نقد دکتر سیدیحیی یثربی به دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

نقد دکتر سیدیحیی یثربی به دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

در نیم قرن اخیر در مراکش و مصر و لبنان و الجزایر؛ کم و بیش ابن رشد را مورد بررسی قرار داده و چیزهایی درباره‌اش نوشته‌اند که ارزیابی کارشان مجال بیشتری می‌طلبد. اما کتاب دوست فاضلم، استاد دانشگاه تهران، جناب آقای دکتر دینانی با عنوان «درخشش ابن رشد در حکمت مشاء» در ایران معروف است. این کتاب را طرح نو به شکل مطلوب و خوب درهمان سال اتمام تالیف ( 1384 ‏) چاپ کرده ‏است. این کتاب پانصد و دوازده صفحه‌ای دارای چهارده فصل است.

.

دام درخشش؟کدام حکمت؟

شارح بدون شرح!

در نیم قرن اخیر در مراکش و مصر و لبنان و الجزایر؛ کم و بیش ابن رشد را مورد بررسی قرار داده و چیزهایی درباره‌اش نوشته‌اند که ارزیابی کارشان مجال بیشتری می‌طلبد. اما کتاب دوست فاضلم، استاد دانشگاه تهران، جناب آقای دکتر دینانی با عنوان «درخشش ابن رشد در حکمت مشاء» در ایران معروف است. این کتاب را طرح نو به شکل مطلوب و خوب درهمان سال اتمام تالیف ( 1384 ‏) چاپ کرده ‏است. این کتاب پانصد و دوازده صفحه‌ای دارای چهارده فصل است.
استاد دینانی در 37 صفحه مقدمه کتابشان (از ص 7 ‏تا 43) از همه جا و همه چیز سخن گفته‌اند، اما از مطالب لازم همانند: فلسفه، فلسفه مشاء، زندگی و شخصیت و آثار ابن رشد، تعریف مساله، هدف تحقیق، فرضیه، منابع، روش، سابقه‌ی تحقیق و ده‌ها نکته‌ی لازم دیگر که باید در مقدمه به آنها می‌پرداختند چیزی نگفته‌اند! به هرحال پس از این مطالب غالبا بی‌ارتباط، وارد متن کتاب شده و کتاب را در چهارده فصل تنظیم کرده‌اند. این مجموعه دارای اشکالات زیادی است، ازجمله:

1ـ این کتاب نیز مانند بسیاری از نوشته‌های اخیر استاد یک مجموعه‌ی غیرفنی است که چیزی به خواننده نمی‌دهد. زیرا نه مطالب کل کتاب به هم ربط دارند و نه مطالب داخلی فصل‌های کتاب. هم کتاب و هم تک تک فصل ها، از نقطه‌ای آغاز شده و به این طرف و آن طرف کشانده شده و سرانجام بدون هیچ نتیجه‌ای پایان می پذیرند!
‏بدون هیچ تردیدی اگر یک دانشجوی دکترا و حتی اگر یک ‏دانشجوی کارشناس ارشد، چنین نوشته‌ای را به عنوان پایان نامه تهیه می‌کرد، اگر استاد و داور جدی در جلسه دفاع بود، رد می‌شد!

2 ‏ـ استاد دینانی به منابع لازم مراجعه نکرده‌اند. ایشان در پایان کتاب، برای خالی نبودن صفحه‌ی منابع، از حدود چهل کتاب نام می‌برند که بیشترشان یا به بحث او مربوط نمی‌شوند یا از منابع درجه دوم‌اند. کتاب‌های بی‌ربط مانند:
‏الف ـ برخی ازکتاب‌های خودشان؛ مانند: اسماء و صفات حق تعالی، شعاع اندیشه و شهود… و نیایش فیلسوف و قواعد کلی فلسفه. بدیهی است که اینها به بحث درخشش ابن رشد در حکمت مشاء، ربطی ندارند.
ب ـ برخی ازکتاب‌های خود ابن رشد، مانند بدایه المجتهد و نهایه المقتصد و فصل المقال که ربطی به موضوع مورد بحث ندارند.
‏ج ـ کتاب اشخاص دیگر مانند: فتوحات ابن عربی، شعر و اندیشه آشوری، امتناع تفکر آرامش دوستدار، اسرار الحکم سبزواری و شرح منظومه‌ی او، نحو هندی و عربی مجتبائی، الموافقات فی اصول الشریعه شاطبی، شواهد صدرا، طاعون آلبر کامو و چند کتاب دیگر. هیچ یک از این کتاب‌ها درباره‌ی درخشش ابن رشد در فلسفه مشاء مطلبی ندارند.

مثلا راجع به مشائیت ابن رشد و درخشش او، در فتوحات ابن عربی چه می توان یافت؟
‏و اما کتاب‌های درجه دوم ماند: فرهنگ فلسفی، کتاب‌های ماجد فخری، عابد الجابری، قمیر یوحنا و چندکتاب دیگر.
‏از همه‌ی اینها جالب‌تر آنکه درخشش و برجستگی ابن رشد بیشتر به شرح او از آثار ارسطو مربوط است و اصولا او را با عنوان «شارح» می شناسند، اما استاد دینانی شرح‌های او بر آثار ارسطو را که بسیار مفصل و مهم‌اند، اصلا مطالعه نکرده و در منابع خود به آنها استناد نکرده‌اند! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

فصل اول: سخنران پراکنده گوی

‏به هر حال بحث درباره‌ی فصل اول را آغاز می‌کنیم:
‏فصل اول دارای 25 ‏صفحه مطلب است. با این عنوان: «پرتو اندیشه‌ی ابن رشد و ابن سینا، در آثار فلسفی قرون وسطای مغرب زمین» (دینانی 84 ص 44). انتظار می‌رود در این فصل آثار متفکرانی از مغرب زمین که از ابن سینا و ابن رشد اثر پذیرفته‌اند، مورد بررسی قرار گرفته و نمونه‌های خوب و برجسته‌ای از تاثیر ابن رشد در آن آثار ارائه شود. اما دریغا که آنچه در این فصل مورد توجه قرار نگرفته است، همین تاثیر ابن رشد در آثار فلسفی قرون وسطاست!

‏خواننده‌ی محترم حق دارد که ادعای مرا باور نکرده و بپرسد: مگر چنین چیزی ممکن است؟! اما نظری بر محتوای این فصل به صدق ادعای بنده گواهی خواهد داد. اکنون صفحه به صفحه این فصل را بررسی ‏می‌کنیم:

‏آقای دینانی در دو صفحه‌ی اول (دینانی: 44ـ 45) تاثیر ابن رشد ‏و ابن سینا را در حد همان عنوان مطرح کرده و از ترجمه‌ی یک کتاب به نام «تفکر یونانی، فرهنگ عربی» مطلبی را نقل می‌کنند دال بر اینکه زمینه‌ساز ترجمه‌ی آثار ابن سینا و ابن رشد، ظهور حوادثی در غرب بود که پیدایش طبقه‌ای تازه و متوسط از آموزگاران غیر روحانی از مهمترین آنهاست.

آقای دینانی، نویسنده‌ی آن کتاب را به دلیل ارتباط دادن ترجمه‌ی آثار ابن سینا و ابن رشد به زمینه‌های خاص، تابع سلیقه مارکسیست‌ها دانسته و به نقض آن سلیقه، با ترجمه‌ی آثار یونانیان به عربی پرداخته و در ادامه به ترجمه‌ی آثار پهلوی به عربی گریز زده (همان ص 46)، سپس تاثیر ایرانیان را در خلافت عباسی مطرح کرده، سپس به غربیان حمله کرده که چرا یونان را زادگاه فلسفه می‌دانند و از ایران باستان کمتر سخن می‌گویند! سپس جریان حمله‌ی اسکندر به ایران و اخذ علوم ایرانیان و سوزاندن کتاب‌های ایرانی را مطرح کرده، سپس از یک کتاب عربی نقل می‌کند که ابن خلدون هم این موضوع را تایید کرده است که ایرانیان به علوم عقلی توجه داشتند.

آنگاه نوبت به ستایش ابن خلدون رسیده است! (همان: 47ـ 49) آقای دینانی در صفحه هفتم فصل اول، یعنی در صفحه‌ی 50 کتابش که تقریبا یک سوم فصل را پشت سر می‌گذاریم، به این نتیجه می‌رسد که ترجمه‌ی آثار ابن رشد به لاتین «به یک عامل بسیط وابسته نبوده و با توجه به عقلانیت باطنی که در تاریخ تحقق دارد، به یک سلسله از علل و عوامل بستگی دارد»!

‏اگر دقت شود آقای دینانی، تا اینجا یعنی در یک سوم فصل درباره‌ی «پرتو اندیشه‌های ابن سینا و ابن رشد در فلاسفه قرون وسطای غرب» که عنوان فصل است، چیزی نگفته‌اند. تنها چیزی که به عنوان نتیجه‌ی این بحث طولانی و در عین حال بی‌محتوا و سطحی ذکر شده، آن است که ترجمه معلول یک عامل نیست، بلکه به عوامل زیادی بستگی دارد، از قضا این مطلب عینا در صفحه دوم این فصل، از کتاب «تفکر یونانی، فرهنگ عربی» نقل شده است. عین عبارت آن کتاب که آقای دینانی نقل کرده‌اند این است: ترجمه‌ی آثار ابن سینا و ابن رشد به لاتین در قرن دوازدهم میلادی «نتیجه ظهور حوادثی است که ازمهم‌ترین آنها پیدایش طبقه‌ای تازه و متوسط از آموزگاران غیر روحانی به شمار می‌آید» آری یک سوم فصل، بی حامل و در عین حال بی ربط به اصل مساله می‌باشد!

‏دینانی خود به این بی‌ارتباطی ظاهرا پی برده است که در این صفحه (دینانی: 50‏) می گوید: «ما اکنون درباره علل و عوامل این پدیده تاریخی سخن نمی‌گوییم ولی بررسی نتایج و پیامدهای آن به هیچ وجه با موضوع این مقال بی‌مناسبت نیست.» اما متأسفانه از پبامدها هم بحثی نشده است تا دست کم مناسبت آن پیامدها معلوم شود.
‏آقای دینانی با اینکه ظاهرا توجه دارد که وارد اصل بحث نشده است، با این حال باز هم به حاشیه رفته و از بی‌مهری اندیشمندان مغرب ‏زمین و متفکران یهودی در نادیده گرفتن نقش فیلسوفان مسلمان، در حد یک کلی‌گویی قلم می‌زنند. (دینانی: 50ـ 51‏) ‏آن گاه به توجه ابن رشد به غزالی می‌پردازند! سپس از آشنایی ابن رشد و ابن عربی با افکار ابن سینا سخن می‌گویند (همان: 52‏) فقط در همین حد و به صورت کلی گویی!
سپس از یک مجله‌ی عربی نقل کرده که برخی از غربیان به نقش مسلمانان در قرون وسطی اقرار کرده‌اند (همان: 53‏) و نیز از آن مجله نقل کرده‌اند که ابن رشد تکفیر شده است! (دینانی: 54‏).

زیاد به دنبال ارتباط منطقی مطالب نباشید!

سپس بدون ذکر منبع گفته‌اند که: کسانی که با اندیشه‌های ابن رشد آشنایی داشتند بر این باور بودند که او عقل را انسانی کرده است. سپس در صحت نسبت این موضوع به ابن رشد تردید کرده‌اند. علاوه بر این نظر کسانی را که ابن رشد را، راهگشای توجه به پیش ‏رو، به جای پشت سر معرفی کرده‌اند، یک نسبت ناروا شمرده‌اند «که این گونه نسبتها، از طرز تفکر الحادی و تحصلی خود آنها سرچشمه ‏می‌گیرد» (دینانی: 55‏). آنگاه دلیل ادعای خود را چنین ذکر کرده‌اند ‏که: «حقیقت در ظرف زمان محدود نیست و نسبت آن به گذشته و آینده یکسان است (همان). آقای دینانی از این نکته غفلت کرده‌اند که «حقیقت» با «درک انسانها از حقیقت» فرق دارد!

‏دینانی که خودش این مطلب را به دلیل ناآشنایی به تفکر جدید ‏غرب متوجه نشده، غربیان را متهم کرده است که ابن رشد را درست درک نکرده‌اند! (همان: 55-56‏). این نکته را در آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.
آقای دینانی مانند سخنرانان پراکنده گوی هر ازگاهی به یاد ‏موضوع اصلی بحث خود افتاده ‏و چیزی در آن‌باره می‌گویند! در صفحه‌ی 56 ‏می‌گویند: درآغاز قرن 13 ‏میلادی آثار مهم ابن رشد به زبان لاتین ترجمه شد و بر همه‌ی دانشگاه‌های اروپا سیطره یافت و ابن رشد چندین قرن مظهر عقلایت فلسفی بود. بدین سان جهان اسلام واسطه‌ی آشنایی اروپای قرون وسطا، با ارسطو شد (دینانی: 56‏). خوب این حد از مطلب را همه می‌دانند! اما به کدام دلیل و با کدام منبع؟ ایشان به یک منبع درجه‌ی 2 ‏ارجاع می‌دهد! (همان: 57‏) که در آنجا هم بیش از یک گزارش کلی چیزی نیست. و آن اینکه سیژر بارابانتی که پیرو ابن رشد بود ‏مورد انتقاد اکویناس قرار گرفته است و اینکه اکویناس تاویل ابن رشد را از سخنان ارسطو بی‌اعتبار نشان می‌دهد! اما از اینکه ارسطو چه گفته و ابن رشد چه فهمیده و اکویناس چه می‌گوید ‏چیزی ذکر نشده است.

‏آقای دینانی همه این مطالب را از ترجمه فارسی کتابی به نام تفکر در قرون وسطی نقل می‌کنند (دینانی: 57‏). سپس ایشان وارد بحث از شاگردان ابن رشد شده ‏و چند نفر از شاگردان او را نام می‌برند. از جمله پسرش قاضی احمد. سپس می‌افزایند: که هیچ یک از اینها صاحب نظر نبودند (همان: 59) سپس از ابن میمون و یوسف بن یهودا نام می‌برند که از ابن رشد اثر پذیرفته‌اند (همان: 60‏) ‏سپس از بونثیوس بحث می‌کنند که شش قرن پیش از ابن رشد می‌زیست! سپس همه‌ی اینها را در اینکه دین و فلسفه را از هم جدا ندانسته‌اند؛ یکی دانسته و گویا همه آنان متاثر از ابن رشد بوده‌اند! سپس نظر ابن رشد را د‏رباره‌ی ‏کار عقل با کلیات (که از قضا درست برخلاف نظر اوست)! مطرح می‌کنند (همان: 61ـ 62‏) سپس فرق معرفت عقلی و شهودی را مطرح کرده یادآور می‌شوند که در برخی از ادیان دین و فلسفه از هم جدا نیستند، مانند اد‏یان هندی. و منبع ایشان هم کتاب «بتهای ذهنی و خاطره‌ی ازلی» دکتر شایگان است (همان: 63ـ 64‏) ‏سپس یادآور می‌شوند که در ایران باستان نیز میان دین و فلسفه شکافی نبود. سهرودی زرتشت را هم حکیم می‌داند هم پیامبر! و سرانجام نظر می‌دهند یا از جائی نقل می‌کنند، البته بدون ذکر منبع!

‏سپس ادامه می‌دهند که اوج این ماجرا یعنی وحدت عقل و افسانه، د‏ر آثار متعدد سهرورد‏ی ظهور یافته است. سپس نام رساله‌های سهروردی را می‌برد و به کارهای تمثیلی او می‌پردازد! (همان: 66 ـ 67‏) و یکی نیست بگوید که: استاد بحث شما درباره‌ی پرتو اندیشه‌های ابن رشد و ابن سینا در آثار فلسفی قرون وسطاست! حالا عقل و افسانه یکی باشند یا نه، چه ربطی به بحث شما دارد؟ و آنگه اصولا کسی پیدا می‌شود که بگوید: حاصل براهین عقلی با محتوای افسانه‌ها یکی است؟ آیا سهروردی چین باوری دارد؟! آیا مطلبی را با تمثیل و تشبیه گفتن، یعنی «وحدت عقل و افسانه»‏؟!

سپس درباره فرق تاویل ابن رشد با سهروردی می‌گویند که تاویل ابن رشد بر اساس عقل است. یعنی معنای باطنی و تاویلی قرآن هم به حوزه‌ی عقل مربوط است (همان: 67‏). البته این نظر مخصوص ابن رشد نیست. بلکه نظر معتزله و فارابی و ابن سینا هم، چیزی جز همین نیست. و از قضا نظر سهروردی هم همین است! چنانکه خود دینانی هم تصریح کرده‌اند که تلاش برای توفیق میان عقل و نقل یک مساله بدیع و بی‌سابقه نیست. «این مساله از زمان فارابی و حتی مدتها پیش از او مطرح بوده است». و مسلما حتی پیش از اسلام متفکران یهود و دیگران نیز به آن پرداخته‌اند!

‏سپس به ادامه چنین تلاش و شکست آن در غرب اشاره کرده ‏و آنگاه به گزارش کلی و ناقص درگیری فلاسفه اسلام با علمای دین ‏پرداخته، سپس روش رمزی کردن بحث را مطرح کرده و می‌گویند دین اسلام با عقل و احکام آ ن ناهماهنگ نیست. بلکه همواره مردم را به تفکر دعوت کرده است! (دینانی: 70) و این گونه مطالب مجمل اولا چیزهایی هستند که هرکس به الفبای بحث آشنا باشد، از آنها با خبر است و بحث از آنها از قبیل «شیره را خورد و گفت شیرین است» می‌باشد! ثانیا هیچ ربطی به موضوع بحث این فصل یعنی تاثیر ابن رشد در فلسفه‌ی قرون وسطا ندارند!

‏سپس آقای دینانی می‌افزایند که لازمه تفکر و تدبر در موجودات جهان، دانستن منطق است (همان: 70‏) پس فراگرفتن بخشی از علوم گذشتگان ضروری و لازم است (70‏) استدلال دینانی جالب‌تر از ادعای اوست؛ با این بیان که «زیرا اگر دروازه ورود به جهان دانش و تجربه گذشتگان به روی انسان بسته شود، همواره در ورطه جهل و مغاک نادانی ‏باقی خواهد ماند»! (70‏) سپس می‌افزایند که اسلام فقط با برهان سخن نمی‌گوید بلکه از خطابه و جدل نیز استفاده می‌کند. (70‏) این هم مضمون آیه 125 ‏سوره نحل است که علاوه بر معلوم و مشهود بودنش، هیچ ربطی هم به تاثیر ابن رشد در غرب ندارد!

‏به هر حال پس از مرور جزء به جزء مطالب پراکنده، بی‌ربط و بی‌حاصل فصل اول که نمونه‌ی فصل‌های دیگر نیز می‌باشد، بهتر آن است که جمع‌بندی و نتیجه‌گیری این فصل را با بیان خود دینانی بخوانید. به همین دلیل صفحه آخر این فصل را عینا می‌آوریم:

«ابن رشد بر اساس اصول مقدماتی که در اینجا ذکر شد در راه جمع میان فلسفه و دین قدم گذاشته و معتقد است حکمت و شریعت با ‏یکدیگر هم‌آهنگ و همراهند و منشأ پیدایش آنها نیز جز حقیقت چیز ‏دیگری نیست. او به حکم این که فقیه بوده و به طریقه استنباط احکام شرعی آشنایی داشته با در نظر گرفتن یک سلسله شرایط، نظر کردن و تأمل در کتب قدما را لازم و ضروری شمرده است. مراتب علاقه و توجه این فیلسوف اسلامی به علم و فلسفه آنچنان است که برخی از اندیشمندان سخنان او را به معنای «عبادت علم» ‏تفسیر و توجیه کرده‌اند. ابن رشد معتقد است برای عامه مردم آنچه در مقام عمل و رفتار، بیشتر سودمند واقع می‌شود از هر چیز دیگری شایسته‌تر است. اما برای اهل تفکر و اندیشه به همان اندازه که عمل سودمند واقع می‌شود علم و آگاهی نیز لازم ‏و ضروری شناخته می‌شود.
در این گونه موضع‌گیری‌هاست که برخی ‏اندیشمندان گفته‌اند ابن رشد با اهل عقل و نظر، یک فیلسوف است و به عنوان یک انسان عقلی مسلک سخن می‌گوید در حالی که او با جمهور ‏مردم غیر از این است و به گونه‌ای دیگر خود را نشان می‌دهد. بسیاری ‏از اشخاص دیگر نیز از موضع گیری ابن رشد در باب تاویل، به این نتیجه ‏رسیده‌اندکه این فیلسوف، فلسفه را بر دین مقدم دانسته و همواره می‌کوشد از ظواهر و نصوص شرعی به معانی معقول و باطنی آنها دست پیدا کند. در هر حال آنچه ابن رشد در باب تفاوت و اختلاف میان خواص و عامه مردم ابراز داشته به هیچ وجه قابل انکار نیست و همین قول به اختلاف ‏میان نخبگان و غیر نخبگان موجب شده که او از طرفداران سرسخت قول ‏به «حقیقت دوگانه» شناخته شود. «حقیقت مزدوج یا دوگانه» ‏نظریه‌ای ‏است که به این فیلسوف منسوب شده و در تاریخ اندیشه شهرت فراوان پیدا کرده است». (دینانی: 70‏). باز هم بدون ذکر منبع!

‏تذکر: موضوع بحث این فصل را که در سر صفحه آمده است (پرتو اندیشه ابن رشد و ابن سینا، در فلسفه قرون وسطای غرب) فراموش نفرمایید و صفحه پایان فصل و نتیجه‌گیری استاد را دوباره بخوانید تا هرچه بیشتر لذت ببرید!

وقتی “کتاب سال” می‌شود

‏این هم برگ سبزی است تحفه درویش! چون بهترین هدیه دوست به دوست به راهنمائی معصوم(ص) یادآوری کاستی‌هاست. امیدوارم رنجشی در کار نباشد که: من و تو در میان کاری نداریم! هدف ‏مشکل آشفتگی علمی و فرهنگی جامعه است. بدیهی است که روش ‏نادرست تحقیق و تالیف، علاوه بر اینکه نشان بارز بی‌دانشی و بی‌دردی جامعه علمی است. بزرگترین آسیب را هم به دانش و معرفت جامعه می‌زند. مثلا خود همین کتاب، به عنوان کتابی که استاد با نیم قرن سابقه اشتغال به فلسفه آن را نوشته‌اند و در سطح ملی کتاب برگزیده سال معرفی شده است، از جهات مختلف به فکر و فرهنگ جامعه آسیب می‌زند که فقط به چند مورد از آنها اشاره می‌کنیم:

1ـ  ‏چنانکه ملاحظه می‌کنید، همه مطالب این فصل بیست و پنج صفحه‌ای را در این مقاله آوردیم و دیدیم که هیچ ربطی به مساله «پرتو اندیشه‌های ابن رشد در فلسفه قرون وسطی» ندارند. و چون مطالب پراکنده و بی‌ربط‌اند، نه خواننده یک مطلب تخصصی به دست آورد و ‏نه نقدکننده می‌تواند مطلب سودمندی بگوید. اگر ایشان به جای این ‏پراکنده‌گویی، چند مورد را از منابع اصلی و معتبر قرون وسطی، مطرح کرده و تاثیر ابن رشد و ابن سینا را در آنها با دلایلی ثابت می‌کردند، اگر نقدی هم نوشته می‌شد، این نقد سودمند بود. زیرا یا دلایل را رد می‌کرد یا فهم آن متون را مورد اشکال می‌دانست که خود این کار نیز مانند اصل کار سودمند واقع می‌شد. اما این گونه که استاد دینانی وارد بحث شده‌اند، نه اصل کتاب سودمند است و نه نقل آن. تنها چیزی که از نقد به دست می‌آید، همین هشیارسازی است که کمی در این گونه موارد، دقت کنند! ما باید واقعا به دنبال تولید معرفت و حل مشکل فکری و فلسفی خود باشیم و هرکه هم در این جهت کاری کرد باید قدردانی بشود. بی‌تردید کارهای اینچنینی و تقدیرهای آن چنانی از این کارها! نه تنها به تولید علم و رشد معرفت و حل مشکل یاری نمی‌رسانند، بلکه وضع را آشفته‌تر هم می‌کنند!

2ـ  ‏این کتاب که به عنوان کتاب سال معرفی شده، عده‌ای را که چندان اطلاعی از جریان ندارند، مشغول می‌کند. اما اینان معمولا چنان می‌پندارند که به دلیل نقص معلومات خودشان است که چیزی گیرشان نیامده! بنابراین، چنین کارهایی نه تنها به تولید علم و افزایش معلومات تخصصی، کمک نمی‌کنند، وقت عده‌ای غیرمتخصص را هم گرفته، و سرانجام به «خودکم بینی» آنها نیز یاری می‌رسانند.

3ـ  ابن رشد، در غرب به عنوان یک متفکر حرکت آفرین و راهگشا مطرح شده و این بی‌دلیل نیست. اما برداشت ضعیف و گزارش ‏پراکنده آقای دینانی نه تنها از این بابت چیزی به خواننده کتابش نمی‌دهد، بلکه از جهات مختلف گمراه کننده هم هست که به مواردی از آنها اشاره می‌کنیم:

‏الف) مسأله پیدایش آموزگاران غیرکلیسائی در زمینه‌سازی ترجمه آثار ابن رشد، مطلب مهمی است که دینانی آن را از کتاب «تفکر ‏یونانی، فرهنگ عربی»  دیمتری گوتاس، نقل می‌کنند. اما این سخن ‏را تحقیر کرده و چنین حرفهایی را نتیجه اثرپذیری از مارکس قلمداد می‌کنند! (دینانی: 45) آقای دینانی این اصل مهم را که یک اصل شناخته شده مشائی است که پیدایش هیچ پدیده‌ای، بدون زمینه و زمان لازم (ماده و مدت) امکان ندارد، نادیده می‌گیرند و نیز آقای دینانی به دلیل بی اطلاعی روند تحولات غرب؟ نمی دانند که اگر این «غیرکلیسائیان» نبودند، کلیسائیان اجازه نمی‌دادند که مردم در حوزه‌ی اندیشه کاری بکنند! چه رسد به ترجمه آثار یک فیلسوف مسلمان!

‏ب) مسأله «ا‏نسانی کردن عقل» را هم ایشان، حتی براساس آموزه‌های فارابی و ابن‌سینا هم درست متوجه نشده‌اند که چیست!
‏ایشان متوجه نشده‌اند که حس وعقل در نهاد خود، ‏انسانی هستند و آنان با همین حس و عقل خود است ‏که الهی می‌شوند یا ملحد! نه اینکه از اول یک عده عقل را الهی می‌دانند و با عقل الهی به تفکر فلسفی می‌پردازند و در پایان کار هم مؤمن می‌شوند. و عده‌ای دیگر عقل را انسانی می‌دانند و در نهایت هم ملحد می‌شوند!
‏چون آقای دینانی به چنین توهمی دچار شده، سخت به اینکه ابن رشد را از کسانی بدانند که عقل را انسانی می‌داند و مردم را به الحاد می‌کشند، حمله کرده و آنان را متهم کرده که ابن رشد را درست نفهمیده‌اند! غافل از اینکه از همان قدیم در جهان اسلام هم، عقل را مستقل می‌دانند و عقل را ذاتا به الهی و انسانی تقسیم نمی‌کنند. ‏و هرگز و در هیچ کتابی به شاگرد دستور نداده‌اند که با ‏عقل الهی فکر کنند، نه عقل انسانی! اما در تفکر فلسفی استقلال و عدم تعهد فکر و عقل را شرط دانسته‌اند و همین شرط را عامل فرق کلام و فلسفه شمرده‌اند. این کلیساست که فهم را پاداش ایمان می‌داند، نه فلاسفه اسلام که تفکر فلسفی را از پیش، دارای هیچ‌گونه تعهد به نتیجه خاصی نمی‌دانند.

‏ج) آقای دینانی این مساله را که «کمال بشری همیشه در پیش روی است»، نیز درست متوجه نشده‌اند. به این دلیل ‏که ما معمولا از اصول تفکر جدید غرب اطلاع درست نداریم. مساله این است که اگر عقل را انسانی بدانیم؛ چنین عقلی همیشه محدود بوده و معلوماتش با گذشت زمان قابل اصلاح و تکمیل است. این یک اصل پیش پا افتاده‌ی تجدد غرب است. چنانکه عملا هم می‌بینیم که هر دم از این باغ بری می‌رسد. اما عقل کلیسایی و باصطلاح عقل الهی کلیسائیان، همه ‏چیز را باید درگذشته جستجو کند و گذشته را بی‌نیاز از تکمیل و تغییر ‏بداند. و حتی اگر کریستف کلمبی خبر از قاره‌ای جدید داده یا گالیله‌ای حرف تازه‌ای زد، زندانشان کند!

‏آقای دیانی چنین پنداشته‌اند که کسانی که عقل را انسانی دانسته و چشم به آینده دارند، منکر حقیقت‌اند! و لذا تاکید می‌کنند که: «حقیقت در ظرف زمان محصور و محدود نیست و نسبت آن با گذشته و آینده یکسان است». سپس چنین ادامه می‌دهند: «بنابراین نمی‌توان ادعا کرد که ابن رشد کمال بشری را پیوسته در پیش روی خود می‌بیند و با گذشته به طورکلی قطع ارتباط کرده است. (دینانی: 55‏)

‏آقای دکتر دینانی توجه ندارند که اصل پیشرفت روشن فکران ‏غرب، به معنای آن است که همیشه باید آینده مکمل گذشته باشد. نه اینکه این اصل، یعنی: به طور کلی با گذشته قطع ارتباط کردن! و ده‌ها اشکال دیگر که همه ناشی ازکج فهمی و سنتی بودن ذهن و تعصبهای تقلیدی هستند!

4ـ آقای دینانی، درکل کتاب منبع تحقیقی درست و قابل قبول ندارند. از جمله در این فصل که باید دست کم دو، سه مورد از متون و مطالب فلاسفه غرب را می‌آورد و با متون و مطالب ابن رشد مقایسه می‌کرد و تاثیر افکار ابن رشد را در فلسفه غرب، نشان می‌داد. ‏متاسفانه چنین کاری نکرده است. منابع ایشان در این فصل (تاثیر ابن رشد در فلسفه قرون وسطای غرب) در ارتباط با ابن رشد عبارت است از:

1ـ مجله عالم الفکر کویت. و دیگر هیچ! جدا هیچ! از این منبع تنها در دو مورد استفاده شده است: یکی در تاریخ تولد ابن رشد و دیگری در اینکه او با ابن میمون معاصر بوده است! و اینها را در همه جا می‌توان یافت وچرا باید به کویت رفت!

‏و اما منابع ایشان در مورد فلسفه قرون وسطای غرب عبارتند از:
1ـ  ‏تفکر یونانی، فرهنگ عربی، دیمتری گوتاس، ‏ترجمه آقای حنائی کاشانی.
2ـ  ‏تفکر در قرون وسطی، دیوید لاسکم، ترجمه آقای حنائی کاشانی.
‏این دوکتاب و دیگر هیچ.
آیا واقعا از یک دانشجوی فوق‌لیسانس می‌پذیرند که با مراجعه به تنها سه منبع درجه دو، درباره «تأثیر ابن رشد در فلسفه قرون وسطای غرب» پایان نامه بنویسد؟

.


.

نقد دکتر سیدیحیی یثربی به دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی | مهرنامه، آذر ماه 1389، شماره‌ی 7

.


.

5 نظر برای “نقد دکتر سیدیحیی یثربی به دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

  1. دکتر دباغ:کاش غلامحسین دینانی به انتشار آثاری در حوزۀ «فلسفۀ اسلامی» بسنده می کرد و پای در وادی های دیگر نمی نهاد و آثاری چون « شعاع شمس» را منتشر نمی کرد
    من:کاش دکتر دینانی در حوزه فلسفه اسلامی هم اثری منتشر نمیکرد
    ممنون از دوستان صدانت

  2. بسیار عالی و منصفانه نقد کردند.کاش دکتر دباغ هم به جای کلی گویی کتاب شعاع شمس را اینگونه زیبا بررسی و تحلیل میکردند

  3. ابن رشد با ابن میمون معاصر بوده و در پیوند با حکمت مشاء، کتاب‌های عدیده ای دارد مانند بدایه المجتهد و نهایه المقتصد و فصل المقال. آقای دینانی مدعی اند که ترجمه‌ی آثار ابن سینا و ابن رشد به لاتین و در قرن دوازدهم میلادی «نتیجه ظهور حوادثی است که از مهم‌ترین آنها پیدایش طبقه‌ای تازه و متوسط از آموزگاران غیر روحانی به شمار می‌آید». ایشان مسأله «ا‏نسانی کردن عقل» را نیز براساس آموزه‌های فارابی و ابن‌سینا درست متوجه نشده‌اند!
    ‏ایشان متوجه نشده‌اند که حس وعقل در نهاد خود، ‏انسانی هستند و آنان با همین حس و عقل خود است ‏که الهی می‌شوند یا ملحد! نه اینکه از اول یک عده عقل را الهی می‌دانند و با عقل الهی به تفکر فلسفی می‌پردازند و مؤمن می‌شوند. و عده‌ای دیگر عقل را انسانی می‌دانند و در نهایت ملحد می‌شوند! آقای دینانی ابن رشد را از کسانی می دانند که عقل را انسانی قلمداد کرده و لذا مردم را به الحاد می‌کشند.

  4. بله ، متاسفانه اشکال مذکور نه تنها در این کتاب بلکه در بیشتر آثار متاخر آقای دکتر دینانی مشاهده می شود. پراکنده گویی ، عدم اسناد دهی و فقدان دلایل منطقی در رابطه با گزاره های اصلی مدت هاست که دامنگیر آثار استاد شده اند. حتی سخنرانی های ایشان نیز از این آفات بی نصیب نمانده اند.

  5. واقعا مضحکه نظرهای دوستان. عقل معلومه که الهیه. خداوند عاقل نیست عالم است. چون او خود عقل است. چون خود عقل است هر آنچه در قرآن است صحیح است. این برای البته کسانی مثل شما که حال تفکر خودساخته ندارند و هنوز ارسطو و غیره میخونند بهترین راهه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *