آزادی و بیقراری

نوشتاری از متین عابدیان با مضوع آزادی بیان

بشری که امروز، اینجا و اکنون، بر قله ی تاریخ ایستاده، بیش از هر زمان دیگری دغدغه ی آزادی دارد، حتی اگر در راستای خواهش خود، اقدامات عملی متناسبی نداشته باشد! او طالب آزادی بیان است، حتی اگر چیز زیادی برای بیان نداشته باشد، و طالب آزادی های اجتماعی است، هرچند سبک زندگی او، ماقبل عرف پذیرفته شده ی جامعه اش باشد. امروز بر هیچ کس پوشیده نیست که آزادی، یک ارزش در ذات خود است، اما بشر امروز از همیشه بی قرارتر است:

۱- برقراری نظری: حتماً پیش آمده است زمانی که کسی عقاید شما را به پرسش می گیرد، شما با اینکه می دانید در برابر دلایل او هیچ حرفی برای گفتن ندارید، یا به عبارتی حرف او در نظر شما صادقانه و همچنین موجه می آید، دلایل او را پس می زنید؛ یا به عبارت بهتر به جای استدلال و دلیل آوردن (Reasoning)، به دلیل تراشی (reason-making) متوسل می شوید! چرا؟ چون داشتن عقیده یعنی داشتن هویتی در خود، داشتن یک دارایی که به ما توهم دانش و فرهیختگی می بخشد، و قرار.

۲- برقراری عملی: بعید نمی دانم روزی در خیابان قدم زده و از شمایل ظاهری پسر یا دختری برافروخته شده باشید؛ یا در مورد روابط خصوصی دیگران کنکاش کرده باشید، یا حداقل دوست نزدیکتان را به افشای راز دیگری ترغیب کرده باشید! این بدین معنیست که بعضی انسان ها در زندگی عملی خود نیز گاهی به دنبال قرار هستند. این قرار، در زندگی عملی، به معنی کم شدن یا محو شدن فاصله ی بین خواهش ها و نمود عملی عقاید ما، با واقعیت جهان پیرامون ماست.

اما آیا اگر در پی هر یک از این دو قسم مقرّر از قرار باشیم، در زندگی خود آرامش حاصل از این قرار را نیز احساس می کنیم؟ نگارنده قویاً معتقد است که خیر! جهان  پیرامون ما، امروزه بیش از هر دوره ی دیگری در تاریخ، مواجه با برخورد تمدن ها و فرهنگ ها و اندیشه های مختلف است. در این جهانی که به حق به مانند یک دهکده است، کافیست بخواهی از پنجره ی خانه ی امن خود به بیرون نگاهی بیاندازی، تا ناامنی حاصل از آشنا بودن مردم این دهکده را به اسرار و رموز خود نظاره کنی. گویی سخن مرد فرزانه ی عارف که سالها قبل از روی غمخواری می گفت : (( اگر از بلخ تا بخارا خاری به پای کسی فرو رود، رنج او را نیز من می کشم.))، در جهان امروز تعبیر شده است؛ این جهان، جهانی بی قرار است، نهادی ناآرام، پیش روی انسان های طالب قرار! این طلب قرار در این جهان، ما را بیش از پیش ناآرام می کند و سلامت روان ما را به خطر می اندازد! ما طالب وضعی طبیعی هستیم که همه چیز از قبل بر روی چرخدنده های منظم هستی بغلتد و زمان را به پیش براند؛ و این تراژدی پیش روی انسان معاصر است:

انسان در پی قرار است، و آزادی، مبداء بیقراریست.

پس تا حدی قابل درک است اگر برقراری نظری و برقراری عملی انسان امروز، در نفی یا بی تفاوتی نسبت به آزادی هایش قابلیت تحقق داشته باشد.

اریک فروم (Erich Fromm)، روانکاو و فیلسوف اجتماعی امریکایی معاصر، در کتاب معروف خود، گریز از آزادی (Escape from Freedom) به چرایی بروز و ظهور فاشیسم و نازیسم در اروپا می پردازد. او می پرسد چرا در اروپایی که پیشرو در زمینه ی آزادی ها، دموکراسی و حقوق عام انسانیست، پدیده ی آزادی- سوز رژیم های نازیستی و فاشیستی سر بر می آورد.
از نظر او، در عصر ویکتوریا و دوران حاکمیت کلیسا در اروپا، همه ی انسان ها در یک وضعیت “از قبل تعیین شده” قرار داشتند. به صورت کلی، زندگی آنها در خدمت پادشاه و کلیسا بود. کلیسایی که معنا و معنویتی تضمین شده به زندگی آنها عطا می کرد و پادشاه و نهاد سلطنتی که نوعی نظام کاملاً طبقاتی و سلسله مراتبی را بر رعایایش حاکم می کرد. حتی در برخی موارد، پیشه ی یک فرد، جنبه ی هویتی پیدا می کرد و از پدر به پسر به ارث می رسید. اما رفته رفته، انقلاب کپرنیکی در علم و پیامدهایی که در زندگی فلسفی و عملی مردم اروپا در پی داشت، به اندازه ای بود که باعث شد تمام آنچه منبع قرار، در وضعیتی از پیش تعیین شده بود زیر سوال برود و به همه چیز مخصوصاً نظام سیاسی و حقوقی کشورها به دیده تشکیک و تردید نگریسته شود. بشری که طعم روشنگری را چشیده بود، حال خواستار آزادی در تمام ساحات روانی خویش بود، خاصه آزادی در گفتار و کردار. اما آزادی یعنی جرات داشته باش مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیری و عامل خودمختار خوشبختی خودت باشی و کسی از قبل سرنوشت تو را تعیین نکند!
فروم می گوید این مورد اخیر، یعنی گذار از یک وضعیت طبیعی و از پیش تعیین شده ی سلسله مراتبی، به وضعیت تجربه نشده ی پر از ابهام خودبسندگی، چیزی بود که در توان مردم اروپای مدرن نبود. از همین جهت فاشیسم و نازیسم با وعده ی اینکه، آنچه مهم است، ملیتی مقتدر و واحد، تحت حاکمیتی یکپارچه و تزلزل ناپذیر می باشد، سراسر آلمان و ایتالیا را در ید قدرت خویش گرفت. وعده ی قرار، به مردمی بی قرار.

حال به سوال نخستین برمیگردیم. آیا طالب قرار بودن در جهان امروز می تواند معنایی داشته باشد؟ بنا بر دلایل گفته شده خیر! پس چاره چیست؟ مولانا می گوید:

این همه بی قراری ات، از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو، تا که قرار بایدت

ریشه ی اندیشه ای که می گوید می توان با تدبیر و تغییر، زیبا زندگی کرد؛ و اینکه می شود همچون برگ، بر روی رود خروشان زندگی، سبکبال بود، به بودا می رسد. در واقع اگر نسبت به عقیده ی ناآزموده ی خود تعصب نداشته باشید، فقط طالب حقیقت، و راهی که حقیقت در آن تجلی می یابد، یعنی گفتگو، باشید، هرچقدر انتقادها به عقاید شما پتکوار فرود بیاید، هیچگاه احساس بیقراری نمی کنید، چرا که شما فقط طالب دلیل و خودِ خودِ حقیقت هستید، نه عقایدی که مقدس و ازلی ابدی اش میدانید.
همچنین اگر نسبت به سبک زندگی خود، و اخلاقیاتی که بدان پایبندید، نگاهی مطلق نداشته باشید و هرچند معتقد به مقدس بودن عقاید و تقدیس رفتارهای خود باشید، بدانید خود، انسانی مقدس نیستید و همیشه ممکن است درصدی از جهل، خطا و سوء نیت در ساحت باورها و رفتارهای شما حضور داشته باشد. این مورد، یعنی مدارا داشتن نسبت به دیگران، انسان را به قرار می رساند و روان او را مقدّر در نوع زیستن دیگران نمی گرداند و نقطه ی ثقل هستی فرد را در درونِ خودِ او، می نشاند، نه دیگران.

۱- طالب بی مدعای حقیقت بودن، انسان را به آرامش و قرار می رساند، و جامعه ای که مملو از گزاره هایی مانند: “نمی دانم، به نظر می رسد، احتمالاً اینگونه است و در این زمینه دانشی ندارم”، باشد، جامعه ی معتدل و آرامی ست.

۲- نسبت به سبک زندگی دیگران مدارا داشتن، انسان را از چرخه ی رنج و بیقراری خارج می کند و جامعه ای که مردمش بگویند:” به خودت مربوط است، به من چه؟!، هر کس مسئول اعمال خویش است، انسان تنها یک بار زندگی می کند، به کسی رنج غیر ضروری نرسان”، جامعه ای خوشبخت و آزاد است.

==========================

موقعی که جلو انتشار عقیده ای به زور گرفته شد، مخالفان خیلی بیشتر از صاحبان آن عقیده ضرر می بینند، زیرا اگر عقیده ای که به زور خاموشش کردند صحیح باشد، در این صورت همان کسانی که با آن مخالفند از این فرصت گرانبها که بطلان را با حقیقت مبادله کنند، محروم شده اند. اما اگر عقیده ای اشتباه باشد، خفه کنندگان آن باز به هر تقدیر زیان برده اند، چون اگر اصطکاک عقاید را آزاد می گذاشتند، از برخورد حق و باطل به هم، سیمای حقیقت، زنده تر و روشنتر دیده می شد.        

جان استوارت میل، رساله ای درباره آزادی

امر معروف امروز، امر منکر دیروز است.

…………

متین عابدیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *