ناپختگیِ فلسفه نزد روشنفکران جوان ایرانی

ناپختگیِ فلسفه نزد روشنفکران جوان ایرانی

فلسفه خوانی نزد روشنفکران جوان ایرانی، عمدتا پس از انقلاب اسلامی و بخصوص همزاد با به پا خواستنِ جنبشِ اصلاحیِ دوم خرداد، پا گرفت و رونق بسیاری یافت. با شکوفا شدنِ شخصیت های فلسفی برجسته ی ملی در محافل فکر و ادب و هنر، بخصوص پس از دوم خرداد، و طرح مسائلی از قبیل دین و معرفت دینی، توسعه سیاسی، لیبرالیسم، حقوق بشر و عدالت و غیره، گرایش روزافزونی به سوی فراگیری فلسفه در میان روشنفکران و تحول خواهان جوان، رشد یافته است.

این روند شکل گرفته، فی النفسه ضروری، مطلوب و امید بخش است چرا که نفسِ فلسفه، بخصوص فلسفه های مدرن، سد ستبری در برابر استبداد سیاسی و استبداد معرفتی است و جامعه را بسوی عقلانیت انتقادی سوق می دهد و انسان را از شعارزدگی  به شعورآفرینی راه می برد. اما نکته حیاتی ای که نگارنده بدنبال طرح آن است و در واقع، نوعی آسیب شناسیِ فلسفه خوانی در میان نسل جوان است،  این است که آنچه امروز، روشنفکر جوانِ ما بدان مشغول است، در بهترین حالت، «فیلسوف شناسی» است و در بدترین حالت، «فیلسوف پرستی» و«دگماتیسم فلسفی». در محافلِ مباحثات فلسفی و یا جلسات فلسفه خوانی که در گوشه و کنار، بطور دوستانه و یا رسمی برگذار می شود، مخاطبین، غالبا به مطالعه و شرح تاریخ فلسفه، اعم از نام و زندگی نامه  و آرای فلسفی فیلسوفان می پردازند و بدین ترتیب، در پایان این جلسات و محافل فلسفه خوانی، جز شمارِ بسیاری نام و تاریخ و آراء فلسفی، چیزی عاید علاقه مندان نمی گردد. این روال، همانطوری که بیان شد، بهترین وضعیت فلسفه دانیِ روشنفکرانِ جوانِ ماست؛ طبله ای از محفوظات فلسفی که غالبا برای خودنمایی های فیلسوفانه  در جمع و یا برای به اصطلاح، برطرف کردن تعارضات فکری- اعتقادی  فرد بکار می رود! هر چند نگارنده اذعان دارد که فیلسوف شناسی یا مرور تاریخ فلسفه، مفید و ضروری است اما این، تنها، گام اول و ابتداییِ  مسیر فلسفه دانی است؛ گامی که اگر بدون راهنما و استاد و  طریقت شناس برداشته شود، آسیب های فکری، هویتی، و فرهنگی بسیاری را برای فرد و جامعه به همراه دارد. یکی از آسیب های بزرگِ فلسفه خوانی یا فیلسوف شناسی صرف، «فیلسوف پرستی» و یا «دگماتیسم فلسفی» است. در این وضعیت، فردی که با ذهنی خام و ناآماده، بدون طی مراحل تدریجی و ضروریِ تکاملِ فکری و اعتقادی، و بدون آشنایی مکفی با ابعاد و منابع دیگر معرفت  و آگاهی، ذهن و روان خود را با مجموعه ای از نام ها و آراء فلسفی غلط یا درست و یا نامطمئن، بمباران  می کند از آنجایی که تعارضات و گره های  فکری- اعتقادی خود را که ناشی از همان عدمِ طیِ تدریجیِ مراحل تفکر و مطالعه بوده است، ظاهرا  با آراء فیلسوفان، گشوده شده و حل شده می یابد به نوعی آرامش روانی کاذب رسیده و این آرامش روانی کاذب و ناشیانه را مدیون فیلسوفان مشکل گشا می داند. نتیجه غالب این روند، نقل قول های  مستمر و  ناآگاهانه، بت سازی از فیلسوفان، دگماتیسم فلسفی و انکار مطلق و بی چون و چرای هر انچه پیش از این می شنیده یا می خوانده، و یا ضدیتِ غضب آلود با معارف، اعتقادات و اندیشه های دیگر، خواهد بود. ناگفته نماند که این دگماتیسم، گاهی پایان کار نیست. اختلالات روانی، بدبینی، انزوا، گرایش به سیگار، الکل و مواد مخدر و حتی خودکشی نیز در این میان بعضا مشاهده می شود که می تواند تحت تاثیر کج روی در فلسفه خوانی و سر برآوردن از پوچ گرایی، تعارضات عمیق فکری و تخلیه معنوی باشد.

آنچه روشنفکر حقیقت جو و جوان ما بدان نیازمند است در وهله اول، استاد راهدان و راهنمایی عالِم و بی غرض است. همان توصیه اکیدی که دکتر سروش دباغ  نیز به مخاطبان خود می کند. فلسفه خوانی و آشنایی با تاریخ و آراء فلسفی، همانطوری که پیشتر ذکر شد مرحله اول و ابتدایی فلسفه دانی است.  آنچه در کنار الگو گرفتن از استاد بی غرض، لازم است «فلسفیدن» است که مرحله نهایی فلسفه دانی است. در فلسفیدن، فرد به دنبال شناخت و  یا حفظ کردنِ نام ها و آراء نیست بلکه بدنبال حل مشکل (problem- Solving) است. مساله را طرح می کند و سپس نسبت ان را با امری دیگر مورد ارزیابیِ فلسفی قرار می دهد یا تلاش می کند پاسخی فلسفی و قابل دفاع و معرفت بخش برای آن مساله بیابد. به عنوان مثال، مساله حجاب و اخلاق. فیلسوف در این حال، به دنبال این است که نسبت میان حجاب و اخلاق را ارزیابی کند. وی با استناد به رای یا آراء فلسفی در حوزه اخلاق و بهری گیری از علم منطق و علم معرفت شناسی – که دو پایه اساسی فلسفیدن هستند- استدلال هایی را ارائه می دهد تا مساله را موجه بسازد. این شیوه، نه تنها مستلزم مطالعات گسترده و چند بعدی است بلکه رشد فکری متوازن و همه جانبه را فراهم می سازد و خلاقیت فکری فرد را نیز تقویت می نماید.

امید می رود این نوشتار مختصر، در حد وسع، راهگشای تکامل فلسفی متوازن در میان نسل جوان حقیقت خواه کشور ما باشد.

.


.

ناپختگیِ فلسفه نزد روشنفکران جوان ایرانی

نویسنده: هادی حکیم شفایی، پژوهشگر دین و حقوق بشر

.


.

10 نظر برای “ناپختگیِ فلسفه نزد روشنفکران جوان ایرانی

  1. ببخشید اصلا قصد توهین ندارم، ولی نویسنده در بخش آسیب شناسی بسیار عوامانه با مساله برخورد کرده است… و اگر منظور ایشان از استاد بی غرض، شخصی همچون دکتر “سروش دباغ” باشد، که همان بهتر که فرد به تنهایی به مطالعه بپردازد. چراکه بعد از شنیدن درسگفتار “ملکیان نخوانی” ایشان، کاملا یاد گرفتم که چگونه یک ‘به اصطلاح’ فیلسوف میتواند خودش آرای فیلسوفی دیگر را درست نفهمیده باشد، ولی اینچنین با هیجانی روانشناختی و غرض ورزانه، در 500 جلسه به نقد آن فیلسوف بپردازد…

  2. پارسای عزیز من هم با شما همنظرم ولی فکر میکنم یک مقدار یک طرفه نگاه میکنید به این قضیه، بببینید آقای ملیکان خود فیلسوفی شفاهی است و حتی آنچه تحت عنوان کتاب از ایشان چاپ میشود در واقع پیاده شده برخی از سخنرانی های ایشان است. در نتیجه به نظر من معیار خوبی برای فهم ایشان وجود ندارد چرا که کلام شفاهی ذاتا بی دقت است و در آن دقت و شفافیت کم است و در نتیجه تفسیرپذریری خیلی بالا میرود. البته من نمیخواهم بگویم همه تفسیرها با هم برابر هستند نه، میخواهم بگویم که به هر حال خود ملکیان از تفسیرپذیری استقبال میکند. البته در مقایسه با شخیص مثل داوری اردکانی که اخیرا هم در همین سایت نقدش را منتشر کردند خیلی شفاف و صریح است ولی همچنان از آن مطلوب دور است. این یک دیلیل. دلیل دوم اینکه آقای سروش دباغ هم خودش مثل آقای ملیکان است. یعنی آنقدری شفافیت و صراحت نارد که تفسیرپذیری به حالت کمینه برسد در نتیجه خود نقد آقای سروش دباغ هم تفسیر پذیر است و شما تفسیر از آقای دباغ نشان دهنده “دباغ نخوانی” است. من فکر میکنم اگر ما از فرهنگ شفاهی فاصله بگیریم میتوانیم در آینده شاهد رفع چنین سوتفاهم هایی باشیم.
    ارادت
    ابراهیم کبریتی

  3. در ضمن این را هم یاادم رفت بگویم که از سایت صدانت برای پایبندی به سنت فوق العاده خوب نقد کتاب تشکر میکنم در ایران ما فقط عادت کرده ایم منبر برویم و دیالوگ برای ما غریبه است. نقد کتاب در غرب مهم ترین سنت دیالوگ بین اعضای جامعه فلسفی است. سپاس فراوان از مدیران دوست داشتنی صدانت

  4. دوست عزیز ممنون از واکنش به موقع شما. ولی یادم نمی آید که هیچ جا جناب دباغ را تفسیر کرده باشم.. در ضمن من مرید جناب ملکیان هم نیستم و به دلیل علاقه، دنبال کننده آثار کتبی و صوتی روشنفکران ایرانی، از جمله آقایان دباغها هستم… به نظر بنده، درست است که هر متنی قابلیت تفسیر پذیری دارد، ولی بر عکس نظر شما به نظر بنده کلام جناب ملکیان چه نوشتاری چه شفاهی، بیش از حد دقیق، گویا و شفاف است، تا جایی که اولین بار که با آثار ایشان برخورد کردم حس کردم که انگار، یک کلاس درس “معرفت شناسی” مخصوص افرادی با ناتوانی ذهنی است. آنقدر که ایشان مسائل را بیش از حد طبقه بندی میکنند و از وجوه مختلف به آن نگاه میکنند و بارها تکرار و تکرار میکنند. و حتی برای صریح تر شدن و شفافیت بیشتر کلامشان همواره در حال تحلیل و روشن سازی مفاهیم و کلمات مورد استفاده در بحثشان هستند، تا جایی که گاهی این تکرار و شکافتن بیش از حد مفاهیم و کلمات باعث خستگی خواننده و یا شنونده ی “نه تازه کار” میشود. با این اوصاف شخصی که اینگونه مدعی نقد گسترده ایشان است، اگر تنها آثار همین دو دهه ی ایشان را با کمی ریزبینی و بی غرضی دنبال کرده باشد، هرگز گرفتار اینچنین بدفهمی های عمیقی نمیشود. در ضمن معتقدم که کلام شفاهی ملکیان، از اکثر مکتوبات فلسفی، روشنتر و تفسیر ناپذیرتر است. اگر کلام ایشان را به دلیل تفسیر پذیری در این حد که جناب دباغ دچار بدفهمی شدند نتوان فهمید، پس کلا هیچ اثر فلسفی را هیچگاه ذره ای نمیتوان فهمید، مخصوصا آثار ترجمه شده را… البته بنده شدیدا اعتقاد دارم که “ملکیان نخوانی” ایشان، نه به دلیل “مشکل تفسیر پذیری” یا “بدفهمی” ایشان، بلکه از “غرض ورزی” ایشان نشات میگیرد، که نمونه آن را بارها در دیگر درسگفتارها و مکتوباتشان مشاهده کرده ام… البته این آخری، تفسیر روانشناختی بنده بود از ایشان و علتش تفسیرپذیری ایشان. 😉

  5. پاسخ غیرضروری طولانی شما را خواندم، ممنونم که به هر حال لازم دیدید و نقطه نظر خودتون را در ملا عام ثبت کردید. به هر حال همانطور که راسل به آن فاشیست در مناظره مکتوب خود گفته بود، بعضی آنقدر از یکدیگر جدا هستند و دور از هم که امکان برقراری فهم مشترک با آنها غیرممکن است. من تنها میتوانم بگویم که متاسفم برای شما، برای نوع نگاهتون متاسفم. بیش از این این سایت فرهنگی را با کامنتهای نامناسب خودتون تحقیر نکنید. بقرمایید.

    1. من منظور شما را از “نامناسب” متوجه نشدم. به هیچکس هم توهینی نشده.. مگر اینکه شما نسبت به جناب “سروش دباغ” حس تعبد و مرید و مرادی داشته باشید، که در اینصورت برداشت شما مبنی بر نامناسب و توهین آمیز بودن کامنتهای بنده کاملا صحیح است… به ظاهر،
      آنچه در نظر شما فرهنگ است، چیزی نیست جز اراده ی معطوف به بندگی…

  6. جناب کبریتی، تعدد تفسیرهای ناشی از فرهنگ شفاهی در جایی مصداق دارد که خود صاحب اثر حضور ندارد یا زنده نیست و دیگرانی مطالب و نظرات او را بطور شفاهی به مخاطب میرسانند.. وگرنه تفسیر در معنایی که شما میفرمایید در جایی که خود متفکر زنده و حاضر است و بارها به منظور جلوگیری از بدفهمی افکارش مطالبی منتشر کرده و بارها جلوی خبرنگار و در مصاحبه ها و کلاسهای درسی بیشمار به منظور روشنتر شدن منظور و موضعش به پرسش کشیده شده و از ایشان سوال شده و ایشان جواب داده اند و همه اینها ضبط شده و موجود است، بحث تعدد تفاسیر نه به معنای مطلق، بلکه آنطور که شما میخواهید با توسل به آن استدلال کنید و بحث را پیش ببرید، در این مورد آنچنان موضوعیت ندارد..

  7. برای روشن شدن نظرم میتوانید به موارد زیر که در همین سایت منتشر شده مراجعه کنید. امثال این موارد بسیار است:
    http://3danet.ir/?s=پاسخ‌های+مصطفی+ملکیان+به+پاره‌ای+از+پرسش‌های+منتقدان
    http://3danet.ir/مصطفی-ملکیان-منتقد-ذات‌گرایی/
    http://3danet.ir/مصطفی-ملکیان-پیرامون-ازدواج/

  8. ممنون علی جان، دقیقا موضوع رو جوری باز کردی که من در بیانش ناتوان بودم…
    ظاهرا این روزها مسئله ی هرمنوتیک و تفسیر بدجوری مد شده، تا هرکس با توسل به اونها و بدون در نظر گرفتن حد و حدود این مفاهیم، هرجور دلش میخواد استدلال کنه و هرچی دلش میخواد بگه و بعد از اینکه بحث رو به کل از معنا تهی کرد، با اضافه کردن این جمله که: (البته این به معنی اعتقاد به “نسبی انگاری” نیست)، مسئله رو ماست مالی کنه، و اگر هم جا داشت، زیرپوستی یه تیکه ای به طرفش بندازه، که مثلا معلومات “پست مدرن” خودش رو به رخ بکشه.. بله شماها “نسبی انگار” نیستید، شماها “دلبخواه انگار نا استدلال منش” هستید…. 🙂

  9. بله, ضعف عمدهٔ نظریات هرمنوتیک فلسفی این است که در سایه نسبی‌گرایی با نفی روش، هر فهم و استنباطی از اثر را میپذیرند و این امر را طبیعی و ناگزیر قلمداد می‌کند و بدین‌ وسیله، راه را بر خوانش‌های متفاوت و بعضاً متضاد از یک اثر می‌گشاید..
    در دوران معاصر تلاش زیادی صورت گرفته‌است تا برخلاف هرمنوتیک فلسفی، شیوه و راهکاری خاص برای دست‌یابی به فهمی یگانه ارائه شود. نمایندگان بزرگ این دوره «امیلیو بتی» و «اریک هرش» با نقد دیدگاه‌های “هایدگر” و “گادامر” سعی در احیای آموزه‌های تأویل‌شناسی کلاسیک دارند و می‌کوشند قاعده ای منسجم و اصولی تعریف کنند: قاعده‌ای که هم «روش در فهم» را توجیه کند و هم به دریافت «فهم نهایی» از اثر نائل گردد. اریک هرش عقیده دارد که در تفسیر متن، دو برداشت مستقل از یکدیگر وجود دارد: نخست معنایی که از واژگان متن دریافت می‌شود؛ دیگری شواهد آن معانی در دورانی که اثر تفسیر می‌شود….
    دوستان علاقمند میتوانند به کتاب: (آشنایی با مبانی هرمنوتیکی امیلیوبتی: ژوزف بلخر)، جهت جلوگیری از افتادن در مغالطات هرمنوتیکی و فهم بهتر هرمنوتیک جدید مراجعه کنند..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *