در این زمینه هایی که ما بحث می کنیم به دشواری می توان چیزی را ثابت کرد . ثابت به این معنا که طرف مقابل شما متقاعد شود و به رغم اینکه از ابتدا قبول نداشته ، اثبات شما را می شنود و دست های خود را بالا می برد و می گوید : پذیرفتم . مخاطب ما در یک تقسیم بندی ساده بر سه قسم است :
اول . کمابیش طرفدار من است .
دوم . کم و بیش مخالف من است .
سوم . کسی است که بین این دو قرار دارد .
فرض بر این است که در این گونه داد و ستدهای علمی ، مثلا سخنرانی یا کتاب با دسته ی سوم طرف هستیم . با دسته ای که با هیچ کس قسم موافقت و یا مخالفت نخورده است و استعدادی برای برقراری ارتباط با استدلال ها دارند . و حتی اگر خلاف کتاب یا سخنرانی می اندیشیده اند ، جایی برای باز اندیشی باز کنند .
اختصاصات فرهنگی ما :
صحبتم را با چند مقدمه آغاز می کنم ، زیرا بدون این مقدمات ممکن است مفاهمه به خوبی صورت نگیرد .
مقدمه ی اول :
معمولا اسم سخنرانی یا کتاب را در وهله ی اول یک اسم بسیار مفصل و گویا می گذارند . مثلا کتابی که من از یکی از بزرگان فرانسوی ترجمه کرده ام چنین است : « چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند ؟ » این یک راه اسم گذاری است .
یک نوع اسم گذاری هم هست که از این خلاصه تر و وفادار به متن است . مثلا عنوان یکی از کتابهای بنده « در دفاع از سیاست » است . از عنوان مشخص است که من می خواهم از سیاست دفاع کنم .
بعضی وقتها نام گذاری ،از این یک مرحله آن طرف تر می رود و آن شبه جمله یا ترکیبی است که برای یک کتاب گذاشته می شود و به اصناف فنون ادبی در آمیخته می شود : ابهامی ، ایهامی و یا استعاره ای . مثل کتاب « کار طبیعت و هویت برای انسان » که نویسنده در این کتاب می خواهد خلاف آن را اثبات کند . و یا کتاب قدیمیتری به نام « مبانی منطقی استقرا » که نویسنده در این کتاب می خواهد اثبات کند که استقرا مبانی منطقی ندارد .
عنوان سخنان امروز هم از این نوع سوم است . بدین معنا که اختصاصات فرهنگی ما یعنی ما اختصاصات فرهنگی نداریم .
مقدمه ی دوم :
در این زمینه هایی که ما بحث می کنیم به دشواری می توان چیزی را ثابت کرد . ثابت به این معنا که طرف مقابل شما متقاعد شود و به رغم اینکه از ابتدا قبول نداشته ، اثبات شما را می شنود و دست های خود را بالا می برد و می گوید : پذیرفتم . مخاطب ما در یک تقسیم بندی ساده بر سه قسم است :
اول . کمابیش طرفدار من است .
دوم . کم و بیش مخالف من است .
سوم . کسی است که بین این دو قرار دارد .
فرض بر این است که در این گونه داد و ستدهای علمی ، مثلا سخنرانی یا کتاب با دسته ی سوم طرف هستیم . با دسته ای که با هیچ کس قسم موافقت و یا مخالفت نخورده است و استعدادی برای برقراری ارتباط با استدلال ها دارند . و حتی اگر خلاف کتاب یا سخنرانی می اندیشیده اند ، جایی برای باز اندیشی باز کنند .
مقدمه ی سوم :
برخی ممکن بر اساس تمایل به آزادی ، برابری و غیرت های حقوق بشری و یا غیرت های دینی و بر اساس پیامدها و نتایج استدلالی را نپذیرند . مثلا بگویند : این مباحث به نتایج خاصی منتج می شوند و چون ما آن نتایج را قبول نداریم ، پس طبعا زیر بار استدلال نمی رویم .
اما در پاسخ به دو نکته اشاره می کنم . اول آنکه ، وقتی می گوییم حرفهای کسی به این نتایج منفی ختم می شود ، باید تامل کنیم و ببینیم آیا واقعا به چنان نتایجی ختم می شود و یا اینکه صرفا داعیه است .
دوم آنکه ، فرض کنید به نتایج منفی ختم شود ، از آن خراب بودن استدلال گوینده اثبات نمیشود . مثلا فرض کنید من به شما بگویم که در صورت آمدن زلزله این خانه ، با این مهندسی ، خراب می شود و طرف مقابل پاسخ دهد که اگر زلزله بیاید ، ممکن است ده نفر کشته شود ! از بد بودن کشته شدن ده نفر ، بر نمی آید که خانه بر اساس اصول مهندسی ساخته می شود . البته که نتیجه ، نتیجه ی نا مطلوبی است و ما از آن نگرانیم . ولی اینکه از نتیجه ی عملی خوف داشته باشید ، خراب بودن استدلال اثبات نمی شود .
بسیاری از جریان های فکری ( مثل فمینیست ها ) چنین می اندیشند : مثلا اگر اثبات شد که انسان ذاتی یا طبیعتی دارد ، تغییرات حقوقی روابط زن و مرد دشوار می شود و یا آن را غیر ممکن می سازد . اگر مردها بگویند که خشونت یا تمایلات آنها ذاتی آنهاست ، یعنی نمی توان با آن کاری کرد و چه بسا نباید کاری با آن کرد .
پس به دلیل این آثار و نتایج ، چنین چیزی را نمی پذیرند . و می گویند انسان مثل یک لوح سفید است . بسته به نهادها و جامعه و سیاست دارد که چگونه لوح را بنویسند و هر جور که بنویسند ، همانجور می شود . اگر بنویسند که ستمگر ، زورگو ، نسبت به زنان آسیب رسان و خود بزرگبین باشند این گونه می شوند . و اگر طور دیگری بر لوح سفید بنویسند ، طور دیگری در می آیند . اما این طور نیست :
آن چیزی که بیشتر باعث می شود که بعضی ذات گرا بودن را شبیه یک ناسزا و فحش بدانند ، بیشتر از آنکه سست بودن مبانی اثبات ذات برای انسان باشد ، نگرانی از این است که اگر یک ذات برای انسان پذیرفتیم بعدش خیلی از چیزهای نامطلوب را باید بپذیریم و بنده با هر دو مخالفم :
از اینکه بفهمیم ما ذاتا این عیوب را داریم معنی اش این نیست که پس هیچ اشکالی ندارد و ما انجامش می دهیم و بگوییم که تقصیر من نیست ، بروید یقه ی خدا ، تکامل ، طبیعت و … را بگیریم و سرچشمه را مورد مواخذه قرار دهیم . این یک نکته است که می توان به آن شک کرد .
می توان پرسید که آیا واقعا این طور است یا که برعکس آن است . یعنی وقتی گفته می شود که عملی طبیعی است ، ما بیشتر تحریز می شویم که با آن بجنگیم . طبیعی بودن که چیزی را برای ما احراز نمی کند ، بد بودن مهم است . البته درست است که اگر بدی ای ، طبیعی بود ، علاج کردن آ ن از ما انرژی بیشتری طلب می کند .
اگر بخواهم خلاصه کنم تاریخ تمدن ، تاریخ مبارزه با طبیعیات انسان است . بخش عمدده ای از کارهایی که می کنیم – مثلا برای حضور در همین مجلس – مثل آراستن ، نظافت و چیزهایی از این قبیل فاصله گرفتن از طبیعت ماست . طبیعت ما اینجور منضبط ، متواضع و … نیست . به نظرم یک شاهکار تاریخی است که فرهنگ و تمدن توانسته از موجوداتی که سوابقشان در جنگل هاست ، جمع هایی چنین شکوهمند بسازد که به نظر جای افتخار دارد .
اصل موضوع :
صحبت من این است که ما اختصاصات فرهنگی چندانی نداریم و اگر هم داریم چندان اختصاصات نیستند و آنها را با خیلیهای دیگر مشترکیم . علاوه بر آن اینکه فرهنگ که معمولا متغیری برای توضيح چیزهای دیگر استفاده می شود محل شک است . به عبارتی ، فرهنگ چیز اصیل بنیاد داری نیست که به کمک آن خیلی چیزهای دیگر را توضیح دهیم . بلکه بر عکس ، خودش تطفلی و فرعی است و بر شاخه ی امور دیگر روییده است و چیزهای دیگری هستند که اهمیت دارند . بنابراین فرهنگ چیزی است که شایسته ی توضیح داده شدن است نه به کمک آن چیزهای دیگر را توضیح دادن . این مدعای اصلی من است که در مقام تقویت آن برمی آیم .
به نظرم همه ی ما شنیده ایم که در خیلی از بحث ها ، برای فرهنگ شان علی در نظر گرفته می شود . به این معنای ساده که پرسیده می شود که چرا این افراد در فلان کشور و قبیله این طور رفتار می کنند ؟ و پاسخ می دهیم چون فرهنگشان این گونه است . یا مثلا فیلمی به نام عروس آتش که در جنوب کشور بحث قتل ناموسی را بررسی می کرد . در این فیلم هم از کسی پرسیده شد که این ها چرا چنین می کنند ؟ و پاسخ آن شخص این بود منطق خودشان را دارند . بسیاری از چیزهایی که در این دنیا اتفاق می افتد ، وقتی که در مقام فهمش بر می آییم سخنمان این است : فرهنگ آنها با ما فرق دارد .
مثلا عده ای از ایران به ساحل های فرانسه بیایند و وضع پوشش ها را می بینند و می پرسند که چرا فرانسویان تا این حد در پوشش به حداقل بسنده کرده اند ، پاسخ داده می شود که به دلیل فرهنگ های متفاوت است . گویی فرهنگ باعث این می شود و خودش مبعوث چیز دیگری نیست . ولی خیلی از ما سوال نمی کند که این فرهنگ چیست که این همه کار را می کند : فرهنگ چیست ؟ از کجا آمده ؟ قدرتش از کجاست ؟ معمولا این سوالات نمی شود و ما قانع می شویم .
آیا می توانیم از خود فرهنگ سوال کنیم ؟ یا فرهنگ از اول وجود داشته است و یا آن را هم چیزی به وجود آورده ؟
برای پاسخ دادن به این سوال باید به این سوال که فرهنگ چگونه به وجود می آید بازگردیم . بخشی از صحبتهایی که می کنم با نظرات اندیشمندان در این زمینه شباهنی دارد ولی کاملا یکی نیست .
وقتی انسان در طبیعت رها شد ، اولین کاری که می کند این است که نیازهای اولیه را برطرف می کند و مشخص است که برآورده شدن این نیازهای اولیه در مضیقه ی مکان است . یعنی اینکه انسان در کجا زندگی می کند و چه چیزی در دسترسش است . ولی این چیزی است که حیوان ها هم با انسان مشترکند .
انسان ها نسبت به حیوانات یک قدم جلوتر می روند . انسان در مقام فاعلیت و ابتکار هم بر می آید . فقط ننشسته که چیزی به دام او بیفتد ، بلند می شود و تیر و کمان و گاوآهن می سازد . چیزهایی که به آنها کمک می کند که امکانات بیشتری را از طبیعت استخراج کنند .
ولی نکته ی خیلی مهمی اینجاست : در دنباله ی ابزارهای ابزارهای نرم هم می آید . مثال می زنم : مثلا انسان ها چرخ نخ ریسی می سازند و برای کسب لذتی پارچه درست می کنند . یا گاوآهنی می سازند و کشاورزی را توسعه می بخشند . ولی بلافاصله احساس می کنند که نیار به چیز دیگری هم دارند . مثلا اینکه چه کسی پارچه را بپوشد ؟ با چه نسبتی ؟ هرکس چه قدر ؟ توزیع این لذت نیاز به نرم افزار دارد . ساماندهی اینکه چگونه بین آدم ها پخش شود . مثلا فقط خانم ها بپوشند یا آقایان هم بپوشند . چه قدر بپوشند و … .
این دیگر از جنس تیرو کمان نیست . اسم این ابزارها را ابزارهای تمدنی یا فرهنگی می گذاریم . به نظر می رسد که ابزارهای سخت ، بلافاصله ابزار نرم هم می خواهند . و این ها هر دو در مضیق طبیعت اتفاق می افتد . مثلا اسکیمو وقتی خانه می سازد ، از یخ می سازد و وقتی بخواهد غذا بخورد ، باید خرس شکار کند . اینکه چه چیزی حرام و چه چیزی حلال است و چند خرس می توان شکار کرد ، با همین متناسب است . نوع توزیع در اتصال با واقعیت است . اشکال اولیه ی هنر ، اشکال اولیه ی ادیان و … همین گونه است . مثلا باید انتظار داشته باشیم که اسکیمو نقش یک فک را بکشد و نه یک زرافه .
پس وقتی که در یک محیط محصور شده ام ، هم بهره ام از امکانات محدود به مکان است و هم نرم افزارهایی که به آن فرهنگ می گویند محدود به مکان است . مثلا در مثال اسکیموها گفته می شود که شکار خرس های ماده در فصل جفت گیری حرام است . هم به معنای آیینی و هم به معنای قانونی . و می تواند جریمه هایی هم داشته باشد . لز این جا چیزی به نام اختصاصات فرهنگی و اختلافات فرهنگی به وجود می آید .
اگر بروید سراغ قایق نشین های سایگون و یا چادرنشینان عرب احساس می کنید که ظواهر فرق دارد . مثلا در جایی خانه ها از بوریا و نی و در جایی دیگر خشت و گل و سنگ است . و بعد بر اساس همین و در اتصال با همین است که چه چیزی حلال و حرام است . البته ادعای اینکه کسی بگوید می توانم نشان دهم که تمام ارزش ها و آداب و هنر و عقاید خرافی دقیقا با محیط زندگی تطابق دارد ، ادعای سترگی است . علت هم این است که ما خلاقیت و آفرینش هنری و تقلید و تصادف هم داریم .
در طول زمان ، هم ابزارهای تمدنی گسترده می شود و هم ابزارهای فرهنگی . و هر چه ابزارهای تمدنی بیشتری داشته باشیم ابزارهای فرهنگی بیشتری هم داریم . مثلا تیر و کمان اختراع می کنیم و در ادامه اش ، خرمهره هم به خودمان آویزان می کنیم تا شکارمان علاوه بر تیر ما به تیر غیب هم دچار شود . یا اگر برای محافظت از امکانات نیزه و حصار می سازیم ، چیزی به نام تابو هم درست می کنیم : مثلا می گوییم این ها جوری است که اگر دست به آنها بزنید ، میمیرید و در دنباله ی همان است . یا مثلا می گوییم سر بی گناه تا بالای دار می رود ولی بالای دار نمی رود . یعنی ای کسی که دیگری را کشتی ، تصور نکن که کسی دیگر را به جای تو اعدام می کنند ، بالاخره تو را پیدا می کنند و می کشند .
درجاتی از هنر ، اخلاق و آیین همه به دنبال این نرم افزار ها می آیند و همه ی اینها در مضیقه ی مکان است . در مورد سخت افزار ها کاملا روشن است ولی در مورد نرم افزار ها چنین نیست . نکته ی مهم این است که این ها با همدیگر اتصال دارند . اگر چیزی برای شخم زدن ساختید ، در کنارش رقص شکرگزاری هم هست . اگر سدی و جویی ساختید ، چیزی به نام دعای باران هم به وجود می آید . اگر جنگی داشتید و اسلحه ای ساختید ، شمن قبیله ای هم هست که اوراردی بخواند .
غنای فرهنگ :
وقتی در جوامع ، این هر دو ابزار گسترش پیدا می کند و پیش می رود ، در قسمت نرم افزارها با یک نوع تراکم فزآینده روبرو می شوید . قبلا ممکن بود محدودیت های زیادی وجود داشته باشد اما روز به روز حیوانات بیشتری شکار می کنید . کشت و زرع بیشتری می کنید و … . هر کدام از این سخت افزارها نرم افزار خودشان را می خواهند . ( چه کسی استفاده کند ؟ به چه میزان ؟ زنان و مردان هر کدام به چه میزان ؟ رییس قبیله و جنگجویان و دیگران به یک اندازه استفاده کنند ؟ باید بدلی اینها فکری کرد و همینطور خیلی چیزهای دیگر که در حاشیه ی دورتر از این ها قرار می گیرد . ) و این نرم افزارها متراکم است . ( به این معنا که برای عروسی ، جنگ و غذا و برلی هرکدام از اینها باید نرم افزارهای خاصی تولید کنید .
روز به روز برای استفاده بشر از طبیعت و اینکه لذت هایی که سهم خود می دانیم را از چنگال خشن و خسیس طبیعت بیرون بکشیم نیازمند به چیزهای دیگری برای توزیع ، نگهداری و تقویت این ابزارها هستیم . این ها جمع و متراکم می شود . به این ها غنای فرهنگ می گوییم .
منظور از غنای فرهنگ این است : برای عروسی و عزا و … چه مراسمی دارند . قبل از جنگ چه کارهایی می کنند . لباس ها چگونه است ؟ آویزهایشان برای هر کاری فرق می کند و هر کدام از اینها معانی ظریفی دارد .
تمدن فرهنگ ستان است :
اما غنای فرهنگی در دنیای ما زیاد نیست . کدام یک از شما از غنای فرهنگی در واشنگتن و پاریس شنیده اید ؟ معمولا غنای فرهنگ راجع به جنگل نشینان آمازون و فلان قبیله مورد استفاده قرار می گیرد .
در دنیایی که از آن به عنوان فرهنگهای غنی یاد می کنیم مثل هند و چین و آفریقا و و آمریکای جنوبی و خاورمیانه ، آیا فکر نمی کنید که اینها یک رگه ی خویشاوندی با هم دارند ؟ این فرهنگهای غنی با معیار های روشن ، توسعه نیافته اند . یعنی رفاه و آموزش در آنها کم است .
بیایید از یک منظر دیگر به قضیه نگاه کنیم : فرض کنید به ترکیه ، کانادا ، فرانسه ، دبی بروید . احساس می کنید که تنوعات سابقه دار فرهنگی ملغی شده است . در یک مهمانی ژاپنی چیزی که از فرهنگ آنها باقی مانده ، این نیست که سامورایی شمشیری کشیده و هاراکیری کند . از گذشته فقط کیمونویی و آرایش خاصی از میز باقی مانده است . یا در دبی ، فقط مسابقه ی شتر سواری می گذارند و یا چفیه ای به گردن می اندازند . در ایرلند ممکن است ساز بادی چند شعله ببینیم و این ها همه حواشی ماجراست . ما بیشتر منتظریم رفتارهای مشابه ببینیم و البته می بینیم . و برای همین است که کارهای این دنیا می گردد . در ژاپن نمی بینید که شخصی یک کتاب بیاورد و بگوید جد پنجمم گفته کسی که فلان رفتار را کرد ، باید از اتاق بیرون بیندازی اش !
ما مطمینم که هر چه در نیویورک و واشنگتن می بینیم ، در ژاپن هم می بینیم . نهایتا طعمی در غذاها متفاوت است و لباس متفاوت است و پذیرایی متفاوت . و این ها صرفا ظواهرند . من از این تعبیر استفاده می کنم و می گویم ( گرچه ممکن است خوشایند برخی نباشد . ) تمدن فرهنگ ستان است .
باید این را به عنوان یک fact بپذیریم که هرچه در جوامعی که بیشتر صنعتی هستند برویم ، می توان دید که غنای فرهنگی تبخیر شده و به آسمان پیوسته است . و با مجموعه ای از ابزارهای تمدنی روبرو هستیم و از آن غنای فرهنگی خبری نیست . به همین دلیل از غنای فرهنگی سوییس حرف نمی زنیم مگر آنکه بحث تاریخ در میان باشد .
بحث بعدی سخن این است که این امر با چه مکانیسمی رخ داده است ؟
شما اگر هیچ آدرسی در مورد یک کشور به من ندهید و فقط دو fact به من بدهید ، من به شما خواهم گفت که در آن کشور در هنگام عبور از عرض خیابان باید منتظر چه چیزی باشیم ؟ اینکه باید منتظر باشیم که ماشین ، عابر پیاده را که دید ویراژ بدهد و سرش را بیرون کند و دو تا فحش بدهد و بوق بزند و هر چه از آب و خاک عمل آمده نثار کند یا اینکه از دور که عابر را می بیند ، ترمز می کند و راه می دهد . اینکه پوست موز خود را به شکل خاصی که تنوعی داشته باشد از ماشین پرتاب می کند و یا سیگار خود را با تعداد دوران های خاصی پرتاب می کند و یا چنین نکند . این دو fact این هایند :
یک . متوسط رفاه عمومی با احتساب توزیع متعادل
دو . متوسط سواد عمومی
این دو فاکتور غنای فرهنگی را می بلعند . اختصاصات انبوه فرهنگی که گاهی اوقات با افتخار از آن نام برده می شود ، ( البته برخی از آنها چنین است ، مثل قسمتهای هنری که می تواند الهام دهنده ی دیگران باشد و انصافا چنین است ) رفتارهایی اند که با خشونت و تعصب و با محدودیت برای دیگران همراه است ، رو به اضمحلالند .
در یک تصور کاملا تخیلی ( مثل دکارت که گفته بود بعد و حرکت را بدهید و دنیا را برایتان می سازم .) اگر به من آموزش و رفاه را بدهید ، من انسان فرهیخته ی حقوق بشری و خشونت زدوده را به شما خواهم داد .
سطح فرهنگ و غنای فرهنگ :
اما مکانیسم این قضیه چگونه است ؟ یعنی رفاه و آموزش چگونه به نابود کردن عمق و غنای فرهنگ اقدام می کند ؟ و بعد از آن یک سوال مهم : آیا این به این معناست که کشورهای صنعتی و پیشرفته فرهنگ ندارند ؟ یعنی بی فرهنگ اند ؟
برای پاسخ ابتدا باید بین دو تعبیر اختلاف بگذاریم : سطح فرهنگ و غنای فرهنگ و اینکه سطح فرهنگ نابودگر غنای فرهنگ است .
سطح فرهنگ چیست ؟ وقتی می گوییم فلان شخص سطح فرهنگش بالاست یا فرهیخته است به چه معناست ؟
انسان فرهیخته دارای این سه مولفه است :
یک . نگاه علمی – عقلی – تجربی به دنیا : برای تبیین اینکه در عالم چه خبر است ( سیل و زلزله و … ) سراغ ارواح طیبه و خبیثه نمی رود و تلاش می کند با ابزارهایی که علم در اختیارش قرار می دهد امور را تبیین کند .
دو . پایبندی به قانون : برای تنظیم روابط از چیزی به نام قانون استفاده می کند . چیزی که مشترک بین جوامع صنعتی است و استعداد این را دارد که اختلاف خیلی جدی نباشد .
سه . اخلاق معاشرت : برخورد نسبتا متساهل ، با نیمچه لبخندی و … . البته کسی در این دنیا به دنبال این نیست که خودش را فدای کسی کند . اخلاق معاشرت یعنی سعی می کند که با هر کسی روابط حسنه ای داشته باشد . در حالی که در ادبیات جوامعی غنای فرهنگ دارند ، یک نفر ناشناس که می بینند ، مثل سریالهای قدیمی فارسی ، از لفظ غریبه استفاده می کنند : کجایی غریبه ! چه می گویی غریبه !
یعنی اولین صفت انسان آدمیت او نیست . در حالی که در جوامع پیشرفته عکس این است :با فرض اینکه او آدم است با او همان طور که با دیگران برخورد می شود برخورد می کنند . حداقل در ناحیه ی ظواهر .
اما در جوامع داری غنای فرهنگ اینگونه نیست :
یک . برای توضیح جهان ، با برخی از تعصبات و توهمات و خیالات جهان را توضیح می دهد .
دو . قانون برای آنها اهمیت ندارد . چیزهایی که بزرگان قبیله د قدیم گفته اند و ممکن است خیلی سیستماتیک هم نباشند را می پذیرند و بر اساس آن عمل می کنند .
سه . در اخلاق معاشرت به دنبال هویت اند ، هویتی که اگر نگوییم در دشمنی ، حداقل در تفاوت جدی با دیگران معنا می شود و ساخته و عرضه می شود : من آنی ام که او نیست . ( مثل تعبیر ساده ی من بچه ی فلان جا هستم . )
سطح فرهنگ که بالا می رود ، غنای فرهنگ را می تراشد و به زمین می ریزد . برای همین است که انسان ها در جوامع صنعتی بیشتر شبیه هم اند . و انسانها در جوامع عقب مانده و یا در حال توسعه فرق های جدی دارند .
اما با چه مکانیسمی سطح فرهنگ ، غنای فرهنگ را می تراشد ؟
یک . در ابتدای سخن گفتم که ما با حیوانات دیگر فرق داریم و در مقام ابزارسازی بر می آییم . هم ابزار نرم و هم ابزار سخت . این ابزارسازی کار عقل است و عقل رشد می کند . وقتی عقل رشد کرد ابزارهایی می سازد که عناصر اختصاصی و توهمات و قداست هایی که به صورت محیطی به وجود می آید . وقتی که انسان فکر می کند و سخت افزارها و نرم افزارها ی خود را با سامان علمی – تجربی و آزمون پذیر پیش می برد و نرم افزار هم برای آن نیاز دارد ، منتها این نرم افزار دیگر آن نیست . نرم افزارهایی گذشته برای هر مساله ی منفرده ای در تاریخ یک حکمی دارند و قدرت طبقه بندی ندارد . قدرت اینکه اگر مساله ای را دیدم ، ده ها نمونه ی دیگر هم که شبیه به آن است ، براساس همان رفتار کنم را ندارند .
در غنای فرهنگی ، باید یک کتاب پانصد صفحه ای یا پانصد هزار صفحه ای را ورق بزنید و یا سراغ شمن قبیله برویم و نیاز خود را رفع کنیم .
مثلا با موش یا سوسک بخواهید بجنگید و یا قببله ای که بالاسر و یا پایین سر است ، برای هرکدام یک دعای جداگانه و خرمهره ی جداگانه دارند و به همین غنا هم مفتخرند . در حالی که در طرف دیگر ، گفته می شود که می توانی نگاه کنی و آزمون کنی و یک ابزار در اختیارت قرار می دهد و نیازی به فردی مثل شمن نیست .
و این شیوه ترکیب متراکم و انبوهی از توهمات و تعصبات و موروثات نیست و حساب کتاب مشخص دارد که می توان یاد گرفت و استفاده کرد . بنابراین دیگر زمینه ای برای این غلظت ها و قوت ها چندان فراهم می شود .
دو . تکنولوژی کاری که برای ما می کند این است که زمان ، مکان را می بلعد . و وقتی که زمان ، مکان را می بلعد ، اختلافات فرهنگی هم خیلی رقیق و کمرنگ می شود و از بنیان و ستون ها و کف اجتماع به موزه ها می رود . به چه صورت ؟
در ابتدای سخنم گفتم که شما محکوم مضیقه ی مکان هستید . یعنی شما در عربستان نمی توانید خرس قطبی شکار کنید و نمی توانید از یخدان استفاده کنید و از نرم افزارهایی استفاده می کنید بر همان مبنا است .
مثلا کسی که در خیابان دولا می شود و نان را بر می دارد ، چرا چنین اتفاقی می افتد ، چون گندم مهمترین غذا برای ما بوده است و چون برای پا بسیار اهمیت داشته است ، این نرم افزار از گوشه اش می تراویده که اگر یک تکه نان در گوشه ای افتاده ، این گناه است ، نان را باید برداری ، یا بخوری و یا حداقل چون قداست دارد ، جایی بگذار که پایش را رویش نگذارد ، پس نرم افزارها در مضیقه ی محیط اند . کاملا ممکن است که در بیابان این قداست به سمت آب برود .
وقتی که صحبت این است که زمان ، مکان را می خورد ، به این معناست که وقتی شما توانستید ، آن چیزهایی را که می خواهید ، از جاهای دیگر بیاورید ، دیگر در مضیقه ی مکان نیستید و چون در مضیقه ی مکان نیستید ، دیگر آن اختصاصات فرهنگی را هم ندارید .
الان اسکیمو ها به راحتی از دو هزار کیلومتر آن طرف تر ، چون بر می دارند ، می آورند . بخاری ذغال سنگی هم می آورند و سوله می زنند و در آن زندگی می کنند . می توانیم فرض کنیم که آن اختصاصات فرهنگی که به تدریج برایشان شعر و غزل و دین و … درست کرده کمرنگ می شود .
امروز کشتی چیزهایی را برای شما می آورد که مهم نیست در جامعه و اقلیم شما وجود دارد یا نه ، در تهران می توانید خانه ی چوبی ، خانه ی شیشه ای یا سنگی درست کنید ، چون امکانات تکنولوژیک دارید . بنابراین زمان ، مکان را شکست داده است یعنی چون با سرعت زیادی حرکت می کنید ، مکان نمی تواند شما را در چنگال خود اسبر کند .
وقتی سخت افزارهایی خاص استفاده می کنید ، نرم افزار هایی استفاده می کردید که کم و بیش در اتصال با آنهاست . ولی الان وقتی سخت افزار شما به صورت انبوه از هر جای عالم که اراده کنید برایتان می آید . روشن است که آن نرم افزار ها قوت و قدرت خود را فرو می گذارند .
خلاصه بندی کنیم :
آن چیزی که قداست دارد ، سطح فرهنگ است نه غنای فرهنگی . اگر رسالتی برای انسان های مدرن تصویر کنیم ، این رسالت این نیست که فلان خرده فرهنگ را حفظ کنیم .
.
.
صوت سخنرانی مرتضی مردیها با عنوان «اختصاصات فرهنگی ما»
.
.
سخنرانی مرتضی مردیها در UCLA با عنوان «اختصاصات فرهنگی ما» نوامبر 2012
پیادهکردن سخنرانی: علی احمدی
.
.
سلام با تشکر از زحماتتون
چطوری میتونم با دانلود منیجر دانلود کنم؟
سلام، امکان دانلود وجود نداره.
سلام و درود
اصلاح شد
درود به شما . زحمت می کشید و فایل های صوتی بسیار خوبی را می گذارید . پیشنهادی دارم از آن جا که سخن ها را باید شنید اگر در باره سخنرانی هایی که نقد دیگری در آن مطرح می شود و یا بر یک سخنرانی نقدی ابراز می شود آن سخنرانی ها و نقد ها را هم بگذارید تا قدرت دریافت وانتخاب بیشتر شود