توضیح مصاحبهگر: این گفتوگو در آذرماه ۱۳۸۴ خورشیدی با مرحوم احمد قابل (۱۳۹۱ -۱۳۳۶خورشیدی) اسلامشناس، فقیه و منتقد سیاسی در مشهد انجام شد و ابتدا در مجلهی دانشجویی «سروش خرد» در دانشکدهی الاهیات دانشگاه فردوسی مشهد منتشر شد. این مصاحبه بعدتر در سایت شخصی مرحوم قابل منتشر شد و اکنون با ویرایش جدید در سایت «صدانت» بازنشر میشود.
در این گفتوگو احمد قابل معجزه را از دیدگاه ایمانی میپذیرد و میگوید باور به معجزه به خودی خود به خرافهباوری نمیانجامد. با این حال او میکوشد دستکم برخی از معجزات مشهور، مانند مرده زنده کردن از سوی عیسی یا اژدها شدن عصای موسی، را تفسیری تا حدودی طبیعتباورانه و نه سراسر ماوراءالطبیعی کند.
او گرچه نقش عوامل ماوراءالطبیعی در جهان را میپذیرد اما این امور را استثناء به حساب میآورد. از نظر او هر کجا بتوان امری را تفسیر طبیعی کرد نباید به امور ماوراءالطبیعی توسل جست؛ در غیر این صورت خرافه متولد میشود. به تعبیر دیگر، از نظر قابل خرافه جایی شکل میگیرد که تأثیر ماوراءالطبیعه بر امور جهان را، که امری استثنایی است، تبدیل به قاعده کرد و جهان را سراسر تفسیر ماوراءالطبیعی کرد.
از نظر او اسلام ذاتا خرافهپرور نیست. او با تمایز میان متون اصیل دینی و نیز تفاسیر صورت گرفته از دین معتقد است اگر متون اصیل دینی را با رویکرد عقلانی و کلمحور در نظر بگیریم، خرافه از آن بیرون نمیآید. او روایات جعلی، که از نظر او تعداد آن بسیار است، و نیز قاعدهی فقهی «تسامح در ادلهی سنن» (سهلانگاری در بررسی سند و دلالت روایاتی که به مستحبات و مکروهات میپردازند) را دو عامل شکلگیری خرافه در اسلام میداند.
به نزدیک قابل، عرف عقلاء از نظر شرعی امری پذیرفته است اما در مواردی که میان عقلاء اختلاف وجود دارد، شریعت حق رأی ویژهی خود را دارد. او تلاشهای خرافهستیزانه را اندک و ناکافی میداند و تأکید میکند که برای ستیز با خرافه هم باید دانش کافی داشت و هم جرأت بسیار. از نظر او جهل و سوءاستفاده، از عوامل گسترش خرافه در میان متدیناناند. خطراتی که خرافهستیزی به دنبال دارد نیز موجب شده است که عالمان دینی خرافهستیز اندک باشند.
یاسر میردامادی: بحث ما بیشتر در مورد خرافه در دین است، هر چند که وقتی پای سخن گفتن از خرافه به میان میآید، صحبت از خرافههای مدرن هم میتوان کرد. اما اگر بحث خود را به خرافه در دین محدود کنیم، به نظر شما چه عواملی موجب گسترش خرافه در ادیان، مشخصا ادیان ابراهیمی و به ویژه اسلام میشود؟
احمد قابل: در متون دینیای که عمدتا از عالم ماوراء برای ما خبر میآورند، گزارشهایی دربارهی پیامبران، توانایی بعضی انسانها یا اقدامات خاص خداوندی، که ما آن را ماورائی یا مأذون از ماوراء میدانیم آمده، نظیر قدرت مسیح بر زنده کردن مردگان ـــ که حالا جزئیات آن بر من روشن نیست که مثلا کسی سکته کرده و مردم او را مرده میپنداشتهاند و ایشان با علم الاهی خود با بعضی ملاحظات او را به زندگی بر گردانده، کما این که علم طب چنین میکند، یا شاید هم واقعا مرده را زنده میکرده است ـــ و یا قدرت مسیح، مطابق گفتار قرآن، در دمیدن جان در گِل. به طور طبیعی وقتی انسان چنین مواردی را بپذیرد، خود به خود امکان تعمیم این باور فراهم میآید. ولی چون معجزات امور استثنائی بودهاند، اگر تبدیل به قاعده شوند آن را «خرافه» می گویند. خرافهباوری آن است که در کاری که به طور طبیعی قابل انجام یا تبیین است، همیشه از امور ماورائی خرج کنیم و آن امر قابل تبیین طبیعی را تحت الشعاع امور ماورائی قرار دهیم. آدم خرافی گمان میکند که وقتی مریض میشود باید دعا کند تا خدا شفایاش بدهد، در حالی که در همین متون مقدس داریم که حضرت موسی کلیم الله (ع) وقتی بیمار شد دعا کرد تا شفا یابد و خدا به او پاسخ داد که به طبیب مراجعه کن تا بر اثر مداوای او شفا یابی. دعا در جایی غیر خرافی است که تلاش خود را میکنی ولی به نتیجه نمیرسی و یا برای به ثمر رسیدن همان تلاش دعا میکنی.
پس بله رد پای معجزاتی را که ممکن است خرافهپرور باشند میتوان در متون معتبر شرعی و دینی جست؛ منتها خود این معجزات در این متون چنان آمده که گویا «امر استثنائی» است، نه این که متون دینی بخواهند این معجزات را تعمیم بدهند. این تعمیم کار پیروان ادیان است که بعدا سر از خرافه در میآورد .
از آنجا که در تفکر دینی عوامل ماورائی فی الجمله تایید شدهاند این خود زمینه ساز تعمیم آن عوامل است و اسم این تعمیم خرافه است. تعمیم عوامل ماورائی یعنی جایگزین کردن عوامل و موثرات طبیعی و تجربی با عواملی غیر از آنها.
در همین مثال طب وقتی به جای دارو و درمان به سراغ کفبین، واسطهی جن و حتی دعا برویم این خرافهباوری است.
یاسر میردامادی: شما میفرمایید که در متون دینی تأثیر عوامل ماورایی تأیید و ترسیم شده است، اما این خرافه نیست بلکه تعمیم آن خرافه است و این تعمیم، که موجب خرافهپروری میشود، کار متون دینی اصیل نیست بلکه کار متدینان است. اما حجم خرافه در ادیان کم نیست. چرا چنین حجم وسیعی از خرافه در میان ادیان شکل گرفته است؟
احمد قابل: علت زیاد بودن خرافه در ساحت دینی، درک ناقص از اصل وجود مؤثرات ماورائی در دین است که اگر حدّ منطقی برای تأثیر پدیدههای ماورائی در نظر گرفته نشود و یا از آن حد تعدی بشود، دچار خرافیاندیشی میشویم .
ما که مدافع شریعت و معتقد به عوامل و پدیدههای ماورایی هستیم، میگوییم آن مواردی که خارج از چارچوب عادی زندگی رخ داده است استثناء است و قابل تعمیم نیست. پس علت روی آوردن بسیاری از متدینان به خرافه، باور ناقص به موثرات ماورایی است که زمینهساز پذیرفتن هر ادعایی شده و میشود و البته ناشی از درک ناقص از متون شریعت است. گویی به بخشی از شریعت ایمان آوردهاند و بخشی دیگر را وانهادهاند (یؤمن ببعض و یکفر ببعض).
در علم هم چنین است که اگر کسی با نادیده گرفتن بخشی از روند علمی و تجربیِ منجر به شکل گیری یک پدیده، مدّعی دستیابی به آن پدیده بشود، مدعای او را غیر علمی ارزیابی میکنند و اگر بر آن ادعای بدون دلیل اصرار بورزد، به عنوان فردی خیالاتی (و شاید خرافاتی) شناخته میشود .
در گزارشهای مذهبی هم چنین است که برای اقناع روحیات خاص آن زمان در برابر «سَحَرِه» و «کَهَنه»، خداوند سبحان به پیامبراناش تواناییهای خاصی داده یا خود اقدام به کاری استثنایی میکردهاند. برخی افراد، آن جنبههای استثنائی را حذف میکنند (مثل حذف روند شکل گیری یک پدیده) و در نتیجه چنین ذهنیتی پرورده میشود که انگار تمام کار شرایع بر اساس امور غیر طبیعی است. این غیر طبیعی کردن امور طبیعی و تبدیل آن به یک روند، خرافیگری است، خواه در علم باشد خواه در دین یا در هر چیز دیگر .
یاسر میردامادی: تاثیر امور ماورائی، که در متون اصیل دینی به آن اشاره شده، تا کجا پذیرفته شده است که سپس بتوانیم از آنجا به بعد را خرافه بدانیم؟ چه محک و معیاری داریم؟
احمد قابل: فکر میکنم باید از بحث خرافه هم گذر کنیم و قبلا دربارهی تاثیر و تاثر و علت و معلول بحثی داشته باشیم تا بعد به بحث خرافه بپردازیم.
فرض کنیم که منِ احمد قابل امروز با شما قراری داشتهام. در حالی که از جایی دیگر باید به حضور شما می رسیدم. بخشی از تحقق این واقعه (یعنی به حضور شما رسیدن) در اختیار من بوده است. یعنی باید جواب مثبت میدادم. اما باید وسیلهی نقلیهای هم میبود، سلامت هم حاصل میبود، تصادفی رخ نمیداد و … باید هزاران عامل وجود داشته باشد که بسیاری از آنها هم از اختیار من خارج بوده است. بخشی از اینها را به لحاظ اعتقاد شرعی «توفیق» یافتن (یعنی حاصل شدن وفاق و همبستگی بین عوامل مختلف) مینامیم .
ما همهی این عوامل را تحت تاثیر خدای سبحان میدانیم ( شاید هم، به قول عدهای، به خاطر راحت کردن خودمان آنها را گردن خدا میاندازیم). البته عامل ماورائی را ساری و جاری میدانیم اما نه به معنای حذف عوامل فیزیکی. صرفنظر از حضور آن ماوراء، ما هم عامل مستقلی هستیم که وجود داریم. یعنی باید از نقش عزم و ارادهی خود و اقدامات اختیاری لازم برای تحقق آن پدیده که در محدودهی توان من بوده است نیز غافل نشویم. نه امور و عوامل بیرون از وجود من به تنهایی میتوانستند باعث تحقق حضورم نزد شما باشند و نه من میتوانستم تنها با مجموعهی عوامل تحت اختیار خویش چنین پدیدهای را تحقق بخشم .
حتی در قضیه طب و دارو، ممکن است که یک دارو اثرگذار باشد و احتمال تأثیر مثبت آن هم بسیار زیاد باشد، ولی احتمال اثر منفی را هم به صفر نمیرساند؛ منتها به خاطر آن احتمال ضعیف، نباید جلو احتمال قویِ منجّز را گرفت. برای این که جزو معدود افرادی نباشیم که اثرات منفی دارو شامل حالشان میشود (چون از اختیارمان خارج است) آن را به خدا واگذار میکنیم و از او میخواهیم که چنین اتفاقی نیفتد؛ البته به شرطی که اعتقاد به ماوراء، مسئولیت های اجتماعی و علمی بشر را حذف نکند .
خرافه این است که آدمی تلاش لازم علمی و منطقی را انجام ندهد و منتظر نتیجه هم باشد که در این صورت رویکردی خرافی داشته است .
بنابراین، گرچه با نگاهی فلسفی و عرفانی، میتوان همهی عوامل را منتسب به ماوراء دانست اما برداشت ما از آن ماوراء باید متفاوت با کسانی باشد که چشم بر واقعیات طبیعی عالم وجود میبندند و همه چیز را به عوامل غیر قابل اثبات و ماوراءالطبیعی نسبت میدهند .
برداشت غیر خرافی معتقد است که «ابی الله ان یجری الامور الاّ باسبابها» یعنی خدا تمام امور را از طریق اسباب و عوامل طبیعیاش به انجام میرساند .
اما دیدگاه خرافی معتقد است که اسباب و علل و عوامل طبیعی مهم نیست و همین طور گترهای در هر گسترهای از عالم وجود، از نیروهای ماورائی، که مثلا در اختیار برخی افراد خاص همچون ائمهی هدی (ع) است، می توان خواست، از آن ها بهره گرفت تا به نتایج مطلوب رسید.
یاسر میردامادی: من از گفتار شما پاسخ سوال بعدیام را هم، احساس می کنم که، گرفتم. پرسش این است که اگر خرافه را «تعمیم نابهنجار و کلیتبخشی غیر ضروری به تأثیر امور ماورائی در جهان طبیعی» بدانیم، آن گاه پاسخ این پرسش که آیا ادیان ذاتا خرافه پرورند ـــ البته اگر برای ادیان ذاتی قائل بشویم ـــ این است که چون زیر بنای ادیان اعتقاد به تأثیر ماوراء در طبیعت است، این اعتقاد مستعّد خرافه پروری است. آیا برداشت من از کلام شما درست است؟
احمد قابل: این را به صورت مطلق نمیتوان تأیید کرد. فی الجمله اعتقاد به ماوراء، اگر غفلتی برای فرد معتقد حاصل شود، زمینهی خرافهپروری دارد. ولی فرض در این است که دین و شریعت به «توجه» فرد معتقد نظر دارند نه «غفلت» فرد معتقد .
برای مثال تبدیل عصای موسی به اژدها فرایندی را لازم دارد تا در عالم طبیعت چنین تحولی اتفاق بیفتد. عصا که چوب است باید خاک شود، گیاهی از آن خاک بروید، آن گاه گیاهی که از خاکاش رسته، باید توسط گیاهخواری خورده شود و به گوشت بدل شود. آن وقت افعی آن گیاهخوار را باید ببلعد و تبدیل به تخم شود، پس از تخمگذاری، بچهی افعی تولد یافته و بزرگ شود تا شمایلی چون اژدهای حاصل از عصای موسی پدیدار شود. پس این پدیده حاصل سیکلی است که از عصا شروع شده است و به اژدها ختم شده است. خداوند آن واسطهها را حذف میکند و تسریعی در عوامل طبیعی ایجاد میکند که به محض انداختن عصا تبدیل به اژدها میشود؛ ولی این خلاف طبیعت نیست .
این که خدا را در رفتار خویش محکوم به همهی قوانین طبیعت بدانیم، باوری غیر دینی است، البته خداوند در رفتار با اهل این دنیا عمدتا طبق قواعد دنیا عمل میکند و برای ما پیغمبری از جنس خودمان میفرستد؛ برای حیوانات هم اگر به «امم امثالکم» (انعام: ۳۸) یعنی به مثل خودمان بودن حیوانات قائل شویم، پیامبری از جنس خودشان میفرستد .
اعتقاد به ماوراءالطبیعه ذاتا به خرافهپروری نمیانجامد؛ ولی در قرآن هم آمده است که «ما مثال می زنیم و برخی گمراه و گروهی هدایت میشوند» (بقره، آیه ۲۶). همانطور که از چاقو هم میشود استفادهی مثبت کرد و هم میتوان با آن آدم کشت، این قابلیت وجود دارد که با برداشت ناقص از دین یا شریعت به وادی خرافات بیفتیم، ولی نمی شود گفت ذات دین یا شریعت خرافهپرور است. با دین، هم میتوان ستم روا داشت و هم میتوان عدالت برقرار کرد. با دین، هم میشود خرافی بود و هم عقلایی و طرفدار دانش .
یاسر میردامادی: به هر حال ما عناصری در دین داریم مثل اعتقاد به ماوراء الطبیعه و امور غیبی. آیا خود این باورها زمینهساز خرافه نیستند؟
احمد قابل: البته عناصر دیگری هم در دین داریم، مثل « لزوم توجه به حقایق هستی» و « لزوم شناخت سنن الهی» که همان «سنن طبیعی» اند. اگر آن اعتقادات، صرف نظر از این اعتقادات در نظر گرفته شود، یعنی بخشی پذیرفته و بخشی انکار شوند، البته میتوان گفت که اعتقادات دینی زمینه ساز خرافهاند. ولی اگر مجموعهی عقائد دینی پذیرفته شود، نمیتوان اینچنین ارزیابی کرد .
ضمنا، دو موضوع را به نظر من باید از هم تفکیک کنیم. یکی آنچه به عنوان دین در زمان رسول خدا (ص) رایج بوده است ـــ که پیامبر خدا و ائمهی هدی آن را تبیین کرده و دینداران به آن گرایش داشتهاند ـــ و یکی هم رقم خوردن گرایشات دینداران، پس از عصر حضور، در نظر و عمل .
با توجه به این نکته، میتوان «متن اولیه» را از «متن ثانویه» تفکیک کرد. نهایتا، میتوان روایات قطعی پیامبر و ائمه (در دیدگاه شیعه) را در کنار قرآن به عنوان متن اولیه قرار داد و برداشت متکلمان و فقیهان را متن ثانویه قرار دهیم .
نسبت به متون اولیه باید توجه کرد که اسلام «علی فترة من الُرسل» آمده، یعنی در دورانی آمده که میان پیامبر قبلی و پیامبر فعلی قرار میگیرد. با توجه به رواج برخی رویکردها و برخی راهکارهای ناپسند، شریعت نمیتوانست برخی امور را تغییر دهد و به ناچار امضاء میکرده است، اموری مثل بردهداری یا برخی مناسبات تبعیضآمیز بین زن و مرد.
دلیلاش هم این است که برخی مسائل تبدیل به فرهنگ شدهاند و برای تغییر فرهنگ مدت زیادی لازم است تا اندک-اندک زمینههای تغییر ایجاد شود. حضرت امیر (ع) در زمان کوتاهی قبل از شهادتاش می گوید: «الله الله فی النساء، فاِنَّ آخر ما تکلّم به نبیکم ان قال اتقّوا الله فی الضعیفین، النساء و ما ملکت ایمانکم». این آخرین وصیت پیامبر (ص) بوده که زنان و بردگان را از یاد نبرید. یعنی این مهمترین دغدغهی پیامبر خدا بوده که در «نهج البلاغه» نیامده و در کتاب «کافی» ذکر شده است .
به هر حال، اگر قائل به تفکیک میان متون اولیه و ثانویه شویم، هر چند که اثباتاش دشوار است، مشکلاتی از این دست پیش نمیآید. من صریح میگویم که متن اولیه، با توجه به نکات پیش گفته، به هیچ عنوان با خرافه سازگار نیست. یکی ازپرسشهای مهم مربوط به بحث ما این است که چرا پیامبر خدا (ص) معجزهای به جز قرآن نیاورد؟ عباراتی چون «افلایتدبرون»، «افلا یعقلون»، «هل یستوی الذین یعلمون والذین و لا یعلمون» و «فَبَشِّر عباد الذین یستمعون القول» ظاهرا نشان میدهد که پیام خداوندی در زمان رسالت نبی خاتم این است که الان دورهی سحر و جادو و ریسمان انداختن نیست، بلکه دوران مراجعه به علم و آگاهی و تعقل است.
یاسر میردامادی: ولی این قدر روایت بعدها …
احمد قابل: … می دانم که روایتهای بسیاری در مورد وقوع برخی معجزات توسط پیامبر خدا (ص) و ائمه ی هدی (ع) داریم، ولی توجه کنید که، جز در برخی موارد استثنایی، بسیاری از این روایات ساختگیاند. اثبات این مساله البته سخت است ولی آمادگی اثباتاش را دارم.
برای نمونه عرض می کنم که در مسألهی مهمتری مثل امامت، تا سال ۲۵۰ هجری قمری بحث عدد ۱۲ در مورد ائمه بین پیروان ائمه مطرح نبوده است. تفکر رایج شیعهی قرون اول و دوم هجری تا اواسط قرن سوم، یعنی زمان امامت امام عسکری (ع)، ادامهی سلسلهی امامت از پدر به پسر تا پایان عمر بشر در دنیا بوده است .
با این که اهل سنت روایاتی داشتهاند مبنی بر این که «بعد از پیامبر ۱۲ خلیفه از قریش می آیند» اما شیعیان به این روایات بی اعتنا بودهاند. استدلال شیعه این بوده که تا قیامت، زمین از حجت خالی نیست و حجتها پشت سر هم پسر بعد از پدر، و در صورت ضرورت برادر بعد از برادر، ادامه دارند .
زمان امام صادق (ع) او را «قائم آل محمد» میدانستند و زمان امام کاظم (ع) او را قائم میدانستند ـــ اما ما کاتولیک تر از پاپ شدهایم ـــ تا میرسد به وفات امام حسن عسکری (ع) که سه نفر شهادت دادهاند که او فرزندی داشته که آنان دیدهاند ولی به امر خدا باید غایب از انظار باشد.
البته بسیاری از شیعیان امام عسکری گفتهاند او فرزندی نداشته است. نهایتا با احتساب فرزند امام عسکری ما دوازده امام داریم. از این زمان توسط افرادی چون ابن قبه و دیگران، اعتقاد به عدد ۱۲ در تشیع شکل گرفت که آن امام هم، چون زمین از حجت خالی نیست، امام «منتظَر» میشود که غایب است.
این عدم اعتقاد به عدد ۱۲ تا قبل از امام عسکری (ع) خاص یکی-دو نفر نبوده بلکه تمام اصحاب ائمه یا اکثریت فوق العادهای از آنان به آن بی اعتنا بودهاند. روایاتی نبوده و بعدا پیدا شده و آن چنان شتابزده هم پیدا شده که عدد ۱۳ و ۱۴ هم در مورد تعداد امامان شکل گرفته است. مثلا در کافی آمده که ۱۲ تن از نسل امام علی یا فاطمه (س) امام خواهند بود که تعداد امامان ۱۳ نفر میشوند. یا ۱۰ نفر از نسل امام حسین که ۱۳ تن می شوند. البته بعدها این کتابها را تصحیح کردهاند و ۱۲ را ۱۱ و ۱۰ را ۹ کردهاند و قربة الی الله کارها درست شده است .
به هر حال عرض می کنم که سره و ناسره کردن متن روایات ما دشوار است اما نباید به انکار اصل آنها بینجامد .
به طور مثال اگر بدانیم که صندوقی از جواهرات نایاب و تاریخی در میان کوهی از زبالههایی که دور ریخته شده قرار گرفته و مدفون شده است، اگر کسی بداند و عاقل و مالدوست باشد آن را میجوید تا بیابد. من متن بسیاری از روایات شیعه و سنی را با همهی روایات جعلی موجود در آنها گشتهام و از سال ۱۳۶۴ مشغول این کار بودهام و چنان گوهرهای نابی در این متون یافتهام که به آلوده شدن آدمی به خرافات لابلای برخی روایات برای کشف حقیقت شریعت محمدی میارزد .
شما نمیتوانید دین یا شریعت خاصی را حذف کنید، زیرا صَرف نظر از دوران اقبال و ادبار، مومنان به این شرایع همیشه بودهاند. هر چند من به وجود «ادیان مختلف» معتقد نیستم و معتقدم که دین خدای یگانه یگانه بوده است ولی شرایع مختلف بودهاند. گاهی یک روایت از هزار روایت، آنچنان در اقناع مؤمنان و مخاطبان شرایع به کارتان میآید که به تمام آن آلودگیهای خرافی لابلای روایات میارزد. به هر حال به نظر من این سخنان بی بدیل چنان ارزشمند اند که به جست و جویشان می ارزد. البته هستند کسانی که این رویکرد را نمیپسندند .
متاع کفر و دین بی مشتری نیست / گروهی این گروهی آن پسندند
یاسر میردامادی: در مورد تعریف شما از خرفهباوری و نیز نسبت دین و خرافه سخن گفتیم. حال، مضرات خرافهگرایی در دین را چه میدانید؟
احمد قابل: خرافهگرایی اساس دین را مورد سوال قرار می دهد، هستیاش را به خطر می اندازد، دچار وقفه میکند و حتی باعث عقبگرد بسیاری از انسانها از دیانت میشود. خرفهگرایی بی هیچ تعارفی چهرهی دین را لکهدار میکند. به نظر من صدماتی که خرفهگرایی میزند آن قدر زیاد است که میارزد فکر کردن برای علاجاش را وجههی همت خود قرار دهیم.
گرچه افراد متدین و متشرع اما خرافاتی از ضررهای رویکرد خویش غافل اند (به همین دلیل نمی توان آنان را چندان مقصر دانست) ولی ناخواسته و ندانسته تیشه به ریشهی دین و یا شریعت میزنند. این ها دوستانی ناداناند که در اکثر اوقات ضررشان از هر دشمن آگاهی بیشتر است .
یاسر میردامادی: شما هدف دین را چه میدانید که خرافهگرایی را مضر به حال دین میدانید؟
احمد قابل: هدف دین رسیدن انسان به حقیقت است. هدف دین کشف حقایق هستی و البته زیستن بر مبنای آن حقایق در همین دنیا است. هدف دین دور شدن از سرابها و خیالها و برگشتن به سرِ آب زلال حقیقت است.
یاسر میردامادی: به نظر شما کدام بخش از سه قلمرو دینیِ: ۱. اخلاق، ۲. عقاید و ۳. فقه با خرافه نسبت افزونتری دارند؟
احمد قابل: من حوزههای حضور دین را سهگانه میدانم: کلام، اخلاق و احکام. در حوزهی اخلاق چون صحبت از باید و نباید ارزشی است، مجال زیادی برای خرافیاندیشی وجود ندارد، مگر این که کسی در تعریف مقولات اخلاقی دچار غفلت شود و مثلا «صبوری» را به «تنبلی» و «زهد» را به «عدم تلاش در تولید» و امثال این تعریفهای غافلانه تفسیر کند .یعنی اگر فرد از باورهای خرافی اثر بپذیرد، اخلاقاش نیز خرافی خواهد شد. به این معنا اخلاق، به تنهایی، کمتر خرافیباوری را برمیتابد .
اما خرافهگرایی بر آن دو حوزهی دیگر، یعنی فقه و کلام و به ویژه فقه، بسیار تاثیر گذار است. به نظر میرسد که در حوزهی عقاید، خرافاتْ خود را تئوریزه میکنند تا بسط یابند و مجال حضور در زندگی بشر را بیابند .
در محدودهی فقه، عقاید خرافی میتوانند قوانین یا توصیههایی را رقم زنند، به خصوص در مستحبات و مکروهات شرعی. نتیجه آنکه ما شاهد حضور راهکارهای خرافی در حیطهی مستحبات و مکروهات هستیم. در واجبات و محرمات چون حساسیت بیشتری نسبت به احراز صحت سند روایات و دلالت آنها از حیث انطباق با عقل و نقل قرآنی بوده، روایات خیلی پالایش شده ولی در مستحبات و مکروهات این روند بررسی متوقف میشود و تحت عنوان «تسامح در ادله ی سنن» (آسانگیری در روایات مربوط به مستحبات و مکروهات) خرافات فوق العادهای شکل گرفته است .
یاسر میردامادی: به نظر شما زمینههای شکلگیری تاریخی خرافه در دل دین چیست؟
احمد قابل: چند زمینهی تاریخی را میتوان در شکلگیری خرافه مؤثر دانست: اولا، جهل مردم و پیروان دین سبب اصلی در تحقق خرافه است. جهل و غفلت عالمان در زمینهی بررسی ادعاهای افراد در خصوص نسبت دادن برخی مسائل نامربوط به دین یا شریعت، «تسامح در ادلهی سنن»، موجب خرافهپروری بوده است. به همین دلیل، بسیاری از روایات دروغ در این بخش در سایهی امن همین «تسامح در ادلهی سنن» شکل گرفته است .
جهالت پیروان غیر عالِم سبب شده است که سوء استفادهگران بتوانند از جهل آنان به نفع خویش بهره ببرند و موقعیتهای کاذب برای خویش فراهم آورند و مردم را به بیراهههایی بکشانند که جز خسارت دنیا و آخرت ارمغانی برای آنان نداشته است .
دعوت به کارهایی که مردم را در انظار خردمندان به چشم افرادی پست و حقیر جلوه میدهد و آنان را در معرض انواع اهانتها قرار میدهد، گوشهای از نتایج این نوع خرافهپروریها است .
زمینهی تاریخی دوم شکلگیری خرافه، منفعتطلبی آگاهان سودجو است. این یکی از زمینههای تولید و رشد باورها و رفتارهای خرافی است. نشر اندیشه های خرافی در قالب انواع نشریات مکتوب و شفاهی و سمعی و بصری و تولیدات هنری، منافع مادی منفعتطلبان را تأمین میکند. این کار از نظر معنوی، مردم را از رویکرد آگاهانه به متونی که سعادت دنیا و آخرت مردم را تأمین میکند باز میدارد.
زمینهی سوم تولید باورهای خرافی، تلاش مخالفان شریعت برای از میدان به در کردن شریعت است. برای این منظور، خوب است یک بار دیگر به دفتر اول مثنوی، حکایت بلند پادشاه یهودی مراجعه کنیم. این پادشاه، مسیحیان را می کشت. وزیر زیرک او پادشاه را از این کار منع کرد و اجازه خواست تا با فتنهانگیزی و اختلافافکنی از درون، مسیحیان را به جان هم اندازد تا خود آنان یکدیگر را هلاک کنند و به این وسیله، پادشاه نیز از شر آنان خلاصی یابد. از این داستانِ تمثیلی این نکته معلوم میشود که برخی دشمنانِ آگاه از رویکردهای خرافی، برای بی اعتبار کردن شریعت چه بهرهها میبرند و به دست دوستان نادان چگونه نقشههای بنیاد برافکن خویش را اعمال میکنند .
می توان در یک عنوان کلی، همهی این زمینهها را جمع کرد و گفت اساس رویکرد خرافی بشر به خاطر جهل نسبت به جایگاه حقیقی انسان در مجموعهی هستی است.
آدمی بدون دلیل عقلی و نقلی معتبر خود را «جانشین خدا در زمین» یا «محور هستی» دانسته است و غروری کاذب سر تا پای او را در بر گرفته است. تمامی قدرت مطلقهی خداوندی نسبت به هستی را برای خود یا افرادی از نوع خویش مصادره میکند، چرا که نمیتواند تصور قدرت مطلقه در غیر انسان را داشته باشد. نمیخواهد بپذیرد که خلقت دیگر موجودات از خلقت آدمی مهمتر بوده است: لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لایعلمون (غافر: ۵۷). نمیخواهد ریاست عالم را به موجودی دیگر واگذار کند و به همین جهت اگر خود را واجد قدرت نمیداند ولی برخی از همنوعان خود را واجد قدرتهای غیر طبیعی معرفی میکند. مدعی میشود که او یا همنوع وی همه چیز را میداند و توان تغییر همه چیز را دارد. از اینجا است که خودخواهی افراطی یا نوعخواهی غیر منطقی پدیدار میشود و راه خرافات و بسیاری ضررهای دیگر را برای آدمی هموار میکند .
این ادعاهای گزاف وقتی با واقعیتهای زندگی بشری در مجموعهی هستی روبرو میشود، از تحلیل ناتوانی انسان برای حل مشکلات خویش عاجز میشود و به همین جهت به تحلیلهای غیر منطقی کشیده میشود .
از طرف دیگر، انسان برای نیازهای خود به دنبال امکانات برای طرف کردن آن نیازها است. این نیازهای صادق و کاذب، برخی افراد انسان را به پذیرفتن یاوهها وادار میکند. بنابراین خرافه فقط اختصاص به ادیان ابراهیمی ندارد. به طور مثال، دوستی به ژاپن رفته بود و مردم آنجا را ـــ که پیرو آئین شینتو اند ـــ به شدت خرافی یافته بود و البته علت پیشرفتشان را عدم به کارگیری خرافات در کارهای مربوط به زندگی مادی و عمل بر اساس اصول علمی ارزیابی کرده بود .
روش مسیحیت غربی در تفکیک قلمرو دین و دنیا را نیز میتوان عامل رشد جوامعی دانست که علیرغم وجود خرافات در باورهای شرعی آنان، مانع زندگی روزمرهشان بر اساس مبانی علمی نشده است .
این که خانم نخست وزیر اسبق فرانسه، خانم آقای لیونل ژوسپن، پیش کفبین رفته بود تا از نخست وزیری همسرش برای دورهی بعدی اطلاع یابد، نشانگر آن است که در جوامع مدرن غربی نیز خرافات وجود دارند .
شبکههای تلویزیونی غربی را هم داریم که برنامههای روانشناسانی را پخش میکنند که کارشان به گریه انداختن مردم است و از تکنیکهای روضه خوانان و مداحان مذهبی خودمان تنها آواز خوانی آن را ندارند .
مراسم شدیدا خرافی تدفین پاپ اگر بیشتر از مراسم ایرانیان در این موارد خرافی ارزیابی نشود، مطمئنا کمتر از آن نخواهد بود؛ این در حالی است که حضور جمعیت بسیار پیروان مسیح و مسؤولان کشورهای مختلف در این قرن «رشد علم و آگاهی» در آن مراسم خرافی و تحمل آن نشان میدهد که موجودیت خرافات ناشی از خاصیت خود بشر است که این گونه امور را برمیتابد. البته در برخی موارد هم بشر احساس میکند که چون نمیتواند نیاز خود را از راههای علمی برآورد به خرافه رو می آورد، چرا که نمیخواهد امید خود را از دست بدهد .
یاسر میردامادی: اشاره کردید به حضور خرافات در جهان مدرن. با این حساب، شاید بتوان گفت که انسان حیوان خرافهساز است. به لحاظ تاریخی آیا میتوانیم گروهی از علمای دینی را خرافهستیز بدانیم و اگر پاسخ مثبت است چه علمایی بودهاند و چه آثاری از ایشان باقی مانده و آیا هنوز هم چنین افرادی در میان عالمان دینی داریم؟
احمد قابل: از میان آثار خرافهستیز در باب تاریخ اسلام و ائمه، میتوان مثلا اشاره کرد به کتاب « لؤلؤ و مرجان» اثر محدث نوری یا «حماسه حسینی» اثر مرحوم آقای مطهری. اما قدمهای خرافهستیز چنان اندکاند که می توان آنها را «کان لم یکن» تلقی کرد. باید کار خرافهستیزی را شروع کرد و برای شروع باید افرادی که اطلاع کافی دارند و میتوانند اظهار نظر مستدل و قانع کننده داشته باشند به میدان بیایند. باید متخصصان به این موضوعات نزدیک شوند زیرا موضوعات خرافی جنبه عاطفی دارند و نزدیک شدن به آنها خطرناک است. باید ابتدا به مردم ثابت کرد که طبیب و کارشناس هستی و گر نه تو را نفی می کنند، و تو را بی دین و یا نادان نسبت به دین میدانند. به همین علت، مقابله با خرافات در متن شریعت به علت وجود سپر دینی، به خرافهپروران ایمنی میدهد و خرافهستیزان را در معرض خطر قرار میدهد .
لازمهی درگیری علمی با این افراد و این رویکرد، شجاعت و فداکاری افراد و گروههایی است که باید وارد صحنه شده و با رویکردهای خرافهپرور درگیر شوند .
برخی فیلسوفان، که عقلگرا بودند، و عارفان که باطنگرا بودند، البته در برخی حوزهها تلاشهایی کردهاند، ولی در توفیق ایشان باید تامل کنیم زیرا خیلی توفیق نیافتند.
البته برخی آثار گرانبها از آنان بجا مانده است که اگر آن آثار را به عنوان مستندات قوی برای بحث امروز بدانیم، می توان گفت که کار آنان کاملا خالی از توفیق نبوده است ولی این توفیقات، چندان به پای رشد خرافه نرسیده است و نمیتوان ادعا کرد که در برابر جریان خرافهگرایی یک جریان مبارزهی قوی و منسجم علیه آن داشتهایم .
در تفکر مسیحی پروتستانها در ستیز با خرافهگرایان مسیحی موفقتر بودند و به همین دلیل عدهای روش آنها را برای خرافهزدایی از شریعت محمدی (ص) نیز تجویز میکنند ولی آنها هم در خرافهزدایی از متون اولیهشان چندان کامیاب نبودند و گاه در متون بازنگری شدهی آنان نیز برخی خرافات باقی مانده است. این مطلب نظیر اعتراض آقای صالحی نجف آبادی به استفادهی آقای مطهری از برخی خرافات است.
در متن قرآن به صراحت به مبحث «تحریف در شریعت»، اگر تحریف شاخهای از خرافه باشد، اشاره شده است .
یاسر میردامادی: حالا که اشاره کردید به موضوع تحریف شریعت، بگذارید این پرسش را مطرح کنم که آیا از نظر شما خود قرآن تحریف شده است؟ آیا کم و زیادی در خود قرآن صورت گرفته است؟
احمد قابل: تحریف در قرآن به معنای تحریف متن نبوده بلکه تحریف در آن به معنی سوء استفاده از کلام وحی بوده است. خود قرآن از «تحریف مفهومی کلام الهی» یاد کرده است: یحرفون الکلم عن مواضعه (نساء: ۴۶، مائده: ۱۳).
مثلا برخی منتقدان شریعت «ویل للمصلین» (ماعون: ۴) را گرفته و ادامهی آیه را نیاورده اند و از آن برداشتی تحریفآمیز کردهاند. تحریف در قرآن به معنی کم و زیاد کردن آیات قرآن نبوده است. آنچه در برخی روایات شیعه و اهل سنت در مورد آیات قرآن «با اضافاتی» آمده است، به راحتی میشود فهمید که مقصود از آن تفسیر آیه است و نه تحریف آن .
البته چند روایت بوده که به تحریف اشاره مستقیم دارند ولی نمیتوان به مفاد آنها اطمینان یافت. شاید بحث «ارزش حفظ قرآن» و پاداشهای اخروی که برای آن در نظر گرفته شده، ناشی از رویکرد جلوگیری از تحریف قرآن بوده است .
یاسر میردامادی: سوالی راجع به ساختار فقه شیعه داشتم. شریعتی معتقد بود اگر ما در فقه شیعه عنصر «علم» و «زمان» را جایگزین «عقل» و «اجماع» کنیم میتوانیم به تحول و پویایی برسیم. نظر شما در این مورد چیست؟
قابل: من نمی دانم که دوستان مخاطب این مصاحبه چقدر با وبلاگ من « شریعت عقلانی» آشنایی دارند. اگر آشنایی دارند شاید حرفهای من برایشان تکراری باشد. معتقدم شریعت در امور دنیوی عین عقلانیت است ولی عقلانیت یک نسخه ندارد که بگوییم فقط همین عقلانیت کافی است. در عقلانیت هم اختلاف است .در مشترکات عقلانی، شریعت موظف به تایید مشترکات است و در اموری که میان عقلاء اختلاف است، شریعت با استدلال حق انتخاب دارد. ما باید بین «مشترکات عقلانی بشر» با موارد اختلافی بین عقلای بشر تفکیک کنیم .
از طرف دیگر، ظاهرا تعریف مشترکی از دین نداریم. آقای سروش از دین بدون ایدئولوژی سخن میگوید و آقای مطهری یا آقای شریعتی خلاف این را میگویند، البته با تعریف خاص آقای سروش از ایدئولوژی. در این باب نمی توان بحث کرد مگر آنکه در مبانی تعریف توافقی حاصل گردد. حالا باید بر سر تعریف «علم» و «عقل» هم به اشتراک برسیم. طبق تعریف من بخش عمدهای از عقل همان علم است. حتی در فرهنگ مذهبی داریم که «العلم امام العقل»
به لحاظ وجود خارجی بین دو امر ِ «عقل» و «نقل» اختلاف است. اما همین نقل، عقل را تأیید می کند که «اول ما خلق الله العقل». عقل، حجت باطنی خدا است. بزرگترین آیه قرآن در شاهد گرفتن هنگام معامله است که امری کاملا عقلایی است.
ولی در ازدواج هم اختلافی داریم مثل حق طلاق که به مرد داده میشود. من پنج روایت صحیحه دیدهام که در خلع، زن میتواند متقاضی جدایی باشد، حتی اگر مرد راضی به آن نباشد و به محض جدی بودن زن بر جدایی و مراجعه به حاکم جدایی حاصل میشود و نیازی به رضایت مرد نسبت به اصل جدایی نیست. تنها در میزان مالی که باید از زن بگیرد، می تواند بیش از مهریه را در صورتی که قبلا پرداخته باشد از زن طلب کند. به عبارت دیگر، میتواند ادعای خسارت کند. با وجود صراحت روایات به تفاوت طلاق و خلع و عدم لزوم یا جواز طلاق از سوی مرد پس از خلع (در صورت جدی بودن زن بر عدم ادامهی قرارداد ازدواج) متاسفانه فقها همه را به نفع مرد مصادره کردهاند و باز هم فتوی به لزوم طلاق از سوی مرد دادهاند .
در سخنرانیهایام چند بار گفتهام که معجزهای بزرگتر از معجزهی پیامبر (ص) برای تحریف شریعت او به کار گرفته شده است و دین را تحریف کردهاند. نمیدانم برخی از فقهاء چه جرأتی داشتهاند. امام صادق در سال ۱۲۰ هجری میگوید: « ما من شیء علیه الناس الیوم الا هو منحرفٌ عما نزل به الوحی». در کلام عرب «ما من شیء الا» یعنی یک چیز هم نبوده است که انحرافی در آن صورت نگرفته باشد. البته این سخن به معنای عدم امکان بازیابی متن غیر محرّف شریعت محمدی (ص) نیست. منتها پیدا کردن متن غیر محرّف علاوه بر دانش جرأت میخواهد. البته این جرأت چیزی نیست که همگان داشته باشند .
آقای مطهری در کتاباش «مسأله حجاب» میگوید که طبق روایات، خانم خانه در برابر بردهی مردی که خریداری شده لزومی به حفظ حجاب ندارد و در مقابل، خادم خانه هم نسبت به آقای خانه چنین است. امام (ع) در جواب برخی پرسشگران این موضوع را تایید کرده است که هنگام سوار شدن شتر، ساق پای خانم دیده میشود، آیا خانم میتواند به کمک مرد برده سوار شتر شود؟ آیا ممکن است تنها با مرد برده همسفر شود؟ به هنگام سوار شدن شتر، باید دست خود را بر شانهی برهنهی مرد برده بگذارد، آیا اینها اشکالی ندارد؟ امام میفرماید که « نه». آقای مطهری این جا میگوید که اگر فقیهی جرأت کند می تواند بگوید که کارگرانی که امروزه در درون خانهها کار میکنند هم همین حکم را دارند و تنقیح مناط کند.
من عرضم این است که عقل و علم را تعریف کنیم. این دو تباینی با هم ندارند که جابجایشان کنیم. اجماع، اگر به این معنا باشد که به «اجماعیات عقلانی بشر» برگردیم خوب است ولی اگر به معنای «اجماع رایج مورد نظر شیعه» باشد اصلا از نظر علمی بهایی ندارد، خصوصا در شیعه که برخی فقهای گذشته معتقد بودند که اگر افرادی همچون شیخ مفید و ابن براج و ابن جنید مخالف با نظری بودند و فرد مجهول الهویهای بین ایشان نبود که احتمال امام زمان بودن او باشد، می فهمیم که امام زمان بین بقیهی فقهاست.
متاسفانه چون متون ثانویه و این اظهار نظرها به زبان عربیاند و همهی مردم نمیتوانند آنها را مطالعه کنند، راهی ندارند تا بفهمند که چه امور سستی مبنای آقایان در برخی مسائل اساسی بوده است. مردم متشرع از این مسائل اطلاعی ندارند .
به هر حال، به نظر من، فقه شریعت مبتنی بر عقل است، آن هم به عنوان اولین دلیل و نه این که عقل، به قول برخی فقیهان شیعه، صاحب نقشی تأثیر گذار نباشد. عقل، حجت باطنی و اصلی است و بقیه هم حجت ظاهری و فرعیاند، یعنی نقل حجت فرعی و ظاهری است ـــ خواه نقل قرآنی باشد یا روایات معتبر. و در آخر هم میرسیم به «اجماعیات» که زیر مجموعهی عقل و نقلاند. حجت مطلق دانستن اجماع در شیعه جایگاهی ندارد. این است که میتوان همان چهار عامل را آورد با رویکرد نظری به «عقل» که باید آن را در رأس ادله قرار دهیم .
داستان تناسب تکوین و تشریع، یکی از اساسیترین مبانی شریعت است. قرآن کریم صریحا میگوید: « فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرة الله التی فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق الله، ذلک الدین القیم» یعنی «دین حنیف» مبتنی بر «فطرت غیر قابل تغییر انسانی» نوشته شده است و تا وقتی منطبق با فطرت انسانی باشد، پابرجا و استوار میماند. پس اگر ذرهای از انطباق شریعت با نسخهی تکوینی انسان عدول شود و این نسبت منتفی شود، استواری و بقای دین به خطر افتاده و از بین خواهد رفت.
مسألهی کم توجهی به قرآن و توجه بیش از حد به روایات مخالف با ظاهر قرآن و مخالفت با رویکردهای عقلانی (علیرغم توصیههای شریعت به عقل) تا آنجا پیش رفته که برخی برای استدلال به قرآن نیز به جای مراجعهی مستقیم به قرآن، به نظریات سایر فقهاء مراجعه میکنند و اکثر فقهاء از پرداختن تخصصی به تفسیر «آیات الأحکام» نیز بازماندهاند چه رسد به تفسیر بیش از آن .
برای نمونه بگذارید خاطرهای بیان کنم از آقای سید علی خامنهای در مجلهی «پیام انقلاب» (در زمان قائم مقامی آقای منتظری). آقای خامنهای میگوید مباحثهی جالبی در منزل پدر ما بین آقای منتظری و مرحوم آقای میلانی اتفاق افتاد. آقای منتظری عادتا در حضور یک عالم بحثی علمی را مطرح می کرد. ایشان به مشهد آمده بود و شنیده بود که پدر ما مریض است و برای عیادت آمده بود. همزمان آقای میلانی نیز آمد. بحث برائت بود. آقای میلانی آیهی «و ما کنّا معذّبین حتی نبعث رسولا» (اِسراء: ۱۵) یا یکی دیگر از آیات این بحث را اشتباه خواند و آقای منتظری خرده گرفت. آقای میلانی گفت در رسائل، شیخ انصاری این آیه را اینگونه نقل کرده است. آقای منتظری گفت مثل اینکه شما قرآن را هم از روی رسائل شیخ میخوانید. حالا برخی قرآن را هم از روی رسائل شیخ میخوانند .
اگر متن را نه بر مبنای اخباریگری بلکه عقلگرایانه بازخوانی کنیم، آن چنان دستمان پر است که رقیب را به راحتی قانع میکنیم. من اعتقاد دارم بسیاری از آن چه اکنون در جامعه وجود دارد، ارتباطی به دین اصیل ندارد. منتها نشان دادن تمام این موارد کار یکی-دو نفر نیست.
از طرفی هم متاسفانه جریانی وجود ندارد که پیگیر این مسأله شود و تلاشهای چندین ساله برای تشکیل مؤسسهای با رویکرد «اصلاح اندیشهی دینی» که جمعی از آگاهان را در خود داشته باشد و به این مهم اقدام کنند نیز بخاطر جوّ سنگین فرهنگی و رواج رویکردهای غیر علمی و خرافی در جامعه و خطرهای فراوان پرداختن به این مسائل با توفیق همراه نبود. ولی از باب «المیسور لا یترک بالمعسور» فعالیتهای فردی هم غنیمت است و نباید متوقف شود.
.
.
گفتوگوی یاسر میردامادی با احمد قابل در باب خرافه در دین
آذرماه ۱۳۸۴
.
.
سپاس