ماکس وبر مدرنیته را تجلی عقلانیت میداند و براستی هم انسان مدرن واجد ویژگیهایی است که تاریخ بشر در هیچ زمانی بدان نرسیده بود، مدرنیته اولین سرمنزلی است که انسان بعد از طی دوران ارعاب، وحشت و خشونت بدان رسید و لختی برای خواندن و نوشتن و فکر کردن پیدا کرد.با این همه بعد از انقلاب کبیر فرانسه و در دوران مدرن و در جدال با آن، نظریاتی پیدا شدند که با بزرگ کردن عوارض ظاهری آن به ستیز با مدرنیته روی آوردند، مارکسیست، فاشیست، نازیسم ، نیهلیسم و غیرذالک، همگی دشمنان ناسپاس مدرنیته و عقل مدرن بودند، که به درجاتی مدرنیته را بد و شر میدانسته و به صورت آگاهانه و یا غیرارادی به رودررویی با مدرنیته کشیده شدند و یا حداقل موجبات جدال پیروان خود و تودههای ناآگاه با مدرنیته را فراهم آوردند.
به هر صورت منورالفکرهای ایرانی هم به تبع یا به تقلید از طراحان اروپایی و صاحبان خرد دکارتی، به ترویج مفاهیم مدرنیته و ساختن بنیانهای آن پرداختند. بسط مفاهیم مدرنیته در دوران قبل از مشروطه و با انجمنهای غیبی، روزنامهها آغاز شد. آزادی، وطن، ناسیونالیسم، عقلانیت و سکولاریسم همگی مفاهیمی بودند که قوه تفکر منوالفکرهای یوروسنتریکی -و در اصلاح آلاحمد غربزدههایی- چون میررزاملکم خان، آخوند زاده، مستشارالدوله را با به خود مشغول داشت و این تلاشهای فکری موجبات قوام یافتن مشروطه را فراهم کرد.
روشنفکران مشروطه گریز
در دوران بعد از مشروطه و بعد از شکل گیری دولت مدرن، وضع اما به گونه ای دیگر پیش رفت و جریان متفاوتی شکل گرفت. این جریان در ستیز با فکر و عمل نخبگان مشروطه خواه تاثیر زیادی بر واقعیت عرصه سیاسی کشور ما داشته اند. میتوان گفت که اگر مشروطه را حاصل مدرنیته و بسط مفاهیم آن بدانیم، حوادث بعدی اما به گونه ای رقم خورد که نه تنها منادیان و سخنگویان این جریان سنخیتی با فکر مشروطه نداشتند، بلکه با تاثیرپذیری از جریانات مدرن ستیز، بنیان های فکر مشروطه را مورد تزلزل قرار داده و روند تاریخ معاصر را صورتی دگر بخشیدند.جلال آل احمد، علی شریعتی و چندتن دیگر از جمله این جریان نوظهور بودند. اندیشمندان مدرن سیاسی بیان میکنند، رفتارها و کنش هایی که از گروههای سیاسی و عقیدتی سر میزد، ریشهی مستقیمی در نظرگاه آنان دارد و محال است که گروههای عقیدتی و سیاسی ریشه های فکری نداشته باشند و از هیچ پدید آیند.علی شریعتی از جمله نویسندگان پر رهرویی است که به دلیل تاکید بر عمل اجتماعی و یا حداقل متمرکزشدن گفتارهاییش در حوزه عمل اجتماعی تاثیر زیادی بر تاریخ معاصر گذاشت.دکتر شریعتی با تاثیرپذیری از فضاش روشفکری پسااستعماری و اگزیستنسیالی چون فانون، سارتر، مارکس و اسلام شناسانی چون …متفکری است که بیشترین تاثیر را بر فضای سیاسی-عقیدتی بعد از خود، در جهت عکس حرکت مشروطه، گذاشت. تبیین مولفههای موثر در شکلگیری جریانات مغایر با مشروطه، بدون بررسی نقش و تاثیر آموزههای استاد شریعتی ، به وضوح ناقص و ناکافی است.
علی شریعتی و عرفی گرایی از بین رفته
اندیشمندی گفته بود که مدرنیته در ذات خود سکولار است و جامعه سکولار دین، کلیسا،کشیش و آداب و رسوم و عبادات دارد ولی اینها در امور قانون و قواعد حکومت و انتظامات دخالت نمیکند.ازجمله ویژگی های نظام مشروطه سکولار بودن نظام آن بود، به طوری که تاملات زیادی درمورد مفهوم آن صورت گرفت، با این همه این مفاهیم مدرن مورد مخالفت، روشنفکران از فرنگ برگشته که مسحور ایدئولوژی بودند، قرار گرفت.
استاد شریعتی به همراه روشنفکران همردیفی چون جلال آل احمد، در اولین قدم تکلیف خود را با مفاهیم فوق الذکر که بنیان های فکر مشروطه خواهان بود، روشن کردند و برای از میان بردن سکولاریسم که یکی از ستون های مدرنیته بود، صورت ظاهری از دین را به میدان پیکار سیاسی کشید، وی منظور خود از به کار گیری دین را اینگونه بر زبان میآورد:«نقش اساسی اسلام استخدام ایمان مذهبی در مسیر انقلاب است، و نه ارائه یک فلسفه سیاسی و فرهنگ انقلابیای که از متن اسلام یا مکتب تشیع برخاسته باشد..(مجموعه آثار ۲۷ / بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی / ص ۲۴۶)، بدین گونه تمدن ایرانی –اسلامی و سنت اندیشهای ما برای احضار ایدئولوژی کنارگذاشته شد تا مانعی بر سر راه ایدئولوژی نباشد و خلاصه تسلط انکارناپذیر علی شریعتی بر کلمات و مهارتش در استفاده از واژه ها و استخدام آنها به او امکان میداد تا به بهترین نحو و موثرترین وجه این نیروی خفته را به میان مبارزات روشنفکران و متن جهان سیاست بکشاند.
علی شریعتی و رسالت ادیان
به طور کلی روشنفکران در کشورهای توسعه نیافته از تاریخ و مفاخر و امکانات سنتی خود استفاده کرده و از کیسه سنت برای انجام اهداف ایدئولوژیک خود هزینه های زیادی میکنند و امکانات سنتی خود را متصلب میکنند، استاد شریعتی هم بیرون از این تلقی قرار نمیگیرد. در اثر تلاشهای وی دین ماده ایدئولوژیک میگیرد و صورتی ایدئولوژیک پیدا میکند و برای پیکارهای سیاسی، آماده میشود.طبیعی است که شریعتی به تمام وجوه متکثر دین بی توجه بود و به منظور راهبردی کردن دین سعی در از بین بردن برخی از وجوه دین که عاملی در جهت تسکین و تسلای مردم میشد، میکرد، با این همه یکی از پیروان شریعتی در روزنامه مردمسالاری{ شریعتی، ۴ دهه پس از هجرتش} میگوید، کشف کرده که منظور شریعتی از بازگشت، نه بازگشت موجود در تحت تفکرات سیدقطب و سایر سلفیهای تکفیری است، بلکه منظور شریعتی از بازگشت، برگشت به «خویشتن وجودی» و خودشناسی است البته نه بیرونی و ستیزه جویانه، بلکه درونی و عرفانی! غافل از آنکه استاد شریعتی پیش از آن تکلیف خود را به اهل عرفان مشخص کرده و آنان را مانعی در سر راه ایدئولوژیک کردن دین یافته است.وی در جایی در انتقاد از خودسازی، ریاضت عرفانی و کاویدن عالم درون سخن میگوید واین امر را از ویژگیهای هندیان میخواند و با اشاره به رابطه مولانا و شمش و حافظ و پیرمغان، و به طور کلی مذاهبی که به «خود» دعوت میکند، آنها را «انحرافی و افراطی» میخواند.مجموعه آثار/جلد 1/با مخاطبهای آشنا،ص89.
شریعتی خود در جایی، مقصود خود را از بکارگیری دین {رسالت ادیان} را شرح داده و بهطور علنی و واضح پروژهی خود را که ماحصل کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» است، تقلیدی از مارکسیسم معرفی کرده است.خود وی میگوید: «بزرگترین و فوریترین کار به نظر من در زمینهی اعتقادی و فکری، تدوین یک سیمای کامل از ایدئولوژی اسلامی است تا همانطور که اکنون برای یک مارکسیست… در هر سطحی چه کارگر کارخانه و چه استاد دانشگاه تصویر کلی ایدئولوژی و چهره اعتقادیش روشن است، وظیفه اش معلوم و مسئولیتش مشخص و جایگاه طبقاتی اش معین میباشد.برای نسل جوانی که به اعتقاد و مذهب اسلامی وابسته است نیز تصویر کلی ایدئولوژی اش روشن باشد تا بداند که کجاست، جهت و مسئولیت اش چیست، رابطه هایش با پدیده ها و واقعیت های زمان خودش چه می باشد و به هر حال جبهه دوستش، دشمنش، جهت مخالفش، روبرو و پشت سرش، دست راست و چپش کدامست.». (جهانی بینی توحیدی، ص۳و۴)
وی در اینجا به تبع مارکسیستها، حل مشکل را در خودآگاهی و انقلاب که عین پراکسیس است، میبیند و البته کار خود را تهیه یکی ایدئولوژی به مثابه یک دیدی که تکلیف فرد با دوست و دشمن خود روشن باشد، میداند.به زبان بهتر شریعتی دین را به مثابه یک عینک درمیآورد که وقتی فرد از آن استفاده میکند به صورت قطعی و یقیتی ارتباط و رویاریویش با افراد و جریانات مختلف مشخص میشود و این امر تبعات زیادی در جامعه ما داشت.
استاد شریعتی و مارکسیست
خوانندگان عزیز مطلع اند که مارکس در اثر خود کاپیتال، مبدع «جبر تاریخ مادی»بود. وی نزاع عوامل تولید و پرولتاریا-بورژوا را عامل حرکت تاریخ میدانست و از این طریق درصدد پیشگویی تاریخ جهان برآمد. چنین طرحی را ماتریالیسم تاریخی گویند.
استاد شریعتی از آنجا که در غرب درس خوانده بود و از جو فکری غالب آنزمان در دانشگاه های غرب مطلع بود، با استفاده از پکیج و قالب تفسیر مارکس از تاریخ، نظریه خود را ارائه داد. وی تفسیری از اسلام و تاریخ را ارائه داد که جنگ و جهاد عنصر ذاتی و دال مرکزی آن را تشکیل میداد.علی شریعتی در تفسیر خویش از تاریخ و اسلام، مدعی وجود جنگ بین دو نیرو شد، او از جنگ بین هابیلیان-قابیلیان و نمرودیان-ابراهیمیان و فرعونیان و موسویان و… گفت و بدین طریق با ارائه تاریخی تخیلی-ادبی و دینی سعی در تئوریزه کردن جهاد داشت.
در اثر این سعی و تلاش فکری، «مفهوم جهاد» از قالب آسمانی که بین حق و باطل بود، به صورتی مادی و این جهانی درآمد و حالتی آنتاگونیستی میگیرد که در بعد خارجی شامل ، نزاعهای بین مستعمره-استعمار و از نظر اقتصادی شامل استثمار-مستضعف و در بعد داخلی شامل نزاع مجاهدین با طاغوت شد.
بدین گونه شریعتی با قالب بندی تاریخ، برای گروههای اجتماعی کارویژه تاریخی قائل میشد. وی به طور تلویحی به مخالفان فرعون و طاغوت میگفت و البته منتقدات را هم در «استحمار{خریت}» میدید و مجتهدین آگاه را « اشرافیت دینی و زالوهای دین» خطاب میکرد و از روشنفکران مدرن هم با عنوان «غربزده» یاد میکرد که دچار از خودبیگانگی شدند.بدین گونه وی به اسلام صورتی مارکسیستی بخشید.
علی شریعتی در جدال با مشروطه خواهان
یکی از ویژگی های استاد شریعتی غرب ستیزی وی بود، موافقان و مخالفان وی شهادت میدهند که شریعتی با وجوه تمدن غربی سر سازگاری نداشت ، و این مخالفت را از جنبه سیاسی که نسبت به سیاست های انگلیس در شرق صورت میگرفت به فکر و فلسفه غربی هم تسری میداد، و در آخر به جنگ و جدال نظری با روشنفکران عصر مشروطه که نظر مساعدی نسبب به بنیانهای تمدن غربی داشتند، کشیده شد. دکتر شریعتی با ادبیاتی آتشین نسبت به منورالفکرهای عصر مشروطه کینه گشایی میکرد و آنها را به دادگاهی که در حسینه ارشاد برپا کرده بود، احضار میکرد و در جلوی چشم عوامی که مست و مسحور ایدئولوژی بودند، با بدترین الفاظ مینواخت.
وی درمورد سید حسن تقی زاده منورالفکر خردمند و اندیشمند مشروطه خواه چنین میگوید “… من در تمام این ملک، کسی را در مرتبهای پایینتر از تقیزاده، شایستهی دشنام نمیدانم، و این شیوهای است که باید از قرآن بیاموزیم، چه، از میان آن همه دشمنها و دشمنیها، تنها نام یکی را به زبان آورده، آن ابولهب است که خودی بود و خیانت میکرد، خویشاوند بود و بیگانگی و دشمنکامی نمود…”مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۱۵۸این سخنان اگرچه نسبت به شخصیت بزرگی چون تقی زاده ایراد میشد ولی دکتر شریعتی در واقع دراینجا با بر زبان آوردن این سخنان نسبت به فکر و اندیشه منورالفکر مشروطه خواه،تصویه حساب میکند.تقصیر منورالفکرهای مشروطه خواه این بود که همانند شریعتی اهل ایدئولوژی نبودند و گناه بزرگترشان جد و جهد این گروه در نهادسازی و پیشبرد برنامه های سیاسی-فرهنگی خود از طریق بده-بستان با حاکمیت و توانشان در درک مقتضیات جامعه و نگاه مثبتشان به غرب بود،امنورالفکرهای عصر مشروطه همانند روشنفکران چپ بعدی حاضر نبودند، بقای خود را با فنای حکومت گره بزنند و به جنگ مسلحانه روی بیاورند.
ایدئولوگ معاصر در مصاف با فلسفه و حکمت غرب
غربستیزی استاد شریعتی حتی دامن علم و فلسفه غربی و ارسطو را هم گرفت و در سخنانی نسبت به ارسطو چنین گفت : « کلیسا در افکار مذهبی خود منطق ارسطو را به عاریت گرفت و گرفتار جمود فکری گردید، منطق ارسطو از یونان به دنیای اسلام آمد و اسلام را نیز متحجر گردانید».اسلام شناسی، ص. 316وی در اینجا علت انحطاط مسلمانان را فلسفه یونانی معرفی میکند و به تبع تلاشهای فکری فارابی و ابن سینا را بی اهمیت جلوه میدهد،وی در جایی «اسلام ابوذر» را در مقابل «اسلام ابوعلی سینا» بر میکشد و دومی را سرشار از خمودی و سستی و اولی را اسلام ناب و صریح و قاطع معرفی میکند.وی در جای دیگری در مورد «تعصب» سخن میگوید، وی این واژه را مظلوم ترین واژه در زمان خودش معرفی میکند و انسان را «حیوان متعصب» مینامد و تعریف فلسفی ارسطو از انسان«حیوان ناطق» را رد میکند و ادامه میدهد که «غرب نیرویش را متمرکز میکند تا این حصار محکم و حصن حصین{منظور تعصب} را بر گرد شرق فروشکند و آنرا با پایگاه تجدد مابی و شبه روشنفکری و آزاداندیشی و اومانیسم و انترناسیونالیسم و منطق علمی و بینش عقلی و وسعت مشرب جهانی و صوفیگری مدرن یا روح فراماسونری و تساهل بازی و ولنگاریسم و… درهم کوبد(با مخاطب های آشنا ص 62)
بدیهی است که چنین یورش های مرگبار به ستونهای فکری مدرنتیه و ارزشهای روشنگری و دستاوردهای تمدن انسانی که با رویاپردازی و استعارههای مذهبی حمایت میشد، به طور طبیعی پیروانی مصر نه تنها در میان مبارزین مارکسیست که به قصد الهام گیری عملی به سراغ این نوارها و گفتارها میرفتند بلکه در میان دانشگاهیان پیدا کرد و سهم عظیمی در دوری جوانان از فلسفه و حکمت غربی داشت
علی شریعتی، شهید مطهری و گروههای ستیزه جو
به تازگی یاداشتی از علی مطهری نماینده مجلس دهم، در فضای مجازی دست به دست میشود که به طور واضح به واکاوی تاثیرات عملی نوشتارهای علی شریعتی میپردازد.وی معتقد است که گروه فرقان وامدار تز «اسلام منهای روحانیت» علی شریعتی بود. مطهری نقل میکند که گروه فرقان از فرط تعصب نسبت به آثار دکتر شریعتی، در جلوی منزل مهدی بازرگان بمبی صوتی کار میاندازند، آن هم بدین خاطر که بازرگان و مطهری به نوشته ها و کتابهای علی شریعتی انتقاد داشتند و با نوشتن اعلامیه ای برخی از اشتباهات علی شریعتی را متذکر شدند.
در دوران معاصر جریانات روشنفکری تاثیر زیادی بر واقعیت عرصه سیاسی کشور ما داشته اند. صاحب کتاب « خودسازی انقلابی» از جمله نویسندگانی بود که با استفاده از تاریخنگاری تخیلی و با به کارگیری استعاره های مذهبی توانست، تاثیر زیادی بر جوانان بگذارد. وی توانست تفسیر جهادگرایانه خود از اسلام را علی رغم وجود نهادهای علمی و مذهبی، به عنوان برداشتی حقیقی و ابوذرگونه فراگیر کند و از این طریق دین را به میان پیکارهای سیاسی بکشاند.شریعتی با پس زدن تفاسیر عارفانه و عاقلانه از اسلام و با تاکید بر نقش مذهب به عنوان راهنما و چه بسا ابزار مبارزه، در روی آوردن گروههای مارکسیست به مذهب و آفرینش گروهای مسلح شبه مذهبی تاثیر زیادی داشته باشد. به عبارت دیگر شریعتی با کنار زدن تاریخیت امر دینی و فراخواندن دین اسلاف برای رفع نیازهای مبارزاتی، به ساخت ایدئولوژی شبه مذهبی نائل آمد که بنا به گفته تعداد زیادی از متفکران به طور مستقیم راهنمای عمل گروههای مسلح شد.
ارتباط دکتر علی شریعتی با احزاب مسلحی چون مجاهدین خلق و فرقان نیازمند یک بررسی عمیق تاریخ است ولی اینکه وی نه به صراحت، اما به طور استعاری،مجاهدین خلق را مورد حمایت و ستایش قرار میداد و سرمش روشنفکران متعهد و مسئول و مسلمان میدانست، شکی نیست. تبیین مولفههای موثر در شکلگیری فرهنگ مقاومت در نزد گروههای مسلحی چون مجاهدین خلق و فرقان بدون بررسی نقش و تاثیر آموزههای علی شریعتی، به وضوح ناقص و ناکافی است.
مرتضی کاظمیان در کتاب بحران نظام سلطنتی، هژمونی و اقتدار چنین مینویسد«شریعتی که استاد تحریک احساسات نسل جوان بود، اکنون(در ابتدای دهه50)خود از اقدامات چریکهای مبارز بر سر شوق آمده بود. او هر دو نیروی انقلابی( مجاهدین خلق و فدائیان مارکسیست) را مورد حمایت تلویحی و استعاری قرار میداد»( مرتضی کاظمیان، 131384،ص162) استاد شریعتی در جایی گفت که جنگ اصلی،نه میان مسلمان و غیرمسلمان که میان مسلمانان و زورگویان است،شریعتی همچنین تصریح کرد کسانی که مبارزین راه قسط و عدل {منظور مارکسیستها} را میکشند، ملحد و کافر و محارب هستند.شیعه (مجموعه آثار7)علی، تهران، سحاب کتاب،1358
اجمالا باید گفت که استاد شریعتی قرائتی از اسلام ارائه داد که راهنمای عمل سیاسی گروهای مسلح شد، او اصولی چون جهاد و شهادت، عدل و امامت را با تفسیری ایدئولوژیک دگرگون کرد و میتوان گفت مذهبی را ساخت که با عنوان تشیع سرخ، در مقابل تشیع صفوی و روحانیت سنتی که وی «زالوهای دین» خطابشان میکرد، قرار گرفت. طرحی ایدئولوژیک که شریعتی از دین ارائه میداد، در قالب کتابهایی کوچک و نوارهای صوتی دراختیار مبارزین قرار گرفت و آنها را بی نیاز از هر گونه بحث و فحص خستهکنندهی روحانیت سنتی میکرد و عملا رودرروی نظام دینی سنتی و مجتهدین قرار میداد. ازینرو ایدئولوژی شریعتی عملا به مذهب مختار گروههای مسلح تبدیل شد و ساواک در گزارش خود آورده است:« در تحقیقاتی که از افراد خرابکار وابسته به گروه به اصطلاح مجاهدین خلق به عمل آمد،متفق القول اعتراف نمودند که آثار قلمی و سخنان دکتر شریعتی در جهت انحراف فکری آنان اثر بسزایی داشته است»شریعتی به روایت اسناد،ج3،مرکز اسناد انقلاب اسلامی ،1378،ص448
اکنون با سپری شدن 4دهه از عمر فکری علی شریعتی میتوان در مورد این نویسنده پرکار و تاثیرگذار تاریخ معاصر قضاوت کرد.
.
.
طرحی از میراث یک روشنفکر
نگاهی به میراث دکتر علی شریعتی
نویسنده: صادق قیصری، پژوهشگر اندیشه سیاسی
.
.
چنین نوشته هایی با نیتهای تحریف کننده و برچسب زنی های گسترده تنها تلاشی است برای خروج از زیر سایه سنگین شریعتی و پیدا کردن روزنه ای برای اظهار وجود. نویسنده میگوید: “ارتباط دکتر علی شریعتی با احزاب مسلحی چون مجاهدین خلق و فرقان نیازمند یک بررسی عمیق تاریخ است ولی اینکه وی نه به صراحت، اما به طور استعاری،مجاهدین خلق را مورد حمایت و ستایش قرار میداد و سرمشق روشنفکران متعهد و مسئول و مسلمان میدانست، شکی نیست”. اگر واقعا شکی در این بهتانها نیست چطور و با چه منبع و تحلیلی به آن رسیده اید و چرا برای دیگران اینقدر شفاف نیست؟
سلام و عرض ادب
در کتابهای شریعتی بگردید ببنید چقدر در ستایش مجاهد و ایثار و شهادت جملات ناب و قصار دارد.شریعتی در جایی هدف خود از تبیین اسلام را پیدا کردن ابزاری برای مبارزه و انقلاب عنوان کرده است.تازه ارتباط علی شریعتی با مجاهدین خلق طبق اسناد ساواک و نیز نظر مرتضی کاظمیان و سایر تاریخدانان ثابت شده است و کلمات و متنها اکثرا از من نیست.به عنوان کتاب های شریعتی « بازگشت» « تشیع سرخ» «خودسازی انقلابی» و…اگر دقت کنییم بی شک وجود شر یا ظرفیت ایجاد شر را در آنها با سهولت مییابیم، ولی باید اندکی از زیر مفاهیم شریعتی دور شویم و از بلندی نگاه کنیم.
من که شریعتی را چکش کاری نکردم به این شماره مهنامه دقت بفرمایید حجاریان و فیاض به تناوب ایشان را چریک و داعشی و سلفی و… خواندن، من که در این نوشتار « برچسب زنی» ندیدم.
چه منبع معتبری برای شناخت شریعتی. صادق جان شریعتی خار چشم روشن فکر است . با این شرایط فکری هیچوقت نمی شناسیش.
روشنفکر چند اسلحه مرگبار دارد: گیج کردن مخاطب با علم، پیچیدگی ، القاء حس حقارت در مخاطب، قرار دادن خود در جایگا عقلانی، …
و یکی از آخرین سلاح ها تهمت.
مقاله ی بسیار خوبی بود. ممنون
با درود
مطلب فوق سراسر حاوی نکات مغلطه آمیز و برداشتهای نا درست و رفرنسهایی مفرضانه و هدفمند بود و تحت هیچ عنوان این نوشتار را نمیتوان بعنوان یک کار تحفیفی و آکادمیک درنظر گرفت…
متاسفانه نگارنده این مطلب – با الهام از آثار و ادعاهای مخالفان اندیشه شریعتی و بدون پژوهشی مستقل، منصفانه و صادقانه – صرفا جهت بازتولید محتواهایی نخ نما شده از اسلاف فکری خویش – سعی در القای شبهات و برداشتهای برچسب گونهي خویش نموده است.
در رد تک تک اتهامات و مدعیات نگارنده – ده ها مطلب و کتاب موجود میباشد و در خود آثار شریعتی نیز به کفایت یافت میشود.
این ره که این دوستان روشنفکر نما پادرهوا میروند، به ترکستان است و بس…
از انتخاب این عکس و این تیتر برای این مطلب کاملا مشخصه هدف از انتشار این مطلب چیه و هدف نویسنده دقیقا چیست 😉
مقاله از بار معنایی و حقیقی در رابطه با اندیشه های معلم شهید دکتر علی شریعتی،خالی بود.
کسانی که امروزه بر شریعتی تیغ قلم می کشند ؛ نه آثار شریعتی را در پیوند با شرایط زمانه اش درک کرده اند و نه شناختی معطوف به رویش از او به دست می دهند ؛ عقده گشایی دردمندانی است که نشانی غلط به آنان داده اند ، اگر پلیدانی رند نباشند .
شریعتی راهنما و محرک تروریست ها بود و تقی زاده منورالفکر خردمند و اندیشمند مشروطه خواه و شخصیت بزرگ!! خود تقی زاده چنین نظراتی در مورد خودش نداشت و در اواخر عمر از مواضع غرب پرستانه و احساساتی و جاهلانه اش در جوانی و میانسالی در مجلس شورا صریحا ابراز پشیمانی کرده است. ظاهرا از نویسنده خواسته اند قاضی دادگاهی باشد که علی شریعتی متهم ردیف اول آنست و او هم پس از مطالعه قسمتهایی از کیفرخواست سریعا حکم او را صادر کرده و وی را به قعر جهنم فرستاده است ! دست مریزاد و خسته نباشید !!
نکنه شریعتی سکولار و طرفدار غرب و ضد دین و دین گرایی بوده و ما نمیدونستیم که دوستان اینقدر به آقای قیصری اعتراض میکنن!!! و گویا درد جامعه ما و مشکلات اکنون ما دور شدن از دین و اسلام و روی آوردن بیش از حد به غرب و سکولاریسم و خرد و عقلانیت گرایی هست!!!
عالی بود
سلام من با شریعتی و آثارش از دوم و سوم دبیرستان سالهای ۵۲ و ۵۳ آشنا شدم و اولین آثاری که خواندم: پدر مادر ما متهمیم – آری این چنین بود برادر – مذهب علیه مذهب – تشیع علوی و تشیع صفوی – تشیع سرخ و تشیع سیاه – انتظار مهب اعتراض،و …..ای آثار با اسم مستعار و در چاپهای مخفی منتشر میشد و همچون یک جنس قاچاق بین دانش آموزان دست بدست میگشت با این رویکرد و اندیشه بگونه ای رشد کردیم که دین بطور عام و اسلام و تشیع بطور خلص را چیزی جز مبارزه و انقلاب و جهاد و شهادت و ایثار نمیدیدیم با فلسفه و عرفان و ادبیات و هنر بیگانه شده بودیم ( گر چه این دیدگاه شریعتی نبود بعدها که در دوران دانشجویی آثار بیشتری مطالعه کردیم نگاهمان به فلسفه عرفان ووادبیات و هنر ذیل همان اندیشه های شریعتیدتغییر کرد ) منظورم این است که برخوردهای سطحی و مطالعات سطحی ووشعاررگونه پسند ما را به این سمت کشیده بود . شرایط جهانی تسلط مارکسیسم و انقلابات کمونیستی در جهان و به تبع آن رشد گروههای مسلح از چپ و رلست در ایران بدلیل واکتشی متناسب با شیوه استدادی و سرکوب رژیم پهلوی همه و همه دست بدست هم داده بود تا در نمود بیرونی اندیشه های شریعتی جذاب و کار آفرین شود. منصفانه آن است که شریعتی را فرزند زملنه و تاریخ و جغرافیای دهه ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ ایران بدانیم و نه تنها او که غالبا روشنفکراتی که درد جامعه داشتند و حاضر به سکوت و تسلیم در برابر شرایط اجتماعی نبودند آنگونه می اندیشیدند که شریعتی اندیشید و عمل کرد وطیفه امروز ما این است که شرایط امروزی جهان و جغرافیای خود را بشناسیم و متناسب با آن حرف بزنیم و بنویسیم و عمل کتیم از اندیشه های تاریخی از یونان و ایران و مصر باستان تا ادیان ابراهیمی و مذاهب شرقی چون بودا و هندو و به تبع آن از نویسندگان و روشنفکران این بستر تلریخی
آن چه را که بکار امروز می آید برگیریم و مابقی را به محققان سیر تاریخی اتدیشه بشری بسپاریم
با سپاس از نویسنده متن که با رعایت انصاف به نقد شریعتی پرداخت وی را استاد و نه بیسواد و خائن و مزدور روحاتیت و ….خطاب کرد
گرچه بر متن نویسنده هم نقدهایی وارد است که اگرربلزنگری بفرمایند منصفانه تر قضاوت خواهتد نمود
قیامی کارشناس ارشد تاریخ تشیع
oversimplification که در نظر شما هست تمامی impact بیان شریعتی را به مسائلی خارج از نگاه و perspective h او منسوب میکند. شریعتی تأثیر گذارترین روشنفکر ایرانی بوده است تا حدی که برخی سقوط استبداد مورد حمایت آمریکا و اروپا در ایران را به او نسبت میدهند. یعنی دکتر شریعتی که هنوز آثارش در کتالبفروشیها مورد استقبال جدی است، فقط احساسات گذرا بوده؟ خیلیها تلاش دارند این stratagem را برای پنهان کردن نیروی قوی، عقلانی و علمی شیعه به کار برند. اما شریعتی علیرغم تمامی بدگویی ها و سیاهنماییها مانند آفتابی از پس پرده ها در دلهای جوانان نمایان میشود و در قلبها جا دارد.
اشکالی واضح در تمامی تلاشها برای تخریب شیعه در کشو شما دیده میشود. این اشکال عدم ارائه محتوا ، مواضع و نگاه افراد مورد حمله قشر ناآشنا با اشکالات فلسفه غرب است. اشتراک تمامی این تخریب ها عدم توجه و بیان موضع و نگاه مورد حمله است. شما نفرمودید شریعتی چه گفت. فقط آن را محصول زمان خواندید. صرف نظر از اشکال مشخص منطقی موضع شما، این یک truism است.
یک کامنت بی محتوای دیگر. نیت خوانی، تخطئه خصم، خود عالم پنداری، جملات بی سر و ته، و استفاده بی ربط و غیرضروری از کلمات انگلیسی برای باسوادنمایی تنها چیزهایی است که در کامنتهای بابک/امیر دیده میشود. دیگر دوران این شامورتی بازیها گذشته…
آن چه با ارزیابی institution فلسفی در ایران دیده میشود، substandard بودن آن از منظر فلسفی Anglosaxon و در مورد Analytic Philosophy در ایران بریده بودن آن از نهضت فکری فلسفه یونان باستان و روم است. مباحث Analytic بدون این که شأن فلسفی داشته باشند مورد بحث قرار میگیرند.در فلسفه آنالیتیک ایرانی، گذشته و بستر intellectual و زمینه فکری مسأله روشن نیست و ارزشی ندارد. گذشته و بستر نادیده گرفته میشود. بحثها از وسط موضوع آغاز میشوند. میگویم بحث زیرا که اصولا سؤالی مطرح نیست. سؤال، تحلیل و نتیجه همه از غرب میآید. بنابراین اصولا فلسفهای در کار نیست. رقابت در کسب social acceptance و social image برتر است. اگر زمان بگذارید و به ماهیت موضاع نظر بیافکنید میبینید که تمامی مراکز فلسفی با هم دعوا دارند و دیگران را تحقی میکنند. بنابراین مسأله فلسفه و سؤال فکری در کار نیست. بیشتر رتبه آکادمیک و جلوه اجتماعی است که هدف رقابت است.
این وضع در فلسفه قارهای که سطح نازلتری در کشور شما دارد نیز تا حدی قابل حس است. با وجود این که فلسفه continental بیشتر به فلسفه میماند آن هم بداعت و جایگاه فکری ندارد اگر چه از نظر ارائه سیر فکری مباحث قدرت بالایی از خود نشان میدهد. انتقامی که چندی پیش از یکی از icon های فلسفه سنت continental به وسیله analyticistها گرفته شد دو واقعیت پنهان در پس پرده سنت فلسفی در ایران را برملا کرد. عصبانیت فلاسفه برجسته analytic ایران از جایگاه و اعتبار فلاسفه برجسته دارای خاستگاه متفاوت یکی از این دو واقعیت بود. دیگری، انتحال plagiarism و غیر بدیع بودن آن چه authority فلسفی در ایران به عنوان فلسفه غرب در ایران ارائه میکند.
معنی آن چه بیان شد این است که در سنت فلسفی ایران مسألهای در کار نیست. فلاسفه هر چه در منابع میآید به تعبیری از بر میکنند. همچنین، به دلیل authority که دانشگاه به آنها میدهد، دانشجویان جوان و جامعه مجذوب تکنولوژی غرب و ناتوان از اندیشه و تشخیص به سبب حالت روانی که military might و technological achievementsجامعه آنگلوساکسون و نیمه عقب افتاده continental Europe با حیرت و تبعیت هر آن چه این authority ارائه می کند را به شکل مطلق می شنود و میپذیرد.
در این شکل از شبه-فلسفه کاذب اصولا سؤالی و اندیشه در معنای موجه و قابل تعریفی نمیتواند مطرح شود. اگر کسی سخنی بگوید مانند آن کودکی که از برهنه بودن پادشاه سخن میگفت در اقلیت خواهد بود.
شریعتی شاید تنها کسی بود که به جای راه ساده از بر کردن منابع غربی و تحقیر ایران و متفکرین ایرانی از پس پرده دانشگاهی ایران و غیر اصیل بودن آن با فریادی سخن گفت. آن چه که در همین صدانت گاهی در تحلیلهای وی و تحقیر او میآید.
با بیسوادی من آن چه از saying thvsd یادم میاید این است:
جرمش این بود که سر هویدا میکرد
او جرأت داشت که بیاندیشد و مسألهاش ایران و ایرانی بود و پاسخش بدیع. راه ساده و سهل دیگر که قایم شدن پشت authority و دست آورد غرب و جازدن مسأله دیگران با جعل مسأله که دیگران قبلا روی آن کار کردهاند و پاسخ دادهاند برای دزدین اعتبار و plagiarism را با صدای بلند برملا کرد.
فلاسفه … تاریخاند، را شاید حاوی تحقیر باشد اما اندیشه وی نتوانست مانند جامعه آکادمیک ایران حاصل کار دیگران را به نام خود جا بزند. او حاضر نبود فلسفه باستان و رم را که حاوی متافیزیک غیر عقلانی بود به عنوان پایه اندیشه خود بپذیرد و راه ساده جلب توجه و کسب پذیرش اجتماعی بپذیرد.
به همین دلیل است که همه تلاش برای ساکت کردن صدای اندیشه او را دارند.
روحت شاد دکتر جانم عزیز دلم