن به چه چیزی هستید. ممکن است در خودسنجی خیلی خوب عمل نکنید و شاید در آن لحظه بخواهید چاپلوسی از خودتان را توجیه کنید، اما حداقل بعد از مدتی یک نمونهٔ گویا به دست خواهید آورد.
دومین رویکرد امتحان کردن چیزی شبیه به ذهنآگاهی۹ است، مفهومی که از سنتهای تفکر آسیایی گرفته شده است. اخیراً اریکا اِن. کارلسون، روانشناس در دانشگاه تورنتو، تمرینهای ذهنآگاهی را بهعنوان راهی پیشنهاد داده است که بهواسطهٔ آن خودشناسیِ بیشترِ خصلتهای شخصیتیِ دشوارفهم ممکن میشود، خصلتهایی همچون نفهمی که بهلحاظ
ارزشگذاری درجۀ بالایی دارند اما مشاهدهپذیری آنها پایین است. ذات ذهنآگاهی این است که تا حد ممکن بدون قضاوت کردن به تجربیات خود توجه کنیم. کارلسون معتقد است اگر طبق عادت تجربیات خودمان را همانطور که میگذرند مورد بررسی قرار دهیم، میتوانیم به شواهد بیشتر و گویاتری برسیم و با استفاده از آنها شخصیت خود را ارزیابی کنیم.
اگرچه تحقیق دربارهٔ ذهنآگاهی تجربی در ابتدای مسیر خود قرار دارد، شواهدی مبنی بر نوعی ارتباط بین ذهنآگاهی و خودشناسی وجود دارد. برای مثال، آمبر اس. امانوئل و همکارانش در دانشگاه کنت استیت دریافتند شرکتکنندگانی که بهدقت مراقب حالات روانی خود بودند بهطور دقیقتری واکنشهای احساسی خود به انتخابات ریاستجمهوری آمریکا را پیشبینی کردند. کریستینا آل.ام.هیل و جان ای. آپدگراف، که آنها نیز هردو از پژوهشگران کنت استیت هستند، متوجه شدند ذهنآگاهی خودسنجشگرانه۱۰ ارتباطی نزدیک با گرایش به تمایز قائل شدن بین احساسات مثبت و منفی در حین نمونهبرداری تجربی دارد.
نمیدانم این انتظار که تعداد زیادی از مردم این دو روش را بهمنظور ارتقای شناخت خود از شخصیت اخلاقیشان، و نه برای سنجش میزان موفقیتشان، به شکلی جدی به کار بندند تا چه حد واقعبینانه است. پس اجازه دهید این نوشته را با پیشنهادی معتدلتر به پایان برسانم: چند ساعت بعد وقتی بین دیگران هستید دربارهٔ این مطلب فکر کنید، مثلاً وقتی در صف نهار ایستادهاید، یا در جلسه هستید و یا وقتی در یک مهمانی یا در بازاری شلوغ حضور دارید. به مردم دور و برتان توجه کنید. آیا آنها احمق و ابزار هستند؟ یا با فردیتی جذاب میدرخشند؟ به عبارت دیگر، دقت کنید که عینک نفهمی را به چشم دارید یا خیر؟
همهٔ ما گاهی از پشت عینک نفهمی به جهان نگاه میکنیم. اما اسیر این بینش نیستیم. فکر میکنم بیشتر ما تنها با فکر کردن به آن میتوانیم آنچه در این دیدگاه معیوب است مشاهده کنیم.
و راه برداشتن عینک نفهمی از چشم همین است.
.
.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۶ با عنوان How to Tell If You’re a Jerk در وبسایت نوتیلوسمنتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان از کجا بدانیم آدم نفهمی هستیم یا نه؟ ترجمه و منتشر کرده است.
* اریک شویتسگِبِل (Eric Schwitzgebel) استاد فلسفهٔ دانشگاه کالیفرنیا در ریورساید است. کتابهای دشواریهای آگاهی، توصیف تجربه درونی؟، که به همراه آر.تی.هرلبرت (R. T. Hurlburt) نگاشته است، و ملاقات مبلغ با کافر آثار منتشرشدهٔ او هستند. او در وبلاگش با عنوان The Splintered Mindوبلاگنویسی میکند.
[۱] Jerk
[۲] Self-rating
[۳] Peer-rating
[۴] psychopathic personality
[۵] self-conscious cynicism
[۶] Asshole
[۷] sweetheart
[۸] Experience-sampling methods
[۹] Mindfulness
[۱۰] Self-reported mindfulness
.
.
How to Tell If You’re a Jerk
If you think everyone around you is terrible, the joke may be on you.
ere’s something you probably didn’t do this morning: Look in the mirror and ask, am I a jerk?
It seems like a reasonable question. There are, presumably, genuine jerks in the world. And many of those jerks, presumably, have a pretty high moral opinion of themselves, or at least a moderate opinion of themselves. They don’t think of themselves as jerks, because jerk self-knowledge is hard to come by.
Psychologist Simine Vazire at the University of California, Davis argues that we tend to have good self-knowledge of our own traits when those traits are both evaluatively neutral (in the sense that it’s not especially good or bad to have those traits), and straightforwardly observable.
For example, people tend to know whether they are talkative. It’s more or less okay to be talkative and more or less okay to be quiet, and in any case your degree of talkativeness is pretty much out there for everyone to see. Self-ratings of talkativeness tend to correlate fairly well with peer ratings and objective measures. Creativity, on the other hand, is a much more evaluatively loaded trait—who doesn’t want to think of themselves as creative?—and much less straightforward to assess. In keeping with Vazire’s model, we find poor correlations among self-ratings, peer ratings, and psychologists’ attempts at objective measures of creativity.
The question “am I really, truly a self-important jerk?” is highly evaluatively loaded, so you will be highly motivated to reach a favored answer: “No, of course not!” Being a jerk is also not straightforwardly observable, so you will have plenty of room to reinterpret evidence to suit: “Sure, maybe I was a little grumpy with that cashier, but she deserved it for forgetting to put my double shot in a tall cup.”
Academically intelligent people, by the way, aren’t immune to motivated reasoning. On the contrary, recent research by Dan M. Kahan of Yale University suggests that reflective and educated people might be especially skilled at rationalizing their preexisting beliefs—for example, interpreting complicated evidence about gun control in a manner that fits their political preferences.
What’s Your Story?
We’re all stories in the end.— “The Big Bang,” Doctor Who…READ MORE
I suspect there is a zero correlation between people’s self-opinion about their degree of jerkitude and their true overall degree of jerkitude. Some recalcitrant jerks might recognize that they are so, but others might think themselves quite dandy. Some genuine sweethearts might fully recognize how sweet they are, while others might have far too low an opinion of their own moral character.
There’s another obstacle to jerk self-knowledge, too: We don’t yet have a good understanding of the essence of jerkitude—not yet, at least. There is no official scientific designation that matches the full range of ordinary application of the term “jerk” to the guy who rudely cuts you off in line, the teacher who casually humiliates the students, and the co-worker who turns every staff meeting into a battle.
Jerks see the world through goggles that dim others’ humanity.
The scientifically recognized personality categories closest to “jerk” are the “dark triad” of narcissism, Machiavellianism, and psychopathic personality. Narcissists regard themselves as more important than the people around them, which jerks also implicitly or explicitly do. And yet narcissism is not quite jerkitude, since it also involves a desire to be the center of attention, a desire that jerks don’t always have. Machiavellian personalities tend to treat people as tools they can exploit for their own ends, which jerks also do. And yet this too is not quite jerkitude, since Machivellianism involves self-conscious cynicism, while jerks can often be ignorant of their self-serving tendencies. People with psychopathic personalities are selfish and callous, as is the jerk, but they also incline toward impulsive risk-taking, while jerks can be calculating and risk-averse.
Another related concept is the concept of the asshole, as explored recently by the philosopher Aaron James of the University of California, Irvine. On James’s theory, assholes are people who allow themselves to enjoy special advantages over others out of an entrenched sense of entitlement. Although this is closely related to jerkitude, again it’s not quite the same thing. One can be a jerk through arrogant and insulting behavior even if one helps oneself to no special advantages.
Given the many roadblocks standing in the way, what is a potential jerk interested in self-evaluation to do?
The first step to the solution is to nail down more clearly what it means to be a jerk. I submit that jerkitude should be accepted as a category worthy of scientific study in its own right. The word “jerk” is apt and useful. It captures a very real phenomenon that no other concept in psychology quite does. Jerks are people who culpably fail to appreciate the perspectives of the people around them, treating others as tools to be manipulated or fools to be dealt with, rather than as moral and epistemic peers. To be a jerk is to be ignorant in a certain way—ignorant of the value of others, ignorant of the merit of their ideas and plans, dismissive of their desires and beliefs, unforgiving of their perceived inferiority. The nugget of folk wisdom in calling certain people jerks is to highlight this particular species of deficiency.
Jerks see the world through goggles that dim others’ humanity. The server at the restaurant is not a potentially interesting person with a distinctive personality, life story, and set of goals to which you might possibly relate. Instead, he is merely a tool by which to secure a meal or a fool on which you can vent your anger. The people ahead of you at Starbucks are faceless and of no account. Those beneath you in the social hierarchy lack your talents and deserve to get the scut work.
To sharpen our conception of jerkitude, it’s helpful also to consider the jerk’s opposite: the sweetheart. Maybe you know one or two of these people—habitually alert to the needs and interests of others, solicitous of others’ thoughts and preferences, liable in cases of conflict to suspect that the fault might lie with them rather than with the other party. Imagine flipping our jerk goggles inside out, converting them into sweetheart goggles—goggles that make especially vivid the value, interest, importance, and specialness of the people around you.
The jerk will either dismiss the criticism, counterattack, bloviate, storm off, or smile and sink the knife in deeper.
Probably no one is pure jerk or pure sweetheart. Several decades of psychological research confirm that, when it comes to big, broad personality traits, pretty much everyone is mixed and complex and subject to a variety of shifting influences. But where specifically are you on the spectrum from jerk to sweetheart, and in what respects, in what situations, toward which people? Maybe nothing is more central to your moral character than your degree of jerkitude. It is your basic moral comportment toward the people around you.
This definition can help us see two obstacles to jerk self-knowledge. One obstacle is this: To the extent one genuinely worries about being a jerk, one’s jerkitude momentarily vanishes. If you prickle with fear and shame at your possibly shabby behavior to someone, in that moment, by virtue of that very prickling, you are recognizing the legitimacy of that person’s interests and values, seeing that person as an individual with moral claims upon you, rather than as a tool or fool. You have, at least for a moment, taken your jerk goggles off.
Thus, ironically, it is often the sweethearts who are most worried that they have been acting like jerks—who approach you later with blushing apologies for their really not-so-terrible behavior. In contrast, nothing is more foreign to the full-on jerk than a blushing apology.
Of course, if you take comfort in this idea and think, “hey, since I’m worried that I might be a jerk, and in fact I’m reading a magazine article on that very subject, then I must not actually be a jerk!” and thus cease to worry, at that very moment your jerkitude potentially reasserts itself.
The other distinctive obstacle to self-knowledge of jerkitude is the jerk’s inability to listen. Plausibly, one of the most important paths to moral self-knowledge is listening, in a genuinely open way, to other people’s moral criticisms of you. The jerk cannot easily do this. Because the jerk tends not to see others as peers worthy of intellectual and moral respect, the jerk rarely accepts criticism constructively. Why take seriously what a tool or fool has to say? Why try to engage with their critical perspective on you? More likely, the jerk will either dismiss the criticism, counterattack, bloviate, storm off, or smile and sink the knife in deeper.
Other moral vices are not recalcitrant to self-knowledge in these ways. Dishonesty, for example, does not block one’s ears to accusations of dishonesty. Greediness does not particularly interfere with the ability to think that one might have been greedy. But it’s the nature of jerks to stop their own ears.
If the essence of jerkitude is a failure to appreciate the perspectives of others around you, this suggests what might be a non-obvious path to self-knowledge: looking not at yourself but at other people. Instead of gazing into the mirror, turn away from the mirror and notice the colors in which the world seems to be painted. Are you surrounded by fools and non-entities, by people with bad taste and silly desires, by boring people undeserving of your attention, by people who can be understood quickly by applying a broad and negative brush—creeps, stuck-up snobs, bubbleheaded party kids, smug assholes, and, indeed, jerks?
If this is how the world regularly looks to you, then I have bad news. Likely, you are the jerk. This is not how the world looks to most people, and it is not how the world actually is. You have a distorted vision. You are not seeing the individuality and potential of the people around you.
Maybe nothing is more central to your moral character than your degree of jerkitude.
I’ve painted this jerk-goggled vision in extreme colors, but aspects of it are, I suspect, familiar to all of us except the most hopelessly sweet sweethearts (who, actually, have their own problems, since they are too easily swept up into the desires and opinions of others). We all have our jerkish moments.
But how often are you lost in jerkitude? If we are all part jerk and part sweetheart, where are you on this spectrum? You can try, in retrospect, to recall how frequently you find yourself behind jerk goggles. But unfortunately this isn’t the sort of judgment people are very good at. Memory is selective—we tend to recall a few highly salient cases, or ones that confirm our prior opinions or show us in the best light (or, among anxiously self-critical people, the worst light). I see two more scientific approaches, if you really want to achieve an accurate perception of your jerkitude.
One is to adapt the experience-sampling methods pioneered by psychologists Russell T. Hurlburt of the University of Nevada, Las Vegas, and Mihaly Csikszentmihalyi, now at Claremont Graduate University. Set a random beeper or some other arbitrary external trigger and, when the alarm sounds, notice how you’ve been thinking of things. You might not be very good at self-assessment and perhaps you will be prone to rationalizing self-flattery, but at least over time you’ll collect a representative sample.
A second approach is to attempt something like mindfulness—a concept from Asian meditative traditions. Recently, psychologist Erika N. Carlson at the University of Toronto has suggested mindfulness training as a path to self-knowledge of the most difficult-to-know personality traits, those that (like jerkitude) are high in evaluativeness and low in observability or salience. The essence of mindfulness is to attend as non-judgmentally as possible to one’s stream of experience. Carlson’s suggestion is that by more habitually attending to our experiences as they pass, we can acquire a broader and more representative evidence base by which to assess our personalities.
Although empirical mindfulness research is in its infancy, there is some evidence of a relationship between mindfulness and self-knowledge. For example, Amber S. Emanuel and colleagues at Kent State University found that participants who reported being observantly mindful of their mental states more accurately predicted their emotional reactions to a United States presidential election. Christina L. M. Hill and John A. Updegraff, also both then at Kent State, found that greater self-reported mindfulness was correlated with a tendency to better differentiate among subtly different positive and negative emotions during experience sampling.
I don’t know how realistic it is to expect many people to do experience-sampling or mindfulness training in any serious way, with an eye to improving self-knowledge of their moral character, nor how successful such training would ultimately be. Let me conclude, then, with a more modest suggestion: Think about this article sometime later today, sometime when you are surrounded by other people—maybe in the lunch line, or at a department meeting, or at a party, or in a crowded plaza. Notice the people around you. Are they fools and tools, or do they sparkle with interesting individuality? Notice, in other words, if you are wearing your jerk goggles.
We all look through jerk goggles sometimes. But we are not stuck with this vision of the world. Merely by reflecting on it a bit, we can, I think—most of us, at least momentarily—see what is deficient in that vision.
And that is the way to take those jerk goggles off.
Eric Schwitzgebel is a professor of philosophy at University of California at Riverside and author ofPerplexities of Consciousness and (with R.T. Hurlburt) Describing Inner Experience? Proponent Meets Skeptic. He blogs at The Splintered Mind.
.
.
از کجا بدانیم آدم نفهمی هستیم یا نه؟
نویسنده: اریک شویتسگِبِل
مترجم: امیر قاجارگر
منبع ترجمه: سایت ترجمان
مرجع: Nautilus
.
.
با سلام و احترام و سپاس بابت این مطلب ارزشمند و خواندنی
بعضی از بخشهای متن، حذف شده و دچار سکته و بریدگی است که به نظر اشکال فنی در انتقال متن است
بعد کتاب بی شعوری نوشته آقای کرمنت دومین مطلب بود ازین سنخ که خواندم و بسیار زیبا بود
متن اصلی قابل فهم تر بود
متاسفانه رسا ترجمه نشده ولی با کمی دقت و دوباره خوانی جملات مطلب را میشه برداشت کرد